هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۰:۳۱ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
- فقط یک هفته؟

این جمله را لرد سیاه که همچنان از لوستر اتاق آویزان بود، گفت که البته نتیجه آن بر هم خوردن تمرکز مرگخواران و سر به بیابان گذاشتن تعدادی از آنها بود، و البته وینکی و آرسینوس همچنان در حال شرکت در کلاس های روان درمانی بودند.

- اممم... سرورم... یک لحظه اگر اجازه بدید، من خیلی راحت میارمتون پایین.

سیوروس اسنیپ که ردای سیاهش به شدت خونی و کثیف شده بود و البته تاج گل رزی که قرار بود پوست و موی از دست رفته سرش را بپوشاند، حالت بسیار مسخره ای به وی داده بود، این را گفت.
لرد شروع کرد به تاب دادن خودش و با آرامش خاصی به ملت مرگخوار و سیوروس نگاه کرد.
- نه سیو، ما همینجا راحتیم. در سرنوشت ما مقدر شده که باید تا ابد بالای این لوستر مجلل طلایی بمونیم و تاب بخوریم!

ملت مرگخوار درمانده شدند. آنها نمیتوانستند معنی اینکار لرد را درک کنند، آنها عاجز مانده بودند، آنها نمیتوانستند در حالی که لرد بالای سرشان تاب میخورد و به کارشان نگاه میکند خراب کاری کنند. نتیجه همه اینها نیم سوز شدن مغز گروهی از آنها و در نتیجه دریدن ردا ها و گریه کنان سر به بیابان گذاشتنشان بود.

- بله... اینها همه از نتایج جملات حکیمانه ما بود. بقیه تان هم اگر متوجه نشدید برید به عاقبت همون ها دچار بشید!

ملت باقی مانده:

البته همچنان که ملت باقی مانده آماده میشدند تا به سرنوشت ملت فرار کرده منجر شوند سیوروس فهمید که چندان هم درمانده نیست و میتواند حتی لرد را پایین بیاورد. نتیجتا به گوشه اتاق رفت. چوبدستی خود را بیرون کشید. به طور دقیقی نشانه گیری کرد و یک عدد "وینگاردیوم له ویوسا" روی لرد اجرا کرد که نتیجه آن جدا شدن لرد از لوستر بود.

- ما چرا داریم همچین میشیم؟! کی مارو معلق کرده؟!

نتیجه همین عصبانیت و فریاد های لرد، لرزیدن دست اسنیپ بود و لرد به شدت با سر به سقف برخورد کرد و سپس به شدت روی زمین فرود آمد.
- ما کسی رو که اینکارو کرد پیدا کنیم... هفت جدش را میاوریم جلوی چشمش!

دو نفر از مرگخواران جلو آمدند و لرد را با نهایت احترام بلند کردند و از اتاق خارج کردند. در همین حین ناگهان آرسینوس در حالی که وینکی را زیر بغل زده بود و یک عدد پوست کروکودیل در دست داشت، وارد اتاق شد.
- کلاس های روان درمانی تموم شد!
- وینکی جن خانگی مسلسل کش خووووب بود!

آرسینوس که گوش هایش از فریاد وینکی درد گرفته بود جن خانگی را به طرف دیوار پرتاب کرد و گفت:
- آهان... این پوست رو هم آوردم که پیوند بزنیم به بدنش... پوست کروکودیله... به عنوان پوست بدن و البته پوست پشت پشمک فوق العاده میشه!

- بعد تو کلاس روان درمانی رفتی پوست کروکودیل آوردی؟!

- هیس! حرف نباشه! دکتر ورونیکا، لطفا این پوست رو بگیرید.

ورونیکا که همواره لبخندی شیطانی بر لب داشت جلو آمد، پوست بزرگ را از آرسینوس گرفت و به طرف دامبلدور رفت. ابتدا بدن دامبلدور را چرخاند و سپس با سوزن و نخ پوست را به پشت دامبلدور چسباند و پس از آن خنده ای شیطانی سر داد.



پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲:۰۷ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
پست تازه زده شده رو نباید خلاصه کرد...ولی تاپیک، پشت سر هم پست می خوره و هر وقت خلاصه کنم شامل پست های تازه زده شده می شه. برای همین کسایی که می خوان می تونن بعد از خوندن خلاصه، برن پست های نویسنده هایی رو که برای نوشتن رولاشون وقت گذاشتن بخونن. مطمئنا چیزی از دست نمی دن.(فقط پست ویولتو نخونین. خیلی چیزا از دست می دین.)

_________________
خلاصه:

آلبوس دامبلدور در اثر طلسمی که روی قبر پدرش کار گذاشته شده منفجر می شه. لرد سیاه ورونیکا رو به عنوان جراح تعیین می کنه و به مرگخوارا دستور می ده که دامبلدور رو سر هم کنن و مرگخوارا برای این کار بدترین کاندیدا ها رو پیدا می کنن.
گوش هاشو از وینکی، ماسکی به شکل دلقک از آرسینوس، ریشی از موهای بلاتریکس، شش ها از مورفین و ستون فقرات از سالازار، شکم از لودو، دست از چوب لباسی(!)، زبان از لاکرتیا و دندان ها از بودلر ها (که توسط هاگرید بلعیده شدن)، مغز از ویولت، مژه ها از کاکتوس، عینک کلاوس بودلر، کبد ترکیده و ردای خون آلود تراورز، موهای اسنیپ و قلب از لرد سیاه گرفته می شه. نتیجه تا این لحظه چنین چیزیه! ورونیکا در حال پیوند قلبه!
(اعضا رو نوشتم که تکرار نشن).

_______________________

-قلللللب ماااااا روووو پسسسس بدیییییین!

شیرجه بلند لرد سیاه که به حالت اسلوموشن انجام گرفته بود تحیر و تحسین مرگخواران را بر انگیخت!

-ایول ارباب...عجب شیرجه ای...حرکات ظریف شانه ها رو داشتی؟
-هماهنگی عضلات بی نظیر بود.
-کاش گوشی الادورا اینجا بود.این فیلم کلی بیننده پیدا می کرد.
-احسنت! واقعا که اربابه! دو ساعته داریم حرف می زنیم هنوز فرود نیومده.

-نادان ها! ما گیر کردیم!

مرگخواران تازه متوجه شدند که فرود نیامدگی لرد سیاه به دلیل گیرکردگی ردا به لوستر مجلل دارالمجانین است. برای همین سراسیمه از سرو کول هم بالا رفته اربابشان را پایین آوردند. همه بجز ورونیکا!

-ورونیکا! داری چیکار می کنی؟

-سعی و تلاش بی وقفه ارباب! این قلب شما این تو گم می شه. جا قلبی دامبلدور بسیار بزرگه. قلب شما کوچک و سیاهه. همینجوری نمی شه ثابت نگهش داشت. آلبوس...قلب بسیار بزرگی داشته!

مرگخواران متاثر شدند...لرد سیاه شرمنده شد. فریادی کشید و از همه اعمال گذشته اش توبه کرد و تصمیم گرفت جادوگر خوبی باشد.

به همین خیال باشید!

لرد سیاه تصمیم بزرگتری گرفت!
-بدش به دامبل! ما که ازش استفاده نمی کردیم. این همه سال پرش کردیم از کینه و نفرت. تازه عشقم براش ایگنور کردیم...نوش جونش باشه. ببینیم از این به بعد می خواد با چه نیرویی بیفته به جون ما.

ورونیکا که از شدت دقت و توجه زبانش از دهانش بیرون مانده بود چند نوار چسب ارزان قیمت برداشت.
-خب...اینم از این...فکر می کنم حداقل یه هفته سر جاش بمونه.




پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱:۴۱ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۴

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
آیا شما تا به حال در زندگانی خود سعی کرده‌اید قلب لرد ولدمورت را در آورده و به دامبلدور پیوند بزنید؟ آیا تا به حال اصلاً سعی کرده‌اید چیزی از لرد ولدمورت بگیرید؟ از کتاب که بگذریم، ده سال، هشت فیلم، چهار کارگردان و دو دامبلدور ( ) به مصرف رسید تا پسر برگزیده با تمام خفنیتش موفق به گرفتن هفت تا هوراکراکس ناقابل از لرد ولدمورت بشه!

