هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۵

دارن الیور فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۳۹ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
از میدان گریملود شماره ی 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 290
آفلاین
-بچه رو كشتند هي هي.بلاكش كردند هي هي.تو سرش زدند هي هي.نفرينش كردند هي هي.بچه رو كشتند هي هي.بلكش كردند هي هي...
صداي سرود و تعزيه خواني افراد خوابگاه به اوج خود رسيده بود.
هدي:واي پام مامان جونم.و در حالي كه يكي از انگشتاي پاهاشو با نوكش مي مكيد با اين حالت اشك مي ريخت.

عله:

عله در حالي كه از جو متشنج موجود جوگيزر شده بود با يك حركت ماتريكسي-آسلامي مي ره و دستاي كوييرول و بيل رو باز مي كنه.بچه ها كه ترسيده بودند همگي از سر راه عله كنار رفتند.
عله:
اگه يه بار ديگه ببينم يكي از مديرا رو گرفتين بلايي به سرتون مي يارم كه از عضويت در جادوگران منصرف بشين.شيرفهم شد؟
هدي:آي پام.واي كمرم.نوك طلاييم شكست.مگورين بميري الهي.
بچه ها:

و همراه با خيل عظيم مديران خشن از خوابگاه بيرون مي رن.مگورين كه يه گوشه لم داده بود گفت:
اين مديرا چقد گير مي دن.
سالي ير :آره بابا ديگه شورشو در آوردن.و با اين حالت سارا خفنزانه به فكر فرو مي ره.دوربين يه دفعه حركت مي كنه و از پنجره بيرون مي ره.با سرعت خيلي زيادي حركت مي كنه كوهها ، درياها، رودها، و در آخر به سنت مانگو مي رسه.
اتاق 157 .محل استراحت استرجس پادمور.
استرجس:
دلا امشب سفر دارم چه سودايي به سر دارم
حكايت هاي پر شرر دارم چه بزمي با تو تا سحر دارم
بابا اين كه پاك حالش خرابه.
دوربين بر مي گرده و با همون سرعت از رودها ، درياها و كوهها عبور مي كنه و به خوابگاه برميگرده.
هدي:
آي پام.مامان جونم كجايي.:mama:
سالي ير در حالي كه با همان حالت سارا خفنزي رو به بچه ها ميكنه و ميگه:
بايد بيل و كوييرولو بدزديم.
هدي:آي نوكم.
رومسا:چه جوري؟
سالي ير كه فكر شيطاني در ذهنش نقش بسته بود گفت:خيلي راحت.عجله كنين بايد از لباسهاي كماندوييمون استفاده كنيم.
.....................................


[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۲:۵۲ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۵

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
پنج دقیقه بعد کوییرل، بیل، هدویگ و مگورین دست و پا بسته رو به روی بچه های گریف هستن و همه منتظرن تا اعترافات تک تک اون ها رو بشنون. در این بین هدی چون دست و پاش بستست و نمی تونه به سر و روی خودش بکوبه با زدن حرفا های نا امید کننده داره روحیه ی خودش رو تضعیف می کنه!
ناگهان در خوابگاه منفجر میشه و جمعی از مدیرا که در راس اونا عله پاتره وارد خوابگاه می شن ...
- کوییرل رو به ما پس بدید!
کوییرل نگاه خریداری به هری می ندازه و روشو اون طرف می کنه! بچه های گریف که از ورود ناگهانی مدیرا حسابی شکه شدن سر جاشون میخکوب شدن ... چند تا از بچه های لوس هم کاغذ و خودکار به دست دارن می رن که امضا بگیرن! کالین هم از فرصت استفاده کرده و کلی از هری عکس می ندازه ...
- ما همه ی شما رو اخراج می کنیم ولی برای اینکه نگن مدیرا بدن قبلش ازتون می پرسیم که برای چی کوییرل رو گرفتین؟!
کریچر در حالی که زیر پای هری غوز کرده با صدای جیر جیر مانندش می گه:
- شما می خواستین اونو ترورش کنین! ( و با استفاده از پارچه ی چرکی که دور خودش بسته بینیش رو پاک می کنه!)
بچه ها همچنان تو شک هستن ولی کم کم به خودشون میان و نگاه هایی رو بین هم رد و بدل می کنن.( هدی همچنان داره خودشو تضعیف روحیه می کنه!)
هری دو قدم جلو میاد. یکی از بچه ها که حسابی ترسیده در حالی که دستاش رو سرشه به سرعت پا به فرار می زاره!
-هی! کجا می ری! وایسا وگرنه ... آوداکداورا!
هیکل آن کودک! با صدای پاق بلندی روی زمین میفته... جو خوابگاه متشنج میشه و همه شروع می کنن به سر و روی خودشون زدن و عده ای از دختران گریف نیز در آغوش یکدیگر گریستند! همهمه ی بچه ها اوج می گیره و صدای هدی در بین اون همه صدا گم میشه!
.............


