هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۴

مارکوس فلینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۵ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 328
آفلاین
حداقل با این کار بتوانند از پیشروی آنها جلوگیری کنند و برعکس خودشان پیروز شوند. داد زد (خطاب به همراهانش) صبر کنید ولی به دلیل صداهای انفجار زیاد صدایش را هیچکس نشنید و بعد چوبدستی را به طرف گلویش برد و گفت همه گوش کنند باید همه به یه سمت برویم و همه به سوی یک حرفش را ادامه نداد و با چشمانی گرد به ان سوی اتاق نگاه کرد زیرا در انجا نور بسیار پررنگی بود و افراد زیادی هم از جمله دامبلدور رويش را برگرداند تا همان حقه ی هری را كه باعث نجات همگي بود را اجرا کنند.دامبلدور خیلی سریع خود را به هري رساند تا او را به درون حلقه ی خود بکشاند اما با این کار که دامبلدور کرد، خودش به جایی کشانده شد که دیگر هيچ اثري از او نماند ولي هنوز امیدی وجود داشت تا همه زنده بمانند و آن این بود که با یک ترفندی ماهرانه خود را به ولدمورت برساند و با او به نبردی واقعی بپردازد تا تکلیف دنیای جادوگران را معلوم کند.;كه ناگهان يك صدا و نور قوي از طرف مرگخواران شنیده و دیده شد كه توجه همه را به خود جلب کرد ناگهان متوجه شدند که مالفوی بر روی زمین میغلتد بله این تانکس بود که مالفوی را با طلسمه قفل کردن او را بی حرکت کرده بود زیرا میدانست که اگه مالفوی همانجا بماند یه کاری دست خود میدهد تازه بعد از دقایقی هری فهمید که خود او نیز در صحنه مبارزه است.
دامبلدور یک نفرین بسیار قوی به سمت یکی از مرگخواران که به نظر آشنا می رسید فرستاد.اما پس از دقايقي مشخص گشت كه او مرگخوار نبوده بلکه کسی بوده که هری انتظارش را می کشیده و جان همه ي آن ها به او بستگی داشت. ولد مورت به دیوار خورد.
هری آماده برای جنگ با او شد این بار تصمیمش قطعی بود هری همینطور به ولدمورت نزدیک و نزدیک تر می شد تا این که فقط بين آنها يك متر فاصله بود شاید هم کم تر در همان لحظه ولدمورت یک طلسم به طرف هری فرستاد ولي هري جاخالي داد و به سرعت طلسمی روانه ی لرد کرد اما لرد نیز طلسمی به سمت هري فرستاد که این بار از كنار دست هري گذشت هری بلافاصله افکارشو متمرکز کرد و طلسمی بسیار قوی به سوی ولدمورت روانه کرد و این بار طلسم به ولدمورت برخورد کرد و روي زمين افتاد ولی خیلی سریع دوباره ایستاد و به خود مسلط شد.این بار ولدمورت با خشونت تمام چوب دستی اش را به سوی هری نشانه گرفت و وردی را زیر لب گفت ولی هری سریع ان را با ضدطلسم خنثی کرد ولی قدرت طلسم آن قدر زیاد بود که ضد طلسم هری اثر نکرد و ناگهان دردی بی سابقه در درون هری رخنه کرد.دردی جنون زا که تا مغز استخوان ها نفوذ کرد و همراه با خود خیالاتی وحشتناک به مغز هری نثار کرد اثر طلسم به این زودی ها از بین نمی رفت بعد از دقایقی هری به خود آمد و توانست بایستد و دوباره اماده مبارزه شود این بار توانست با يك طلسم قويتر تا حدودی به ولدمورت معنای قدرت را بفهماند و به طور غیر مستقیم به همراهانش نشان بدهد که به تنهایی هم می تواند از پس ولدمورت براید اما چندی نگذشت که ...

لطفا فقط با سه کلمه متن قبلی را ادامه دهید، فقط سه کلمه، با تشکر


ویرایش شده توسط پروفسور لاوین در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۱۷ ۱۸:۱۲:۴۵

