هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۹:۲۴ یکشنبه ۷ دی ۱۳۹۹
#90

میوکی سوجی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۴ یکشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۳:۰۸ پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱
از تو کتابا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
_چطور جرعت میکنی به من دستور بدهی؟ حالا که اینطور است اینجا برای ماست و تو باید بری بیرون
_ارباب... اما اینجا خیلی کثیفه مطمئن هستید اینجا رو میخواید؟
_

از آن طرف دسته‌ای از مرگ خواران، سبزیجات به دست نزدیک شدند

_ارباب... سبزیجات آبپز پیدا کردیم
_خوب است. سبزیجات را به مادرمان بدهید
_آفرین بر مرگخوارای مامان
_چیز دیگری احتیاج نداری؟
_چرا یک عدد موی دماغ شیمر هم لازم دارم شلوی مامان (پ‌ن: شیمر یک هیولای کمیاب یونانی است که سر شیر، تنه بز و دم اژدها دارد. این هیولا بسیار وحشی، بی رحم و خطرناک است)
_موی دماغ شیمر از کجا پیدا کنیم؟
_ما نمیدانیم همین الان برای مادرمان موی دماغ شیمر پیدا بکنید
_یعنی فکر می‌کنی توی این باغ وحش شیمر پیدا میشه؟
_خدا کنه پیدا بشه وگرنه مجبوریم بریم یونان
_مارو نکشه صلوات من هنوز جوونم آرزو دارم

در همین لحظات بود که شیر بدبخت با قیافه‌ای زار گفت:

_بفرمایید شیرینی و چای میل کنید تا شما از خودتون پذیرایی میکنین منم برم یه بیست، سی تا تخم مرغ املت کنم بیارم کوفت کنین ماشالا یکی دو نفر هم که نیستن آخه
_این شیرینی ها کثیف شدن وایسا اول با وایتکس بشورمشون
_عقل کل بهشون وایتکس بخوره که خراب میشن

پلاکس که تا کنون سکوت کرده بود، با اعتراض دستش را به سمت شیرینی ها برد و یکی از انها را برداشت، داخل دهانش گذاشت و گفت:

_من نمیدونم! من گشنمه میخوام شیرینی بخورم
_خوردی؟ نوش جونت... اماده شو باید معده‌ات رو با وایتکس بشورم چون معده‌ات کثیف شد


حالا امضا به چه دردی می‌خوره؟


پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۰:۵۹ سه شنبه ۲ دی ۱۳۹۹
#89

پلاکس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۸ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۴۹:۲۸ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۲
از ما هم شنیدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 219
آفلاین
_ واااااااااای! واااااااااااااااااااای! نههههههههههههههههه! امکان ندارهههههههههههه!

مرگ‌خواران با وحشت به سمت گابریل که دیوانه وار و بی وقفه فریاد میکشید برگشتند.
تی اش را در هوا گرفته بود و دور قفس میدوید و همچنان فریاد میکشید.
پلاکس سریعا دستش را پایه دفتر نقاشی اش کرد و به گابریل، ببر و همچنین قفس چشم دوخت.
سوژه ای بهتر از فریاد های گابریل و ببری که ترس و تعجب در چشمانش موج میزد، چیز نایابی بود.

لرد سیاه و مرگخواران اما چشمان یک نقاش را نداشتند! برای همین با همان سرعت پلاکس به سمت قفس حمله کردند.
فنریر با پنجه های بزرگش گابریل را در دست گرفت، و پاهای گابریل همانطور که روی هوا معلق بود حالت دویدن داشتند.

_ خب ساکتش کن!

فنریر گابریل را بین دو انگشتش جا داد و دست دیگرش را روی دهان او گذاشت.

_ حالا بهتر شد، گابریل چه خبرههههه؟

_ امممممم، هممم، هم هممم هممممم!

همچنان که گابریل مشغول توضیح دادن ماجرا بود، مرگ‌خواران هم مشغول ماساژ دادن، تمیز کردن و حتی سوراخ کردن پرده گوش هایشان بودند؛ تا بلکه متوجه حرف های او بشوند.
ولی لرد سیاه که مظهر کمال ابهت و هوش بودند نگاهی به آنها کرده و سری به نشانه تاسف تکان دادند:
_ خب مرگخواران باهوشمان! مشکل از گوش هایتان نیست! مشکل ببر است که زبان صحبت گابریل را عوض کرده!

