هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
چون تصویرش زیباست منم یه نمایشنامه میذارم!
-------------------------------------------------------------------------
هری نوشته ی روی بطری رو که چند لحظه پیش از کمد دامبلدور در اورده بود خواند:
اخرین خاطره ای که از سیریوس گرفتم.
هری بشدت دوست داشت تا اخرین چیزی رو که سیریوس به دامبلدور داده بود ببنید. ایا این خاطره هم مثل خاطرات سوروس بود؟ یا فقط شیطنت های سیریوس بود؟ تا چند لحظه دیگر جوابش را میگیرفت. محتوای درون بطری را درون قدح خالی کرد و بعد... .

در اتاقی قرار داشت. اتاقی با سقف کوتاه و فضای کوچک و بسته. نور اتاق از فانوسی تهیه میشد. رو به رویش چهار مرد جوان، که به نظر هفده ساله میرسیدند، قرار داشتند.

یکی از انان لاغر و قد بلند بود. پولیور طوسی رنگی بر تن داشت و موهای روشنش تا شانه اش میرسید. ریموس لوپین بسیار جوان و خوش چهره و سرحال. به نظر میرسید زمان زیادی تا بدر کامل داشت. بسیار زیبا بود مثل ماه کامل و درخشان. کسی که بهترین معلم او بود و مبارزه با دیوانه ساز ها را به او یاد داده بود. کسی که در نبرد بزرگ هاگوارتز کشته شده بود.

نفر دوم حال هری را بهم میزد. خپل و چاق روی یک صندلی نشسته بود و با سو ظن به کاغذ روی میز نگاه میکرد. پیتر پتی گرو.

هری بیش تر از این به اون خیانتکار نگاه نکرد. نفر بعدی مردی با سیمای زیبا و موهای مشکی لخت بود. بسیار جوان و زیبا بود به زیبایی قرمز گریفندوری. پدر خوانده اش: سیریوس بلک. اون به خاطر اشتباه بزرگ هری در وزارتخونه کشته شده بود.

مشغول طراحی چیزی بود. هری به ان توجه نداشت فقط به نفر بعدی نگاه میکرد. پدرش: جیمز پاتر.
با یک عینک گرد. مثل خود هری، موهایش هم اشفته بود. چوبدستی اش را میان انگشتانش میچرخاند. بسیار جوان و زیبا بود. به زیبایی یک گوزن درخشان.
پدری که به دست لرد ولدمورت کشته شده بود.

سیریوس با صدایی رسا و زیبا گفت:
- بالاخره تموم شد.
- به من این افتخار را میدید؟
ریموس چوبدستی اش را در اورد و به کاغذ ضربه زد:
- قسم میخورم کار بدی انجام دهم.
نوشته هایی بر روی صفحه ظاهر شد. جیمز با صدایی که شور و شعف در ان نهفته بود گفت: درسته...
- نه! نگاه کن... جلوی اسم ما نوشته: هری جیمز پاتر.
هر چهار نفر به جلویشان خیره شدند. دقیقا به چشمان هری. ناگهان قطره ای اشک بر چشم جیمز نشست.
- باید بریم هری!
پروفسور مک گونگال بازوی هری را گرفت و بالا کشید.

هری ساعتها روی کف دفتر دامبلدور مرده نشست و گریه کرد. همه انها به خاطر او مرده بودند. او صحنه خیره شدن انان را ذهنش مرور میکرد و گریه میکرد...


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲

بیدل آوازه خوان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۶ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از مکافات عمل غافل مشو + چخه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 110
آفلاین
با این عکسی که انتخاب کردید، مگه میشه داستانی غیرمحاوره ای نوشت؟ همش میشه دیالوگ که!

==========

دیگر کلافه شده بود. مدام رویش خط و خطوط عجیب و غریب رسم می شد و با طلسم های عجیب تر، سرگیجه می گرفت! آخر این چه وضعش بود؟ مگر او دل نداشت؟

این پسربچه های شرور دست از سرش برنمی داشتند. هر روز لوله اش می کردند و به نقاط عجیب و غریبی حمل میشد و حاصل این نقل و انتقال، باز هم خطوط عجیب و وردهای عجیب تر بود.

تصمیم گرفت کاری کند که دست از سر کچلش بردارند! فهمیده بود قصد دارند تمام نقاط ساختمان محل زندگی خود را کشف و روی وی درج کنند. پس تصمیم گرفت خودش دست به کار شود و هرچه می داند، ظاهر کند.

زمانی که هر چهار پسرک دور میز نشسته بودند و با پرگار و گونیای جادویی روی بدنش سیخ سیخ می زدند، کوچکترینشان پرسید: اصن چرا داریم این نقشه رو رسم می کنیم؟

پسرک عینکی با موهای ژولیده پاسخ داد: آخه قسم خوردم که می خوام شرارت کنم!

در یک لحظه تمامی قسمت های هاگوارتز در برابر چشمانشان ظاهر شد و تمامی ساکنین در هر قسمتی از مدرسه که قرار داشتند، دیده شدند. نقشه غارتگر تصمیم گرفته بود متولد شود. کاغذ پوستی با رضایتی در دل به چهره ی شگفت زده ی پسربچه ها نگریست. حالا نوبت او بود کمی سرگرم شود و تفریح کند. "دیگه کمک بسشونه. بذار خود این فسقلیا کشف کنن چطور می تونن منو ظاهر کنن یا اطلاعاتم رو مخفی کنن!"