عضو اتحاد اسلایترین


Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۴



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۴ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 369
آفلاین
ه ذهن هري رسيد كه حلي براي اين مشكل بود او ميخواست كاري بكند تا همگي نجات پيدا كنندو ولدمورت را نابود نمايند ولی ناگهان صدایی را از پوشت خود شنید و متوجه شد كه تانكس در اثر برخورد طلسمي به زمين افتاد و بی هوش شد. فکری به ذهن هری خطور کرد و آن این بود که بايد با يكديگر متحد شوند تا حداقل با این کار بتوانند از پیشروی آنها جلوگیری کنند و برعکس خودشان پیروز شوند. داد زد (خطاب به همراهانش) صبر کنید ولی به دلیل صداهای انفجار زیاد صدایش را هیچکس نشنید و بعد چوبدستی را به طرف گلویش برد و گفت همه گوش کنند باید همه به یه سمت برویم و همه به سوی یک حرفش را ادامه نداد و با چشمانی گرد به ان سوی اتاق نگاه کرد زیرا در انجا نور بسیار پررنگی بود و افراد زیادی هم از جمله دامبلدور رويش را برگرداند تا همان حقه ی هری را كه باعث نجات همگي بود را اجرا کنند.دامبلدور خیلی سریع خود را به هري رساند تا او را به درون حلقه ی خود بکشاند اما با این کار که دامبلدور کرد، خودش به جایی کشانده شد که دیگر هيچ اثري از او نماند ولي هنوز امیدی وجود داشت تا همه زنده بمانند و آن این بود که با یک ترفندی ماهرانه خود را به ولدمورت برساند و با او به نبردی واقعی بپردازد تا تکلیف دنیای جادوگران را معلوم کند.;كه ناگهان يك صدا و نور قوي از طرف مرگخواران شنیده و دیده شد كه توجه همه را به خود جلب کرد ناگهان متوجه شدند که مالفوی بر روی زمین میغلتد بله این تانکس بود که مالفوی را با طلسمه قفل کردن او را بی حرکت کرده بود زیرا میدانست که اگه مالفوی همانجا بماند یه کاری دست خود میدهد تازه بعد از دقایقی هری فهمید که خود او نیز در صحنه مبارزه است.
دامبلدور یک نفرین بسیار قوی به سمت یکی از مرگخواران که به نظر آشنا می رسید فرستاد.اما پس از دقايقي مشخص گشت كه او مرگخوار نبوده بلکه کسی بوده که هری انتظارش را می کشیده و جان همه ي آن ها به او بستگی داشت. ولد مورت به دیوار خورد.
هری آماده برای جنگ با او شد این بار تصمیمش قطعی بود هری همینطور به ولدمورت نزدیک و نزدیک تر می شد تا این که فقط بين آنها يك متر فاصله بود شاید هم کم تر در همان لحظه ولدمورت یک طلسم به طرف هری فرستاد ولي هري جاخالي داد و به سرعت طلسمی روانه ی لرد کرد اما لرد نیز طلسمی به سمت هري فرستاد که این بار از كنار دست هري گذشت هری بلافاصله افکارشو متمرکز کرد و طلسمی بسیار قوی به سوی ولدمورت روانه کرد و این بار طلسم به ولدمورت برخورد کرد و روي زمين افتاد ولی خیلی سریع دوباره ایستاد و به خود مسلط شد.این بار ولدمورت با خشونت تمام چوب دستی اش را به سوی هری نشانه گرفت و وردی را زیر لب گفت ولی هری سریع ان را با ضدطلسم خنثی کرد ولی قدرت طلسم آن قدر زیاد بود که ضد طلسم هری اثر نکرد و ناگهان دردی بی سابقه در درون هری رخنه کرد.دردی جنون زا که تا مغز استخوان ها نفوذ کرد و همراه با خود خیالاتی وحشتناک به مغز هری نثار کرد اثر طلسم به این زودی ها از بین نمی رفت بعد از دقایقی هری به خود آمد و توانست بایستد و دوباره اماده مبارزه شود این بار توانست با يك طلسم قويتر تا حدودی به ولدمورت معنای قدرت را بفهماند و به طور غیر مستقیم به همراهانش نشان بدهد که به تنهایی هم می تواند...



Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۴

ریتا اسکیترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۰ سه شنبه ۳ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۵۸ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۵
از يه قوطي!!مگه يه سوسك چه قد جا لازم داره؟؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
ه ذهن هري رسيد كه حلي براي اين مشكل بود او ميخواست كاري بكند تا همگي نجات پيدا كنندو ولدمورت را نابود نمايند ولی ناگهان صدایی را از پوشت خود شنید و متوجه شد كه تانكس در اثر برخورد طلسمي به زمين افتاد و بی هوش شد. فکری به ذهن هری خطور کرد و آن این بود که بايد با يكديگر متحد شوند تا حداقل با این کار بتوانند از پیشروی آنها جلوگیری کنند و برعکس خودشان پیروز شوند. داد زد (خطاب به همراهانش) صبر کنید ولی به دلیل صداهای انفجار زیاد صدایش را هیچکس نشنید و بعد چوبدستی را به طرف گلویش برد و گفت همه گوش کنند باید همه به یه سمت برویم و همه به سوی یک حرفش را ادامه نداد و با چشمانی گرد به ان سوی اتاق نگاه کرد زیرا در انجا نور بسیار پررنگی بود و افراد زیادی هم از جمله دامبلدور رويش را برگرداند تا همان حقه ی هری را كه باعث نجات همگي بود را اجرا کنند.دامبلدور خیلی سریع خود را به هري رساند تا او را به درون حلقه ی خود بکشاند اما با این کار که دامبلدور کرد، خودش به جایی کشانده شد که دیگر هيچ اثري از او نماند ولي هنوز امیدی وجود داشت تا همه زنده بمانند و آن این بود که با یک ترفندی ماهرانه خود را به ولدمورت برساند و با او به نبردی واقعی بپردازد تا تکلیف دنیای جادوگران را معلوم کند.;كه ناگهان يك صدا و نور قوي از طرف مرگخواران شنیده و دیده شد كه توجه همه را به خود جلب کرد ناگهان متوجه شدند که مالفوی بر روی زمین میغلتد بله این تانکس بود که مالفوی را با طلسمه قفل کردن او را بی حرکت کرده بود زیرا میدانست که اگه مالفوی همانجا بماند یه کاری دست خود میدهد تازه بعد از دقایقی هری فهمید که خود او نیز در صحنه مبارزه است.
دامبلدور یک نفرین بسیار قوی به سمت یکی از مرگخواران که به نظر آشنا می رسید فرستاد.اما پس از دقايقي مشخص گشت كه او مرگخوار نبوده بلکه کسی بوده که هری انتظارش را می کشیده و جان همه ي آن ها به او بستگی داشت. ولد مورت به دیوار خورد.
هری آماده برای جنگ با او شد این بار تصمیمش قطعی بود هری همینطور به ولدمورت نزدیک و نزدیک تر می شد تا این که فقط بين آنها يك متر فاصله بود شاید هم کم تر در همان لحظه ولدمورت یک طلسم به طرف هری فرستاد ولي هري جاخالي داد و به سرعت طلسمی روانه ی لرد کرد اما لرد نیز طلسمی به سمت هري فرستاد که این بار از كنار دست هري گذشت هری بلافاصله افکارشو متمرکز کرد و طلسمی بسیار قوی به سوی ولدمورت روانه کرد و این بار طلسم به ولدمورت برخورد کرد و روي زمين افتاد ولی خیلی سریع دوباره ایستاد و به خود مسلط شد.این بار ولدمورت با خشونت تمام چوب دستی اش را به سوی هری نشانه گرفت و وردی را زیر لب گفت ولی هری سریع ان را با ضدطلسم خنثی کرد ولی قدرت طلسم آن قدر زیاد بود که ضد طلسم هری اثر نکرد و ناگهان دردی بی سابقه در درون هری رخنه کرد.دردی جنون زا که تا مغز استخوان ها نفوذ کرد و همراه با خود خیالاتی وحشتناک به مغز هری نثار کرد اثر طلسم به این زودی ها از بین نمی رفت بعد از دقایقی هری به خود آمد و توانست بایستد و دوباره اماده مبارزه شود این بار توانست با يك طلسم قويتر تا حدودی به ولدمورت معنای قدرت را بفهماند و به طور غیر مستقیم به همراهانش نشان...



Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۴



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۴ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 369
آفلاین
ه ذهن هري رسيد كه حلي براي اين مشكل بود او ميخواست كاري بكند تا همگي نجات پيدا كنندو ولدمورت را نابود نمايند ولی ناگهان صدایی را از پوشت خود شنید و متوجه شد كه تانكس در اثر برخورد طلسمي به زمين افتاد و بی هوش شد. فکری به ذهن هری خطور کرد و آن این بود که بايد با يكديگر متحد شوند تا حداقل با این کار بتوانند از پیشروی آنها جلوگیری کنند و برعکس خودشان پیروز شوند. داد زد (خطاب به همراهانش) صبر کنید ولی به دلیل صداهای انفجار زیاد صدایش را هیچکس نشنید و بعد چوبدستی را به طرف گلویش برد و گفت همه گوش کنند باید همه به یه سمت برویم و همه به سوی یک حرفش را ادامه نداد و با چشمانی گرد به ان سوی اتاق نگاه کرد زیرا در انجا نور بسیار پررنگی بود و افراد زیادی هم از جمله دامبلدور رويش را برگرداند تا همان حقه ی هری را كه باعث نجات همگي بود را اجرا کنند.دامبلدور خیلی سریع خود را به هري رساند تا او را به درون حلقه ی خود بکشاند اما با این کار که دامبلدور کرد، خودش به جایی کشانده شد که دیگر هيچ اثري از او نماند ولي هنوز امیدی وجود داشت تا همه زنده بمانند و آن این بود که با یک ترفندی ماهرانه خود را به ولدمورت برساند و با او به نبردی واقعی بپردازد تا تکلیف دنیای جادوگران را معلوم کند.;كه ناگهان يك صدا و نور قوي از طرف مرگخواران شنیده و دیده شد كه توجه همه را به خود جلب کرد ناگهان متوجه شدند که مالفوی بر روی زمین میغلتد بله این تانکس بود که مالفوی را با طلسمه قفل کردن او را بی حرکت کرده بود زیرا میدانست که اگه مالفوی همانجا بماند یه کاری دست خود میدهد تازه بعد از دقایقی هری فهمید که خود او نیز در صحنه مبارزه است.
دامبلدور یک نفرین بسیار قوی به سمت یکی از مرگخواران که به نظر آشنا می رسید فرستاد.اما پس از دقايقي مشخص گشت كه او مرگخوار نبوده بلکه کسی بوده که هری انتظارش را می کشیده و جان همه ي آن ها به او بستگی داشت. ولد مورت به دیوار خورد.
هری آماده برای جنگ با او شد این بار تصمیمش قطعی بود هری همینطور به ولدمورت نزدیک و نزدیک تر می شد تا این که فقط بين آنها يك متر فاصله بود شاید هم کم تر در همان لحظه ولدمورت یک طلسم به طرف هری فرستاد ولي هري جاخالي داد و به سرعت طلسمی روانه ی لرد کرد اما لرد نیز طلسمی به سمت هري فرستاد که این بار از كنار دست هري گذشت هری بلافاصله افکارشو متمرکز کرد و طلسمی بسیار قوی به سوی ولدمورت روانه کرد و این بار طلسم به ولدمورت برخورد کرد و روي زمين افتاد ولی خیلی سریع دوباره ایستاد و به خود مسلط شد.این بار ولدمورت با خشونت تمام چوب دستی اش را به سوی هری نشانه گرفت و وردی را زیر لب گفت ولی هری سریع ان را با ضدطلسم خنثی کرد ولی قدرت طلسم آن قدر زیاد بود که ضد طلسم هری اثر نکرد و ناگهان دردی بی سابقه در درون هری رخنه کرد.دردی جنون زا که تا مغز استخوان ها نفوذ کرد و همراه با خود خیالاتی وحشتناک به مغز هری نثار کرد اثر طلسم به این زودی ها از بین نمی رفت بعد از دقایقی هری به خود آمد و توانست بایستد و دوباره اماده مبارزه شود این بار توانست با يك طلسم قويتر تا حدودی به ولدمورت معنای قدرت را بفهماند و به طور غیر مستقیم...



Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۴

ریتا اسکیترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۰ سه شنبه ۳ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۵۸ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۵
از يه قوطي!!مگه يه سوسك چه قد جا لازم داره؟؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
ه ذهن هري رسيد كه حلي براي اين مشكل بود او ميخواست كاري بكند تا همگي نجات پيدا كنندو ولدمورت را نابود نمايند ولی ناگهان صدایی را از پوشت خود شنید و متوجه شد كه تانكس در اثر برخورد طلسمي به زمين افتاد و بی هوش شد. فکری به ذهن هری خطور کرد و آن این بود که بايد با يكديگر متحد شوند تا حداقل با این کار بتوانند از پیشروی آنها جلوگیری کنند و برعکس خودشان پیروز شوند. داد زد (خطاب به همراهانش) صبر کنید ولی به دلیل صداهای انفجار زیاد صدایش را هیچکس نشنید و بعد چوبدستی را به طرف گلویش برد و گفت همه گوش کنند باید همه به یه سمت برویم و همه به سوی یک حرفش را ادامه نداد و با چشمانی گرد به ان سوی اتاق نگاه کرد زیرا در انجا نور بسیار پررنگی بود و افراد زیادی هم از جمله دامبلدور رويش را برگرداند تا همان حقه ی هری را كه باعث نجات همگي بود را اجرا کنند.دامبلدور خیلی سریع خود را به هري رساند تا او را به درون حلقه ی خود بکشاند اما با این کار که دامبلدور کرد، خودش به جایی کشانده شد که دیگر هيچ اثري از او نماند ولي هنوز امیدی وجود داشت تا همه زنده بمانند و آن این بود که با یک ترفندی ماهرانه خود را به ولدمورت برساند و با او به نبردی واقعی بپردازد تا تکلیف دنیای جادوگران را معلوم کند.;كه ناگهان يك صدا و نور قوي از طرف مرگخواران شنیده و دیده شد كه توجه همه را به خود جلب کرد ناگهان متوجه شدند که مالفوی بر روی زمین میغلتد بله این تانکس بود که مالفوی را با طلسمه قفل کردن او را بی حرکت کرده بود زیرا میدانست که اگه مالفوی همانجا بماند یه کاری دست خود میدهد تازه بعد از دقایقی هری فهمید که خود او نیز در صحنه مبارزه است.
دامبلدور یک نفرین بسیار قوی به سمت یکی از مرگخواران که به نظر آشنا می رسید فرستاد.اما پس از دقايقي مشخص گشت كه او مرگخوار نبوده بلکه کسی بوده که هری انتظارش را می کشیده و جان همه ي آن ها به او بستگی داشت. ولد مورت به دیوار خورد.
هری آماده برای جنگ با او شد این بار تصمیمش قطعی بود هری همینطور به ولدمورت نزدیک و نزدیک تر می شد تا این که فقط بين آنها يك متر فاصله بود شاید هم کم تر در همان لحظه ولدمورت یک طلسم به طرف هری فرستاد ولي هري جاخالي داد و به سرعت طلسمی روانه ی لرد کرد اما لرد نیز طلسمی به سمت هري فرستاد که این بار از كنار دست هري گذشت هری بلافاصله افکارشو متمرکز کرد و طلسمی بسیار قوی به سوی ولدمورت روانه کرد و این بار طلسم به ولدمورت برخورد کرد و روي زمين افتاد ولی خیلی سریع دوباره ایستاد و به خود مسلط شد.این بار ولدمورت با خشونت تمام چوب دستی اش را به سوی هری نشانه گرفت و وردی را زیر لب گفت ولی هری سریع ان را با ضدطلسم خنثی کرد ولی قدرت طلسم آن قدر زیاد بود که ضد طلسم هری اثر نکرد و ناگهان دردی بی سابقه در درون هری رخنه کرد.دردی جنون زا که تا مغز استخوان ها نفوذ کرد و همراه با خود خیالاتی وحشتناک به مغز هری نثار کرد اثر طلسم به این زودی ها از بین نمی رفت بعد از دقایقی هری به خود آمد و توانست بایستد و دوباره اماده مبارزه شود این بار توانست با يك طلسم قويتر تا حدودی به ولدمورت معنای قدرت را....



Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۱:۰۶ شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۴



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۴ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 369
آفلاین
ه ذهن هري رسيد كه حلي براي اين مشكل بود او ميخواست كاري بكند تا همگي نجات پيدا كنندو ولدمورت را نابود نمايند ولی ناگهان صدایی را از پوشت خود شنید و متوجه شد كه تانكس در اثر برخورد طلسمي به زمين افتاد و بی هوش شد. فکری به ذهن هری خطور کرد و آن این بود که بايد با يكديگر متحد شوند تا حداقل با این کار بتوانند از پیشروی آنها جلوگیری کنند و برعکس خودشان پیروز شوند. داد زد (خطاب به همراهانش) صبر کنید ولی به دلیل صداهای انفجار زیاد صدایش را هیچکس نشنید و بعد چوبدستی را به طرف گلویش برد و گفت همه گوش کنند باید همه به یه سمت برویم و همه به سوی یک حرفش را ادامه نداد و با چشمانی گرد به ان سوی اتاق نگاه کرد زیرا در انجا نور بسیار پررنگی بود و افراد زیادی هم از جمله دامبلدور رويش را برگرداند تا همان حقه ی هری را كه باعث نجات همگي بود را اجرا کنند.دامبلدور خیلی سریع خود را به هري رساند تا او را به درون حلقه ی خود بکشاند اما با این کار که دامبلدور کرد، خودش به جایی کشانده شد که دیگر هيچ اثري از او نماند ولي هنوز امیدی وجود داشت تا همه زنده بمانند و آن این بود که با یک ترفندی ماهرانه خود را به ولدمورت برساند و با او به نبردی واقعی بپردازد تا تکلیف دنیای جادوگران را معلوم کند.;كه ناگهان يك صدا و نور قوي از طرف مرگخواران شنیده و دیده شد كه توجه همه را به خود جلب کرد ناگهان متوجه شدند که مالفوی بر روی زمین میغلتد بله این تانکس بود که مالفوی را با طلسمه قفل کردن او را بی حرکت کرده بود زیرا میدانست که اگه مالفوی همانجا بماند یه کاری دست خود میدهد تازه بعد از دقایقی هری فهمید که خود او نیز در صحنه مبارزه است.
دامبلدور یک نفرین بسیار قوی به سمت یکی از مرگخواران که به نظر آشنا می رسید فرستاد.اما پس از دقايقي مشخص گشت كه او مرگخوار نبوده بلکه کسی بوده که هری انتظارش را می کشیده و جان همه ي آن ها به او بستگی داشت. ولد مورت به دیوار خورد.
هری آماده برای جنگ با او شد این بار تصمیمش قطعی بود هری همینطور به ولدمورت نزدیک و نزدیک تر می شد تا این که فقط بين آنها يك متر فاصله بود شاید هم کم تر در همان لحظه ولدمورت یک طلسم به طرف هری فرستاد ولي هري جاخالي داد و به سرعت طلسمی روانه ی لرد کرد اما لرد نیز طلسمی به سمت هري فرستاد که این بار از كنار دست هري گذشت هری بلافاصله افکارشو متمرکز کرد و طلسمی بسیار قوی به سوی ولدمورت روانه کرد و این بار طلسم به ولدمورت برخورد کرد و روي زمين افتاد ولی خیلی سریع دوباره ایستاد و به خود مسلط شد.این بار ولدمورت با خشونت تمام چوب دستی اش را به سوی هری نشانه گرفت و وردی را زیر لب گفت ولی هری سریع ان را با ضدطلسم خنثی کرد ولی قدرت طلسم آن قدر زیاد بود که ضد طلسم هری اثر نکرد و ناگهان دردی بی سابقه در درون هری رخنه کرد.دردی جنون زا که تا مغز استخوان ها نفوذ کرد و همراه با خود خیالاتی وحشتناک به مغز هری نثار کرد اثر طلسم به این زودی ها از بین نمی رفت بعد از دقایقی هری به خود آمد و توانست بایستد و دوباره اماده مبارزه شود این بار توانست با يك طلسم قويتر تا حدودی به ولدمورت...



Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۱:۰۳ شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۴

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ه ذهن هري رسيد كه حلي براي اين مشكل بود او ميخواست كاري بكند تا همگي نجات پيدا كنندو ولدمورت را نابود نمايند ولی ناگهان صدایی را از پوشت خود شنید و متوجه شد كه تانكس در اثر برخورد طلسمي به زمين افتاد و بی هوش شد. فکری به ذهن هری خطور کرد و آن این بود که بايد با يكديگر متحد شوند تا حداقل با این کار بتوانند از پیشروی آنها جلوگیری کنند و برعکس خودشان پیروز شوند. داد زد (خطاب به همراهانش) صبر کنید ولی به دلیل صداهای انفجار زیاد صدایش را هیچکس نشنید و بعد چوبدستی را به طرف گلویش برد و گفت همه گوش کنند باید همه به یه سمت برویم و همه به سوی یک حرفش را ادامه نداد و با چشمانی گرد به ان سوی اتاق نگاه کرد زیرا در انجا نور بسیار پررنگی بود و افراد زیادی هم از جمله دامبلدور رويش را برگرداند تا همان حقه ی هری را كه باعث نجات همگي بود را اجرا کنند.دامبلدور خیلی سریع خود را به هري رساند تا او را به درون حلقه ی خود بکشاند اما با این کار که دامبلدور کرد، خودش به جایی کشانده شد که دیگر هيچ اثري از او نماند ولي هنوز امیدی وجود داشت تا همه زنده بمانند و آن این بود که با یک ترفندی ماهرانه خود را به ولدمورت برساند و با او به نبردی واقعی بپردازد تا تکلیف دنیای جادوگران را معلوم کند.;كه ناگهان يك صدا و نور قوي از طرف مرگخواران شنیده و دیده شد كه توجه همه را به خود جلب کرد ناگهان متوجه شدند که مالفوی بر روی زمین میغلتد بله این تانکس بود که مالفوی را با طلسمه قفل کردن او را بی حرکت کرده بود زیرا میدانست که اگه مالفوی همانجا بماند یه کاری دست خود میدهد تازه بعد از دقایقی هری فهمید که خود او نیز در صحنه مبارزه است.
دامبلدور یک نفرین بسیار قوی به سمت یکی از مرگخواران که به نظر آشنا می رسید فرستاد.اما پس از دقايقي مشخص گشت كه او مرگخوار نبوده بلکه کسی بوده که هری انتظارش را می کشیده و جان همه ي آن ها به او بستگی داشت. ولد مورت به دیوار خورد.
هری آماده برای جنگ با او شد این بار تصمیمش قطعی بود هری همینطور به ولدمورت نزدیک و نزدیک تر می شد تا این که فقط بين آنها يك متر فاصله بود شاید هم کم تر در همان لحظه ولدمورت یک طلسم به طرف هری فرستاد ولي هري جاخالي داد و به سرعت طلسمی روانه ی لرد کرد اما لرد نیز طلسمی به سمت هري فرستاد که این بار از كنار دست هري گذشت هری بلافاصله افکارشو متمرکز کرد و طلسمی بسیار قوی به سوی ولدمورت روانه کرد و این بار طلسم به ولدمورت برخورد کرد و روي زمين افتاد ولی خیلی سریع دوباره ایستاد و به خود مسلط شد.این بار ولدمورت با خشونت تمام چوب دستی اش را به سوی هری نشانه گرفت و وردی را زیر لب گفت ولی هری سریع ان را با ضدطلسم خنثی کرد ولی قدرت طلسم آن قدر زیاد بود که ضد طلسم هری اثر نکرد و ناگهان دردی بی سابقه در درون هری رخنه کرد.دردی جنون زا که تا مغز استخوان ها نفوذ کرد و همراه با خود خیالاتی وحشتناک به مغز هری نثار کرد اثر طلسم به این زودی ها از بین نمی رفت بعد از دقایقی هری به خود آمد و توانست بایستد و دوباره اماده مبارزه شود این بار توانست با يك طلسم قويتر...



Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۱۰:۳۵ شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۴



