هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: 㭎Ǥ堏퐠ӦчΧ tabindex=
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۵

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
اكبر ققي نگاهي به هدويگ مي اندازه و مي زنه پشت ققي ؛
- ببينم چي كار مي كني پسر !!
ققي در احاطه ي اغتشاش فكريش به سمت هدويگ رفت .
" به چه قيمتي ؟! اين يه دوستيه پايداره ، به خاطره يه دست به آب ؟! نه من حاضر نيستم همزادمو از دست بدم ! "
در همين موقع پسربچه اي وارد ميخانه مي شه ، رنگش به شدت به سرخي مي گراييده ، ناگهان تشنج مي كنه و روي زمين ميفته !!

بليز با نااميدي سرش رو تكون مي ده :
" به خاطر عدم وجود دست به آب ، كليه هاش تركيدن !! اون مرده ، متاسفم !!‌ "
ققي با ديدن اين صحنه تصميمشو مي گيره .
با قاطعيت به سمت هدويگ مي ره ؛
- هدي ؟
- جونم ققي ؟
- مي خواستم بهت بگم كه اينجا قراره به دست به آب عمومي تبديل بشه !!
و نفسي از سر آسودگي مي كشه !


فلش بك - اعماق ذهن هدويگ

پدر هدويگ در حال مرگه و روي تخت افتاده ...
- پسرم !! اين رو بگير !! اين وظيفه ي توئه كه از ارث و شرافت اجداديت دفاع كني !!
نامه اي رو از زبر بالشش به هدويگ مي ده و ... مي ميره !!
هدويگ با دو بالش به سرش مي كوبه و پس از اين كه ناراحتيش رو بروز داد ، نامه رو باز مي كنه ...

صفحه تار مي شه و همه چي به صحنه ي قبل بر مي گرده ...
هدويگ چيزي رو زير لبش زمزمه مي كنه !
- نظرتو نشنيدم ، بلند تر بگو !
هدويگ فرياد زد :
- گفتم بايد از رو جنازه ي من رد شين !!
و با انگشتش به اكبرققي اشاره كرد .
- مي دونم كه همه اش زير سر اين و اون مرلينه !
اكبر ققي شاكي مي شه و شروع به داد و هوار مي كنه :
- مثل همون جد جد جدت مانع همه ي كاراي مايي ، اخلاقت به خودش رفته ، خيره سر ، پرروو ... كه ناگهان نفسش گرفت و روي زمين افتاد .
هدويگ با عصبانيت دستمال سفيدي از جيبش!! در آورد و به طرز پيچيده اي بست !
- به من مي گن داداش هدويگ ( داداش كايكو !!‌) ، به شرافتم قسم اگه بذارم دست به اينجا بزنين !!



Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۵:۰۹ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
اکبر ققی پراشو روی میز کوبید و بلند شد و گفت :
- چـــــــــــــــــــــــی ؟ ... نــــــــــــــــــــــه !
مرلین : آره !!!!
صدایی از ناکجا آباد :
- نـــــــــــــــــــــــه !
مرلین و شیر ققی به سمت در پاستیل شیبا برگشتن و هاداواگولا رو دیدن که دم در ایستاده بود .
هاداواگولا : این چند روزه تعقیبت می کردم و می دونستم چه نقشه ای تو سرته شیر مرلین ... ولی بدون نوه نوه نوه نوه من ، یه جغد رزمی کاره ... پس بترسید از اینکه در زمان اون این کارو بکنید !!
اکبر ققی : نوه نوه نوه نوه منم وزیره !
شیر مرلین : ولی من تو اون زمان بوقم نیستم !

هاداواگولا و اکبر ققی بدون توجه به مرلین که داشت یه گوشه آبغوره می گرفت ، کلکل می کردن .

یواش یواش ، درگیری داشت بالا می گرفت و شیشه های نوشیدنی و پاستیل های شیبا و میز ها و صندلی به اطرف پرت می شدن .
هاداواگولا و اکبر ققی رو بروی هم دیگه ایستاده بودن و داشتن با خشانتی وصف ناشدنی همدیگه رو برانداز می کردن .
ناگهان هاداواگولا سرشو به جلو برد و با نوک به سمت اکبر ققی رفت و اکبر هم یه پرش زد تا جا خالی بده .
ناگهان ....

