هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۹:۲۷ پنجشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۴

لونا لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۲۵ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷
از اون ورا چه خبر؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 339
آفلاین
مکان : خود خود آداس!
زمان : همه در حال تعجب از قرصای آنتی ساحریال سالی!

لیلی : آره خلاصه این جوری شد که ...
بنگ!
مازامولا : این صدای چی بود؟
لی لی : فکر کنم یه چیزی از آسمون نازل شد!
لونا : آفرین باهوشیا!!
همه :
لونا : کمکم می کنین؟
مازامولا : چی شده؟
لونا مثل کر و لالا به بادمجون بنفش رنگی که پای چشمش سبز شده بود اشاره می کنه و می گه : این جادوگرای نامرد دنبالم گذاشته بودن می خواستن حسابی بزننم منم داشتم فرار می کردم ... نه ... نزنین ... آخه زورم به همشون نمی رسید ... بعد یهویی دیدم جلوم یه دیوار سبز شد گیر افتاده بود توی یه کوچه ی تاریک و خلوت و سیاه و ... و بن بست !!!
سدریک :
لونا : این اینجا چی کار می کنه ؟! آآآآآی نفس کششش
و یه دفه به سدریک حمله می کنه ...
سدریک : اوخ ... نه ... غلط کردم ... ببخشید ... اشتباه کردم ... آی ...
بقیه که میبینن سدریک رو زمین افتاده و دست و پا می زنه دلشون می سوزه و میان لونا رو می گیرن ...
آوریل : ایول لونا خوشم اومد ... برای شروع خوب بود ...
لونا : حالا بگذریم من می خواستم بیام عضو شما بشم یه نفری از پسشون بر نمیام کمک می خوام ....
ونوس : کارت که خوب بود ... البته این یه جادوگر زز بود واسه همین زیاد سخت نبود از پسش بر بیای ولی بازم واسه شروع خوب بود !!
لونا : اییول یعنی عضو می شم؟؟!
ونوس : آره!!

لونا : راستی یه چیزی ...
همه : چی؟
لونا : بگم چرا جادوگرا دنبالم بودن؟
همه : ؟
لونا : آخه من قرصای آنتی ساحریالارو براشون درست کردم!!!
همه :
لونا : ولی دیگه منصرف شده بودم بهشون نمی فروختم واسه همین ریختم سرم!!
آنیتا : بچه ها عاقبت خائنین چیه؟
لونا : من که خیانت نکردم ... اون موقع هنوز عضو نبودم!
همه : ناسلامتی تو ساحره یی !!!
لونا : آخه جادوگرا گناه داشتن خیلی ضعیف بودن!
همه : این که مسلمه ولی یه چیز دیگه هم هست که مسلمه ..
لونا : چی؟
همه : تو خیانت کردی ...
لونا : نه باور کنین ... من بی گناهم ... من اغفال شدم ... باور کنین ... به ریش مرلین ... نه ...
همه : تو ... خیانت .. کردی ...
لونا : نه

....

***********************************
1 ماه بعد آداس تصمیمش عوض می شه و به زور لونا خودشو تو انجمن عضو می کنه ...




Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴

املاین ونسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۱ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷
از نامعلوم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 295
آفلاین
مکان:در حوالی آداس
زمان:همون موقعی که ونوس در آغاز قصه ش قرار داره

لیلی درحالی در خیابان منتهی به ساختمان آداس راه میرفت که از شدت خشم در حال ترکیدن بود.فکر اینکه حتی زمانی به آداس بیاد رو هم نمیکرد..جیمز رو به ترتیبی زز کرده بود که بعید میدونست حتی پیشروترین زز جادوگران یعنی هاگرید هم اینطور بوده باشه ولی چاره دیگری نبود ...چقدر اون شب از دست جیمز و ...وااای ..خوب شده بود که خودش رو کنترل کرده بود و با آرامش هرچه تمامتر خونه رو ترک کرده بود مسلما اون ها گیج تر از این بودن که به فکرشون برسه داره به آداس بیاد ...مخصوصا بعد از کارهایی که برای هری درطول دوران زندگیش با نمید انجام داده بود ..از جیمزی مطمئن بود ولی از ... نه...بعد با این خیال که اصولا همه جادوگرها هیچی نوفهمن آخرین قدم ها رو به سوی مقر آداس طی کرد.

مکان:درون آداس
زمان:همون لحظه

ونوس:اینطوری شد که من برای گرفتن انتقام به زمین اومدم و ...

دینگ ...دینگ ..

همه محو داستان ونوس بودن و در فکر اینکه کدوم جادوگر خبیثی مادربزرگشون رو سرکار گذاشته که رشته افکارشون پاره شد.فلور اولین نفری بود که از جاش بلند شد و با عجله به طرف در رفت تا ببینه کیه .بقیه نگاهی به هم میندازن و خواب از سرشون میپره .اگر یکی دیگه از اون جادوگرهای نیازمند به شستشوی مغزی باشه تفریح خوبی گیرشون میاد البت اگر مثل مورد قبلی مازا چوگیزر نشه و آزادش نکنه .

فلور از آیفن نگاهی به بیرون میندازه و بعد با دیدن کسی که پشت در وایستاده بدون درنگ در رو باز میکنه .

