روز زیبایی بود. در پهنای آسمان آبی تنها چند لکه ابر به چشم می خورد.برگ سرسبز درختان جنگل در اثر وزش نسیم ملایم به آرامی تاب می خوردند. سکوت و آرامش بر محوطه ی سرسبز قلعه حاکم بود و هیچ جنبنده ای در حیاط مدرسه دیده نمیشد. شاید تنها صدای هیاهویی که کمی آنسوتر از زمین کوییدیچ به گوش می رسید قادر به شکستن این سکوت بود. جمعیت کثیری در جایگاه تماشاچیان گرد آمده و با اشتیاق منتظر آغاز مسابقه بودند. ظاهرا مشاهده ی زمین چمن پوش و حلقه های سه گانه دروازها که زیر نور خورشید برق میزدند بر این هیجان می افزود. تقریبا نیمی از جمعیت حاضر در ورزشگاه را سبز پوشانی تشکیل می دادند که پلاکاردهای بزرگی در دست داشته و مرتبا به نفع تیم اسلیترین شعار می دادند. در جایگاه مخصوص پروفسور آمبریج که طبق معمول ردای صورتی رنگی بر تن داشت با ناز و ادا نشسته بود. چیزی که در وهله اول عجیب به نظر میرسید صحبت کردن صندلی خالی کنار او با صدای جیر جیر مانندی بود. صدا طوری در کل ورزشگاه می پیچید که گویا آن را به بلندگو وصل کرده اند. صندلی گفت:
- حالا اعضای تیم اسلیترین وارد زمین شد. ترکیب اصلی تیم رو وزیر چید که چندان چیز جالبی از کار در نیومد...
آمبریج درحالیکه پاهایش را جا به جا میکرد با عصبانیت به صندلی گفت:
- ای دابی بد! حالا که بهت اجازه دادم مسابقه رو گزارش بدی نباید با غرض ورزی این کارو بکنی. الان باید خودتو تنبیه کنی.
صندلی یا همان دابی بدون آنکه بلندگو را از جلوی دهانش دور کند با صدای گوش خراشی گفت:
- دابی هیچ اربابی نداشت. دابی یه جن آزاد بود. بله دابی به هرکس دلش خواست بدو بیراه گفت... وزیر بد!وزیر بد!
صدای جن خانگی که به وسیله میکروفن جادویی چند برابر شده بود در کل ورزشگاه پیچید و بلافاصله صدای خنده تماشاچیان بلند شد. آمبریج که از خشم سرخ شده بود رو به دابی گفت:
- یه کاری نکن از این کارم پشیمون بشما!
- تو حق نداشت دابی رو تهدید کرد. دابی یه جن آزاد بود. دابی حق و حقوق داشت و اونو از حلق شماها کشید بیرون. دابی شکایت کرد و تورو به خاطر نقض حقوق جن های خونگی از کار برکنار کرد. اصلا مگه سالازار مدیر این مدرسه نبود که تو جای او نشست؟
- اگه اون چشمای توپ تنیسیتو باز کنی میبینی سالازار تو تیمه، ای تسترال زبون نفهم!
- سالازار در تیم بود؟ پس چرا کسی اینو به دابی نگفت؟
- مسابقه رو گزارش میدی یا بفرستمت بری آشپزخونه؟
دابی چشم غره ای به آمبریج رفت. سپس صدایش در بلندگو صاف کرد و ادامه داد:
- اعضای تیم اسلیترین وارد زمین شد. دابی چه دید؟ توبیاس اسنیپ؟ دابی ندونست چطور یک مشنگ تونست کوییدیچ بازی کرد... این عجیب بود.
در همان لحظه صدای هیاهویی از آنسوی زمین بازی در نزدیکی جایی که رختکن بازیکنان تیم اسلیترین قرار داشت بلند شد.
جادوگری رنگ پریده و بلند قامت که مارعریض و طویلی آهسته در کنارش میخزید در طول زمین پیش می آمد. او ردای سیاهی بر تن داشت و بلاتریکس که از آن فاصله تنها از روی موهایش قابل شناسایی بود در حالیکه جارویی را حمل میکرد محترمانه پشت سر او حرکت میکرد.
- چهره ی تازه وارد برای دابی خیلی آشنا بود... دابی این سر کچل و صورت بی دماغ را کجا دید؟
آمبریج که از چهره اش مشخص بود به شدت از حواس پرتی دابی کلافه شده است گفت:
- دروازبان تیم اسلیترین لرد سیاه!
