هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





جام آتش دوره سوم(بهار 88)
پیام زده شده در: ۲۳:۵۲ سه شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۸

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
در این تاپیک ناظر ها اسم نماینده گروهشون و داور گروهشون رو اعلام میکنن.

مهلت:26 فروردین

موفق باشید.


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۱۱ ۱۱:۵۱:۲۲

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: جام آتش
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۷

گلگومات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۹ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۵۷ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۹۰
از كنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
پيام امروز
روز يكشنبه - اول مارس

فاجعه ي هالي ويزارد

خبرنگار واحد حوادث - شب گذشته يك قاتل جاني ، طي يك عمليات تروريستي با اهداف كاملا سياسي دست به انحدام هالي ويزارد زد در طي اين حادثه شونصد نفر كشته و شيشصد و شصت و شيش نفر زخمي شدند.

لازم به ذكر است كه به گفته يكي از شاهدان عيني ماجرا كه در اين حادثه يك گوش و يك چشم خود را از دست داده است ، فردي با موهاي زرد و ريش سفيد در پشت اين قضايا قرار دارد زيرا بعد از انفجار صداي خنده ي وي با افكت قوهاهاهاها به گوش ميرسيده است.



پيام امروز
روز دوشنبه - دوم مارس

انحدام سالن مد

خبرنگار واحد حوادث - صبح ديشب ، در طي يك اقدام تروريستي با اهداف كاملا سياسي و ضد فرهنگي سالن مد جادوگري به اتش كشيده شد و اين در حاليست كه در طول اين حادث شيشصد و شصت شيش نفر كشته و شونصد نفر زخمي شدند.

به گفته يكي از شاهدان عيني ماجرا ؛ كه يك چشم و يك گوش خود را از دست داده است ، فرد مو طلايي كه به اتهام منحدم كردن هالي ويزارد تحت تعقيب پليس است در آن حوالي رويت شده است.


پيام امروز
روز سه شنبه - سوم مارس

انفجار پارك جادوگران مساوي با لو رفتن هويت مرد مو زرد ريش سفيد شد!!

خبرنگار واحد حوادث - شب ديروز ، در طي يك اقدام تروريستي با اهداف كاملا سياسي و ضد فرهنگي پارك جادوگران منفجر شد ، در طي اين حادثه شونصد هزار و شيشصد و شصت و شيش نفر كشته و شونصد هزار و شيصد و شصت و شيش نفر زخمي شدند.

البته يكي از شهروندان غيور جادوگران با كمك موبايل ماگلي اي كه در دست داشت توانست عكسي از اين قاتل تهيه فرمايد ، طبق تحقيقات پليس اين قاتل جاني آلبرت دامبلوالد نام دارد كه در زير ميتوانيد عكس وي را مشاهده كنيد :

(در زير عكسي قرار داره كه چشماي قاتل رو سياه كرده و صورتشم به شكل شطرنجي دراورده)

در صورت مشاهده فرد مذكور با وزارت تماس بگيريد


دفتر مديريت هاگوارتز

يك جسم گرد نوراني(خورشيد) در بيرون دفتر مشغول نور افشانيه و يك جسم گرد نوراني(كله كچل ولدي) ديگر هم در داخل دفتر خود نمايي ميكنه.

ملت هر كدوم يك عينك افتابي به قاعده صورتشون به چشم زدن تا چشمشون در برابر اين همه روشنايي اسيبي نبينه.

البوس:خب مرحله سوم جام اتش يك آيتم جهاني و بسيار سادست .. شما بايد برين اين البرت دامبلوالد كه جديدا شاخ شده و ادعاي گولاخي ميكنه و همه فكر ميكنن قوي ترين جادوگر قرن حاضررو بكشيد و بيايد.
لرد:من عمرا به وزارت در گرفتن اين قاتل جاني كمك نميكنم در ضمن ، چه جسارتا همه ميدونن من قوي ترين جادوگر قرنم.
البوس:اگه ميتوني ثابت كن!!!

در اينجا دامبل لرد رو خر ميكنه و لرد حاضر ميشه به وزارت كمك كنه.

بليز:خب حالا محل اختفاي اين يارو رو ميدونيد كجاست ؟! كجا ميتونيم پيداش كنيم.؟!
دامبل:شما بايد بريد پارك جادوگران!!
سه غيور مرد جام اتش: اونجا رو كه زده منحدم كرده ديگه بريم اونجا چي كار؟!
دامبل:فرزندانم ! فراموش نكنيد كه يه مجرم هميشه به محل جنايت برميگرده.

پارك جادوگران

افتاب پرتوهاي خودشو مثل سوزن توي بدن غيور مردان فرو ميكنه ، يك پسر بچه جلوي اين سه مرد قدرتمند در حال بازي كردنه.

_اواداكداروا!

نفرين سبز رنگي به پسرك برخورد ميكنه و چهار چرخش هوا ميشه.

بليز :ارباب الان ميشه توضيح بدي چرا اين طفل معصومو كشتي؟!
لرد:گفتم شايد دامبل والد باشه كه به محفل جنايت برگشته

گلگومات و بليز:به به .. آفرين افرين

نيم ساعت بعد

همه جاي پارك به كلي منحدم شده و هنوز هم ميشه مقداري دل و قلوه در اطراف مشاهده كرد.
چند متر جلوتر از غيور مردان ، مردي با موهاي زرد و ريش سفيد ايستاده.
لرد كه بسيار جو گيرز شده:البرت تو راه فراري نداري بهتره خودتو تسليم كني.
البرت: لعنتي !! لو رفتم ف عجب غلطي كردم كه به محل جنايت برگشتم ، مرتيكه هاي بوقي چوبدستي هاتونو بكشيد و اماده مرگ باشيد.
لرد بليز گلگومات:

چند ثانيه بعد

بومب!!!

لرد ، بليز و گلگومات پشت سنگي پناه گرفتن ، اجساد چوبدستيهاشونم كه شكسته شده در گوشه ي تصوير قابل رويته ، دامبل والد در حالي كه قوهاهاها ميخنده به مكاني كه غيور مردان پناه گرفتن نزديك ميشه تا چهار چرخ هر سه تاشونو هوا كنه.

گلگومات در حالي كه شورت سفيدشو به يك تكه چوب اويزون كرده و به علامت تسليم بالاي سرش تكون ميده : گلگومات جوون بود هزار ارزو داشت ، جام اتش نخواست.
بليز و لرد:

دامبل والد همچنان داره به اونها نزديك ميشه كه ناگهان پاش به قطعه سنگي گير ميكنه و با مغز روي زمين سنگي پارك فرود مياد ، در اثر اين حادثه صداي مهيبي ايجاد ميشه.

لرد:ديگه صداي خندش نمياد !! اين صداي چي بود مشكوكيوس !!!

يه غيور مرد با احتياط سر خودشونو بالا ميارن تا اوضاع رو مورد بررسي قرار بدن.

و در اين لحظست كه با كله ي منحدم شده دامبل والد مواجه ميشن كه خون از تمامي نقاطش بيرون زده.