مکان:آداس
زمان:چند دقیقه بعد

لیلی قبل از شروع صحبتش با سوءظن نگاهی به سدریک تنها جادوگر حاضر در اتاق که در کاناپه فرو رفته بود و قیافه ی مظلومی به خودش گرفته بود میندازه و بدون هیچگونه حرف اضافی میگه :خب ..من اومدم بگم که میخوام به آداس ملحق بشم .آدرس اینجا رو هم قبلا از نمید گرفته بودم ولی رفتار جیمزی به اندازه کافی زز وار بود که احتیاجی به حضور من در اینجا نباشه ولی بعد از رفتار زشتش در اون شب و اینکه فهمیدم اغقال شده و میخواد از قرصهای آنتی ساحریال استفاده کنه تا از زیر نفوذ من خارج بشه به این نتیجه رسیدم که بهترین راه اینه که بیام اینجا تا هم حساب خودش هم سیریش (حق کپی رایت محفوظ است.از این تخلص استفاده نکنید) و هم اون مارو برسم .دست تنها امکان پذیر نبود. در ضمن از داشتن وب مستر ساحره هم بدم نمیاد و چون وجدان فداکارانه مادرانه م اجازه نمیده پسرکم رو از این سمت خلع کنم پس تنها راه چاره که برکنار کردن کرامه رو قبول دارم.
همه:
مازا: بگو ببینم گفتی مار؟ نکنه منظورت نیش نیشه؟
لیلی :چه مار دیگه ای رو در این حوالی میشناسی به غیر از خود سبزش؟
ونوس با ناباوری به لیلی خیره میشه
مازا که به نظر میرسید چنین انتظاری رو داشته میگه:اون دیگه از کجا پیداش شد؟ پس صدای فش فشی که از جیمز شنیدم برای سالی بود؟
لیلی با خنده جواب میده: نه بابا ...اون سیریش دیوونه بود که داشت فش فش میکرد(حدس میزنم سالی یادش داده باشه چون مدت زیادی بود که با هم میگشتن ) تا جیمز رو متوجه خودش کنه و در همون لحظه ای که جیمز رفت دم پنجره با کمک سالازار چندتا قرص آنتی ساحریال به خوردش دادن ..بقیه ش رو هم که خودتون دیدین دیگه ...

قیافه ونوس در آن لحظات ناخوانا بود.

___________________________________________

هوووومک سالی ...میبینم که پست قبلیم رو پاک کردی ..من تغییرش دادم و قسمت های برادر حمیدش رو حذف کردم تا با پست ونوس هماهنگ بشه .

ويرايش :
ممنون از لطفت اميدوارم كه برادر حميد هم همين كار رو بكنه!

كاربران عزيز لطفا از اينكه پستهاي خودشون رو پاك شده ميبينن ناراحت نشن! و سعي كنند علت پاك شدن رو از بين ببرن كه ميتونن دوتا كار كنن يا منو از بين ببرن يا قانون جديد كه بازم خودمم
سالازار اسليترين


ویرایش شده توسط سالازار (Gray Lord) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۸ ۲۲:۴۵:۲۶

The Death Prophet is coming to U

Enemies of the heir beware


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 385
آفلاین
نقل قول:

سالازار (Gray Lord) نوشته:
وني (مخفف ونوس پيشنهاد ميكنم شما بكار نبرين چون اونقت همتون نصف ميشين) : تو يخچال هيچي نداريم
!!


وقتی به عنوان مجازات گذاشتمت تو یخچال اون موقع توش یه چیزی داریم!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

داخلی شب_ دفتر آداس!
دخترا دارند بالش بازی می کنند!
مادربزرگه: بچه ها این لیوان دندون مصنوعی های منو کسی ندیده؟! من می خوام برم بخوابم!
ریتا: هلنا تشنه ش بود باهاش آب خورده گذاشته تو آشپزخونه!
مادربزرگه: خب نوه ها بیان ماچتون کنم دیگه برید تو رخت خواب!
فلور: نه...خوابمون نمیاد! برامون قصه بگو......
مادربزرگه:
همه: خواهــــــــــــــــش!
مادربزرگه: خب...باشه...قصه ی چی بگم؟
مازا: تاریخچه ی دعوای بین ساحره ها و جادوگرا رو برامون بگو!
مادر بزرگه: خب بچه ها...برید تو تخت هاتون تا من شروع کنم!
همه به سمت تخت خواب ها شیرجه می رند و پتو رو می کشند روشون...مادربزرگه هم رو صندلی ننوییش می شینه و شروع می کنه!
( این قصه ست ها! زیادم واقعیت نداره!)
=====
یکی بود یکی نبود توی آسمون هفتم یه الهه بود به اسم ونوس که خیلی خوشگل بود...

فلور: مادر بزرگ این داستان جوونیای خودتونه؟

...شاید...یه روز وقتی که ونوس داشت یواشکی از در خونشون بیرون می رفت مادرش مچشو گرفت!
مادر ونوس: ونی داری کجا می ری؟ هنوز ظرف هارو نشستی!
ونوس: با یکی دم در جهنم قرار دارم! باید برم دیرم میشه!
مادرش: بازم از این بچه رب النوع های تازه به دوران رسیدست؟
ونوس: نخیرم جادوگره ! قراره پارتی بازی کنم عمو هادس تو جهنم بهش پنت هاوس بده!
( هادس: در افسانه های یونانی رب النوع مردگان و سرور دوزخ)
-----
خارجی عصر_ جلو در جهنم!
ونوس تازه با عجله می رسه و خیالش راحت میشه که طرف هنوز نیومده!
نگهبان دم در جهنم: برای رفتن تو باید بلیط بخری ها!
ونوس: فعلا منتظرم یکیم! پرو بازیم در نیار به عمو هادس می گمت!
یک ساعت بعد!
ونوس به ساعتش نگاه می کنه!
یک روز بعد:
ونوس کم کم نگران میشه!
یک هفته بعد!
ونوس تازه می فهمه که طرف دیر کرده!
یک ماه بعد!
علف ها کم کم زیر پای ونوس در میاد!
یک سال بعد!
می گن هر جا که علف باشه گاو و گوسفندم پیدا میشه!
یواش یواش جلو در جهنم اونقدر جای سر سبز و خوش آب هوایی میشه که دیگه همه از توی جهنم بلیط می خریدن که بیان بیرونو ببینند!
اون موقع ونوس تازه می فهمه که طرف سرکارش گذاشته!
ونوس: ها من اینو می کشم! خفش می کنم! مگه این که دستم بهش نرسه!
بدین گونه ونوس برای گرفتن انتقام به زمین آمد...
ادامه دارد!
=====
اون جادوگره هر آدم خبیثی بوده خودش بیاد همکاری کنه بقیه داستانو برای نوه هام بگیم!

