دانش آموزان هاگوارتز روز دیگری را مثل همیشه در سرسرای بزرگ و سر میز صبحانه آغاز کرده بودند و مشغول خوردن صبحانه لذیذی بودند که جن های خانگی برای آنان محیا کرده بودند.
قسمتی که میز اعضای گریفندور در آن چیده شده بود مثل همیشه شلوغ و پر سر و صدا بود که با ورود رون و هرمیون شلوغ تر و پرسر و صدا تر شد ؛ هر کدام از بچه های گروه به استقبال رون میامدند و پیروزی دیروز تیم کوییدیچ اشان را مقابل اسلایترین به او تبریک می گفتند.
رون و هرمیون به سختی راه خود را از میان جمعیت باز کردند و کنار جینی و دین توماس نشستند . از قرار معلوم روابط جینی و دین دوباره خوب شده و بود همین باعث شد تا رون سلام سرد و عبوسانه ای به آنان کند و با عصبانیت روی صندلی بشیند.
هرمیون مثل همیشه کمی از نان سبوس دار خورد و خواست که ظرف مربا را جلو بکشد که نگاهش که به چهره ی عبوس و اخمو رون افتاد :
- رون ! چرا اوقات خودتت رو برای موضوع به این بی اهمیتی تلخ می کنی ... توماس پسر خوبیه درسته یک کم زیادی صمیمه (!!!) ولی روی هم رفته ...
- وای بس کن هرمیون ... من به اون دو تا اهمیتی نمی دم ! امروز اصلا حال و حوصله ندارم ! حس بدی دارم ... راستی هری رو ندیدی...؟
هری که میان حلقه اعضای گروه گریفندور قرار داشت با صدای بلند و هیجان انگیزی گفت :
- من اینجام !
هری به سختی راه خودش رو از میون اعضای گروه باز کرد و سمت رون و هرمیون اومد
- وای واقعا کلافه شدم ... هر چی می گم ما این پیروزی رو مدیون رون هستیم گوش نمی دن ! واقعا خسته شدم!
انگار خلق رون نرم تر شده بود چون حریصانه به سمت صبحانه حمله برد و شروع به خوردن کرد و با دهان پر شروع به صحبت کردن با هری و هرمیون شد که اصلا واضح نبود و فقط باعث خنده هر سه نفرشون شد !
هر سه مشغول خوردن بودند و پذیرای روی باز اعضای گروه که دو تا دو تا یا گروه گروه به استقبال هری و رون میمدند.
وقتی که کمی سرشان خلوت شد و سرسرا کم کم خالی شد ، هری و رون و هرمیون می تونستند بیشتر راجع به مسائل خصوصیشون حرف بزنند...
هری نگاهی به دور و برش انداخت و نگاهش به گوشه ای از میز که سال سومی ها نشسته بودند خیره شد .
- دنیس ! برادر کالین ... راستی میدونید کالین دیگه مدرسه نمیاد و رفته توی پیام امروز کار می کنه !؟ ... به عنوان عکاس با دوربین ماگلیش خوب نظر افرادو جلب می کنه !
هرمیون با چهره ای افسرده به جایی که هری نگاه می کرد نگاهی انداخت و گفت :
- اوه به نظر من پسر خیلی خوبی بود درسته که توی درسش زیاد موفق نبود ولی نباید ولش می کرد و می رفت کنار ریتا اسکیتر ملعون کار می کرد ... به نظر من اشتباه کرد .
رون در حالی که دهانش پر از نون مربایی بود بدو اینکه نگاهش رو از رو چیزایی که می خورد برداره با صدایی نا مفهوم گفت :
- به نظر من ...خیلی هم ک...ار خوبی کرد ، حداقل یه پولی... در میاره از وضع.... من و تو که بهتره.... میشینم به مزخرفات ترلاونی... و اسپروات و ... گوش میدیم !
هری و هرمیون هنوز نگاهشان به دنیس بود که ناگهان نگاه دنیس به هر دو اشان افتاد ...
- اوه سلام هری ... تبریک می گم دیروز واقعا عالی بازی کردی ... راستی چرا آماده نشدی؟
هری که به پت پت افتاده بود خودش رو جمع و جور کرد و گفت :
- ممنون خوبم ... برای چی باید آماده می شدم ؟
- همین الان مصاحبه داری با پیام امروز ؛کالین هم میاد؛ مگه نمی دونستی !!!؟
هری با نگاه حیرت زده ای پرسید :
- چی ؟ مصاحبه ؟؟
- آره ...! همین الان دارن میان ! ... ایناهاشن !
هری با عصبانیت از جاش پرید و به پشت سرش حمله ور شد که رون و هرمیون مانع از این حمله شدند :
- من مـصــاحـــبه نــمی کنــــــــــم !!!
قریچ !
کالین با چهره ی شادی گفت : سلام هری ... اومدم اولین عکسم رو برای پیام امروز از تو بگیرم ، این عکس تو روزنامه چاپ میشه راستی از راجر هم دوری کن خداحافظ
و سریع پا به فرار گذاشت تا دست فلیچ بهش نرسه ! فلیچ در حالی که دنبال کالین می دوید همزمان فریاد هم میزد:
- آهای پسر ... به چه اجازه ای وارد اینجا شدی ؟ ... به چه اجازه ای وسیله ی غیر درسی اوردی ؟
صبح روز بعد در سرسرا ؛ روزنامه پیام امروز با عکس روی جلدش( همین عکسی که باید در موردش مثلا بنویسم ) تیتر : هری پاتر همیشه عصبانی ! بود که توی دست همه دانش آموزای اسلایترین دیده می شد .
پ-ن : اجبار که باشه همینه
اجباری؟ خوب می تونی اینجوری فکر کنی که اینجا مثل کارگاه نمایشنامه نویسی قدیمه، یه عکس هست تو همینجوری عشقی می ری واسه اون عکس می نویسی! اونقدارم اجباری نیستا!
هممم خوب بود نسبتا (دیگه خوب و بدش رو خودت می دونی، من چرا بگم ) فقط یه چیزی، اینتر زدن بین پاراگراف ها هم چیز خوبیه! یکم فضای پست بازتر میشه ملت لذت می برن دو نفر هم اون گوشه شاد میشن! :دی
ها قریچ؟ این الان صدای دوربینه؟ چیک، چلیک، و اینا هم خوبنا! قریچ بیشتر شبیه صدای خورد شدن دوربینه!
همین.....تایید شد!