کاغذ پوستی درجه شرارت و هوش این بچه ها را دست کم گرفته بود.

==========

ویرایش + پی نوشت: هاااااااا... من الان بقیه پست ها رو خوندم و دیدم بچه های دیگه به راحتی داستان غیر دیالوگی نوشتن! خخخخخخخخ چه ضایع شدن بامزه ای!

تأیید شد.
پست خوبی بود و از زاویه ی قشنگی به داستان نگاه کرده بودی. از نظر شکل نوشته اینتر زدن بعد از هر دو خط صحیح نیست. بعد از اتمام هر پاراگراف یه اینتر می زنیم. حداقل تعداد خطوط برای هر پاراگراف 3 سطره. و به جز موارد خاص و استثنا نمی تونیم پاراگرافی کوتاه تر از 3 سطر داشته باشیم. پس اگه پاراگراف 2 سطری بود، باید اونو به پاراگراف قبل یا بعد متصل کنیم.
راستی چقدر از کلمه ی «پسرک» استفاده کرده بودی. مثلاً ترکیب«پسرک ها» زیاد مأنوس نیست. اگه از «پسر» یا «بچه» هم استفاده می کردی همون مفهوم رو می رسوند.

موفق باشی.


ویرایش شده توسط Mr.Akhmu در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۶ ۱۹:۳۶:۲۸
ویرایش شده توسط Mr.Akhmu در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۶ ۱۹:۳۸:۰۶
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۷ ۱۶:۵۸:۳۸

هه!


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
جیمز:بچه ها،بیاین.من یه جایی رو بلدم.
سیریوس:از کی تا حالا تنها تنها مکان های مخفی رو کشف میکنی؟
جیمز:خوب حالا توام....یه بار که داشتم با شنل نامرئیم...
سیریوس:چــــــــــــــــی؟!با شنل نامرئی؟خیلی بی معرفتی!
ریموس:بچه ها،ساکت.شما که تصمیم ندارین کل قلعه رو بیدار کنید.فکر کنم رسیدیم.جیمز این جاست؟
جیمز:اره، خودشه.
سیریوس زودتر از همه پرید و پشت میز نشست.
جیمز:هی!کی گفت تو رییسی؟!
سیریوس:مگه الان رییسم؟
جیمز:وقتی پشت میز می شینی یعنی رییسی دیگه!
پیتر:بهتر نیست کارمون رو شروع کنیم؟
ریموس:آفرین پیتر، یه بار تو عمرت حرف درست زدی.
سیریوس:جیمز،اون جوهر مخصوصه رو بده.
جیمز:من کار دارم.
سیریوس:مثلا چی کار؟
جیمز:دارم رو اسم نقشه فکر میکنم.
سیریوس:زحمت نکش!من قبلا انتخاب کردم.
جیمز:تو غلط......حالا چی هست؟
سیریوس:«نقشه غارتگر»
پیتر:مگه ما راهزنیم؟
سیریوس:نه،از یه منظر دیگه باید بهش نگاه کنی.
پیتر:از چه منظری؟
سیریوس:اصلا ولش کن.بچه ها،زود باشید اون مخ آکبندتونو به کار بندازید،راه های مخفی و غیر مخفی رو بگین بکشم.
هرکس شروع به گفتن راه هایی کرد که یادش بود؛فقط پیتر ساکت بود.
جیمز:میگم چطوره یه کاری کنیم که اسنیپ رو زرزروس نشون بده؟
ریموس فهمید که دوباره بحث سر اسنیپه و حالاحالاها تموم شدنی نیست پس فورا گفت:
نه،اونوقت میفهمن این نقشه ماله ماست،چون بیش تر ما از اون لقب استفاده می کنیم.
جیمز با این که ناراضی بود گفت:
واسه باز و بسته شدنش چی کار کنیم؟
ریموس:مگه قراره چی کار کنیم؟
سیریوس:منظورش اینه که یه رمزی بزاریم واسه باز و بسته شدنش که به دست هرکسی نیفته.من یکی که نمیخوام اینو تو دست زرزروس ببینم.
پیتر:باز شو،بسته شو چطوره؟
ریموس:نه،این بیش از حد سادست.به نظرم این خوبه «من قسم میخورم کار بدی انجام بدم»و«شیطنت انجام شد»
جیمز از خوشحال جیغی کشید و ریموس را بغل کرد که باعث شد ظرف مرکب روی نقشه بریزد.همه خشکشان زد.ریموس در بغل جیمز سعی کرد چیزی بگه:
اِ.........
اما فریاد سیریوس مانع به گوش رسیدن صدای او شد:
جــــــــــــــــــــــــیمز میــــــــــــــــــــــــــــــــکشــــــــــــــــــــــــمتــــــــــــــــــ

من توی بازی با کلمات چند بار در مورد علائم نگارشی و فاصله گذاشتن بعد از هر علامت توضیح دادم؟!
به هر حال در مقایسه با اونجا کمی پیشرفت داشتی ولی کافی نیست.
از طرفی کل پست دیالوگ بود. اگه می خوای از دیالوگ های زیاد استفاده کنی باید یه کم توی نحوه ی نوشتن دیالوگ ها خلاقیت به خرج بدی. این شیوه ی
اسم: دیالوگ.
اسم:دیالوگ.
اسم: دیالوگ.
پست رو به شدت یکنواخت می کنه.