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۴ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 369
آفلاین
به ذهن هري رسيد كه حلي براي اين مشكل بود او ميخواست كاري بكند تا همگي نجات پيدا كنندو ولدمورت را نابود نمايند ولی ناگهان صدایی را از پوشت خود شنید و متوجه شد كه تانكس در اثر برخورد طلسمي به زمين افتاد و بی هوش شد. فکری به ذهن هری خطور کرد و آن این بود که بايد با يكديگر متحد شوند تا حداقل با این کار بتوانند از پیشروی آنها جلوگیری کنند و برعکس خودشان پیروز شوند. داد زد (خطاب به همراهانش) صبر کنید ولی به دلیل صداهای انفجار زیاد صدایش را هیچکس نشنید و بعد چوبدستی را به طرف گلویش برد و گفت همه گوش کنند باید همه به یه سمت برویم و همه به سوی یک حرفش را ادامه نداد و با چشمانی گرد به ان سوی اتاق نگاه کرد زیرا در انجا نور بسیار پررنگی بود و افراد زیادی هم از جمله دامبلدور رويش را برگرداند تا همان حقه ی هری را كه باعث نجات همگي بود را اجرا کنند.دامبلدور خیلی سریع خود را به هري رساند تا او را به درون حلقه ی خود بکشاند اما با این کار که دامبلدور کرد، خودش به جایی کشانده شد که دیگر هيچ اثري از او نماند ولي هنوز امیدی وجود داشت تا همه زنده بمانند و آن این بود که با یک ترفندی ماهرانه خود را به ولدمورت برساند و با او به نبردی واقعی بپردازد تا تکلیف دنیای جادوگران را معلوم کند.;كه ناگهان يك صدا و نور قوي از طرف مرگخواران شنیده و دیده شد كه توجه همه را به خود جلب کرد ناگهان متوجه شدند که مالفوی بر روی زمین میغلتد بله این تانکس بود که مالفوی را با طلسمه قفل کردن او را بی حرکت کرده بود زیرا میدانست که اگه مالفوی همانجا بماند یه کاری دست خود میدهد تازه بعد از دقایقی هری فهمید که خود او نیز در صحنه مبارزه است.
دامبلدور یک نفرین بسیار قوی به سمت یکی از مرگخواران که به نظر آشنا می رسید فرستاد.اما پس از دقايقي مشخص گشت كه او مرگخوار نبوده بلکه کسی بوده که هری انتظارش را می کشیده و جان همه ي آن ها به او بستگی داشت. ولد مورت به دیوار خورد.
هری آماده برای جنگ با او شد این بار تصمیمش قطعی بود هری همینطور به ولدمورت نزدیک و نزدیک تر می شد تا این که فقط بين آنها يك متر فاصله بود شاید هم کم تر در همان لحظه ولدمورت یک طلسم به طرف هری فرستاد ولي هري جاخالي داد و به سرعت طلسمی روانه ی لرد کرد اما لرد نیز طلسمی به سمت هري فرستاد که این بار از كنار دست هري گذشت هری بلافاصله افکارشو متمرکز کرد و طلسمی بسیار قوی به سوی ولدمورت روانه کرد و این بار طلسم به ولدمورت برخورد کرد و روي زمين افتاد ولی خیلی سریع دوباره ایستاد و به خود مسلط شد.این بار ولدمورت با خشونت تمام چوب دستی اش را به سوی هری نشانه گرفت و وردی را زیر لب گفت ولی هری سریع ان را با ضدطلسم خنثی کرد ولی قدرت طلسم آن قدر زیاد بود که ضد طلسم هری اثر نکرد و ناگهان دردی بی سابقه در درون هری رخنه کرد.دردی جنون زا که تا مغز استخوان ها نفوذ کرد و همراه با خود خیالاتی وحشتناک به مغز هری نثار کرد اثر طلسم به این زودی ها از بین نمی رفت بعد از دقایقی هری به خود آمد و توانست بایستد و دوباره اماده مبارزه شود این بار توانست با...



Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ جمعه ۱۶ دی ۱۳۸۴

مارکوس فلینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۵ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 328
آفلاین
به ذهن هري رسيد كه حلي براي اين مشكل بود او ميخواست كاري بكند تا همگي نجات پيدا كنندو ولدمورت را نابود نمايند ولی ناگهان صدایی را از پوشت خود شنید و متوجه شد كه تانكس در اثر برخورد طلسمي به زمين افتاد و بی هوش شد. فکری به ذهن هری خطور کرد و آن این بود که بايد با يكديگر متحد شوند تا حداقل با این کار بتوانند از پیشروی آنها جلوگیری کنند و برعکس خودشان پیروز شوند. داد زد (خطاب به همراهانش) صبر کنید ولی به دلیل صداهای انفجار زیاد صدایش را هیچکس نشنید و بعد چوبدستی را به طرف گلویش برد و گفت همه گوش کنند باید همه به یه سمت برویم و همه به سوی یک حرفش را ادامه نداد و با چشمانی گرد به ان سوی اتاق نگاه کرد زیرا در انجا نور بسیار پررنگی بود و افراد زیادی هم از جمله دامبلدور رويش را برگرداند تا همان حقه ی هری را كه باعث نجات همگي بود را اجرا کنند.دامبلدور خیلی سریع خود را به هري رساند تا او را به درون حلقه ی خود بکشاند اما با این کار که دامبلدور کرد، خودش به جایی کشانده شد که دیگر هيچ اثري از او نماند ولي هنوز امیدی وجود داشت تا همه زنده بمانند و آن این بود که با یک ترفندی ماهرانه خود را به ولدمورت برساند و با او به نبردی واقعی بپردازد تا تکلیف دنیای جادوگران را معلوم کند.;كه ناگهان يك صدا و نور قوي از طرف مرگخواران شنیده و دیده شد كه توجه همه را به خود جلب کرد ناگهان متوجه شدند که مالفوی بر روی زمین میغلتد بله این تانکس بود که مالفوی را با طلسمه قفل کردن او را بی حرکت کرده بود زیرا میدانست که اگه مالفوی همانجا بماند یه کاری دست خود میدهد تازه بعد از دقایقی هری فهمید که خود او نیز در صحنه مبارزه است.
دامبلدور یک نفرین بسیار قوی به سمت یکی از مرگخواران که به نظر آشنا می رسید فرستاد.اما پس از دقايقي مشخص گشت كه او مرگخوار نبوده بلکه کسی بوده که هری انتظارش را می کشیده و جان همه ي آن ها به او بستگی داشت. ولد مورت به دیوار خورد.
هری آماده برای جنگ با او شد این بار تصمیمش قطعی بود هری همینطور به ولدمورت نزدیک و نزدیک تر می شد تا این که فقط بين آنها يك متر فاصله بود شاید هم کم تر در همان لحظه ولدمورت یک طلسم به طرف هری فرستاد ولي هري جاخالي داد و به سرعت طلسمی روانه ی لرد کرد اما لرد نیز طلسمی به سمت هري فرستاد که این بار از كنار دست هري گذشت هری بلافاصله افکارشو متمرکز کرد و طلسمی بسیار قوی به سوی ولدمورت روانه کرد و این بار طلسم به ولدمورت برخورد کرد و روي زمين افتاد ولی خیلی سریع دوباره ایستاد و به خود مسلط شد.این بار ولدمورت با خشونت تمام چوب دستی اش را به سوی هری نشانه گرفت و وردی را زیر لب گفت ولی هری سریع ان را با ضدطلسم خنثی کرد ولی قدرت طلسم آن قدر زیاد بود که ضد طلسم هری اثر نکرد و ناگهان دردی بی سابقه در درون هری رخنه کرد.دردی جنون زا که تا مغز استخوان ها نفوذ کرد و همراه با خود خیالاتی وحشتناک به مغز هری نثار کرد اثر طلسم به این زودی ها از بین نمی رفت بعد از دقایقی هری به خود آمد و توانست بایستد و دوباره اماده مبارزه شود ....


