هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۱
#55

vendeta


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۲۳ یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۴۸ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 14
آفلاین
نام : کلنل فابستر

نظر شما راجع به گشت های آرشاد :

به نظرم






















اینترم برید /////

نظر شما راجع به جادوگر ها :

فکر میکنم دامبلدور بهتر به این سوال جواب بده ...

پیشنهادات شما برای حمایت از ساحرگان مظلوم :

در خونه ی من همیشه به روشون بازه ...


ویرایش شده توسط کلنل فابستر در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۲۹ ۱۷:۰۵:۲۴

من تقریبا تمام جاهایی رو که میشده از دست بدی تو جنگ از دست دادم ...


پاسخ به: سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۱
#54

اسلیترین

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۸ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۴۹:۳۶
از هاگوارتز
گروه:
اسلیترین
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 505
آفلاین
سوروس به جلوی سازمان حمایت از ساحره ها رسید و با دقت شروع به خوندن اعلامیه های چسبیده شده به در ورودی کرد . لبخندی بر لبانش نشست و با آهستگی وارد سازمان شد .

روز قبل :

اسنیپ در دفتر مدیریت هاگوارتز نشسته بود و در حال بررسی پرونده های دانش آموزان بود که دامبلدور به صورت ناگهانی در رو باز میکنه و میاد تو .
اسنیپ که لحظه ای جا میخوره بلند میشه و به طرف دامبلدور میره . با قیافه ای جدی میگه :

-آلبوس ، اینجا چیکار میکنی ؟
-سوروس تو دوباره رفتی تو فکر لیلی و تمام هاگوارتز رو تو تاریکی فرو بردی ؟ نمیدونی این ها تو روحیه بچه های جیگر و سفید هاگوارتز تاثیر میذاره ؟
-چیکار کنم آلبوس ، عشق زندگیم بود نمیتونم فراموشش کنم .
-بیا من یه راه خیلی خوب برات پیدا کردم که میتونی تعداد زیادی ساحره پیدا کنی .

روز فعلی :

اسنیپ به آرومی به سمت منشی خوشگل سازمان میره و نگاهی بهش میندازه . ساحره توجهی بهش نمیکنه و با بی حالی میگه :

-کاری میتونم براتون بکنم ؟
-بله بله خیلی کارها !
-بله ؟
-منظورم یعنی این بود که به نظرتون جایی برای یک جادوگر در این سازمانتون هست ؟ من به حقوق ساحره ها خیلی علاقه دارم و کلا ساحره ها رو خیلی دوست میدارم و فداشون میشم .

منشی که جا میخوره از حرف های اسنیپ ، به آرومی فرمی در میاره و به طرف اسنیپ میگیره .

نقل قول:
نام : سوروس اسنیپ

نظر شما راجع به گشت های آرشاد :

به نظرم اگر واقعا آرشاد هدف باشه کار بدی نیست ولی هیچ چیز زوریش خوب نیست . از طرفی اگر من رو مسوول این کار بکنید و چندین ساحره رو در روز بازداشت کنم هم زیاد بد نمیشه .

نظر شما راجع به جادوگر ها :

جادوگر و ساحره با هم تکمیل میشن . بدون هم هیچکدوم فایده ندارن .

پیشنهادات شما برای حمایت از ساحرگان مظلوم :

من خودم از همشون حمایت میکنم !



اسنیپ که حالش از این همه ابراز علاقه بهم خورده بود ، فرم رو به منشی داد و به سرعت از سازمان خارج شد تا یه ذره حرکات خشونت آمیز بر علیه گریفیندور تو هاگوارتز انجام بده !




سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها دوباره راه اندازی می شود
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۱
#53

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
سلام بر ساحره های عزیز

من با اجازه ی وزیر سحر و جادو تصمیم گرفتم این تاپیکو دوباره راه بندازم اما به روشی نوین .