بعد..
شما..
واقعاً..
فک کردید..
مرلین همینطوری می‌تونه قلب ِ لردکو بگیره و در رههه؟!

- مرلیـــــــــــــــــــــن!!

لرد ولدمورت در حالی که واقعاً در اینجا خود ِ مرلین هم نمی‌دونست چطوری بدون قلبش هنوز زنده‌س، در ِ اتاق سلّاخی رو منفجر کـ..

Pause

صحنه فریز شد و از اونجا که دوربین داشت از اینور لوکیشن رو می‌گرفت و مرگخواران هم داشتن از اعماق ِ تهشون جیغ می‌کشیدن و فرار می‌کردن - به جز ورونیکا - متأسفانه بینندگان ناچار به مشاهده‌ی نمای قدرتمندی از زبان کوچکِ بندری‌زن ِ مرگخوار ِ ممدی شدن.

صدای نویسنده توی صحنه پیچید:
- لردک نمی‌تونی درو منفجر کنی!

لرد که بر خلاف سایرین و خب چون بالاخره لرده، خشک نشده بود، برگشت سمت ِ نویسنده:
- ما لردیم. هرچیزی رو که بخوایم می‌تونیم منفجر کنیم.
- نه لردک. نیگا:

نقل قول:
همگی با صدای باز شدن در از جا پریدند... مرلین درست مثل درختی که قطع شده باشد داخل افتاد.


مَعه خودت همیشه به ملّت نمی‌گی دقت کنن به رول ِ قبلیشون؟ در چارتاق بازه، نمی‌تونی منفجرش کنی.

- اوه. آره. حق با توئه بنفش. باشه باشه. از اول!

غیــــــــــــــــژژژژژژژژژژ.. :افکت ِ صدایی بازگشت ِ فیلم به لحظاتی قبل

Play

- مرلیـــــــــــــــــــــن!!

لرد ولدمورت در حالی که واقعاً در اینجا خود ِ مرلین هم نمی‌دونست چطوری بدون قلبش هنوز زنده‌س، دیوار اتاق ِ سلّاخی رو کلّهم منفجر کرد و قدم به داخل سلّاخ‌خونه گذاشت.

نویسنده:
لرد تو دلش:

اتاق سلّاخی تقریباً شبیه یکی از صحنه‌های جنگ ستارگان شده بود. مرگخوارها جمیعاً - به جز ورونیکا - به این سو و اون سو می‌دویدند و سعی می‌کردند از انوار سبز و ارغوانی و صورتی و بنفش و گل‌گلی‌ای حتی که به سمتشون شوت می‌شد جا خالی بدن. صدای فریادهای عصبانی لرد هم کلّ دارالمجانین رو به لرزه در آورده بود. مجانین ِ ساکن در اتاق‌هاشون رم کرده و بیرون ریختند و چون حالا اونا اکثریت جامعه رو در اختیار داشتن، بوقیدن به مفاهیم انتزاعی عاقل و دیوونه.

از صدقه‌ سری ِ طلسم‌های بسیور بسیور پیشرفته و پیچیده‌ی لرد، چتر در حلق سیب فرو رفت و دیگر هرگز بیرون نیامد. لینی مع‌الأسف از مرگخوار پیکسی به مرگخوار پیکسلی تبدیل شد و امکان داره همین لحظه در حال خیره خیره نگاه کردن به شما از صفحه‌ی مانیتور لپ‌تاپتون باشه! :grin:

سینوس مبدّل به کسینوس شد و چون همون لحظه داشت با پرشی نود درجه از روی تخت سلّاخی می‌پرید تا اونورش پناه بگیره، از تابعش صفر در اومد و زندگیش به پوچی گرایید و سال‌های طولانی به همراه وینکی در کلاس‌های روان‌درمانی شرکت جُست. در اون ساعت هرکس به درگاه مرلین یا مورگانا دعایی کرد، دعاش کروشیوی شد و بوق خورد به زندگانیش بدبخت ِ مادرمُرده.

