هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۰:۱۵ چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۵

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
در همین لحظه در تالار به شدت باز شد و بیل در آستانه ی در پدیدار شد!
- این چه وضعشه آقا؟! به من گزارش دادن تو این تالار بی ناموسی می نویسین!!!! افراد متخلف خودشونو به منکرات تحویل بدن! مگر شما نمی دونین اینجا یه سایت هری پارتیه و باید پیرامون کتاب ها ................( یک ساعت بعد) بنا براین با بی ناموسی نویسی به شدت مبارزه می کنیم! حالا زود بگین ببینم کیا بی ناموسی نوشتن؟!
- پاق!
ملت:
- آخه الاغ!!! این چه کاری بود کردی؟!
- ترسیدم لو بریم!!!
- ما که کاری نکرده بودیم!!!!
همه به جایی که تا چند لحظه پیش بیل در آن جا سخنرانی می کرد خیره شده بودند ...اکنون بیل بر زمین پهن شده بود و جای یک عدد سم بر روز پیشانیش به وضوح قابل دیدن بود! و مگورین سانتور مونث جنگل ممنوع(در راستای پیرامون کتاب نویسی) هم بالای سرش قرار داشت و به بقیه نگاه می کرد ... همهمه ای در تالار اوج گرفت و در این بین بیل کم کم داشت به هوش می آمد ... بیل نشست و همه ی بچه ها متوجه او شدند ... سکوت همه جا را فرا گرفته بود که ناگهان:
-پاق!!!!
- برا ... چی ... دوباره ... این ... کار ... رو ... کردی؟!!!!!!
- اون همه ی مارو دیده ... ما همه شریک جرمیم... همه مونو اخراج می کنن!!!!
-
بیل دوباره بیهوش روی زمین افتاده و جای دو سم اسب بر روی پیشانیش به وضوح قابل دیدن است! همه دور بیل جمع شده بودند و سکوت سنگینی همه ی تالار را فرا گرفته بود و نفس از نهاد کسی بلند نمی شد!!!
- باید جنازه رو نابودش کنیم!
- چرت نگو! اون هنوز زنده ست!!!

-حالا باید چه کار کنیم؟! حالا باید چه کار کنیم؟ حالا باید چه کار کنیم؟( اکو! )



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
هیچ بی ناموسی ای در کار نیست ... لطفا این پست رو با دید مثبت بخونید چون دلم نمی خواد دیگه کسی وصله "بی ناموسی نویس" رو به من بچسبونه !

=====

هدویگ در حالی که یه شلوار از نوکش آویزونه وارد تالار می شه ... پسر مجهول الحالی هم که به همراهش رفته بود ، با یه پیژامه خوشگل بعد از هدویگ وارد تالار می شه !

پسر :
هدویگ به پسره نگاهی می اندازه :
- آخرش به من نگفتی واسه چی ترسیدی و خرابکاری کردی ؟ ... دفعه بعد دیگه من نیستم که کمکت کنم شلوارتو بشوریا !
و بعد با دیدن مرلین در اون نزدیکیا با صدای آرومتر می گه :
- در ضمن ورد ظاهر کردن پیژامه رو هم به زور از زیر زبون مرلین کشیدم بیرون ... یادت باشه به کسی نگیش .

پسره لبخندی می زنه و شلوار رو از نوک هدویگ می کشه و به سمت خوابگاه پسرا می ره .

هدویگ : بچه های این دوره زمونه چقدر ترسو شدن .
و با تکون دادن سرش لبخندی می زنه و به سمت یکی از مبلای خوابگاه می ره و روش لم می ده .

....

ملت با دهان باز نظاره گر این صحنه ها بودند :
و با تعجب به یکدیگر نگاه می کردند :
و بسی در کف مانده بودند :

هدویگ زیر لب آهنگ "دارم میرم به تهران!" رو زمزمه می کرد و مشغول تمیز کردن پرهاش و خارج کردن انواع و اقسام حشرات از میون اونها بود .