هاداواگولا و اکبر ققی : آآآآآآخ...آآآآآآآآآآخ کمرم !
مرلین که آبغوره گرفتن رو تموم کرده بود و با فرافکنی های درونی مشکلشو حل کرده بود ، رو به اون دو کرد :
- مگه صد دفعه نگفتم انقدر با هم مثل بچه ها دعوا نکنید ؟ ... بابا از شما سنی گذشته !
هاداواگولا : اون شروع کرد !
اکبر ققی : اون شروع کرد !
هاداواگولا و اکبر ققی : آآآآآآآآآآآآآآآآآاخ کمرم !

همه جا سیاه شد...حس تعلیقی در ققی به وجود اومد و بعد چند ثانیه ققی و جدش توی میخانه دیگ سوراخ بودن .
در میخانه باز شد و هدویگ وارد شد !!!!

-------------------

سوژه رو شهید نکنید ... من با این طرح مخالفم همونطور که جدم گفته بود ... ادامه سوژه با نفر بعدی !




میخانه دیگ سولاخ
پیام زده شده در: ۰:۲۰ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مرلین شروع می کند به توصیف نقشه ها و مسائلی که در جریان است.
- این یک نقشه حساب شدس اکبرجون، قبل از هر چیز باید بگم که من الان همزمان یه جای دیگم.. جایی که تو نمیدونی! اما خواهی دونست... منو میبینی؟ دیگه نمیبینی!

و مرلین غیب میشود.
دوباره ظاهر می شود.

اکبرققی: مرلین جون کجا رفتی؟
مرلین : من رفتم به آینده... آینده خیلی دور!! میخوای بدونی قراره چه اتفاقی بیفته؟
اکبرققی: آره میدونم خودم!! قراره نوه نوه نوه نوه من وزیر بشه
شیرمرلین از جا برخیزید و گفت: تو غلط کردی میدونی!! ناسلامتی ما چندصدساله داریم با هم نون و پیاز میخوریم!!
اکبرققی گفت: بابا چرا ناراحت میشی!! میدونی که زن من چقدر دست به کتک خورش خوبه!! خیلی زود مغر میاد
شیرمرلین گفت: اونو بیخیال!! "شوخی کثیفی بود"
- تو نمیدونی که من چه علاقه وافری دارم به دستشویی.. میدونی؟
اکبرققی: نه...
شیرمرلین: خب حالا بدون
شیرمرلین از جا برخاست و به سمت کابینت گرد و غبارنگرفته آن کافه رفت. برای اینکه بحث را گرم کرده باشد گفت: میدونی اسم اینجا قراره به چی تغییر پیدا کنه؟
و دو قوطی پپسی کولای بدون گاز از ته کابینت بیرون کشید.

اکبرققی: نه جون داداش.. مگه قراره تغییر کنه؟ ای بابا! آخه مگه پاستیل شیبا اسم بدیه؟
مرلین نخودی خندید و نوشابه خود را سر کشید.
- پس هنوز خیلی چیزا رو نمیدونی! من فکر میکردم آیکیوی ققنوسها خیلی بیشتر از اینا باشه همر! (به یاد فلور)
اسم این کافه میشه پاتیل درزدار و پس از اون میشه پاتیل سوراخ دار و بعد از اون در قرن 20 و 21 میلادی تبدیل میشه به میخانه دیگ سوراخ! اتفاقا خودم این اسمو روش میذارم

خب اکبرققی جون فکر کنم به اندازه کافی نمایشنامه رو کش داده باشم و اما نقشه! طبق راستای اهداف والای من که قراره در تمام نقاط دنیا توالت عمومی احداث کنم در همین نقطه ای که ما الان هستیم نیاز وحشتناکی به یک مرلینگاه دیجیتال احساس میشه شما زحمتی که میکشی اینه که یه توکه پا میری پیش نوه نوه نوه نوه وزیرت و میگی اینجا رو مرلینگاه کنه الخلاص!!!
...
----------------------------
دوستان گرامی از بی مزگی نمایشنامه های ما دلگیر نشوید.. این رشته سر به آش رشته دارد


