اول از همه بگم كه من پشيزي نيستم و هيچ ادعاي ندارم...درسته كه نقد ميكنم ولي دليل نميشه كه ادعام بشه...!همتون استادهاي منين...مرلين...چو..رون...هرپوي...سوروس...كوييرل...و اعضاي تازه واردي كه در اينده استاد ميشن...اگر در نقدي احساس ميكنين زيادهر يو كردم و مثلا پارو از گليمم دراز تر كردم همينجا عذر ميخوام...
به نرمي ريش مرلين آغاز ميكنم
مرلين:
جناب ديگه پست نزن
اخه من چطوري پستت رو نقد كنم؟نميشه بزور كه ايراد گرفت...تك تك جمله هاش جذاب و زيبا بود...قصدت از زدن اين رول چي بود؟...حوصلت سر رفته بود ميخواستي كمي از خودت تعريف بشنوي؟يا اينكه ميخواستي بگي كه همه رو قورت ميدي؟
(فقط يك نكته اي كه منو اذيت كرد اون توضيحات زياد درون پرانتز بود...بعضي هاش مثل«گاميد» و «كلك ميدونه ابري تو آسمون نيست! به جون تو اگه هوا يه ذره ابر داشت عمرا از اين حرفا ميزد» به نظر من جمله دوم لزومي نداشت كه وجود داشته باشه..!)
هلن:
آفرين...مشخصه كه پتانسيل لازم براي نوشتن بهترين رول هارو داري...اين روحيه وفاداري به كتابتو تحسين ميكنم...بسيار زيباو طبيعي،ارتباط هاي آدمهاي كه اونجا حظور داشتن رو نشون دادي...!
واقعا به براي اولين نمايشنامه جاي اميدواري...غول هاي نويسندگي در پستهاي اوليشون اينگونه نبودند...افتضاح بودند...ولي تو مشخصه كه استعداد زيادي داري...!فضا سازي متعادل و زيباي هم بكار بردي
فقط به نظر خودت موضوع نوشتت بي ربط به عكسي كه من گزاشتم نبود؟
و همچنين اگر هم خواستي بيربط به عكس بنويسي(كه اميدوارم اينطور نباشه) در اون صورت هم موضوع اين نمايشنامت از جذابيت كافي برخوردار نبود...!سعي كن از سوژه هاي جالب تري و اتفاقات مهيج تري استفاده كني...!
يك راهي بهت پيشنهاد ميكنم براي اينكه در خلال موضوع نمايشنامت اتفاقات فرعي جالبي رو قرار بدي تا جذابيت نوشته بيشتر بشه: در روز هر اتفاق جالبي كه برات ميافته يا هر حرف جالب(خنده دار،فلسفي و غيره...فرقي نداره..فقط بدرد بخور باشه) يا سوژه اي از كتابي...اتفاقي و يا داستاني پيدا كردي روي يه چيزي بنويس...فقط خلاصه بنويس كه بعدا وقتي اولين كلمه رو بخوني تا آخر يادت مياد...چ
و هر موقعي كه خواستي پست بزني ببين كه كدوم يك از اين اتفاقات به موضوع نوشتت نزديك تره و بيشتر به سوژش ميخوره...بعد اون جمله يا اتفاق را وارد نوشته كن...!اين روش براي قوي شدن رول نويسي خودت خيلي خوبه...بعد ها كه رول نويس ماهري شدي ناخوداگاه از مغزت سوژه تراوش ميكنه..فقط براي اوايل كه چون ممكنه از كمبود سوژه رنج ببري ،اين روش رو امتحان كن...!
بعد از نوشتن نمايشنامه يك بار اونو بخون و جاهاي كه بنظرت اضافه است و باعث خسته كردن خواننده ميشه رو حذف كن...!سعي كن با چشم سوم بخوني...يعني بيرف بخون...ببين اگر كسي همچين مينوشت و تو ميخوندي خوشت ميومد؟
با اين نمايشنامه اي كه زدي آينده درخشاني در رول برات پيشبيني ميكنم...موفق باشي
سوروس...خادم مشكوكم:
رولت زيبا بود...هم سوژش هم نحوه جلو بردن داستان...همچنين ديدت نسبت به عكس...جالب بود...واقعا خوشحالم كه اينچنين رول نويسهاي در رول پلينگ سايت حظور دارن...!