در قدیم هم وضع ساحره ها بد بود اما با این وزیر آسلامی جدید وضع ساحره ها از قدیم هم بدتر شده ، ساحره ها از هر گروهی و جبهه ای می تونن بیان این جا عضو بشن و به همراه ما از حق خودشون دفاع کنن .
برای شروع عضو می پذیریم .

برای عضویت این فرمو پر کنید :

نام :

نظر شما راجع به گشت های آرشاد :

نظر شما راجع به جادوگر ها :

پیشنهادات شما برای حمایت از ساحرگان مظلوم :


" به امید روزی که ساحره ها تو جامعه برابر با جادوگران باشند "



بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۲۰:۵۵ جمعه ۹ تیر ۱۳۹۱
#52

آگوستوس راکوود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۹ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۹:۰۵ چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۱
از ت خیلی بدم میاد !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
-- سوژه جدید --

نگاه آگوستوس به بنر جلب شده بود. لبخندی که روی لبانش نقش بسته بود، با ضربه ی محکم به پشت گردنش محو گردید. به سرعت برگشت و درحالی که سعی میکرد گریه نکند به جمعیت ساحره های مشتاق آغوشش خیره ماند. درست مثل تمام خواب هایی که از 11 سالگی دیده بود. ساحره ی جلویی، درحالی که پتک بزرگی را که در دست داشت تهدید آمیزانه به سمت او تکون تکون میداد، داد میزد:

-اوهوی! فکر کردی کی هستی؟ زیباترین دختر شهر میخوای انتخاب کنی؟میخوای داوری کنی؟ میخوای به دخترها به خاطر قیافه هاشون نمره ی کم و زیاد بدی؟ تو فکر کردی کی هستی؟

آگوستوس با ترس و لرز دستانش رو احمقانه بالا برد و گفت :
-فکر میکردم میتونم سایمون * باشم... اِمممم، خب من رفتم!

-هوی! کجا؟ ما هنوز باهات کار داریم.

آگوستوس برنگشت. تک تک سلول های زنده ی مغزش (3تا...4تا !) بهش اخطار میدادند که وضعیت مثل وضعیت همیشگی با ساحره های جیگر نیست... این ساحره ها خشن و خطرناکند.

-ما میخوایم این مسابقه اتفاق بیفته. ولی نه دخترها در مقابل دخترها! بلکه دخترها در مقابل پسرها. و مراحل مسابقه باید خطرناک و علمی و همه جوره باشه... فهمیدی؟
-راستشو بخوای، نه!
-
-ولی میفهمم... ادامه بدید.

دخترهای پشت سر همه یک قدم نزدیک تر شدند. دختر جلویی بقه ی لباس آگوستوس رو کشید و اونو به سمت خودش نزدیک کرد. طوری که نوک دماغ هاشون به هم چسبیده بود.

آگوستوس : باورم نمیشه دارم اینو میگم... ولی میشه بیخیال من بشید؟:worry:


-نه! تازه داره ازت خوشم میاد... حالا، جایزه برای برنده ی مسابقه ...
-مسابقه چیه؟ من یه تازه واردم! من کسی رو نمیشناسم...!
-درست میشه... ما میشناسیم.

و سوت بلندی میزنه. سیل جمعیت شروع به حرکت میکنه... آگوستوس در همون لحظه از حال میره. این همه هیجان و آگوستوس محاله ، محاله !

-----

خب، توضیح : شرح مسابقه، مراحل و حوایز برنده و حتی بعد از جوایز میتونند برای دنبال کردن سوژه کافی باشند. امیدوارم کسی ناراحت نشه سوژه زده ام!

* : هرکی American Idol میبینه دستا بالا ...!


Woodchuck Todd: Screw all these people, Olive
Olive Penderghast: Haven't you heard? I already did



Easy A


پاسخ به: سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۰:۰۶ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۱
#51

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
_ لب کارون چه گل بارون، دیمدیدیدیم دیم دیدیدیمم دیمدیدیدیمم دیم...

الفیاس دوج لب جوی آبی بنشسته بود و گذر عمر بدید و پیام امروز بخواند و تخمه بشکست و قاه قاه بخندیدندی ...