=-=-=-=-=-=-=-

داري ارتباط لازم با موضوع ميباشد
ادامه دهيد
سالازار اسليترين!!!!


ویرایش شده توسط دايي ماندانگاس در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۶ ۰:۳۱:۲۲
ویرایش شده توسط سالازار (Gray Lord) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۸ ۴:۰۸:۱۸
ویرایش شده توسط سالازار (Gray Lord) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۸ ۴:۱۰:۳۸



Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۷:۳۶ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴

سدريك ديگوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
از لبه ي پرتگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 523
آفلاین
نسيم سرد و خنك زمستاني از ميان پنجره ي باز اتاق وارد ميشد.نور ماه كه آنشب به صورت حلالي درخشان درآمده بود جلوه اي زيبا به اتاق ميبخشيد.سدريك روي تخت زهوار دررفته اي كه احتمالا متعلق به جده مازا بود دراز كشيده بود و به قاب عكس زيبايي خيره شده بود.
قطرات شفاف اشك كه در زير نور ماه به نقره اي ميگراييد به صورت سدريك روشنايي ميبخشيد.
سالها از روزي كه عشق واقعي خود را گم كرده بود ميگذشت و هنوز بعد از ٨ سال هيچ سرنخي كه نشان بدهد او كجاست به دست نيامده بود.
پدر سدريك بعد از ديدن غم و اندوه پسرش چند تا از بهترين و خبره ترين مامورين وزارتخانه را براي پيدا كردن او بسيج كرده بود ولي دريغ از حتي يك نشانه.
سدريك تكاني بر روي تخت خورد و به گذشته ي نزديك خود فكر كرد,او به آداس آمده بود تا شايد اثري از آن فرشته بيابد ولي تمام ساحره ها در آداس از او سو استفاده كرده بودند اگر ميتوانست حتي يك لحظه ام در آن خانه نميماند,چگونه ميتوانست اين درد را تحمل كند,مگر او چه بدي به ساحره ها كرده بود.
بلند شد,الانوقتش نبود تا با اين افكار زمان را از دست بدهد پس بلند شد و دمپايي ابري راحتي را كه پايين تخت بود پوشيد و با آبي كه درون ظرفي روي ميز كنار تختش قرار داشت دست و صورتش را شست.

**********************************

مازا روي مبل در اتاق پذيرايي لم داده بود و صفحات روزنامه ي پيام امشب را ورق ميزد كه ناگهان رو به فلور كرد:ببينم فلور اين سدريك كجاست؟قرصاشو كه به موقع بهش خوروندي؟
فلور در حاليكه روبروي آينه اي ايستاده بود و خودش را براي صدمين بار مرتب ميكرد با صداي بلندي گفت:آره,خيلي حرف گوش كنه قرصم كه بهش نميدي حرفاتو گوش ميكنه.
مازا بدون اينكه نگاهش را از روزنامه بردارد گفت:دارم كم كم شك ميكنم كه اين عامل نفوذي باشه,شايد اومده واقعا يه زز بشه.
فلور:آره بعيد نيست.
در اين هنگام سدريك با كيسه اي سياه وارد اتاق پذيرايي شد و به سمت در خروجي حركت كرد...
ديگر وقتش بود بايد همين الان اين كار رو ميكرد.
با اينكه پرده ي بزرگي از اندوه روي قلبش را پوشانده بود ولي بايد اينكار را انجام ميداد,به خاطر عشقش!!!بايد تحمل ميكرد!!!
مازا سريع عكس العمل نشان داد روي دوپا بلند شد و به سمت سدريك دويد:وايستا كجا داري ميري؟مگه ما باهات بدرفتاري كرديم؟آره باهات بدرفتاري كرديم ولي زياد كه نكرديم؟خب باشه خيلي باهات بدرفتاري كرديم جانه مادرت برگرد.
ولي سدريك همچنان بي توجه به راهش ادامه ميداد.
مازا با سر به فلور اشاره كرد:مگه تو قرصاشو ندادي پس چرا داره ميره؟
فلور با لحني كاملا مصنوعي گفت:سدي جون كجا ميري كارت دارم.
ولي سدريك گوشش از اين حرفها پر بود پس به راهش ادامه داد و ...
از در خارج شد.
مازا و فلور نميتوانستند كوچكترين حركتي از خودشان نشان بدهند,اصلا باورشان نميشد كه اينقدر سريع سدريك را از دست داده باشند.
مازا سريعتر از همه به فكر افتاد:فلور برو آوريل و آنيتا رو صدا كن تا برن دنبال سدريك منم برم زنگ بزنم وزارتخونه.
فلور:وزارتخونه برا چي؟
مازا:همينجوري دوره هم جمع باشيم.
آداس دوباره براي پيدا كردنه سدريك به تكاپو افتاده بود.
كه سدريك دوباره وارد شد ولي اينبار بدون كيسه ي مشكي رنگ.
تمام ساحره ها از تعجب خشكشان زده بود...
سدريك در حالي كه سعي ميكرد جلوي سيل اشكانش را بگيرد گفت:فقط رفته بودم آشغالا رو بزارم.
و به سرعت به اتاقش در طبقه ي بالا رفت.
..................
________________________________________________________________________

خب ديگه داريم كم كم به گرفتن كارنامه ها نزديك ميشيم و كلا جو جوه دراماتيكيه
خلاصه ببخشيد اگه بد بود.


