هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۱۷ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
روز زیبایی بود. در پهنای آسمان آبی تنها چند لکه ابر به چشم می خورد.برگ سرسبز درختان جنگل در اثر وزش نسیم ملایم به آرامی تاب می خوردند. سکوت و آرامش بر محوطه ی سرسبز قلعه حاکم بود و هیچ جنبنده ای در حیاط مدرسه دیده نمیشد. شاید تنها صدای هیاهویی که کمی آنسوتر از زمین کوییدیچ به گوش می رسید قادر به شکستن این سکوت بود. جمعیت کثیری در جایگاه تماشاچیان گرد آمده و با اشتیاق منتظر آغاز مسابقه بودند. ظاهرا مشاهده ی زمین چمن پوش و حلقه های سه گانه دروازها که زیر نور خورشید برق میزدند بر این هیجان می افزود. تقریبا نیمی از جمعیت حاضر در ورزشگاه را سبز پوشانی تشکیل می دادند که پلاکاردهای بزرگی در دست داشته و مرتبا به نفع تیم اسلیترین شعار می دادند. در جایگاه مخصوص پروفسور آمبریج که طبق معمول ردای صورتی رنگی بر تن داشت با ناز و ادا نشسته بود. چیزی که در وهله اول عجیب به نظر میرسید صحبت کردن صندلی خالی کنار او با صدای جیر جیر مانندی بود. صدا طوری در کل ورزشگاه می پیچید که گویا آن را به بلندگو وصل کرده اند. صندلی گفت:
- حالا اعضای تیم اسلیترین وارد زمین شد. ترکیب اصلی تیم رو وزیر چید که چندان چیز جالبی از کار در نیومد...
آمبریج درحالیکه پاهایش را جا به جا میکرد با عصبانیت به صندلی گفت:
- ای دابی بد! حالا که بهت اجازه دادم مسابقه رو گزارش بدی نباید با غرض ورزی این کارو بکنی. الان باید خودتو تنبیه کنی.
صندلی یا همان دابی بدون آنکه بلندگو را از جلوی دهانش دور کند با صدای گوش خراشی گفت:
- دابی هیچ اربابی نداشت. دابی یه جن آزاد بود. بله دابی به هرکس دلش خواست بدو بیراه گفت... وزیر بد!وزیر بد!
صدای جن خانگی که به وسیله میکروفن جادویی چند برابر شده بود در کل ورزشگاه پیچید و بلافاصله صدای خنده تماشاچیان بلند شد. آمبریج که از خشم سرخ شده بود رو به دابی گفت:
- یه کاری نکن از این کارم پشیمون بشما!
- تو حق نداشت دابی رو تهدید کرد. دابی یه جن آزاد بود. دابی حق و حقوق داشت و اونو از حلق شماها کشید بیرون. دابی شکایت کرد و تورو به خاطر نقض حقوق جن های خونگی از کار برکنار کرد. اصلا مگه سالازار مدیر این مدرسه نبود که تو جای او نشست؟
- اگه اون چشمای توپ تنیسیتو باز کنی میبینی سالازار تو تیمه، ای تسترال زبون نفهم!
- سالازار در تیم بود؟ پس چرا کسی اینو به دابی نگفت؟
- مسابقه رو گزارش میدی یا بفرستمت بری آشپزخونه؟
دابی چشم غره ای به آمبریج رفت. سپس صدایش در بلندگو صاف کرد و ادامه داد:
- اعضای تیم اسلیترین وارد زمین شد. دابی چه دید؟ توبیاس اسنیپ؟ دابی ندونست چطور یک مشنگ تونست کوییدیچ بازی کرد... این عجیب بود.
در همان لحظه صدای هیاهویی از آنسوی زمین بازی در نزدیکی جایی که رختکن بازیکنان تیم اسلیترین قرار داشت بلند شد.
جادوگری رنگ پریده و بلند قامت که مارعریض و طویلی آهسته در کنارش میخزید در طول زمین پیش می آمد. او ردای سیاهی بر تن داشت و بلاتریکس که از آن فاصله تنها از روی موهایش قابل شناسایی بود در حالیکه جارویی را حمل میکرد محترمانه پشت سر او حرکت میکرد.
- چهره ی تازه وارد برای دابی خیلی آشنا بود... دابی این سر کچل و صورت بی دماغ را کجا دید؟
آمبریج که از چهره اش مشخص بود به شدت از حواس پرتی دابی کلافه شده است گفت:
- دروازبان تیم اسلیترین لرد سیاه!
گویا در ورزشگاه انفجاری رخ داد. زمانیکه دلورس سرش را برگرداند تا ببیند چه خبر شده متوجه شد حتی یک نفر نیز بر روی صندلی ها ننشسته است. ورزشگاه به هم ریخته بود و جمعیت چون گله هیپوگریف های رم کرده با جیغ و فریاد به اطراف می دویدند و یکدیگر را هل می دادند. در نتیجه عده ای که برای فرار به لبه ی جایگاه حمله برده بودند به پایین پرت شدند.
تماشاچیان مرگخوار نیز از فرصت بهره جسته و به احترام ورود لرد دست جمعی از جا برخاستند و نشان شوم را به هوا فرستادند.
آمبریج:
دقایقی طول کشید تا گروه ضربت ویژه ی آمبریج به کمک چماق و بعضا ضرب و شتم و دستگیری تعدادی به خاطر بر هم زدن نظم ورزشگاه، بتوانند آرامش را به آن برگردانند. آمبریج که شدیدا نگران این بود که مبادا دوباره نظم بر هم بخورد با عجله گفت:
- اعضای تیم هافلپاف هم وارد زمین شدن. شایان ذکره که داوری مسابقه رو هم استرس نه ببخشید استرجس پادمور به عهده داره.

در زمین

اعضای دو تیم در مقابل هم صف کشیده بودند و بی توجه به سکوت غیر معمولی حاکم بر ورزشگاه به یکدیگر چشم غره می رفتند. مسابقه هنوز شروع نشده بود چون ظاهرا داور خیال نداشت به اعضای دو تیم نزدیک شود. لرد ولدمورت که از وضعیت پیش آمده زیاد راضی به نظر نمی رسید نعره زد:
- مگه ارباب علاف شماهاست؟مسابقه رو شروع می کنین یا من زندگی شمارو تموم کنم؟
بازیکنان هر دو تیم: :worry:
استرجس در حالیکه سرتاپای وجودش می لرزید با گام های کوتاه خود را به فضای خالی میان اعضای دو تیم رساند و در حالیکه میکوشید صدایش را محکم جلوه دهد گفت:
- قوانینو می دونین.فقط یه مسئله ای پیش اومده.تو این سری از مسابقات قوانین کمی عوض شد. به این صورت که تصمیم گرفته شد تا تعداد توپ ها ضربدر دو بشه. یعنی ما الان دوتا اسنیچ،چهارتا بازدارنده و دوتا کوافل داریم.
بلافاصله صدای آه و ناله و غرولند از اعضای هر دو تیم به گوش رسید.
- این مسخره بازیا چه معنی میده؟تعداد توپ ها ضربدر دو یعنی چی؟
- مگه من چند تا دست دارم که بخوام چهارتا بلاجرو از اعضای گروهمون دور کنم؟
- پس تعداد هر گل هم باید ضربدر دو بشه.
استرجس به هوگو ویزلی که این جمله را بر زبان آورده بود گفت:
- اتفاقا برعکس. تعداد هر کوافلی که وارد دروازه میشه نصف محسوب میشه!اگه یه گل کامل می خواین باید دوتاشو بفرستین تو دروازه رقیب!
جی کی رولینگ جیغ کشید:
- کی این چرندیاتو از خودش درآورده؟ من قواعد این بازیو وضع کرده بودم!
استرجس پادمور بی درنگ دست در جیب ردا کرد و یک کارت زرد رنگ بیرون کشید و با حالتی تهدیدآمیز رو به رولینگ تکان داد.
- من این قواعدو وضع کردم پس جستجوگر هافلپاف یه اخطار به خاطر جرو بحث و توهین به ابتکار داور دریافت میکنه.شایان ذکره مسابقه وقتی تموم میشه که هر دو گوی زرین توسط یه جستجوگر گرفته بشه. در غیر اینصورت تا گرفتن اون یکی مسابقه ادامه خواهد داشت.
سکوت آزار دهنده ای حاکم شد. ظاهرا با شنیدن این خبر در یک واکنش دست جمعی زبان همگی بند آمده بود. استرجس پادمور از فرصت پیش آمده استفاده جست و ادامه داد:
- و لازم نیست متذکر بشم استفاده از چوبدستی حین بازی به ضرر اعضای تیم مقابل ممنوعه.
لرد ابروی نداشته اش را بالا انداخت:
- این قانون مسلما شامل حال ارباب که نمیشه؟
استرجس با ترس نگاهی به چوبدستی که میان انگشتان لرد می چرخید انداخت:
- چرا متاسفان... نه خوشبختانه.
لرد لبخندی موذیانه زد:
- خوبه. البته ارباب بیشتر نگران بود که چون ردای فرم گروهو نپوشیده کسی ازش دلگیر شه!
استرجس که بیش از پیش می کوشید خود را از دسترس لرد دور نگه دارد گفت:
- نه به هیچ وجه. هرجور راحتین شما.حالا کاپیتانای دوتا تیم با هم دست بدن.
اعضای تیم اسلیترین:
جاگسن گفت:
- اهم... ببخشید ولی کاپیتان ما اینجا نیست. تا الان دیگه باید رسیده باشه مریخ!
و با دست جایگاه بازیکنان ذخیره و سلسیتنا واربک خشمگین را نشان داد که در کنار کاپیتان نشسته بود.
کاپیتان مورفین:
استرجس پادمور که مایل بود هرچه سریعتر از محضر لرد مرخص شود با سرعت گفت:
- اصلا نمی خواد دست بدین. فقط بذارین من در جعبه رو باز کنم.
او با چوبدستی درب جعبه ی بزرگی را که روی زمین قرار داشت نشانه گرفت. درب جعبه با شدت گشوده شد و دو کوافل،دو گوی زرین و در آخر چهار بازدارنده از آن بیرون جهیدند و در همان آغاز کار اعضای دو تیم را هدف قرار دادند. در یک حرکت دست جمعی تمام اعضای دو تیم روی زمین شیرجه زدند. هرچند به علت عکس العمل کند توبیاس اسنیپ یکی از بازدارنده ها با قدرت هرچه تمامتر با بینی او برخورد کرد.
آیلین پرنس:
صدای استرجس( درحال فرار از توپ بازدارنده ای که در تعقیبش بود) به گوش رسید:
- مسابقه آغاز شد!
اعضای تیم هافلپاف با سرعت روی جاروهایشان پریدند و سر پست هایشان رفتند. اما مشاهده این صحنه و فریادهای پیروزمندانه هافلپافی ها به هیچ عنوان نتوانست آرامش لرد را بر هم زند.او با وقار و در کمال متانت جارو را از دست بلا گرفت و رو به نجینی گفت:
- پرنسس ارباب تو باید رو زمین بمونی. نباید بهت آسیبی برسه. بمون پیش بلا.
بلا که میکوشید حال بهم خوردگیش را از همجواری اجباری با پرنسس ارباب مخفی سازد گفت:
- ارباب رداتون یه مقداری به نظرم زیاد راحت نیست نمیخواید عوضش کنید؟
لرد به ردای سیاهش که برجستگی های نامتعارفی روی آن دیده میشد اشاره کرد:
- به ردای ارباب توهین کردی ای مرگخوار حقیر؟ردایی که ظهور مجدد منو دید؟ردایی که موزه ها برای خریدش با هم رقابت میکنن؟ یه آوادا حرومت کنم؟
در آنسو جاگسن با سالازار درگیر بود:
- نه پدر جان از اون طرف. ما که همه هفته گذشته با هم تمرین کردیم آسمون کدوم طرفه!
- خودم می دانیم ای گستاخیه!آسمان همان ور است که ژورفین رخ نمودیه!ژوزفـــــــــین!
جاگسن:

در جایگاه مدیر

- مسابقه با فریاد استرجس آغاز شد... بگم سالازار چکارت کنه. پس اون سوتو برای چی بهت داده بودم بوقی؟
صدای فرباد سالازار از میان زمین و آسمان به گوش رسید:
- کیـــــــــــــــــه؟؟
دلورس آهی کشید و ادامه داد:
- تا این این لحظه اتفاق خاصی نیافتاده جز اینکه جستجوگر هافلپاف همون اول کار یه کارت زرد دریافت کرد. در حال حاضر یکی از کوافلا دست هلگا هافلپافه که با سرعت داره میره سمت دروازه اسلیترین... وایسا ببینم...پس اونی که دست بارتی کراوچ پسره چیه؟این چه بساطیه درست کردی استر؟الان من کدوموشونو گزارش بدم خب؟ :vay:
سپس با عصبانیت رو به دابی که زیر صندلی پنهان شده بود گفت:
- ای جن بی خاصیت! مگه قرار نبود تو مسابقه رو گزارش بدی؟
صدای لرزان دابی از زیر صندلی به گوش رسید:
- بلاتریکس در زمین بود. دابی ترسید. دابی باید از جونش دفاع کرد!
- بوقی! تو که برای دفاع از اون کله زخمی جلوی این مو وزوزی وایسادی!
- برای این بود که دابی اون موقع جوون بود و نفهمید. تازه وقتی بلاتریکس خنجرو پرت کرد هری پاتر برای نجات خودش دابی رو مثل سپر جلوش گرفت.
دلورس:

میان زمین و آسمان!

بارتی کراوچ پسر درحالیکه با سرعت از کنار آیلین می گذشت فریاد زد:
- آیلین... به این شوهر بوقیت بگو دنده عقب نیاد! دفعه پیش خورد به من کوافل از دستم افتاد.
آیلین با ناخوشنودی نفسش را از سینه بیرون داد و با بی میلی به توبیاس نگاه کرد که در آنسوی میدان با یک دست از جارویش آویزان مانده بود و تقلا می کرد خود را روی جارو بالا بکشد.دو بلاجر چون دو کرکس حریصانه در اطرافش چرخ می زدند.

