هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۵:۵۷ یکشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۴
#71

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بارتی با دو دلی روی یکی از صندلی ها نشست و سپس به تماشای اسکریم جیور پرداخت که در حال جمع و جور کردن وسایلش بود .
السامور هم در حالی که لبخند شیطانی روی دهنش نشسته بود داشت با خوشحالی زیر لب با خودش حرف میزد .
اسکریم جیور برای آخرین بار با نفرت نگاهی به السامور انداخت . سپس سرش رو پایین انداخت تا از در خارج شه . اما در همون لحظه در باشدت باز شد و به کله اسکریم جیور برخورد کرد و باعث زمین خوردنش شد !
همگی با تعجب به چند مردی نگاه کردند که در آستانه در ظاهر شده بود . بلافاصله یکی از آنها را که جلوتر از بقیه ایستاده بود شناختند او کسی نبود به جز دراکو مالفوی !
دراکو آروم و در رو پشت سرش بست . بلافاصله اسکریم جیور از روی زمین بلند شد و فریاد زد :
_ مگه کوری ! من وزیر سحر و جادو هستم مرتیکه بووووووقی !
دراکو نگاهی حاکی از نارضایتی به اسکریم جیور انداخت و فریاد زد :
_ چی با من بودی ؟ اگر تو وزیری پس من چیم ؟ بدویین این آدم متقلب رو از جلوی چشمم دور کنید !
بلافاصله در برای بار دوم باز شد و دوتا از همراهان دراکو وارد شدند و چند طلسم رو به سمت اسکریم جیور فرستادند که سعی داشت از خودش دفاع کنه
اسکریم جیور محکم به زمین خورد و دیگه حرکت نکرد !
دراکو نگاه با جذبه ای به اطرافش انداخت و چشمش روی بارتی ثابت ماند سپس گفت :
_ ببینم تو رئیس اینجایی !
بارتی با دودلی نگاهی به السامور انداخت که همچنان در حالی که پاهایش را ریلکس روی میز انداخته بود به دراکو خیره شده بود سپس با دودلی گفت :
_ بله !؟
دراکو بدون هیچ مقدمه ای گفت :
_ یک سلول رو به آقایون نشون بده ! باید این شیاد رو زندانی کنیم
بارتی کاملا گیج شده بود اما جرات مخالفت کردن با دراکو رو نیز نداشت به همین دلیل خیلی سریع از دستور اطاعت کرد و به همراه دو بادیگارد به اضافه اسکریم جیور از اتاق خارج شد !
حالا دراکو مونده بود و السامور ! السامور با همون حالت خونسرد و بی اعتنا گفت :
به به ! سلام بر جناب وزیر !
دراکو چند لحظه سرتا پای السامور رو ورانداز کرد سپس گفت :
_ میبینم که با پای خودت اومدی زندانیت کنم
السامور کمی پاهایش رو روی میز جابه جا کرد و گفت :
_ نه کاملا اشتب میکنی عزیزم !
اما برخلاف تصور الساموردراکو لبخند پیروز مندانه ای زد و گفت :
_ نه اشتباه نمیکنم من میخوام تو رو بندازم زندان وزارت در دست منه !
السامور که گویی داشت با یک فروشنده درباره قیمت خرید چونه میزد گفت :
_ دراکو هیچ میدونی که من دوستای خیلی زیادی دارم که اگر بفهمن که منو زندانی کردین ......
در همون لحظه صداهایی از بیرون شنیده شد که باعث شد السامور حرفش رو نمیه تمام بگذارد و گوشش را تیز کند . کاملا مشخص بود که چند نفر زندانی رو دارن از دمه در اتاق آنها میبرن ! یکی از آنها فریاد زد :
_ السامور کمکمون کن ! ما رو دستگیر کردن !
دراکو روش رو به سمت السامور برگردوند و گفت :
_ که دوستای زیادی داری نه ! همشون رو همین یکی دو ساعت پیش دستگیر کردیم
برای اولین بار چهره السامور آشفته شد . او با نگرانی نگاهی به در کرد .
دراکو گفت :
_ خب حالا باید ببینیم که چقدر مرتکب جرم شدی و...
حرف دراکو تموم نشده بود که السامور از جایش بلند شد و تنه محکمی به دراکو زد و از در خارج شد . بلافاصله در بیرون اتاق صدای هیاهو بلند شد .......
ده دقیقه بعد
دراکو در حالی که دستهای السامور رو بسته بود همراه بارتی یکی از نگهبانان داشتند او رو به یک سلول انفرادی میبردند .
السامور دائم تقلا میکرد که از دست دراکو رهایی یابد اما موفق نمیشد . دراکو در حالی که داشت میخندید گفت : تلاشت بی فایدست ! تو هیچ جا نمیتونی بری !
بارتی : ایول ! ای وزیر جدید ! ای اراده ! ای جذبه ....
السامور با نفرت نگاهی به آن دو انداخت و گفت : اگر من جای شما بودم انقدر با اطمینان حرف نمیزدم
لحظه دراکو با تعجب نگاهی به السامور انداخت سپس به خوبی حفظ ظاهر کرد و گفت :
باشه ببینیم و تعرف کنیم !
در همون لحظه بارتی به یکی از سلولها اشاره کرد و گفت :
_ جناب وزیر دیگه رسیدیم !
هر چهار نفر کنار سلول ایستادند تا بارتی در رو باز کنه ! بارتی کلید رو دراورد و آن را به سمت قفل برد تا در و باز کند اما در همون لحظه برقها رفت !
_ اه این قفل لعنتی کجاست !
_ بوووم ! دیش ! دانگ دونگ ! ژوهاهاهاهاهاها
_ بارتی !....آخ......کمک ......آی ....سرم !
_ قربان السامور فرار کرد آخخخخخخخخخخخخ !!!
در همون لحظه دوباره برقها آمد . بارتی با مشقت از روی زمین بلند شد و چشمش به دراکو افتاد که با کله اسموت شده روی زمین افتاده بود و سپس چشمش به نگهبان بیچاره افتاده بود که به صورت اعلامیه ای بر دیوار چسبیده بود و در آخر السامور رو دید که به سرعت داشت از آنجا دور میشد .......




Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸ شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۴
#70

بارتیموس کراوچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۳ جمعه ۹ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۱۷ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۶
از تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 165
آفلاین
غیر رول
با سلام همونطور که میبینین شناسه ی هکتور دیگه فعالیت نمیکنه پس؟ من همون هکتور (مدیر آزکابان)هستم فقط دیگه با این شناسه فعالیت میکنم.
چند مطلب هست که باید بگم.
1:بحث السامور را به بیراهه نکشید.(السامور یه خلاف کار که بیشتر عمرش را یا خلاف کرده یا تو زندان بوده)البته جالبه می تونیم بگیم اسکریم جیور از السامور می ترسه .
2: باشه هی حال من را بگیرید.
/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/

بارتیموس در را باز کرد در این فکر بود که یه حالی به منشی بده ..
بارتیموس:ها...می رم اخراجش می کنم یه منشی سر براه میارم مثل این بی شخصیت و زبون دراز نباشه.
ولی تا درو بست.... صدای داد وحشتناکی از اتاق اومد ...
بارتیموس تعجب کرده بود و منشی را یادش رفت...
وایساد کنار در تا صدای وزیر و السامور را بشنوه.....
-----------------------
اسکریم جیور داد وحشتناکی سر السامور زد ...
اسکریم جیور: آشغال اینجا چیکار می کنی......... دو سه ماهی نبودی از دستت راحت بودیم. اومدی چیکار باز می خوای چی کار کنی؟ ها؟ بگو دیگه بگو...
السامور خیلی خونسرد رفت و روی صندلی مدیر(بارتیموس کراچ)نشست : داشتم از دم در خونتون رد می شدم گفتم یه حالی بهش بدم بعد دلم براش سوخت(می خواسته خونه ی وزیر را اتیش بزنه) اخیی کوچولو...
اسکریم جیور که عصبانی شده بود :تو تمام زندگیم را برباد دادی حالا که به یه جایی رسیدم واومدی چی کار ها... ... جای تو تو زندانه ... بارتیموسسسسسسس نگهبان ها را خبر کن.
بارتیموس صدا را شنید تا خواست نگهبانان را صدا کند .
السامور با نگرانی از روی صندلیش بلند شد و داد زد:نه احتیاجی نیست بارتی وزیر اشتباه کرد...
بارتیموس هم که به السامور کم کم داشت اعتماد می کرد نگهبانان را صدا نکرد ولی هنوز مشکوک بود و گوش می داد.
السامور با عصبانیت :اگه یه بار دیگه داد بزنی زنو بچه هات روتو اتیش می بینی...
اسکریم جیور که اثار نگرانی رو می شد تو چشماش دید: تو هیچ غلطی نمی تونی بکنی ... من کلی کاراگاه دارم میدم پدرتو در بیارن ... می دم بندازنت تو زندان...
السامور: تو.. با کدوم کاراگاه....خودت می دونی که هیچ کاراگاه نداری همه ی کاراگاه دنبال لرد سیاه و مرگخوار ها هستن. تو موندیو این ازکابان که سرجمع 10 تا زندانی هم نداره ...
اسکریم جیور دیگه اوضاع خرابو حس کرده بود اما هنوز هم قاطعانه فکر می کرد متونه کاری بکنه.
تو خودت چی اون گروهت که مردم غارت می کرد کجاست ها ...
السامور:فرستادمشون باسه کار مهمتری اما اگه بهشون احتاج داشته باشم یه چشم زدن پشتمن..
السامور در گذشته وقتی اسکریم جیور هنوز وزیر نشده بود زندگی او را تباه کرده بود 2 بار خانه ی او را اتش زه بود و یک بار منشیش را... و هیچ کس جلو دار او نبود هر کاری می خواست می کرد اما از یک چیز وحشت داشت که برای همین چندین سال پیداش نبود :::: دیوانه سازها:::: اون از دیوانه ساز های آزکابان می ترسید حالا که دیگه تو ازکابان دیوانه سازی نبود اومده بود تا انتقامش را از وزارت وآزکابان که سال ها تو اونجا زجر کشیده بود بگیر ... اسکریم جیور این را می دونست و وحشت حولناکی تمام وجودش را فرا گرفته بود...
اسکریم جیور رو به السامور کرد و با التماس : هر کاری هر کاری بگی می کنم فقط دست از سر منو خانوادم بردار...
السامور:حالا شدی یه پسر خوب من یه حلقه می خوام یه حلقه که هیچ کس بجز من از اون خبر نداره حتی لردسیاه اون حلقه تو قسمت حفاظت شده ی وزارتخونست از در شماره ی5 می ری تو 8 تا در جلوی خودت می بینی در شمارهی 7 من تو اونجا یه دیوارنه ساز گذاشتم اونو نابود می کنی و میری داخل اتاقی که جلوته یه صندوقچه وسط اتاقه اونو میخوام .
اسکریم جیور :اون حلقه چی کار می کنه؟ تو چطوری یه دیوانه سازو اونجا زندانی کردی تو که از اونها وحشت داری؟
السامور:سوال اولت ... ولی سوال دوم یکی از افرادم اونو اونجا گذاشت البته به دستور من چون می خواستم دست خودم هم به اون نرسه ولی حالا می خوامش..
اسکریم جیور در را باز کرد ولی سر بارتیموس به در خورد وزیر فهمید که بارتیموس همه چی را فهمیده به خاطر همین کشیدش یه کنار.
اسکریم جیور :شنیدی که چی گفت خانوادم را می کشه ...و اگه به کسی چیزی بگی دیگه مدیر اینجا نیستی و زندگیت هم تباه میکنم.....
بارتیموس وحشت کرده بود هیچی نمی تونست بگه السامور هم خیلی ریلکس روی صندلی او تو اتاق نشسته بود ..
-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/--/-/-/-/-/-/
السامور با زندان چی کار میکنه؟
اون حلقه چیه؟
السامور اونو می خواد چی کار؟
ایا اسکریم جیور اون کاری رو که السامور میخواد میکنه؟