؟!


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۰:۲۰ چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۵

سالیر بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۸ یکشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۶
از لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 90
آفلاین
دوساعت تمام از شروع باز جویی ها می گذشت
سالی یر کوییرل رو با خودش به اتاقی برد که سینی داشت از بیل باز جویی می کرد و در کنا ربیل نشاند
مگورین چهار نعل وارد شد :-بچه ها بچه ها ..بیل .........
ولی ادامه حرفش در صحنه ای که می دید گم شد ؛ همه ی بچه ها به استقبالش رفتن و حسابی گرد راه از تنش زدودن و با دست و پای بسته در کنار کوییرل و بیل بستنش (به اصرار حاجی در فاصله ای اسلامی ) وسینسرا شروع کرد:-بگو اسم همکارات چی یه؟ چرا به هدی کمک می کنی ؟کی بهت باج می ده ؟حرف بزن
سالی یر روی مبل راحتی نشسته بود چشماش رو بسته و سرش رو با دودست گرفته بود این همون کاری بود که وقتی خیلی خسته می شد می کرد به حرف افتادو گفت :-بازپرس سینسرا ازتون ممنون بذارید به عهده ی خودم ....
و شروع گرد به قدم زدن رو به بیل کردو گفت :-اقای بیل ویزلی ...من تمام سعی خودمو کردم ..ولی الان دیگه طاقتم تموم شده حوصله امم از این بازی سر رفته ؛خیلی سعی کردم که این قضیه از این جا بیرون نره ولی متاسفانه شما هیچ کمکی به ما نمی کنید من مجبورم این اتفاقات رو گزارش کنم مخصوصا" که گندش داره در می یاد با اون افتضاحی که تو بیمارستان شد ...پس یا مثل ادم انگیزت رو می گی یا می ری از کابان و اونجا با بوسه های دیمنترا پذیرایی می شی
کوییرل :- استغفرالله .........استغفرالله .....الله اکبر ...لعنت بر ولدمورت
بیلی با اون نگاه تخص و مرموزش به همه نگاه کرد تک تک اعضا رو از نظر گذروند :سینسرا؛ویکتور ؛پرسی؛مرلین رومسا و اهی کشید
کوییرل:-به جون مادرم من بی گناهم
سینسرا :-اتفاقا"گناهکار تر از همه خودتی ..اینقدر نزاشتی ما جشن بگیریم این بچه ها عقده ای شدن !
کوییرل :- کی من
ویکتور :- حالا دیگه دست و پات بسته اس
کوییرل :_ از شر چماغ پناه می برم به دامبی جونم .....گوش نامحرم کر من مامانم رو می خوام
سالی یر به بحث خاتمه دادو رو به مگورین کرد :- اوه مگورین ...تو دیگه چرا
مگورین :- محض ارا ...منو اخفالم کردن ..گولم زدن من هیچ کارم همش کار این هدی و این بیل بود به جون یکی یه دونه سنگ نمکم راست می گم
مرلین پرسید :-راستی هدی کجاست ؟
مگورین :- تو تالار !
...........................................................................................................
ده دقیقه بعد
مرلین و ویکتور در حالی که زیر بغل هدویگ رو گرفتن وارد تالار شدن
هدی با حالت غیر عادی داشت زیر لب زمزمه می کرد
هدی:_هدی یه نوک طلایم . زیبا و خوش بیانم
گویم سخن فراوان با این که بی شعورم
پندم دهید فراوان من جغدی نقد دانم

