-امروز جایزه معجون سازی رو می دن!
الا در حالی که ردای اسلیترینش را میپوشید، نگاهی به
معجون حبابی اش انداخت و آن را برداشت تا به مسابقه معجون سازان خبره برود.
چند ساعت بعد، مجلس معجون سازان خبره-به مجلس معجون سازان خبره خوش اومدید!
هکتور که داشت از خوشحالی ویبره میرفت، روی صندلی نشست.
-به ترتیب سابقه معجون سازی خودتون رو نام ببرید.
-پانسی پارکینسون هستم و در انجمن اسلاگ فعالیت داشتم.
-الا ویلکینس هستم و امتیاز معجون سازیم رو به محفل دادم.
هکتور که جا خورده بود، لحظه ای ویبره رفتنش را قطع کرد.
-چی؟
-محفلی هستم.
هکتور با نگاهی سرشار از نفرت، به معجون حبابی الا نگاه کرد.
-تست معجون ها شروع شد!
الا حباب های نگرانی را که اطرافش می چرخیدند را نوازش کرد.
-نگران نباشین.
یک ساعت بعد-گفتی معجون حبابی، درسته؟
-آ...آره.
هکتور که لبخند شرورانه ای بر لب داشت، به حباب های اطراف الا نگاهی انداخت و به سمت میز خودش برگشت.
-برنده این دور از مسابقات کسی نیست جز...
-
-الا ویلکینس!
الا اطمینان داشت که خواب می بیند؛ چون هکتور یک مرگخوار و او یک محفلی بود.
-چرا من؟
-چون تو معجونت رو اختراع کردی، درسته؟
الا به حباب های رنگی ای نگاه میکرد که او را به آرزویش رسانده بودند.
-حباب ها...عاشقتونم!
الا روی حباب های بیچاره ای که تقلا می کردند تا از دست او فرار کنند، فرود آمد تا آنها را بغل کند.