[مواظب افکارت باش که تبدیل به گفتار می شود.
مواظب گفتارت باش که تبدیل به رفتارت می شود.
مواظب رفتارت


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۴
#69

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
هکتور و السامور هردو از اتاق میان بیرون منشی که فکر میکرد میخوان هکتور رو اخراج کنند با لحن زننده ای گفت : آقای وزیر تو اون اتاق منتظرت هستند .
هکتور خواست جواب کوبنده ای به طرز برخورد منشی بدهد اما با یک نگاه سریع به السامور دریافت که الان وقت این چیزا نیست . السامور و هکتور به دمه در اتاق رسیدند السامور با صدای نجوا گونه ای به هکتور گفت : تو اول برو تو اگر دیدی اوضاع خوب نیست منو صدا کن !
هکتور نگاه سریعی به السامور انداخت و گفت : ناسلامتی من تو رو همین الان استخدام کردم که .....
السامور لبخندی زد و گفت : برو تو نگران نباش !
هکتور میخواست جواب السامور رو بدهد ولی نگاه خیره منشی رو روی گردنش حس میکرد و از اونجایی که نمیخواست کم بیاورد سرش رو پایین انداخت و آروم وارد اتاق شد . اتاق تاریکی بود وزیر سحر و جادو دقیقا رو به روی اون نشسته بود
اسکریم جیور با لحن جدی گفت : بشین هکتور !
هکتور با نگرانی نگاهی به اسکریم جیور کرد و نشست اسکریم جیور لحظه ای به هکتور خیره ماند سپس با کلمات شمرده ای شروع به حرف زدن کرد :
خب هکتور تو توی این زمان آزکابان رو خوب اداره نکردی و از دو زندانی هم که داشتی یکی شون فرار کرد به اضافه اینکه بیشتر کارکنان اینجا رو اخراج کردی ؟! چه توضیحی داری ؟
هکتور لحظه ای مردد ماند سپس آب دهانش رو قورت داد و آروم شروع به صحبت کرد : جناب وزیر من پشیمونم دیگه....
اسکریمور با قیافه ترسناکی به هکتور نگاه کرد و به همین علت هکتور از ادامه دادن جملش پشیمان شد اسکریم جیور با لحن بسیار پرخاشگرانه ای فریاد زد : که معذرت میخوای هان ؟ میدونی چقدر وزارت خونه رو تو دردسر انداختی هان ؟ میدونی یا نه ؟ میدونی روزنامه ها راجع به ما چی مینویسن ؟ میدونی تمام کارهای وزارت مختل شده هان ؟
عرق سردی از روی صورت هکتور پایین اومد او فکر میکرد که این ملاقات ملاقات خوبی نیست اما دیگه انتظار چنین چیزی رو نداشت او گفت : بخدا تقصیر من نیست !
اسکریم جیور بلند شد و در اتاق شروع به قدم زدن کرد و گفت : که تقصیر تو نیست هان ؟ حقته که الان بندازمت توی یکی از این سلولا!!
هکتور دیگه یک راه بیشتر نداشت نگاه امیدوارانه ای به در کرد و سپس گفت : السامور بیا تو !؟
اسکریم جیور از حرکت ایستاد و با کنجکاوی به هکتور و سپس به در نگاه کرد . لحظه ای گذشت هکتور احساس کرد که دلش درد گرفته است ! اگر السامور سر اون شیره مالیده بود چه ؟ اگر وزیر او رو نمیشناخت چه ؟ اگر السامور از اونجا رفته بود چه ؟
با باز شدن در فکر و خیال های هکتور هم تموم شد و او نفس راحتی کشید السامور وارد اتاق شد و در را پشت سرش بست . هکتور برگشت و به اسکریم جیور نگاه کرد و ایندفعه دهنش به اندزه سه وجب و نیم باز شد چرا که اسکریم جیور مانند جنهای خونگی تعظیم بلند بالایی رو در مقابل السامور انجام داد و السامور نیز با لبخند کوتاهی جواب او رو داد اسکریم جیور : به به به :bigkiss: جناب آقای السامور !! قربان چند وقتی بود که وزارت خونه از شما خبر نداشت کجا بودید ؟
السامور : سفر دوره دنیا میدونید که
اسکریم جیور : ببخشید اگر من ظاهرم خوب نیست من فکر نمیکردم امروز چنین ملاقاتی برام پیش بیاد
اسکریم جیور چنان گرم گفتگو با السامور شده بود که کاملا هکتور رو از یاد برده بود اسکریم جیور لبخند دل نشینی زد که اصلا با قیافه خشمگین اون در چند لحظه پیش قابل مقایسه نبود سپس گفت : چی شد که اینجا اومدید ؟
السامور اشاره ای به هکتور کرد که همچنان دهنش باز مونده بود و گفت : هیچی من میخواستم بگم که بزارید این همچنان مدیر آزکابان باقی بمونه چون .....
اسکریم جیور که گویی هکتور رو کاملا از یاد برده بود با دیدنش از جا پرید ولی به خوبی حفظ ظاهر کرد و سپس تعظیم بلند بالایی انجام داد و گفت : شما امر کن شما تاج سر مایی ؟؟؟ ای نفس من ای....
هکتور لحظه ای فکر کرد که دارد خواب میبیند چون چنین چیزی امکان نداشت برای همین چوبدستیش رو با آخرین قدرت کرد تو دماغش تا از خواب بپرد ولی متاسفانه این واقعیت داشت و بلافاصله خون از دماغش جاری شد و اونم بدون اینکه السامور و اسکریم جیور متوجه بشوند دوباره دماغش رو با چوبدستیش به حالت اولش برگردوند اسکریم جیور : السامور عزیزم من مایلم با شما یک گپ دوستانه بزنم
السامور لبخندی زد و گفت : با کمال میل پس این کار این هکتور ردیفه دیگه !!!
اسکریم جیور : تا زمانی که شما باهاشین من خیالم راحته همه چی ردیفه سپس به هکتور اشاره ای کرد و بهش فهموند که از اتاق بیرون برود . هکتور با دهان باز از اتاق بیرون رفت و در حالی که فکر میکرد که چطوری حرکت زشت منشی رو تلافی کند منتظر السامور ماند.......




Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ سه شنبه ۱۳ دی ۱۳۸۴
#68

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
السامور : دستیار ارشد شما!!!
هکتور نگاهی به السامور میکنه که با لبخند زیبایی داره اونو نگاه میکنه، از ورای شونه السامور نگاهی به در پشت سرش میکنه که گویا قبلنا اونجا دوربین کارگذاشته شده بود ولی الان دوربینی نیس، دوباره به چشمای السامور نگاه میکنه، چشماش رو میبنده و توی ذهنش یه بار دیگه کلمات رو مرور میکنه : دستیار ارشد شما....دستیار ارشد شما....مگه من دستیار خواستم......دستیار میخوام چیکار......
و دهانش رو تا جایی که میتونه باز میکنه (نکته اندازه گیری : چیزی در حدود 2 وجب و 3 انگشت و 1 بند انگشت) : بیــــــــــــروووووون
السامور با همون لبخند پوزخند مانند به هکتور نگاه میکنه، و سپس با دله راحت میشینه.
هکتور آب دهانش رو قورت میده و دوباره داد میزنه : نشنیدی چی گفتم؟ بیرون اقا بیرون، ما اینجا نگهبان میخوایم نه دستیار و نه تشنه قدرت.....برو بیرون ببینم......من اینجا خودم اضافیم این میگه من بشم دستیار شخصی.
السامور بازم همینجوری با آن نگاه موذیانه هکتور رو نگاه میکنه و میگه : ولی نمیدونم با اینکارت چه ضرری بهت میرسه.....دقیقا اگه منو استخدام نکنی تا 1 دقیقه دیگه منشی بهت میگه وزیر میخواد ببینتت و اونجا در مورد زندان تورو مورد بازخواست قرار میده، اون موقع چی داری بهش بگی؟ میگی همه زندانیا جاشون امنه و 10000 تا نگهبان دارم و هیچ زندانی نمیتونه فرار کنه؟
هکتور با دهانی باز و با زبانی بیرون افتاده که مثه سگ پاسوخته خشک شده به السامور نگاه میکنه و دهانش رو مانند ماهی چند بار باز و بسته میکنه.
هکتور : تو از کجا میدونی؟ من میدونم تو داری دروغ میگی.
السامور : امتحانش مجانیه، اگه دروغ گفته باشم که هیچی ولی اگه راست گفته باشم شما دقیقا 3 دقیقه دیگه اخراجی!!!
هکتور : امتحان میکنیم.......ولی اگه تورو استحدام کنم چه فایده ای داره؟
السامور : من کلی دوست آشنا دارم که میتونن نگهبان باشم، ولی شرطش همینه : من باید بشم دستیار ارشد تو.
در همین موقع در اتاق شده میشه و منشی به طرزی که انگار مانند گاو وارد طویله شده سرش رو میندازه و میاد تو.
منشی : رییس، جناب وزیر گفتن میخوان ببیننتون، گفتن همین الان تشریف ببرین.
هکتور دهانش را دو برابر دفعه قبلی باز میکنه که در نتیجه صدای چیلیک میاد و فکش میشکنه و نگاهی به السامور میکنه.
السامور : ولی اگه منو استخدام کنی، میتونی همین الان روی 50 تا نگهبان حساب باز کنی.
هکتور : هو اهسههاهی (فکش شیکسته : تو استخدامی)
و با همان فک شل و ول وارفته به سمت دفتر وزیر حرکت میکنه.....