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۵ ۱۸:۲۰:۵۲

[size=medium][color=0000FF]غم و اندوه را مي ستايم زيرا همواره همراه من بوده Ø


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
فلور همونطور که داره به دانگ نگاه می کنه می گه: آره خوشتیپه از این سدریکم خوشگل تره!

مازمولا سرشو می ندازه پایین و می شینه رو زمینه سرشو می زاره رو پاش و می زنه زیر گریه!

مازمولا دست دانگ رو گرفته و کنار در بدرقه اش می کنه!
مازمولا: خوشحال شدم برامون پیتزا آوردی!خوبیش این بود اون حذبی ها بدون پیتزا موندن!از اسمشون پیداست که پسر بودن!

دانگ: من کیم؟

مازولا: اصلا مهم نیست مهم اینکه زودتر از اینجا بری!

تا مازی در آداسو باز می کنه یک مرد مو قرمز رو می بینه که قیافه اش دست کمی از مودی نداره!
مازمولا از وحشت یک قدم عقب می ره و دانگ دهنش باز ممی مونه!

دانگ: ببخشید اینجا خونه اشبحاهه؟
مازمولا: جادوگران روبا اشباح و سرزمینشون قاطی نکن!
و چوبدستیشو در می یاره و حافظه دانگ رو پاک می کنه یک لگد بهش می زنه می ندازتش بیرون!
مرد مو قرمز با حالت خشانت می گه: بگو فلور بیاد بریم!
مازمولا:شما کی باشی؟
مرد مو قرمز: من بیل نامزد فلورم!
مازمولا با خنده می گه: شوخی می کنی! این فلوری که من دیدم صدتا خاطر خواه خوشگل تره تو داره!

بیل عصبانی می شه و مازمولا رو می زنه کنار و وارد خونه می شه فلور که رو کناپه نشسته بود و داشت جدول جادویی حل می کرد تا می یاد تعجب کنه می بینه بیل دستشو گرفته و داره اونو می بره!
فلور: تو اینجا چی کار داری؟
بیل:من شوهرتم دوستت دارم یعنی چی امدی اینجاها!همش زیره سره این ساحره هاست!
فلور:نه خیر شوهرم نیستی تازه نامزدیم!ازکجا معلوم ازدواج کنیم هنوز تا کتاب 7 کلی مونده صدتا اتفاق ممکنه بیفته!
بیل:
مازما: ولش کن دختر مردم!!تازه مدتیه با یک مرده که حالا زنده شده دوسته!
بیل محکم دست فلورو می چسبه و غیب می شن!
مازمولا تا می یاد یک طلسم به بیل بزنه ناگهان می بینه بیل و فلور ناپدید می شن!

مازمولا با تفکر همونجا وایمیسه و به اتفاقات افتاده فکر می کنه!بیل و فلور /خونه پاتر ها/صدای مار!(چه مشکوکه)/امدن ساحره ها/ ناپدید شدن سرژ /جنگ بین آداسی ها با بچه هایه حذب!/ و گرفتن پاتر!/روز ملاقات کرام با مادام!(استپ!)این قضایا همش بهم ربط دارن!اول از همه باید برم کرام رو پیدا کنم!داره از زیر ماجرا قسر در می ره! فلورم که خانمی شده برا خودش ترتیب کارشو می ده!

ساعت نه شب تو آداس
فلور وارد می شه و داد می زنه!
مازامولا کمکم کن این منو کشته!من هنوز زنش نیستم فکر کرده زنشم!یعنی چی!من هنوز جونم آرزو دارم! نمی زاره حالا با سدریک بگردم!هق هق هق!

آوریل یکذفعه رد می شه و صدای فلورو می شنوه!

آوریل: اااا فلوری امدی؟ مازمولا منتظرت بود چی کارش کردی؟
فلور که همه ی اون بالایی ها رو نقش بازی کرده با خنده می گه:فرستادمش پیش ققنوس سرژ دامبلدور مودی پاتر و......اونم به خاطر نیمدن من !ضدمون شد!به خاطر عشق به من داره همه ی تلاششو می کنم باهاش شرط کردم اگه تونست قدرتشو نشون بده حتما زنش می شم!(خالی بستم البته!)

مازمولا جلو در ظاهر می شه و می گه:فلور می دونستم یک دشمن بهمون اضاف می کنی ممنون!تو فرشته ای!

مازمولا دست دو تا دخترارو می گیره و می یاره تو سالن تمامه ساحره ها جمعن!
مازمولا می ره رو میز و می گه:ما با برنامه جلو می ریم!پس بر می گردیم سره خونه اول باید کرامو گیر بیاریم!
همه ی لیوانهایه نوشیدنی ساحره بالا می ره و برای پیروزی آداس می نوشن! و چو به عنوان ختم جلسه چند حرکت آکروباتیک انجام می ده!
*****************************************
خیلی چرت شد!ولی من می خواستم یقه ی این کرامو بگیریم!اصلا بین نمایشنامه اسمش نابود شد رفت!در حالی که هدف ما همین کرامه!