فلش بک- شب گذشته در تالار خصوصی اسلیترین

- سوروس؟مامان جان بیا شام آماده است پسرم.
توبیاس که بر روی یکی از صندلی های باشکوه تالار نشسته و کتاب کوییدیچ در گذر زمان را وارونه در دست گرفته بود با بی حوصلگی گفت:
- زن صد دفعه گفتم با بچه این جوری حرف نزن. لوس میشه. من دوست دارم بچه ام مرد باشه.
آیلین نگاه تحقیر آمیزی به توبیاس انداخت.
- مگه خودت مردی که بدونی مرد بودن چه جوریه؟
توبیاس با خشم از جا جست و دستش را به کمربندش برد.
- با من بودی ضعیفه؟مثل اینکه تو درست بشو نیستی. وقتی با کمربند سیاهو کبودت کردم می فهمی با کی طرفی!
آیلین با خونسردی چوبدستی اش را بیرون کشید.
- فکر نکن چون تو کتاب رولینگ گفته بود تو سرم داد میزدی و منم از ترس کز میکردم اینجا هم همون خبره. نکنه هوس کردی این دفعه چنان شقه ات کنم که با هیچ ریپارویی نشه سرهمت کرد؟
سوروس اسنیپ بلافاصله خود را وسط انداخت.
- بسه دیگه تمومش کنین. من رییس این تالارم. پس دستور میدم سر و صدا نباشه!هیـــــس!
آیلین با بغض به او نگاه کرد.
- الهی مادر برات بمیره پسرم که همیشه خودتو فدای دعواهای منو این مشنگ بوقی کردی.
ساکنان تالار:
اسنیپ که با شنیدن این حرف به سختی می کوشید جلوی تهوعش را بگیرد بی هیچ حرفی به سمت میزشام رفت. توبیاس نیز که خوشحال بود بهانه ای برای فرار کردن از دست همسرش یافته با سرعت از مقابلش عبور کرد تا خود را به میز شام برساند.
- شما کجا تشریف می برین؟
توبیاس غرغر کنان بازگشت.
- میرم شام بخورم. مشکلیه؟
- هوم... نه ولی یادم نمیاد گفته باشم توبیاس.
توبیاس که می خواست حرف زشت و زننده ای بر زبان بیاورد با دیدن چوبدستی آیلین حرفش را به سرعت عوض کرد.
- من گرسنمه زن. مگه فردا مسابقه فوتبال هوایی نداریم؟خب من که با شکم خالی نمی تونم مسابقه بدم.
آیلین با لحنی بی تفاوت گفت:
- اونش دیگه مشکل من نیست. هرکی تورو آورد اینجا ازش شام بخواه. من که نوکر تو نیستم. من برای سوروس غذا درست کردم نه تو.
- پس یعنی می فرمایید من باید امشب گرسنه بخوابم؟
مورفین که چرتش در اثر صدای جر و بحث زن و شوهر پاره شده بود غرولند کنان گفت:
- شقدر شر و شدا میکنین. خب بژار اینم شام بخوره. مگه شی میشه؟
- عمرا!پس بچه ام چی بخوره؟
بلا که از فرط بی حوصلگی مشغول کروشیو کردن صفحات کتاب تغییر شکل به شیوه ی نوین بود سرش را با بی میلی بلند کرد.
- من از اینکه قاطی دعواهای زن و شوهری بشم خوشم نمیاد ولی استثنائا حقو به آیلین میدم. این مشنگ لیاقت نداره از غذاهای تالار ما بخوره. خب گرسنه اشه بره تو سرسرا با بقیه غذا بخوره.
در همان لحظه صدای نعره لرد از درون اتاق اختصاصیش به گوش رسید.
- خفه میشین یا نجینیو بفرستم سراغتون؟
سلسیتنا که با شنیدن این صدا همزمان با بلا از جا جسته بود قسمت بلاتریکس وجودش گل کرد و با بدخلقی به آیلین گفت:
- همه اش تقصیر توئه با این شوهر بوقیت! اربابو ناراحت کردین.
آیلین به شدت برافروخته شد.
- رولینگ این تسترال بی لیاقتو به من قالب کرده تقصیر منه؟
- من بی لیاقتم؟ کی ترشیده بود و دنبال شوهر میگشت؟ از خدات بود من بگیرمت. اصلا سر من این وسط کلاه رفت.
- پس کی بود که اول به من شماره داد؟کی بود دنبال من تو خیابونا راه می افتاد؟ کی پاشنه در خونه امونو از جا کنده بود و التماس میکرد منو به غلامی قبول کن؟
- من به تو التماس میکردم؟خوبه همه می دونن این تو بودی که آویزون من شده بودی!
در همان لحظه که آیلین و توبیاس سرگرم جر و بحث بودند، اسنیپ بی آنکه لب به غذا بزند از پشت میز بلند شد و بدون نگاه کردن به آنها از کنارشان گذشت و به سمت اتاقش رفت و در را چنان محکم پشت سرش به هم زد که باعث شد صدای فریاد لرد بار دیگر شنیده شود.
آیلین با خشم به جانب همسرش بازگشت.
- تو عمدا اینکارو کردی که بچه ام شام نخوره...
- به من چه مربوطه؟مگه بچه است؟تقصیر توئه که اینقدر سر یه لقمه شام با من جر و بحث کردی. خب اشتهاش کور شد. مگه نمی دونی دعوای والدین تو روحیه بچه ها اثر منفی داره؟
- همیشه حق با خانوم هاست و این دفعه هم تو بدون شک مقصری. مگه چی ازت خواسته بودم مرد؟کارد بخوره تو شکمت که چشم نداری ببینی بچه ام میخواد شام بخوره.
درب اتاق لرد با صدای شترق بلندی از جا کنده شد و میان تالار بر سر ریگولس از همه جا بی خبر فرود آمد.

پایان فلش بک.

آیلین با صدای فریاد آمبرج به خود آمد.
- تا الان هوگو ویزلی و الکس دل پیرو موفق شدن شش بار دروازه ی تیم اسلیترینو باز کنن که میشه سی صفر به نفع هافلپاف.
صدای اعتراض طرفداران هافلپاف بلند شد و دلورس با صدای بلندتری فریاد زد:
- چون لرد سیاه در تمام این مدت در حال تعقیب کردن بیدل دهنوی به خاطر بازدارنده ایه که به سمتش فرستاده.رولینگ در حال حاضر بین دو گوی زرین گیر کرده و نمی دونه کدومشونو بگیره.اوه...الکس دل پیرو نتونست به موقع جاخالی بده و مورد اصابت دو توپ بازدارنده قرار گرفت و در حال حاضر داره با سرعت به سمت زمین حرکت میکنه که به نظر نمیرسه با میل خودش باشه! بقیه اعضای تیم اسلیترین هم ظاهرا فراموش کردن دارن مسابقه میدن!
آیلین بار دیگر به توبیاس نگریست که حالا بر جارویش مسلط شده و با ناشیگری بی هدف به هر سو پرواز میکرد و تقریبا حکم توپ بازدارنده را برای سایر بازیکنان یافته بود.آهی کشید.به خاطر گروهشان باید غرورش را نادیده میگرفت. صدای خنده و سوت کشیدن حضار که با مشاهده پرواز دیوانه وار توبیاس بلند شده بود آیلین را عصبی تر میکرد. پس سر جارویش را برگرداند. به موقع از توپ بازدارنده ای که به سمتش می آمد جا خالی داد و به سمت توبیاس پرواز کرد.غافل از اینکه بارتی همان لحظه یکی از کوافل ها را به سویش پرتاب کرد. در نتیجه تغییر جهت دادن ناگهانی آیلین کوافل به لرد که از پشت سر آیلین می گذشت اصابت کرد. صدای ناخجسته ای از ردای لرد به گوش رسید و بارتی از ترس به سرعت از مهلکه گریخت. لرد بی توجه به هوگو که کوافل به دست و با سرعت از کنارش عبور کرد و به سمت دروازه اسلیترین حمله برد، ناباورانه دست در یقه فرو کرد و قاب آویز شکسته را درآورد. باور کردنی نبود. یکی از جان پیچ هایش که برای جلوگیری از دستبرد با خود به میدان آورده بود در یک چشم بر هم زدن نیست و نابود شده بود!

آنسوی زمین- نزدیک جایگاه تماشاچیان هافلپاف

آیلین خود را با زحمت به توبیاس رساند که با سرعتی غیر قابل کنترل به طرف دروازه تیم هافلپاف می رفت. مدافعان تیم هافل که از سرعت توبیاس وحشت زده شده بودند از مقابلش کنار رفتند. آیلین فریاد زد:
- ای مشنگ بوقی!اون ته جاروئه. تو باید رو دستش بشینی!
توبیاس مثل جت از کنار رز ویزلی گذشت و متعاقبا نعره زد:
- خودم میدونم. همینم مونده بود که ضعیفه ای مثل تو به من بگه چیکار کنم!
آیلین:

مقابل دروازه ی هافلپاف

بارتی که شانه به شانه جاگسن پرواز میکرد کوافل را سخت در دستانش فشرد. به زحمت و با چنگ زدن به موهای هوگو موفق شده بود تا این کوافل را به دست آورد و با کمک جاگسن که به ضرب چماق همه را از سر راهش دور می ساخت دیگر امیدوار شده بود این مرتبه یک نیمچه گل خواهد زد.به ویژه اینکه ارنی در حال حاضر توسط دو توپ بازدارنده سمج محاصره شده بود.
بـــــــــــــــــــــــوم!
جاگسن بازگشت تا با ناباوری به صحنه سقوط بارتی بنگرد. ولی او که تمام توپ ها و اعضای تیم را از مقابل راه او دور کرده بود!سرش را بالا آورد تا با چهره سرخوش سالازار اسلیترین رو به رو شود. سالازار لبخندی زد:
- و حالا نوبت توست پسر گلیم. من توپ بازدارنده می باشیم. پس مواظب خودت باشیه.
صدای فریاد جاگسن پیش از آنکه به سرنوشت بارتی دچار شود به وضوح به گوش رسید.
- بوق بر تو مورفین!بازم یادت رفت قرصای سالیو بهش بدی؟!

در جایگاه مدیر مدرسه

دلورس کماکان گزارش مسابقه را عهده دار بود.
- و حالا توپ در دست هوگو ویزلیه و به طرف دروازه اسلیترین میره. نه دست هلگاست!ای بابا! دست هردوشونه.بالاخره این مسابقه تموم میشه استرجس!آسمون پر از توپ شده!اهم اهم... بله...ظاهرا یکی از مدافعین و همینطور یکی از مهاجمین تیم اسلیترین ناکار شدن و تیم داره با 5 بازیکن به خوددرگیریاش ادامه میده... مورفین کماکان در خواب شیرینی به سر می بره و توجه نداره باید بازیکنای ذخیره رو بفرسته داخل زمین! آه هلگا همین الان توسط توپ بازدارنده ی بارتی کراوچ پدر سرنگون میشه. حالا شرایط دو تیم یکی شد. وای نه هوگو به دروازه نزدیک میشه....
دلورس با ناامیدی چشمانش را بست چون از اول بازی کاملا مشخص بود که لرد به همه چیز فکر میکند جز محافظت از دروازه های تیم کوییدیچ اسلیترین. اما صدای برخورد بلندی او را وادار کرد تا سرش را بالا بیاورد و به واقعه ای که مقابل چشمانش رخ می داد بنگرد. توبیاس اسنیپ درحالیکه برعکس بر روی جارویش نشسته بود با سرعت از مقابل دروازه تیم اسلیترین عبور کرد. پشت سر او آیلین پرنس و اعضای سازمان حمایت در تعقیبش بودند و توپ بازدارنده ای نیزبه دنبال این گروه با سرعت در حرکت بود. از هوگو ویزلی خبری نبود. دلورس برای یافتن او نیازی نداشت خود را به زحمت بیاندازد چرا که ظاهرا با دروازه اسلیترین یکی شده بود و لرد نیز سراسیمه در جیب های ردای پاره اش به دنبال چیزی می گشت. گویا ردایش به گوشه جاروی یکی از ساحره ها گرفته و برشی سرتاسری برداشته بود!
در همان لحظه صدای بلندی از آنسوی ورزشگاه به گوش رسید. دلورس سرش را برگرداند تا توبیاس اسنیپ را که با شدت به جایگاه تماشاچیان برخورد کرده بود ببیند. صدای جیغ و فریاد جمعیتی که مورد این اصابت واقع شده بودند به گوش می رسید اما آنقدر بلند نبود که مانع شنیدن صدای آیلین پرنس در میان آن بلبشو شود.
- به نام حمایت از حقوق زنان... حملــــــــــــــــــه!
ثانیه ای بعد ساحره ها در یک حرکت انتحاری خود را به همان قسمت از جایگاه کوبیدند. دلورس هنوز از بهت و حیرت اولیه خارج نشده بود که صدای فریاد آشنایی از این سوی ورزشگاه توجه اش را به خود جلب کرد. آنتونین دالاهوف درحالیکه از جا بلند شده و چوبدستی اش را مانند شمشیر در هوا می چرخاند فریاد زد:
- آقایون بیاین قدرت مردا رو به این ضعیفه ها نشون بدیم و شاخشونو بشکنیم تا بدونن جایگاه واقعیشون کجاست!
اعضای آنتی ساحریال در تایید حرف او همگی از جا جستند و فریادهای مبارزه طلبانه ای سر دادند.
- یا سالازار کبیر! اینجا چه خبره؟
دلورس فرصت نیافت بیش از این در مورد مسئله پیش آمده بیاندیشد چرا که لحظه ای بعد جسمی پرواز کنان با فریاد "کــــــــــیه؟" با جایگاه مدیر برخورد کرد.

دقایقی بعد در زمین ورزشگاه کوییدیچ

دلورس آمبریج با مشقت خود را از زیر آوار جایگاه مدیر بیرون کشید. لباس صورتی فاخرش پاره شده و پر از خرده های چوب بود. سرش را بالا آورد تا به منظره مقابلش بنگرد.قادر نبود به چشمانش اعتماد کند. امکان نداشت این صحنه جنگ و درگیری همان ورزشگاه کوییدیچ دوست داشتنی و محبوب همیشگی باشد. از گوشه گوشه ی زمین صدای جیغ و نفرین و ناله شنیده میشد و ستون هایی از دود به هوا بلند شده بود.جایگاه تماشاچیان در اثر اصابت طلسم های گوناگون نیمه ویران شده بود که احتمالا دلیل اصلی آن درگیری شدید میان اعضای حمایت از ساحره ها وآنتی ساحریال ها بود.دلورس با ناباوری چشمانش را از روی عده ای از فرصت طلبان که به عمد مشغول شکستن صندلی ها بودند به زمین علف پوش دوخت. از میان تعدادی از ساحره ها که مشغول کتک زدن جادوگری بودند، لرد ولدمورت را دید که درحالیکه به ردای پاره اش محکم چنگ انداخته بود با دقت بر روی زمین به دنبال چیزی میگشت. اعضای تیم اسلیترین و هافلپاف میان زمین و آسمان با هم درگیر شده بودند. دلورس بارتی کراوچ پدر را میدید که موهای نارنجی رنگ هوگو را می کشید درحالیکه ارنی از پشت به ردای او چنگ انداخته و تلاش می کرد او را از روی جارویش بیاندازد و سالازار اسلیترین کماکان در هوا میچرخید و در راستای کمک به چهار بازدارنده هرکس را بر سر راهش می دید مورد هدف قرار می داد. کمی دورتر رولینگ بی توجه به اطرافش کماکان میان انتخاب اینکه کدامیک از دو گوی زرین را بگیرد مردد بود. دلورس آهی کشید و شانه ای بالا انداخت. شاید بهتر بود اینها را به حال خود رها می کرد. به آرامی راهش را از میان میدان جنگ به سوی قلعه باز کرد. بعد از این همه مصیبت نوشیدن یک فنجان قهوه ایده ی فوق العاده ای به نظر می رسید.


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۹ ۰:۵۰:۰۰


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۹:۱۳ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۲

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
بازی دوم مسابقه کوییدیچ

اسلایتیرین - هافلپاف


آغاز:

یکشنبه 27 مرداد !


پایان:

چهارشنبه، 30 مرداد(ساعت 23:59 شب)



اسامی بازیکنان تیم کوییدیچ اسلایتیرین

دروازه بان : لرد ولدمورت (مجازی)
مدافعین: جاگسن - بارتی کراوچ پدر (مجازی)
مهاجمین: بارتی کراوچ - آیلین پرنس - توبیاس اسنیپ (مجازی)
جستجوگر: سالازار اسلیترین (مجازی)

بازیکنان ذخیره : سلستینا واربک - مورفین گانت (C)



اسامی بازیکنان تیم کوییدیچ هافلپاف:

دروازه بان: ارنی مک میلان (C)
مدافعان: رز ویزلی، بیدل دهنوی (مجازی)
جستجوگر:جی کی رولینگ (مجازی)
مهاجمان: هوگو ویزلی، هلگا هافلپاف (مجازی)، الکس دل پیرو (مجازی)

ذخیره ها: النور برنستون، هانا آبوت

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* بازیکنان حقیقی تیم ها (هر تیم 3 نفر) می بایست تا تاریخ تعیین شده، یک نمایشنامه (رول) تکی و غیر ادامه دار (با سبک آزاد) در اینجا ارسال نمایند.

* سوژه اصلی رول های بازیکنان، باید در مورد مسابقه بین دو تیم باشند و از اسامی بازیکنان داده شده حتما استفاده نمایند.

* بازیکن ذخیره در صورت غیبت یکی از سه بازیکن اصلی تیم، می تواند به جای آن در مسابقه شرکت کرده و رول خود را ارسال کند.

* در صورتی که غیر از اسامی بازیکنان دو تیم، سایر دانش آموزان در این تاپیک ارسالی داشته باشند، پستشان حذف می شود، 10 امتیاز از گروهشان کسر می شود و به مدت 1 ماه از مدرسه اخراج می شوند.


سوژه ها

همانطور که گفته شد سوژه اصلی رول ها باید بازی بین دو تیم باشد. این سوژه ها منحصراً در زمین بازی کوییدیچ خلاصه نمی شوند و می توانند قبل یا بعد از مسابقه را هم شامل شوند. به هر جهت علاوه بر سوژه اصلی، بازیکنان موظف اند که از سوژه های فرعی که در ادامه مطرح می کنیم، استفاده کنند.

* استفاده از این سوژه های فرعی بخشی از امتیاز شما را تشکیل می دهد و جهت جلوگیری از تقلب و یا استفاده از پست های قدیمی، باید از آنها بهره بگیرید.