[size=small]جادوگران برای همÙ


آزکابان
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ دوشنبه ۵ دی ۱۳۸۴
#67

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
-....و سابقه هم زياد دارم!
هكتور كه اصلا حواسش اونجا نبود و داشت روزنامه ميخوند سر تكان داد.
هكتور:خب سابقه هات رو يكي يكي بگو عزيزم!(نكته اخلاقي:رئيس زندان چقدر خوش اخلاق!!)

السامور كه يه ليست از سابقه هاش رو قبلا خونده و بود و حفظ كرده بود شروع كرد به گفتنشون:
السامور:خب تا به حال چهار بار اومدم همين جا!...يه بار به خاطر زدن جيب گيلدروي لاكهارت وزير سحر و جادو!...يه بار به خاطر فحش دادن به حاجي امپراطور!...يه بار به خاطر رقصيدن در ملأ عام!...يه بارم اومدم براي ملاقات يكي از دوستام به اسم مودي قزوين زاده!.....يه بار به لبنان تبعيد شدم كه اونجا با خواننده مشهوري به نام سرژ تانكيان آشنا شدم!

هكتور نام سرژ رو كه شنيد سرش رو بلند كرد و گفت:سرژ تانكيان؟؟؟واقعا؟؟..اون خواننده محبوب منه!...امضا هم ازش داري بدي بيرون رو كاغذ واسه من كپي بگيرن؟!...ميدوني من هميشه....السامور؟!!!!!

هكتور كه تازه متوجه السامور شده بود از جاش بلند شد و با حالت تهديد آميزي به ميز مديريت رو دور زد و به سمت السامور اومد.قدم به قدم كه جلوتر ميومد مشتهاش رو بيشتر در هم گره ميكرد و چهره ي خشمگين تري به خودش ميگرفت!
اما السامور راحت و آسوده سر جاش نشسته بود و تويه چشماش نگاه ميكرد!
هكتور همان طور كه جلوتر ميومد چوب دستيش رو در آورد و به سمت السامور نشانه گرفت!
اما بازم السامور هيچ عكس العملي از خودش نشون نداد!

هكتور:عالي بود!...نشون دادي از هيچ چيز نميترسي!
و چهرش رو به حالت اول برگردوند!
هكتور:خب اين امتحانه براي كساني كه ميخوان تويه آزكابان زندانبان بشن!
السامور:ولي من نميخوام زندانبان بشم!
هكتور با چهره اي سوال برانگيزانه به اون نگاه كرد و گفت:پس ميخواي چي بشي؟
السامور:دستيار ارشد شما!!!!
هكتور:


شناسه ی جدید: اسکاور


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۶:۲۳ دوشنبه ۵ دی ۱۳۸۴
#66

هکتورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۸ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۹
از تالار راونکلا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 255
آفلاین
هکتور:ها چی داره فرار میکنه...بگیریدشششششششششششششششششششششششش
دوید به طرف راه رو ...طلسم های بیهوش کننده روانه ی هوکی شد یه نگهبان پرید که بگیردش اما یکی از طلسم ها به او خورد و روی زمین افتاد هوکی با یک بشکن غیب شد .
هکتور از نفس افتاده بود:ای ... احمق ها... تو ..تو ... و تو اخراجید اخراججججججججججججججججججج.
نگهبان های اخراجی رفتند بیرون.
یکی ازنگهبان ها:بابا نخواسیم اینم کاره... جونم آزاد مهرم حلال.
هکتور:بیرونننننننننننننننننننننن...و بعد به یکی از نگهبان ها که اخراج نکرده بود رو کرد و...:کریچر را بیار اتاق شکنجه....
نگهبان رفت و کریچر را به اتاق شنکجه اورد... و جن بخت برگشته را روی صندلی نشاند و دستاشو بست به صندلی.
هکتور رو به کریچر کرد :هوکی کجا رفته ؟کجا؟
کریچر که داشت از ترس قش می کرد:من نمی دونم نمی دونم ...
هکتور:دندونای کوچولوتو یکی یکی می کشم...
بعد از چند ساعت شکنجه دادن کریچر(ناخون و دندون) هیچی دستگیر هکتور نشد کریچر را به درمانگاه منتغل کردند .
هکتور :نگهبان .اونایی که اخراج نکردم چند نفرند.
نگهبان کمی تامل کرد و:3 نفر قربان...
هکتور:سه نفر؟... خوب یکی را جلوی سلول کریچر بگذارید.
هکتور در حالی که از خشم جلو شو نمیدید(مخصوصا از کریچر هم چیزی دستگیرش نشده بود) بعد چند دقیقه به دفترش بازگشت .
منشی :قربان فرار کرد؟
هکتور به منشی توجه ای نکرد و داخل دفترش شد روی صندلی نشت: باید یه اعلامیه تو پیام امروز بزنم.برای نگهبان.
هکتور اعلامیه را زد و بعد از 5 ساعت یکی پیدا شد...

منشی وارد دفتر هکتور شد:قربان یه نفر اومده برای اگهی استخدامی که زدید.
هکتور داشت روزنامه میخوند خوب بگو بیاد تو.
منشی رفت بیرون و یه مرد جون وارد دفتر شد.
هکتور:بدون معطلی بهش گفت:اسمتو بگو سابقه داشتی یا نه ؟

مرد:اسمم السامور و سابقه هم....



Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ شنبه ۳ دی ۱۳۸۴
#65

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
هکتور دید که دامبلدور با مایک در گیر شده
دامبلدور با عصبانیت گفت : حالا دیگه منو جلوی جمع ضایع میکنی
مایک : حالا وایسا با حرف زدن حل میشه من توضیح میدم......
هکتور با سه نگهبان باقی مونده دامبلدور و مایک رو به زور از هم جدا میکنند
******
مدتها گذشته بود و اتفاق خواستی نیافتاده بود بالاخره هکتور موفق شده بود نگهبانان قبلی رو سر کارهای خودشون برگردوند و البته با یک ذره زیر میزی بالاخره نگهبانان دست از اعتصاب برداشته بودن هکتور در دفترش بود و هوکی رو که به زنجیر کشیده بودنش به دفترش احضار کرده بود هکتور در حالی که دستاش رو به هم میمالید گفت : خب هوکی جون اگر بتونی امروز منو شطرنج ببری قول میدم که یک تخفیف حسابی تو زمان حبست بدم
هوکی در حالی که از خوشحالی بالا پایین میپرید و وزنه متصل به پایش به این سمت و اون سمت میرفت جیغ زنان گفت : هوکی خیلی خوشحاله برای هوکی بردن شما کاری نداره من خیلی شطرنجم خوبه من........
هوکی نگاهی به هکتور انداخت و بلافاصله حرفش رو قطع کرد وزنه سنگینی که به پای هوکی بسته شده بود از شدت ورجه وورجه کردنهاش محکم به سر هکتور خوده بود
هوکی : اوه ببخشید من حواسم نبود
هکتور در حالی که صورتش از خشم به رنگ بنفش درومده بود گفت : سه سال به حبست اضافه میشه هوکی من شانس آوردم که گفتم چون جست کوچیکه یک مینی وزنه به پات ببندن وگرنه الان دیگه از هکتور خبری نبود
هکی توی دلش میگه پس کاشکی یک وزنه درست حسابی به پام بسته بودن
هکتور خب هوکی بیا شطرنج بازی کنیم ببینم میتونی اوستا هکتور رو شکست بدی یا نه
هوکی : اوکی
بعد از سه چهار دقیقه هوکی فریاد زد : شما باختی !!!! شما باختی !!!
هکتور در حالی خشکش زده بود گفت : چطور این کار رو کردی ؟
هوکی چشمکی زد و گفت : به این میگن مدل ناپلئونی
هکتور
هوکی : خب قربان چقدر حالا از مجازات من کم میکنید؟
هکتور : چی دادن رشوه به مامور قانون در حین انجام وظیفه!!!
دابی:wath!!!!
هکتور برگشت سمت در و فریاد زد : نگهبان بیا این زندانی رو از جلوی چشمم دور کن همین الان به من گفت که میخواد به من رشوه بده
هوکی
درباز شد و یک نگهبان غول پیکر با سیببیل چنگیزی وارد شد
هوکی با صدای ضعیفی گفت : به مرلین قسم دروغ میگه
هکتور فریاد زد : چی به مامور قانون تهمت دروغ میزنی سه سال به حبست اضافه میکنم!! بیرون!!!!
نگهبان هوکی رو از اتاق بیرون برد . هکتور با خودش فکر کرد که از وقتی که اومده اینجا یک روز درمیون یکبار از هوکی باخته یک بار از کریچر هکتور از عصبانیت تمام وسایل میزش رو به اطراف پرت کرد سپس سرش رو گذاشت روی میز تا یکم اعصابش آروم شه ناگهان در باز شد و منشی هکتور با عجله وارد اتاق شد هکتور با بی حوصلگی گفت : چیه ؟ چی شده؟بهت یاد ندادن در بزنی؟
منشی که بسیار هراسان بود گفت : قربان هوکی داره فرار میکنه !!!
هکتور : خب باشه . چی کار کنم
منشی که از جواب هکتور بسیار متعجب شده بود گفت : یعنی براتون مهم نیست!؟
هکتور با همون لحن بی تفاوت گفت : نه
منشی که معلوم بود از رفتار هکتور رنجیده است از اتاق خارج شد
لحظه ای گذشت و هکتور شروع به تجذیه و تحلیل جمله کرد . با خودش گفت : این الان چی گفت ؟ آهان گفت هوکی فرار کرده ؟ خب هوکی کی بود ؟ آهان اون زندانیه بود پس برای چی فرار کردش......؟؟!!
ناگهان هکتور از جاش پرید و فریاد زد :چی!؟!؟!؟.......




آزکابان
پیام زده شده در: ۲۳:۵۰ پنجشنبه ۱ دی ۱۳۸۴
#64

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
دقايقي بعد هكتور با تمام نگهبانانش آماده رفتن به خانه شماره 12 گريمالد ميشن.
همون موقع مك گونگال در مكاني كه كينگزلي براي ظاهر شدن ملاقات كننده ساخته بود ظاهر ميشه.

مك گونگال:هكتور!...محفل به كمك شما احتياج داره پس شما كجاييد؟
هتكور:من يه بار به الستور گفتم داريم ميايم.الان هم همون طور كه ميبينيد تمام نگهباناي آزكابان رو آوردم و ميخواستيم بيايم به محل جرم!...آخه از قديم گفتن مجرم حتما به محل جرم برميگرده!
مك گونگال:نگهبانان فقط همينان؟

و به سه نفري كه در پشت هكتور بودن نگاه ميكنه.