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۰ ۰:۳۴:۳۷

هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


Re: 㭎Ǥ堏퐠ӦчΧ tabindex=
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بلافاصله همه جا ساکت میشه و ملت ارزشی با تمام وجود گوش به حرفهای مرلین میسپارند اما صدایی از سوی مرلین به سمت گوشهای حساس ملت نمیاد به همین دلیل این ملت ارزشی شدیدا به مسئله مشکوک میشن .

لوسیوس : خوب بگو دیگه !
مرلین : چی رو بگم ؟
لوسیوس : خودت گفتی پیشنهاد داری !
مرلین : اها نه چیزه ... میخواستم ببینم هنوز گوشهاتون مثل من خوب کار میکنه یا نه
ملت
در همون لحظه بادی از ناکجا شروع به وزیدن میکنه ، در نتیجه خاکستر های فلور از روی زمین بلند شده و ملت به شدت به کمک فلور میشتابند و موضوع بحث منتفی میشه ( چه ارزشی )

اونور اتاق

جد ققی میاد و با چند ضربه مهلک نوک که به چشم چپ ققی وارد میکنه سعی میکنه که اونو به هوش بیاره اما چون ققی به هوش نمیاد جد ققی بیشتر و بیشتر به زور متوسل میشه تا اینکه ققی موقعی به هوش میاد که خودشو در حالی مشاهده میکنه که چماغی محکم با کله وی برخورد میکرد .
ققی
جد ققی : خوشحالم که بالاخره به هوش اومدی ! دیگه یواش یواش داشتم به این نتیجه میرسیدم که برای شام شب نگهت دارم
ققی : شما همیشه انقدر خشن بودید
بلافاصله اشک در چشمان ققی این پرنده مظلوم حدقه میزنه و خودشو در اغوش جدش میندازه . جدشم طاقت نمیاره و ققی رو در اغوش میگیره .
عوامل پشت صحنه

چند لحظه بعد

جد ققی ، ققی رو نشونده روی پاش و داره در مورد پیشرفتهای علم در زمان عصر ظهور مرلین صحبت میکنه !
جد ققی : آره دیگه منو مرلین قبلا با هم دوست های صمیمی بودیم !
ققی : راست میگی پدر بزرگ ؟
جد ققی : پس چی مگه تا به حال عکسهای دو نفره منو شیر مرلین رو ندیدی ؟
ققی : برام یکی از ماجراهاتونو تعریف میکنید خیلی مایلم که گوش کنم !
جد ققی : .........
همون لحظه تصویر سیاه سفید میشه و همه ملت با هم با سر به خاطرات جد ققی سقوط میکنند تا در یک کافه مخوف فرود میان . در اونجا دو فرد ارزشی نشسته بودند ! یکیشون ***شیر مرلین نام داشت و اون یکی*** اکبر ققی !
اکبر ققی در حالی که مشغول مزه مزه کردن یه نوشیدنی کره ای بود گفت :
- شیر مرلین ، جدیدا شایعاتی مبنی بر ساخت دستشویی در سطح شهر به گوشم رسیده ! این موضوع صحت داره ؟
شیر مرلین : هووووم عجیبه من فقط شیر کفیه رو در جریان گذاشته بودم بهش گفتم به هیچ کس نگه .
اکبر ققی : ها ؟ زن من ؟!
شیر مرلین : چی زن تو ؟ ها... نه اونو ولش ...
اکبر ققی
شیر مرلین : حالا اونو ولش کن . داستانش طولانیه ... اممم بالاخره میخوای در جریان اهدافم قرار بگیری یا نه ؟
اکبر ققی : باشه داستانتو بگو ولی اگر بعدا نوه نوه نوم بی ناموس شد بدون شروعش بخاطر همین مسئله بوده ها
......