* یکی،‌دو تا ،‌سه تا یا هر چقدر از این سوژه های فرعی را که دلتان می خواهد را انتخاب کنید و داخل رول خودتون به سوژه اصلی مسابقه پیوند بزنید. (حداقل یک مورد باید انتخاب شود)

استفاده از یک سوژه کافی است. استفاده همه سوژه ها تفاوتی در میزان امتیاز در نظر گرفته شده نخواهد داشت و امتیازی بیشتری برایتان به ارمغان نمی آورد. اما به هر جهت دست بازیکنان بسته نیست و می توانند جهت تنوع بخشیدن به پست خودشان از همه سوژه ها فرعی زیر استفاده کنند. به میل آنها بستگی دارد:


1. بازی در ورزشگاه هاگوارتز آغاز خواهد شد ولی مرگخواران به هاگوارتز حمله میکنن و باعث میشن که بازی دچار اختلال بشه و بازیکن های دو تیم هم بازی رو انجام بدن هم در بعضی از مواقع با مرگخواران مبارزه کنن

نکته 1: مبارزه میتونه روی هوا باشه یا روی زمین یا حتی توی راهروهای مدرسه ولی مسابقه رو فراموش نباید بکنن (کسانی که عضو گروه مرگخوران نیز هستند باید در مبارزه شرکت کنن به خاطر بازی کوییدیچ تا به اتمام برسه )

نکته 2 : این سوژه کاملا جدی هستش در صورت به کار بردن طنز از امتیاز شما کسر خواهد شد !

2. تابستان است و هاگوارتز تعطیل ! نامه ای به درب خانه ی بازیکن های دو تیم ارسال میشود که بازی کوییدیچ برگزار خواهد شد و بازیکن ها باید به گیم نت ماگلی مراجعه کنند و بازی رو پیاده کنن !

نکته:پیاده شدن بازی در گیم نت کاملا مشخص هستش سوژه نیز طنز میباشد ولی میتونید این سوژه را جدی نیز پیاده کنید (هر جور مایل هستید)

نکته 2: در مورد این سوژه اگر سوالی بود در دفتر مدیریت پاسخ گو خواهم بود !

3.مسابقه ی کوییدیچ با دو کوافل و چهار بلاجر و دو گوی زرین برگزار خواهد شد شرایط مسابقه واقعا سخت میشود و بازیکن ها باید حواس چهارگانه خود را به همه ی توپ ها جمع کنن !

نکته:طنز و جدی بودن پست به خود شما بستگی دارد و مهم نیست !

4.جاروهای دو تیم دچار مشکل شده است (حالا هر مشکلی ) و هر دو تیم برای خرید جارو به کوچه ی دیاگون هجوم میاورند و این درگیری بالا میگیرد تا جایی که بازی در کوچه ی دیاگون آغاز میشود ...

نکته:کوچه ی دیاگون همان طور که مطلع هستید بسیار باریک است و ممکن است هر بلایی سر بازیکن ها بیاید پس این سوژه به طور کامل طنز میباشد و جدی نوشتن آن باعث کسر امتیاز از شما میگردد !

نکته 2:شروع این سوژه از هاگوارتز خواهد بود و قبل از مسابقه ! و ادامه ی آن خریدن جارو و حواشی آن است و بعد از آن مسابقه در کوچه !

نکته 3 : در مورد این سوژه اگر سوالی بود در دفتر مدیریت پاسخ گو خواهم بود !

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شایان ذکر است که امتیاز دهی این مسابقه توسط مدیر مدرسه انجام خواهد شد پس در صورت تاخیر صبور باشید تا امتیازات وارد شود اگر امتیازات تا نزدیک مسابقه ی نهایی وارد نشده باشد شخص دیگه ای امتیاز دهی را به عهده خواهد گرفت (من نمیتونم امتیاز بدم چون خودم عضو تیم گریفیندور هستم )


موفق باشید


ویرایش شده توسط سالازار اسلایتیرین در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۶ ۲۱:۴۶:۲۹
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۲۷ ۸:۴۰:۱۹

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۲

دلوروس آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۶ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۸
از چاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1592
آفلاین
اعلام نتیجه:

.:::تیم گریفیندور:::.

جیمز سیریوس پاتر: 10/10
لی جردن: 7.5/10
استرجس پادمور: 6.5/10


جمع: 24 امتیاز

.:::تیم راونکلاو:::.

فلور دلاکور: 5.5/10
دافنه گرینگراس: 10/10
آماندا بروکل هرست: 7.5/10


جمع: 23 امتیاز

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تیم گریفیندور با کسب 24 امتیاز از 30 امتیاز و با 1 امتیاز بیشتر از تیم راونکلاو، برنده مسابقه اول کوییدیچ شد و راهی بازی فینال شد.
تیم گریفیندور با برنده بازی اسلیترین-هافلپاف در بازی نهایی رو به رو خواهد شد.
با آرزوی موفقیت برای تیم گریفیندور

همچنین تیم راونکلاو علیرغم شایستگی هایی که داشت با فاصله فقط 1 امتیاز کمتر متاسفانه از راهیابی به بازی نهایی باز ماند. امیدواریم اعضای این گروه در سایر مسابقات هاگوارتز حضوری موفق و درخشان داشته باشن.

اطلاعات تکمیلی در خصوص بازی دوم و بازی فینال در تابلوی اعلانات درج شده است.



No Country for Old Men




پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۹:۲۶ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۲

دلوروس آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۶ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۸
از چاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1592
آفلاین
پایان بازی گریفیندور - راونکلاو

خوشبختانه بازیکنان دو تیم همگی به موقع شرکت کردن در مسابقه و موردی دیده نشد.
امتیازات روز دوشنبه هم در تابلوی اعلانات و هم در اینجا اطلاع رسانی خواهد شد و تیم برنده مشخص می شود.


زمین کوییدیچ تا بازی بعدی بسته شد.
تیم های دیگه برای تمرین برین حیاط خلوت خونه تون. زمین کرایه نمیدیم.



No Country for Old Men




پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
روز قبل از بازی استر به همراه اعضای تیمش در زمین کوییدیچ هاگوارتز مشغول به تمرین بود ... روز خوبی بود و هوا هم کاملا مطلوب یک تمرین عالی بود ...
استر فریاد زد :
لی پاس رو بده به گودریک !

لی وسط هوا دستی کشید و گفت :
حال نمیکنم پاس بدم به گودریک دو تا ساحره هم نذاشتی تو تیم یک کم انرژی بگیریم
همه ی بچه های تیم زدن زیر خنده استر هم به چپ و راستش نگاه کرد و گفت :

باشه برات سفارش میدم

تمرین تیم به خوبی پیش رفت و بچه ها با خستگی فراوان روانه ی خوابگاه خودشون شدن !

در خوابگاه :

استر روی تخت خودش نشسته بود و با چوب جادویی خودش مشغول شبیه سازی زمین کوییدیچ بودش تا بازی فردا رو به نحو احسنت به پایان برسونه و بتونه راحت بچه ها رو هدایت کنه ...
جو خوابگاه خیلی شاید بود ... مخصوصا لی که از عصر در پوست خودش نمیگنجید !
لی یک کوافل کوچیک شده برداشت و پرت کرد طرف جیمز و گفت :
فردا یادت باشه بلاجرو بزنی به لینی بلکه پرت شه زمین بخندیم
جیمز هم که انرژیش زیاد بود گفت :
باشه یک جور بلاجرو میزنم لینی که هیچی همشون پرت شن زمین
صدای خنده در خوابگاه پیچید ولی بالافاصله با باز شدن درب خوابگاه همه ساکت شدن !
پرسی ویزلی ارشد گروه در آستانه ی درب وایساده بود و با عصبانیت گفت :
میخوابین یا بیام ؟
بیل ویزلی یک بسته آدامس خرسی برداشت و پرت کرد سمت پرسی و گفت :
بزن روشن شی
همه زدن دوباره زیر خنده !

بوممممم!
_آقا تسلیم !

استر زمین کوییدیچ مصنوعی رو منفجر کرده بود شدت انفجار به قدری بود که لی جردن در کنار تخت استر نشسته بود این شکلی شد :ball:
بخوابین !!!!!!!!!!!!!!!
این آخرین صحبت استر بود و همه به رخت خواب رفتن ...

-----
صبح سر میز صبحانه تیم کوییدیچ گریفیندور در میان تشویق اعضای گروه گریفیندور راهی زمین کوییدیچ شدند .

-----

استر با سرعت اوج گرفت و فلور جستجوگر تیم راونکلاو را دید که او هم به هوا برخواست ... به دقت رفتار و حرکت های او رو زیر نظر داشت ... صدای گزارشگر در ورزشگاه پیچید
_بله صدای من رو از ورزشگاه کوییدیچ هاگوارتز میشنوید ! حالا لینی وارنر صاحب کوافله .... پاس میده به لونا ... لونا به دافنه ... چارلی میره به استقبالش ! دافنه پاس میده به لینی ...
_ گودریک لینی رو بگیر !
این صدای فریاد استر بود که به گودریک اشاره کرد و بسیار هم به موقع بود و گودریک صاحب کوافل شد !
_ بله حالا گودریک صاحب توپه لودو یک بلاجر به سمتش رها میکنه ... اوف ... عجب حرکتی ... شوت میکنه گل گل تام ریدل نتونست توپ رو بگیره و گل شد ...

استر رویش رو از زمین برگداند و متوجه فلور شد ... فلور گردنش هی بالا و پایین میرفت ... تد از کنار استر رد شد و به دنبال یک بلاجر رفت و در این میان گفت :
داره بندری میزنه
استر متوجه گوی زرین شد که داشت اوج میگرفت و در حین اوج گرفتن هی بندری میزد
استر به همراه فلور به سمت گوی زرین رفتن و تمام اعضای دو تیم دست از بازی کشیده بود و به بالا رفتن گوی زرین خیره شده بودن ... گوی زرین همین طور بالا میرفت و استر و فلور نیز به دنبال او میرفتند ...
بیل ویزلی دروازبان گریفیندور فریاد زد بریم دنبالشون میخوام ببینم چی میشه !
آماندا یکی از مدافعان راونکلاو فریاد زد : آره بریم دنبالشون این طوری نمیفهمیم کی گوی زرین رو میگیره !

به این ترتیب هر 12 بازیکن دیگر به دنبال دو جستجوگر دیگر به آسمان حرکت کردند ...
گوی زرین که گویا قاط زده بود از زمین خیلی فاصله گرفته بود ... استر از فلور پیشی گرفت ولی در حین پیشی گرفتن متوجه صدایی بسیار بلند شده بود این صدا هر لحظه بلند بلند و بلندتر میشد ... به اطراف خود نگاهی انداخت و متوجه شد که یک غول آهنی بسیار که شبیه پرنده بود به سمت او و فلور می آمد ... در آخرین لحظه متوجه شد که گوی زرین از یکی از دریچه های آن غول وارد آن شد ...
استر و فلور که جان سالم به در برده بودند در هوا معلق بودند و به فکر فرو رفته بودند تا اینکه دیگر اعضای تیم نیز به آنها رسیدند ....
جیمز پرسید :
گوی زرین کو ؟
استر گفت :
سوار اون غول آهنی بزرگ شد که شبیه پرنده هاست !
بیل و چارلی که پدرشان با اجزای مشنگ ها سر و کله میزد با همدیگه گفتند :
اون هواپیماس !
آماندا که کلا گیج شده بود پرسید :
یعنی چی ؟
بیل بدون اینکه به او نگاه کند پاسخ داد :
بابا جان یعنی اینکه مشنگ ها با این وسیله این ور و اون ور میرن ...

همین جمله کافی بود تا لی با سرعت هر چه تمام تر به سمت هواپیما حرکت کند !
_لی کجا میری ؟
صدای لی که فاصله گرفت بود به گوش رسید ...: میرم مشنگ ببینم
استر به بچه های دو تیم نگاه کرد و گفت :
بهتره تا گندش در نیومده بریم سوار اون وسیله بشیم و گوی زرین رو بگیریم و برگردیم !

همه موافقت کردن و با غیب شدن ( که در ترم 5 یاد گرفته بودن )در هواپیما ظاهر شدن!
_اوف چه با کلاسه ....
_مخ ما تو قسمت بار هواپیما هستیم چی چیش با کلاسه ؟
اعضای تو تیم پشت سر استر و فلور به سمت قسمت مسافرین به راه افتادن (شایان ذکر است که لی همچنان بیرون از هواپیما و بر روی جاروی خود هستش)
فلور پرده ی قسمت مسافرین رو کنار زد و گفت :
اوخ اوخ آقایون حق ورود ندارن ! خواهران گرامی بیان دنبال من تا گوی زرین رو بگیریم !

پاق!!!!!!!!!!
_جــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــــغ
پسرهای موجود پرده رو با شدت زدن کنار جوری که پرده افتاد زمین ... فلور و دیگر دختران نقش زمین شدن
لی جردن در کنار یک خانم جوان ظاهر شد بود ... و خانم جوان هم از شدت ترس جیغ زده بود ...
استر با شدت به سمت لی حرکت کرد و اونو از کنار خانم جوان بلند کرد و رو به وی گفت :
بنده کمال معذرت خواهی رو از شما دارا میباشم ... پاشو گمشو (به حالت طغرل بخونین)
لی رو از جاش بلند کردن و لی هم هی داشت میگفت :میخوام .... :pretty:
فلور که تازه از روی زمین بلند شده بود بگردین دنبال گوی زرین ... تد و آماندا به سمت جلوی هواپیما حرکت کردن تا شروع کنن به جستجو ... گودریک هم شروع کرد قسمت بالای سر مسافرین رو ریختن به هم ...
لی هم همش به خانم جوان خیره بود ...
لینی و لونا هم زیر پای مسافرین رو نگاه میکردن بلکه بتونن گوی زرین رو پیدا کنن ...
ناگهان سر هواپیما به سمت زمین رفت ... استر که صندلی ها رو چسبیده بود گفت :
چی شد چرا داریم میریم پایین ؟
تد از جلوی هواپیما فریاد زد :
گوی زرین رو پیدا کردم چسبیده بود به این !!!!!
در کمال تعجب مشاهده شد که تمامی مسافرین ماگلی شروع به جیغ زدن کردن حتی آقایون ... چون تد برداشته بود گوی زرین رو که به فرمون چسبیده بود همراه فرمون کنده بود آورده بود
در میان جیغ های حاضرین بیل ویزلی فریاد زد :
تام تو که این همه جادوی سیاه بلدی کنترل این ابوطیاره رو بگیر دستت دیگه
تام ریدل بادی به گلو انداخت و چوب دستیشو در این بلبشو در آورد و گفت:

وینگاردیوم لویوسا

ملت جادوگر :
ملت مشنگ :

پس از چند ثانیه تام فریاد زد :

خیلی سنگینه زورم نمیرسه !!!!

_زور نزن برات خوب نیست :fishing:
استر نیز چوب دستیشو در آورد و گفت :
همه با هم این ورد رو بخونین .... ملت جادوگر چوب دستیشونو در میان بهت و تعجب مشنگ های موجود در آوردن و فریاد زدن :

هدایتیوس هاگوارتزییووس!

جلوی هواپیما به سرعت به حالت عادی بازگشت و صدای گومبی به گوش رسید ... همه چیز به حالت عادی بازگشته بود ... فلور از جایش بلند شد و گفت :
ورد فراموشی رو بخونین و پیاده شین !

چند ثانیه بعد استر و بقیه اعضای تیم بر روی چمن خیس ورزشگاه کوییدیچ پا گذاشتن استر به تد گفت :
گوی زرین رو بده بیاد! تد فرمون هواپیما را به دست استر داد و فریاد تماشاگران بلند شد ...
صدای گزارشگر به گوش رسید ...
_بله گریفیندور برنده ی بازی میشه اجازه بدین ببینم اینا کین ؟!!!؟
مشنگ های موجود در هواپیما یکی یکی از هواپیما پیاده میشدند و پا بر روی زمین کوییدیچ میزاشتن !
لی با تمام وجود فریاد زد :
میخوام


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲

آماندا بروکل هرستold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ دوشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۳:۳۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 497
آفلاین
- به جون ارباب گریفندور می بازه!

آماندا این رو گفت و به همراه بقیه ی اعضای تیم که با شنیدن "به جون ارباب" کمی امید گرفته بودن، وارد ورزشگاه شد. هوای ابری و باد خنک فضا رو برای آماندا دلچسب کرده بود؛ البته تا قبل از اینکه سرش رو به سمت جایگاه تماشاچیا بچرخونه.

سر تا سر ورزشگاه رو هوادارای قرمز پوشی پر کرده بودن که شعار "کنکور، مچکریم" سر می دادن. در قسمت کوچیکی از جایگاه تماشاگرا که متعلق به ریونکلا بود، فقط سه تا بچه نشسته بودن و پلاکاردی بالای سرشون نگه داشته بودن که با خط بچگونه ای روش نوشته شده بود:انجمن ترفدارای قِیر کنکوری تیم کویدیچ ریونکالاو.