بحث بین دانشمندان مرگخوار بالا گرفته بود، تام که اصلا هم با ذکاوت نبود از میان آنها آرام کنار رفت، نزدیک فنریر شد، دست او را از روی دهان گابریل کنار زد و سوت زنان به مکان قبلی ایستادنش بازگشت.

_ میخواستم بگم ببره آشغال های تر و خشکش رو از هم جدا نمیکنه!

بحث فلسفی مرگ‌خواران پایان یافت، این بار حتی ببر هم دلسوزانه به آنها نگاه میکرد و با همان چهره ببر گونه اش تاسف های زیاد میخورد.
فنریر که متوجه زباله های تر مثل گوشت شده بود گابریل را رها کرد و به سمت گوشه قفس هجوم برد.

_ آخه ببر هم انقدر بی فرهنگ؟ ببر هم انقدر بی سلیقه؟ ببر هم انقدر زشت؟
_ ببر هم ببر های قدیم! زمان سالازار... مرلین بیامرز... ببر جماعت جرعت نداشت آشغال تولید کنه! چه برسه بخواد تفکیک کنه یا نکنه!

لرد سیاه باید خونسردی خود را حفظ می‌کرد، بلاخره کتی هااا پشت در بودند و اگر خونسردی خود را حفظ نمیکرد، کتی ها نومید شده و به مورفین گانت ها میپیوستند:
_ گابریل عزیزمان! قول میدهیم پس از خروج از اینجا، در را هزاران قفل زده و سالها به ببر غذا ندهیم تا هر روز تو را میل کند. اما اکنون عجله داریم، میدانیم برای چه عجله داریم ولی دلمان نمیخواهد بگوییم. باید سریع تر برگردیم.

و این سرعت مصادف شد با هجوم دوباره مرگ‌خواران ناهار نخورده به سمت درب خروج و برخورد آنها با شیشه هایی به ضخامت طول ببر!
بلاتریکس دستگیره را گرفت و به سمت پایین کشید، اما دریغ از یک حرکت کوچک!
این بار هم لرد سیاه چوبدستی ارزشمند خود را بالا برد تا آلاهامورایی نثار در کند.
مچ دست لرد چرخید، ثانیه ای گذشت، مچ دست لرد سیاه باز هم کمی چرخید، یک ثانیه دیگر گذشت، این بار ورد هم بر لبانش جاری شد، نیم ثانیه گذشت و چوبدستی همانطور بی حرکت به در زل زده بود.

_ آلاهامورا!

چوبدستی به زل زدن ادامه داد.

_ میگوییم آلاهامورا!

باز هم چوبدستی همانطور بی حرکت ایستاد، و لرد سیاه بار ها به او گوشزد کرد که لرد ولدمورت است و اگر بخواهد میتواند پدرش را در بیاورد.
اما گوش چوبدستی بدهکار این حرف ها نبود، برای همین لرد سیاه که احساس میکرد حرمتش شکسته شده آرام بلند شد، از پشت تمام مرگخواران گذشت؛ از آنها سراغ سوروس را گرفت که هنوز نرسیده بود و فکر میکرد راه را گم کرده. همه آنها را از نظر گذرانید، سر انجام کنار لوسیوس بخت برگشته ایستاد:
_ چوبدستی!

لوسیوس به سختی آب دهانش را فرو فرستاد و نگاهی به لرد سیاه کرد.

_ چوبدستی تو بده من!

لوسیوس که اهل مقاومت نبود به آرامی چوبدستی اش را در دستان لرد سیاه قرار داد، لرد دسته آن را با یک حرکت ساده شکاند و ما بقی را به سمت درب نشانه رفت:
_ آلاهامورا!

چوبدستی لوسیوس هم حرکتی از خود نشان نداد.

_ پلاکس! تو بزن! شاید چوبدستی ها با ما قهر نمودن.

پلاکس هم حرکتی نکرد.

_ پلاکس؟! با تو بودیم!

