پـــــســــت نــــخــــســــتخونه ی مشنگی در ناکجاآباددوربین کف اتاقی رو نشون داد که پر بود از کاسه های شکسته و پاپ کرن و پاکت های پفک نمکی و بقیه ی مخلفات! .. و بعد چهار دیوار رو از نظر گذروند که مملوء بود از پوسترهای تیم فوتبال منچستر یونایتد و یادگاری هایی با دستخط روباه-گاومیشی که در بین اونا کلماتی از قبیل "عادل فیگو" و "اس.اس شهر تهران" به چشم میومد.
و بعد دوربین روی پسری زوم کرد که درحالی که کمر عرق کرده ــشو مدام می خاروند، با ابروهای بالا آمده، به تماشای شبکه ای ماهواره ای به نام "QFC-Joca" نشسته بود.
صدای گوینده به گوش رسید:
- پیروزی یا...
و بعد صدای ضبط شده ی گزارشگر:
- و توی حلقـــــــــــــــه! توی حلقـــــــــــــــــــــــــــــــه! گل برای تیم دو نصفه جارو! چقد خوبه این شیرفرهاد!
- حسرت...؟
- کارت قـــــرمـــــز برای پاپا! باورش نمیشه پاپاتونده! انصافا خیلی سخت گرفت این داور!
- سرنوشت.. نزدیک است!
و بعد تصویر فریز شده ی کاپیتان های دو تیم به همراه دو لوگوی خوش طرح نمایان شد و درج شدن کادری نارنجی رنگ و حاوی:
دو نصفه جاروVs.
پاپیون سیاه
باعث شد پسره بیشتر از قبل کمرشو خارش بده.
- این دیگه چه ورزشیه؟؟!
•••
اگه تا بحال پس از مشاهده ی فیلمهای رعب و ترسناک، نفس شلوار خراب کن برای شما مشکل ساز نبوده یا شب ها کمدها و زیر تختتون رو به دنبال لولوخرخره، زیر و رو نکرده بودید یا نه .. اصن ژانر هارور خوراک همیشگی شما بوده، پیشنهاد میکنم مستقیما شوت شید به...
خونه ی سوارز ایناریـــــــــــــنگ! گــــــــــــــــــاز! عــــــــــــــــاو!
سوارز پس از شنیدن زنگ موردعلاقش عینهو گوسپند [چون مشنگه!] خودشو پرت کرد رو مبل نصف و نیمه و مگزوز الگززا شده و گوشی رو خیلی خشن برداشت.
- عــــــــــــاو... الو؟... شوما؟... رکس؟ همون تی رکس که دندوناش سفت و سوفته؟
... ببخشید... باشه باشه... آدرس لطفا؟... اوکی بای! عــــــــــــــــــــاو!
و گوشی رو خیلی خشن گذاشت سرجاش. عیال سوارز سینی به دست و با ظاهری... بوقی!... اومد نزدیک شوهرش و سینی رو گذاشت رو میز روبروش. یه نگاه منشوری بهش انداخت و عینهو زنای هورنی با صدای نازک گفت:
- چی شده لویس؟
- باید برم تمرین. نمیخوام این فرصتو از دست بدم. تو این چندماه غیبت میخوام تلافی کنم! میخوام...
بغض اجازه نداد حرفشو تموم کنه و همونجور که سعی میکرد با یواش گاز گرفتن لباش مانع جاری شدن اشکاش بشه، لثه هاش یه خورده زخمی شدن.
- درکت میکنم لویس! اون رییس لعنتی فیفا...
و اونم خیلی بوقانه و البته لوسانه و فیلمانه زد زیر گریه.
سوارز با کف دستش اشکاشو پاک کرد.
- تو بهترین زن دنیایی!
و همسرشو خیلی ناز بغل کرد و دوربین لنزشو منحرف کرد سمت سقف تا به گناه نمایش تصاویر خاک بر سری آلوده نشه. البته بیشتر وحشی و ترسناک بود تا خاک بر سری، چون...
- عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاو!
- عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاو!
و اون لکه خونی که چسبید به سقف، گویای همه چیز بود! همیشه که نباید زود قضاوت کنیم! هووووم...
خوابگاه یوآن و دیگر بزغاله هایه لک لک و یه روباه نشسته بودن رو دو تا صندلی و... هوووم... این کپی رایت هم که عینهو بختک چسبیده به زندگی ما! پس.. ویرایش میشه!