گویا در ورزشگاه انفجاری رخ داد. زمانیکه دلورس سرش را برگرداند تا ببیند چه خبر شده متوجه شد حتی یک نفر نیز بر روی صندلی ها ننشسته است. ورزشگاه به هم ریخته بود و جمعیت چون گله هیپوگریف های رم کرده با جیغ و فریاد به اطراف می دویدند و یکدیگر را هل می دادند. در نتیجه عده ای که برای فرار به لبه ی جایگاه حمله برده بودند به پایین پرت شدند.
تماشاچیان مرگخوار نیز از فرصت بهره جسته و به احترام ورود لرد دست جمعی از جا برخاستند و نشان شوم را به هوا فرستادند.
آمبریج:
دقایقی طول کشید تا گروه ضربت ویژه ی آمبریج به کمک چماق و بعضا ضرب و شتم و دستگیری تعدادی به خاطر بر هم زدن نظم ورزشگاه، بتوانند آرامش را به آن برگردانند. آمبریج که شدیدا نگران این بود که مبادا دوباره نظم بر هم بخورد با عجله گفت:
- اعضای تیم هافلپاف هم وارد زمین شدن. شایان ذکره که داوری مسابقه رو هم استرس نه ببخشید استرجس پادمور به عهده داره.
در زمیناعضای دو تیم در مقابل هم صف کشیده بودند و بی توجه به سکوت غیر معمولی حاکم بر ورزشگاه به یکدیگر چشم غره می رفتند. مسابقه هنوز شروع نشده بود چون ظاهرا داور خیال نداشت به اعضای دو تیم نزدیک شود. لرد ولدمورت که از وضعیت پیش آمده زیاد راضی به نظر نمی رسید نعره زد:
- مگه ارباب علاف شماهاست؟مسابقه رو شروع می کنین یا من زندگی شمارو تموم کنم؟
بازیکنان هر دو تیم: :worry:
استرجس در حالیکه سرتاپای وجودش می لرزید با گام های کوتاه خود را به فضای خالی میان اعضای دو تیم رساند و در حالیکه میکوشید صدایش را محکم جلوه دهد گفت:
- قوانینو می دونین.فقط یه مسئله ای پیش اومده.تو این سری از مسابقات قوانین کمی عوض شد. به این صورت که تصمیم گرفته شد تا تعداد توپ ها ضربدر دو بشه. یعنی ما الان دوتا اسنیچ،چهارتا بازدارنده و دوتا کوافل داریم.
بلافاصله صدای آه و ناله و غرولند از اعضای هر دو تیم به گوش رسید.
- این مسخره بازیا چه معنی میده؟تعداد توپ ها ضربدر دو یعنی چی؟
- مگه من چند تا دست دارم که بخوام چهارتا بلاجرو از اعضای گروهمون دور کنم؟
- پس تعداد هر گل هم باید ضربدر دو بشه.
استرجس به هوگو ویزلی که این جمله را بر زبان آورده بود گفت:
- اتفاقا برعکس. تعداد هر کوافلی که وارد دروازه میشه نصف محسوب میشه!اگه یه گل کامل می خواین باید دوتاشو بفرستین تو دروازه رقیب!
جی کی رولینگ جیغ کشید:
- کی این چرندیاتو از خودش درآورده؟ من قواعد این بازیو وضع کرده بودم!
استرجس پادمور بی درنگ دست در جیب ردا کرد و یک کارت زرد رنگ بیرون کشید و با حالتی تهدیدآمیز رو به رولینگ تکان داد.
- من این قواعدو وضع کردم پس جستجوگر هافلپاف یه اخطار به خاطر جرو بحث و توهین به ابتکار داور دریافت میکنه.شایان ذکره مسابقه وقتی تموم میشه که هر دو گوی زرین توسط یه جستجوگر گرفته بشه. در غیر اینصورت تا گرفتن اون یکی مسابقه ادامه خواهد داشت.
سکوت آزار دهنده ای حاکم شد. ظاهرا با شنیدن این خبر در یک واکنش دست جمعی زبان همگی بند آمده بود. استرجس پادمور از فرصت پیش آمده استفاده جست و ادامه داد:
- و لازم نیست متذکر بشم استفاده از چوبدستی حین بازی به ضرر اعضای تیم مقابل ممنوعه.