تنها چیزی که به آماندا دلگرمی می داد، بوفه ای بود که زیر جایگاه مدیر این ترم تشکیل شده بود و متصدی اون، اما دابز، قصد داشت به عنوان افطاری حلوای خونی بفروشه.

در جایگاه مدیر، سالازار اسلیترین با ردای سبز رنگی نشسته بود و با ژستی شاهانه بازیکن ها رو از نظر می گذروند. بعد از اینکه از ورود همه ی بازیکن ها مطمئن شد چوبش رو زیر گلوش گرفت، بطنین ـی زمزمه کرد و با صدایی که چند برابر بلند تر شده بود شروع به صحبت کرد: دختران و پسرانم، خوش آمدیدیه! مفتخرم تا اولین بازی کوییدیچ این ترم رو که بین دو گروه ریونکلاو و اسلیترین برگزار میشه گزارش کنمیه...

لی جردن، بازیکن مهاجم تیم گریفندور، فریاد زد: بین دو تیم ریونکلا و گریفندور!

سالازار لحظه ای سکوت کرد، بعد خودش رو روی صندلیش جلو کشید تا بازیکن ها رو بهتر ببینه.

- چی می گی ای سوسک کوچک زرد مشکی؟ مگه این بازیکنای لباس زرد اسلیترینی نیستن؟

- بازیکن لباس زرد نداریم اینجا! اسلیتیرین کجا بود؟! اصلا شما چرا رفتی گزارشگر شدی؟ مدیر باید مدیریتشو بکنه، نه اینکه بازی به این مهمی رو گزارش کنه! :vay:

- ساکت شو، ابِــــلّــه! داشتم می گفتمیه... دختر کریه منظرم، آمبریج، این بازیو داوری می کنه... و اینم اسامی بازیکنا...

گریفندرویا با هو کردن آمبریج عصبانیتشون رو از داور بودن اون ابراز کردن. از اون سمت زمین، دلوروس آمبریج وارد شد، در حالی که با دو دست لرزونش جاروش رو چسبیده و صندوق توپ ها رو زیر بغلش جا داده بود. بعد از این که کاپیتان های دو تیم به هم دست دادن و بازیکنا در جای خودشون مستقر شدن، دلوروس خودش رو به وسط زمین رسوند و توپ ها رو رها کرد.

- دو تا توپ مشکی پرتاب شدندیه. توپ قرمز هم تو آسمون رفتیه. توپ کوچیکه هم انداخته شدیه! بازی شروع شدیه! به پیش فرزندان اصیل من! البته به جز تو تام، مشنگ بوقی!

کوافل دست لی جردن افتاد. لی از غفلت تام ــ که در حال چشم غره رفتن به سالازار بود ــ استفاده کرد و کوافل رو مستقیما به سمت دروازه پرتاب کرد؛ اما لینی از زیر دروازه ظاهر شد و کوافل رو قبل از وارد شدن به حلقه قاپید. از بلاجری که سمتش فرستاده شده بود جاخالی داد و توپ رو به لونا پاس داد.

- چی کارش کنم این توپو؟ لینی من بازی کردن یادم رفته. خیر سرمون یه سال داشتیم برای کنکور می خوندیما! صبر کن ببینم، تو چرا کوییدیچت از من بهتر شده؟ مگه تو این یه سال کنکوری بودنمون تمرین کردی؟ تو به من خیانت کردی لینی!

لونا کوافل رو انداخت و به سمت لینی هجوم آورد. تماشاچیای گریفندوری دوباره شعار "کنکور، مچکریم" سر دادن. چارلی کوافل رو گرفت، به سمت دروازه ی ریونکلاو حمله ور شد و به راحتی یه گل به ثمر رسوند.

- گل شدیه! گل برای تیم اسلیترین!

دوباره لی بود که اعصابش رو از دست داد.

- گریفندور گل زد! اسلیترین تو زمین بازی نمی کنه!

- ناراحتی پسر ناخلف من؟ خب درست بازی کن خودت بتونی گل بزنیه!

فلور که بالای دروازه ی ریونکلاو به دنبال اسنیچ می گشت، نقطه ی طلایی و در حال حرکتی روی زمین دید. نگاهی به استرجس انداخت و دید که داره اون طرف زمین پرواز می کنه، طوری که انگار اسنیچ رو دنبال می کنه.

- هه! اسنیچ که این طرفه! بهتره قبل از اینکه استرجس متوجهم بشه بگیرمش.

فلور با خوشحالی نوک جاروش رو پایین گرفت و سمت زمین شیرجه زد. یه دفعه شی ای طلایی رنگ از جلوی چشماش رد شد. فلور ایستاد و چشماشو مالید.

- یه اسنیچ دیگه؟ این چه وضعشه؟

به سمت نقطه ی طلایی دوم چرخید. نه تنها اون، بلکه استرجس هم تغییر جهت های ناگهانی ای می داد. به چشماش شک کرده بود. به گوش هاش هم شک کرد؛ بعد از اینکه چند نفر از تماشاگرا در نقاط مختلف زمین اشاره می کردن که اسنیچ رو کنار خودشون دیدن.

بعد از گذشت 20 دقیقه، بازی با امتیاز 80-20 به نوفع ریونکلاو متوقف شده بود. همه گیج شده بودن، بجز سالازار اسلیترین که لبخندی شیطانی به لبش داشت و بدون دغدغه گزارش می داد.

- حالا فلور دلاکور اسنیچو دیدیه. بعد استرجس یه تیکه ی دیگه از اسنیچو دیدش و ...

- پروفسور گفتین یه تیکه ی دیگه؟

سالازار با همون لبخند به دلوروس آمبریج نگاه کرد و جواب داد: آفرین فرزند من که بالاخره از این راز پرده برداشتیه. انتظار داشتم زود تر از این بفهمیدیه. اسنیچ تیکه تیکه شده و همش بخاطر من می باشدیه!

- ولی پروفسور این خلاف قوانینه! شما چی کار کردین؟؟

- خیلی هم همگام با قوانین می باشدیه! مدرسه خودمیه نه تو! زمین کوییدیچ رو من ساختمیه نه تو! اصن مدیر منم نه تو! داور تا وقتی که مدیر اینجا هستیه حق حرف زدن نداردیه!

سالازار خم شد و از زیر صندلیش جعبه ای رو بیرون آورد که روش با خطی باستانی چیزی نوشته شده بود.

- اینی که می بینین یکی از اختراعات خودمه! اسمشم هست... اینجا چی نوشتمیه دلوروس؟ "جون ما چی"؟
- اینو خودتون نوشتین پروفسور! فکر می کنم جومانجی باشه!
- آره درست می گیه! جومانجیه! حالا به چه دردی می خوره می دونیه؟

آمبریج سعی کرد چیزی شبیه تمسخر رو از صورت سالازار بخونه اما تنها چیزی که می دید درموندگی یه پیرمرد آلزایمری بود.

- ما همه می دونیم جومانجی چیه!

اینو بیل ویزلی گفت و در حالی که تیریپ معلم تاریخ جادوگری گرفته بود ادامه داد: این یه وسیله ی بازیه با چند تا مهره. به محض اینکه اولین مهره به خط پایان برسه بازی تموم میشه. و در مورد خود بازی، باید بگم مهره ی شما روی هر خونه ای با توضیحات خاص قرار بگیره همون بلا سر بازیکن صاحب مهره میاد.

سالازار بدون قدردانی از بیل گفت: حالا یادم اومد! و اولین مهره از هر گروه که به خط پایان برسدیه اسنیچ به حالت اولیه بر می گردیه و متعلق به گروه برنده میشودیه. تو که مشکلی نداریه آمبریج؟ جومانجیو بذارین وسط زمین بچه هایم بازی رو شروع بکنندیه.

دقایقی بعد، بعد از خوابیدن جیغ ها، سر و صدا ها، من بازی نمی کنم ها و عجب کود نامرغوبی خوردیم عضو تیم شدیم ها


دافنه به همراه 13 شرکت کننده ی دیگه چهار زانو وسط زمین نشسته بود و با اضطراب ناخن هاشو می جوید. آماندا با قیافه ی خیلی جدی شروع کرد: ده بی سی چل پنجا شص هفتاد هشتاد نود صد!! دافنه تو بازیو شروع کن!

دافنه در حالی که به شانس بد خودش لعنت می فرستاد تاس رو برداشت و اونو وسط جعبه انداخت.

- اه! یک شد! چرا همش بد شانسی میارم؟ حالا شماره ی یک چی هست؟
مهره ی دافنه حرکت کرد و روی خونه ی گشت ارشاد متوقف شد.
- گشت ارشاد؟ چــــرا آخــــه؟

ناگهان رعد و برقی تو آسمون زده شد. از محل صاعقه یه ونِ سیاهِ شیشه دودی پرواز کنان به سمت زمین بازی حرکت کرد و روی چمن های زمین کوییدیچ فرود اومد. کمی بعد چند مرد سیاه پوش از ون بیرون اومدن. دافنه ایستاد و گارد گرفت.
- شنیدم اینجا یه نفر به اسم دافنه دارین. زود تحویلش بدین بهمون!

دافنه که تعداد و هیکل مرد ها رو دیده بود تصمیم گرفت از راه مذاکره وارد بشه: آقا این دافنه که وضعش خوبه! چرا می خواین ببرینش؟
- خب اسم ایشون داف نه ـس! همه ی دافنه ها باید برده بشن! کارما اینه...
- نمیام! الان یه طلسم می خونم که.... آواداکداورا!

طلسم به یکی از آقایون گشت ارشادی خورد و اونو از پا در آورد. بلافاصله یه صاعقه ی دیگه زده شد،هاورکرافتی که روش با رنگ سبز نوشته شده بود"گشت ارشاد" از آسمون ظاهر شد و به سمت زمین بازی حرکت کرد. قبل از اینکه به ملت فرصتی برای واکنش بده، چنگکی از زیرش خارج شد، یقه ی دافنه رو گرفت و اونو بالا کشید. بعد ون هم پشت سر اون راهی آسمون شد.

- جیـــــــــــــــغ!
- من بازی نمی کنم!

دلوروس آمبریج با نگرانی ای که برای لحظه ای ازش بعید بود گفت: جناب مدیر یکی از دانش آموزامون نیست و نابود شد! من بازیو متوقف می کنم الان! بد میشه برا مدرسمون!

- نه! من اجازه نمی دهمیه! تا وقتی که من هوشیار می باشمیه جومانجی اجازه ی طفره رفتن از بازیو نمی دهدیه! خو بازیو ادامه بدهیدیه! حالا وقتی یه دور همه بازی کردنیه دافنه رو یه کاری می کنیمیه.

13 بازیکن باقی مونده دور جومانجی جمع شدن. لینی نفر بعدی بود که تاس مینداخت.
- شیش!

مهره ی لینی روی خونه ی شماره شیش ثابت شد: امتیاز یکی از تیم ها را به 100 برسانید.

لینی با خوشحالی گفت: یه چیز انسانی دیدیم از این جومانجی! ملت سوار جارو هاتون بشین!

همه با خیال آسوده سوار جارو هاشون شدن و آماده ی ادامه ی مسابقه شدن. ریونکلا80 -20 جلو بود و فقط دو گل دیگه نیاز داشت تا این مرحله رو تموم کنه.

بلافاصله بعد از سوت زدن آمبریج که نشونه ی شروع رسمی بازی بود رعد و برقی آسمون رو لرزوند. همه ی اعضا میخکوب به اون سمت آسمون نگاه کردن و گرد باد بزرگی دیدن که به زمین بازی نزدیک می شد.

سالازار گفت: چی فکر کردینیه آخه؟ این گردباد تا وقتی که یکی از گروه ها به 100 نرسیده امتیاز باقی می مونیه. حالا بازی بکنیدیه!

لینی که سرخگونو تو دستاش گرفته بود با دیدن گردباد جیغی کشید و سرخگون از دستای عرق کردش سر خورد.

- حالا توپ دست گودیریک بوقی افتادیه. حالا گودریک می ده به چارلی! چارلی می ده به لونا! لونا می ده به لی! چی کار می کنینیه شما؟ حتی منم با این آلزایمر و حواس پرتیم می فهممیه شما تو یه تیم نیستین! دستتون تو یه کاسس! حالا بگین کی به هم تیمیاش خیانت کرده که از گروهش امتیاز کم کنمیه!

آمبریج از وسط زمین نالید: پروفسور اینا هـ..هل شدن! این گردباده داره نزدیک مـ..میشه همش! :worry:

بیل ویزلی سرخگون رو از لی گرفت و به سمت حلقه ی وسط دروازه ی خودش پرتاب کرد.

- بیل گل زدیه! دروازه بان بوقی برا چی به تیم خودتون گل می زنیه؟

بیل نعره زد: الان بازی 90-20 به نفع ریونه! هر کی می تونه هر چی سریعتر یه گل دیگه به دروازه ی گریفندور بزنه که این وضعیت از بین بره! این گردباده خیلی نزدیک شده!

چارلی که از ترس سفید شده بود کوافل رو از رو هوا قاپید و تا یه گل به گروه خودش بزنه و وضعیت رو به حالت عادی برگردونه که...

«قــــــرچ»

گردباد که بیش از حد به زمین نزدیک شده بود، با این sfx ، سه دروازه ی گریفندور رو بلعید.

- آقا تایم اوت بدین! ما باید بریم دستشویی!

- همه ی بازیکنا به سمت دیگه ی زمین پرواز می کنندیه تا به تنها دروازه ی باقی مونده گل بزنندیه! مثل اینکه یه نفری نمی تونن توپ رو تو دستشون حفظ کننیه! حالا دست لونا که همزمان با لی می خواد توپو بگیره می ره تو چشم لی و دادش رو در میاره! این خطائه! آمبریج خطا بگیریه! تو رو برای چی استخدام کردم من؟

آماندا بلاجری رو که از نزدیکیش می گذشت هدف گرفت و اون رو به سمت سالازار اسلیترین پرتاب کرد.

- به جون من سوء قصد شدیه! خدای من! یه کاری کـ...

توپ درست وسط صورت سالازار فرود اومد و اونو بی هوش کرد. آماندا رو به آمبریج فریاد کشید: پروفسور مدیر دیگه هوشیار نیستن؛ پس می تونیم بی خیال جومانجی بشیم! تو رو خدا برین یه اسنیچ دیگه بیارین بازیو تموم کنیم!

آمبریج سرش رو تکون داد و به سمت قلعه دوید.


جایگاه تماشاچیان

- ممد! هوی ممد! زود باش ازم عکس بگیر!

ممد که با دقت فراوون مشغول فیلم گرفتن از صحنه بوده بدون نگاه کردن به دوستش می پرسه: آخه به نظرت چه چیزی مهم تر از بازی به این جذابیه؟
- بابا بگیر! می خوام صحنه ی مرگمو بذاری رو پیج فیس بوقم.

ممد با شنیدن این جمله به سمت دوستش برگشت و اول به اون و بعد به عامل مرگش نگاه کرد. گردباد واقعا نزدیک شده بود و در حال قورت دادن تماشاگرا بود.

10 دقیقه بعد، جلوی در ورودی قلعه

دلوروس با بیشترین سرعتی که دامنش اجازه می داد در حال دویدن بود. داخل یکی دستاش جعبه ی اسنیچ سالمی وجود داشت و دست دیگش عرق رو از رو صورتش پاک می کرد.

همونطور که می دوید فریاد می زد: فلور و استرجس زود بیاین اینجا! فرقی نمی کنه کی، فقط یه نفرتون بیاد و به این اسنیچ دست بزنـ.....

دلوروس با دیدن ورزشگاه نتونست حرفش رو ادامه بده. زمین بازی خالیِ خالی بود و در مرکز اون، گردباد عظیم الجثه انتظارش رو می کشید!


ویرایش شده توسط آماندا بروکل هرست در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۷ ۲۲:۵۹:۲۷


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
فرودگاه بین المللی نیوزلند، خط نیوزلند- بریتانیا:

- سرنشینان گرامی؛ لطفا از آوردن هرگونه مار، وزغ، تشعشعات رادیواکتیو و بمب اتمی خودداری فرمایید.

صدای خانم ـی که در هواپیما مسئول حرف زدن بود و نویسنده روح ـش هم از اسم این خانم خبر ندارد؛ قطع شد. سر نشینان ماگل هواپیما با دیدن علامت "کمر بند خود را ببندید." که در جلو ـیشان نوشته شده بود؛ شروع به بستن کمربند ـهای خود کردند.