-------------------

نکات :
اول اینکه لطفا این نمایشنامه رو مرلین ادامه بده
دوم اینکه اون موقع اسم جد ققی اکبر ققی بوده
سوم اینکه قبلا اسم مرلینم بنا به موقعیت شیر مرلین میبوده


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۹ ۱۸:۱۷:۳۴



Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۵:۵۷ شنبه ۸ مهر ۱۳۸۵

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 352
آفلاین
کورن دوباره سرشو میبره طرف گوش بقیه
پچ پچ پچ پچ...
مرلین: تو داری یه چیزایی میگی ها!!!!
کورن: به ریشت قسم.....
قبل از اینکه کورن حرفشو ادامه بده تمام ریش مرلین ریزش میکنه
کورن:
-----------------------
ققی: اینجا!!!!!
جدققی: درسته اینجا تو باید مزد زحمات منو در بزرگ کردن پدریزرگ پدربزرگ مادر عمه مادر بزرگ بابات جبران کنی.
ققی: ولی جد بزرگ اینجا نمیشه
جد ققی: چرا نمیشه نواده ی عزیزم
ققی: آخه اینجا دفتر منه
---------------------
کورن زیر گوش لوسیوس: با اینکه من هنوز ربط این مرلین با دستشویی عمومی رو نفهمیدم ولی مطمئنم جد ققی رفیق مرلینه
مرلین: اهم...
کورن:
--------------------
ققی که میخواست موضوع را منحرف کند: به نظر شما صدایی نیامد
جد ققی: هوووممم من که صدایی نشنیدم
ققی از عمد شیشه ی آبجو رو با دست میندازه و همه آبجو روی نقشه می ریزه و ققی طی عمل انتحاری خودش رو آتیش میزنه تا نقشه هم بسوزه
خاکستر ققی(!) :
جد ققی: ریپیرو!
نقشه دوباره درست میشه
ققی که دوباره به حالت اول برگشته بود:
----------------------
فلور: یکی بیاد به من کمک کنه دارم دیوونه میشم
کورن چوبدستیشو در میاره و در همون لحظه مرلین پلکشو به عنوان تهدید میلرزونه.....
---------------------
ققی: جد بزرگ اجازه دارم برای امری خیر و ضروری لحظه ای شما را ترک بگویم
جد ققی: در زمان شما لفظ جدید دستشویی اینگونه است.
ققی به مکانی که ملت گوش وایستاده بودن میره و با صدای قدمهایش باعث ترس مرلین و در نتیجه پایین رفتن پلک مرلین میشه
ملت:....(برای نه گفتن دیگه دیر شده بود)
بوممممممممممممممب
--------------------
جد ققی: اینجا چه خبر شده نکنه ققی بلایی سر مرلین آورده باشه.
جد ققی سریعا به سمت دستشویی میره و با بدن بی حرکت ققی مواجه میشه
ققی:
جد ققی: (خدا رو شکر بلایی سر مرلین نیومد وگرنه همه پولا دود میشد میرفت هوا) اوه نواده ی عزیزم چه بلایی سر تو اومده
ققی: م...مم..رل...ین
جد ققی که متوجه قضیه پلک میشه سریع ققی رو بلند میکنه و میبره
مرلین دستشو از روی دهن ملت بر میداره
ملت:آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
فلور هم که دیگر به خاکستر کامل تبدیل شده بود با گفتن یک آخ ضعیف با ملت دردمند هم دردی میکند
مرلین:
لوسیوس: بچه ها یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست باید ته توی قضیه رو در بیاریم
لوسیوس به همراه کورن و خاکستر فلور و دیگران به سمت کافه حرکت میکنند....
مرلین: صبر کنید یه پیشنهادی دارم
ملت: چی؟؟؟؟
مرلین:.....
ادامه بدید


ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۸ ۱۶:۰۱:۱۶


Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ شنبه ۸ مهر ۱۳۸۵

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
لوسیوس که دو نمایشنامه قبل به طرز مشکوکی به بیرون از میخانه راه پیدا کرده بود نزدیک آمد.
مرلین گفت: اهه! تو چجوری اومدی بیرون؟ مگه جد ققی ناک اوتت نکرد؟ اصلا اینجا راه خروجی دیگه ای هم مگه داره؟؟؟
لوسیوس در اوج مستی (مراجعه به دو نمایشنامه قبل) بی اعتنا به سوال مرلین نگاهی به فلور انداخت. خواست که چیزی بگوید که...
شتلق! کاغذی بر پنجره کوفتانده شد که رویش بزرگ نوشته بود: بی ناموسی ممنوع!
کورن گفت: اه! حالا دیگه نمیتونیم ببینیم اون تو چه خبره.. لوسیوس بیا بریم راه ورودی رو نشونمون بده.. تشنمه!
لوسیوس به راه افتاد و مرلین و کورن و چند نفر دیگر که سالم مانده بودند پشت سرش حرکت کردند.
فلور حاکستری جیغ زد: منو با خودتون ببرید!!
کورن گفت: الان!!!
شتلخ!
یک تو گوشی محکمی از جانب مرلین نثارش شد. مرلین گفت: شما جوونا جلوتر برید من میام
بعد از چند دقیقه به راه ورودی مخفی میخانه رسیدند.
لوسیوس: اینجا بود.. خیلی جای دنجیه واسه گوش واستادن.. بریم داخل!
مرلین گفت: صبر کنید تا راه رو بازتر کنم! الاهومورا!
یک درب چوبی ایجاد و به رویشان باز شد.
فلور عصا به دست و لنگ لنگان پیش می آمد.
کورن: اول شما بفرمایید. خانوما مقدم ترن
مرلین گفت: کورن! پسرم! فرزندم! هیچ وقت فراموش نکن که مردها مقدم ترند.. همین امثال شماها بودید که به جماعت ساحره رو دادید
و قدم به درون میخانه مخوف گذارد..
بقیه پشت سرش وارد شدند.

داخل میخانه--- ققی و جدش
--------------------------------
جد ققی یک نقشه بزرگ و عریضی را روی میز وسط تالار پهن کرده بود و داشت برای ققی توضیحاتی می داد.
- ببین فرزندم.. اینجا مال پدر من بوده... میخواهم یک توالت عمومی بسازی برایم که مثل توپ صدا کند.
ققی: اما اونجا الان مکان تسهیلات نظامیه جادوگرانه
جد ققی: خوب پس بیا اینجا را بکن دستشویی عمومی....
ققی: اینجا تفریحگاه مقدسه! امکان نداره!!!
جد ققی: اینجا چطور؟....

-----
کورن زیر گوش بقیه: این یارو یه کاره مرلینه...
مرلین: چیزی گفتی؟
کورن: نه جون برادر حمید من چیزی نگفتم


هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۴:۳۵ شنبه ۸ مهر ۱۳۸۵

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
ققي باز لبخندی می زنه:اهه

جد پر کنده: آه نتیجه ی نوه نوه نوه ی نوه ی من!بگذار دل سیری تماشایت کنم چقدر شبیه جوانی های من هستی خوش تیب ودلربا !آنقدر اموات دیده ام که رنگهای تو مرا به شوق آورده احساس می کنم 20 ساله ام!(و شونه اشو یکبار دیگه در می یاره!)

ققی یکدفعه متوجه حرف جد می شه و در حال بالا آوردنه!:اوق
و باز لبخندی می زنه!

جد پوست کنده: آن کلاه چیست؟! آیا تو توانستی علم جادو بیاموزی و مرا رستگار کنی؟

ققی که دیگه داره کلافه می شه یه سر تکون می ده

جد : خدایا نوح را رحمت باران کن که مرا در کشتی گذاشت تا بتوانم این چنین سر بلند شوم

مرلین از پشت پنجره داره دید می زنه و به حال ققی می خنده!

صدای خانمی مرلین رو به خودش می یاره و تارو بر می گردونه
مرلین:مااااا
فلور: اینجا چه خبره؟تنها تنها دارین تو کافه خوش می گذرونین!!!!
مرلین: چ...چ...ت...و ای...ن
فلور: اوه چند لحظه سوال نکن پیر دانا!کور خوندی منو فراموش کردی!
و فلور می ره که در کافه رو باز کنه که مرلین جلوی در می ایسته
مرلین با نگرانی: دوشیزه فلور خواهش می کنم ایندفعه نه!یکم صبر بنما!
فلور: هوم مشکوکه!
مرلین رو می زنه کنار!و در رو باز می کنه!

بوففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففف
فلور:

فلور سرتا پا خاکستری شده!و قادر به حرکت نیست!....


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۰:۲۶ شنبه ۸ مهر ۱۳۸۵

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
پوپ!!!
جلوی چشمان خشمتزده و تعجبزده ملت پرنده ای پیر و مچاله ظاهر گشت.
ققنوس: تو کی هستی؟
لوسیوس طبق عادت چوبدستی را بیرون کشید تا وردی بزند.. اما پرنده مچاله ظاهرشده بسیار سریع تر از او بود و در یک حرکت آکروباتیک...

لوسیوس با مخ وارد کوزه نوشیدنی های 50 درصد شد.
تام، صاحب کافه خانه! دوبامبی بر سر خود زد. اما این اصلا مهم نبود! چون سابجکت دیگری این وسط به جریان افتاده بود.
ققنوس اشک ها ریخت و ضجه ها زد و بسیار بر صورتش ناخن کشید و خاک بر سر زد.
- آآآآآه!!! پدر پدر پدر پدر پدربزرگم!!! تو اینجا چه میکنی؟؟؟؟
پرنده مچاله که حالا به رنگ بنفش یشمی درآمده بود شانه بی دندانه ای از جیب کتش بیرون کشید و سرش را شانه زد. کمی مکث کرد و گفت: درود بر تو ای نوه نوه نوه نوه ام. چه خوشگل شده ای امشب... موش بخورد تو را!
ققی: چه شد که به سراغ ما اومدی؟ بیا بشین یه دست چایی بزنیم.. بادیگاردا لطفا ملتو بندازید بیرون ما حرفای خصوصی داریم..
کورن: اهه! وزیر جون حرف خصوصی نداریم.. اینجا یه مکان عمومیه، هر چی میگین ما هم باس بشنویم
جد ققی: بگذار اینجا آرام گیرند فرزندم. مثل همین آقایی که چند لحظه پیش آرام گرفت.

مرلین پشت پنجره ایستاده بود و منظره را تماشا میکرد.
- الانه که بزنه همه رو درب و داغون کنه... این جادوگران فقط جد ققی رو کم داشت

شتلخ!
بومب!!
دامب دامب دامب دامب دامب دامب دامب بومب!!!
ده نفر از درب میخانه به بیرون پرتاب شدند. بقیه خودشان با زبان خوش بیرون آمدند و مشغول تماشای داخل میخانه شدند تا یک وقت بی ناموسی جریان پیدا نکند...

ققی: شما از کجا اومدی جد عزیز من؟ میلیون ها سال پیش دوست. امروز آشنا؟


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۸ ۰:۴۳:۱۱

هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۷:۱۸ جمعه ۷ مهر ۱۳۸۵

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
ها این زابینی آخرش یه کاری کرد که دیگه نشه خوب ادامه داد باید دنبال یه چیز دیگه گشت.
------------------------------------------------------------------------------

مرلین: من ! همون طوری که گفتم بهت ققنوس دیگه کاسه عمرم پر شده دیگه از دیمنتور ها و ماچشون هم باکی ندارم ولی بیا تا چیزی رو باهات در میون بذارم راجب این لوسیوس بیا خصوصی باید بهت بگم!

لوسیوس ای پیرمرد موزی حالا میخواهی زیر آب منو بزنی از ریش سفیدت خجالت بکش

ققنوس: نه صبر کن مصل اینکه قصد داره سر نخ های مهمی رو در اختیار ما بذاره...