و در بین تمام این تسترال تو تسترالی..
ورونیکا با خونسردی زبونشو از دهنش بیرون آورده بود و سخت در تلاش بود که قلب ِ لرد رو توی بدن ِ دامبلدور بدوزه!

اگه تا پایان عملیات جرّاحیش احدی از آحاد مرگخواران به جا می‌موند!


ویرایش شده توسط ویولت بودلر در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۴ ۱:۴۹:۴۴

But Life has a happy end. :)


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۰:۵۰ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۴

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
_دراکو... من معلم دزدی تو بودم مگه نه؟!
_چه ربطی داره؟!
_نباید از من ببری... خب؟! این یکی از اصول دزدیه اصلا!
_سنگ!
_قیچی!
_قیچی!
_کاغذ!
_
_

ریگولوس که بطرز فجیعی باخته بود به حالت پوکر فیس به دراکو خیره شد، اگر از مرلین هم می باخت محکوم میشد گستاخانه ترین درخواست تاریخ بشریت را به لرد مطرح کند. در اولین ماموریت بعدی ای که با هم میرفتند از پیش با پلیس تماس میگرفت تا این جانور را از او کنده در آزکابان رها کنند. نگاهش درست مثل نگاه مرلین به مورگانا بود، با این تفاوت که کش تنبان مرلین از فرط هندل کردن قسم های مردم در حال پاره شدن بود و همین باعث بوجود آمدن تنش بسیاری در چهره این بزرگوار شده بود.

و البته این نگاه مرلین چند دقیقه بعد شدید تر هم شد، چون دو نفر را داشت که به آنها نگاه کند. او از ریگولوس هم باخته بود، و باور کنید، باختن از یک بی مخ چیزی نیست که دوست داشته باشید تجربه کنید.

ریگولوس که مثل کدو قلقله زن... خب... قلقله می زد، به مرلین خیره شد که از در بیرون رفت و با بدبخت ترین افکتی که بلد بود راه اتاق لرد را در پیش گرفت.

دفتر شخصی لرد سیاه

مرلین نفس عمیقی کشید، حبسش کرد و در را کوبید. بدون هیچ صدا یا عکس العملی در پس از چند ثانیه خود بخود باز شد. لرد سیاه که روی صندلی ای پشت به اتاق نشسته بود و از پنجره به بیرون خیره شده بود، حتی سرش را هم برنگرداند تا او را نگاه کند.

نفس عمیقی کشید... و در یک جمله کار را تمام کرد.
_آگوستوس میگه قلب شما رو بذاریم تو بدن دامبلدور.

این جمله در واقع باعث شد لرد برگردد... خیلی سریع هم برگردد، و به مرلین نگاه کند. چشمان مار مانندش بطرز ترسناکی می درخشیدند.
_آگوستوس چی میگه؟!

درمانگاه دارالمجانین

_خب الان که چی؟! قراره چیکار کنیم ما اینجا؟
_میشینیم تا مرلین بیاد، تو سوژه کسی فکر اینجاشو نکرده بود!
_ریگولوس همش تقصیر توئه!

ریگولوس که به هیچ یک از دیالوگ ها و سر و صدا هایی که صرفا برای طولانی کردن پست و وقت تلف کردن تا زمان رسیدن مرلین طراحی شده بودند توجه نمیکرد، با حالتی رویا گونه لبخند زد و زمزمه کرد:
_اوه اینجارو ببینین... یه سوراخ رو زمینه!

ریگولوس
ملت مرگخوار

درست زمانی که همه تعداد دقایقی که گذشته بود از دستشان در رفته بود، همگی با صدای باز شدن در از جا پریدند... مرلین درست مثل درختی که قطع شده باشد داخل افتاد.
_یا من! یا کش تنبونم! پناه بر ناخون خون مرده ی شصت پای چپم در سال هزار و ششصد و پنجاه و دو!

ورونیکا که اصلا توجهی به ظاهر چکی لغدی شده ی مرلین و فریاد هایش نمیداد، خیلی آهسته قلب تپنده را از توی دست های مرلین بیرون آورد... و به سمت دامبلدور رفت.