مدت طولانی ای هواپیما به دلیل مشکلات فنی حرکت نکرده بود و همه کلافه شده بودند. داخل هواپیما غوغایی بود. صدای ونگ ونگ نوزاد ها، شلپ شلوپ حاصل از در آوردن دندان مصنوعی ها و دعوای کودکان پنج شش ساله سر این که کدام ـشان شجاع ترند؛ هواپیما را شلوغ کرده بود.

با شروع پرواز هواپیما صدا ها کم کم خفه شد و همه به خواب فرو رفتند.

کمی قبل تر از آن: هاگوارتز- زمین بازی کوییدیچ:


دلوروس آمبریج با نیشی که تا بناگوش ـش باز بود؛ رو به هجده بازیکن کرد و در حالی که قدم می زد و هم زمان پر ـش را تکان می داد؛ با صدایی رسا در ادامه حرف ها ـیش گفت:
- به همه ـتون: دارم می گم. فقط من منتظر ـم موقع بازی، یکی ـتتون تف کنه و بریزه رو لباس صورتی جدیدم. شیش صد امتیاز کم می کنم از گروه ـتون . نگی نگفتی. به لی: نـــــــــــــه خیر.

لی در حالی که از خود می پرسید که چرا دلوروس از عبارت "به لی" استفاده کرده؛ دوباره به آمبریج اصرار کرد تا اجازه بدهد که سوسک ها ـیش گزارش گر باشند. آمبریج با خشم به لی نگاه کرد و گفت:
- به لی: نه خــــــــــــــیر! نه! گزارشگر باید آدم باشه. نه حیوون.

لی التماس کنان و بی توجه به نزدیک شدن زمان مسابقه، گفت:
- اما پروفسور! مگه من آدم بودم؟ اما شوما منو گزارشگر کردین.

آمبریج عینک نداشته ـش را صاف کرد و در حالی که پر گران بها و الماس نشان ـش را که با آب دهان ـش خیس شده بود؛ صاف می کرد؛ گفت:
- به لی: البته اینم حرف ـیه. اما... در مورد حیوون هایی به ریزی سوسک های تو شک دارم.
- خواهش پروف! سوسک های من حیوون نیستن. حشره جادویی ان.

آمبریج دیگر بحث را ادامه نداد و لی را جوری نگاه کرد که لی ترجیح داد سریع تر گم و گور شود تا این که پیش آمبریج خشمگین بماند و اصرار کند.

دلوروس سریع نگاهی به جمعیت ـی که برای تماشا ـی مسابقه آمده بودند انداخت و بچه ها را به ضرب گلوله وادار کرد تا سوار جارو ـها ـشان شوند. اولین نفری که دلوروس در بین تماشاچیان دید؛ آنتونین بود که کراوات زده بود.

آمبریج که سعی داشت جلوی خنده ـش را بگیرد (دیدن یک مار آتشین با کروات جالبه! این طور نیست؟)؛ داد زد:
- هی! آنتونین چاخانوف! بیا این جا. زود!

آنتونین برگشت و با خشم گفت:
- اسم من چاخانوف نیست. چی کار داری با من؟

دلوروس آمبریج با تعجب ـی که باعث شد انگشت به دهان بماند؛ گفت:
- اما جناب آقای حضرت امام وزیر والا مقام متشخص این اسم رو به تو داده! من فکر می کردم چاخانوف فامیلیه. جدا از این ها... می تونی گزارشگر خوبی برای یه مسابقه مهم کوییدیچ باشی؟

چند ثانیه طول کشید تا مغز آنتونین معنی حرف تهای دلوروس را تجزیه و تحلیل کند. آنتونین با شادی، به شدت سر ـش را تکان داد.
- چرا که نمی تونم. وقتی که تو به "کروشیو"، می گفتی "ترونیش"، من داشتم به امثال تو گزارشگری یاد می دادم.

آمبریج او را هب سمت جایگاه گزارشگر راهنمایی کرد و رو به آلبوس دامبلدور اشاره کرد که با به ارتعاش در آوردن ریش ـش شروع مسابقه را اعلام کند.

هواپیما، در راه بریتانیا:

مهمان دار ها در حالی که قدم می زدند؛ پوستر یک فیلم زیبا به نام "کله زخمی و کله کچل رفیق ـش" را بین نوجوانان پخش می کردند و به بچه ها بلیط یک بار "توالت مجانی" می دادند. حتی مهمان داری که از همه مهربان تر بود (یک خانم جوان بیست و سه ساله و بدون جوش- هوی... چیه؟ قصد ازدواج نداره!)؛ به مادر هایی که اصرار می کردند فرزندان ـشان در وضعیت بدی هستند؛ دو بلیط می داد.

هواپیما آرام و آرام در شب پر ستاره پیش می رفت. ناگهان صدا ـی خش خشی از یکی از پنجره ها آمد. فرد کنار آن بلند شد و با دیدن توپ گردو مانند طلایی ای چشمان ـش گرد شد. می خواست داد بکشد که توپ عقب رفت و با سرعت به طرف پنجره آمد. پنجره شکست و اسنیچ به داخل صورت مرد پرت شد.

ناگهان صدای خانمی از بلند گو آمد:
- سوراخ ـی در هواپیما پیدا شده. آرام ـشتون رو حفظ کنین و... (صدا خش خشی کرد و زن ادامه داد:) جیغ بزنین!

مسافران در حالی که در هواپیمای در حال سقوط بودند؛ تمامی انرجی ـشان را صرف فریاد زدن کردند و به آدم هایی با لباس عجیب و سوار بر جاروی پرنده بیرون هواپیما بودند؛ توجه نکردند.


کمی قبل تر از آن: هاگوارتز- زمین بازی کوییدیچ:


- آره! هیکل ـش رو فقط ببینین. باز می گه من بدن سازی ماگل ها نمی رم. همین چارلی رو می گم که داره واسه ما رژه می ره. همین مرد باعث شد لرد سیاه به من دستور بده ماهی سیصد هزار دلار خرج بدن سازی مشنگ ها کنم. چرا؟ چون این می رفت. خدایی این انصاف ـه؟ من دارم می گم که...


آمبریج سر ـش را تکان داد با چشم غره ای، گفت:
- بازی رو گزارش کن روانی! این از لی، اینم از تو.

آنتونین دالاهوف اخم کرد و قبل از این که فرصت باز کردن دهان ـش را پیدا کند تا بگوید که لی پیش پروف مک گونگال گزارش می کرده و نه دلوروس؛ گریفندور هفتمین گل خود ـش را به ثمر رساند.

آنتونین که محو حرکت تماشایی لی شده بود؛ ادامه بازی را گزارش نکرد. دلوروس هم که تمامی توجهش به لکه ای که جدیدا روی لباس صورتی ـش ریخته شده بود؛ بود؛ چیزی نگفت.

لی جردن در حالی که از یک گل جلو بودن، خوش حال بود؛ از سوسک ها ـش به خاطر دادن امید به او تشکر می کرد. فلور و استرجس هم که با تمامی چشم ها ـشان (فلور شش جفت و استر چهل و سه جفت چشم داشت. چون بازی این رو ممنوع نکرده بود.) دنبال اسنیچ می گشتند.

مدافع ها هی گل می زدند و دروازه بان ها هی گل می خوردند (و اصلا هم به کالری هایی که گل اضافه داشت؛ توجهی نمی کردند. ) بازی همچنان ادامه داشت و روند تکراری گل زدن و خوردن حتی برای بازیکنان هم تکراری شده بود.

جوری که فلور همان جا وسط زمین برای بیل دلبری می کرد؛ آماندا هم در پی راهی بود تا آمبریج را کامپل کند تا مسابقه را متوقف کرده و وقتی برای خون آشامیدن او بگذارد. تد هم تمامی حواس ـش به آماندا بود تا به موقع او را گاز بگیرد و لونا و لینی هم هی "عاشقتم گلم!" و "چقدر ناز شدی!" به هم دیگر می گفتند.

بالاخره آمبریج حوصله ـش سر رفت و گفت:
- به فلور و استر: پیدا کنین اون اسنیچ مضخرف(!) رو دیگه. اوف.. حوصله ـمون سر رفت.

فلور رو به استرجس کرد و گفت:
- پروف؟ شوما مطمئنین که اون اسنیچ رو از جعبه ـش در آوردین؟

آمبریج با خشم "مطمئن نیستم." خود ـش را ابراز کرد و دستور متوقف کردن مسابقه را داد. همان لحظه آماندا گفت:
- پروف! اسنیچ با سرعت نور حرکت می کنه. حتی چش ومپایری من هم قادر به درس دیدن ـش نیست. یکی اون رو باید دست کاری کرده باشه! می رم بگیرم ـش.

آماندا رو به بچه ها کرد و ادامه داد:
- چه مجازی باشین؛ چه حقیقی؛ چه زشت باشین؛ چه زیبا؛ چه سوسک بخورین؛ چه نخورین؛ چه همر دوست داشته باشین؛ چه نداشته باشین؛ دنبال ـم بیاین!

با این حرف، آماندا به دنبال چیزی که کسی غیر از خود ـش قادر به دیدن ـش نبود؛ حرکت کرد و بقیه هم به دنبال ـش. آماندا بالا تر و بالاتر رفت. جیمز داد زد:
- هوی! کی رو خر کردی؟ نکنه فلور اون پایین منتظره که ما بریم تا اسنیچ رو آزادانه بگیره؟

فلور با عصبانیت اشاره کرد:
- اسکل! من این جام!

جیمز با خشم داد زد:
- مدیرا! بلاک ـش کنین! به شخصیت و شعور من توهین کرد... تازه ـشم، این مهم نیست. استر! تو برو پایین و اسنیچ رو بپا.

استرجس توجهی به جیمز نکرد و راه ـش را ادامه داد. ناگهان دافنه به جیزی اشاره کرد و فریاد کشید:
- یه سوکس سیفید گونده! وای...

لی که داشت از آسمان دنبال خانواده سوسکی، سیسکی و سوکسا می گشت؛ سرش را بلند کرد و قبل ا دیدن چیزی که دافنه به آن اشاره کرده بود؛ گفت:
- ـ آخ جون! کو؟ کوجا ـست؟

همر لی با دیدن هواپیما دست از چکش زدن برداشت و لی اعتراض کرد. اما قبل از او، لینی دست ـش را جلوی بینی ـش گذاشت و داد زد:
-ببند؛ شورت!

لی با ناراحتی گفت:
- من شلوار، برمودا، شلوار شاق کوتا، شلوار ساق بلند، شلوارک بالای زانو، شلوارک زیر زیانو، جوراب زنونه، جوراب مردونه هستم؛ اما شورت...

لی با دیدن این که هیچ کسی دور و بر ـش نیست و همه نزدیک آن شی سفید غول پیکر شده اند؛ ساکت شد و به آن ها پیوست. لونا پس از کلی تجزیه و تحلیل داد زد:
- اورکا! یافتم! آی فایند ایت. این یه هواپیما ـست. تدی یه باز سوار ـش شده بود!

بعد از آن به بقیه که با تعجب به او نگاه می کردندغ هویت هواپیما را توضیح داد. چند ثانیه بعد جیمز اخمی کرد و گفت:
- حس نمی کنین این شی داره ارتفاعش کم می شه؟

کم کم همه به واقعیت این که هواپیما در حال سقوط است پی بردند و با نگرانی جیغ و ویغ کردند.

دافنه با دیدن سوراخی که اسنیچ ا آن داخل شده بود و هوایی که با شدت به آن جا رد و بدل می شد؛ داد زد:
- بیاین کوچیک شی ـم و بریم تو!

همان لحظه، داخل هواپیما ـی در حال سقوط:

وقتی جادوگران با آن لباس های عجیب جلو ـی مردم وحشت زده ظاهر شدند و هیچ کس به آن ها توجهی نکرد؛ همه تعجب کردند. فلور رو به استر کرد و برای این که او نشنود؛ در ذهن ـش گفت که "باید برم سراغ اسنیچ" تا آماندا بشنود. اما فلور با ددیدن قیافه آماندا که هیچ چیز را نشان نمی داد؛ به این نتیجه رسید که مندی نفهمیده او چه گفته و یکی از موبایل های ماگل ها را گرفت و نت ـش را در آن نوشت و به طرف آماندا پرت کرد.

نقل قول:
احمق! هی دارم تو ذهن ـم می گم که باید برم اسنیچ رو بگیرم. تو چرا چیزی نمی گی؟ مزخرف! الان می رم سراغ ـش.


آماندا با تعجب به فلور نزدیک شد و زمزمه کرد:
- صدای یواش رو می شنوم. ذهن رو که نمی خونم!
حالا چرا منو نیگا می کنی؟ دِ برو دیه!

فلور وقتی نگاه استر را دور دید؛ خم شد و دست ـش را داخل جیب اولین ماگل کرد که شاید اسنیچ را پیدا کند. ماگل هم زمان که چیغ می زد؛ با خشم داد زد:
- برو جیغ ـت رو بکش بچه! تو جیب من دنبال چی می گردی؟

فلور فقط زمزمه کرد:
- جیب منو تو نداره، عمو!

و دست به جیب بقیه مشنگ ها کرد. درر جیب سیصد و سی و چهارمین مشنگ، یک جاکلیدی شبیه به اسنیچ پیدا کرد. دومین اقدام ـش که ارزش نام بردن هم ندارمد؛ پیدا کردن گردویی طلایی در جیب سیصد و سی هفت ـمین فرد بود. او گردو را انداخت و رو به بقیه گفت:
- فایده ای نداره! ما نمی تونیم قبل از سقوط هواپیما اسنیچ رو پیدا کنیم. همه ـمون محکوم به فنا هستیم!

لی در حالی که اشک می ریخت؛ نالید:
- نه! من نمی تونم ریسک کنم که برای سوسک آم خطری باشه!

لینی و لونا که همدیگر را بغل کرده بودند؛ مانند آدم های به هم چسبیده؛ به تک تک جادوگر ها "حلال ـمون کنید." گفتند. ناگهان فکری به ذهن استر رسید.

- ما جادوگریم. می تونیم کاری کنیم که هواپیما هنگام سقوط نشکنه و هم ما زنده بمونیم و هم اسنیچ زیاد گم و گور نشه!

وقتی استرجس آخرین جمله را گفت؛ لی داد زد:
- وای! ما داریم درست روی سقف هاگوارتز فرود می آیم! (همان لحظه لی شوهر خواهر زن داداش پدر بزرگ خاله سوسکی را دید و با او دست تکان داد.) زود بزن او طلسم ـه رو!

وقتی هواپیما بدون هیچ شکستگی و آسیبی فرود آمد؛ ماگل ها با تعجب به هم خیره شدند. چند ثانیه جیغ ها تمام شد و بعد، هیاهویی برای خارج شدن آغاز شد.

هاگوارتز، زمین بازی:


آمبریج در حالی که خودش را با افسون "دلو سرد کن!" خنک می کرد؛ خمیازه ای کشید و از آنتونین پرسید:
- به آنتی: اون پدرسوخته ها کی می آن؟

آنتونین شانه ای بالا انداخت و گفت:
- حالا حالاها که نمی آن.

همان لحظه یک هواپیمای غول پیکر که به طرز سوتی امیزی از مرز های هاگوارتز عبور کرده بود؛ به پایین پرت شد و چند دمنتور زیبا که خواهان بوسه دادن بودند؛ را له کرد.

بعد از فرو رفتن شک تماشاچیان، جمعیتی از مردم بیرون آمدند. ماگل ها که در انتظار دیدن بریتانیا بودند؛ با دیدن هاگوارتز وحشت کردند و فریاد کشیدند.

- وای! مارو آوردن جارو فروشی! ما از نیوزلند با هواپیما اومدیم جاروفروشی! وای...
- لباسم کثیفه! این همه آدم اومدن منو ببین. وای... اوه، خدای من. اگه می دونستم قبل از بریتانیا می آیم شو مد، لباس جدیده ام رو می پوشیدم!
- جیغـــــــــــــــــــــ! وای... این جا پای یه سوکس افتاده! سام بادی هلپ می...

جیمز که به همراه بقیه بازیکن ها بیرون آمده بود؛ نالید:
- هی! اون اسمایلی واسه من بود.

آنتونین که با دیدن این همه هیجان تازه بیدار شده بود؛ با هیجانی تازه مسابقه را گزارش می کرد.