به این مثال ویرایش شده توجه کن:

قبل از ویرایش:
سیریوس زودتر از همه پرید و پشت میز نشست.
جیمز:هی!کی گفت تو رییسی؟!
سیریوس:مگه الان رییسم؟
جیمز:وقتی پشت میز می شینی یعنی رییسی دیگه!
پیتر:بهتر نیست کارمون رو شروع کنیم؟
ریموس:آفرین پیتر، یه بار تو عمرت حرف درست زدی.

بعد از ویرایش:
سیریوس زودتر از همه دوید و پشت میز نشست. جیمز که نفس نفس زنان خودش را به او می رساند گفت: «
هی سیریوس!کی گفت تو رییسی؟!»
سیریوس جواب داد: «مگه الان رییسم؟»
جیمز غرغر کنان گفت: «وقتی پشت میز می شینی یعنی رییسی دیگه!»
پیتر که از این وضع کلافه شده بود وسط بحث پرید: « بهتر نیست کارمون رو شروع کنیم؟»
ریموس به نشانه ی تأیید سرش را تکان داد.

لطفاً یه پست دیگه بنویس که به جز دیالوگ، توصیف و فضا سازی هم داشته باشه.

تأیید نشد.
موفق باشی.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۷ ۱۷:۲۶:۱۲


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲

هوریس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۵ چهارشنبه ۱ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۰۲ جمعه ۱ آذر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
هو هو خان رام کننده باد های وحشی، در اقامتگاه خود مشغول استراحت بود، به همین دلیل تازیانه های باد، سرکشانه، خود را به دیوار های قلعه غرق در تاریکی هاگوارتز میکوبیدند.
غوغای بیرون با آرامش کسالت بار درون قلعه در تناقض بود، در خوابگاه گریفندور 4 مرد حوصله اشان سر رفته بود و نمیدانستند که باید دست به چه کاری بزنند.
نفر اول جیمز پاتر بود، که بعدها به پدر پسری که زنده ماند معروف شد، او اکنون روی تختش ولو شده بود و پایش را روی شانه پیتر پتیگرو انداخته بود، پیتر پتیگرو احساس راحتی نمیکرد، او همان کسیست که بعدها به پدر پسری که زنده ماند خیانت کرد، پیتر به سیریوس بلک نگاه میکرد، چرا که او درست رو برویش نشسته بود و این راحت ترین کار بود، سیریوس بلک در حقیقت همان کسیست که درآینده، به واسطه دوستی نزدیکی که با پدر پسری که زنده ماند دارد، پدر خوانده پسری که زنده ماند میشود. سیریوس به ریموس نگاه میکرد، امیدوار بود که او در یک حمله ناگهانی تغییر شکل دهد و آن روی سگی گرگی اش بالا بیاید و کمی این اوضاع کسالت بار را برهم بزند، ریموس هم که محبت خاصی به پدر پسری که زنده ماند دارد، بعدها این محبت را نثار خود پسر نیز کرد و حتی در این راه جان سپرد.
پیتر که علاوه بر تحمل سنگینی فضا، بار پای جیمز پاتر هم روی شانه اش سنگینی میکرد، سعی کرد اولین چیزی که به ذهنش میرسد را به عنوان پیشنهاد ارایه کند، اگر خوب بود که میسر واقع میگردید و اگر بد بود حداقل جیمز تکانی به خود داده و یک پس گردنی به او میزد، اینگونه دست کم از شر پای جیمز راحت میشد. پیتر شروع به تفکر کرد و در اعماق ذهنش به جستجو پرداخت، یاد آن روزی افتاد که به کتابخانه ممنوعه رفته و نگاهی به کتاب نفرین های خانمان برنداز انداخته بودند، یک نفرین فوق خانمان برانداز را به یاد آورد، نفرین پیشگویی همگانی، یادش آمد برای آنها سوال شده بود چرا همگانی، و در پا نوشت کتاب آمده بود، همان طور که در کتاب هفتم رون ویزلی به زبان پارسل ماث حرف میزند و در تالار اسرار را باز میکند، منطق داستان ایجاب میکند. و آنها با اینکه نه میدانستند رون ویزلی کیست و نه تالار اسرار کجاست و نه منطق داستان چیست، به نظرشان حرف معقولی آمد و به دلشان نشست و پدیرفتند. پس پیتر تصمیم گرفت بدون آمادگی قبلی، نفرین را اجرا کند، او به عواقب کار فکر نمیکرد، به راحت شدن از شر پای جیمز فکر میکرد.
-آیاندانوس روشنوس
ناگهان 4 دوست زبان باز کرده و آینده خود را بازگو کردند.

جیمز پاتر: بعد از خیانت پیتر پتی گرو کسی که نباید اسمش رو برد خودم و زنم را به فنا میدهد، اما پسرم زنده میماند.
ریموس لوپین: بعد از خیانت پیتر پتیگرو، کسی که نباید اسمش را برد، بلاخره دستش به من و زن من هم میرسد و هر دوی ما را به فنا میدهد، اما پسر پدری که زنده نماند، زنده میماند.
سیریوس بلک: بعد از خیانت پیتر پتیگرو، نوچه کسی که نباید اسمش رو برد، من را به فنا میدهد، متاسفانه زن هم ندارم که با هم به فنا برویم، اما پسری که پدرش زنده نماند، زنده میماند.
پیتر پتیگرو: بعد از خیانت من، پدر پسری که زنده نماند و دوستان پدر پسری که زنده نماند و زن هاشان به فنا میروند، البته سیریوس که متاسفانه زن ندارد و ای وای مثل اینکه من هم همینطور زن ندارم و البته خود من هم بلاخره به فنا میروم، اما پسر پدری که زنده نماند،، زنده میماند.