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۴ ۴:۴۴:۰۱
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۴ ۴:۴۵:۰۹

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
ورونیکا در حالیکه جلوی ردایش، پر از خون شده بود به طرف همقطارانش چرخید.
- خب اینم از این! عضو بعدی چیه؟
- قاصدک؟
- چی؟
- گفتم قاصدک!

آرسینوس نفسش را با صدا از سینه بیرون داد.
- ول کنید بابا اینو! مغز نداره این بیچاره!
- تکون نخور سوروس! بذار سرتو پانسمان کنم! حالا نه اینکه وقتی داشت خیلی به کارش میومد؟

مورگانا وقتی با برگ های گل رز سر سوروس اسنیپ را پانسمان می کرد این را گفت.
ورنیکا بی توجه به آنها مشغول راه رفتن در اتاق شد.
- ریش؟ نه اینو درست کردیم؟ چشم؟ اینم که درسته. شکم؟ کامل شده. ممم چی میشه بهش داد؟ دم؟؟ فکر خوبیه ولی اول باید درونشو کامل کنیم! درون؟ مورگانا من گفتم درون؟

مورگانا اول متوجه ورونیکا نشد.اما وقتی اره او را در سه سانتی متری خودش دید، به مدد گل های رز و آپشن های عالم بالایی او را کمی به عقب تر راند و گفت:
- تا منظورت از درون چی باشه؟ درون مغز؟ درون بدن؟ درون ریه؟ درون قلب حتی؟ هوم منظورت کدومشه؟

صدای ویولت مانع پاسخگویی ورونیکا شد.
- قلب ! آره قلب بهش قلب می دیم! مگه میشه پروف بدون قلب؟ بدون عشق؟ بدون بغل؟ بدون قاصدک؟
- میدیم؟ تو دقیقا چرا خودتو قاطی کردی؟
- من الان یه بخشی از پروفم. من پروفم. من عشق میدم. من قاصدک میدم! من قلب میدم!

مورگانا به ویولت چشم غره رفت!
- یکی به من بگه این بی مغز چطوری حرف میزنه؟ هرچند پر بیراه هم نمیگه! ما قلب لازم داریم.
- خب میشه بگی قلب کی عزیزم؟

خارهای رز اطراف مورگانا را پر کرد.
- به من نگو عزیزم مرلین.

برای لحظاتی تمام اتاق در سکوت فرو رفته بود. تا پیش از فریاد اگستوس!
- ارباب!

همه وحشت زده مشغول مرتب کردن خودشان شدند ولی وقتی ولدمورت وارد اتاق نشد صدای اعتراضشان بلند شد.
- خب چرا چاخان میکنی راکی!
- ای بابا! منظورم اینه که قلب ارباب!

ملت مرگخوار:

لینی که سعی میکرد خونی نشود از بالای سرراک وود بال بال زد.

- خب کی جرات داره به ارباب بگه؟
- من که نیستم!
- من نیستم!
- رو منم حساب نکنید!

صدای ویزویزی از لای گل ها شنیده شد. چیزی با این مضمون که " عمرا اگه من برم" دراکو پیشنهاد کرد.
- سنگ کاغذ قیچی بازی کنیم!
ظرف چند دقیقه همه مرگخوارها دور هم جمع شدند. دراکو گفت:
- دو تا دوتا بازی میکنیم. برنده حذف میشه بازنده ها بازی میکنن. آخرین بازنده باید بره به ارباب بگه.
بازی قطعا طول می کشید چون باید تک تک بازی میکردند و هیچکس حاضر نبود از نظارت بر بازی دیگران فرار کند.

چند ساعت بعد

مورگانا به اگستوس اخم کرد.
- منو می بری؟ من می دونم با تو!

ورونیکا گفت.
- چهارنفر موندن! مورگانا با مرلین. ریگولوس با دراکو!

وقتی پشت میز دوم نشست نیشش باز شد.
- سلام مورگی! می دونی می بازی؟

مورگانا خندید.
- به تو عمرا!