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۵:۳۳ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۴ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
از تالار اسرار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 272
آفلاین
انتهاي پست قبلي!
نقل قول:
به این ترتیب آداسی ها به خانه پاترها راه یافتند..جایی که یکی از بزرگترین ززهای جهان در زیر سلطه زنش روزگار میگذراند.

ادامه داستان :
مكان : خانه پاتر ها

زمان : يك ربع بعد از ورود دارو دسته هاي آداسي(عدسي) به خانه پاتر ها!!

در اتاق پذيرايي جيمز مشغول تعارف كردن چايي به عدسي هاست كه ناگهان باد سردي پنجره رو به شدت باز ميكنه و باعث ميشه كه همه جا تاريك بشه !!
در اين گير و دار ليلي با صداي آمرانه اي ميگه

ليلي : جيمي شمع ها رو دوباره روشن كن!

جيمز كه در اين مدت همونطور دم پنجره ايستاده بود و به طور خاصي بيرون رو نگاه ميكرد(گويي داشت به حرفهاي كسي گوش ميداد!) با صدايي مردانه و قوي ميگه!
جيمز : همينطوري بهتره! اگر خوشت نمياد خودت روشن كن!

دارو دسته هاي اداسي (عدسي):
همه سرها به سمت جيمز بر ميگرده! نور مهتاب چهره ترسناك در عين حال جذابي به جيمز داده بود كه هر ساحره اي رو مجذوب و مبهوت خودش ميكرد!

فلور در حالي كه به جيمز خيره شده بود :
موذمال كه فلور رو در اين حالت ميبينه : :chomagh:
فلور تكان شديد خورد و سرش رو پايين انداخت!
ليلي : گفتم شمعا ها رو روشن كن!
جيمز اينبار با لحني قوي تر و آمرانه تر گفت : ميتوني خودت روشنشون كني!
ليلي : و خودش شمع ها رو روشن ميكنه!
جيمز (با همون صدا) : حالا شدي يه خانوم خوب!
ليلي:

موذمال : بچه ها پاشيم بريم اينجا ديگه جاي ما نيست!!
در آخرين لحظه اي كه جيمز داشت در رو پشت سر اونها ميبست موذمال به نظرش رسيد كه صداي فش فش مانندي از جيمز شنيده كه براش خيلي آشنا بود . . . !
--=-=-=-=-=-=-=-
شب داخلي آداس(عدس)-

موذمال : من گشنمه يكي بلند شه غذا درست كنه !
وني (مخفف ونوس پيشنهاد ميكنم شما بكار نبرين چون اونقت همتون نصف ميشين) : تو يخچال هيچي نداريم
در همين موقع صداي زنگ در مياد!
موذمال/: فلقوم برو در رو باز كن
فلور مير پشت در از تو چشمي نگاه ميكنه تنها چيزي كه ميبينه يه عالمه جعبه پيتزاست! آيفون رو برميداره و با ناز و افاده ميگه
فلور : بله ؟
دانگ : سلام اينجا حزب كروات خراباته ؟ پيتزايي كه سفارش داده بودين رو آوردم!
فلور تا ميفهمه كه طرف دانگ زنگ خطر ( عمليات زز كردن فوري) رو به صدا در مياره و يي از دكمه هايي كه روي آيفون بود و روش عكس سر سره كشيده شده رو فشار ميده!

ناگهان زير پاي دانگ خالي ميشه و اون با همه جعبه هاي پيتزاش وارد سرسره اي ميشه و به پايين ليز ميخوره!
به محظ اينكه به پايين ميرسه فلور كه از قبل آماده بوده يه آمپول بي هوشي از پشت! بهش تزريق ميكنه و روي تخت خواب ميخوابونتش و ملحفه سفيدي رو هم ميكشه روي صورتش . . .
زمان ده دقيقه بعد از بيهوشي دانگ!
مكان : اتاق جراحي مغز و اعصاب و شستوشي مغزي جادوگران براي زز شدن!

مازامولا در حالي كه لباس پزشكي آبي رنگي به تن كرده و ماسك سفيدي زده با دستهاي ضد عفوني شده و بالا گرفته وارد ااتاق عمل ميشه و با صداي بسيار آهسته ميگه
موذمال: فلور اين كيه جزو اوناييه كه قبلا زز شدن يا جديده

فلور : اين جديده جديده كلي هم خوش تيپه اسمش دانگه!
مازامولا :

-=-=-=-=-=-=-=-
ادامه دارد !!
--=-=--=-=-=-=-=-=-=-=-=-
ويرايش :
عزيزن لطف كنند توجه داشته باشند رعايت احترام به پست شخص قبلي و ادامه پست جديد از انتهاي پست قبلي الزامي است و ركن اصلي رول پلي اينگ به حساب مي آيد.
آخه چه وضعشه بابا فكرشو بكنيد من يه پست بزنم بعد بيام بعد از شيش تا پست ديگه باز بگم ادامه فلان پست كه فلاني فلان موقع زده بود!!اين نوع پست ها هر چقدر هم عالي پاك خواهند شد!
با تشكر سالازار اسليترين


ویرایش شده توسط سالازار (Gray Lord) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۸ ۴:۱۷:۲۱

نمایشنا


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ شنبه ۲۴ دی ۱۳۸۴

املاین ونسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۱ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۱۲ چهارشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۷
از نامعلوم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 295
آفلاین
مکان:آداس
زمان: نا معلوم