توجه همه به صدایی که از برخورد انگشت پلاکس به شیشه ایجاد شده بود، جلب شد.
و همگی این صحنه را دیدند.تصویر کوچک شده
_ ارباب بدون من موندین اون تو؟! ارباب الان اینو میشکنم میام پیشتون.

بلاتریکس که از عصبانیت سرخ شده بود تصمیم گرفت یکبار برای همیشه پلاکس را به دست فراموشی بسپارد:
_ آوداکاداورا.

اما چوبدستی او هم حرکتی نکرد، پلاکس لپش را از شیشه جدا کرد و به تابلویی گوشه محوطه اشاره کرد:
_ با حوصله ترین ببر مازندرا... ببخشید لندن. توجه، هیچ چوبدستی ای در محیط باغ وحش کار نمیکند.

ببر که واقعا تا اینجا هم ببر مشتی ای بود و خیلی راه آمده بود بلاخره عصبانی شد، اما بر جماعت گل رو و مشکین دل مرگ‌خوار عصبانیت هم فایده ای نداشت.

_ میگم... حالا شما که اومدین! میخواین نیمرو دو زرده ای، املتی، چیزی فراهم کنم میل کنین؟
تا همتونو ریز ریز نکردم از قفس من برید بیرون! بیروووووون!


ویرایش شده توسط پلاکس بلک در تاریخ ۱۳۹۹/۱۰/۲ ۱:۰۵:۲۳


پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۹
#88

ایزابلا تینتوئیستل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۰:۴۶ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۴۰۰
از ارباب دورم نکن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
توی قفس ببر گابریل تی به به دست به ببر چشم غره می رفت.

_اصلا دلت میره تو این اشغال دونی زندگی کنی؟

شاید ببر جیوون بود ولی به این معنی نبود که نمی فهمید (نمیدونم شایدم واقعا نمی فهمید) . بنابر این با غرشی برق اسا (که شباهت زیادی به فریاد های بلاتریکس داشت) به سمت گابریل برگشت. و البته گابریل کار همیشگی رو کرد،وایتکس به سمت چشم های ببر پاشید .

_فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه!(الان فلفل و وایتکس چه ربطی به هم دارن ؛دقیقا؟ )
_غرررر (غلط کردم به زبون ببری.)
_افرین پیشی خوب.
_ غرر غرر غر؟ (من کجام به گربه میخوره ؛ به زبون ببری)

ولی گابریل داشت به قفس نفرت انگیز ( البته به تعبیر خودش) نگاه می کرد .

_اینه باید بره اونور ...


!Warning
Risk of biting


پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۹
#87

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۵۸:۲۸ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
مرگخواران با نگرانی به گابریل، که حالا رد داخل قفس ببر گرفتار شده بود و تی اش رو به سمت ببر گرفته بود خیره شدن و لحظه ای بعد حواسشان به مروپ برگشت.

-آفرین هلوی مامان! میگفتم مرگخوارای مامان...اول باید برین برام سبزیجات آبپز بیارین!
-اما مادر ما چگونه از وسط این باغ وحش برایتان سبزیجات آبپز بیاریم؟
-از جنگل شلیل مامان!

لرد نگاهی به جمعیت مرگخوارا کرد و بعد نگاهی به مروپ.

-مرگخوارا بروید برای مادرمان سبزیجات آبپز بیاورید!


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ چهارشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۹
#86

رکسان ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۵۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
از ش چندشم میشه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 219
آفلاین
- اینکه کاری نداره. فقط...
- صبر کنیــــــــــــــــــــد!

همه به نقطه ای که صدا ازش اومده بود نگاه کردن؛ عده ای که عقب تر بودن از سر و کول همدیگه بالا میرفتن تا ببینن کی بوده که جرئت کرده وسط حرف مادر ارباب بپره. عده ای هم که جلوتر بودن با دهنایی که دیگه به زمین رسیده بود، به گوینده خیره شده بودن.

- ارباب، پاتیل بانو مروپ یه ذره کثیفه.