یه روباه شلغم پرست و پدرمادر ندیده و ندرکیده روی تختش لم داده و به دور از گیدیون و نویل که علیرغم شخصیت خاکی و نطنز [!] ــشون، زاغ سیاه
آیلین ملت رو دمپایی بارون می نمودن، پشت لپ تاپش به همراهی سیسرون هارکیس، شاعری میکرد و چت باکس رو به بوق میکشید!
تق تق تق!- کیه کیه در میزنه؟
- منم! بتی آلوچه!
- لامصب خو یه معرفی شاعرانه از خودت در میکردی!
.. بیا تو.
بتی پس از اطاعت از فرمون یوآن اومد تو و بعد از اینکه کلی با وسایل پراکنده شده در اطراف تصادف کرد و "شوت باش تا کامرا شوی" رو از خودش بروز داد، با هر زحمتی که شده نامه ای رو رسوند دست یوآن و بعد از اینکه ضرب المثل مذکور رو برای بار دوم به نمایش گذاشت، بی توجه نسبت به مشاهده ی زنده و صحیح و سالم بودن شناسه ی قبلیش، از خوابگاه رفت بیرون.
روباه مکار بعد از تایپ "ای سوسیس! وایسندی" نامه رو باز کرد. در حالی که فکر میکرد با یه طومار مواجه میشه اما فقط یه تک
زنگ تایپ توش به چشمش اومد:
بجنب!
پایین بررهدر عصری دل انگیز و خوش آب و هوا، در یکی از کوچه های همیشه گلی پایین برره، کیانوش عینهو بز کوهی و با اکراه و یه ذره با حالتی در آستانه ی نالیدن به شیرفرهاد زل زده بود.
- شیرفرهاد؟
- هـــــــــــا؟
- برای بار هوفصدم.. میشه بپرسم چی از جون من میخوای؟
شیرفرهاد بالاخره از حالت زیرپوستی خارج شد.
- هـــــــــــــا اییی موضوع اینه که.. من وخوام بازیکن درست حسابی کوییدیچ وشم.. هــــــــــا ایییه!
کیانوش:
ویشت! [افکت چند دقیقه بعد برره ای]کیانوش با هزار زور و زحمت شال گردن نارنجی رنگی رو دور گردن شیرفرهاد بست و بعد از اینکه ملتفت شد قیافه ــش هنوز با ورزشکاران حرفه ای متناسب نیس، همونجور که به چهره ی خل گشته ی شیرفرهاد خیره شده بود، به سبک خرس پو به فکر فرو رفت.
ویشت!کیانوش با ذوق و شوق چهره ی مردی رو بررسی میکرد که حالا دیگه اون قیافه ی نویل گونه رو نداشت و با کاپشن و شلوار و کلاهی با مارک آدیداس یه پا ورزشکار و دلاور شده بود برای خودش.
یه بشکنی زد و تحسین کرد:
- پسر! خودشـــــــه!
کتابچه ای رو از جیبش در آورد و بعد از یه نگاه گذرا اما دقیق، گذاشت تو جیبش، تمرکزی کرد و دوتا دستاشو آورد بالای سر شیرفرهاد و همراه باحرکاتی نامفهوم، دور سرش تکون داد.
- هالا هالا .. هولو هولا .. هالا هالا .. هولو هولا!
میدون گریمولدموزیک تکنویی تو میدون در حال پخش بود و دو مرد کله ــشونو از پنجره های خونه ی یازدهم و سیزدهم بیرون آورده بودن و با قیافه های مات برده و هاج و واج چشای همدیگه رو می پاییدن.
- صدا داره از بغل گوشم میاد، مطمئنی تلویزیون رو باز نذاشتی؟
- به ریش
مرلین زئوس قسم!
و اون پایین هم یه پسربچه ی فضول گوششو چسبونده بود به شکاف ریز بین دو خونه و قیافش متعجب الاحوال نشون میداد.
و همه غافل از اینکه از توی...
خونه ی شماره دوازده میدون گریمولد... همون موزیک به گوش میرسید!
- هزار و بیست و شیـــــــش.. هزار و بیست و هــــــــــــفـــت..
آلبوس دامبلدور، با زیر پیراهنی و شلوارک حرارتی، روی میز طویلی دراز کشیده و مشغول بالا بردن وزنه ای سیصد و پنجاه کیلویی بود و در کنار اون، جوراب پشمی دور وزنه ی خیلی سبکی که فولاد [همونی که تو شناسنامه اسمش پولاده!
] در بالا بردن اونا رقیب میطلبید، گره خورده و با نا امیدی سعی در بالا بردن اون داشت.
- هزار و سی و نـــــــــه.. هزار و چهــــــــل..