البته ما اکنون اینقدر تفکیک شده و راحت این پیشگویی ها را شنیدیم و آگاه شدیم، اما چون نفرین، پیشگویی همگانیست، همه آنها شروع به سخن گفتن نمودند، و جز همهمه جمعی چیز دیگری نشنیدند، این وسط پیتر پتیگرو که از زیاد استفاده شدن کلماتی مثل پیتر و زن و به فنا دادن کمی ترسیده بود میخواست هر چه سریعتر بحث را عوض کند و مکرر با خود میگفت عجب شکری خوردم.

جیمز: چی شد؟! این چی بود ؟!
ریموس: من که هیچی نفهمیدم، فقط یه چیزایی در مورد به فنا دادن و خیانت و پی ...
پیتر: آقا شکر خوردم، خواستم فضا رو عوض کنم.
سیرویس: این نفرین پیشگویی همگانی نبود؟!
پیتر:بابا بیخیال، شما که به این خرافات اعتقاد ندا...
جیمز: هر چی بود، بیاین یه بار دیگه اجراش کنیم، این دفعه هر کی به بغل دستیش گوش بده.
ریموس: بچه ها من انگار شنیدم زنم به فنا میره ...
جیمز: آیاندانوس رو...
پیتر: صبر کن صبر کن، جیمز از لیلی چه خبر؟! یهو دلم براش تنگ شد.

جیمز که تا بحث لیلی به وسط آمد چشمانش شبیه قلب شد و همه چیز را فراموش کرد، داشت خام پیتر میشد که خاطره بدی به یادش آمد: هیچی بابا امروز رفته بودیم زیر بید سیلی زن خلوت کرده بودیم، داشتیم نوشیدنی کره ای باز میکردیم که یهو این نگهبانه اومدش داستان شد حسابی.
سیریوس: بابا این چیزا رو بیخیال بیاید این پیشگویی رو پیگیری کنیم من یه کم نگران شدم، یه چیزایی در مورد زن نگرفتن و اینا میگفت توش.
پیتر: بابا سیریوس بیخیال دیگه فایده نداره که، من خودم یه زن خوب برات میگیرم، ما الان باید یه فکری برای مشکل جیمز بکنیم ...
ریموس: بابا این بید سیلی زنم کردین پاتوق خودتون ها، یه کم به حریم خصوصی دیگران احترام بذارید.
جیمز: برو بابا
پیتر: میگم خوب میشد اگر یه چیزی بود که بهمون نشون میداد کی کجاستا، اونوقت راحت میتونستیم به خلافکاری هامون برسیم.

بعد از گفتن این حرف چشم 4 دوست برقی میزند و به فکر فرو میروند.

این داستان مصداق بارز این است که همیشه پای یک زن در میان است، اگر آن روز برای خلوت کردن با لیلی، داستان پیشگویی را ول نمیکردند، ولو اینکه الان پدر و پسر هر دو زنده میماندند، اما چه بد که این اتفاق نیفتاد و در عوض یک نقشه ای ساختند که هدف اصلی اش خلوت کردن با لیلی اوانز بود، ولی بعد ها هری پاتر از آن استفاده های کاربردی تری کرد، هری پاتر هم که میشناسید، او همان پسریست که زنده ماند.


از اون نوشته هایی بود که روی طناب تأیید و عدم تأیید و طنز و غیر طنز بالا و پایین می رفت. البته نوشته های ساده و نسبتاً ضعیف هم توی این تاپیک زیاد تأیید شدن اما شما نشون دادی که توانایی خوبی برای نوشتن داری و این، کار تأیید رو سخت تر می کنه.
حقیقتش رو بخوای قسمت های طنز یه مقدار در مقایسه با بخش جدی ضعیف بود.
عدم انسجام نوشته و سبکی که استفاده کردی هم به مذاق خیلی ها خوش نمیاد.
اطناب باوجودیکه می تونه یه آرایه ادبی محسوب شه اما در عین حال می تونه خواننده رو به شدت خسته کنه.
به هر حال سبکت برای من جالب بود، اشکال نگارشی خاصی نداشتی و از این یونیک بودن خوشم اومد.
پس تأیید می شی.
اما! پیشنهاد من اینه که این سبک رو برای ایفای نقش سایت کمی تلطیف کنی و روی بخش طنز هم بیشتر وقت بذاری.