آنیتا با آب و تاب برای هزارمین در حال توضیح دادن ملاقات اولش با هریه . مازا که از پیدا کردن سرژ مایوس شده در حالی که هر چند ثانیه یک بار سرش رو به علامت تائید تکون میده در حال خوندن کلفت ترین پرونده آداسه..پرونده ای که با خطی ماذمول وار روش نوشته شده : پاتر..و در زیرش با کوچکترین حروف ممکن نوشته "پسری که زنده ماند تا وب مستر شود".مازا با جدیت داره کلمه به کلمه از اولین صفحه رو بازخونی میکنه تا بفهمه چطور و چگونه پاتر به این سمت رسید.فلور در آشپزخونه در حال آموختن طرز تهیه نیمرو به سدریکه و بطور خستگی ناپذیری این جمله رو تکرار میکنه : اینو بریز روی اون یکی ..زود باش که باید جارو زدن رو هم یاد بگیری
و سدریک هم پی در پی تکرار میکنه:همین الآن .شما به خودت فشار نیار .یک وقت ضعف میکنی ها
و فلور هم به صورت متناوب لبخندی میزنه و حساب قرصهایی که دوباره باید به خورد سدریک بده رو میکنه به نظر میرسه مامان بزرگ ونوس هم در رویای هفت پادشاه فرو رفته .
در همون لحظه صدایی به بلندی فریاد سرژ و جیغ آوریل در خونه میپیچه ..ولی این صدا متعلق به آوریل نیست...رگه ماذمولی صدا بر بلندی و جیغی اون غلبه کرده و طنین شیپور در فضا به گوش میرسه.
ونوس مثل برق که برای سن و سالش عجیبه از جا میپره:مازا ..عزیزم چی شده؟
مازامولا پرونده رو روی میز پرتاب میکنه و داد میزنه: یافتم ..بافتم
آوریل:چی رو یافتی؟؟ ارشمیدس هزارسال پیش یک چیزی رو یافت باعث شد که اسمش تو تاریخ ثبت بشه .تو چی پیدا کردی؟
ماذمول:اینکه پاتر چطور وب مستر شد
آنیتا با ناراحتی جلو میاد و میگه : ولی اینکه که کار من بود . من قرار بود رو هری کار کنم تا بتونم بکشونمش اینجا
مازا:نه بابا ..من به خودش چیکار دارم.باید بریم سراغ مادرش ..سراغ لیلی
همه:
مازا:دقیقا

مکان:نامعلوم
زمان:2 ساعت بعد از زمان اول

مازا:فکر کنم همین جاباشه
آوریل:مطمئنی همینه؟؟
مازا نقشه ای که دستش بود رو دوباره بررسی میکنه و به علامت تاببد سرش رو تکون میده

افراد آداس در حالی که این پا و اون پا میشدند به طرف در ورودی راه میوفتن.آنیتا زودتر از همه به در میرسه و با صدای بلندی زنگ رو به صدا در میاره...
لحظه ای سکوت....بعد صدای واضح ساحره ای به گوش میرسه: جیمزی ...کجایی؟؟؟ برو در رو باز کن دیگه
این بار صدای جادوگری که به طرزی استثنایی ملایمه به گوش میرسه: الآن عزیزم

در همون لحظه در باز میشه و جادوگری معلوم الحال که همانا جیمز است در جلوی در ظاهر میشه .جیمز در حالی که دستهاش رو با پیش بندی که دور کمرش بسته پاک میکنه میگه: خانمها کاری داشتین؟؟
ماذمول که با ولع به پیش بند چشم دوخته میگه: میخواستیم لیلی رو ببینیم

به این ترتیب آداسی ها به خانه پاترها راه یافتند..جایی که یکی از بزرگترین ززهای جهان در زیر سلطه زنش روزگار میگذراند.

-------------------------------------------------
ماذمول در پرونده پاتر چه یافت که رهسپار منزل پاترها شد؟؟
آیا لیلی به آداس می پیوندد؟؟
و مهمترین سوال اینکه آیا لیلی راز وب مستری پسرش را میداند؟؟


ویرایش شده توسط لیلی اونز در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۴ ۲۰:۱۱:۲۴

The Death Prophet is coming to U

Enemies of the heir beware


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ شنبه ۲۴ دی ۱۳۸۴

بارتیموس کراوچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۳ جمعه ۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۱۷ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶
از تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 165
آفلاین
آما سرژ در دستشویی ای اخرش نامهوم بود.
-------------------------------------------------------------------------------