جوراب پشمی بعد از مشاهده ی رکوردزنی متوالی رهبر محفل که n صد سال سن داشت و به اون لقب سلطان کهولت داده بودن، از تعجب از دو جا تار و پودهاش از همدیگه فاصله گرفتن!
- آلبوس؟
- جوراب!
جوراب بالاخره وزنه رو رها کرد.
- تو چرا با این سن و سالت بازم آرنولد رو تو جیبت میذاری؟
- با نیروی عشق جورابکم.. هزار و هفتاد و شیــــــــش.. با نیروی عشق.. هزار و هفتاد و هـــــــفت.. هر چیزی امکان پذیره نازنینکم...
و در همین اثنا، دایره ای در گوشه ی تصویر باز شد و رهبر دوم محفل، جیمز جیغول سیریوس نهنگ پرست یویوباز پاتر، مخفف به ج.ج.س.ن.پ.ی.پ، با جیغی فرابنفشی اعلام حضور کرد و کله ــشو آورد تو دنیای واقعی!
- اشتباه میکنی پروف! مث اینکه یادت رفته من رکوردتو پیش بینی کرده بودم و ..
دماغشو با غرور پاترانه ای کشید بالا.
- هرچی شازده ی محفل بگه همونه!
و جوراب هم در دفاع از دامبلدور به سمت دایره ی مجازی خیز برداشت.
- تو نمیتونی ارزش پروف رو کم کنی، شازده نایلونی!
جیمز که نسبت به "شازده نایلونی" خیلی حساس نشون میداد، با اخمی تصنعی نخ یویوش رو دور انگشتاش پیچوند و...
زااارت!جوراب به طرف عقب پرت و پخش زمین شد و رهبر الثانی با جیغ فروسرخی برگشت تو دایره و زیپ دیواره ــشو کشید بالا و کلا مفقودالاثر شد!
کوچه ی دیاگون- چوب خــــــــــشـــــــــــــکیــــــــــــــه!
- چوبدستی، ردا، ترقه، مورفینوس، جغد، یویو، زاغ، گیتار، ساطور، شلغم، همه چی، خریداریــــــــــم!
- حلوا حلوا!
ترافیک عرابه ها، شلوغی بی سابقه ای رو تقدیم تنها کوچه ی چغندر نباش شهر لندن کرده بود. واقعا نبود مورفین گانت، اوضاع اقتصادی-فرهنگی دنیای جادویی رو زمین گیر کرده بود..!
یوآن و دامبلدور، خسته و علاف، کف پیاده رو جاخوش کرده و برای خروج لیلی و رکسان از مغازه ی بغلی، لحظه شماری میکردن.
یوآن پروفسور رو دید که جوراب پشمی رو تو دستش گرفته و با تردید به تمیزترین جوی کوچه که اونم گلی و لجن آلود بود، خیره شده بود. انگار میخواست عرق پیشونیشو پاک کنه!
- نترس پروف! فقط کثیفه، توش سیاهی نی!
- روبااان، ماگت، الخ، خریئاریم!
شلغم پرست و ققنوس پرست:
بــاور نکردنی بود! ینی حتی ویولت هم از این قاعده مستثنی نبود؟! بود، شایدم نبود! بود؟ نبـــــــــــــــود بــــــــــــود؟
خلاصه بعد از اینکه کالسکه ی بودلر ارشد بین سیل عظیم فرقون ها و عرابه ها گم و گور شد، بالاخره رکس و لیلون از مغازه بیرون اومدن، خاروار توده مانندی تو دستشون بود.
یوآن بلند شد تا هم قسمتی از وسایل رو برداره و هم باری [به این میگن خرزوخان جادویی همیشه حاضر!
] رو از رو دوش دخترا.
- چقد سنگینه.. یوآن بی زحمت اینو بگیر.
یوآن کیسه ی قهوه ای درازی رو از دست لیلی برداشت اما وزنش فوق العاده سنگین بود و در نتیجه از دستش لیز خورد و افتاد رو پاش!
- مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان! اوه اوه! [ژانر فردوس پور عادلی!
]
یوآن محکم پاشو که حالا ابعادش دو برابر شده بود، گرفته بود و لی لی کنان اونور و اونور می جهید و ناله میکرد.
لیلی خم شد تا کیسه رو برداره.
- چیزیت که نشد؟
[نفهمیدم! چیزیش که نشد؟؟! پس چرا داره عینهو کانگورو می جهه؟!]و وقتی کیسه رو برداشت، متوجه شد که ترک نسبتا بزرگی بر اثر برخورد شیء داخل کیسه با زمین بوجود اومده...!