دخترا شروع کردن به گریه:-هدی از دست رفت
سالی یر با خشم رو به بیل کرد و گفت:- بیل ....ببین ...اینا همش تقصیر توء زود باش حرف بزن ....تو تمام خوابگاهو بهم ریختی دخترا رو ناراحت کردی ...همه مون رو به درد سر انداختی ...زود اعتراف کن و گرنه قسم به روح پاک پدرم کاری می کنم که از زنده بودنت پشیمون بشی
......................................................................................................
سلام به دوستان رول نویس ....وقفه ی کوچک منو ببخشید و همینجور بی استعدادی منو در زمینه ی رول نویسی
مستر هدویگ عزیز اولا" از شما به خاطر شعر بالا عذر خواهی می کنم و بگم قصدم تو هین نبوده
دوما"می دونم که این جا جاش نیست ولی می خواستم بگم که چرا ما اینقدر تعدادمون در خوابگاه کمه ....چرا حالا که خوابگاه دوباره پا گرفته یه فراخوان برای جلب اعضای جدید انجام نمی دین یا به هر حال یه جوری از اعضای قدیمی دعوت نمی کنید ......این ما و فعالیتهامونه که خوابگاهو زنده یا مرده می کنه .....پس چرا دست به دست هم نمی دیم تا بیش از پیش ابادش کنیم .....می دونم من نباید اینها رو بگم و حتی ممکنه گستا خی محسوب بشه ..به هر حال این نظر و عقیده ی من بود فقط همین
خدانگهدار موفق باشید


زندگی قمار است, ماجرا است,انسان یامیبرد یا می بازد,زندگی مثل معرکه ایست که پایان ندارد,و


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ سه شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
در تالار باز می شه و مگ به همراه محموله آش و لاشش وارد می شه ... با یه حرکت ارزشی-لرزشی بارشو! خالی می کنه و نگاهی به اطراف می اندازه ... خوابگاه خالیه .
مگ : هدی اینجا کسی نیست .
هدویگ : آآآآآآآآآخ پاام .
مگ : بهتره بریم خوابگاها رو بگردیم .
هدویگ : واااای پرم .
مگ : من میرم خوابگاه دخترا تو برو خوابگاه پسرا .
هدویگ : آی کمرم !
مگ : هدی ؟
هدویگ : ووی نوکم !
مگ : هدی حالت خوبه ؟
گرومپ !!!!
مگ لگدی به هدویگ می زنه ... هدی مستقیم به سمت دیوار خوابگاه می ره و قالب دیوار می شه!!!
هدویگ سعی می کنه پرشو به سمت مگ بگیره و می گه :
- بیییل ... بهشون بگو که بیییل ... آآآآآآآه !
و بیهوش می شه و روی زمین میفته .

مگ : خب مثل اینکه خودم تنهایی باید برم هر دو تا خوابگاهو بگردم !