گلگومات:گلگومات از اولشم ميدونست اين بوقي خطري نداشت.

و سه غيور مرد در حالي كه با ديدن وضع حريفشون روحيه گرفتن با سرعت بهش نزديك ميشن و با تلاشي بي سابقه به وسيله ي مشت و لگداشون سعي در خورد كردن استخوناي البرت دارن.

صدايي از پشت:فرزندانم ، من هميشه ميدونستم شما خيلي گولاخيد و با كمك هاي بي حد اندازه من ميتونيد به يه جا برسيد.

سه غيور مرد برگشتن و با دامبل مواجه شدن:كمك هاي شبانه روزي توووووو؟!
دامبل:

البرت در حالي كه داره نفساي اخرو ميكشه:پق!!(افكت بالا اوردن خون) پدر .. كمك.. پق!! ..كن!!
دامبل:چي مگه تو پدرم داري؟! بچه ها جمع كنيد صاحبش اومد.
غيور مردان در حالي كه خودشونو خراب كرده بودن ، تصميم ميگرن فرار كنن.
آلبرت:بوقي .. پق!! با خودتم !!پق!!

دامبل كه خيالش جمع شده پاي پدري تو كار نيست دوباره روحيه ميگره و ميره پاشو ميذاره روي گردن دامبل والد:هي بوقي چطور جرات ميكني منو پدر ودت خطاب كني؟!
دامبل والد نگاه معصومانه اي به دامبل ميندازه و در خاطرات دامبل نقطه اي شروع به چشمك زدن ميكنه.

فلش بك - بيست سال قبل - دهكده قزوين


خورشيد در اسمون ميتابه و صورت دو مرد رو كه يكشون ريش سفيد و ديگري موي طلايي داره رو مورد عنايت قرار ميده ، مرد ريش سفيد در حالي كه داره سبد كوچكي رو كه از توش صداي يه بچه شنيده ميشه حمل ميكنه عرق پيشونيشو پاك ميكنه.

مرد ريش سفيد:خيلي بي جنبه اي !! فكرشم نميكردم حامله بشه گريندل بوقي !!
مرد مو طلايي:

مرد ريش سفيد سبد رو روي زمين ميذاره و يه ياداشت با محتواي : هر كي اين بچه رو ديد ورداره بزرگش كنه ، اجرش با مرلين ضميمه سبد ميكنه.

و بعد دو مرد در حالي كه بسيار نارحت هستن از سبد فاصله ميگيرن.

نوزاد درون سبد بسيار زشته و موي طلايي و ريش سفيد داره.
_عووووَ ، عووووو ، عووووو ، عوووووووو (ترجمه : نامردا ؛ منو وسط قزوين تنها نذارين ، اينجا عمرا سالم بمونم من انتقام ميگيرم )

پايان فلش بك

دامبل دهنشو به قاعده دو تا نون بربري باز ميكنه:پســـــــــــــــــرم!!

دامبل والد :پـــــــ ..پق!! ـــــــــــ پق!! ــــدرم پقولي بقول(افكت كشيدن نفس اخر و مردن)

غيور مردان جام اتش:

چند ساعت بعد - كنفرانس بري.

چليك چليك(افكت عكس گرفتن)

شونصد تا ميكروفون جلوي قهرمانان قرار داره.

لرد:اقا ما همون اولش براي اينكه بهش بگيم خيلي جوجه اي چوبدستي هامونو در اورديم جلوش ريز ريز كرديم تا بفهمه بي چوبدستي هم حريفشيم ف بعدش چند تا خوابونديم زير گوشش و حسابي كتكش زديم ف اون ب غلط كردن افتاده بود و حتي نتونست روي ما دست بلند كنه.

يكي از خبرنگاران فضول:ميشه بگيد ، پس چرا اينقدر صورت همتون داغونه

و به چهره هاي پوكيده غيور مردان اشاره ميكنه.
ملت جام اتش


اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده


Re: جام آتش
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۷

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
آلبوس: آقا یه جادوگر اومده خیلی گولاخه شما سه تا وظیفه دارید امشب برید بکشیدش!
لرد: عجب! مادر نزاییده کسی که از من قوی تر باشه!
بلیز: عجب! مادر نزاییده کسی که از ارباب قوی تر باشه!
گلگومات: عجب! مادر نزایید کسی که از ارباب بلیز قوی تر باشه!

همان شب

طوفان شدیدی میوزد و درختان تنومند را از ریشه در میاورد و باران همچون تازیانه بر زمین کوبیده میشود و قرمزی غیر عادی ای بر آسمان حاکم است و صاعقه هایی بی رحمانه به سمت زمین هدف گیری میشوند! اما هیچ چیز به اندازه صداهای انفجار و نعره هایی که از دور دست ها شنیده میشود قادر به لرزاندن استخوانها نیست!

فردای آنروز

تا وسعت شونصد کیلومتری همه چیز نابود شده و جمع کثیری از نیروهای نظامی ، پلیس، آتش نشانی ، آمبولانس ها و خبرنگاران از همه سو به سمت محل حادثه حرکت میکنند ... دوربین ارتفاع زیاد میکند و به آرامی از صحنه دور میشود.
فیلمبردار: از اینجا جزئیات پیدا نیست ارتفاعتو کمتر کن!

بازتاب خبر در روزنامه های جادوگری

- و امروز جوانمردان غیور این مرز و بــــــــوم با جانهای در کـــــــــف! با توکل برمرلیــــــن و قدرت طلبیدن از اجدادمــــــــان و با چشمانی بــاز و حواسی کامل و اعتماد به نفسی بــــــالا موفق شدند بزرگترین جادوگر قرن را که نامش زیاد مهم نیست را از پا دربیاورند.

جادوگر تیوی

میلیون ها تن با پلاکارد های ولدی دوست داریم! و ولدی قهرمان در جلوی خانه ریدل تجمع کردند و در جلوی این جمعیت میلیونی آنی مونی لای در رو باز کرده و به شدت علیه هواداران موضع گرفته:
آنی مونی: ارباب خونه نیست. اگر فکر کردید به این بهانه میتونید اینجا چتر شید کور خوندید! برید پی کارتون!

به دنبال این تصویر تصاویری از محصلین هاگوارتز پخش میشود که دامبلدور را به عنوان عامل همیشه پشت پرده و به جرم کودک آزاری و برقراری ارتباط پنهان با جادوگر بزرگی که نامش مهم نیست دستگیر کرده اند و میخواهند در حیاط هاگوارتز وی را زنده زنده بسوزانند.

و همچنین مادام رزمرتا که تمام اهالی لندن را به کافه سه دسته جارو مهمون کرده.

بازتاب خبر در عموم

سه عضو فراموش شده در کوچه ای خلوت و کثیف مشغول وارثی سطل آشغال ها هستند که یک عدد روزنامه پیدا میکنن!
حاجی: صفحه حوادثو بیار ببینیم چی نوشته!
گیلدی : آوردم! عجب! بزرگترین جادوگر قرن که نامش زیاد مهم نیست شکست خورده. چه بی ناموسی!
دراکو: اوه ... اینجا رو .. بلیز و لرد و گلگومات موفق شدن حماسه آفرینی کنن... چه مشکوک!
جاسم : اوه ... وقتی هاگوارتز بودم اونا رو میشناختم! جادوگران بزرگی هستن!