هميشه عادت داري ضد حال بنويسي...توي رول اصلي هم هميشه ضد حال مينويسي...آخر رول هميشه اعصاب آدم شپلخ ميشه...اين سبك نوشته هاتو خيلي دوست دارم...سعي كن بيشتر پرورشش بدي...!
نكاتي كه وارد رولت كردي خيلي خوب بود...مثلا وقتي هري گفت حيف شد كه ديگه نميتونه مخفيانه بره جنگ ولدمورت...!شوخي با نكات كتاب هميشه سوژه هاي جالبي رو بدنبال داره...!
فقط فكر نميكني يخورده ديالوگهاش زياد بود؟مخصوصا اوايل داستان...صبر كن...فكر نكن كه ميگم ديالوگ هارو كم كن..اتفاقا همين سبك خوبه...چون كه خواننده خسته نميشه..اويل داستان ديالوگ فراوون و آخر داستان توصيف صحنه..فقط اون تذكر رو اول دادم كه يك زماني شيطون گول نزنه كل رول بشه ديالوگ...تا همين حد نه تنها خوبه..بلكه عاليه...!
كوييرل...مرگخوار اغفال شده توسط خودم...چه در كتاب و چه در سايت اغفالت كردم و به سمت خودم كشوندمت...واي من چقدر باحالم...حس ميكنم از درون شبيه آتشفشان شدم...برام نوشابه باز كنيد خيلي گرممه...!:
اولين پستت با اين سبك رو كاملا يادمه...در خانه هاي هاگزميد زده بودي...خودم هم پستت رو نقد كرده بودم...موضوع پستت هم اين بود كه صبح بيدار ميشي يه چوبدستيت زير پات ميشكنه...در آخر ميفهمي كه اين چوبدستي شكسته رو براي يكي درست كرده بودي و به زودي بايد بهش ميدادي...طنز موضوعي داشت براي همين خسته كننده نبود...!
قدرت فضا پردازي و توصيف صحنه تو بر هيچ كس پوشيده نيست...و اين سخته كه رول رو بدون ديالوگ بنويسي...و واقعا بايد آفرين بگيم...!اون قسمت آخر و رفتن هري به سمت جيني خيلي جالب بود...ترسيدم يه موقع با هم سخت وارد گفتگو بشن.خوب شد بد عنق اومد.
ولي به نظر خودم(اين نظر منه...و حتي منتقدين حرفه اي هم نقد هاشون كمي سليقه است چه برسه به من) اگر يخورده بيشتر ادامه ميدادي كسل كننده ميشد(و خودت هم اينو بهتر از من ميدونستي و بر اساس تعادل هاي اين سبكت نوشتي تا در حين زيباي كسل كننده نشه)
به نظرت اگر در يك تاپيك رول نويسي،مخصوصا تاپيكهاي كه اعضاي رول پلينگ پست هاي هم رو ادامه ميدن چهار پست و فقط چهار پست پشت سر هم با اين سبك نوشته بشه خسته كننده نميشه؟سعي كن بي طرف به اين موضوع نگاه كني و خودتو جاي خواننده بزاري...ايا به نظرت اين رول از فقدان چند ديالوگ حتي كوتاه رنج نميبره؟
اون پستت تو خانه هاي هاگزميد خسته كننده نبود به دو دليل:1-سبك جديدي بود و تنوع محسوب ميشد2-از طنز كافي برخوردار بود...!
به نظر خودت اين رول بيشتر موفق بود يا اون رولت در خانه هاي هاگزميد؟چرا؟
چوچانگ...چقدر تو فيلم4 بيريخت بود؟اه اه...چطوري هري عاشفت شده بود؟درسته ميگن چشم عاشق كوره ولي تا اين حد:
باب...گوشم تركيد...اينقدر بوق نزن...اي بوق موق بوقي...اينقدر از واژه بوق استفاده نكن.كر ميشيم ها...!