عضو اتحاد اسلایترین


Re: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ جمعه ۱۶ دی ۱۳۸۴



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۴ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۴۰ چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 369
آفلاین
به ذهن هري رسيد كه حلي براي اين مشكل بود او ميخواست كاري بكند تا همگي نجات پيدا كنندو ولدمورت را نابود نمايند ولی ناگهان صدایی را از پوشت خود شنید و متوجه شد كه تانكس در اثر برخورد طلسمي به زمين افتاد و بی هوش شد. فکری به ذهن هری خطور کرد و آن این بود که بايد با يكديگر متحد شوند تا حداقل با این کار بتوانند از پیشروی آنها جلوگیری کنند و برعکس خودشان پیروز شوند. داد زد (خطاب به همراهانش) صبر کنید ولی به دلیل صداهای انفجار زیاد صدایش را هیچکس نشنید و بعد چوبدستی را به طرف گلویش برد و گفت همه گوش کنند باید همه به یه سمت برویم و همه به سوی یک حرفش را ادامه نداد و با چشمانی گرد به ان سوی اتاق نگاه کرد زیرا در انجا نور بسیار پررنگی بود و افراد زیادی هم از جمله دامبلدور رويش را برگرداند تا همان حقه ی هری را كه باعث نجات همگي بود را اجرا کنند.دامبلدور خیلی سریع خود را به هري رساند تا او را به درون حلقه ی خود بکشاند اما با این کار که دامبلدور کرد، خودش به جایی کشانده شد که دیگر هيچ اثري از او نماند ولي هنوز امیدی وجود داشت تا همه زنده بمانند و آن این بود که با یک ترفندی ماهرانه خود را به ولدمورت برساند و با او به نبردی واقعی بپردازد تا تکلیف دنیای جادوگران را معلوم کند.;كه ناگهان يك صدا و نور قوي از طرف مرگخواران شنیده و دیده شد كه توجه همه را به خود جلب کرد ناگهان متوجه شدند که مالفوی بر روی زمین میغلتد بله این تانکس بود که مالفوی را با طلسمه قفل کردن او را بی حرکت کرده بود زیرا میدانست که اگه مالفوی همانجا بماند یه کاری دست خود میدهد تازه بعد از دقایقی هری فهمید که خود او نیز در صحنه مبارزه است.
دامبلدور یک نفرین بسیار قوی به سمت یکی از مرگخواران که به نظر آشنا می رسید فرستاد.اما پس از دقايقي مشخص گشت كه او مرگخوار نبوده بلکه کسی بوده که هری انتظارش را می کشیده و جان همه ي آن ها به او بستگی داشت. ولد مورت به دیوار خورد.
هری آماده برای جنگ با او شد این بار تصمیمش قطعی بود هری همینطور به ولدمورت نزدیک و نزدیک تر می شد تا این که فقط بين آنها يك متر فاصله بود شاید هم کم تر در همان لحظه ولدمورت یک طلسم به طرف هری فرستاد ولي هري جاخالي داد و به سرعت طلسمی روانه ی لرد کرد اما لرد نیز طلسمی به سمت هري فرستاد که این بار از كنار دست هري گذشت هری بلافاصله افکارشو متمرکز کرد و طلسمی بسیار قوی به سوی ولدمورت روانه کرد و این بار طلسم به ولدمورت برخورد کرد و روي زمين افتاد ولی خیلی سریع دوباره ایستاد و به خود مسلط شد.این بار ولدمورت با خشونت تمام چوب دستی اش را به سوی هری نشانه گرفت و وردی را زیر لب گفت ولی هری سریع ان را با ضدطلسم خنثی کرد ولی قدرت طلسم آن قدر زیاد بود که ضد طلسم هری اثر نکرد و ناگهان دردی بی سابقه در درون هری رخنه کرد.دردی جنون زا که تا مغز استخوان ها نفوذ کرد و همراه با خود خیالاتی وحشتناک به مغز هری نثار کرد اثر طلسم به این زودی ها از بین نمی رفت بعد از دقایقی هری به خود آمد و توانست...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.