لرد ابروی نداشته اش را بالا انداخت:
- این قانون مسلما شامل حال ارباب که نمیشه؟
استرجس با ترس نگاهی به چوبدستی که میان انگشتان لرد می چرخید انداخت:
- چرا متاسفان... نه خوشبختانه.
لرد لبخندی موذیانه زد:
- خوبه. البته ارباب بیشتر نگران بود که چون ردای فرم گروهو نپوشیده کسی ازش دلگیر شه!
استرجس که بیش از پیش می کوشید خود را از دسترس لرد دور نگه دارد گفت:
- نه به هیچ وجه. هرجور راحتین شما.حالا کاپیتانای دوتا تیم با هم دست بدن.
اعضای تیم اسلیترین:
جاگسن گفت:
- اهم... ببخشید ولی کاپیتان ما اینجا نیست. تا الان دیگه باید رسیده باشه مریخ!
و با دست جایگاه بازیکنان ذخیره و سلسیتنا واربک خشمگین را نشان داد که در کنار کاپیتان نشسته بود.
کاپیتان مورفین:
استرجس پادمور که مایل بود هرچه سریعتر از محضر لرد مرخص شود با سرعت گفت:
- اصلا نمی خواد دست بدین. فقط بذارین من در جعبه رو باز کنم.
او با چوبدستی درب جعبه ی بزرگی را که روی زمین قرار داشت نشانه گرفت. درب جعبه با شدت گشوده شد و دو کوافل،دو گوی زرین و در آخر چهار بازدارنده از آن بیرون جهیدند و در همان آغاز کار اعضای دو تیم را هدف قرار دادند. در یک حرکت دست جمعی تمام اعضای دو تیم روی زمین شیرجه زدند. هرچند به علت عکس العمل کند توبیاس اسنیپ یکی از بازدارنده ها با قدرت هرچه تمامتر با بینی او برخورد کرد.
آیلین پرنس:
صدای استرجس( درحال فرار از توپ بازدارنده ای که در تعقیبش بود) به گوش رسید:
- مسابقه آغاز شد!
اعضای تیم هافلپاف با سرعت روی جاروهایشان پریدند و سر پست هایشان رفتند. اما مشاهده این صحنه و فریادهای پیروزمندانه هافلپافی ها به هیچ عنوان نتوانست آرامش لرد را بر هم زند.او با وقار و در کمال متانت جارو را از دست بلا گرفت و رو به نجینی گفت:
- پرنسس ارباب تو باید رو زمین بمونی. نباید بهت آسیبی برسه. بمون پیش بلا.
بلا که میکوشید حال بهم خوردگیش را از همجواری اجباری با پرنسس ارباب مخفی سازد گفت:
- ارباب رداتون یه مقداری به نظرم زیاد راحت نیست نمیخواید عوضش کنید؟
لرد به ردای سیاهش که برجستگی های نامتعارفی روی آن دیده میشد اشاره کرد:
- به ردای ارباب توهین کردی ای مرگخوار حقیر؟ردایی که ظهور مجدد منو دید؟ردایی که موزه ها برای خریدش با هم رقابت میکنن؟ یه آوادا حرومت کنم؟
در آنسو جاگسن با سالازار درگیر بود:
- نه پدر جان از اون طرف. ما که همه هفته گذشته با هم تمرین کردیم آسمون کدوم طرفه!
- خودم می دانیم ای گستاخیه!آسمان همان ور است که ژورفین رخ نمودیه!ژوزفـــــــــین!
جاگسن:
در جایگاه مدیر- مسابقه با فریاد استرجس آغاز شد... بگم سالازار چکارت کنه. پس اون سوتو برای چی بهت داده بودم بوقی؟
صدای فرباد سالازار از میان زمین و آسمان به گوش رسید:
- کیـــــــــــــــــه؟؟
دلورس آهی کشید و ادامه داد:
- تا این این لحظه اتفاق خاصی نیافتاده جز اینکه جستجوگر هافلپاف همون اول کار یه کارت زرد دریافت کرد. در حال حاضر یکی از کوافلا دست هلگا هافلپافه که با سرعت داره میره سمت دروازه اسلیترین... وایسا ببینم...پس اونی که دست بارتی کراوچ پسره چیه؟این چه بساطیه درست کردی استر؟الان من کدوموشونو گزارش بدم خب؟ :vay:
سپس با عصبانیت رو به دابی که زیر صندلی پنهان شده بود گفت:
- ای جن بی خاصیت! مگه قرار نبود تو مسابقه رو گزارش بدی؟
صدای لرزان دابی از زیر صندلی به گوش رسید:
- بلاتریکس در زمین بود. دابی ترسید. دابی باید از جونش دفاع کرد!