شرح ماجرا به روایت بلیز:

میکروفون های متعددی در دماغ و گوش و چشم و حلق بلیز فرو رفته و بلیز با اب و تاب مشغول تعریف مبارزه هست!
بلیز: بعد من یه نگاه به چپ کردم .. یه نگاه به راست .. تو همون لحظه دیدم کار از کار گذشته و لرد و گلگومات هر دو بیهوش افتادن زمین و همچنین سرعت باد و زاویه برخورد بارون با زمینو اندازه گرفتم و فهمیدم ماه به قرص کامل خودش رسیده و زمین خیلی گلی هست و کاشکی من با خودم چتر میاوردم و حالا لباسام کثیف شده و نوک کفشمم سوراخ هست و بارون داره به داخل نفوذ میکنه اما مهم نبود چون اونم که اسمش مهم نیست حواسش به من نبود و این بهترین فرصت بود .. البته توجه داشته باشید همه این چیزا رو تو یه لحظه فهمیدم

---------------------------------------
صاعقه های متعددی بر نقطه خاصی از زمین برخورد میکند ... اسمش زیاد مهم نیست لرد رو با یک دستش میچرخوند اما موفق نمیشود کارش را تمام کند چون بلیز شدیدا پاچه اسمش زیاد مهم نیست رو گاز گرفته و او سعی میکند بلیز را شوت کند اما موفق نمیشود از طرفی گلگومات خود را رو سرش انداخته انگشتاشو در دماغ و چشمش فرو برده و اسمش زیاد مهم نیست به سختی جایی را میبند ...
--------------------------------------

مصاحبه با شاهدین عینی ماجرا:

صدای گریه بچه ای به گوش میرسد!
-مادر بچه: اوه شب بود ... بچم خوابش نمیبرد بعد یهو از پنجره دیدم انفجار بزرگی در افق رخ داد و همه جا روشن شد. ترسیده بودم ... فکر کردم هیروشیما زدن یعنی چیز بمب اتم زدن!

فردی که به نظر میرسد خیلی روشن فکر است:
- من شک دارم که فقط یک دوئل بوده ... من فکر میکنم در اینجا فعالیت های زیر زمینی انجام میشده و ناگهان همه چیز منفجر شده و رفته هوا و حالا دارن اخبار رو سانسور میکنن.

کورنلیوس فاج: دوئل؟ نه آقا اینا همش توطئه اسرائیله! این آمریکاست به اینا پول میده بمب بسازن بزنن تو سر مردم. فردا همه میریم راهپیمایی!

شرح ماجرا به روایت ولدمورت:

گزارشگر: میبینم که شما مبارزه جانانه ای کردید و هنوزم آثار مبارزه به خوبی در چهرتون مشهوده. میشه خودتون توضیح بدید؟

دوربین روی صورت لرد زوم میکنه .. یک چوبدستی از یک گوشش وارد شده و از اون یکی گوشش خارج شده و معلومه اون وسط گیر کرده و از طرفی یک چشمش درومده و شواهد نشون میده که تمام دندوناش شب گذشته در حلقش خورد شده.

لرد: آخه ببینید این انصافه؟ اینا چه یارایین که من دارم .. اینا از سادگی من سوء استفاده کردن. اینا به من گفتن چون تو قوی ترین جادوگر دنیایی از جلو برو و ما هم از طرفین میریم و منم همین کار رو کردم و از جلو رفتم و اونام از طرفین رفتن با این تفاوت که من از جلو به سمت اسمش زیاد مهم نیست رفتم ولی اونا از طرفین فرار کردن ... حالا شما بگید این درسته؟ الان من یک گوشم شنواییشو از دست داده و اون یکیم نصفه و نیمه میشنوه این درسته؟ یک چشممو دراورده این درسته؟ حالا من با کدوم دندون غذا بخورم؟ چرا حرف نمیزنی هان؟ آواداکدورا!

--------------------------
صحنه سیاه و سفید میشه لرد سرتا ته در آسمان آویزون شده و اسمش زیاد مهم نیست وی را با طلسم تغییر شکل تبدیل به کیسه بوکس کرده و با یک آهنگ مشخصی ضرباتی رو به صورت پی در پی به لرد وارد میکنه. همون موقع صاعقه ای در پهنه آسمان نمایان میشه و همه جا روشن میشه و دو نقطه کوچکو بزرگ به وضوح دیده میشن که مشغول دور شدن از صحنه میباشند!
-------------------------

بازتاب مبارزه در علم پزشکی:

- سلام .. من دکتر کورممد هستم و مفتخر هستم که به اطلاعتون برسونم امروز به ما جامعه پزشکی ثابت شد نه تنها دوئل برای بدن مضر نیست بلکه بسیار هم سودمند هست و افرادی که زیاد دوئل میکنند اغلب از طول عمر زیادی برخوردارند و در زندگی آدمهایی خانواده دوست و پدرهایی مهربان میباشند و کمتر به سرطان لوزالمعده و روده کوچک مبتلا میشوند و همچنین در آخرین تحقیقات ما به وجود 672 ویتامین مفید در خود دوئل پی بردیم!

مردی که ادعا میکند در سالهای گذشته این واقعیات رو پیشگویی کرده:

این مرد 90 ساله میگوید درست بیست سال پیش در چنین روزی وی زاویه تابش نور از پنجره اتاقش را اندازه گرفته و به وسیله آینه ای که در جلوی نور قرار داده بازتاب آن را بر روی دیوار نیز اندازه گرفته و مشاهدات خود را ثبت کرده و با کتاب تاریخچه جادویی هاگوارتز تطبیق داده و توانسته چنین حادثه مهمی را پیشگویی کند و حتی محفل وقوعش را هم با خطای 000001/0 درصد پیشبینی کند! البته توجه داشته باشید این خبر همچنان یک شایعه هست و مسئولین مشغول بررسی این ادعا میباشند!

شرح ماجرا به روایت گلگومات:

- من از بچه های تیممون راضی بودم .. بچه های خیلی خوب و غیرتمند کار کردن. ما با سیستم یک یک یک وارد زمین شدیم که در موقع هجوم دو مهاجم نفوذی داشتیم که به وسیله یک هافبک که در پشت سرشون بود به خوبی ساپورت میشدن و در هنگام دفاع با سه مدافع کار میکردیم. در ابتدا زیاد خوب نبودیم تا اینکه بلیز موفق شد چوبدستیشو به طور کامل در دماغ اسمش زیاد مهم نیست فرو کنه. بعد من خودمو بهش رسوندم و فن کشتی کج بی نقصی رو که از کانال جم آموزش دیده بودم به طور کامل روی اسمش زیاد مهم نیست اجرا کردم و بعد هر سه تامون دستمونو دادیم به هم و هممون یکی شدیم و قدرتامون یکی شد و آماده شدیم که ضربه نهایی رو به اسمش زیاد مهم نیست وارد کنیم و الخ!