آنیتا از در آداس خارج می شه و با خودش فکر میکنه که اگه بتونه قرص به هری بخورونه یه جلسه ای زز میشه و به طرف خانه ی خاله ی هری راه میافته بعد از نیم ساعت به خونه ی هریینا میرسه ماشین شوهر خاله ی هری تو پارکینگ نبود پس به احتمال زیاد اونا رفتن بیرون .آنیتا وایمیسه جلوی در خونه و از کیفش آینشو درمیاره خودشو تنظیم می کنه ( )و دوتا قرص زز میندازه تودهنش و بعد درمی زنه هری در را باز میکنه آنیتا سلام عزیزممممممم وسریع به هری می گه :کسی خونتون نیست .
هری با تعجب :نه مگه چه خب....
آنیتا به هری فرصت نمیده تا جملش را تموم کنه ومیره داخل وبعد....
هری انیتا رو که میخواد به اون تنفس بده هول میده اونور و :ااا این چه کاری میکنی؟ مگه خودت خواهر مادر نیستی میخوای بچه ی مردمو تور کنی ها؟
آنیتا که واکنش هری را می بینه می فهمید که یا انتی ساحریال مصرف کرده یا بچس(باید را بندازدش) پس هری را می کشه طرف پذیرائی و می نشینه روی کاناپه هری هم زوری کنار خودش مینشونه.
هری :اول که میخواستی منو منحرف کنی حالا چه نقشه ای داری زوری اومدی تو خونم؟
آنیتا:هری من دوست دارم ... سبد ...سبد .... هری من خیلی دوست دارم اندازه ی ::::ده تااااا !!!
آنیتا همینجورری برای هری اشوه کرشمه برشتو ...میامد اما مسکه رو هری اثر زیادی نداره بعد یک ساعت هری به زور آنیتا رو از خونه بیرون می کنه...
آنیتا در راه آداس: عجب بچه ی پاکی باید یه هفت هشت جلسه ای روش کار کنم تا خر شه... حالا خوبه انتی مصرف نکرده بود وگرنه با کمربند میافتاد دنبالم
آنیتا بعد از مدتی به آداس می رسه ...
آوریل با ذوق درو باز میکنه :چی شد ؟چی شد؟مخشو زدی ...
آنیتا با ناراحتی :نه به جلسات بیشتری نیاز داره همینجوری خر نمیشه.
آوریل هم که مایوس شده بود داد زد:سدریک یه چاییی بیار ... و رفت و روی مبل نشست.
آنیتا میخواست شرایط هری رو به مازا هم توضیح بده ...ولی مازا توآداس نبود ....
آنیتا رو به آوریل می کنه و: مازا کجا رفته ؟ معمولا از آداس بیرون نمیرفت...
آوریل:رفته سراغ سرژ...
-=-=-=-=-=-

اخطار به ناظر انجمن طبق قوانين جديد عمل كنيد در غير اين صورت دسترسي شما برداشته خواهد شد!

سالازار اسليترين


ویرایش شده توسط بارتیموس کراوچ(پسر) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۴ ۱۷:۱۱:۳۱
ویرایش شده توسط سالازار (Gray Lord) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۵ ۴:۲۸:۲۹

[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ شنبه ۲۴ دی ۱۳۸۴

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
همه ی اهالی آداس متعجب از کار موزا بودند. مادام یواشکی به ونوس گفت:
_ فکر کنم باز قرصاشو نخورده، نه؟؟!!!
ونوس متفکرانه پاسخ داد:
_ آره فک کنم!!!
ونوس تقه ای به پشت مازا زد و او را از حال خودش ( نگاهی خشانت بار به کفتر) در آورد.
مازا متعجب:
_ ها؟ چیه؟؟؟ دارم سیر و سیاحت می کنم!!!!
ونوس و مادام دست مازا رو گرفتن و به آرامی گفتن:
_ بیا...بیا.......
مازا با عصبانیت گفت:
_ کجا منو می برین؟؟؟ بزارین این ققی رو پخ پخ کنم!!!!
مادام و ونوس با خشانت هر چه تمام تر مازای خشن رو بردند بالا.
از اون طرف ققی بق بق کنان داشت از سدریک کمک می خواست:
_ گوگوری........اوهوی.........منو نجات بده........هوی ی ی ی ی
اما سدریک داشت جای دیگه ای رو نگاه می کرد!!!!
از آخر ققی داد زد:
_ اوهوی بوقی.....
تا اینو گفت سدریک سریع و با عجله گفت:
_ها!!! کی با من بود؟؟!!! کسی منو صدا زد؟؟؟
_ خب آبله با تویم.....منم ققی!!! بیا منو آزاد کن .....
سدریک خجالت زده:
_ ببخشیدا......من الان یه زز هستم.....نمیشه!!!!
فلور هم که حال کرده بود با دلبری گفت:
_ آفرین گورمگوری........بیا بریم بهت یاد بدم چی جوری غذا بپخی.......بیا!!!
سدریک هم که یه زز یه بلا معارض شده بود بوسیله ی حربه ی خینجر فلور به آشپزخانه رفت!!
موندن آوریل و آنیتا و کفتر.
آنیتا در حالی موهای طلاییشو به عقی می روند ، آرام رو به آوریل گفت:
_ پیشت.....بیا اینجا ببینم....
آوریل دست از لگد زدن به ققی برداشت و یواشکی رفت پیش آنیتا. آروم گفت:
_ چی میگی؟؟؟
_ گوش کن......فکر کن من اینجا نیستم........یه وقت این ققی نفهمه من اینجام، خب؟؟؟
_ حالا چرا؟؟؟
_ دهه......سوال نکن دیگه.....
در همون لحظه مازا یه آرامی وارد شد و دستور داد:
_ این کفترو بندازین بیرون که تمام جاها رو الانه کفیث می کنه!!!
همه با تعجب به مازا نیگا کردن. مازا هم با عصبانیت رفت طرف ققی و با شتاب 1000 متر بر مجذور ثانیه انداختش بیرون!!!!!!!!!
چو در حالی که عصبانی بود گفت:
_ تو چرا انداختیش بیرون؟؟؟ می خواستم بزنمش!!!!
_ لازم نکرده....
و پس از مدتی گفت:
_ این طوری نمیشه.....الان ما فقط یه دونه زز داریم که اونم فعلا.....
نگاهی به آشپزخانه کرد، یهو دست فلور پرده ای رو کشید و صدای .... بلند شد!!!!
مازا ادامه داد:
_ این گوگوری به هیچ دردی نمی خوره!!! خیلی غرق بحر فلوره!!! باید یه کار دیگه کرد.....
در این لحظه آنیتا که تا اون لحظه ساکت بود با ناز گفت:
_ اصلا می دونین چرا من اینجام؟؟؟
همه: نوچ...نه...نه....
آنیتا در حالی که هیجان زده شده بود گفت:
_ من دارم یه جادوگرو تور می زنم!!!! حذس بزنین، کی؟؟!!!
آوریل با ذوق: الستور!!!
آنیتا: نوچ!!!
ونوس: گیلدی؟؟؟
آنیتا: نخیر!!!
مادام: دومبل؟؟؟
آنیتا: خاک وچوکت....نه!!!
چو: سدریک؟؟؟
آنیتا دستش را به پیشانی اش زد و گفت: ای خدا......اون که الان با فلور.....
و همان لحظه صدای تنفس مصنوعی از توی آشپزخانه آمد!!!!
همه خیلی متعجب بودند که مازا گفت:
_ پس کی می مونه؟؟؟ نکنه هری رو می گی؟ها؟؟
آنیتا لبخندی ملیح زد و گفت:
_ آفرین!!!!
همه ملت کف کردن!!!!
مادام با تعجب: پس نمید چی؟؟؟
آنیتا: نو که اومد.......
آنیتا با خونسردی ادامه داد: یه شرط دارم برای همکاری با آداس....
مازا در حالی که دستان آنیتا رو گرفته بود گفت: هر چی بگی قبوله!!!!
آنیتا گفت: من برای هر جلسه ملاقات با هری، 10 گالیون می گیرم و وقتی زز شد، 30 گالیون می گیرم!!!!
مازا گفت:
_ نه!!!! خیلی زیاده!!!!
مادام: ما پول نداریم
اما ونوس با خنده گفت:
_ صندوق ذخیره ی ارضی دلبری آداس، در خدمت شماست!!!!!
پوزخندی بر لبان آنیتا نشست!!! و در همان حال صدای یک تنفس مصنوعی از توی آشپزخانه به گوش رسید!!!!
آما سرژ در دستشویی.....
=-=-=-=-=-
ويرايش شد