موفق باشی




ویرایش شده توسط هوریس در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۶ ۱۲:۵۶:۱۵
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۷ ۱۷:۰۹:۴۲


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳ جمعه ۲۶ مهر ۱۳۹۲

لاکشسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۲ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۳۱ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 40
آفلاین
سیریوس که یه مداد پشت گوشش گذاشته بود و یکی هم به دهنش گرفته بود گفت:
- جمز...اونآذ پستو بره من...
جیمز،ریموس و پتی گرو:
جیمز با چوبدستی یکی کوبوند پس کله سیریوس:
- مثل بچه آدم حرف بزن بفهمم چی میگی؟
سیریوس مداد رو تف کرد و داد زد:
- صد دفعه گفتم نزن تو کله ام با اون چوب کجو کولت!ببین چیکار کردی؟موهام خراب شد حالا باید بازم سه ساعت بشینم جلو آینه تا درستش کنم.
ریموس که دید هوا پسه و ممکنه دوباره این دوتا بیافتن به جون هم خودشو انداخت وسط:
- سیریوس...نگاه کن این خطو کج کشیدی...
سیریوس بی خیال چشم غره رفتن به جیمز شد و برگشت رو کاغذو نگاه کنه:
- کدوم خطه؟اینو میگی؟خیلیم درسته این کلاه بوقیه که همیشه سر دامبلدوره...
جیمز از خنده پهن شد رو میز.ریموس با اخم گفت:
- ولی تو نگاه اول من فکر کردم این باید جاروی فیلچ باشه که زمینو باهاش طی میکشه
جیمز:
سیریوس یه نگاه دیگه به نقشه انداخت:
- از طرف تو ممکنه اینجوری به نظر برسه ولی از طرف من درسته.
ریموس بی خیال این یکی هم شد. همون لحظه پیتر که مثل غولای غارنشین زل زده بود به نقشه پرسید:
- سیریوس این خونهه آشپزخونه هم داره؟
سیریوس یه نگاه عاقل اندر سفیه به پیتر انداخت:
- پَ نَ پَ فقط دستشویی داره.
جیمز که حالا از شدت خنده تا شده بود گفت:
- راستی قراره زرزروسو چه جوری رو نقشه پیدا کنیم؟
سیریوس هوشمندانه گفت:
- هر وقت یه دماغو با پاتیل دیدی می فهمی که طرف زرزروسه.
جیمز دیگه داشت رو میز غلت میزد که ناغافل خورد به چراغی که رو میز بود.چراغ هم مثل جیمز یه غلت خورد و با صدای بامبی افتاد رو زمین و به سلامتی ترکید!
همه جا تاریک شد.سیریوس داد زد:
- خاک تو سرت کنن حیف نون...فقط بلدی خرابکاری کنی...مرگ! هنوز داره می خنده باسه من.
صدای ریموس از تو تاریکی به گوش رسید:
- سیری...اینو ولش کن میشناسیش دیگه...به جای این حرفا چوبتو روشن کن...مال من تو خوابگاه جا مونده...
- یه چی میگیا ریمی!من تو این تاریکی یه چراغ لازم دارم با دو تا دست دماغ خودمو پیدا کنم!
صدای جیرجیرکی پیتر از تو تاریکی گفت:
- دماغ من کو؟دماغ من گم شده کمک!
جیمز:
سیریوس که حسابی قاطی کرده بود اومد هر جور شده جیمزو پیدا کنه تا حقشو بذاره کف دستش که همون لحظه در با صدای شترق بلندی باز شد.یه پیرزن بداخلاق با موهای گوجه ای که لباس خواب گل گلی تنش بود و عینکش رو صورتش کج شده بود جلوی در وایساده بود.
بچه ها:
مگی:
مک گونگال که اون لحظه از شدت عصبانیت چشماش عین نور افکن جام جهانی کوییدیچ برق میزد گفت:
- که اینطور!ساعت دو نصفه شب تو انبار جاروها جلسه گذاشتین؟وقتی مجبور شدین کف مدرسه رو با مسواک برق بندازین می فهمین که این مدرسه دست کیه!
بعد از جیبش چهارتا مسواک درآورد.
- بگیرین...از همین الان میرین شروع میکنین...پاتر تو از طبقه هفتمو تا پنجم باید تمیز کنی...بلک می خوام همه سرویس بهداشتیا تا فردا برق افتاده باشن...لوپین توام از آشپزخونه کارتو شروع میکنی و پتی گرو میری سالن یادبودها.می خوام عکسمو تو تمام اون مدالا و یادگاریا ببینم.بعدش میان دفتر من تا برین به فیلچ کمک کنین آب دریاچه رو تمیز کنه...جلسه می ذارن برای من نصفه شبی.
جیمز:سیریوس،ریموس و پیتر:


پایان
----------------------------------------------------------------------------------------------
ببخشید چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسید.خب تصویرتون خیلی سخته نوشتن براش!میشه منو تایید کنین؟

تأیید شد.

به نظر می رسه به طنزنویسی علاقه داری. نوشتن یه پست طنز خوب خیلی دشوارتر از نوشتن یه پست جدیه.
برای پیشرفت توی این سبک رول های طنزنویسای بزرگ سایت رو حتماً مطالعه کن.
فراموش نکن سری به انجمن ویزنگاموت بزنی. توی این انجمن می تونی از جادوکارهای ایفای نقش، مروپی گانت و لینی وارنر راهنمایی بگیری و کیفیت رول هات رو بالا ببری.

موفق باشی


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۸ ۰:۱۵:۱۲

when there is a will,there is a way


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۵ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۲

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۷ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۹:۲۷ سه شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۳
از خوابگاه اساتید هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 288
آفلاین
فانوسی نسبتا بزرگ، آهنین و بسیار کهنه در حالی که سالها بود روشن نشده بود روی یک سری کاغذ های پوستی و چند قلم افتاده بود. کاغذ ها، هیچ نقشی بر خود نداشتند و سالها بود که امیدِ دیدار با نقاشی در دلشان خاک می خورد. هوا کاملا تاریک بود و مشخص بود که شب از نیمه گذشته است. کتاب هایی قطور، روی هم تلنبار شده بودند و در کنار میزی کوچک، قهوه رنگ و از جنس چوب درخت بلوط، به آرامی به خوابی عمیق فرو رفته بودند. خیلی وقت بود کسی به آن وعده گاه قدیمی در زیر درخت بید مجنون سر نزده بود ولی انتظار های بی پایان اشیاء درون اتاق، بالاخره با صدای پای چند نفر، خاتمه یافت.