-------------------------------
تصویر سیاه و سفید میشود .. پرتوهای رنگارنگ به همه سو منحرف میشوند و پس از برخورد انفجارهای عظیمی را به وجود میاورند .. درست در وسط این آشوب ها چهار سایه شبح وار دیده میشوند که با سرعت چوبدستی های خود را حرکت میدهند و انرژی غیر قابل تحملی را آزاد میکنند.
------------------------------

یک فرد دروغگوی متقلب با اهداف نامعلوم:

- این چیزا همش دروغه از اول چنین جنگی نبوده من سالها پیش کتابی رو مطالعه کردم که در اون کتاب چنین واقعی اتفاق افتاده بود و جالبه بدونید سوژه داستان عینا همینجوری بود و حتی اسم شخصیت هاشم همین ها بود ... اینا گاوبندی کردن و به اسمش زیاد مهم نیست رشوه دادن تا مخصوصا شکست بخوره و اونا پیروز شن و اینجوری معروف شن ... در قدم بعدی اینا میخوان جهانو تصرف کنند! باید این کتابو تهیه کنید و بخونید .. اینا همشون شیادن!

بلافاصله از همه طرف طلسم های سبز رنگ به سوی این شخص دروغگوی متقلب با اهداف نامعلوم روانه میشود و و وی جان به جان آفرین تسلیم میکند!

نام واقعی اسمش زیاد مهم نیست:

یکی از شهروندان که در چراغ قرمز در ماشینش گیر افتاده:
- والا نمیدونم تا حالا به این موضوع فکر نکردم!

کشاورز زحمت کشی در سر زمین:
- نمیدونم! احتمالا باید حکمتی باشه که ما اسمشو نمیدونیم.

آرتور ویزلی:
- لابد اسم مشنگی داشته و بعضی از متعصبین سانسور کردن ... همیشه حقوق مشنگ ها نادیده گرفته میشه به عنوان مثال شما فقط همین پریز برق رو در نظر بگیرید ...

کریچر: کریچر همه چیز را دونست .. اون ارباب ریگولس بود! همه بد .. لرد بد بلیز بد گلگومات بد ... همه دورگه کثیف .. بانوی من خوب! معلوم نیست اینا چی از جون خانواده بانو خواست.

دامبل: والا به نظر من مسئله کاملا مشخصه. در دنیا عشق از همه چیز قوی تره .. پس نتیجه میگیریم اسمش زیاد مهم نیست عاشق بوده که از همه قوی تر شده! اما اینکه عاشق کی بوده مهمه!

پایان!




Re: جام آتش
پیام زده شده در: ۸:۳۴ چهارشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لرد ولدمورت براي هشتمين بار نامه اي را كه صبح آن روز از وزير سحر و جادو دريافت كرده بود باز كرد.ظاهرا هنوز كلمات نوشته شده در نامه را درك نكرده بود.مخصوصا جمله اي را كه در سطر ششم نامه با خطي درشتتر نوشته شده بود:

قويترين جادوگر تمام دورانها...بسيار قويتر از لرد سياه...قويتر از لرد سياه...

به نظرش ميرسيدكه اين سه كلمه از ميان نامه طولاني وزارت به او پوزخند ميزنند. زننده و تحقير آميز.

نگاه كوتاهي به بقيه نامه كرد.ديگر محتواي آنرا حفظ كرده بود.قويترين جادوگر تمام دورانها.و براي مبارزه با او فقط سه نفر...يك مرگخوار دست و پا چلفتي و يك غول بي شاخ و دم و لرد سياه.
همچنان در طول اتاق قدم ميزد.براي مبارزه با اين جادوگر بايد به محل زندگي او ميرفتند.جنگلي شيطاني و مخوفي كه كسي تا بحال جرات نزديك شدن به آن را پيدا نكرده بود.جادوگر هرگز از جنگل خارج نميشد.كسي او را نديده بود.او قربانيانش را بطرز مرموزي به جنگل ميكشاند.ذهن آنها را تسخير ميكرد...و....
ولدمورت مردد بود.از طرفي نميخواست كمكي به وزارت بكند و از طرف ديگر جام طلايي او را بطرف خودجذب ميكرد.شايد ميشد آنرا تبديل به هوركراكسي زيبا كرد.با اين فكر لبخندي شيطاني بر لبانش نقش بست و تصميم خود را گرفت.

زمان:نيمه شب

مكان:جنگل سياه

سه شركت كننده در حاشيه جنگل تاريك و ترسناك ايستاده بودند.هر سه كاملا مضطرب و نگران به نظر ميرسيدند.هر از چند گاهي يكي از آنها زير چشمي نگاهي به ساعت ميكرد.دقايق به كندي سپري ميشدند.صداي نگران گلگومات سكوت وهم آور جنگل را در هم شكست.

-هنوز وقتش نشده؟نميشه كمي زودتر شروع كنيم؟

بليز زابيني با بي حوصلگي سر تكان داد.
-امكان نداره.مگه نشنيدي وزير چي گفت.گفت به هيچ عنوان قبل از نيمه شب وارد جنگل نشيم.

ولدمورت ساكت و آرام روي كنده درختي نشسته و به اعماق جنگل تاريك خيره شده بود.نميخواست دو نفر ديگر متوجه اضطرابش شوند.قبل از پيدا شدن اين جادوگر همه معتقد بودند كه لرد سياه قويترين است.ولي حالا...
با خشم شاخه خشك شده اي را زير پا له كرد.چوب با صداي خفيفي شكست.صداي لرزان بليز او را به خود آورد.

-خوب ديگه.پنج دقيقه از نيمه شب گذشت.ميتونيم وارد جنگل بشيم.مواظب باشين.نبايد از هم جدا بشيم.ما تك تك نميتونيم از پسش بربياييم.

سه جادوگر از جا بلند شدند و با قدمهاي سنگين بطرف جنگل تاريك و مخوف حركت كردند.

نور ضعيف چوب دستي ها قادر نبود سياهي و تاريكي شيطاني جنگل را از بين ببرد.جادوگران به آرامي قدم برميداشتند وهر لحظه منتظر شروع حمله اي بودند.هر سه آنها ميدانستند كه كساني كه قبل از آنها قدم به اين جنگل گذاشته بودند هرگز موفق به بازگشت نشده بودند.حتي كسي به اجساد آنها هم دسترسي پيدا نكرده بود.هر چه به اعماق جنگل نزديكتر ميشدند ترس و نگرانيشان بيشتر ميشد.هيچ اتفاقي نيفتاده بود.هيچ خطري...هيچ تله و يا حمله اي صورت نگرفته بود...واين كاملا غير طبيعي به نظر ميرسيد.هوا به شدت گرم بود و هر لحظه گرمتر ميشد.سه جادوگر به سختي نفس ميكشيدند و راه خود را از بين شاخ و برگ انبوه درختان پيدا ميكردند.بليز جلوتر از همه راه ميرفت و با چوب دستيش شاخ و برگ درختان را كه مسير حركتشان را مسدود كرده بودند كنار ميزد.گرماي هوا غير قابل تحمل شده بود.بليز نميفهميد چرا گلگومات و ولدمورت هيچ حرفي نميزنند.شايد حرف زدن-هرچند آرام-ميتوانست كمي اضطرابشان را كمتر كند.