- آره! و شوما ماگل ها رو می بینین که داخل زمین بازی اومدن و دارن جیغ می کشن! جستجو گر ها از جارو ـشون پیدا شدن و یکی شون داره به کمک زور ابر انسانی یک ومپایر، زیر لاشه های شی غول پیکر رو می بینه. از این دور قیافه ـش معلوم نیست! آها! همون فلور پریزاد خوشگله هست. همونی که مو بلوند ـه، چشم آبی ـه! اهه... اون بالا رو ببینین! دافنه دروازه بان رو که هنوز موفق نشده از داخل هواپیما بیاد بیرون رو قال گذاشته و داره هی گل می زنه! سیزده تا گل زده همین الان که با همون سی و سیه تای قبلی می شه... می شه... عاغا! این چه وضع ـشه! مثلا اومدیم گزارش گر بشیم. نه حساب کتاب گر. آها! حالا شد. امتیاز ها رو صفحه اومدن. ریون چهارصد و شصت و گریف هم سیصد و نود هست. بازی حساسه. دافنه همین جوری داره گل می زنه و الان ریون چهار صد و هشتاد شده!

بیل در حالی که داد می زد و کمک می خواست که بیرون برود؛ سعی داشت تا کوچک شود و از سوراخ پنجره بیرون برود. اما ورد ـش را به یاد نمی اورد. ناگهان بیل چیزی را به یاد آورد...

فلش بک:


- ورد کوچیک شدن، کوچکیوس ـه!

پایان فلش بک:


بیل به خاطره ـش گفت که بعدا بقیه ـش را بگوید؛ چون الان وقت نیست. او ورد را گفت و از سوراخ پنجره رد شد. چند لحظه بعد، با شرمساری رو به خاطره - که از زمان ترک فلور دچار مشکل شده بود- کرد و گفت:
- شرمنده، دادا! اما باید ورد بزرگ شدن رو هم بهم بگی و این که... یک راست برو سر اصل مطلب. فکر اون جایی که پروفسور دالاهوف می گفت "ورد بزرگ شدن، "بزرگیوس" ـه" رو بگو. توصیف هم نمی خواد بوکونی!

خاطره در ذهن بیل گفت:
- مزخرف! تو که می دونی. چرا می پرسی؟

ییل فکر کرد و گفت:
- آره! من موشکل روانی دارم، مغز عزیز! شوما به دل نگیر. بزرگیوس!

بعد از آن، او ورد را گفت و بلافاصله بعد از بزرگ شدن، سوار جارو شد و جلو ضربه دافنه را گرفت. دافنه چشم غره ای رفت و چون می دانست گل هایی که زده؛ کافی است؛ رفت تا جلوی گل خوردن تیم ـشان را بگیرد.ناگهان آمبریج که خسته شده بود؛ داد زد:
- ول کنین بابا! بیاین یه اسنیچ المثنی داریم... اینو رها می کنم. مسابقه بدین. اوکی؟

تا حرف دلوروس تمام شد؛ دو جستجوگر با سرعت نور خودشان را رساندند تا اسنیچ را بگیرند.

اسنیچ المثنی هنوز بال ها ـیش را باز نکرده بود که دقیقا چهار دست جستجوگر ها به او خورد. آنتونین یک ثانیه بعد اعلام کرد:
- بازی تموم شد!

آمبریج اسنیچ را از دست آن دو گرفت و پرسید:
- به اسنیچ: کی تو رو زودتر گرفت؟

روی اسنیچ نوشته ای ظاهر شد:
نقل قول:
هردو در یک زمان. بدون یک صدم ثانیه اختلاف!


آمبریج به بچه ها نگاهی تعجب آمیز انداخت و گفت:
- ریون کلاو فعلا امتیاز ـش بیشتره. این یعنی؛ ریون ببره؟ چه حرف ها... (صدا ـیش را هم زمان بلند کرد و در حالی که دست آماندا، کاپیتان تیم را بالا برده بود؛ ادامه داد:) برنده این دور از مسابقات گروهی نیست جز...

[- کات بابا! کات! این رول وزیر نداره هی برای خودت گروه خود ـت رو برنده می کنی؟ با توام داف!

دافنه در حالی که سرش را پایین انداخته بود؛ زمزمه کرد:« اما جناب وزیر المحترم المتشخص الچیز! اسلیترین که حریف ما نبود. من گریف رو به خاطر شوما بازوندم نه به خاطر خودمون.»

مورفین، وزیر مردمی(!) اخمی کرد و در حالی که سر ـش را تکان می داد؛ گفت: «از کسی که اسم ـش رو داف می ذاره؛ انتظار دیگه ای داشتم...» دافنه چیزی نگفت.]


ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۷ ۲۲:۱۳:۱۳
ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۷ ۲۲:۳۳:۰۲
ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۷ ۲۲:۳۳:۴۶

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
-شتـــــــــرق،چلپ،چولوپ!(افکت از بین رفتن مغز جیمز به وسیله چماق)

-واو...لعنتی...خطا،خطا!مدافع تیم ریونکلاو،لودو بگمن،با چماق توی سره مدافع گریفندور میکوبه!چرا داور کاری نمیکنه؟!مدافع گریفندور سقوط میکنه.جیمزپاتر با چشمای باز رو زمین دراز کشیده!این داور کجاس؟!

صدای گزارشگر برای جیمز بم می شد.جیمز با تعجب به آسمان آبی و تماشاچیان تماما قرمز پوش آن روز نگاه میکرد.قرار نبود اینگونه بشود!از ناکجا آباد چماق کوباندند بر سرش،نامرد ها!

لی آسه آسه به سمت جیمز آمد و جعبه ای را با مارک "سوسک یاری رسان" ظاهرکرد و برای استر که بر سر خودش می کوبید و تهدید میکرد که تمام ریونی ها را بلاک خواهد کرد،گفت:نگا کن،کیف کن!سریع، آسون،بی دردسر!

استر با تعجب مشاهده کرد که از جعبه ی لی دو سوسک سیاه،به شدتچندش آورو گنده در آمدند و روی صورت جیمز رفتند و شروع کردند شکلک در آوردن!

پس از چند دقیقه سوسک اول نالید:من تا حالا هر چی شکلک بلد بودم از خودم در اوردم،دریغ از ذره ای حرکت...

سوسک دوم در حالی که با ناامیدی پشت سوسک اول میکوبید گفت:این قوه ادراکش مشکل داره عزیزم.پاتره دیگه.نمیفهمه باید ازچی بترسه!از قیافه و حرکات خودت ناامید نشو!

سوسک اول آهی کشید و گفت:فقط یه حرکت مونده!

سپس دو سوسک به سمت شلوار جیمز به راه افتادند.

ضمیر ناخود آگاه جیمز:پاشو جیمز،مگه نمی بینی دارن میرن طرف شلوارت؟!جیـــمز یویوهاتو تو شلوارت گذاشتی،پیداشون میکنن بعد از مسابقه میندازنت بیرونا!

جیمز پس شنیدن تهدید ضمیر ناخود آگاهش دستش را کار انداخت و سوسک ها را از دو سه سانتی متری کمر بندش کنار زد و به سرعت بلند شد!

فلور که متوجه شده بود جیمز بلند شده به دافنه گفت:زودی،تندی،سریع،به سرعت به آماندا بگو الآن مسابقه شروع میشه!

دافنه با آهی از سر خشم رو به فلور غرید:من جغد نیستم به مرلین!نه جغدم نه سیستم پیامرسانی یاهو میل!مگه مجبورین با هم قهر کنین؟!

فلش بک-رختکن-پیش از مسابقه
-خب سرخگونو با یه دست ببرین بالای سرتون،حالا بندازینش دوباره بگیرینش!
پنج دست با دستور آماندا به بالا رفتند و سرخگون را انداختند و دوباره با موفقیت با یک دست آن را گرفتند.
آماندا با خوشحالی گفت:عالی بود!من مطمئنم همتون اماده ایـ...
سپس نگاهش به فلور که در یک متری زمین روی جارویش ایستاده بود می رقصید افتاد.پس از چند ثانیه سکوت فریاد زد:فلور منو گذاشتی که به بقیه نرمش بدم خودت داری میرقصی؟! :vay:

فلور بی توجه به آماندا روی جارویش چرخید و آرام روی زمین پرید و گفت:من اینجوری خودمو گرم می کنم!مشکلی داری؟

آماندا با عصبانیت گفت:آره چون تو همه ی تمرینای کویئدیچمون همین مسخره بازیو در آوردی،من بچه هارو آماده می کردم!

فلور زبانش را در آورد و گفت:اینقد گیر نده مندی!من کاپیتان تیمـم،خودم تصمیم می گیرم چه جوری تمرین کنیم!

آماندا با عصبانیت سرخگون را به زمین انداخت و گفت:باشه پس بشینین با هم بریکدنس و هیپ هاپ تمرین کنین!اصن به من چه.

فلور هم با پررویی تمام با بقیه روی جاروهایشان بریک دنس تمرین کرده بود!
پایان فلش بک!

دافنه پس از کشیدن آهی با یادآوری دعوای آن دو، رو به آماندا گفت: فلور میگه به تو بگم که بدونی اون میدونه که مسابقه شروع شده!

آماندا جارویش را برداشت و گفت:بریم بیرون خو!چرا منتظری؟!
و از رختکن خارج شد.

گزارشگر با شور و شوق شروع به گزارش بازی کرد.
-بازیکنان ریون وارد زمین میشن.مندی بروکلی،فلور دلاکور و اینک...بازیکن پر طرفدار...داف!

دیجی ال ای دی...نه ببخشید ال بی دی که به طور مهمان در این بازی حضور داشت شروع کرد به خواندن:خودت میدونی که تو داف منی،یه کاری هم ازت میخوم هس خیلی کاره کمی،یه گل بزنی تو دروازه دور همی!

گزارشگر با من و من ادامه داد:متاسفانه خبر دادن که باید زودتر بازیو شروع کنیمو وقت نیست بازیکن های گریفندور و ملت مجازیو اعلام کنم!جانم پروف؟!اگه تو این مدت جا زر زدن اعلام می کردم بهتر بود؟!دیگه حرف نزنم؟!

داور بی توجه به گزارشگر سوت را به صدا در آورد و هر دوازده تا بازیکن از زمین برخاستند!

-خب مث که وقتی حواس من نبوده بازی شروع شده!چه جالب!لینی پاس میده به لونا،لونا بر میگردونه،جردن رو به روی لینی سبز میشه و سرخگونو می گیره...و به طرف دروازه میندازتش،تام سد راه توپ میشه!اما...اما توپ با تام وارد دروازه میشه!گـــــــــــــــل به نفع گریفندور!

فلور با خشم به لینی و لونا یک چشم غره رفت و به منو اشاره کرد!
لینی اخم هایش را در هم کشید و پرسید:نکنه میخوای از اون حرکات مسخره تو استفاده کنم؟!

فلور با لبخند پرسید:چرا که نه؟!

و دوباره سر بازیش بازگشت. لینی هم نامردی نکرد و با یک دست خودش را روی جارو نگه داشت و سرخگون را با یک چرخش از دست لی قاپ زد!

گزارشگر فریاد زد:لینی با یه حرکت باور نکردنی از حرکاتت معروف فیلم استپ آپ توپو صاحب میشه و به داف پاس میده!

دی جی "ال بی دی" دوباره با شنیدن نام داف شروع به خواندن کرد: جردن با داف بوره تو جَو!

دلوروس با جیغی او را ساکت کرد و فریاد زد:دیگه اینورا پیدات نشه!وزغ بد صدا بی ناموس!

دی جی که سوار جارویی شده بود با سمجی ادامه داد:دنبالم کرده حالا دلوروس عقده ای،ال بی داره میگازه با جاروی نقره ای،ولی ما که نداریم کاری بشون،در و دافو میخوایم باکمر باریکشون

لونا در حالی که با ضرب آهنگ دی جی هماهنگ شده بود سرخگون را روی انگشتانش چراخاند، در مود بسیار جوگیر احساس پریدن وسط فیلم استپ آپ می کرد!
او سرخگون را بالا انداخت، خودش هم بالا پرید و با حرکت"پنجه ی گربه سر" توپ را درون دروازه انداخت!

-واو!دوباره یکی دیگه از حرکات معرکه ی ریونی ها که به گل شدن سرخگون و سقوط لونا بر روی جاروی لینیو بر هم ریختن تعادلشون و می انجامه!جردن هم زیرشونه...میخواد سرخگونو بگیره اما ساحره ها با اون برخور دمی کنن!آخخ!لی هم همراه با اونا سقوط می کنه و سر راهش یویوئه جمزو می گیره و اونم با خودش می کشه!

لونا از روی جردن و زیر گودریک نالید:لینی،اینم تو نقشه بود؟!

لینی در حالی که سعی داشت سرش را از زیر چارلی با ردای معطر به عرقش در بیاورد،عق زنان گفت:نه،لونا!این تو نقشه نبود!

ناگهان صدای گزارشگر که دیگر ذره ای توجه به پشته ی بازکنان نداشت همه را به جو بازی بازگرداند.
-استر و فلور به سمت بالا اوج می گیرن،گوی ذرینو دیدن!دیگه از محدوده دید من خارج شدن!صبر میکنیم تا برگردن!

استر و فلور با سرعت برق و باد به دنبال اسنیچ پرواز می کردند و سعی می کردند تا از همدیگر پیشی بگیرند که ناگهان گوی ذرین به سرعت به وسیله ی مشنگی پرنده ای برخورد کرد!

-جیـــــــــــــــــــــــــــــغ!اون چیزه گویو خورد!

استر با نچ نچی گفت:فلور واست متاسفم!اون همه واست توضیح دادم وقتی مدیر میشی باید با همه وسایل مشنگی آشنا باشی!این "هواپیما"ئه!

فلور جواب داد:تو گفتی وسایل مشنگی ای که به کارمون میاد!من نمیدونستم امکان داره یه روز با منو مدیریت به چنین چیزی بخورم!استر عادیه این وسیله با چنین سرعتی به سمت زمین حرکت کنه؟!اوووممم عادیه آدما از توش بپرن بییرون؟!استر عادیه که اینجور وسیله ها تو زمین بازی فرود بیان؟

استر در حالی که بر سر خودش میکوبید فریاد زد:نـــــه!

و اما وسط زمین ملت نشسته بودند با پاپ کورن و پفک و چیبس تماشا می کردند که کوئین با چتر نجات فرود میاید و وزیر دیگر عی می کند برایش درمورد جادوگرانتوضیح دهد ناگهان ازناکجا آباد مری پاپینز ظاهر می شود و بشکن می زند!

گزارشگر که دوباره رو دور افتاده بود فریاد زد:اما با وجود همه این ها مسابقه هنوز ادامه داره!مث که فلور گویو به دست اورده،اما نه!گوی توی لباس فلوره و هنوز شانسی برای گریفندوری ها وجود داره! دلوروس در مورد عواقب در اوردن لباس یه ساحره حرف می زنه،جیمز هم بیلو می فرستاده جلو!اما چرا؟!
خبر رسیده که گوی اصن توی زنبیله این جا نیست!نه توی زنِ بیله!نه، نه توی لباسه زن بیله!

نصف بازکنان تیم گریفندور دنبال فلور در حال فرار راه افتادند!اون طرف کوئین داره سر وزیر دیگرو به جرم همدستی بادولت های دیگر میزنه!اون طرف تر هم عله کبیر ظاهر شده!یا سالازار!

عله در حالی که منویش را تکان می داد گفت:تمام کاربران سایت جادوگران اعم از تماشگر و بازیکن و مدیر و ناظر به مدت یک ماه به دلیل وارد کردن فشار بیش از حد روی منابع سرور به جزایر بالاک فرستاده می شوند!