نخست، هیچ یک از آن ها متوجه نشدند که چندنفر به سرعت و با عجله در حال طی کردن پله های ورودی هستند، باورش برای تک تک ریزترین ذرات تشکیل دهنده ی آن اجسام دشوار بود؛ بالاخره پس از سال ها دوباره اشخاصی به آن مخفی گاه قدیمی وارد شده اند. نفر اول یک جوان 14-15 ساله به نظر می آمد؛ با قدی بلند، موهایی مشکی رنگ و چهره ای بی‌پروا. دومین نفر از این گروه که با فاصله اندکی از نفر نخست وارد شد، قدی بلند داشت، چهره ای جذاب و موهایی به سیاهی شب که پریشان و آشفته و بدون آراستگی بودند، او نیز هم سن با دوستش به نظر می رسید.

در آمدن نفر سوم، تاخیری چند ثانیه ای به وجود آمد. اما بالاخره چهره ای محتاط، وارد اتاقک زیرزمینی شد. قدش همانند دیگران بلند بود و لاغر اندام، موهایش رنگ زیبایی داشت و به نظر می رسید خاطره خوبی را در ذهنش مرور نمی کند. و بالاخره نفر چهارم، فردی کوتاه قد، چاق و با صورتی هراسان _که از همان لحظه اول احساس خوبی را در بینندگانش بوجود نیاورد_ و نگاهی محتاطانه بود که جمع را کامل کرد.

تمام این اشخاص، یکی پس از دیگری وارد اتاقک زیرزمینی شدند ولی خبر نداشتند که شاهدانی در حال تماشای چهره آنان هستند!

جوانی که اول وارد شده بود، قبل از آمدن دو نفرِ آخر روی صندلیِ کهنه ای نشست و هنگامی که آمدند تقریبا قلمش را برداشته بود، فانوس را صاف و با وردی روشن کرده بود و هرلحظه ممکن بود نوشتن را آغاز کند. نفر دوم نیز کنارش بود، گویی، دوستانی صمیمی و همفکر بودند. نفرات بعدی، هر یک به سمت میز آمدند و فرد خپل، روی صندلی چرمین که ظاهری آراسته تر داشت، و شاید چند سالی جوان تر بود، در کنار نفر نخست نشست. و این نوجوانِ قدبلند و لاغر اندام بود که روبروی دوست مومشکی اش ایستاد و نظاره گرِ شاید، رهبر گروه بود.

به گونه ای دور میز جمع شدند و از دیدن ظاهر اتاق خودداری کردند که گویا سالهاست آن جا را می شناسند و رفت و آمد می کنند، اما در چهره شان آثار وظیفه ای دیده می شد که آن ها را نیمه شب به آن جا کشانده و از توجه به موارد اضافی آن ها را بازمی داشت.

فانوس سوسو کنان، روی برگه ها نور می پراکند و خواندن و نوشتن را برای جمعِ حاضر، راحت می کرد، همچنین سایه هایی ایجاد می نمود که لحظه ای بر وجود جوان کوتاه قد، ترس را چیره کرد. قلم بالاخره سفرش را بر روی کاغذ های پوستین آغاز کرد و بالا و پایین می رفت و سه دوستی که نظاره گر این مسابقه ی پایان ناپذیر کاغذ و قلم بودند، هر از چند گاهی در تایید طرح های کشیده شده، سر تکان می دادند یا با دلیل از موافقت با آن خودداری می کردند.

کار پیش می رفت؛ دیگر کتاب ها، کاغذ ها و قلم های درون اتاق به چهره هایی که هر شب پس از نیمه شب به آنجا می آمدند عادت کرده بودند. پس از چندی، طرحشان در مرحله های آخر بود و اشیا زبان بسته داخل اتاقک، زبان به تحسین یکی از بزرگترین اختراعات آن زمان، یعنی «نقشه غارتگر» باز کردند. نقشه ای که کمک و راهنمای بزرگی برای خرابکاریِ گروهی به نام «غارتگران» بود.


-------------------------

+ درخواست نقدِ کوتاه و نمره از ده
لطفاً

آفرین پیشرفت خیلی خوبی داشتی. من از پستت به عنوان یه پست جدی خیلی خوشم اومد. در عین کوتاه بودن خیلی خوب سوژه رو پرورش داده بودی.
به نظرم توصیفات یه مقدار زیاد بود. در واقع کل پست توصیف و فضا سازی بود. البته این خودش یه سبک پذیرفته شده توی نوشتن به حساب میاد. اما می تونستی با چند تا دیالوگ پست رو دلنشین تر کنی و به جای توصیف ِ کامل شخصیت ها، بخشی از کاراکترشون رو در قالب دیالوگهایی که می گن به خواننده القا کنی.
پیشنهاد من اینه که حتماً سری به کارگاه سوژه پردازی و آینه ی ویزنگاموت، واقع در انجمن ویزنگاموت بزنی.