-هواي اينجا مثل جهنمه...غير قابل تحمله.

جوابي به گوش نرسيد.

تحمل بليز داشت تمام ميشد.با عصبانيت به عقب برگشت...ولي...
اثري از دو نفر ديگر نبود.بليز مطمئن بود تاهمين چند ثانيه پيش صداي خش خش شاخ و برگ درختان را از پشت سرش ميشنيد.دوستانش كجا بودند؟آيا اين صداي پاي شخص ديگري بود كه او را تعقيب ميكرد؟بليز سعي كرد خونسرديش را از دست ندهد.ميدانست كه بدون دوستانش كاري از پيش نخواهد برد.پس نفس عميقي كشيد و راه رفته را بازگشت.مطمئن نبود مسيري كه انتخاب كرده درست باشد.همه درختان شبيه هم بودند.انبوه و وحشتناك.صداي هو هوي بلند جغدي بليز را از جا پراند.سر جايش ايستاد.عرق سردي را كه برچهره اش نشسته بود پاك كرد.صداي خش خش برگهاي درختان دوباره به گوشش رسيد.اشتباه نميكرد.كسي در تعقيبش بود.به آرامي و بدون سرو صدا به پشت بوته بزرگي رفت و پنهان شد.صداي خش خش نزديك و نزديكتر شد.بليز ديگر گرما را حس نميكرد.نفسش را در سينه حبس كرده بود.عاقبت صداي خش خش قطع و سايه بزرگ و وحشتناكي از پشت درختان پديدار شد.

جادوگر سياه

جادوگر مستقيما بطرف بليز حركت كرد.تا چند ثانيه ديگر به او ميرسيد.بليز فرصت زيادي براي تصميم گيري نداشت.مطمئن بود كه به تنهايي موفق نخواهد شد ولي نميخواست بدون جنگيدن بميرد.درست در لحظه اي كه جادوگر به بوته اي كه بليز پشتش پنهان شده بود رسيد چوب دستيش را محكمتر از هميشه در دست گرفت و جلوي جادوگر پريد.
جادوگر غافلگير شده بود.با وحشت چند قدم عقب رفت.و نور ضعيف ماه چهره اش را روشن كرد.

-ولدمورت.تويي؟نزديك بود بكشمت..شماها كجا غيبتون زد؟گلگومات كجاست؟

-------------------------------------

گلگومات به سرعت قدم برميداشت.طوري كه به نظر ميرسيد ازمقصدش كاملا آگاه است.صداي زمزمه خشمگين او در صداي زوزه عجيبي كه از جنگل به گوش ميرسيد گم شده بود.

- قدرت منو دست كم گرفتن.فكر ميكنن من نميتونم از پسش بربيام.به من به چشم يه بي عرضه نگاه ميكنن.من به اون دو تا احتياج ندارم.به هيچكس احتياج ندارم.خودم ميتونم شكستش بدم.خوب شد ازشون جدا شدم.

-تووو كاملا مطمئني؟؟؟

گلگومات سرجاي خود متوقف شد.مطمئن نبود كه درست شنيده است.صداي زمزمه وار ساحره اي از لابلاي شاخه هاي درختان به گوش ميرسيد.مسير صدا مشخص نبود.انگار كه صدا به همراه جريان باد در لابلاي شاخه هاي درختان ميپيچيد.

-يه جادوگر ديگه.براي مبارزه باسامانتاي بزرگ؟حس ميكنم...نيروي جادويي ضعيف شما رو حس ميكنم.ولي كافي نيست.خيلي ضعيفه.ضعييييفففف

گلگومات با وحشت دور خود چرخيد.ظاهرا صدا هم دور او ميچرخيد.اين جادوگر بزرگ و شرور يك ساحره بود.چطور يك ساحره ميتوانست اينقدر قدرتمند باشد؟به اطراف نگاه كرد.اثري از ساحره نبود.صدا هم ديگر به گوش نميرسيد.قبل از اين هرگز تا اين حد احساس ضعف نكرده بود.يك حس دروني به او ميگفت چوب دستيش كمك زيادي به او نخواهد كرد.نسيم سردي به صورتش ميخورد.ساحره جاي او را ميدانست.به شدت از اينكه از بليز و ولدمورت جدا شده بود احساس پشيماني ميكرد.نبايد آنجا ميماند.به سرعت به عقب برگشت و شروع به دويدن كرد.به شاخ و برگ درختان كه صورتش را خراش ميدادند اهميت نميداد.مدتي گذشت.ديگر به انتهاي جنگل نزديك شده بود.نه اثري از ساحره بود و نه دو جادوگر ديگر. به راهش ادامه داد.بعد از طي مسافتي نور ضعيفي كه از بين درختان سوسو ميزد توجهش را جلب كرد.با احتياط بطرف نور حركت كرد.پشت تنه درخت بزرگي پنهان شد.به آرامي سرش را كمي خم كردو به دنبال منبع نور گشت.محوطه كوچك بدون درختي در مقابلش بود.آتش كوچك و ضعيفي روشن شده بود. و در كنار آتش...

-بليز!خوشحالم كه بالاخره پيداتون كردم.ولدمورت كجاست؟

بليز با ديدن گلگومات لبخند دوستانه اي زد.
-رفته كمي هيزم جمع كنه.ما خيلي نگرانت شده بوديم.چيزي پيدا نكردي؟

گلگومات سري تكان داد.
-نه.فقط يه صداي عجيب شنيدم.

بليز پرنده كوچكي را كه به سيخ كشيده شده بود از روي آتش برداشت.
-بگير.حتما گرسنه اي.

گلگومات با خوشحالي سيخ را گرفت و در كنار بليز نشست.هنوز احساس خطر ميكرد ولي علتش را نميدانست.

صداي آشنايي از پشت سر گلگومات به گوش رسيد.
-به اون گوشت دست نزن.

ولي ديگر دير شده بود.گلگومات درحاليكه اولين لقمه را فرو ميداد به عقب برگشت.

بليز درست پست سرش ايستاده بود.ولدمورت هم چند ثانيه پس از او رسيد.گلگومات يك نگاه به بليزي كه كنارش بودكرد و نگاه ديگري به بليزي كه پشت سرش بود.بليز اول از جا بلند شد.لبخندي زد.ولي اينبار ترسناك و شيطاني.دستش را بلند كرد.نور عجيبي از نوك انگشتانش خارج ميشد.كم كم تغيير شكل داد و طولي نكشيد كه به جاي بليز ساحره اي نه چندان زيبا ظاهر شد.موهاي بلند و سياهش تا روي زمين ميرسيد.ردايي سياهرنگ كه بي شباهت به رداي مرگخواران نبود به تن داشت.گلگومات چوب جادويش را بطرف ساحره گرفت.ساحره قهقهه اي زد.