---------

سینیسترا : پیش کوییرل چی کار می کردی ؟
بیل : برا یه سری تحقیقات رفته بودم اونجا .
سینیسترا : چه تحقیقاتی ؟
بیل : توی کتاب هری پاتر کوییرل مرده و از اونجایی که من به کتاب خیلی احاطه دارم و خیلی خفنم ، خب کوییرل الان باید مرده باشه پس من رفتم که بک... یعنی رفتم ببینم قضیه چیه چرا زنده است !
سینیسترا : مشکوکه

---------

سالی یر : بیل باهات چی کار داشت ؟
کوییرل : سوال داشت .
سالی یر : در مورد ؟
کوییرل : می گفت که هدویگ تو کتاب ماده است ولی تو سایت یه جغد نره ، حکم لمس کردن هدویگ چیه ؟!
1-مباه
2-مکروه
3-واجب
4-حرام
پاسخ ها را با جغد پیشتاز برای ما بفرستید ... به نفر اول یک جلد رساله کوییرلیه! و یک بلیت سفر هاگزهد عمره اهدا خواهد شد .


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱ ۲۳:۲۱:۵۸



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ سه شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۵

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
هدی کنار در ورودی سرسرا فرود میاد و بلافاصله میفته زمین و در حالی که به سر و روی خوش می زنه داد می کشه:
- بالامو حس نمی کنم! بالامو حس نمی کنم!
- هدی این کولی بازیا چیه در میاری؟! خب خیلی بال زدی الان که دیگه بال نمی زنی بالات تعجب کردن ... زود خوب میشه!
ولی هدی نه تنها ساکت نشد بلکه بیشتر بر سر و روی خود کوبید و صورتش را چنگ انداخت و خود را روی زمین غلتاند!
- آخه فقط این نیست! پاهامو هم حس نمی کنم! نمی تونم تکونشون بدم! دیگه نمی تونم راه برم ...
- نه ببین ... چون من یه خورده سنگین بودم بعد پاهات رو گرفته بودم پاهات الان تو همون حالت مونده ... نگران نباش زود خوب می شی!
ولی حرفای مگورین نه تنها حال هدی را بهتر نکرد بلکه بدترش هم کرد ... بنابراین دو سه نفر اومدن دستای هدی رو گرفتن که به خودش آسیب نرسونه!
ده دقیقه بعد:
هدی دست و پا بسته روی کمر مگورینه و مگورین به سرعت داره از پله ها بالا می ره تا به بچه ها بگه که هدی توی اتاق استرجس، بیل رو دیده ...

--------------------------------------

در خوابگاه گریفیندور:
سالی یر در حال سوال پرسیدن از کوییرله و سینیسترا هم داره از بیل سوال می پرسه:
سینیسترا: بیل! به نظرت هدف بابات از این اسمی که برات انتخاب کرده چیه؟!
بیل: ما خیلی زیادیم ... اسم منو مامانم انتخاب کرده نه بابام!
سینیسترا: اینو قبول داری که مامان بابات به انفجار جمعیت کمک شایان تقدیری کردن؟!
- نمنه؟!

-------------------------------------

سالی یر: اسمت چیه؟!
- نمی دونم!
- برای چی همیشه اون دستار رو سرته؟! فکر نمی کنی این جوری خیلی مشکوک به نظر می رسی؟!
- این حکم آسلامه!
- ما اصلا برای چی تو رو گرفتیم بستیم این جا؟!
.................


ویرایش شده توسط مگورین در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱ ۲۲:۱۴:۵۴

؟!


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ سه شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۵

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
در همین زمان بیل با اعتماد به نفس! به همراه پروفسور کوییرل وارد تالار گریفیندور می شوند. در همین زمان گریفی ها به این حالت بر می گردندو به بیل نگاه می کنند. بیل دست راستش را پیچیده بود. کوییرل که متوجه نگاه های خیره ی گریفی ها شده بود گفت:

چیزی نیست!... یک جراحت کو..

اما گریفی ها با یک حرکت انتحاری-چرخشی-انتقالی-بازتابی-دورانی(ببخشید یه لحظه رفتم توی امتحان هندسه ی فردام!) طناب هایی را به دور کوییرل و بیل بستند. و مجال صحت را ازکوییرل گرفتند.