جالب بود...جالبيت به تمام معني...البته سطح رولهايت خيلي بالاتره...اينم فقط ميتونم بگم خيلي خيلي خيلي جالب بود...
سوژش هم جالب بود...البته ميشه گفت جالب و باحال.
طنز به اندازه كافي داشت...چي بگم ديگه؟اره..خيلي باحال بود...كلي حاليدم...رول هات خيلي پخته شده...الان زمان اينه كه از اين شختگي استفاده كني و شيوه هاي جديد بياري...سبك هاي جديد...يه چيز تو اين مايه ها كه تو مضات بزني«چو چانگ با رول پلينيگ تغيير يافته برگشت» از اينا قديم ها براي جلب توجه زيا ميزدن...!نمونشم كرام
تو استاد مني...من كه نميتونم ازت ايراد بگيرم...!فقط از اون جمله آخر زياد خوشم نيومد..اين قضيه شخصي بعدا باهات حل ميكنم...چي داداششششششش؟حرف غيرت اومد وسط؟
yuna اول از همه..ايول از امضا...آخرت خفنيه...آفرين...مرگخوار خوبي ميشي:
خيلي زيبا و جالب بود...!سوژش عالي بود...همچنين توصيف صحنه...ديالوگ ها...و باز هم ميگم..سوش عالي بود...واقعا لذت بردم...آفرين...چه رول نويس خوبي كشف شد...ببينم اگر عضو ايفاي نقش شدي سريع بيا مرگخوار بشو باهت كار دارم...نبايد همچين ذخيره اي رو از دست داد..
هر چي فكر ميكنم ايرادي توش نميبينم...
رون ويزلي..اي آلبالووو:
گفتم از زواياي مختلف...نه ديگه اين زاويه..زدي تو خال...ايول...خيلي حال كردم...مطمئنم هر كسي هم خونده باشه حال ميكنه...رفتم دوباره عكس رو ديدم كلي خنديدم...و آفرين گفتم به اين نكته بين بودنت...
باب...همه جاش باحال بود...تك تك ديالوگ ها...همه چيز...فقط فكر نميكني اگر كمي توصيف سحنه داشت بهتر ميشد؟!...
باب...تو بهترين نويسنده در رول بهت راي دادم ديگه...اگر اشكالي در نوشته هات ميديدم عمرا بهت راي ميدادم...!
هرپوي تميز(ورژن حمام رفته...من چقدر با نمكم):
سوژش عالي بود..واقعا غير منتظره...من افسوس ميخورم كه ديگه زياد تو رول فعال نيستي...اخه اين سوه هاي ناب خيلي بدرد ميخورده...اون تيكه آخرشم كه هرميون گفت كه از بس دنبال هوركراكس ها دويدي نميتوني راه بري آخرت تيكه بود...كلي حالي به حولي برديم!
فقط اي كاش يخورده طرز حرف زدن هري رو واقعي تر ميكردي...مثلا رون اينجوري رحرف بزنه اشكالي نداره ولي هري ديگه نه...!البته اينم ميتونه يكي از زيباي ها باشه...ولي اگر زياد تكرار بشه رول پلينگ بيمار ميشه...!
به قول استاد هرپوي:هرکجا هستم باشم، به هر حال هر روز صبح زود باید برم مدرسه !
مينيميني عزيز كه جانم فداي تو...قربان اين شناسه و چشمان آواتار تو:
عزيز..نبايد نوشته هاي قبلي رو ادامه بدي...بايد يك نمايشنامه مرتبط با اون عكسي كه صفحه قبل گزاشتم بنويسي...!حالا فعلا ننويس تا عكس جديد بزارم...
در ضمن..پستت عالي بود..هيمن مقداري هم كهنوشتي نوشن دادي استعداد نوشتن رو داري...اگر عضو ايفاي نقش بشي يك تاپي هست به نام«برج وحشت»...اونا مخصوص داستان هاي ترسناكه...ميتوني اونجا خوب فعاليت كني...!آفرين
خب..ملت جادوگر...منتظر عكس بعدي باشيد...!