سرعت بازی آن ها خیلی بالا بود. سخت می شد متوجه بازیشان شد
"قیچی"
"سنگ"

"سنگ"
"کاغذ"

"قیچی"
"کاغذ"

مورگانا خندان از پشت میز برخاست!
- خوش بگذره مرلینک!

نگاهش میگفت که خیلی هم دلش نمی خواهد به مرلین خوش بگذرد.


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
ورونیکا در حالی که چشم‌هایش را برای دقت بیشتر تنگ کرده بود، جماعت مرگخوار را یکی پس از دیگری رد می‌کند. مرگخواران که دیگر راه چاره را در فرار نمی‌دیدند، نگاهشان را از یکی به دیگری می‌اندازند بلکه کسی را برای اهدای عضو بیابند و خودشان را نجات دهند.

- می‌گم حالا که سیو این همه راه تا اینجا اومده بد نیست یه بهره‌ای ازش ببریم.
- آره سیو حیفه مشارکتی نداشته باشی.
- نظرتون در مورد موهاش چیه؟
- خوبه. سیو یادت باشه اسم روغن موتو به دامبلدورم بگی.

توجه مرگخوارانی که از مکالمه جا مانده بودند یکی یکی به سمت اسنیپ جلب می‌شود و این اصلا حس خوبی را به اسنیپ منتقل نمی‌کرد. او که شدیدا احساس خطر کرده بود و از آمدنش پشیمان، سریعا منویش را در می‌آورد تا یکی یکی آن‌ها را بلاک کند. اما تعداد مرگخوارانی که در این حرکت سهیم بودند بیش از انتظارش بود. او نمی‌دانست بلاک کردن را از چه کسی باید آغاز کند!

همین وقفه‌ای در کارش ایجاد می‌کند و به مرگخوارانِ بی‌باک فرصت می‌دهد تا با اشاره‌ی ورونیکا به سمتش خیز برداشته و دست‌های او را از دو طرف بگیرند. منو با صدای تقی بر روی زمین می‌افتد و مرگخوارانی که در گرفتن اسنیپ مشارکت نداشتند به سرعت به سمت آن شیرجه می‌زنند.

- اهم.

آرسینوس که حواسش جمع بود با تکان چوبدستی آن‌ها را از حرکت بازمی‌دارد و منو را درون جیب خودش می‌گذارد. در آن طرف اسنیپ در تلاش برای نجات موهای خود بود.

- 300 امتیاز از گروه تک تکتون کم می‌شه. به مدیر دو جانبه (سایت و هاگوارتز) حمله می‌کنین؟ اگه با گردانندگیم همه‌تونو نگردوندم تا سرگیجه بگیرین. ولم کنین! جزایر بالاک رو به خاطر بیاریـ...
- عااااا!

ورونیکا این چیزها برایش مهم نبود. او به تنها چیزی که فکر می‌کرد ماموریتش بود. شغل جدیدش که لرد به او داده بود. برای ورونیکا فقط خون و خونریزی مهم بود. بنابراین بی‌توجه به غرهای اسنیپ اره‌برقی‌اش را در آورده و موی اسنیپ را همراه پوست سرش می‌کند.
- نهایت لطفی که بهت کردم این بود که لایه‌ی نازکی از سرتو کندم. دوباره در میاد نگران نباش. عااااا!

مو تماما از سر اسنیپ جدا شده و می‌رود که بر روی سر دامبلدور جایگذاری شود... نتیجه جایگزینی موی اسنیپ، تیغ کاکتوس و عینک بودلر جوانی که به پوستش چسبیده بود این می‌شود.




پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۵۲ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 549
آفلاین
ورونیکای اره به دست با یک جهش بلند و ماتریکس وار به سمت تراورز پرید. شیخ که این صحنه را دید سریعا یک ضرب و تقسیمی انجام داد و به این نتیجه رسید که اگر فورا از جلوی اره ی ورونیکا کنار نرود به سرنوشتی بسیار بد دچار میشود. احتمالا اره درست در قلبش فرو می رفت و بعد از قطع کردن نخاع و شکستن ستون فقرات، از پشتش بیرون میزد. بعد هم که ورونیکا میخواست اره را بیرون بکشد احتمالا درست از وسط روده هایش رد میشد و آن لوله های چند ده متری را به زمین می ریخت. تراورز نباید بی روده میشد. کسی حاجی بی روده دوست نداشت.
خلاصه ی ماجرا، تراورز به کناری پرید و اره به خطا رفت. ورونیکا که با اره در دیوار فرو رفته بود با سختی خودش را از بین آجرها بیرون کشید ولی هر چه فشار آورد نتوانست اره اش را در بیاورد و این گونه بود که بیخیال اره شد. پس چهار دست و پا و فریاد کشان و جامه دران (!) به سمت تراورز دوید.

-عااااااااااا!
-استغفرالله! استغفرالله! استغفرالله!

اتاق دایره شکل بسیار مرگبار و کشنده است. فرض کنید اگر یک روز غول ها به جهان حمله کنند و سر راهشان یک اتاق دایره شکل ببینند، ممکن است فکر کنند یک لاستیک خیلی بزرگ است. پس امکان دارد دو طرف اتاق را سوراخ کرده، آن را به برج ایفل بسته و با آن تاب تابی بازی کنند. بله! شخصا توصیه میکنم که هیچوقت اتاق هایتان را دایره ای نسازید.
حالا قسمت بد ماجرا این است که اتاق عمل دقیقا دایره ای بود! آن طرفش هم یک اره ی بزرگ در دیوار فرو رفته بود. شیخ جماعت هم معمولا وقتی می دود به جلوی راهش نگاه نمی کند. این شد که تراورز با صدای "قرچ شلفست" بلندی به اره برخورد کرد و از وسط نصف شد.

ملت مرگخوار:

ورونیکا با عجله به بالای جسد رسید و با نگاه کردن به کبد ترکیده ی تراورز، عمق فاجعه را بررسی کرد.
-هووم... این کبد و اون پانکراس با کیسه صفرا رو بردارین بذارین تو بدن دامبل. به نظر میرسه رداش سالمه. میریم سر کار گذاشتن ردا! عاااااااا!

ورونیکا با احتیاط ردای خونی را برداشت و با احتیاط اجزای نیمه تمام دامبلدور را در آن گذاشت.
-بعدی! بعدی! بعدی!
-آه... من هنوز گوشنمه.
-کوفت. بعدی بعدی!

مرگخواران:


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۳ ۱۷:۱۸:۵۵


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
ورونیکا به بالای سر مخلوط کیولت، کلاوس- ویولت، رفت و مشغول بررسی عینک کلاوس شد. عینک توسط دندان های هاگرید خورد شده بود و آثار اسید معده ی هاگرید بر آن خودنمایی می‌کرد همچنین قطعاتی بدبو به رنگ قهوه‌ای نیز روی آن به چشم می‌آمد. ورونیکا با لبخندی حاکی از رضایت گفت:
- این عینک عالی و بی نقصه. حالا باید درش بیارم و جاسازیش کنم.

دستش را به سمت عینک برد و خواست آن را بیرون بیاورد که متوجّه شد در طی مخلوط کردن بودلر ها عینک به پوست آن ها پیوند خورده است.

- حاجیتون نمیذاره عینک داوشش رو بدزدن.
- برو بینیم باو، الان هم عینک رو می‌کنم هم پوستتون رو. عااااا!

اره‌اش را برداشت و مشغول بریدن تکه هایی از پوست مخلوط کیولت و عینک شد. مرگخواران که مشغول دیدن این صحنه بودند گریه کنان و جیغ زنان در حالی که ردا هایشان را می‌دریدند راهی مرلینگاه شدند.

- خب، کندمش!

ورونیکا که از شدّت شادی بالا و پایین می‌پرید عینک و تکه های پوست چسبیده به آن را مستقیم وارد چشمان دامبلدور کرد. مرگخواران حاضر در صحنه این بار در حالی که روح هایشان به سمت عالم بالا کشیده می‌شد به سختی خود را به مرلینگاه رساندند.