همه با تعجب به هم نگاه کردن، بعد به مروپ، بعد به لرد، و نهایتا به گابریل. گابریل تازه فهمیده بود که چه اشتباهی ازش سر زده.
- نه ارباب، قصدم جسارت به نحوه ظرف شستن بانو نبود به رداتون قسم...
- نگران نباش گابریل، ما نمیخوایم بکشیمت.
- نمیخواین، ارباب؟
- خیر؛ ما اربابی هستیم بسیار بخشنده. در واقع، ما میخوایم هدایتت کنیم. ما یه چیز کثیف تر سراغ داریم. میدونستی ببر توی اون قفس چقدر کثیفه؟ مسئول اینجا شش ماهی یه بار تمیزش نمیکنه...

گابریل اجازه نداد حرف لرد تموم شه؛ سریعا همه تجهیزاتش رو برداشت و به سمت قفس پلنگ حمله ور شد. به محض اینکه وارد قفس شد، لرد در قفس رو بست.
- ما گفتیم نمیکشیمش، نگفتیم پلنگه اجازه نداره بکشش.

و روبه مروپ که با افتخار به پسرش نگاه میکرد، گفت:
- میگفتی، مادر جان.


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۲:۲۴ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۹
#85

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
خلاصه:

لرد و مرگخوارا نصف شب برای بازدید به باغ وحش هاگزمید رفتن. بعد از بازدید از قفس چندین حیوان (اسب آبی، گراز، میمون، کرکس، پاندا، زرافه، فیل، شیر و موریانه) به قفس پریزاد ها رسیدن ولی جادوگران مرگخوار جلوی قفس میخکوب موندن و رودولف هم جلوتر از همه سعی داره از در و دیوار قفس بالا بره!
* * *


-هر چه سریع تر راهکاری برای جدا کردن مرگخواران مذکر ارتش تاریکی ما از قفس بیندیشید!

مروپ که فقط منتظر اشاره فرزند یکی یکدانه اش بود تا به سر دویدن کند با دیگ بزرگی وارد صحنه شد.
-آیا از عدم تهذیب نفس جادوگران مامان خسته شدید؟ آیا قفسی از امیالات دنیوی، جادوگران مامان را به خود چسبانده است؟ پس شما به جدیدترین اختراع مامان یعنی"غذای سلف دانشگاه مامان" نیاز دارین!

ناگهان هواپیمایی کنار دیگ مروپ سقوط کرد و کاپیتانی از میان دود هویدا شد.
-بنده با ۸ ترم سابقه خوردن غذای سلف دانشگاه میگم امکان نداره بعد خوردن این غذا شما دچار تهذیب نفس ناگهانی نشین.

سپس کاپیتان مذکور قطعات هواپیمایش را با چسب نواری بهم چسباند و لحظه ای بعد در افق نیلگون آسمان محو شد!

-بانو مروپ، حالا چطوری می خواین غذاتونو به این جادوگرای مسحور پریزاد شده بدین؟



پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۶:۰۰ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۹
#84

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
- لازم نکرده حرف هایتان را به ما یادآوری کنید حالا.

لردسیاه که خود به اندازه ی کافی از دست حرکات شنیع رودولف و دیگر مرگخواران مذکر، که اکنون آن ها هم رودولف صفت شده بودند، عصبانی بود؛ با چشمانی که آنقدر رگ هایشان بیرون زده بود که حتی در سرخی عنبیه‌اش هم قابل رویت بود، این را خطاب به بلاتریکس گفت.
لردسیاه بعد از چند ثانیه توقف جهت برگشت خون از مویرگ ها به سرش، رویش را به سمت مرگخواران باقی‌مانده برگرداند.
- هرچه سریع‌تر راهکاری پیدا کرده و این خیره‌سران را بر می‌گردانید. آن مرلین را که گفت راه راست مشکلی ندارد هم به پیش ما بیاورید تا شخصا به پرونده‌اش رسیدگی کنیم.

مرگخواران مونث، که تنها مرگخواران سالم بودند، آرام آرام به سمت قفس قدم بر می‌داشتند.

- آمدم دست و پایم به قربانت!
- تمام کارگزاران بارگاهمان را مهریه‌ات می‌کنیم.

و با مشاهده ی تام، که همراه با دیالوگی که بالاتر به آن اشاره شد در حال جدا کردن دستش برای پیشکش به پریزاد هم بود، و مرلینِ دل‌باخته؛ تازه به وخامت ماجرا پی بردند.

