[spoiler=خلاصه]
خلاصه :مونتی در حال ازدواج با نجینی است. از طرفی محفلیان که از فامیل های مونتی هستند توسط او به این جشن دعوت شده اند. بلا که متوجه موضوع شده است به مونتی می گوید که لرد سیاه به هیچ عنوان نباید متوجه شود که برای جشن نجینی محفلی ها هم دعوت شده اند در نتیجه مونتی باید خودش کاری که کرده را درست کند و محفلی هارا پنهان سازد. از طرفی محفلی ها می پذیرند که به جشن بیایند چون می خواستند، در این فرصت جاسوسی کرده و خانه ریدل را بگردند. اکنون جیمز و تدی و چند نفر از محفلی ها در طبقه بالا مشغول جاسوسی هستند چون مونتی به ان ها گفته بود که به هیچ عنوان نباید پایین بیایند.
[/spoiler]
-------------
سالن در سکوت محض فرو رفته بود. لرد سیاه با ردای گرانقیمتش در گوشه ای ایستاده بود و در انتظار نجینی سوسک هارا کروشیو می کرد. نارسیسا با دیدن سوسک ها در حال غش و به هوش امدن بود و بلا سعی می کرد که با چشم غره مونتی را متوجه کند که حرفی از محفلی ها نزند. در همین لحظه مار خوش خط و خال ارباب لردولدمورت کبیر با عشوه در حالی که سعی می کرد روی دم خود بیاستد تا هم قد مونتی شود وارد سالن شد. مرگخواران بهت زده به نجینی خیره شدند که لرد سیاه با شعف کف زد.
- شما ها خجالت نمی کشید؟ تشویقش کنید.
بارتی با جیغ کوتاهی سکوت جمع را شکست:
- وااای یعنی این خواهر من نجینیه؟ وای! چرا این شکلی شده؟
آنتونین و سوروس به نشانه ی موافقت سرشان را تکان دادند. بارتی نیشخندی زد اما با دیدن چهره ی غمگین مونتی و نگاه خشمگین لرد سیاه، آب دهانش را قورت داد و گفت:
- البته مونتی به نظر من نجینی خیلی هم خوبه. خب می دونی تو شانس زیادی آوردی که داماد ارباب شدی. اهوم.
مونتی با ناراحتی و در حالی که حضور لرد را در جمع فراموش کرده بود گفت:
- بارتی بهتره به جای این حرفا لگو هاتو از روی زمین جمع کنی. حتی محفلی ها هم می دونند که این ازدواج آینده منو خراب می کنه.
لرد با عصبانیت به نجینی نگاهی کرد و بعد به چشمان مونتی خیره شد. بلا اخرین تار موی موجود سرش را نیز کند.
- مونتی تو چطور جرات می کنی که در جمعی این چنین صمیمانه که جمع سیاهی هم هست، اسم اون سفیدا رو بیاری؟ مگه قرار ما نبود اسمی از اونا برده نشه؟ ها؟
- نه بابا. ما قرار گذاشتیم که من به ارباب نگم که محفلی هارو هم دعوت کردم همین! قرار نبود اسمشون رو نیاریم که.
چشمان لرد سیاه بلافاصله روی مونتی ثابت شد. نجینی فس فسی کرد و نارسیسا دوباره غش کرد.
- تو چــی گفتی گورکن؟ گفتی کیا اینجان؟
محفلــــــی ها؟ - نه ...نه نه ...من گفتم مرگخوارایی که هنوز نرسیدن. مگه نه بلا؟
لرد با خونسردی به نجینی نگاهی کرد:
- فیفوس فیس. ( حسابشو برس!)
- کوشیوستون. ( اوه داماد کُشون. با کمال میل تام.)
مونتی:
- نه ارباب. غلط کردم. می اندازمشون بیرون. ارباب اصلا چیز...من باید برم بیرون.
بلا با ناراحتی آخرین تار ابرویش را هم کند. لوسیوس پوزخندی زد و نجینی بی توجه به سایرین به مونتی نزدیک شد:
- فیستیون.( بیا جلو عزیزم. فقط یه ذره حسابتو می رسم. )
طبقه ی بالا:تدی با ناراحتی آهی کشید:
- جیمز... دیدی بهت گفتم؟ آخه زیر تخت دایی مونتی چه چیز مهمی ممکنه پنهان شده باشه؟
- خب ممکنه یک بیل طلایی قایم شده باشه که توش یه مدرک مهمه.
-
تقــقق! گابریل در حالی که در یک دستش جارو و در دست دیگرش خاک اندازی کهنه به چشم می خورد و پیشبندی پر از لک بر تن داشت وارد اتاق شد.
جیمز با وحشت به تدی نگاه کرد. تد با اطمینان گفت:
- گابریل دلاکور! خدمتکار خانه ریدل.
- آها... یه لحظه فکر کردم خاله مالی دوتا شده.
گابریل که از شنیدن این حرف کاملا" سرخ شده بود با عصبانیت فریاد کشید:
- چی؟ تو چی گفتی؟ من شبیه مالی ویزلی ام؟ آره خب تو نمی دونی که من یک پریزاد هستم. بگذریم.... ارباب فرمودن که بهتون بگم اجازه دارید در جشن نجینی شرکت کنید.
جیمز از شدت شعف جیغ کوتاهی کشید و به طرف در دوید. گابریل جارویش را برداشت، در اتاق را کوبید و خارج شد. تدی با نگرانی به فکر فرو رفت.
- حالا چطوری جاسوسی کنیم؟ اگه تو جشنشون باشیم کی می خواد اینجا رو بگرده؟ باید به پرفسور دامبلدور بگم یک نفر رو مسئول جاسوسی کنه تا بقیه تو جشن شرکت کنند. وگرنه اسمشو نبر بهمون شک می کنه و نقشمون بهم می ریزه.