--------------------------------------------
تهران


هدویگ از کنار برج میلاد عبور می کند و اشاره ای به دانشگاه شریف می کند و می گوید: فکر کنم بالاخره رسیدیم! اینهاش! اینم هاگواتز!!!!!

مگورین : نه بابا ! اینجا جای من و امثال من نیست! هی اونجا یک فرودگاه هست! اگر خسته شدی می تونیم ادامه ی راه رو با هواپیما بریم!

هدویگ که تازه فهمیده بود اینجا ریپابلیک اسلامیک ایران است گفت:


"دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است!"


ودوباره در حالی که هیکل شونصد منی ( من = 3 کیلو) مگورین را حمل می کرد به طرف غرب پرواز کرد.

-----------------------------------------------------------------


خوابگاه گریفیندور

سینیسترا رو به روی بیل و کوییرل که به صندلی خوابگاه قفل شده بودند گفت:
بیل فرزند...؟

بیل مات و مبهموت به گریفی ها خیره شده بود :

جسی تکرار کرد : بیل فرزند....؟

بیل: آرتور!

سینسترا: اسم مستعار؟ کمونیستی یا فاشیست؟ هدفت از کشتن استرجس چی بود؟ همدستات؟
یالا اعتراف کن !

---------------------------------------


و بالا خره هدویگ و مگورین به هاگوارتز رسیدند.

مگورین در حالی که ناباورانه به هاگوارتز نگاه می کرد :

یهعی به نظرت رسیدیم؟!!

در همین زمان هدویگ دوربین را به طرف خودش می چرخاند و می گوید:

"دور دنیا در هفتاد روز
نویسنده هدی نوک طلا به همراهی مگورین

از کتاب فروشی های معتبر بخواهید"

درین درین دین درین درین دین( آهنگ پایان پیام بازرگانی)

------------------------------------------
شاد باشید


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۵

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
همه ی بچه ها متوجه غیبت بیل شده بودند ... بنابراین به چند گروه تقسیم شدند تا بیل را پیدا کنند ...

----------------------

گواتمالا:
- هی هدی! مطمئنی داری درست میری؟!
- آره نگران نباش من راهو بلدم!

---------------------

بچه ها همه ی تالار را گشته بودند اما کوچکترین اثری از بیل نبود ... همه چیز طبیعی به نظر می رسید به جز:
- هی بچه ها اینجا رو نگاه کنین یه قطره خون رو زمینه!!!
سالی یر در حالی که این جمله را به زبان می آورد به سرعت ذره بین جادویی اش را در آورد و به بررسی قطره خون پرداخت ...

--------------------

قطب شمال:
مگورین در حالی که از سرما به شدت می لرزد و با هر بال زدن هدویگ به جلو و عقب می رود یا به عبارت دیگر هدویگ را به جلو و عقب می راند:
- هی هدی! مطمئنی داری درست می ری؟!
- آره نگران نباش من راهو بلدم!

--------------------

در تالار همه دور سالی یر جمع شدن ...
سالی یر: این خون آدمه!
سینیسترا: خب این نشون دهنده ی یه چیز می تونه باشه!
همه ی بچه ها با دقت به سینیسترا نگاه کردن... سینیسترا که منتظر چنین واکنشی بود ادامه داد:
- یکی زمانی که هیچ کس تو تالار نبوده اینجا بوده و این نشون می ده که نباید اینجا می بوده و این خیلی مشکوکه!
بچه ها که هیچی متوجه نشده بودن به نشانه ی تایید حرفای سینیسترا سراشونو تکون دادن.

-------------------

صحرای آفریقا:
هدی و مگورین در حالی که از شدت گرما از پوستشون بخار بلند میشه:
- هی هدی! مطمئنی داری درست می ری؟!
- آره بابا اونا! اونجا هاگوارتزه!( توجه کنین که صحراست! سراب بوده!)

--------------------

سالی یر با وسایل مجهزش تونست تشخیص بده که اون خون کیه!
- فهمیدم!
بچه ها در حالی که به حالت کوکو غذا در اومدن:
- خب؟ خون کیه؟!
- بیل!


