بارتی با دو دلی روی یکی از صندلی ها نشست و سپس به تماشای اسکریم جیور پرداخت که در حال جمع و جور کردن وسایلش بود .
السامور هم در حالی که لبخند شیطانی روی دهنش نشسته بود داشت با خوشحالی زیر لب با خودش حرف میزد .
اسکریم جیور برای آخرین بار با نفرت نگاهی به السامور انداخت . سپس سرش رو پایین انداخت تا از در خارج شه . اما در همون لحظه در باشدت باز شد و به کله اسکریم جیور برخورد کرد و باعث زمین خوردنش شد !
همگی با تعجب به چند مردی نگاه کردند که در آستانه در ظاهر شده بود . بلافاصله یکی از آنها را که جلوتر از بقیه ایستاده بود شناختند او کسی نبود به جز دراکو مالفوی !
دراکو آروم و در رو پشت سرش بست . بلافاصله اسکریم جیور از روی زمین بلند شد و فریاد زد :
_ مگه کوری ! من وزیر سحر و جادو هستم مرتیکه بووووووقی !
دراکو نگاهی حاکی از نارضایتی به اسکریم جیور انداخت و فریاد زد :
_ چی با من بودی ؟ اگر تو وزیری پس من چیم ؟ بدویین این آدم متقلب رو از جلوی چشمم دور کنید !
بلافاصله در برای بار دوم باز شد و دوتا از همراهان دراکو وارد شدند و چند طلسم رو به سمت اسکریم جیور فرستادند که سعی داشت از خودش دفاع کنه
اسکریم جیور محکم به زمین خورد و دیگه حرکت نکرد !
دراکو نگاه با جذبه ای به اطرافش انداخت و چشمش روی بارتی ثابت ماند سپس گفت :
_ ببینم تو رئیس اینجایی !
بارتی با دودلی نگاهی به السامور انداخت که همچنان در حالی که پاهایش را ریلکس روی میز انداخته بود به دراکو خیره شده بود سپس با دودلی گفت :
_ بله !؟
دراکو بدون هیچ مقدمه ای گفت :
_ یک سلول رو به آقایون نشون بده ! باید این شیاد رو زندانی کنیم
بارتی کاملا گیج شده بود اما جرات مخالفت کردن با دراکو رو نیز نداشت به همین دلیل خیلی سریع از دستور اطاعت کرد و به همراه دو بادیگارد به اضافه اسکریم جیور از اتاق خارج شد !
حالا دراکو مونده بود و السامور ! السامور با همون حالت خونسرد و بی اعتنا گفت :
به به ! سلام بر جناب وزیر !
دراکو چند لحظه سرتا پای السامور رو ورانداز کرد سپس گفت :
_ میبینم که با پای خودت اومدی زندانیت کنم
السامور کمی پاهایش رو روی میز جابه جا کرد و گفت :
_ نه کاملا اشتب میکنی عزیزم !
اما برخلاف تصور الساموردراکو لبخند پیروز مندانه ای زد و گفت :
_ نه اشتباه نمیکنم من میخوام تو رو بندازم زندان وزارت در دست منه !
السامور که گویی داشت با یک فروشنده درباره قیمت خرید چونه میزد گفت :
_ دراکو هیچ میدونی که من دوستای خیلی زیادی دارم که اگر بفهمن که منو زندانی کردین ......
در همون لحظه صداهایی از بیرون شنیده شد که باعث شد السامور حرفش رو نمیه تمام بگذارد و گوشش را تیز کند . کاملا مشخص بود که چند نفر زندانی رو دارن از دمه در اتاق آنها میبرن ! یکی از آنها فریاد زد :
_ السامور کمکمون کن ! ما رو دستگیر کردن !
دراکو روش رو به سمت السامور برگردوند و گفت :
_ که دوستای زیادی داری نه ! همشون رو همین یکی دو ساعت پیش دستگیر کردیم
برای اولین بار چهره السامور آشفته شد . او با نگرانی نگاهی به در کرد .
دراکو گفت :
_ خب حالا باید ببینیم که چقدر مرتکب جرم شدی و...
حرف دراکو تموم نشده بود که السامور از جایش بلند شد و تنه محکمی به دراکو زد و از در خارج شد . بلافاصله در بیرون اتاق صدای هیاهو بلند شد .......
ده دقیقه بعد
دراکو در حالی که دستهای السامور رو بسته بود همراه بارتی یکی از نگهبانان داشتند او رو به یک سلول انفرادی میبردند .
السامور دائم تقلا میکرد که از دست دراکو رهایی یابد اما موفق نمیشد . دراکو در حالی که داشت میخندید گفت : تلاشت بی فایدست ! تو هیچ جا نمیتونی بری !
بارتی : ایول ! ای وزیر جدید ! ای اراده ! ای جذبه ....
السامور با نفرت نگاهی به آن دو انداخت و گفت : اگر من جای شما بودم انقدر با اطمینان حرف نمیزدم
لحظه دراکو با تعجب نگاهی به السامور انداخت سپس به خوبی حفظ ظاهر کرد و گفت :
باشه ببینیم و تعرف کنیم !
در همون لحظه بارتی به یکی از سلولها اشاره کرد و گفت :
_ جناب وزیر دیگه رسیدیم !
هر چهار نفر کنار سلول ایستادند تا بارتی در رو باز کنه ! بارتی کلید رو دراورد و آن را به سمت قفل برد تا در و باز کند اما در همون لحظه برقها رفت !
_ اه این قفل لعنتی کجاست !
_ بوووم ! دیش ! دانگ دونگ ! ژوهاهاهاهاهاها
_ بارتی !....آخ......کمک ......آی ....سرم !
_ قربان السامور فرار کرد آخخخخخخخخخخخخ !!!
در همون لحظه دوباره برقها آمد . بارتی با مشقت از روی زمین بلند شد و چشمش به دراکو افتاد که با کله اسموت شده روی زمین افتاده بود و سپس چشمش به نگهبان بیچاره افتاده بود که به صورت اعلامیه ای بر دیوار چسبیده بود و در آخر السامور رو دید که به سرعت داشت از آنجا دور میشد .......