پایان


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۲

لی جردن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۰۸ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶
از سوسک سیاه به خاله خرسه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
-لی! سوکسا رو فرستادی؟

لی به استرجس نگاهی انداخت و با سر جواب مثبت داد. سپس نگاهی به جیمز و چارلی انداخت؛ داشتند پنجمین پاکت چیپس را تمام می کردند. لبخندی زد. به سمت پنجره ی رختکن رفت و نگاهی به ورزشگاه کرد. تا به حال اینقدر ورزشگاه را شلوغ ندیده بود. چه چشم ها، چشم انتظار او و چه دست ها چشم انتظار و چه انگشت ها، انگشت انتظار دماغ بودند.
سوسک هایش دلشوره ی خواهرشان را داشتند. او هم کمی دلشوره داشت. تا به حال کاری به این مهمی نکرده بود. البته غیر از نگهداری از سوسک ها. خانواده اش کجا بودند که او را در این وضعیت ببینند. شاید اگر او را میدیدند، حرف هایشان را پس می گرفتند. آن برادر خودخواهش، کاتون، که به خاطر قد بلندش همیشه او را تحقیر می کرد. اما تا کمی در بسکتبال پیشرفت کرد و با یک باشگاه ماگلی قرار داد بست، اسمش را به مایکل تغییر داد و از اصل و نسبش فاصله گرفت.
نگاهی به افق و غروب خورشید انداخت. با تاریک تر شدن هوا، نورافکن ها یکی پس از دیگری روشن می شدند و با روشنایی کم نظیرشان، خرمگس ها را خر می کردند. هر چقدر بیشتر می گذشت، بیش تر آرزو می کرد که ای کاش به همان کار قبلیش -گزارشگری- چسبیده بود. چشمانش باز و بسته کرد. نه به خاطر ساحره هایی که او را دیده بودند؛ نه! بلکه به خاطر اینکه، ماگلی که در وسط ورزشگاه ایستاده بود را بهتر ببیند. هیچ جادوگری تا به حال کت و شلوار خاکستری نپوشیده بود. مگر مغز تسترال خورده بود؟ اصلا آن ماگل وسط زمین کوییدیچ چه کار می کرد؟

-الله اکبر و الله اکبر

لی لبخندی زد. یادش افتاد ماه رمضون است. ولی چرا موذن را ماگل انتخاب کرده بودند؟ به ملت متدین جادوگر و به اعضای تیم نگاهی کرد. جیمز و چارلی که مشغول تمام کردن دهمین پاکت چیپس بودند و گودریک و بیل تاکتیک ها را مرور می کردند. استرجس فریاد زد:
- بچه ها بریم تو زمین!!

با فریاد استرجس، اعضای تیم سوار بر جارو هایشان شدند و به سمت زمین کویدیچ حرکت کردند. اولین چیزی که توجه تیم را جلب کرد -که البته قبلا توجه لی را جلب کرده بود- همان موذن بود که هنوز داشت اذان می گفت. البته نه فقط بازیکنان بلکه توجه تمام ورزشگاه به آن ماگل جلب شده بود. در همین حین داور، کاپیتان های دو تیم را برای شروع بازی فراخواند.

همین موقع- پشت در های بسته ی ورزشگاه

لرد ولدمورت کبیر به در های بسته ی ورزشگاه خیره شده بود. چرا انبار کوییدیچ؟ چرا یک اسنیچ؟ آخر این چه حماقتی بود که در جوانی انجام داد؟ همان طور که به در نگاه می کرد در خاطراتش غرق شد...

فلش بک
یک روز سرد پاییزی. ولدمورت و مرگخوارانش سوار بر جارو بودند. ولدمورت که هنوز کچل نشده بود و بینی داشت و کمی تا قسمتی به انسان های عادی شبیه بود، چوبدستی اش را در آورده و مرگخواری را نشانه گرفته بود.
- کی به تواجازه داد اسنیچو بگیری و بازی رو ببری؟!
- مـ... من نگرفتم ارباب! خودش اومد تو دستم...
- باشد که درس عبرتی باشی برای مرگخواران... آوداکدورا!
-
پایان فلش بک

دوباره به خودش آمد.پیش خود به خود و جد بزرگوارش برای این تاخیر هزاران لعنت می فرستاد و در همین حال سعی داشت بر روی موذنی که از سالن والیبال دزدیده بود تمرکز کند. بعد از این که کمی بر طلسم فرمان مسلط تر شد، گفت:
-جد بوقی من کجاست؟ مگه نگفته بودم در ها رو باز بزاره؟
مورفین که از طی کردن مسیر وزارت-زمین کوییدیچ حسابی خسته شده بود، گفت:
-ارباب ژون! الانه که اشنیچ گم و گور شه! شما پرواژ کن برو تا حواششون پرته ماگله، اسنیچ رو بردار!
دایی بزرگوار راست می گفت، لرد آماده پرواز شد و گفت:
- بهتره تا حواسشون پرته پرواز کنم و برم اسنیچ رو بردارم!
لرد بلافاصله پرزد و رفت و فرصتی برای مورفین که بگوید "من که همین الان اینو گفتم" باقی نگذاشت.

دوباره همین موقع- زمین بازی کویدیچ

موذن همچنان داشت اذان می گفت. بیل که عصبانی شده بود، ارتفاعش را کم کرد و پس کله ای بر موذن که داشت برای بار پنجم اذان می گفت زد. با حرکت حماسی لی، که تشویق همگان را بر جای گذاشت، اثر طلسم فرمان لرد، از بین رفت و توجه تماشاچیان دوباره به بازی جلب شد.

-گودریک کوافل رو به چارلی میده، چارلی کوافل رو بر می گردونه، گودریک به چارلی، چارلی به گودریک، گودریک به چارلی، چارلی به گودریک، بچه ها دهنتون سرویس و دورود بر روان پاک آماندا! ضربه ی جانانه ای بود! و حالا کوافل میفته دست داف نه!

جیمز نگاهی به داف نه کرد که کوافل رو قاپیده بود و داشت به سمت دروازه های گریفیندور حرکت می کرد. چشمکی به تد زد. نگاهی به بلاجری انداخت که داشت به سمتش می آمد. چرخی به چماغش داد. صبر کرد بلاجر نزدیک تر شود. و ضربه ای محکم نثار بلاجر کرد.

- چه ضربه ای میزنه این جیمز! اما نه! داف نه جاخالی میده! اما نه! یکی دیگه رو از جارو میندازه... صب کن ببینم، اون که اصن جارو نداره! اون دیگه کیه؟ هم سیاهه، هم کچله! اگه گفتید چیه؟ آورین عمو درسته! لرد ولدمورته! وات دِ... ولدمورت؟

لرد با خشم نگاهی به جیمز انداخت. حساب او را هم خواهد رسید. فعلا اسنیچ مهم تر بود. به نقطه ای خیره شد. نقطه ای که جستجوگر های دو تیم به سوی آن حرکت کرده بودند. اسنیچ به سمت بالا پرواز می کرد، لرد هم به دنبال آن پرواز کرد. بازیکنان دو تیم وقتی جستجوگر هایشان را همراه با لرد دیدند، به دنبال آنها پرواز کردند. بازیکنان و لرد، همین طور بالا و بالاتر می رفتند. اما نمی دانستند با مقصد نهایی اسنیچ-هورکراکس چقدر زیاد فاصله دارند.

آسمان اول- اتمسفر
بیل خمیازه زنان، رو به استرجس کرد و گفت:
-یکم بنفش نشدیم کاپیتان؟
استرجس نگاهی به اطراف کرد. حق با بیل بود. همه بنفش شده بودند.
-راست میگی بیل؛ حتی دیالوگ هامون هم بنفش شده فک کنم واسه کمبود اکسیژن ــه! خیلی راه نمونده، فک کنم کم کم داریم میرسیم.
اسنیچ-هورکراکس پیش خود گفت:
-داریم میرسیم؟ یه داریم میرسیم ـی نشونش بدم؛ آه...لعنتی... منم بنفش شدم
و با این حرف، از بقیه پیشی گرفت.

آسمان پنجم- مکان ناشناخته

داف نه، حساب زمان از دستش در رفته بود. نگاهی به ساعتش انداخت. اما او که ساعت نداشت! نگاهی فلور کرد. خواست از او ساعت را بپرسد که با نگاه بهت زده او مواجه شد. نگاه او را دنبال کرد. به دروازه ای طلایی، که بالای آن با خط زرین نوشته بودند "السما السابع"، رسید. و به دو نگهبانی که از آن محافظت می کردند، نگاه کرد. روی لباس یکی کارت شناسایی ای با نام منکر و دیگری با نام نکیر دیده میشد. منکر به بلافاصله پیش لرد رفت و او را سوال و جواب کرد. لرد با عصبانیت گفت:
-ما تَطلَبُ من نفسی؟ یا مرلین! انا حیّ حتی الان!

(راوی تحت تاثیر این همه معنویت قرار گرفته است) الجیمز سَاَلَ مِن اللّی:
- ?why Voldak speaks Arabic? and why we speak English

اللّی أجاَبَ:
-I don't know! let's ask Nackir to change the language!

ثمّ اللّی ذهب عند النکیر و سَاَلَ:
-hey nack! we aren't dead yet. we are jadoogar! can you change the language?

(دهن راوی سرویس شده است) نکیر سری تکان داد. به سمت لپتاپ خود رفت و زبان دیفالت را به فارسی تغییر داد سپس به منکر گفت که آن موجود کم روح را ول کند. منکر سرش را به نشانه تایید تکان داد. تا به حال مرده با این همه عصبانیت،جهالت و کچالت ندیده بود. سپس گفت:
- اینجا چی کار دارید؟ مگه نمیدونید خدا مهمونی داره؟ سر همه شلوغه.
لرد با عصبانیت گفت:
-مرتیکه بوقی! هیچ کس نمیتونه به ارباب دستور بده! بدم تسترالام شقه شقت کنن؟
لرد خون خونش را می خورد. چوبدستی خود را در اورد. اما مرگخواران حاضر، لرد بنفش شده را از صحنه دور کردند و در محدوده ی امن وی را مهار کردند. در همین حال استرجس رو به نکیر کرد و گفت:
-مستر نکیر! ما دنبال یه گوی طلایی پرنده ایم. نمیدونید کجاست ایشون؟
نکیر خنده ای زد و گفت:
-آهان! شما ها دنبال برادر اسنیچ هستید! پشت این دروازه دست راست یه آسانسوره. برید طبقه هفت رو بزنید یه راست میرید آسمون هفتم. دوباره هفتاد و هفت قدم دست راست برید میرسید به زمین کوییدیچ. اونجا می تونید برادر اسنیچ رو پیدا کنید.

استرجس از او تشکر کرد. سپس نکیر، دروازه را با کمک منکر برای آنها باز کرد. ابتدا استرجس، سپس لرد و بقیه تیم گریفیندور به دنبال آنها رفتند. اما لی صبر کرد. به سمت تیم راونکلاو که هاج و واج مانده بودند، رفت. سوتی بلبلی زد. ناگهان سوسکی با چادر گلگلی از آستین لودو در آمد و به سمت لی رفت. با خروج سوکسا، جیغی بنفش از سوی ساحرگان صادر شد. لی پوزخندی به آنها زد و گفت:
-شانس اوردید ارباب زود تر سر و کله اش پیدا شد! وگرنه خدا میدونه سوکسا تا کجاها که نرفته بود
سپس سوکسا را در جیبش قرار داد و به دنبال بقیه اعضای تیمش، از دروازه گذشت.

همین که تیم راونکلاو خواست وارد دروازه بشود، در بسته شد. نکیر به ساحره ها نگاهی کرد. نیشش تا بنا گوش باز شد. اشاره ای به منکر کرد. بلافاصله منکر تلفن را برداشت و مسیجی داد. لبخند نکیر دو چندان شد. در کمتر از سی ثانیه، ونی سفید رنگ، با خط های سبز رنگ ظاهر شد که روی آن با خط جهنمی نوشته بودند:"گشت ارشاد ". بلافاصله چند تن از خواهران بسیجی جهنمی ظاهر شدند.

منکر خنده ای کرد و رو به ساحرگانی که تقلا می کردند گفت:
- شما ها خجالت نمی کشید؟ حتی جلو چشم ماموران سوال و جواب هم حجاب تونو رعایت نمی کنید؟ بدم از مو هاتون به سقف آویزونتون کنن؟ خواهرا ارشاد شون کنید!

داف نه که داشت تقلا می کرد، رو به نزدیک ترین مرد (کلا دو تا مرد بیشتر نداره این تیم) کرد و گفت:
-لودو! یه کاری بکن! نزار منو از سقف آویزون کنن
لودو گفت:
-نمیشه داف! من فقط یه بازیکن مجازی ام
لودو این را گفت و با لذت زجر کشیدن ساحرگان را تماشا کرد. پس از ناپدید شدن آن ها، لودو هم خود به خود از دیتا سرور سایت پاک شد.

آسمان هفتم- مکان ناشناخته

لرد و اعضای تیم گریفیندور از آسانسور خارج شدند و قدم به آسمان هفتم گذاشتند. آسمان هفتم با آسمان پنجم تفاوت زیادی داشت. بسیار بزرگ تر بود. و سرسبز تر. از دور ساختمان بزرگی نمایان بود. بیشتر شبیه به ورزشگاه کوییدیچ می ماند با این تفاوت که بسیار زیبا تر و باشکوه تر بود. لرد به استرجس رو کرد و گفت:
- فکر کنم اونجا باشه!

استرجس از این که لرد او را خطاب کرده بود متحیر شد. در همین هین که هی متحیر می شد، فرشته ای نازل شد و از آن ها پرسید:
- خدمتکارای جدید شمایید؟ چقدر هم کریه هستید شما ها! اه اه اه. دنبالم بیاید. تو زمین کوییدیچ شام باید سرو کنید!

لرد از اینکه کسی اینگونه او را خطاب کند، متنفر بود. اما به هر حال. آن فرشته او را به هورکراکسش می رساند. پس سکوت کرد و همراه همراهانش، به دنبال فرشته رفت.

زمین کوییدیچ الهی- مکان ناشناخته

جیمز با دقت به بازیکن ها نگاه می کرد. یکی از آنها چقدر آشنا می زد. رو به لی کرد و گفت:
- اون بازیکن رو میبینی! چقدر شبیه "هایده" ـست!

- اونو میگی؟ نه بابا! بیشتر می خوره شهید فیروزآبادی باشه

-مگه هرچی گرده و قلنبس شهید فیروزآبادیه؟ صب کن ببینم...سرلشکر که هنوز زنده ـس!

در همین حال، جبرئیل(ع) از نا کجا آباد ظاهر شد و گفت:
-شما چهار تا! چرا بیکار نشستید؟ چرا پذیرایی نمی کنید؟

لرد به دیگران نگاه کرد. تعداد را شمرد. با خودش میشدند هشت نفر. رو به جبرئیل کرد و گفت:
- ما که هشت نفریم!

جبرئیل پوزخندی زد و گفت:
-مجازی ها که حساب نمیشن
سپس ادامه داد:
- حالا برید به کارتون برسید!

استرجس که کمی جرئت پیدا کرده بود، گفت:
-حقیقتش ما واسه کار نیومدیم. دنبال یه چیز زرد رنگ پرنده می گردیم. بروبچه ها بهش میگن اسنیچ.

جبرائیل دستی بر ریش نداشته (یا داشته) اش برد و بعد از کمی تامل، خنده ای کرد و گفت:
-آهان! برادر اسنیچ رو میگید! اونجاست!

جبرائیل به اسنیچ اشاره می کرد. حتی از آن فاصله هم گوی زرین قابل مشاهده بود. جبرائیل، لرد را که آماده ی پرواز بود سر جای خود نشاند و گفت:
-من موندم چه موذنی تونسته همچین تاثیری رو ایشون بزاره. به هر حال؛ ایشون الان رستگار شده و متعهد شده که تا آخر مهمونی به خدا خدمت کنه. درست مثل شما!

-کی؟ ما؟ ما کی متعهد شدیم؟!

-همینکه وارد اینجا شدید ینی تعهد کردید. نکیر بهتون نگفته؟ یادش رفته حتما. پیر شده دیگه. حالا عیبی نداره که. مهمونی تموم بشه آزادید. شاید بتونید برادر اسنیچ رو هم راضی کنید باهاتون برگرده.

جیمز با خوشحالی گفت:
-عمو استر! عمو ولدک! تو رو خدا قبول کنید دیگه. یه ماه که بیش تر نیست. تازه من میتونم از مرحوم هایده هم امضا بگیرم!

جبرائیل خنده ای کرد و گفت:
-یک ماه؟ خدا ترسید شما انسان ها از زیادی معنویات بترکید، شونزده هزار سال مدت شو کم کرد، اینجا خدا شونزده هزار سال و یک ماه مهمونی میگیره. در ضمن اونی که شما اینجا دیدید هایده نبود! مهستی بود. هایده تو این مهمونی نیست! خواهرن دیگه، شبیه همن. منم چند بار اشتباه گرفتمشون.

جبرائیل با همین سرعتی که پدید شده بود، ناپدید شد. لرد و سه بازیکن را، سه بازیکن حقیقی را، به حال خود برای شونزده هزار سال و یک ماه رها کرد و آن ها از مهمان ها پذیرایی کردند و پذیرایی کردند و پذیرایی کردند...