مرلین: هان.... ...آره دقیقا

مرلین پر ققنوس رو میگره و میکشه به طرف درب میخانه ...
ققنوس: خوب پیرمرد بگو من گوشم...
مرلین : خوب پسرم...( من کی بچه ققنوس داشم) .... عزیزم این لوسیوس خودش رو نزدیک کرده به وزارت ولی گول رو نخوری میخواد تورو کباب کنه بخوره مگه نمیدونی این عاشق کباب جوجه ققنوس است ! حالا خودت به جهنم ولی خانوادت چی میشه اصلا به فکر کفیه هستی؟

ققنوس: ای لوسیوس بوق فطرت همه تخسیر من هست که روش دادم

مرلین: خوب ققنوس جان من باید به دنیای اموات برگدم ...

ققنوس: ها برو سلام من رو به حصرت نوح که جدِ من رو در کشتی خود جای داد تا امروز من وزیر شوم برسون

مرلین:

ققنوس رفت داخل ... و گفت: لوسیوووووس!

اما در همین هنگام مرلین اومد پشت پنجره و پلک زد


ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۷ ۱۷:۴۰:۲۸

جادوگران


Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ جمعه ۷ مهر ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
لوسیوس : آقا چه وضعشه این ملت ارزشی قصد جون منو کرده بودن شما دارید در مورد انواع نوشیدنی ها بحث میکنید ؟
کورن : حرص نخور بیا من توجیهت کنم !
لوسیوس و کورن از نظرها ناپدید میشن . در اون لحظه هدی پرزنان با یه سینی پر نوشیدنی وارد میشه و اول از همه به سمت ققی راه می افته و از اون جالبتر این که پاش در هوا به شی ای گرفته و تعادلش به هم خورده و تمام سینی همراه با نوشیدنی ها روی صورت ققی فرود اومده !
هدی
ققی : دست و پا چلفتی ! یادم باشه تو رو بکنم ماگل. آبروی پرندگان رو بردی !
هدی
ققی دستشو به اطراف دراز میکنه تا صورتشو پاک کنه و اولین چیزی که گیر میاره ریش مرلینه ! بدین ترتیب ققی با ریش مرلین صورت خودشو تمیز میکنه !
مرلین
ققی : اهووو من وزیرم مواظب باش یه وقت به من چپ نگاه نکنی که میگم بادیگاردام بخورنت !
مرلین بدون توجه به تهدیدات وزیر در یک حرکت انتحاری گامی به جلو برداشته و با دودستش گردن ققی رو گفته و بعد دستشو میزاره رو ویبره . بلافاصله پرهای ققی به اطراف پراکنده میشه !
ققی
در همون لحظه یکی از پرهای ققی به صورت چرخشی به سمت دماغ مرلین رفته .
مرلین : اوه اوه به پر پرنده ها حساسیت دارم .
صحنه اسلوموشن میشه ! ققی اروم کلاه وزارتشو که به علت لرزش های شدید کج شده بود رو صاف میکنه و چشمش به مرلین می افته که میخواد عطسه کنه و به همین دلیل میخواد یه پلک بزنه و چشمهاشو ببنده !
ققی : نههههههههه !
هدی : نهههههههه !
لوسیوس و کورن از ناکجا : نهههههههههه !
دوباره سرعت صحنه عادی میشه ؛ بلافاصله همه از اطراف اتاق به سمت پلک های مرلین شیرجه میزنند و در یک اقدام پیشگیرانه قبل از اینکه مرلین موفق به پلک زدن بشود میتوانند پلکهای وی را متوقف کنند و در همون حال ققی در یک حرکت مردمی خودش رو بین پلکهای مرلین قرار داده بود ( پتروس ) تا از این عملیات تروریستی جلوگیری کنه.
ملت
مرلین : اهههه هر چی سعی کردم صحنه قتلتون طبیعی به نظر برسه نشد که نشد
همه : ها....؟
بلافاصله ققی طومار بلند بالایی رو باز میکنه و شروع به خوندن میکنه :
- اینجانب مرلین فرزند ... فرزنده ..؟ حالا بیخیل ! به جرم پلک زدن در ملاءعام ، طرح ریزی به قتل رسوندن وزیر ، حمله به لوسیوس به مدت نامعلوم دستگیر و به قانون تحویل داده میشود !
مرلین : فرزندانم شما سخت در اشتباهید
بقیه


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۷ ۱۷:۰۹:۴۲








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.