یکی از پسرها(پسر فعال تو این خوابگاه قحطیه !) به سمتش رفت و به آرومی کنارش نشست .
پسره : هدویگ تو حالت خوبه ؟!
هدویگ : آره ... چطور ؟
پسره : هیچی همینجوری خواستم حالتو بپرسم !

و بلند شد و به سمت جمعیت متحیر() رفت ...


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۴ ۲۰:۱۱:۲۳



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
با رفتن هدویگ به مرلین گاه همهمه ای در سالن گریفیندور به وجود می آید.

جسی : ابن کجاش افسرده بود؟!! من که تا حالا هدویگ رو این قدر خوشحال ندیده بودم.

جسی این جمله را گفت و با حالت مشکوکانه ای به سینیسترا و برگه ی تو دستاش نگاه کرد.با این حرکت جسی ملت گریف به طرف سینیسترا نگاه کردند. ( آخ که این گریفی ها چقدر دهن بینند!!)

چند لحظه ی بعد....

و این ملت گریف است که همچون گرسنگان سواحل خلیج گینه به برگه ی کاغذ در دستان سینیسترا حمله ور می شو ند.

- بدش به من!

- بده ببینم!

- بده به من بابا! شماها هیچی حالیتون نمی شه !

...


درست 5 دقیقه ی بعد کاغذی که تا چند لحظه ی پیش کاملا " سالم بود اکنون هر تکه ی آن در دست یکی از گریفی ها بود ( به این میگن معجز ه ی قرن بیست و یکم!)

سینیسترا آن طرف تر غر می زد در حالی که چشم کبودش رو که در اثر حمله ی بی شرمانه ی آلیشیا به وجود آمده بود چسبیده بود.

سینیسترا: شما هیچ می دونستید که چه چیز مهمی پشت اون برگه بود ؟

ملت گریف که هر کدام در گوشه ای از سالن پرت شده بودند منتظرانه به سینیسترا که حالا یه تیکه یخ رو چشم چپش گذاشته بود نگاه می کردند.

سینیسترا تا دید که داره ملت مشتاق می شه درد چشم کبودش را فراموش کرد و ادامه داد :

بله.... تو این برگه راهی بود که به ما نشان می داد از انتقام هدویگ نجات پیدا کنیم.


بعد انگار که خیلی داره بهشون لطف می کنه که داره این حرف ها ( ارجیف!) را می زنه :

آره خب... البته ..من با هدویگ خیلی مچ بودم.. شما برید یه فکری به حال خودتون کنید که پاتون گیره...راستی یادم رفته بود بهتون بگم...

ملت گریف : چی رو؟

سینیسترا : خب ... فکر کنم هفته ی یش بود که من با هدویگ رفتیم مغازه ی بورگین و بارکز .. اون به من گفت که بیرون بایستم چون می خواد یه چیزی بخره...

جسی: خب.. فهمیدی چی خرید؟

سینیسترا که یورش بچه های گریف رو زیر سر جسی می دید با حالتی که انگار استرجس این سئوال رو ازش پرسیده رو به استر کرد و ادامه داد:

خب... نه دقیقا"... یه چیز تیز بود به گمانم... شبیه چاقو یا یه همچین چیزهایی.. خلاصه هر چی بود به من ربطی نداره؟!!!...

ملت گریف که می دونست مغازه ی بورگین و بارکز مغازه ای نیست که چیزهای جالبی داشته باشه و با حالتی پوزش خواهانه از سینیسترا پرسیدند :

حالا.. هیچ راهی نداره که بشه فهمید توی اون کاغذ چی نوشته بود؟

سینیسترا : خب.. هیچ کاری نشد نداره... یه راهی هست که...

در همین حال هدویگ وارد سالن عمومی می شه و رشته ی کلام را پاره می کند.....