در همین حین سه بلک نینجا از غیب ظاهر شدند و یک گونی بر سرش بکشیدند و یکی از آنها بگفت:
_ ببرید این پیر پدرسوخته را...



دفیست متر زیر زمین...

بلک نینجای اول: ها! لب جوی بنشستی و خنده در میکنی پدرسوخته؟

الفیاس: به جون مادرم یاد یه جوک افتاده بودم!

بلک نینجای دوم: دروغ میگی پدرسوخته؟ با روزنامه ها مصاحبه میکنی آره؟ الان درستت میکنم!

این را بگفت و اره ای از یک جایی در آورد و دست راست الفیاس را قطع کرد. همینطور که الفیاس جیغ و داد میکرد بلک نینجای اول هم یک سوزن از لباسش درآورد و با آن به چشمان ور قلمبیده الفیاس بزد و او را کور بکرد و سپس با آن سوزن لبان گشاد او را نیز به هم دوخت!!

بلک نینجای سوم: وااااااااااااااااای بچه ها شما چقدر خشنید! من فقط یه وشگونش میگیرم!!


روز بعد، اداره فرماندهی کارآگاهان وزارتخانه...

جسد الفیاس در حال تشریح در پزشکی قانونی جادوگری بود. چیزی که جلب توجه میکرد یک تیکه روزنامه پیام امروز بود که به گوش الفیاس منگنه شده بود!! و در آن الفیاس مصاحبه کرده بود و ساحره ها را "ضعیفه" خطاب کرده بود.

بر روی گوش دیگرش تکه ای کاغذ دیگر منگنه شده بود و نوشته بود:
"سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها"


دو روز قبل...

آماندا بروکل هرست()، ماری مکدونالد(:evilsmile:) و هرمیون گرنجر(:pretty:) هر سه با هم در کلاس های جادوگری هاگوارتز شرکت نکردند و غایب بودند...



Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۳:۲۱ شنبه ۳ فروردین ۱۳۸۷
#50

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
وزير از پنجره پرت مي شه پايين و در بين زمين و هوا دائما مرلين را ياد مي كند تا نميرد .

روي زمين ملت ساحره كه از داخل ساختمان تا بيرون وايسادن و دارن شادي مي كنن كالين رو مي بينن كه داره با سرعت تمام از هوا به سمتشون مياد .

بعضي ها كه قدرت نگه داشتن وي را نداشتند عقب مي رن و جاشون يه شير ساحره (شير زن ) مياد جلو و وزير در آغوش او جاي مي گيره .

نگاهي بهش مي كنه و ساحره سر رو براي تنفس مصنوعي جلو مي بره و فاطحه ...


... وزير پس از چندين دقيقه كه جاش تو بقل اون شير ساحره خوش بوده بيرون مي پره و در كمال عصبانيت غيب و ناپديد مي شه .

پس از چندين دقيقه كه گراوپ بدنبال وزير مي گشته اونم مي پره پايين و شير ساحره سعي ميك نه اونو در آغوش بگيره ولي با هم به اعماق زمين مي رن و نفله مي شن .

در اين ميان ساحره ها با خوشحالي تمام به سمت دفتر گابريل و بارتي ميرن تا از اونا به خاطر كارهايي كه كردن تشكر كنن !




پايان سوژه بعد از يك سال (سوژه سال 86 شروع شد و سال 87 تموم شد )



Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ جمعه ۲۳ آذر ۱۳۸۶
#49

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
کالين در دفترش نشسته بود و پرونده لايحه جلويش باز بود...
در ذهن کالين:عجب غلطي نمودم وزير شدم...حالا از کي بپرسم لايحه يعني چي همي؟
در شکسته شد و يه مشت ساحره به طرف کالين هجوم آوردند...جاسم ها و نور محمد ها سريع سدي در مقابل وزير ايجاد نمودند که به وزير صدمه اي نخوره!!!
کالين:آخ جون چقدر ساحره...لطفا يکي يکي بياين تشکر کنين!
صداي جمعيت:يا وزير عوض شه يا اين لايجه عوض شه!
کالين:گراپ اينا چي گفت؟من از بچگي تا حالا عوض نشد...به خدا من به موقع رفت دابليو سي
گراپ:اينا گفت که يا تو را کشت خورد...يا اين لايجه را پاره کرد...حق و حقوق بهشون داد
کالين:هـــآ اينجا به من چي رسيد؟
گراپ:عشق تفاهم...
کالين:ولي من هري خواست!
گراپ:من تو فهميد ولي جامه اين نفهميد..بايد لايحه کرد پاره اگر خواست ماند زنده!
کالين:باشد فهميد
کالين از جاش بلند ميشه و لايحه رو پاره ميکنه...مي گه خوب من لايحه رو پاره کردم...
يه ساحره اون وسط:نه بايد منحل شه!
کالين:اين منحل يعني چي؟
ساحره:يعني بايد اعلام کنيد منحلش کردم!
کالين:يعني زنبور عسلش کردم؟
ساحره:چي؟
کالين:مگه تو عربي بلد نمي باشي؟
ساحره: ها؟
کالين:آخه نحل در عربي ميشه زنبور عسل!
ساحره:چقدر جالب ميشه به من ياد بدين!(واسه تنفس مياد جلو)
کالين:من آسلامم حلو نيا!!!خوب باشه هرچي تو بخواي فقط جلو نيا...منحلش کردم!
ساحره از خوشحالي مي پره جلو...وزير از ترس اينکه نکنه آسلام خدشه دار بشه عقب عقب مي ره و از پنجره پرت ميشه بيرون!
(ادامه دهيد)


هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ چهارشنبه ۷ آذر ۱۳۸۶
#48

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
خلاصه سوژه :



خلاصه سوژه از پست 27 كه سوژه جديد آغاز شد تا پست 35 :

بارتي و گابي تو دفترشون كار مي كردن كه يه دفعه ملت ساحره ريختن تو ستاد و گله و شكايت از قانوني كه تازه تصويب شده بود . قانون از اين قرار بود " ساحره ها نمي تونستن با ساحر ها و جادوگران ارتباط برقرار كنن و بايد چادر مي ذاشتن و اينا "
بارتي و گابي هم در اين راه كارهايي كردن از قبيل " مرحله ي اول : رفتن بين مردم و نظرشونو پرسدين , مرحله ي دوم : خواستن لايحه رو بردارن به كمك مرگخواران كه از طريق رودلف لو رفتن و بدست فاطي كماندو ها خفت شدن "
ولي كالين اومد و نجاتشون داد و بهشون مأموريتي داد كه " بايد يم رفتن حق زن همساده ي كالينو از شوهرش مي گرفتن " كه گابي و بارتي اونا رو آشتي دادن تو يه مهموني و يه دفتر جديد كه خونه هم بالاش بود رو از كالين گرفتن .
بعد گابي و ملت مرگخوار رفتن كه رودلفو خفت كنن كه اونو با 40 تا فاطي كماندو در تاريكي ديدن و بالاخره گابي و بارتي و بليز با رودلف يه جلسه گذاشتن و قرار شد كه رودلف لايحه رو از تصويبي در بياره , ولي از فرداش بدتر كرد و ملت ساحره دوباره ريختن تو ستاد و گله و شكايت و اين حرفا كه " بارتي و گابي با رودلف دستشون تو يه كاسه اس " بارتي هم اونا رو ريخت بيرون و با گابي به فكر كردن پرداختند كه " چه كنن چه نكنن ؟ " بالاخره هم به اين فكر رسيدن كه برن پيش وزير .