هكتور:بله ديگه شرمنده!...همه با رفتن كينگزلي استعفاء دادن!
مك گونگال:بايدم استعفاء بدن!...رئيس زندان بايد يك فرد آستاكبار و خشن باشه!
هكتور:منظورتون مثل كينگزليه؟
مك گونگال:خب....آره....يعني نه!...خب كينگ خوب بود ولي اونم مثل شما اواخواهر بود!!
هكتور:شما زنا هميشه بايد زهرتون رو بريزين!

مينروا نگاهي به ساعتش ميندازه و ميگه:بهتره ديگه بريم!..دير شد!
همون موقع دامبلدور در آزكابان ظاهر ميشه!!!
مك گونگال به نگاهي بهت زده به دامبلدور نگاه ميكنه.

مك گونگال:چي شده پروفسور؟!
دامبلدور:مشكلي حل شد!...فقط اومدم بگم كه دوتا جا براي دوتا زنداني ميخوايم!
مك گونگال:دوتا؟...كيا؟
دامبلدور:كريچر و هوكي!.....در حال گروگان گيري هوكي هم به كريچر اضافه شد!
هكتور:چي؟...يه مرگخوار؟...اونم در اينجا؟......


شناسه ی جدید: اسکاور


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ پنجشنبه ۱ دی ۱۳۸۴
#63

هکتورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۸ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۹
از تالار راونکلا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 255
آفلاین
هکتور تو دفتر پشت میزش نشسته بود داشت پیام امروز می خوند.
پیام امروز(استفاء کینگیزلی شکلبونت و رئیس شدن هکتور داگورث گرنجر:::ایا خبری است؟)
هکتور روزنامه را پرت کرد اونور:شایه شایه... خوبه دیدن من چه با اقتدار رئیس شدم. و منشی را صدا میزنه.
منشی میاد تو اطاق بفرمایید.
هکتور:ببینم کینگیزلی اینجا چی کار میکرد.
منشی:خوب کار های زیادی میکرد صبح که میامد یه کم میخوابید بعد نهار بعد هم کمی شطرنج بازی میکردیم بعد هم شام و میرفت خونه البته بعضی مواقع بعضی از خلاف کاران را شکنجه می کرد.
هکتور:ها... کار منم باید این باشه؟
منشی کمی فکر میکنه و:خوب هم می تونه باشه هم نه...
هکتور:خوب دیگه بسه خودم یه کار برا خودم جور میکنم. منشی میره بیرون و هکتور از دفترش میاد بیرون و میره که به زندانیان سری بزنه.
زندان در وضع بدی قرار داشت زندان ها وحشتناک بود .البته دیگه مرگ خواری تو زندان نبود و این خودش(نعمتی بود)...
هکتور:اینا چطور اینجا زندگی میکنند.باید به اینجا سرو سامان بدم.
الستور سراسیمه میاد به زندان و میره طرف دفتر رئیس ...
منشی:کجا... هو وووو رئیس نیست .
الستوربرمیگرده و رو به منشی میگه:ها پس کجاست من کار مهمی با هاش دارم.
منشی:رفته به زندانی ها سر بزنه.(منظور از سر زدن همون باز دیده)
الستور با سرعت میره به طرف سلول های زندان هکتور را از دور می بینه و داد میزنه.
:کریچر پاترو گروگان گرفته. کریچر پاترو گروگان گرفته
هکتور از الستور دوره:صداتو نمی شنوم .
الستور می رسه به هکتور.
الستور در حالی که نفسش بند اومده:کریچر...پاتر...گروگان.
هکتور با سردر گمی :ها چی شده .
بعد از چند دقیقه که حال الستور جا میاد:کریچر پاتر را گروگان گرفته ....
هکتور:خوب این به ازکابان چه ربطی داره.
الستور:ما به نیرو احتیاج داریم کاراگاهان همه دنبال اسمشو نبر و کارهاشن شما هم که نگهبان زیاد دارید تازه مرگ خواری هم که دیگه تو زندان نیست که بخواد فرار کنه....
هکتور:ها این شد سوژه من هم همراه نگهبانان میام.


ادامه بدید لطفا...



Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ سه شنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۴
#62

هکتورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۸ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۹
از تالار راونکلا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 255
آفلاین
ین داستان در باره ی اینه که من چطوری کینگیزلی را استفاء دادم.
سوژه این پست را دوست عزیزم دالاهوف داده.
--------------------------------------------------------------------------------
--------------------------------------------------------------------------------
هکتور تو اتاقش روی تخت خوابیده بود چشماش بسته بودند اما بیدار بود داشت فکر میکرد که.چطوری میتونه کینگیزلی را از را به در کنه(منظورم بازنشته کردنشه)یک ساعتی بود که داشت فکر میکرد اما چیزی به فکرش نمیرسید بعد از چند دقیقه...ها فهمیدم...وزیر...
تو اتاق انتظار نشسته بود از شانس بدش خیلی شلوغ بود بعد یه مدت طولانی که براش یه عمر گذشت نوبت او شد...
مردی که قبل او رفته بود دیدن وزیر از اتاق وزیر امد بیرون هکتور بلند شد که بره تو.
منشی:ببخشید اقای محترم وقت نهاره یک ساعت دیگه مراجعه کنید.
هکتور عصبانی شد و با لگد به یکی از صندلی ها زد:ای به خوشکی شانس.
منشی:اقای محترم چیکار میکنید؟
هکتور از اونجا میره بیرون دیگه تحمل نداره او رفت به طرف پارکی که اونور خیابون بود نیم ساعتی قدم زد یه چیزی هم خورد بعد دوباره برگشت به دفتر ملاقات با وزیر ایندفعه دیگه نوبت او بود رفت تو و درو پشت سرش بست.
سلام جناب وزیر چقدر این کت به شما میاد (این پاچه خواری واز این کارا نیست ها همه زیر دست ها از این شیرین زبونی ها می کنند)
وزیر نگاهی به هکتور میکنه و:سلام امرتون.
هکتور یه ذره تامل میکنه تا کلماتش را پشت سر هم بذاره :میخواستم به عرضتون براسانم که مدیریت زندان بزرگ آزکابان به فردی نالایق داده شده و خبر هایی میرسه که این مدیر زندانیان را اعم از مرگخوار و غیره شکنجه های شدید می کند و در شکنجه از جادوهای غیر مجاز استفاده میکنه . من خواستارم که سریعا این مدیر نالایق را برداشته و...
وزیر با تعجب به هکتور نگاه میکنه:تو مطمئنی که این کارا که گفتی کینگیزلی میکنه.. نه. نه. اون از این کارها نمیکنه من بهش اعتماد کامل دارم. میدونید تهمت هم زندان داره اقا؟
هکتور یه ذره اونجا وایمیسته و :اگه منو مدیر کنید از خجالتتون در میام...
وزیر با عصبانیت:برید بیرون اقا برید بیرون تا نگفتم نگهبان دستگیرتون کنه...
هکتور تا میبینه هوا پسه بارو بندیلو میندازه کولش د درو... - - - - - - - - - نه این طوری نمیشه باید یه راه دیگه پیدا کنم(اخه چه راهی؟)
ها باید شایعه پراکنی کنم روزنامه ی امروز فقط یه مقدار پول میگیره میتونم دوبله بدم... حالا چی بنویسم: شیشه شیر تقلبی :کینگیزلی شکلبوت مدیر زندان ازکابان به مردم از جمله خریدارات اصلی خود شیشه شیر تقلبی میفروشد.نه نه چه ربطی داره اصلا کینگیزلی که شیشه شیر نمیفروشه...در زندان ازکابان مرگ یا شکنجه؟ این خوبه عالی .
هکتور فردا رفت و با مقداری(بدون شرح)تونست مطلبشو تو صفحه ی اول با یه عکس از کینگیزلی چاپ کنه...
دو ساعت بعد چند کاراگاه به خانه ی هکتور یورش بردند .. او را دستگیر و به زندان بردند .
کینگیزلی من شکنجه میکنم ها؟ها؟ یه شکنجه ای نشونت بدم تو به دلیل تهمت زدن به مدیر ازکابان دستگیر شدی باید 32 ضربه شلاق بخوری .
هکتور :ا این نامردی جرم تهمت که 30 ضربه بود .
کینگیزلی با عصبانیت سر هکتور داد میزنه: به من تهمت زدی دوست دارم 2 تا بیشتر میزنم شانس اوردی سرتو زیر اب نکردم.
هکتور بعد از خوردن 32 ضربه شلاق و دادن تعهد ازاد شد .البته تا سه روز از درد نمیتونست راه بره و فقط فکر میکرد که چیکار کنه او ول کن نبود به هر نحوی که شده مدیریت ازکابان را میخواست. سه روز فکر کردو فکر کرد تا.....ها باید از اول این کارو میکردم .و
به زندان رفت .
کینگیزلی که هنوز از دستش عصبانی بود:ها چیه بازم شلاق میخوای اینورا پیدات شده .
هکتور:سلام کینگیزلی عزیز میدونی من چقدر تو رو دوست دارم اندازه یه اسمون( )... تو دیگه داری پیر میشی دوروز دیگه بازنشت می شی حقوق باز نشتگی هم که چنگی به دل نمیزنه.
کینگیزلی نگاه مشکوکی به هکتور کرد و:خوب اینا به تو چه دخلی داره.
هکتور:1000 گالیون.
کینگیزلی:بکن 1800 رند شه .
هکتور: باشه.


و اینگونه شد که """هکتور داگورث گرنجر""" مدیریت را با اقتدارکامل به دست اورد(البته شاید)

ویرایش: خب هکتور جان
سوژه خوبی بود و تقریبا خوب تونسته بودی شرحش بدی ولی اگر بدون رشوه و زیر میزی کار رو راه می انداختی بهتر بود ..حالا اشکال نداره
اول رولت رو خوب توصیف کرده بودی و استفاده هات از دیالوگ به جا بود ..هر چند میتونستی بیشتر شرح و بسطش بدی ولی به نسبت قابل قبول بود.
غلط املایی زیاد داشتی ..سعی کن دیگه تکرار نشه ..خودم برات درستشون کردم چون روی این مسئله حساسم
پارگراف بندی رو تو کارت قرار بده ..مثلا در همین پست داستان در زمانهای متفاوتی روایت میشه پس سعی کن با یک خط از هم تفکیکشون کنی چون خیلی مهمه و خوندن متن رو راحت تر میکنه و به زیبایی نوشته هم اضافه میکنه

در آخر ...به طور مشروط اینجا رو به شما میدم و 2 هفته فرصت دارید که بهش سروسامان بدید..اگر موفق بودید که هیچی به کارتون ادامه میدید و اگر نبودید از سمتان خلع میشوید

سیریوس


ویرایش شده توسط سیریوس(God Father) در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۳۰ ۱۴:۳۶:۱۰
ویرایش شده توسط سیریوس(God Father) در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۳۰ ۱۴:۴۰:۴۴







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.