-اونو بذار كنار.ديگه فايده اي برات نداره.حالا فقط اين دوتا موندن.

جمله بليز حرف ساحره را تاييد كرد.
-راست ميگه.اون تمام نيروي جادويي تو رو گرفته و به خودش منتقل كرده.نبايد تعارفشو قبول ميكردي.اين ساحره تمام قدرتشو از همين راه بدست آورده.وزير تو نامه اش اينا رو توضيح داده بود.مگه تو نامه رو تا آخر نخوندي؟

گلگومات با شرمساري سرش را پايين انداخت.چقدر ساده بود كه فكر ميكرد قادر است به تنهايي و بدون كمك ديگران ساحره را شكست بدهد.ساحره اي را كه بدون استفاده از چوب دستي يا معجون غيب ميشد...پرواز ميكرد....تغيير شكل ميداد.چطور با ديدن بليز كه درست وسط جنگل آتش روشن كرده بود شك نكرده بود.آن هم درست در موقعيتي كه بيشتر از همه چيز به پنهان شدن نياز داشتند.اين كار خيلي ناشيانه بود.چطور وقتي بليز گفت ولدمورت براي جمع آوري هيزم رفته شك نكرده بود.هر كسي كه حتي يكبار ولدمورت را ديده بود متوجه ميشد كه او هرگز براي ديگران كاري انجام نميدهد.اشتباهات گلگومات قابل بخشش نبودندو حالا...او همان قدرت ناچيز جادوييش را هم بر اثر سهل انگاري خودش از دست داده بودو نميتوانست به دوستانش كمك كند.

جنگ شروع شده بود.بدون گلگومات.

ولدمورت و بليز بدون وقفه از دو طرف به ساحره حمله ميكردند.طلسمهاي درخشان و رنگارنگ يكي بعد از ديگري به ساحره ميخوردند.ولي هيچ آسيبي به او نميرساندند.حتي رنگ طلسمها هم مثل هميشه نبود.ساحره ميخنديد و طلسمها را با يك دستش بطرف جادوگران برميگرداند.انگار داشت تفريح ميكرد.بليز و ولدمورت علاوه برحمله بايد از خودشان دربرابر طلسمهاي قدرتمند ساحره دفاع ميكردند.ولي بي فايده بود.انرژي هر دو رو به اتمام بود.هر دو خسته شده بودند.به زودي شكست ميخوردند.
گلگومات نگاهي به چهره خسته دوستانش كرد.از خودش خجالت ميكشيد.ولي نبايد همينطور دست روي دست ميگذاشت.بايد كاري ميكرد.هرچند كم و ناچيز.

ساحره طنابي درخشان بطرف بليز انداخت.طناب كم كم به دور بليز پيچيد و فشرده شد.
گلگومات فقط يك لحظه فكر كرد.و بعد تنها كاري را كه به ذهنش رسيد و از دستش برمي آمد انجام داد.درست وقتي كه ساحره به او پشت كرده بود و سرگرم كشيدن طناب جادوييش بود به او نزديك شد و با هيكل بزرگ و قدرتمندش روي او پريد.اين كارش فايده اي نداشت.ولي دست كم ساحره را غافلگير كرد و باعث شد طلسمش كه درحال خرد كردن استخوانهاي بليز بود ناتمام بماند.همين براي گلگومات كافي بود كه با آرامش بميرد.

ساحره هنوز متوجه نشده بود چه اتفاقي افتاده.گيج شده بود.انتظار چنين حمله ساده اي را نداشت.تلو تلو خوران بطرف درختان كنار جنگل رفت و بالاخره تعادلش را از دست داد و نقش زمين شد.

با افتادن او گلگومات به گوشه اي پرت شده و منتظر مرگي دردناك و عذاب آور شد.بليز در اثر فشار طناب جادويي بيهوش شده بود.ولدمورت كمي دورتر سراسيمه به دنبال چوب دستيش ميگشت. بالاخره پيدايش كرد.ديگر نيرويي برايش باقي نمانده بود.ميدانست كه هيچ نفرين و طلسمي اثر زيادي روي ساحره ندارد.حتي نفرين محبوب خودش آواداكداورا.ظاهرا اين طلسم براي ساحره كشنده نبود.ساحره از جا بلند شد.نگاهي به اطرافش كرد.ولدمورت براي اولين بار وحشت را در چشمان ساحره ديد.اين نشانه خوبي بود.ساحره از چيزي به شدت ترسيده بود.ولدمورت هاله آبي رنگي را روي زمين در مقابل ساحره ديد.با دنبال كردن مسير هاله ناگهان ذهنش جرقه اي زد.

-گلگومات...بگيرش..نذار از جاش تكون بخوره.

گلگومات به سرعت از جا بلند شد و بطرف ساحره كه سعي ميكرد دوباره وارد جنگل شود رفت.ساحره را با تمام قدرت گرفت.انتظار داشت ساحره با يك ضربه او را به گوشه اي پرت كرده و به راهش ادامه دهد.ولي اينطور نشد.ساحره درحاليكه ميلرزيد در بين دستان نيرومند گلگومات اسير شده بود.ولدمورت لبخندي زد.دوباره احساس قدرت ميكرد.به چشمان وحشت زده و پر از نفرت ساحره خيره شد.

-فراموش نكن كه قويترين هميشه منم...آواداكداورا

درخششي سبز رنگ و آشناو....

جسم بي جان ساحره در مقابل چشمان متعجب گلگومات نقش زمين شد.

ولدمورت درست به موقع متوجه شده بود كه نيروي جادويي ساحره فقط در محدوده جنگل ممنوعه تا اين حد قدرتمند است و براي همين بود كه ساحره هرگز از محدوده جنگل خارج نميشد.

گلگومات ديگر خجالت نميكشيد.او با فداكاري بزرگش جامعه جادوگران را نجات داده بود...البته با كمك دو قهرمان ديگر.




Re: جام آتش
پیام زده شده در: ۸:۱۸ دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۷

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
*مرحله ی سوم و پایانی جام آتش*

توجه داشته باشید طبق قوانین پست خود را ارسال نمایید تا داوران امتیاز کامل دهند .

قوانین مرحله

هماننده مرحله ی اول پست باید پست تکی باشد .
به کار بردن هر نوع نام و مکان آزاد است .

سوژه : مبارزه با قویترین جادوگر

در دنیای جادویی جادوگری قوی تر از لردولدمورت پیدا شده است . وزارت سحر و جادو برای از بین بردن او نیاز به سه نفر از قوی ترین جادوگران را دارد . سه نفری که انتخاب میشن همین سه نفر شرکت کننده هستن .

نکات:

1-در نمایشنامه از اسم این سه نفر فقط استفاده کنید

2-رول به صورت جدی بوده و به نظر من که نمیشه طنز نوشتش !

3-طولانی بودن یا کوتاه بودن پست مهم نیست بلکه فقط و فقط پیاده کردن سوژه مهم میباشد .