- بوقی! تو که برای دفاع از اون کله زخمی جلوی این مو وزوزی وایسادی!
- برای این بود که دابی اون موقع جوون بود و نفهمید. تازه وقتی بلاتریکس خنجرو پرت کرد هری پاتر برای نجات خودش دابی رو مثل سپر جلوش گرفت.
دلورس:
میان زمین و آسمان!بارتی کراوچ پسر درحالیکه با سرعت از کنار آیلین می گذشت فریاد زد:
- آیلین... به این شوهر بوقیت بگو دنده عقب نیاد! دفعه پیش خورد به من کوافل از دستم افتاد.
آیلین با ناخوشنودی نفسش را از سینه بیرون داد و با بی میلی به توبیاس نگاه کرد که در آنسوی میدان با یک دست از جارویش آویزان مانده بود و تقلا می کرد خود را روی جارو بالا بکشد.دو بلاجر چون دو کرکس حریصانه در اطرافش چرخ می زدند.
فلش بک- شب گذشته در تالار خصوصی اسلیترین- سوروس؟مامان جان بیا شام آماده است پسرم.
توبیاس که بر روی یکی از صندلی های باشکوه تالار نشسته و کتاب کوییدیچ در گذر زمان را وارونه در دست گرفته بود با بی حوصلگی گفت:
- زن صد دفعه گفتم با بچه این جوری حرف نزن. لوس میشه. من دوست دارم بچه ام مرد باشه.
آیلین نگاه تحقیر آمیزی به توبیاس انداخت.
- مگه خودت مردی که بدونی مرد بودن چه جوریه؟
توبیاس با خشم از جا جست و دستش را به کمربندش برد.
- با من بودی ضعیفه؟مثل اینکه تو درست بشو نیستی. وقتی با کمربند سیاهو کبودت کردم می فهمی با کی طرفی!
آیلین با خونسردی چوبدستی اش را بیرون کشید.
- فکر نکن چون تو کتاب رولینگ گفته بود تو سرم داد میزدی و منم از ترس کز میکردم اینجا هم همون خبره. نکنه هوس کردی این دفعه چنان شقه ات کنم که با هیچ ریپارویی نشه سرهمت کرد؟
سوروس اسنیپ بلافاصله خود را وسط انداخت.
- بسه دیگه تمومش کنین. من رییس این تالارم. پس دستور میدم سر و صدا نباشه!هیـــــس!
آیلین با بغض به او نگاه کرد.
- الهی مادر برات بمیره پسرم که همیشه خودتو فدای دعواهای منو این مشنگ بوقی کردی.
ساکنان تالار:
اسنیپ که با شنیدن این حرف به سختی می کوشید جلوی تهوعش را بگیرد بی هیچ حرفی به سمت میزشام رفت. توبیاس نیز که خوشحال بود بهانه ای برای فرار کردن از دست همسرش یافته با سرعت از مقابلش عبور کرد تا خود را به میز شام برساند.
- شما کجا تشریف می برین؟
توبیاس غرغر کنان بازگشت.
- میرم شام بخورم. مشکلیه؟
- هوم... نه ولی یادم نمیاد گفته باشم توبیاس.
توبیاس که می خواست حرف زشت و زننده ای بر زبان بیاورد با دیدن چوبدستی آیلین حرفش را به سرعت عوض کرد.
- من گرسنمه زن. مگه فردا مسابقه فوتبال هوایی نداریم؟خب من که با شکم خالی نمی تونم مسابقه بدم.
آیلین با لحنی بی تفاوت گفت:
- اونش دیگه مشکل من نیست. هرکی تورو آورد اینجا ازش شام بخواه. من که نوکر تو نیستم. من برای سوروس غذا درست کردم نه تو.
- پس یعنی می فرمایید من باید امشب گرسنه بخوابم؟
مورفین که چرتش در اثر صدای جر و بحث زن و شوهر پاره شده بود غرولند کنان گفت:
- شقدر شر و شدا میکنین. خب بژار اینم شام بخوره. مگه شی میشه؟
- عمرا!پس بچه ام چی بخوره؟
بلا که از فرط بی حوصلگی مشغول کروشیو کردن صفحات کتاب تغییر شکل به شیوه ی نوین بود سرش را با بی میلی بلند کرد.