برای برگرداندن مرگخواران اغفال شده باید راهکار عظیمی اندیشیده میشد!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۹
#83

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
لرد سیاه که کلا دست از امیال دنیوی شسته بود و بسیار تهذیب نفس کرده بود، با آرامش به راهش ادامه داد.
-یاران ما، از این قفس خوشمان نیامد. زیادی رنگارنگ هستند. بازدید را ادامه می دهیم.

چند قدم جلوتر رفت... ولی با هر گامی که بر می داشت، احساس می کرد صدای قدم های پشت سرش کمتر شده است.

ایستاد!
-جاگسن؟

کسی جواب نداد.

-اگلانتاین؟

صدایی نیامد.

-لسترنج مذکر؟

پاسخی در کار نبود.

و برگشت... بجز عده ای ساحره مرگخوار متاسف، کسی پشت سرش نبود.
لرد سیاه خوشحال شد.
-یاران ما اینچنین جنتلمن می باشند و بانوان را مقدم می شمارند. احسنت بر آن ها.

بلاتریکس، به مرگخوارانی که دو دستی میله های قفس پریزادها را گرفته بودند اشاره کرد. اوضاع رودولف از بقیه وخیم تر بود. چرا که بجز دو دست، پاهایش هم روی میله ها بود و داشت سعی می کرد از قفس بالا برود.

-ارباب... گفتم که این وری نیاییم!




پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۱:۳۴ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۹
#82

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
راه افتادن به سمت قفس بعدی همانا و پریشان شدن بلاتریکس همانا!
-سرورم... بایستید! نرید!

لردسیاه حقیقتا از فریاد بلاتریکس جا خوردند.

-خب... عفو کنین... سرورم حواستون هست داریم به سمت راست می‌ریم؟
-بله بلا. ما راست و چپمان را بلدیم.
-خب مساله همینه. داریم به راه راست می‌ریم. این نشونه بدیه. ما مرگخواریم و باید همیشه متمایل به چپ باشیم!

لرد نگاه عجیبی به بلاتریکس انداختند. آیا مرگخوارشان خراب شده بود؟
-مرلین... شما به ما بگویید... آیا اگر به سمت راست حرکت کنیم، به راه راست هدایت می‌شویم؟

مرلین دستی بر ریشش برد و کتاب قطور «قوانین دنیای دیگر، تبصره‌ها و ماده‌ها» را گشود.
-سرورم هیچ اشاره‌ای به این موضوع نشده. بعید... آخ! چه می‌کنی بلاتریکس با ما؟ پیامبر خدا را نیشگون می‌گیرید؟

نگاه لرد رو به مشکوک شدن می‌رفت.

-سرورم باور کنین به نفع همه ماست که سمت راست نریم. اگر بریم سمت راست، تا ابد همونجا متوقف میشیم!

نگاه لرد رنگ کنجکاوی گرفت.
-به راست حرکت کنیم یاران ما!

حرکت به راست مرگخواران همانا و قفل شدن جادوگران جلوی قفس پریزاد‌ها همانا!



I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ یکشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۹
#81

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
-پس همان جا بمان و خورده شو بی خرد! روحت غمگین و یادت هم گرامی نباد.

هوریس با غم و اندوه به دور شدن مرگخواران خیره شد.
-موریانه های محترم؟ نمیشه منو نخورین؟ ببینید چوب های من فرسوده هستا!

موریانه ای لبخندی شیطانی تحویل هوریس داد.
-هر چی چوب قدیمی تر، ترد تر و خوشمزه تر.
-چیزه...ببینید من چوبام کره ایه!
-جان؟!
-یعنی یک قالب کره روی چوبام مالیدن! کره با گروه خونی موریانه ها سازگار نیست...چاق میشین.
-تو نگران ما نباش...فعلا نگران خودت باش که یه پایه ت هم خوردیم تموم شد رفت.
-

لرد بدون ذره ای دل رحمی و با لبخندی از سر رضایت به خاطر خلاص شدن از دست یک مبل فرسوده، به سمت قفس بعدی به راه افتاد.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.