4-در ابتدای پست این سه نفر از طرف وزارت مامور و در انتهای پست آن جادوگر شکست خورده است .

5-نام آن جادوگر مهم نیست و به انتخاب شرکت کننده است .

تعداد افراد شرکت کننده در این مرحله : 3 نفر

محتوای پست شامل:

فضا سازی

زیبایی سوژه

نحوه ی مبارزه بین سه نفر و جادوگر

نحوه ی آغاز و پایان پست

و موارد دیگر ...

مدت این مرحله :

مرحله ی سوم

26 تا 28 فروردین ساعت 8 شب

*پس از پایان مسابقه مدت دادن امتیاز توسط داوران نیز اعلام خواهد شد.

موفق باشید.


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: جام آتش
پیام زده شده در: ۱۱:۴۶ پنجشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۷

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
تدی: نه هنوز! یالا تا سر اینا گرمه وزیرو پیدا کنیم و از این خراب شده بریم بیرون!

تدی با گفتن این جمله به طرف انتهای راهرو حرکت کرد....اما....

-لارتن؟ چرا نمیای؟

-امممم!من بدجوری شکنجه شدم تد! می خوام برم بیرون! دیگه نمی تونم! اصلاً چرا ما باید بخاطر این وزیر بوقی جونمونو به خطر بندازیم، ها؟

-چون وزیره! چون برگذارکننده جام آتش گفته! چون ما سفیدیم! چون ...... چون ...... خب آره. بهتره خودمونو نجات بدیم!

نتیجه این حرف ها این شد که لارتن و تدی به سرعت شروع به دویدن کردند تا هر چه سریع تر از وزارتخانه خارج شوند.در طول مسیر آرتور ویزلی را دیدند که درب اتاقی را باز می کرد!

-شما اینجا چیکار می کنین آقای ویزلی!؟

-خب اینجا محل کارمه! اومدم از بایگانی یه پرونده بگیرم!

-ولی وزارت دست مرگخواراست! وضعیتِ فوق العاده اعلام شده! شما جونتون در خطره!....

-ببین لارتن جان! اینجا وزارته! کلی هم کارای مهم مهم داره. فکر کردین بخاطر یه جام آتش بوقی همه کارای وزارتو تعطیل می کنن؟ نه خیر!برین بذارین به کارم برسم بابا!

و در حالی که لارتن و تدی را در بهت و حیرت تنها می گذاشت وارد اتاق بایگانی شد!

-می گم تدی! آسانسور نزدیکه. چطوره بریم بالا ببینیم چه خبره!

تدی هم سرش را به نشانه موافقت تکان داد و هر دو وارد آسانسور شدند. در طبقه ای که اتاق وزیر قرار داشت، دهان لارتن و تدی باز مانده بود! در آن طبقه همه چیز جریان طبیعی خود را دنبال می کرد. کارمندان بین اتاق ها رفت و آمد می کردند و هیچ نشانی از مرگخواران نبود!

لارتن درحالی که بغض گلویش را فرو می داد، گفت:
-همش سرکاری بود تد! ما رو مسخره کردن.

-اونجا رو لارتن! وزیره!

درواقع وزیر وقت، درحالی که حتی خوشحال به نظر می رسید به طرف آسانسور در حرکت بود.

-سلام آقای وزیر، ما اومدیم شما رو نجات...... یعنی..... اینجا مگه دست مرگخوارا نیست!؟

وزیر درحالی که به ساعتش نگاه می کرد تا ببیند وقت جواب دادن به این دو مزاحم را دارد یا نه، گفت:
-شما اینجا چیکار می کنین!؟ من با پادمور قرار گذاشته بودم که عملیات فقط توی طبقه اول باشه! الان هر چی این طبقه رو فضاسازی کردین باید پاک بشه! اصلاً حرفی هم از نجات من نشده بود. برین بذارین به کارم برسم!

-ولی یه نفر کشته شده. شما باید.....

لحظاتی بعد، دو نگهبان گردن کلفت وزیر آن دو را تا طبقه اول همراهی کردند! لارتن و تدی باید نفرات دیگر را پیدا می کردند! باید جریان را به آن ها می گفتند. تازه! باید وزیر را با خود می بردند! بردن وزیر جزء پارامترهای امتیازدهی تعیین شده توسط استرجس بود و باید در پست آخر وزیر همراه آنها از وزارت خارج می شد! و در نهایت، گلگومات!!! مگر گل محمدی با سر گلگومات روپایی نمی زد!؟ آیا گل محمدی واقعاً که بود؟

.....


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: جام آتش
پیام زده شده در: ۱۰:۴۴ پنجشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۷

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
رزرو...


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: جام آتش
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ سه شنبه ۲۰ فروردین ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
مرگخواران همیشه در صحنه ابتدا نگاهی به شلوارهای مبارک انداخته و بعد نیم نگاهی به یکدیگر می اندازند؛ در ذهن همگی تنها یک اندیشه جسورانه وجود دارد...

بلیز به ساعتش نگاه می کند و در حالیکه نیشش تا بناگوش باز است، عقب عقب می رود:
- الان یادم اومد با یه پریزاد قرار دارم، خوب نیس دیر برسم!
- همونجا بمون! گفتی پریزاد هان؟ به عنوان لرد سیاه و ارباب تو، بهتره من اول از نزدیک دختره رو ببینم بعد اگه مناسب بود ترو هم خبر می کنم.
-

گومب!
(افکت لیز خوردن لرد روی خونهای جاری از گلگومات)

سکوت!
(افکت! توقف جشن و پایکوبی اشغالگرها)

جمعیت مرگخوار با تعجب به سه شخصی که تازه متوجه ورودشان شده اند، نگاه می کنند. گل محمدی با تردید کله ی گلگومات را روی زمین گذاشته و به طرف لرد می رود که تازه از جا بلند شده و هیکل خونی خود را بررسی می کند.

- تو دیگه کی هستی؟

این جمله را همزمان شش نفر به یکدیگر می گویند. صحنه عجیبی است؛ لرد سیاه و گل محمدی، بلیز و الکساندر، سوروس و کنسانتین همچون سیبهایی هستند که از وسط آنها را گاز زده باشند!

موسیقی متن همچون فیلمهای وسترن در حال اجراست، باد ملایمی می وزد که رداهای آنها را به اهتزاز در می آورد، گاهی تلی از خار و خس در اثر وزش باد قل می خورد و از جلوی مهمیز! کفشهای آنها عبور می کند، صدای شاهینی پرنده از پهنه آسمان به گوش می رسد!

ویرایش ناظر: به علت اغراق بیش از حد در محیط سرپوشیده وزارتخانه، به عنوان اخطار، 10 امتیاز از شما کسر می گردد!

لرد که از دیدن یاران وفادارش به وجد آمده و از سویی قادر به چشم پوشی از جایزه و اعتبار جام آتش نیست، در اوج درماندگی رو به نور چشمی،مشاور اعظم، دست راست خود یعنی نوکر همیشگی اش،سوروس اسنیپ کرده و او را به یاری می طلبد.
سوروس زیر لب زمزمه کنان می گوید:
- ارباب! بهترین پولتیک اینه که از قدرت خود استفاده کنید و بچه ها رو به جبهه خودمون بیاریم.
- آخه چجوری؟
- اونش با من! شباهت بین شما و این یارو بی نظیره.