- من از اینکه قاطی دعواهای زن و شوهری بشم خوشم نمیاد ولی استثنائا حقو به آیلین میدم. این مشنگ لیاقت نداره از غذاهای تالار ما بخوره. خب گرسنه اشه بره تو سرسرا با بقیه غذا بخوره.
در همان لحظه صدای نعره لرد از درون اتاق اختصاصیش به گوش رسید.
- خفه میشین یا نجینیو بفرستم سراغتون؟
سلسیتنا که با شنیدن این صدا همزمان با بلا از جا جسته بود قسمت بلاتریکس وجودش گل کرد و با بدخلقی به آیلین گفت:
- همه اش تقصیر توئه با این شوهر بوقیت! اربابو ناراحت کردین.
آیلین به شدت برافروخته شد.
- رولینگ این تسترال بی لیاقتو به من قالب کرده تقصیر منه؟
- من بی لیاقتم؟ کی ترشیده بود و دنبال شوهر میگشت؟ از خدات بود من بگیرمت. اصلا سر من این وسط کلاه رفت.
- پس کی بود که اول به من شماره داد؟کی بود دنبال من تو خیابونا راه می افتاد؟ کی پاشنه در خونه امونو از جا کنده بود و التماس میکرد منو به غلامی قبول کن؟
- من به تو التماس میکردم؟خوبه همه می دونن این تو بودی که آویزون من شده بودی!
در همان لحظه که آیلین و توبیاس سرگرم جر و بحث بودند، اسنیپ بی آنکه لب به غذا بزند از پشت میز بلند شد و بدون نگاه کردن به آنها از کنارشان گذشت و به سمت اتاقش رفت و در را چنان محکم پشت سرش به هم زد که باعث شد صدای فریاد لرد بار دیگر شنیده شود.
آیلین با خشم به جانب همسرش بازگشت.
- تو عمدا اینکارو کردی که بچه ام شام نخوره...
- به من چه مربوطه؟مگه بچه است؟تقصیر توئه که اینقدر سر یه لقمه شام با من جر و بحث کردی. خب اشتهاش کور شد. مگه نمی دونی دعوای والدین تو روحیه بچه ها اثر منفی داره؟
- همیشه حق با خانوم هاست و این دفعه هم تو بدون شک مقصری. مگه چی ازت خواسته بودم مرد؟کارد بخوره تو شکمت که چشم نداری ببینی بچه ام میخواد شام بخوره.
درب اتاق لرد با صدای شترق بلندی از جا کنده شد و میان تالار بر سر ریگولس از همه جا بی خبر فرود آمد.
پایان فلش بک.آیلین با صدای فریاد آمبرج به خود آمد.
- تا الان هوگو ویزلی و الکس دل پیرو موفق شدن شش بار دروازه ی تیم اسلیترینو باز کنن که میشه سی صفر به نفع هافلپاف.
صدای اعتراض طرفداران هافلپاف بلند شد و دلورس با صدای بلندتری فریاد زد:
- چون لرد سیاه در تمام این مدت در حال تعقیب کردن بیدل دهنوی به خاطر بازدارنده ایه که به سمتش فرستاده.رولینگ در حال حاضر بین دو گوی زرین گیر کرده و نمی دونه کدومشونو بگیره.اوه...الکس دل پیرو نتونست به موقع جاخالی بده و مورد اصابت دو توپ بازدارنده قرار گرفت و در حال حاضر داره با سرعت به سمت زمین حرکت میکنه که به نظر نمیرسه با میل خودش باشه! بقیه اعضای تیم اسلیترین هم ظاهرا فراموش کردن دارن مسابقه میدن!
