با این اتفاق تمامی مرگ خواران فریاد کشان به داخل پادگان رفتند و ولدمورت نیز بسیار آرام به داخل حرکت کرد. حالا او احساس پيروزي و فاتحي مي كرد .. احساس مي كرد كه بزرگترين قلعه ي جهان را فتح كرده است .. احساس مي كرد كه محفل را شكست داده و ديگر هيچ مانعي بر سر راه او وجود ندارد . او با قدم هاي آرام و استوار به سمت برج مركزي پيش مي رفت گويي كه داشت در آسمان پرواز مي كرد. در واقع او با برج مركزي و محفلي ها اري نداشت او مي خواست كه از راه برج مركزي به زير زمين و جهنم ساز دست پيدا كند.مرگخوارهايي كه همراه او بودند در تمام پادگان پخش شدند تا به ماموريت خود كه مبارزه با محفلي ها بود بپردازند و لرد به تنهايي از پله ها ي برج مركزي عبور كرد و به حفره اي كه او را به سمت حهنم ساز هدايت مي كرد رسيد . لرد به همان آرامشي كه داشت وارد او شد گويا كه ديگر دليلي براي عجله كردن نمي ديد ..شايد براي اينكه فكر مي كرد ديگر مانعي بر سر راهش وجود ندارد . حالا او به پشت همان در اسرار آميز رسيده بود كه در پشت آن جهنم ساز قرار داشت ..آن در اسرار آميز در برابر او دوامي نياورد .. دامبلدور درست م يگ فت حتي قدرتمند ترين جادوهاي او هم نمي توانست در برابر لرد دوام چنداني بياورد . لرد به سرعت به محل جهنم ساز نزديك شد . ديگر طاقت نياورد و گامهايش را سريع تر برداشت سريع تر و سريع تر .گامهاي او كم كم تبديل به دويدن شد در جلوي جهنم ساز ايستاد و خواست كه آن را از محل نگهداريش بيرون بياورد كه به دو تن از محفل ي ها برخورد كرد
-:ما نمي ذاريم كه تو به اون نزديك بشي ..
-:نگو ما بگو من !!
در كمال ناباوري ريموس شاهد آن بود كه ماندانگاس .. ماندانگاس نبود بلكه يك مرگخوار بود كه با معجون مركب پيچيده خودش را تغيير شكل داده بود .. حالا ريموس لوپين تنها بود ..
-: برو كنار بچه جون .. من وقتمو براي يك گرگينه تلف نمي كنم به نفعته كه از اينجا بري ..
-:نه من از اينجا نمي رم من به وظيفه ام عمل ...
ولي لرد اجازه ي حرف بيشتري را به او نداد و با يك ورد او را نقش زمين كرد.
-:خوب دالاهوف ..حالا بريم سر كار اصليمون ..
-: بله قربان .. البته .. ببخشيد ارباب شما ديگه براي چي به اينجا اومديد ..من خودم اونو براتون مي آوردم ..
-: ترسيدم كه دوباره گند بزنيد ..
لرد دستس را دراز كرد و روپوش جهنم ساز را كنار زد اما انجا هيچ چيز نبود .. خالي بود .. خاليه خالي..
-: چي؟؟
-: دير رسيدي تام منو اون زودتر از اينكه مرگخوارهاي تو براي دفعه ي دوم بيان از اينجا بردم ..اون ديگه اينجا نيست ..تام
----
كمي آن طرف تر جلوي دروازه .. در جلوي دروازه پيكر سه تن كه مععلوم بود به سختي راه مي روند ظاهر شد كه دختر جواني هم در بين آنها بود .ديگر حاضران كه از جنگ فارغ شده بودند به سمت آنها دويدند و در كمال تعجب ديدند كه بورگين چو و ماندانگاس بيهوش بر زمين افتاده اند
بونز: خدايا .. ماندانگاسه .. اما
بورگين : ما ماموريتمونو انجام داديم استرجس!
اعضاي محفل به كمك آن سه تن شتافتند و آنها را به چادر امداد در كنار ديگر مجروحان بردند ..
-----------------
ادامه ي گفتگوي دامبلدور و لرد رو و همچنين پاان اين ماموريتو به عهده ي نفر بعدي مي ذارم كه تكروي نشه ..
پست خوبی بود فقط مشکلش این بود که بورگین با ریموس رفته بود بالا و چو و بورگین هم قبلا برگشته بودند و شما دوباره گفتی اومدن این اشکال رو شما در پست قبلیت هم داشتی
فضاسازی خوبی بود. داستان رو هم خوب پیش برده بودی صحبت دامبلدور هم خوب بود. دیالوگهای خوبی هم داشتی.
با این حساب 3 به همراه یه B در کل 7 امتیازببخشيد ريموس جان ... من اشتباه كردم در همون پست شماره ي 87 نوشته شده توسط بورگين اشتباهم شروع شد ..اونجا اولش بورگين نوشته بود سه مرد تنومند و من فكر كردم كه منظورش من استر و ماندي ولي بعدش كمي پايين تر نوشته بود بورگين و چو كه شما به اون توجه كرديد و اصولا ..مشكل از اونجا شروع شد ...چون ما نفهميديم سه مرد يا بورگين و چو ...در هر صورت الان يكي از دوگروه ما تو دژ مرگ مونده و يكي ديگه هم اومده تو پادگان...كه در كمال تعجي من يكيشونو آوردم و بورگين اون يكي رو و حسابي شير تو شير شده در هر صورت تصميم با شماست مي خوايد اينا رو پاك كنيد ما از اول بنويسيم مي خوايد هم اينا رو همين جوري اينجا بذاريد تا عبرتي شود براي ديگران خب سلام ادوارد عزیز.پست بورگین ویرایش شد , چون من بعد از بررسی دیدم اشتباه از ایشون بوده .به دلیل اینکه ایشون جریان داستان را بهم ریختن پنج امتیاز ازشون کسر میشه تا بقول ادیب ((عبرتی شود برای همگان)) به شما هم به علت دقتتون در داستان و روال آن پنج امتیاز اضافه خواهد شد.(به غیر از امتیاز منظور شده توسط ریموس عزیز).
نفر بعد , لطفا ادامه روال همین داستان را پیش بگیره و به زیرنوشته هاش کاری نداشته باشه.
موفق باشین. با احترام.