سوروس با ابهت قدمی به جلو برداشته و به صورت دلبرانه موهای روغنی اش را از مقابل دیدگانش کنار می زند که در نتیجه این حرکت عده ای مرگخوار از جنس لطیف در آن سو بیهوش می شوند؛ سایر مرگخواران نیز با احساسات و عواطف پاک دامبلدور هم دردی می کنند

ملت مرگخوار:
سوروس با صدای چرب و چیلی خود شروع به صحبت می کند که باعث غش و ضعف بیشتر مرگخواران می شود:

- تبریک میگم! شما در تسخیر وزارتخونه و دزدیدن وزیر موفق شدین، حالا وقتشه که باقیه ماموریت رو واسه ارباب بذارین و برین یه کم استراحت کنین.

- اما اربابشون منم!

گل محمدی در حالی که چوبدستی اش مرتب بین سوروس،بلیز و لرد در حرکته، به مرگخواران چشم غره میرود تا با او همراهی کنند.

مرگخواران:


آنسوی میدان نبرد!

طنابهای دور لارتن باز می شود، از روی ستون لیز خورده و با صورت روی زمین می افتد. از پشت پلکهای ورم کرده و بنفش رنگ خود، صورت خون آلود پسری مو آبی را می بیند که دندانهایش را به او نشان می دهد.

لارتن: تدی؟! تو نمردی؟
تدی: نه هنوز! یالا تا سر اینا گرمه وزیرو پیدا کنیم و از این خراب شده بریم بیرون!


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۰ ۲۰:۵۵:۱۲
ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۰ ۲۱:۰۳:۵۲

تصویر کوچک شده


Re: جام آتش
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ سه شنبه ۲۰ فروردین ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
رزرو شد!


تصویر کوچک شده


Re: جام آتش
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ سه شنبه ۲۰ فروردین ۱۳۸۷

گلگومات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۹ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۵۷ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۹۰
از كنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
بومب !!!

هر چند ثانيه يك بار صداي انفجار خوفي به گوش ميرسه و زمين زير پاي غيور مردان هاگوارتز به حالت ويبره در مياد.

البوس در حالي كه مقاديري اب ، سر تا سر شلوارشو اراسته كرده تصميم ميگيره با صحبتاش ملت رو مستفيض كنه و بهشون روحيه بده.

_خب من همون جور كه قول داده بودم تا دم در باهاتون اومدم و الان وقتشه كه بر گردم ، اينطور كه از شواهد پيداست شما ها همه مُردني هستيد و اينجا گورستان ابدي شما خواهد بود پس سعي كنيد با افتخار .... .

بومب!!

دامبل:

گرد و خاك همه جا رو فرا ميگره صداي جيغ و ويغ ملت بلند ميشه و دامبل هم با سو استفاده از موقعيت ؛ از جنازه ها سه چهار تا پا قرض ميگيره و فرار ميكنه.

ملت:

با اين انفجار اخري برق ساختمون دچار اختلال ميشه و شروع به قطع وصل شدن ميكنه و در تلاش وصف ناپذيري دست به انحدام اعصاب غيور مردان ميزنه.

جسد مردي كه جمجمه اش منحدم شده و مغز سفيدش با افكت چلق چلق در حال پاشيده شدن روي كاشي هاي خونيه وزارت خونه هست ، توجه غيور مردان رو جلب ميكنه.

ملت:

چند ثانيه بعد غيور مردان به علت رسيدن به يك دو راهي مجبور به توقف ميشن.

لارتن:به نظرم بهتره كه اينجا به دو گروه تقسيم بشيم ؟!!
لرد:مرتيكه بوقي گند زاده اين نظرات مزخرفتو براي خودت نگه دار ، به نظر من بهتره خودمونو به دو گروه تقسيم كنيم.
مرگخواران:افرين ارباب عجب هوش و استعدادي.
لارتن:!!!!!!؟

نيم ساعت بعد

_جيغ!!!

گروه شماره 1 كه تشكيل شده از گلگومات ، تدي و لارتنه در حالي كه از ترس به شدت دارن به خودشون ميلرزن پشت يك ميز پناه گرفتن تا از گزند نفرينهايي كه به سمتشون مياد در امان بمونن.

گلگو:به نظر من بهتر بود ..همينجا برگشت ..گور باباي جام اتش
تدي:نه ما خيلي گولاخيم ، اينجا جامون امنه هيچ خطري تحديدمون نميكنه.
لارتن:تو مطمئني؟
تدي:اره باب هيچ خطري ما رو تحديد نميكنه ، ما خيلي خفنيم.

در اين هنگام نفرين مخوفي به ميزي كه ملت پشتش پناه گرفتن برخورد ميكنه و نصف ميز رو منحدم ميكنه ، بلافاصله نفرين ديگري فرستاده ميشه و دقيقا به پس كله ي تدي برخورد ميكنه.

تدي در حالي كه روي زمين افتاده و داره خون بالا مياره:هيچ خطري... پق(افكت خون بالا اوردن)!!!... ما رو ..پق !! .. تحديد .. پق!! .. نميكنه ...

گلگومات و لارتن با ديدن اين صحنه بسيار مصمم ميشن كه برگردن اما ناگهان در همين موقع شونصد تا چوبدستي در تمامي سوراخاي بدنش فرو ميره !!!

لارتن و گلگو:

اما از اون طرف ...

_كف دست جيغ سوت

لرد در حالي كه متفكرانه به انتهاي سالن خيره شده:هوووم اين ديگه چه صداييه ، دارن چه بوقي ميخورن !!؟
بليز:احتمالا تسخير وزارت خونه تموم شده ، بيجامه پارتي راه انداختن.

شترق!!(افكت برخورد دست لرد با تمام قوا به پشت كله ي بليز)
بليز:

سه غيور مرد اهسته و اروم به انتهاي سالن نزديك ميشن .

و با صحنه ي بسيار دلهره اوري مواجه ميشوند.

جمعيتي دايره وار دور هم نشستن و دارن دست ميزنن ، وسط جمعيت گل محمدي داره با كله اي كه بسيار شبيه كله ي گلگوماته روپايي ميزنه ، كمي اونور تر لارتن كه با طناب به يه ستون بسته شده و توسط چند مرگخوار داره شكنجه ميشه ، در حال زجه زدنه.

و درست چند متر جلو تر از مكان اختفاي لرد و همراهانش جسد بي سر گلگومات روي زمين افتاده و خون مثل اتشفشان از محلي كه قبلا سرش قرار داشته در حال بيرون زدنه !!!

ملت غيور مرد هاگوارتز:
ششششش(افكت خيس كردن خود )

ادامه دارد...


ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۰ ۱۹:۲۲:۳۶
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۰ ۱۹:۲۹:۰۵
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۰ ۲۲:۲۴:۵۶

اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.