آیلین بار دیگر به توبیاس نگریست که حالا بر جارویش مسلط شده و با ناشیگری بی هدف به هر سو پرواز میکرد و تقریبا حکم توپ بازدارنده را برای سایر بازیکنان یافته بود.آهی کشید.به خاطر گروهشان باید غرورش را نادیده میگرفت. صدای خنده و سوت کشیدن حضار که با مشاهده پرواز دیوانه وار توبیاس بلند شده بود آیلین را عصبی تر میکرد. پس سر جارویش را برگرداند. به موقع از توپ بازدارنده ای که به سمتش می آمد جا خالی داد و به سمت توبیاس پرواز کرد.غافل از اینکه بارتی همان لحظه یکی از کوافل ها را به سویش پرتاب کرد. در نتیجه تغییر جهت دادن ناگهانی آیلین کوافل به لرد که از پشت سر آیلین می گذشت اصابت کرد. صدای ناخجسته ای از ردای لرد به گوش رسید و بارتی از ترس به سرعت از مهلکه گریخت. لرد بی توجه به هوگو که کوافل به دست و با سرعت از کنارش عبور کرد و به سمت دروازه اسلیترین حمله برد، ناباورانه دست در یقه فرو کرد و قاب آویز شکسته را درآورد. باور کردنی نبود. یکی از جان پیچ هایش که برای جلوگیری از دستبرد با خود به میدان آورده بود در یک چشم بر هم زدن نیست و نابود شده بود!
آنسوی زمین- نزدیک جایگاه تماشاچیان هافلپاف
آیلین خود را با زحمت به توبیاس رساند که با سرعتی غیر قابل کنترل به طرف دروازه تیم هافلپاف می رفت. مدافعان تیم هافل که از سرعت توبیاس وحشت زده شده بودند از مقابلش کنار رفتند. آیلین فریاد زد:
- ای مشنگ بوقی!اون ته جاروئه. تو باید رو دستش بشینی!
توبیاس مثل جت از کنار رز ویزلی گذشت و متعاقبا نعره زد:
- خودم میدونم. همینم مونده بود که ضعیفه ای مثل تو به من بگه چیکار کنم!
آیلین:
مقابل دروازه ی هافلپاف
بارتی که شانه به شانه جاگسن پرواز میکرد کوافل را سخت در دستانش فشرد. به زحمت و با چنگ زدن به موهای هوگو موفق شده بود تا این کوافل را به دست آورد و با کمک جاگسن که به ضرب چماق همه را از سر راهش دور می ساخت دیگر امیدوار شده بود این مرتبه یک نیمچه گل خواهد زد.به ویژه اینکه ارنی در حال حاضر توسط دو توپ بازدارنده سمج محاصره شده بود.
بـــــــــــــــــــــــوم!
جاگسن بازگشت تا با ناباوری به صحنه سقوط بارتی بنگرد. ولی او که تمام توپ ها و اعضای تیم را از مقابل راه او دور کرده بود!سرش را بالا آورد تا با چهره سرخوش سالازار اسلیترین رو به رو شود. سالازار لبخندی زد:
- و حالا نوبت توست پسر گلیم. من توپ بازدارنده می باشیم. پس مواظب خودت باشیه.
صدای فریاد جاگسن پیش از آنکه به سرنوشت بارتی دچار شود به وضوح به گوش رسید.
- بوق بر تو مورفین!بازم یادت رفت قرصای سالیو بهش بدی؟!
در جایگاه مدیر مدرسهدلورس کماکان گزارش مسابقه را عهده دار بود.
- و حالا توپ در دست هوگو ویزلیه و به طرف دروازه اسلیترین میره. نه دست هلگاست!ای بابا! دست هردوشونه.بالاخره این مسابقه تموم میشه استرجس!آسمون پر از توپ شده!اهم اهم... بله...ظاهرا یکی از مدافعین و همینطور یکی از مهاجمین تیم اسلیترین ناکار شدن و تیم داره با 5 بازیکن به خوددرگیریاش ادامه میده... مورفین کماکان در خواب شیرینی به سر می بره و توجه نداره باید بازیکنای ذخیره رو بفرسته داخل زمین! آه هلگا همین الان توسط توپ بازدارنده ی بارتی کراوچ پدر سرنگون میشه. حالا شرایط دو تیم یکی شد. وای نه هوگو به دروازه نزدیک میشه....
دلورس با ناامیدی چشمانش را بست چون از اول بازی کاملا مشخص بود که لرد به همه چیز فکر میکند جز محافظت از دروازه های تیم کوییدیچ اسلیترین. اما صدای برخورد بلندی او را وادار کرد تا سرش را بالا بیاورد و به واقعه ای که مقابل چشمانش رخ می داد بنگرد. توبیاس اسنیپ درحالیکه برعکس بر روی جارویش نشسته بود با سرعت از مقابل دروازه تیم اسلیترین عبور کرد. پشت سر او آیلین پرنس و اعضای سازمان حمایت در تعقیبش بودند و توپ بازدارنده ای نیزبه دنبال این گروه با سرعت در حرکت بود. از هوگو ویزلی خبری نبود. دلورس برای یافتن او نیازی نداشت خود را به زحمت بیاندازد چرا که ظاهرا با دروازه اسلیترین یکی شده بود و لرد نیز سراسیمه در جیب های ردای پاره اش به دنبال چیزی می گشت. گویا ردایش به گوشه جاروی یکی از ساحره ها گرفته و برشی سرتاسری برداشته بود!