ویرایش شده توسط لی جردن در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۷ ۲:۱۸:۴۰
ویرایش شده توسط لی جردن در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۷ ۲:۳۰:۱۱

Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



پاسخ به: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ سه شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۲

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
شص سال پیش – زمین کوییدیچ هاگوارتز:

- منم بازی! منم بازی!
- بکش دستتو کچل! کوافلو کچلی کردی! برو تیله بازیتو بکن! چخه!
کاپیتان سال پنجمی تیم اسلیترین کوافل را از دستان دانش آموز کچل سال اولی بیرون کشید و او را با لگدی به اعماق جنگل ممنوعه پرتاب کرد.
نام کودکی که لحظاتی بعد با بینی زیر درختان جنگل سقوط کرد {و در همان حادثه بینی اش را از دست داد}، "لرد ولدمورت" بود.
لرد ولدمورت روی زمین زانو زده بود و به دنبال دماغ گم شده اش می گشت.
قطرات اشک که با خون دماغ نداشته اش در هم آمیخته بودند، قطره قطره زیر درخت را خیس می کردند.
لحظاتی بعد، ولدمورت کوچک ناامید از یافتن بینی، به زحمت از جایش بلند شد و ردایش را تکاند.
نگاهی به خورشید که در حال غروب بود انداخت و به سمت ساختمان مدرسه دوید.
نمی خواست به تماشای مسابقه دیر برسد.

شص سال بعد – خوابگاه پسران گریفندور :

- وای به حالتان اگر روز مسابقه خرسند نباشید! بعد از مسابقه من دانم و شما، هرآینه اگر بهترینتان را ارائه ننمایید، حالتان را اخذ می نمایم!
گودریگ گریفندور شمشیرش را از غلاف بیرون کشید و با حرکتی نمایشی روی نزدیک ترین تخت پرید و دوباره فریاد زد:
- زین همرهان سست عناصر، دلم گرفت!..
صدای شلیک خنده در خوابگاه پیچید.

- اینجا چه خبره!!؟ چرا هنوز نخوابیدین!؟
این فریاد استرجس پادمور، کاپیتان تیم کوییدیچ گریفندور بود که در آستانه ی در ایستاده و با خشم به پسرها نگاه می کرد.
خنده روی لب گریفندوری ها خشکید. گودریگ آب دهانش را قورت داد و با چشم غره ی استرجس خودش را روی تختی که ایستاده بود انداخت و ملافه را بر سرش کشید و صدای خر و پفش به هوا رفت.

استرجس وارد خوابگاه شد و در را پشت سرش بست. پسرها به سرعت، یکی پس از دیگری پرده ی تختشان را می کشیدند.
بالاخره وقتی تنها صدایی که سکوت خوابگاه را می شکست خر و پف های ساختگی بود، استرجس صدایش را بلند کرد:

- نیمه شب وقت خوابه!؟ اونم شب مسابقه کوییدیچ؟ وای به حالتون اگه روز مسابقه سرحال نباشین! بعد از مسابقه من میدونم و شما، در هر صورت اگه تمام سعیتونو نکنین، خودم حالتونو می گیرم!

سپس در حالیکه زیرلب می خواند "زین همرهان سست عناصر، دلم گرفت.."، از خوابگاه بیرون رفت تا برای بار آخر قبل از خواب، تاکتیک های مسابقه ی فردا را مرور کند.

شص سال قبل – انبار کوییدیچ هاگوارتز:


- منو بازی نمیدین ها؟ دل ِ منو میشکونین آره؟ باشه..لوموس!
نورافکنی انبار را روشن کرد. ولدمورتک (ولدمورت کوچک) که برای بهبود بینایی اش در تاریکی به چوبدستی نیازی نداشت، به عنوان تشکر دستی به سر طاسش کشید و دوباره به جستجو مشغول شد.

- باید همین ورا باشه..منو بازی نمیدین؟ ندین. اما من تو کوییدیچ جاودانه میشم. بخشی از من همیشه کوییدیچ بازی می کنه! .. آهااااا! ایناهااااش!

ولدمورتک با اشتیاق به اسنیچ طلایی که در بند جعبه ی چوبی اش بال ها را بسته و آرام گرفته بود، چشم دوخت.

شص سال بعد - زمین کوییدیچ هاگوارتز:

- باژی شروع شد.
- این چه طرز ِ گزارش کردنه!
دلوروس آمبریج بود که بر سر مورفین گانت، گزارشگر بازی، فریاد می کشید:
- باحال گزارش کن گانت!
- باژی باحال شروع شد.
- منظورم این نبود! گزارشگر همیشگیمون کجاست!؟
- اونژا!
مورفین گانت به لی جردن اشاره کرد که کوافل را زیربغل زده بود و سعی داشت مهاجمان حریف را دریبل کند.
آمبریج آهی کشید و به مورفین اشاره کرد که گزارشش را ادامه دهد.

- اشامی بشه های گریفندور رو براتون میخونم. یدونه اشترجش دارن که در به در ِ اشنیچه، یدونه شلوار لی دارن که بلده جاروشواری کنه، یدونه گودریگ دارن که گریفندوره، دوتا مدافع دارن که یکیشون بوژبوژیه یکیشونم توله گرگ ژشت و به مقدار لاژم ویژلی!

تد ریموس لوپین بلاجری را که مستقیما به سمت ِ استرجس روانه شده بود رها کرد و دسته جارویش را به سمت جایگاه اساتید کج کرد و مقابل گزارشگر ایستاد.

- آهای مفنگی! دفعه ی آخرت باشه به جیمز میگی بوژبوژی!
- برو بابا مجازی!
در همین لحظه صدای جیغ گوشخراش دافنه گرینگراس توجه جمعیت را به خود جلب کرد و باعث شد بازیکنان هم برای لحظه ای از بازی دست بکشند.
- سوووووووووووووووووسک! سووووسک!
- بــــــــــعله! به نژر میرشه لی جردن روی مهاجم ِ راونکلاو شوشک انداخته، ناجوانمرد! داف به این خوبی. چطور دلت اومد؟

لی که سعی داشت سوسکش را از میان موهای دافنه بیرون بکشد و به آستین ردایش برگرداند سراسیمه عذرخواهی می کرد و تلاش می کرد دافنه را قانع کند که لی نبود و سوسکش بود، تقصیر آستینش بود.

اما دافنه گوشش به این حرف ها بدهکار نبود، جارویش را بالا کشید و به سمت تام ریدل پرواز کرد:
- تام! تام! اینو از موهام بکش بیرون!
- من نمیتونم من مجازی ام.

دافنه دوباره جیغ کشید و به سمت فلور پرواز کرد که بی توجه به او، از اول بازی به نقطه ای در نزدیکی دروازه ی گریفندور خیره شده بود و با این حرکتش استرجس را که مدام دور حلقه های گریفندور به دنبال اسنیچ می گشت گیج کرده بود.

- فلور! سوسک تو موهامه! سوسک!!
- جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!

در میان جیغ ساحرگان راونکلاو، مهاجمان گریفندور شش گل زده بودند.
لودو بگمن در حالیکه سعی داشت با یک چوبدست هر دو بلاجر را به سمت لی و گودریگ که مالک کوافل بودند منحرف کند رو به دختران تیمش فریاد زد :
- داریم می بازیم بچه ها! بیخیال دیگه! فقط یه سوسکه!! آماندا بیا کمک!!
اما دافنه، فلور ، آماندا، لینی و لونا به طور گروهی از سویی به سوی دیگر ورزشگاه پرواز می کردند و جیغ می کشیدند.

خیلی خیلی دورتر- زیر سایه ی علامت شوم:

- اخ!
- چی شد ارباب!؟
- زخمم! زخم ِ جای دماغم درد میکنه!
- ولی..ولی شما قول داده بودین ذهنتونو به روی پاتر ببندین ارباب!
- نمیتونم! حتما نزدیک ِ یکی دیگه از هورکراکسامه! حتما میخواد یکی دیگه شونو نابود کنه! اَخ!
- ارباب! :worry:

ولدمورت برای بار دوم مشتش را به میان صورتش کوبید. چشم هایش را بست و میان درد طاقت فرسای دماغگاه، به هورکراکس هایش فکر کرد.
و بالاخره آن را دید. اسنیچش را دید. اسنیچ قدیمی را که در یازده سالگی هورکراکس کرده بود. دست هایی پشت پرده را دید که در جستجوی پاره ی تنش بودند.

- بلا بچه ها رو خبر کن پاق! کنین وسط زمین کوییدیچ! به سالی هم خبر بده من دارم حمله میکنم درو وا کنه!

لرد ولدمورت آپارات کرد و بلاتریکس را تنها گذاشت که زیرلب می گفت:
- چشم! ولی شما هم باید با پروفسور دامبلدور راجع به این دردا حرف بزنین ارباب.

ایالت های جنوب غربی آمریکا – کلرادو:

- ییییییییییییها!
تبر مرد نیمه سرخ پوست چند تار از موی بلاتریکس را برید و به درخت پشت سرش میخ کرد.
- یعنی چی که داره حمله می کنه درو وا کنم؟! تو از طرف ِ ابر سفید اومدی؟

بلاتریکس که خودش هم نمی دانست چرا باید به سالی خبر حمله ی اربابش را می داد و احساس می کرد در تشخیص سالی موردنظر دچار اشتباه کوچکی شده، جویده جویده گفت:
- نــ...ـه! اما من خیلی سریال شما رو دوست دارم. همیشه می بینم. به دکتر مایک سلام برسون و لپ کیتی رو از طرف ِ من بکش! :worry:

تبر بعدی سالی از جایی گذشت که تا لحظاتی قبل سر بلاتریکس در آن جا قرار داشت.
بلاتریکس غیب شده بود.

زمین کوییدیچ هاگوارتز:

سالازار اسلیترین در لژ مخصوص نشسته بود و آب پرتقال می خورد.

دلوروس را می دید که همزمان بر سر گزارشگر بی حال داد می کشید، یکی یکی به تالار های خصوصی سرک می کشید و اخطار می داد که سریعا ترکیب تیمی شان را اعلام کنند، داوری بازی را می کرد، پاسخگوی سوالاتی بود که در دفتر مدیریت مطرح می شد و پشت گوش گربه هایش را نوازش می کرد.

هوا تاریک شده بود. حتی تشخیص رنگ ِ ردای بازیکنان برای مدیر هاگوارتز سخت بود.
ناگهان سوزشی را در ساعدش احساس کرد. خودش بود. علامت لرد سیاه!
صدای بلاتریکس، مرگخوار مقرب لرد به گوشش رسید:
- سالازار! ارباب می خواد به هاگوارتز حمله کنه! گویا هورکراکسش در خطره، ممنوعیت آپارات هاگوارتز رو بردار ارباب الان احتمالا پشت دره، ما هم الان میایم!

آپ پرتقال در گلوی سالازار پرید. بلافاصله آستین ردایش را پایین کشید و بشکن زد. ممنوعیت آپارات را برداشته بود.

- هشتاد – صفر به نفع ِ گریفندور. اشنیچ هنوژ پیدا نشده. حوشله مون شر رفته. بیاین بشینیم شای نبات بخوریم.

استرجس از جارویش پیاده شده بود و روی زمین، کنار ِ پایه ی حلقه دروازه های گریفندور، میان چمن ها به دنبال اسنیچ می گشت. شک نداشت که فلور دلاکور قبل از آنکه به دیگر ساحره های تیمش بپیوندد دقایقی طولانی را به دروازه های گریفندور خیره شده بود.

پاق!

- یوهاهاهاها! من ارباب لرد ولدمورت ِ کبیــ...
- جیییییییییییییییییییغ!

لرد ولدمورت که به تازگی وسط زمین و هوا ظاهر شده بود جاخالی داد تا با ابری عظیم و جیغ جیغو برخورد نکند.

- کله کچلتو بدزد!
این را جیمز سیریوس فریاد زد که بلاجرش را به سمت ِ لودو بگمن پرتاب کرده بود.
ولدمورت سرش را دزدید و بلاجر را دنبال کرد که در زمین راونکلاو توسط ِ لودو دریافت شد.
لودو : آقا نامردیه شما دونفرین.
جیمز: باو تدی که مجازیه حساب نیست. بزن سرویسو.
لودو شانه هایش را بالا انداخت و بلاجر را دوباره به سمت جیمز پرتاب کرد.

لرد ولدمورت صدایش را صاف کرد و با بیشترین ولومی که حنجره اش اجازه می داد فریاد زد:
- یوهاهاهاها! من ارباب لرد ولدمورت..
- اوووووووووه...بیل! قهرمان ِ من!

بیل ویزلی که ساعت ها پیش دروازه اش را رها کرده بود،سوسکی را که از میان موهای دافنه بیرون کشیده بود پیروزمندانه در دست راستش رو به جمعیت تکان میداد و در ورزشگاه دور افتخار می زد.

- به نژر میرشه جشتجوگر اشنیچو گرفته. جمعیت داره بهش ابراژ احشاشات میکنه. بالاخره باژی تموم شد! ارنی! منقلو آتیش کن که اومدم.

- چی داری میگی مردک ِ مفنگی! جستجوگر منم! اسنیچم هنوز پیدا نکردم! آهاااااااای!

کسی به فریاد های استرجس که از نقطه ای تاریک روی زمین اعتراض می کرد توجهی نداشت.
ولدمورت سرگردان بود. هیچ کس به او هم توجهی نداشت.

- داداش! نورافکن! دمت گرم! بیا وایسا بغل ِ دروازه ی من، چش داشته باشم ببینم حداقل این نامردا کدوم حلقه رو هدف می گیرن، کمتر گل بخورم!

ولدمورت، راضی از اینکه کسی او را دیده به سمت ِ صدایی حرکت کرد که خطابش کرده بود.

- یه چیژی تو دشتای دلاکور برق میژنه. اون دیگه واقعا اشنیچه! 150 – 140 به نفع راونکلاو! راونکلاو برد!

فلور دلاکور با لپ های گل انداخته روی زمین کوییدیچ ایستاده بود و اسنیچ را بالا گرفته بود. روبرویش بیل ویزلی عاشق پیشه زانو زده بود و جعبه ی خالی اسنیچ را در دست داشت.

پاق! پاق! پاق! پاق!
پاق! پاق! پاق!
پاق! پاق!
پاق!


مرگخواران یکی پس از دیگری در ورزشگاه ظاهر می شدند. جمعیت، وحشت زده یکدیگر را هل می دادند تا زودتر از ورزشگاه بگریزند.

- آوادا کداورا!!

جنازه ی تام ریدل که از روی جارویش به سمت ِ زمین سقوط می کرد باعث شد اینبار همه ی ورزشگاه صدای لرد ولدمورت را بشنوند که می گفت:
- یه اسم شیک و با ابهت برای خودم ساختم، که اسم ِ توی مشنگو یدک نکشم بعد خیره خیره تو چشای من نگا میکنه میگه بهت افتخار میکنم، نورافکن خوبی شدی! مرگخوارا! حملــــــــــــــه!!

ارتش سیاهی به اشاره ی ولدمورت فریادی کشیدند و همه با هم به سمت فلور دلاکور حمله ور شدند.
فلور: به جان خودم منم از خودتونم!
مرگخواران بی توجه به او، فریاد زنان نزدیک می شدند.
فلور با وحشت خودش را پشت بیل پنهان کرد.
- بیل! از من محافظت کن!
اما قبل از آن که جمله ی فلور منعقد شود، بیل فلنگ را بسته بود.


ساعتی بعد – زمین کوییدیچ هاگوارتز:


- من من!
- تو تو!
- کشــــیــــدم.
- کی رو؟
- مورفینو!

مورفین گانت سیگارش را تف کرد و سلانه سلانه به سمت گروه لینی وارنر رفت.

حالا تنها کسی که از هر دو گروه جدا افتاده و میان زمین کوییدیچ ایستاده بود...
- ارباب!
- هوم!؟
- افتخار میدین تو تیم من بازی کنین؟
- اهوم!!

ولدمورت دست ها را در جیب ردایش فرو برد و به سمت گروه لاکهارت رفت. از اسنیچ عزیزش چشم برنمی داشت. چه چیزی از این بهتر؟ اسنیچ را نجات داده بود. پدرش را کشته بود. کلی آدم فراری داده بود و حالا در آخرین ساعات شب در یک تیم کوییدیچ یارکشی شده بود!



ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۵ ۲۰:۱۶:۳۵
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۵ ۲۰:۲۸:۵۰
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۶ ۰:۲۶:۵۹







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.