خلاصه سوژه از پست 37 تا پست 47 :

اونا مي رن دفتر وزير ولي اثري از اون نمي بينن غير از چوبدستيش و سعي مي كنن كه اونو پيدا كنن . در نتيجه به دو گروه تقسيم مي شن كه يكي زن داداشا كه چادر صورتي و گل گلي دارن و دائما مي خوان چادرا رو در بيارن كه با بارتي مي رن و ديگري خاله خان باجي ها كه چادر سياه دارن و دائما غيبت مي كنن و با گابريل مي رن .
بارتي اينا با قاليجه ي پرنده مي رن و خاله خان باجي ها و گابريل با پاي پياده كه بالاخره وزير رو پيدا مي كنن و مي رن كه نجاتش بدن ولي در حن ورود گابريل روي زمين پخش مي شه و البته بايد ذكر كنم كه شخصي كه وزير رو دزديده همون مانديه (ماندانگاس فلچر) و ماندي به طرف اون چوبدستيشو مي گيره ولي بارتي به دادش مي رسه و كلا وزير و بقيه رو نجات مي ده .
بعد وزير تصميم مي گيره كه لايحه رو عوض كنه ولي روحشو به الياس مي فروشه در قبال يك دوربين 2 مگاپيكسلي و يك كارت خبرنگاري ايسنا و اين لايحه رو ور نمي داره و بد تر ميكنه .
بعد پير بابا مياد و يه دوربين 10 مگا پيكسلي بهش مي ده با يه كارت خبرنگاري بي بي سي و الياس رو خفت مي كنه و به كالين مي گه كه اين لايحه رو ورداره . البته در اين مابين پير بابا روح كالين رو از الياس كش مي ره و بهش بر مي گردونه !
بعد گابر اينا به دفتر وزير حمله مي كنن (با گروهي از ساحران ازادي خواه) و خواستار تسليم شدن وزيرن كه پير بابا باهاشون حرف مي زنه و مي گه كه وزير آدم شده و مي خواد لايحه رو ور داره .
لطفا پست قبلي رو بخونين بعد ادامه بدين .

حال بايد ديد كه كالين چه مي كند . آيا لايحه را بر مي دارد يا دوباره تحت تأثير عوامل خارجي عمل مي كند و بدتر مي كند ؟



با احترام
بارتي كراوچ
وزير حمايت از ساحره ها



Re: ستاد مركزي حمايت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ پنجشنبه ۱ آذر ۱۳۸۶
#47

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
كالين :تصویر کوچک شده

- بابا ترس نداره كه !
- يا ريش مرلين كمكم كن !
- مي خواي من باهاشون صحبت كنم ؟
- آري همي !

پير بابا به طرف پنجره رفت و يك عدد پارچه ي سفيد را تكان داد و امان خوسات تا بتواند به پايين برود .
بالاخره آنها امان دادند و دامبلدور هم از وسط يسري زن دايي و فاطي كماندو و فاطي نينجا رد شد تا بالاخره به يه خوشگله رسيد و شروع كرد به صحبت كه وزير مردمي حاضربه صلح مي باشد و همين الان فكوسي ( فكوس = فكس ) به تمامي مراجع داده كه اين لايحه حذف شده است .
گابريل كه خيلي خوشحال شده بود صورت دامبل را بوسيد و به فاطي نينجاها و كماندوها و زن دايي ها و زن عموها و هر چي زن و ساحره ها و اينا بودن دستور عقب نشيني داد .

بارتي از دور :
گابريل : ببخشيد بارتي !
- حالا چون اين پير بابا همون دامبل بود هيچ شكالي ( شكال نه اشكال ) نداره ولي بدون كه واسش حرف درست مي كنن

بارتي و گابي به سمت منزل رفتن و گابي چون چنيناشتباهي كرده بود گناه بارتي كه در يكي دو پست قبل بود را از خاطر برده بود .