این تاپیک صرفاً دروازه ای برای ورود به ایفای نقشه و من نمی تونم پست شما رو نقد یا تأیید کنم چون قبلاً از این دروازه عبور کردی.
از اینجای کار به بعد، جادوکارهای ویزنگاموت و تاپیک تالار نقد می تونه کمک بزرگی باشه تا خیلی سریع توی ایفای نقش پیشرفت کنی.
باز هم می گم پست خیلی خوبی بود. برات آرزوی موفقیت می کنم.



ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۸ ۰:۰۳:۱۰

دربرابر شرارت وزیر و مدیر خیانت کار و مفسد و چیزکش جامعه ساکت نمی مانیم ... !


تصویر کوچک شده

با هم، قدم به قدم، تا پیروزی ...


- - - - - - - - - - - - - - - - -


تصویر کوچک شده

تا عشق و امیدی هست؟ چه باک از بوسه دیوانه سازان!؟


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲

مینروا مک گونگال old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۰۲ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵
از تیمارستان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
خب...من تصمیم گرفتم اول اینجا بدم...نمیدونم چرا...

ریموس ، جیمز ، پیتر و سیریوس اعضای گروه "غارتگران" مشغول کشیدن نقشه بودن.

ریموس:سیریوس ، بهتره یه اسم خوب برای نقشه انتخاب کنیم ، نظرت چیه؟

سیریوس:خوب معلومه،ولی مشکل اینجاس ، چی بزاریم؟

پیتر در حالی که داشت به گفت و گوی اون دو تا گوش میداد گفت:من یه پیشنهاد خوب دارم...می تونیم بزاریم نقشه ی در جستجوی اسنیپ!

همه بچه ها به پیتر خندیدن.

پیتر گفت:خب مگه چی گفتم؟؟؟

جیمز:هیچی بابا... میگم می تونیم بزاریم جانوران!

سیریوس:جیمز!اینکه بدتره!

ریموس:خب اگه راست می گی خودت بگو سیری!

سیریوس:خب...بهتره به اسم گروهمون بخوره ، می تونیم بزاریم "نقشه غارتگر" !

همه بچه ها با سیریوس موافقت کردن.

سیریوس:خب؛اینم از اسم...خب حالا یه رمز بگید برای باز شدنش!

جیمز یکم فکر کرد و گفت:اسنیپ کله کدو!

پیتر: گلابی های بالغ چی؟

ریموس:نه،می تونیم بزاریم "گرگینه ها بر می خیزند"

سیریوس همونطور که داشت دعوای سه تا دیوونه رو تماشا می کرد چند ثانیه به نقشه خیره شد،چوب دستیشو روی نقشه گذاشت و گفت:قسم می خورم شیطنت کنم!...

...

تأیید شد.
طنز نوشته ضعیف بود. می تونستی بشتر روی اسم هایی که جیمز، سیروس، پیتر و ریموس به اسنیپ نسبت می دن فکر کنی و این بخش ازنوشته رو بیشتر پرورش بدی. رمز های پیشنهادی برای نقشه هم که ...! گلابی های بالغ؟!
ولی از پاراگراف آخر خوشم اومد و این پایان تا حد زیادی پستت رو نجات داد.
راستی من بکار بردن لحن محاوره رو برای توصیفات پست زیاد نمی پسندم و به نظرم این لحن برای دیالوگ مناسب تره. با این وجود اگه دوست داری کل پست رو با لحن محاوره بنویسی سعی کن دیالوگ ها و توصیف ها رو تا حد ممکن از هم متمایز کنی. حتماً از جادوکارهای ویزنگاموت کمک بگیر.
موفق باشی.


ویرایش شده توسط Fred.Weasley در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۵ ۰:۲۳:۴۱
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۵ ۲:۵۱:۲۹




پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲

جیمز  پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۰ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۸:۳۰ جمعه ۲۶ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
بازنویسی:

ریموس، جیمز، پیتر و سیریوس طبق معمول همیشه از راه مخفی وارد راهروی منتهی به هاگزمید شدند، یک گوشه دنج و خلوت پیدا کردند و مشغول کار روی نقشه شان شدند.

نقشه ای که هر کدام اسمی برایش در نظر گرفته بودند. سیریوس عقیده داشت که اسمش را نقشه گنج بگذارند، جیمز میگفت که اسمش را شاه کلید بگذارند، ریموس میگفت که اسمش را مشکل گشا بگذارند و بالاخره پیتر پیشنهاد داد که اسمش را نقشه غارتگر بگذارند.

ابتدا همه به پیشنهاد پیتر خندیدند ولی کمی بعد در کمال تعجب متوجه شدند چه اسم با مثمایی پیشنهاد داده و متفق القول به این نتیجه رسیدند که همین نام رو روی نقشه بگذارند.

این جمع چهار نفره در واقع شرورترین دانش آموزان مدرسه بودند که همیشه حقه ای در آستین داشتند و ماجرایی در مدرسه جادوگری هاگوارتز درست میکردند.

آن ها هنوز کم سن و سال بودند و از ماجراهای آینده زندگیشان خبر نداشتند... هر کدام ماجرایی داشتند و زندگی ای...

