همه ی اهالی آداس متعجب از کار موزا بودند. مادام یواشکی به ونوس گفت:
_ فکر کنم باز قرصاشو نخورده، نه؟؟!!!
ونوس متفکرانه پاسخ داد:
_ آره فک کنم!!!
ونوس تقه ای به پشت مازا زد و او را از حال خودش ( نگاهی خشانت بار به کفتر) در آورد.
مازا متعجب:
_ ها؟ چیه؟؟؟ دارم سیر و سیاحت می کنم!!!!
ونوس و مادام دست مازا رو گرفتن و به آرامی گفتن:
_ بیا...بیا.......
مازا با عصبانیت گفت:
_ کجا منو می برین؟؟؟ بزارین این ققی رو پخ پخ کنم!!!!
مادام و ونوس با خشانت هر چه تمام تر مازای خشن رو بردند بالا.
از اون طرف ققی بق بق کنان داشت از سدریک کمک می خواست:
_ گوگوری........اوهوی.........منو نجات بده........هوی ی ی ی ی
اما سدریک داشت جای دیگه ای رو نگاه می کرد!!!!
از آخر ققی داد زد:
_ اوهوی بوقی.....
تا اینو گفت سدریک سریع و با عجله گفت:
_ها!!! کی با من بود؟؟!!! کسی منو صدا زد؟؟؟
_ خب آبله با تویم.....منم ققی!!! بیا منو آزاد کن .....
سدریک خجالت زده:
_ ببخشیدا......من الان یه زز هستم.....نمیشه!!!!
فلور هم که حال کرده بود با دلبری گفت:
_ آفرین گورمگوری........بیا بریم بهت یاد بدم چی جوری غذا بپخی.......بیا!!!
سدریک هم که یه زز یه بلا معارض شده بود بوسیله ی حربه ی خینجر فلور به آشپزخانه رفت!!
موندن آوریل و آنیتا و کفتر.
آنیتا در حالی موهای طلاییشو به عقی می روند ، آرام رو به آوریل گفت:
_ پیشت.....بیا اینجا ببینم....
آوریل دست از لگد زدن به ققی برداشت و یواشکی رفت پیش آنیتا. آروم گفت:
_ چی میگی؟؟؟
_ گوش کن......فکر کن من اینجا نیستم........یه وقت این ققی نفهمه من اینجام، خب؟؟؟
_ حالا چرا؟؟؟
_ دهه......سوال نکن دیگه.....
در همون لحظه مازا یه آرامی وارد شد و دستور داد:
_ این کفترو بندازین بیرون که تمام جاها رو الانه کفیث می کنه!!!
همه با تعجب به مازا نیگا کردن. مازا هم با عصبانیت رفت طرف ققی و با شتاب 1000 متر بر مجذور ثانیه انداختش بیرون!!!!!!!!!
چو در حالی که عصبانی بود گفت:
_ تو چرا انداختیش بیرون؟؟؟ می خواستم بزنمش!!!!
_ لازم نکرده....
و پس از مدتی گفت:
_ این طوری نمیشه.....الان ما فقط یه دونه زز داریم که اونم فعلا.....
نگاهی به آشپزخانه کرد، یهو دست فلور پرده ای رو کشید و صدای .... بلند شد!!!!
مازا ادامه داد:
_ این گوگوری به هیچ دردی نمی خوره!!! خیلی غرق بحر فلوره!!! باید یه کار دیگه کرد.....
در این لحظه آنیتا که تا اون لحظه ساکت بود با ناز گفت:
_ اصلا می دونین چرا من اینجام؟؟؟
همه: نوچ...نه...نه....
آنیتا در حالی که هیجان زده شده بود گفت:
_ من دارم یه جادوگرو تور می زنم!!!! حذس بزنین، کی؟؟!!!
آوریل با ذوق: الستور!!!
آنیتا: نوچ!!!
ونوس: گیلدی؟؟؟
آنیتا: نخیر!!!
مادام: دومبل؟؟؟
آنیتا: خاک وچوکت....نه!!!
چو: سدریک؟؟؟
آنیتا دستش را به پیشانی اش زد و گفت: ای خدا......اون که الان با فلور.....
و همان لحظه صدای تنفس مصنوعی از توی آشپزخانه آمد!!!!
همه خیلی متعجب بودند که مازا گفت:
_ پس کی می مونه؟؟؟ نکنه هری رو می گی؟ها؟؟
آنیتا لبخندی ملیح زد و گفت:
_ آفرین!!!!
همه ملت کف کردن!!!!
مادام با تعجب: پس نمید چی؟؟؟
آنیتا: نو که اومد.......
آنیتا با خونسردی ادامه داد: یه شرط دارم برای همکاری با آداس....
مازا در حالی که دستان آنیتا رو گرفته بود گفت: هر چی بگی قبوله!!!!
آنیتا گفت: من برای هر جلسه ملاقات با هری، 10 گالیون می گیرم و وقتی زز شد، 30 گالیون می گیرم!!!!
مازا گفت:
_ نه!!!! خیلی زیاده!!!!
مادام: ما پول نداریم
اما ونوس با خنده گفت:
_ صندوق ذخیره ی ارضی دلبری آداس، در خدمت شماست!!!!!
پوزخندی بر لبان آنیتا نشست!!! و در همان حال صدای یک تنفس مصنوعی از توی آشپزخانه به گوش رسید!!!!
آما سرژ در دستشویی.....
=-=-=-=-=-
ويرايش شد
ویرایش شده توسط دايي ماندانگاس در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۴ ۱۵:۵۱:۲۷