؟!


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۵

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
مگورین و هدویگ به طرز معجزه آسایی از پنجره ی اتاق پرواز کردند.

اعضای گریف هم زمان وارد اتاق می شوند و می بینند که هدویگ در حالی که زور می زند تا هیکل شونصد تنی مگورین را بالا بکشد به سمت غرب پرواز می کند.

نا گهان همه با جیغ بنفش جسی از بهت بیرون آمدند. استرجس روی زمین سرد بیمارستان افتاده بود و حرکت نمی کرد.. آیا او مرده بود؟


هیچکس به خود جرات نمی داد تا خودش را به استرجس نزدیک کند تا اینکه پرسی با ترس و لرز قدم اول را به سوی استر برداشت. دست راست استرجس را که نزدیکتر بود گرفت تا نبضش را بگیرد.


پرسی در حالیکه عرق سرد روی پیشونیش را پاک می کرد فریادی از شادی سر داد و گفت :

زنده است... نبضش می زنه... اون زنده است...

با صدای او ملت گریف خوشحال شدند و سارا سریع رفت تا دکتر بخش را خبر دهد......

ده دقیقه ی بعد......


دکتر با گریفی ها پشت اتاق استرجس که تحت مداوا بود صحبت می کردند.

دکتر: خب یه حمله ی ناشیانه... دقیقا " نمی تونم بگم چه طلسمی روش اجرا شده که اونو اینجوری بیهوش کرده؟! اما مطمئن باشید از طلسم های نابخشودنی اسفاده نشده... اون یه هفته ی دیگه خوب می شه... اصلا " ناراحت نباشید...


ملت گریف به سوی خوابگاه راه می افتند در حالیکه سارا به بقیه می گوید :

من اینجا می مونم شاید دوباره هدویگ بخواد و بیاد...( سنیسترا در حالیکه می خواست بگه از کجا معلوم کار اون باشه با دیدن چشمهای پف کرده و قرمز سارا ساکت شد)


---------------- در خوابگاه گریفیندور---------------

سینیسترا با حالت مشکوکانه ای می پرسد : راستی بیل کجاست؟

...........


-----------------------------
شاد باشید


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۳:۳۸ یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۵

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
آن شخص بیل نام! به سرعت از پنجره می پره پایین ...
هدی هم زود صورتش آبی میشه و چشماش از حدقه می زنه بیرون و دهنش باز میمونه!( در راستای استفاده نکردن از شکلک بیایید قدرت توصیفمان را بالا ببریم!)
در تالار گریف همه ی بچه ها سوار جاروی پرنده ی خانواده ی مرلین شده و دارن به طرف بیمارستان میان ... این وسط مگورین چهار نعل می خواست خودش رو به هدویگ برسونه و بهش خبر بده ... مگورین به بیمارستان می رسه!( همه چی ممکنه! خواستن توانستن است!) مگورین نفس نفس زنان وارد میشه و قبل از اینکه پرستار سوالی بپرسه اونو با سمش مورد عنایت قرار میده و خودش رو به اتاق شماره ی 157 می رسونه! هدی هنوز دم پنجره به همون حالت واستاده!
- هدی هدی! عجله کن! اونا دارن میان.( در حالی که لبانش می لرزد و چشمانش به این سو و آن سو می رود!)
هدویگ که ورود غیر منتظره ی مگورین براش عجیب بود در حالی که چونه اش رو می خاروند با قیافه ای مشکوک پرسید: کیا؟! اگه بدونی کی رو دیدم!( و یه خنده ی موذیانه می کنه!)
مگورین در حالی داره سماش رو می جوه! با اضطراب تمام می گه: وقت نداریم! باید بریم!
هدی که می فهمه اوضاع خیطه به سرعت همراه مگور به سمت آسانسور میره ولی اعضای گریف با آسانسور داشتن میومدن و هر آن ممکن بود برسن! هدی و مگور که راه دیگه ای ندارن به سمت پنجره ی اتاق شماره ی 157 می رن!
- ولی من که نمی تونم پرواز کنم؟!
- نه تو می تونی! خواستن توانستن است!!!!
مگورین در حالی که فکش گاراژ شده یه چشم غره به هدویگ می ره:
- آهان! من سوار تو میشم! و تو پرواز می کنی و از این جا دور میشیم!!!!
- مااااااااااااع!!! تو شونصد کیلویی!
مگورین در حالی که خنده ی موذیانه ای گوشه ی لبشه می گه:
- خواستن توانستن است!
دیگه فرصتی نداشتن صدای پای بچه ها شنیده می شد که به سرعت به طرف اونا میومدن!
- خیل خب! کاری که می کنیم اینه! تو پاهای منو می گیری و من می پرم!!!
- باشه!
هدویگ بال بال می زنه و مگورین پاهاشو می گیره!
- آماده ای! ایییییییییییییییییییییع( زور زدن!!!)
مگورین برای کمک کردن به هدویگ می ره تو پنجره و می پره پایین!!!( هنوز پاهای هدویگ رو گرفته!)
هییییییییییییییییییییییییییییییییییع پق! (سقوط کردن!)