تأیید شد.
چند تا نکته:
1) مسما اینجوری نوشته می شه .
2) توی این جمله : «متفق القول به این نتیجه رسیدند که همین نام رو روی نقشه بگذارند.» «را» باید جایگزین «رو» بشه چون لحن توصیف کتابیه.
3) من پایانت رو زیاد نپسندیدم. نه به خاطر مبهم بودنش! اتفاقاً مبهم بودن پایان خوب بود ولی می تونستی از کلمات و توصیفات بهتری استفاده کنی. با خوندن پست های ایفای نقش و راهنمایی گرفتن از جادوکارهای ویزنگاموت مطمئنم خیلی زود پیشرفت می کنی.
موفق باشی.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۵ ۲:۴۳:۳۱


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲

جیمز  پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۰ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۸:۳۰ جمعه ۲۶ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 4
آفلاین
ریموس و جیمز و پیتر و سیریوس طبق معمول همیشه از راه مخفی وارد راهروی منتهی به هاگزمید شدن و یه گوشه دنج و خلوت پیدا کردن و مشغول کار روی نقشه شون شدند.

نقشه ای که هر کدام اسمی برایش در نظر گرفته بودند. سیریوس میگفت اسمشو بذارن نقشه گنج، جیمز میگفت اسمشو بذارن شاه کلید، ریموس گفت که اسمشو بذارن مشکل گشا و بالاخره پیتر پیشنهاد داد که اسمشو بذارن نقشه غارتگر.

ابتدا همه به پیشنهاد پیتر خندیدند ولی کمی بعد در کمال تعجب متوجه شدند چه اسم با مثمایی پیشنهاد داده و متفق القول به این نتیجه رسیدن که همین نام رو روی نقشه بگذارند.

این جمع چهار نفره در واقع شرورترین دانش آموزان مدرسه بودند که همیشه حقه ای در آستین داشتند و اجرایی در مدرسه جادوگری هاگوارتز درست میکردند.

آن ها هنوز کم سن و سال بودند و از ماجراهای آینده زندگیشان خبر نداشتند... هر کدام ماجرایی داشتند و زندگی ای...

................

من اول اینجا پست فرستادم لطفا تاکید کنید تا من توی بازی با کلمات هم پست بفرستم.

معلومه برای نوشتن پست دقت زیادی نکردی. نصف توصیفات و افعال رو با لحن محاوره نوشتی و نصف دیگه رو با لحن کتابی. باید توی پست تکلیف رو مشخص کنی که لحن قراره چجوری باشه؟ نمی شه یکی در میون از «شدند» و «شدن» به عنوان فعل سوم شخص جمع غایب استفاده کرد.
توی این جمله: «همیشه حقه ای در آستین داشتند و اجرایی در مدرسه جادوگری هاگوارتز درست میکردند.» من چند دقیقه فکر کردم تا فهمیدم باید «اِجرایی» رو «ماجرایی» بخونم!
لطفاً یه بار دیگه با دقت بیشتر پست رو باز نویسی کن.
موفق باشی.
تأیید نشد.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۳ ۲۲:۲۲:۰۹


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۵ دوشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۲

آنجلینا جانسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۶:۴۴ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 21
آفلاین
غارتگران در راه مخفی پشت تابلو جلسه گذاشته بودند.
جیمز:
ـ ریموس،کاغذ مخصوص رو اوردی؟
ریموس:
ـ آره بابا؛نگران نباش!
جیمز:
ـ سیریوس،توچی؟جوهر مخصوص رو اوردی؟
سیریوس:
ـ آره.
پیتر:
ـ بچه ها؛من شک... :worry:
جیمز:
ـ پیتر من بعضی وقتا به گریفی بودنت شک میکنم!
خب،بچه ها همه چی رو بریزید رو میز.

دو دقیقه بعد...

سیریوس:
ـ چه وردی برای مشخص شدن جوهرش انتخاب کنیم؟
جیمز:
ـ باید در مورد کار بد باشه!
ریموس:
ـ من قسم میخورم کار بدی انجام بدم! چطوره؟
جیمز:
ـ عالیه! برای محو شدنش چی؟ آهان!شیطنت تموم شد! خوبه؟
سیریوس:
ـ آره خوبه! خب ریموس شروع کن به کشیدن نقشه.
ـ باشه.
و لوپین شروع به کشیدن نقشه کرد...
همینطور که ریموس میکشید موج تذکر ها به طرفش رانده میشد.
ـ راه پشت گرگوری چاپلوس یادت نره ها!
ـ راه مخفی شیون آوارگانو یادت نره!
ـ راه های دیگه ی ورود به هاگزمید هم بکش!

و این گونه نقشه ی غارتگر به و جود آمد.
اما غارتگران نمیدانستند که هنوز یک جا در هاگوارتز وجود دارد که آن ها ازش خبر ندارند.
آن جایک مکان مخفی در طبقه ی هفتم بود؛و غارتگران هیچ وقت از آن با خبر نشدند.

تأیید شد.
نسبت به داستان قبلی خیلی پیشرفت داشتی. اکثر جاهایی که از «؛» استفاده کردی می شه از «،» استفاده کرد. فقط زمانی نقطه ویرگول بذار که واقعاً نیاز به مکث خیلی طولانی باشه.
توی دو خط مونده به آخر نباید از «ازش» استفاده کنی چون بقیه توصیفات رو با لحن کتابی نوشتی.
موفق باشی


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۳ ۲۲:۱۴:۳۷

قدم قدم تا روشنایی،از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر.
میجنگیم تا آخرین نفس!
میجنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!!
برای گریفیندور

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.