آرسینوس در حالی که بدنش را تیغ های کاکتوس احاطه کرده بودند به سمت ورونیکا آمد و کیسه‌ای پر از تیغ های کاکتوس را به ورونیکا داد. ورونیکا کیسه را باز کرد و تمامی تیغ ها را بر چشم، پیشانی، دماغ، ریش و دیگر اعضای صورت دامبلدور خالی کرد و فریاد زد:
- عینک و مژه های دامبلدور آمادست!

آرسینوس به چشمان دامبلدور که عینک درون عنبیه آن فرو رفته بود نگاهی انداخت و گفت:
- الآن با چسب یک دو سه چسبوندیش؟
- نه، خودم بهتر می‌دونم چطوری دامبلدور رو درست کنم که خوشگل باشه. خب، باید یه ردا هم برای دامبلدور پیدا کنیم.

ورونیکا به دقّت به ارتش مرگخوارانی که رو به رویش ایستاده بودند نگاه کرد و پس از یک دور بررسی کردن آن ها گفت:
- به نظرم قبای حاج تراورز مناسب باشه.

تراورز هنگ کرد، ارور 404 داد، ری‌استارت شد، با چهره‌ای مانند به ورونیکا نگاه کرد و جواب داد:
- استغفرالمرلین، این کار حرامه! من قبام رو به کسی نمی‌دم! سال ها تو حوزه آسلامی جادوگران درس خوندم تا این قبا رو بهم بدن.

ورونیکا لبخندی زد و گفت:
- پس باید به زور ازت بگیرمش، عااااا!


ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۳ ۱۴:۲۸:۳۴


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۲:۲۶ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴
#99

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
همچنان که ورونیکا دوباره مشغول زدن خنده شیطانی بود، آرسینوس با قدرت منویش به سوژه بازگشت و گفت:
- در مورد اون بودلر عینکیه... من یه ایده دارم!
- چه ایده ای؟! میخوای بدیش دست وزارتی ها که باهاش سوپ درست کنن؟
- نوچ!
- پس چی؟!
- خب اگر یک لحظه مهلت بدید، من...
- اره میکنمت بودلر! عااااااا!

ورونیکا با این حرف مستقیما به بالای میز تشریح هجوم برد و با اره اش به جان کله نیمه هضم شده ویولت افتاد.

پس از چند ثانیه ورونیکا با دست خونی و کثیف خود مغز نیمه له شده و هضم شده ویولت را بیرون کشید و گفت:
- واقعا برام عجیبه چطور تا الان زنده بوده!
- حاجیتون هنوزم زندس! حتی با این وضعیت. من بی نظیرم.
- هیچم نیستی!

ورونیکا با زبان درازی این را به ویولت گفت.

- فقط وایسا پاشم... دارم واست!

- عه... ملت... یه دیقه بیاید جلو... داداشش هم باهاش مخلوط شده رو میز!

مرگخواران که میکوشیدند از اره ورونیکا فاصله بگیرند به آرامی و به سختی به نزدیک میز تشریح نزدیک شدند... سپس چند نفر از آنها با دیدن ویولت و کلاوس یکی شده با میز تشریح دلشان بهم خورد و به سرعت به سمت مرلینگاه هجوم بردند.

- زرشک... چرا انقدر سوسولید شما ها؟! مرگخوار جماعت انقدر سوسول؟ هر کی سوسول باشه اره میشه! عااااا!

ورونیکا پس از این حرف مغز ویولت را برداشت، سر دامبلدور را باز کرد و مغز را داخل سر چپاند، سپس سر را بست و گفت:
- هوم... پشمک بدون مژه و عینک که پشمک نیست... کسی ایده ای داره؟

- من دارم!

آرسینوس اینبار زیر سنگینی نگاه ملت مقاومت کرد، سپس یک عدد کاکتوس که دارای تیغ های بسیار خوفناکی بود را ظاهر کرد و گفت:
- مژه هاش رو میتونید از تیغ های این کاکتون استفاده کنید و از عینک کلاوس بودلر هم به عنوان عینکش... منتها اینکه باید با چسب دوقلو و چسب یک دو سه بچسبونید اینارو به صورتش!

ورونیکا خنده ای شیطانی کرد...
- خیلی ایده خوبیه!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.