در همان لحظه صدای بلندی از آنسوی ورزشگاه به گوش رسید. دلورس سرش را برگرداند تا توبیاس اسنیپ را که با شدت به جایگاه تماشاچیان برخورد کرده بود ببیند. صدای جیغ و فریاد جمعیتی که مورد این اصابت واقع شده بودند به گوش می رسید اما آنقدر بلند نبود که مانع شنیدن صدای آیلین پرنس در میان آن بلبشو شود.
- به نام حمایت از حقوق زنان... حملــــــــــــــــــه!
ثانیه ای بعد ساحره ها در یک حرکت انتحاری خود را به همان قسمت از جایگاه کوبیدند. دلورس هنوز از بهت و حیرت اولیه خارج نشده بود که صدای فریاد آشنایی از این سوی ورزشگاه توجه اش را به خود جلب کرد. آنتونین دالاهوف درحالیکه از جا بلند شده و چوبدستی اش را مانند شمشیر در هوا می چرخاند فریاد زد:
- آقایون بیاین قدرت مردا رو به این ضعیفه ها نشون بدیم و شاخشونو بشکنیم تا بدونن جایگاه واقعیشون کجاست!
اعضای آنتی ساحریال در تایید حرف او همگی از جا جستند و فریادهای مبارزه طلبانه ای سر دادند.
- یا سالازار کبیر! اینجا چه خبره؟
دلورس فرصت نیافت بیش از این در مورد مسئله پیش آمده بیاندیشد چرا که لحظه ای بعد جسمی پرواز کنان با فریاد
"کــــــــــیه؟" با جایگاه مدیر برخورد کرد.
دقایقی بعد در زمین ورزشگاه کوییدیچ دلورس آمبریج با مشقت خود را از زیر آوار جایگاه مدیر بیرون کشید. لباس صورتی فاخرش پاره شده و پر از خرده های چوب بود. سرش را بالا آورد تا به منظره مقابلش بنگرد.قادر نبود به چشمانش اعتماد کند. امکان نداشت این صحنه جنگ و درگیری همان ورزشگاه کوییدیچ دوست داشتنی و محبوب همیشگی باشد. از گوشه گوشه ی زمین صدای جیغ و نفرین و ناله شنیده میشد و ستون هایی از دود به هوا بلند شده بود.جایگاه تماشاچیان در اثر اصابت طلسم های گوناگون نیمه ویران شده بود که احتمالا دلیل اصلی آن درگیری شدید میان اعضای حمایت از ساحره ها وآنتی ساحریال ها بود.دلورس با ناباوری چشمانش را از روی عده ای از فرصت طلبان که به عمد مشغول شکستن صندلی ها بودند به زمین علف پوش دوخت. از میان تعدادی از ساحره ها که مشغول کتک زدن جادوگری بودند، لرد ولدمورت را دید که درحالیکه به ردای پاره اش محکم چنگ انداخته بود با دقت بر روی زمین به دنبال چیزی میگشت. اعضای تیم اسلیترین و هافلپاف میان زمین و آسمان با هم درگیر شده بودند. دلورس بارتی کراوچ پدر را میدید که موهای نارنجی رنگ هوگو را می کشید درحالیکه ارنی از پشت به ردای او چنگ انداخته و تلاش می کرد او را از روی جارویش بیاندازد و سالازار اسلیترین کماکان در هوا میچرخید و در راستای کمک به چهار بازدارنده هرکس را بر سر راهش می دید مورد هدف قرار می داد. کمی دورتر رولینگ بی توجه به اطرافش کماکان میان انتخاب اینکه کدامیک از دو گوی زرین را بگیرد مردد بود. دلورس آهی کشید و شانه ای بالا انداخت. شاید بهتر بود اینها را به حال خود رها می کرد. به آرامی راهش را از میان میدان جنگ به سوی قلعه باز کرد. بعد از این همه مصیبت نوشیدن یک فنجان قهوه ایده ی فوق العاده ای به نظر می رسید.