شب تو رخت خواب - ساعت 12

- اِ دست نزن ! امشب خبري نيست .
بارتي :تصویر کوچک شده
- يادت نيست چجوري منو جلوي بقيه ضايع كردي ؟
- حالا ببخشيد . امشب رو گير نده !
- نخير امكان نداره !
- فقط يكم !
- نهتصویر کوچک شده
- باشه ديگه ! من اگه گذاشتم ديگه از ليوانم آب بخوري . نصفه شبي يه قلپ آب () خواستما !
- حالا ناراحت نشو ! اگه يه قلپ مي خوري ! بيا بخورتصویر کوچک شده
- ممنونتصویر کوچک شده
گابريل :



بدون نام
اما گابر زبل تر از این حرفا بود...به محض اینکه پاشو خونه گذاشت پیام هایی اکسپرس به سران فاطی کماندوها، خانباجی ها و زن داداشا فرستاد و بهشون گفت برای جنگی خونین آماده بشن!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در درفتر كالين
كالين با گريه:
- بابا چي مي‌خواي از جونم؟! من روحمو به الياس فروختم!! ديگه چيزي ندارم به تو بدم!! بعدشم ببين الياس واسم چه دوربيني خريده، بهم كارت خبرنگاري هم داده!!
و با شوق و علاقه به دوربينش كه در گردنش بود اشاره كرد و كارتي را از جيبش دراورد و نشون پيربابا داد!!
پير بابا با مهرباني گفت:
- كالين جون! پسرم ! گلم بيا بغل عمو ببينم!!
كالين كه با اين حالت () نگاه به دامبل...ببخشيد پير بابا مي‌كرد با حالت بچه‌گونه‌اي گفت:
- نميام!! همه جا مي‌گن نزديك تو شدن خطرتاكه(خطرناك)!!
پير بابا كه از اين حرف كالين عصباني شده بود ايستاد و گفت:
- تف تو گور هر چي شايعه پراكنة!! ببين سر پيري چه آبرومونو اين رولينگ خاك تو گور برد!!
دامبل كمي مكث كرد و نفس عميقي كشيد، سعي كرد باز به بازي زير پوستيه نقش پير بابا بپردازه!!
دامبل با آرامش ادامه داد:
- ببين كالين جونم من برات دوربين 10 مگا پيكسل مي‌خرم اين دوربينا به درد نمي‌خوره 2 مگا پكسله! بيبينم كارتتو! اِي بابا اينم كه كارت ايسناست!!‌ اينو هر جا نشون بدي، مي‌زننت كه! بيا من يه كارت خبرنگاريه بي‌بي‌سي برات مي‌گيرم!!
كالين كارتش را از پير بابا گرفت و با كلي ذوق گفت:
- مي‌خوام ‌مي‌خوام! اگه راست مي‌گي الان بده بهم!!
پيربابا از غيب يك دوربين و كارت خبرنگاري ظاهر كرد و به كالين داد، كالين كه از خوشحالي در پوست خودش نمي‌گنجيد گفت:
- من چي كار كنم حالا؟!
پير بابا با خوشحالي گفت:
- هيچي پسرم زنگ بزن الياس بياد اينجا! من اينجا قايم مي‌شم بعد يواشكي خفتش مي‌كنم! روحتو پس مي‌گيرم! همانا تو روحتو با مرلين داري معامله مي‌كني اينكه واضحه!
كالين سري تكان داد و شروع به گرفتن شماره‌ي الياس كرد و پير بابا پشت جالباسي (!) پنهان شد و به آرامي گفت:
- حواسش رو پرت كن نفهمه من دارم نزديكش مي‌شم!!
كالين سري تكون داد و با الياس شروع به حرف زدن كرد:
- سلام الي جون! خوبي؟! يه دقيقه مياي اينجا كارت دا...
ناگهان الياس در دفتر كالين حاضر شد و با مهرباني گفت:
- كالي گلم! من اينجام! كاري داري باهم عزيزم؟! من كه بيكار نيستم جيگر هي ميگي بيا كارت دارم!! بي‌خيال!چي كارم داشتي جيگرم؟!
كالين گوشي تلفن رو سر جاش گذاشت. دوربين رو از گردنش دراورد و با كارت روي ميز گذاشت و گفت:
- من اينا رو نمي‌خوام، روحمو پس بده!!
پيربابا از مخفيگاهش (!) بيرون اومد و آرام آرام نزديك الياس شد...
الياس كه از اين حرف كالين شوكه شده بود سعي كرد باز با همان لحن مهربان جواب كالين رو بده، گفت:
- كالي گلم كسي چيزي گفته؟! دوربين به اين خوبي! عزيزم اينجوري كه نميشه روح تو الان بايگاني ش...
الياس ناگهان متوجه دوربين ديگري روي ميز كالين شد و با عصبانيت ادامه داد:
- اين يكي دوربينه چيه؟! كي بهت داده؟! آي پير باباي...
الياس فرصت پيدا نكرد تا ادامه‌ي حرف خودش رو ادامه بده چون پيربابا با پاتيلي(جهت هري پاتري شدن رول) محكم بر سر الياس زد!!
الياس كمي پيج خورد و به آرامي گفت:
- خيلي نامرديد!!
و بيهوش شد!!
پيربابا كه از غلبه به الياس خوشحال بود به كالين گفت:
- ايول ايول اين پاتيلتو(كسي مي‌تونه توجيح كنه پاتيل تو دفتر كالين چي كار مي‌كرد؟!) از كجا خريدي؟! خيلي خوف بود!!
كالين با افتخار گفت:
- ندانم! وسايل اتاقمو يكي ديگه خريده!!
كالين ناگهان ياد حرف الياس افتاد و با نگراني گفت:
- پيربابا اين الياس گفت روحم بايگاني شده!!
پير بابا در حال گشتن جيب‌هاي الياس بود. با خونسردي گفت:
- چرت گفته! بزار الان پيداش مي‌كنم!آهان ايناهاش ايناهاش!!
پير بابا ايستاد و در دستش گوي كوچك بلوري اي كه درونش ماده‌‌اي دود مانند و به رنگ سفيد بود و با ولع خاصي گفت:
- روحتم مثل خودت سفيد مفيده‌ها!!
و به كالين خيره شد!! كالين كه يه لحظه برق خاصي در چشمان پيربابا ديده بود سرش رو پايين انداخت و خجالت زده گفت:
- حال چه كنيم همي؟!
پير بابا خودش رو جم و جور كرد و گفت:
- اِم! اول بايد از شر اين الياس خلاص شيم!!
پيربابا پخ گردن الياس را گرفت و او را از پنجره بيرون انداخت و صدايي اين چنين (بومپ!!) به هوا رفت كه بيان كننده‌ي رسيدن الياس به زمين و يكي شدن مولكول‌هاي بدنش با زمين بود!
پيربابا به سمت كالين رفت و گفت:
- خوب اين از اولين كار!! حالا راجع به قانوني كه جديدآ گذاشتي، من از علم غيبي كه دارم مي‌دونم الان دارن لشكر جمع مي‌كنند تا بيان باهات بجنگ...
ناگهان پاره آجري به ابعاد يك توپ بازدارنده (!) پنجره‌ي دفتر كالين رو شكست و روي ميز كالين افتاد!!
كالين كه زير ميز پناه برده بود با گريه گفت:
- كمك، كمك گراپي كجايي؟! حمله شروع شد!!‌ به من چه به چيز مرلين قسم منو اغفال كردند...
ناگهان گراپ با عجله وارد دفتر كالين شد و گفت:
- چه كس صدا زد گراپ؟!
پيربابا با خونسردي گفت:
- شلوغش نكن كالين! چيزي نست با اين آجره يه پيغامم فرستادن!! مصبت‌و شكر! آجر كوچيك‌تر از اين پيدا نكردند؟!
پيربابا نامه را از دور پاره آجر جدا كرد، آنرا باز كرد و شروع به بلند خواندن نامه كرد:

يا كالين خائن رو تا 1 ساعت ديگه تحويل ما مي‌ديد يا منتظر شروع جنگي بس خونين باشيد!!

فرمانده‌ي كل ستاد لشكر بزرگ ساحره‌هاي آزاده
گابريل دلاكور


ادامه بديد...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.