ویرایش شده توسط مگورین در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۹ ۱۳:۴۲:۴۵
ویرایش شده توسط مگورین در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۹ ۱۷:۰۱:۵۹

؟!


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵

سالیر بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۸ یکشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۶
از لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 90
آفلاین
همه ی ملت گریف مثل یه کله گاو میش رم کرده (بلانسبت )به سمت مگی یورش بردن که در جلوی گله سالی یر پیشتاز بود
مگی بادیدن اونها :- هووووشش .........چه تونه ؟؟
سالی یر :-زود باش بگو ببینم ....هدی باتو چی کار داشت ؟اصلا"چی در گوش هم پچ پچ می کردین ؟
مگی :-کی من؟
سینی دادزد :-بچه ها هدویگ نیست؟ ویکتور :- یعنی کجا می تونه رفته باشه ؟؟ ملت
مگی با دستپاچه گی در حالی که سعی می کرد ته مونده ای از مغزش رو جمع و جور کنه جواب داد:- هدی ..چیز من می دونما بذار ببینم .......هان (زیر لب : هگزمید ...نه نه ....هاگزهد ...نه اینم نبود ....وای اهان یادم اومد سنت مانگو ) همه با فریاد مگی روی هم افتادن :-یادم اومد ....رفته سنت مانگو ..ولی گفت بگم رفته ......
هیچکس نه ایستاد تا مگی جمله اش رو کامل کنه
گله به سر کردگی سالی در خوابگاهو به مقصد بیمارستان شکوندن
...............................................................................................
هدی به اتاق رسید قلبش مثل یه گنجشک می تپید ..در اتاق رو باز کرد همه جا تاریک بود .سوز سردی از پنجره ی باز اتاق به داخل می وزید و پرده مثل ارواح سرگردان در کنار تخت پرسه می زد و موج می خورد
استر جس بخت برگشته روی تخت خوابیده بود ولی نا گهان چشم هدی به سایه ی شخصی دیگر افتاد ...قلب هدی با صدای پاق خفیفی ترکید
واون سایه هم که متوجه حضور او شده بود بایه حرکت نا شیانه به سمت پنجره دوید نور مهتاب برای چند ثانیه صورتش رو رو شن کرد و هدی داد زد
:-بیلی
........................................................................
بچه ها از تشبیهی که به کار بردم ناراحت نشین چون من یه تازه کارم و تشبیهی بهتر از این به ذهنم نرسید
به بزرگی خودتون معافم کنین


زندگی قمار است, ماجرا است,انسان یامیبرد یا می بازد,زندگی مثل معرکه ایست که پایان ندارد,و







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.