ویرایش شده توسط دايي ماندانگاس در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۴ ۱۵:۵۱:۲۷

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: انجمن دفاع از حقوق ساحره ها_دفتر ونوس
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ جمعه ۲۳ دی ۱۳۸۴

سدريك ديگوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۸۵
از لبه ي پرتگاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 523
آفلاین
چند ساعت بعد

فلور در حاليكه داره يه كيسه ي آبجوش رو زير چشم مازا بزاره تا كبوديش برطرف بشه رو به جمع ميكنه:اي بابا حوصلمون سر رفت چرا يه جادوگر نمياد زز كنيمش.
مازا:چه كاريه؟همين سدريك كه اينجا هست هي آنتي ساحريالش ميكنيم هي ززش ميكنيم هي آنتي ساحريالش ميكنيم هي ززش ميكنيم هي آنتي ساحريالش ميكنيم هي ززش ميكنيم هي آنتي ساحريالش ميكنيم هي ززش ميكنيم هي...
آنيتا:بابا اين نوارش گير كرده يكي بزنه پشتش درست ميشه.
آوريل با تمام قدرت ميكوبونه پشت مازا و مازا بيهوش روي زمين ميافته.

دوباره چند ساعت بعد

فلور يه آمپول آنتي ساحريال دستشه و فلور چند قرص ززگي تو دهنش.
آوريل با هيجان آمپول رو توي دسته سدريك تزريق ميكنه.
سدريك:من كجام اي نامردا اون كمربنده من كو؟آي نفسكش.
فلور از اون طرف يه تنفس به سدريك ميده و چندتا قرص ميندازه تو دهنه سدريك.
سدريك:ببينم فلور ميخواي ببرمت ددر
مازا با ناراحتي: نه خير اينجوريم فايده اي نداره.پاشيد بريد يه جادوگر بياريد اينجا باهاش كار دارم.
آوريل و آنيتا به سرعت از در خارج ميشن.

زمان:يك ساعت بعد

مكان:آداس

آنيتا و آوريل در حالي كه يه كيسه دستشونه وارد ميشن :آورديمش,كلي بال بال زد ولي آخرسر گرفتيمش.
و كيسه رو جلوي مازا ميندازن زمين.
مازا در حاليكه فريادش هيچ شباهتي به فرياد سرژ نداره فرياد ميزنه:اين چيه اين كه جادوگر نيست اين كفتره.جدا از حق نگزريم شماها هيچي نوفهمينا.
آنيتا و آوريل:
مازا:خب اشكالي نداره براش نقشه هايي دارم.سدريك اتاق شكنجه رو آماده كردي؟
همه ي ساحره ها:
مازا در حاليكه لبخند شيطاني صورتشو گرفته:حالا كه وصله ي شكنجه گاه شدن به آداس چسبيده بزار حداقل يه دونه كفترو اينجا سر ببريم تا بقيه حساب كار دستشون بياد.
......
______________________________________________________________________________

ببخشيد اگه دوباره پاي اين شكنجه رو وسط كشيدم ولي خب اين با بقيه فرق فوكوله(تو مسايل فوكوله هم زياد وارد نشيد)در كل اين بيشتر جنبه ي مزاح داره تا شكنجه اگرم دوست داشتيد اين كفترو پرش بديد بره.


[size=medium][color=0000FF]غم و اندوه را مي ستايم زيرا همواره همراه من بوده Ø







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.