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
فرد شنل پوش وارد تالار میشه ... به آرومی جلو میاد ... صدای کشیده شدن ناخن هاش مو به تن آدم سیخ می کنه! همه بصورت کاملا آسلامی به هم نزدیک می شن و در برخی نقاط صدای شره ی آب به گوش می رسه که دال بر ترس خفن افراد موجود در تالاره ! فرد شنل پوش دستاش رو بالا میاره و می خواد کلاه شنلش رو برداره ... همه ی نفس ها با صدای هیپ بلندی در سینه حبس میشه ...
فرد شنل پوش کلاهش رو بر می داره:
- اوووووووف! عجب بارونیه! با این که شنل تنم بود باز حسابی خیس شدم!
این صدای هدویگ بود که با چهره ای خندان! به بعضی! از بچه ها نگاه می کرد ... همون لحظه دو سه نفر با صدای شالاپ رو زمین می افتن( آی کیوها! زمین خیسه همون ترسه و شره ی آب و ...)
دو سه تا از بچه ها می رن به پای هدی می افتن و در حالی که اشک همچون باران پاییزی! از چشمانشون سرازیر می شه :
- هدی ... هدی ... به ما کاری نداشته باش ... ما با تو ایم!
هدی: شماها چتونه؟! خودتونو جمع کنین!
وقتی هدی ترس رو تو چهره ی همه ی بچه ها ( به جز چندتا که کلا اصلا تو باغ نبودن) می بینه متوجه میشه که خبراییه و برای اینکه سوتی نده زود تریپ چشم غره و این حرفا میاد و به یکی از بچه ها اشاره می کنه:
- تو! بیا این جا ببینم ...
فرد مذکور که حسابی ترسیده به بچه های دیگه با مظلومیت تمام نگاه می کنه ... ولی بچه های با معرفت گریف شروع می کنن به بحث راجع به آب و هوا! یاروهه که شلوارش بر اثر خیس شدن سنگین شده با قدم های سنگین و لرزش سیصد و شصت درجه( چه ربطی داشت!) به سمت هدویگ می ره ...
- بیا بریم مرلینگاه کارت دارم!
در همون لحظه مرلین یه نیگا به جیبش می ندازه تا مطمئن بشه آفتابه ش اونجاست ...
در مرلین گاه:
فیششششششش قلپ قلپ!( صدای کشیده شدن سیفون!)
....



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
لحن سینیسترا به طور مخوفی خشک و وحشتناک می شه و ادامه می ده :
-و از همه بدتر اینه که اونا تا انتقامشونو از عامل این افسردگی نگیرن آروم نمی شن .

ملت : واااای !

رعد و برقی در بک گراند ، به خوفیت صحنه کمک می کنه !

گرومپپپپ !(مثلا صدای رعد و برق)

سینیسترا بلند می شه و به سمت تاریکی کنج دیوار می ره ... صورتش جلوه وحشتناکی پیدا می کنه .
- پس بهتره اگه به هدویگ بدی ای کردید مراقب خودتون باشید .

گرومپپپ !(رعد و برقی دیگر)

ملت به طور رندوم! از ترس می پرن بغل همدیگه .
اولی به دومی : من می ترسم .
دومی به اولی : نترس من اینجام !
اولی به دومی : شب بیا پیش من بخواب تنها نباشم .
دومی به اولی : با کمال میل !

گرومپپپپ !!!(باز هم رعد و برق)

صورت دومی لحظه ای روشن می شه .
اولی : اِ بوقی تو که پسری ... جییییغ !
دومی : آخ گوشم !
و اولی رو پرت می کنه .

گرومپ !!!(گول خوردید این دفعه صدای برخورد اولی با زمین !)

همه ساکت نشستن و به همدیگه نگاه می کنن ... ناگهان صدای جیر جیر مانندی شنیده می شه و در تالار به آرومی باز می شه ....




Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۲:۲۸ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
- و از همه بد تر اینه که ...
- خب؟!
سینی به حالت دو نقطه دی در میاد و یه کاغذ از تو جیبش در میاره و شروع می کنه به مرور اون کاغذه ...
ملت مشتاق:
ملت که منتظر بودن یکی یه چی بگه تا بشینن در باره ش حرف بزنن شروع به نظر دادن راجع به رفتار های اخیر هدی کردند:
- آره من خودم شخصا باهاش صحبت کردم!
- خب؟ خب؟
- هیچی ... راجع به دست و نمک و اینا یه چیزایی می گفت ...
-آره منم پراش رو دیدم که تو سالن افتاده بود!
- دیروز که تو سالن بودیم به من گفت که خسته شده ...
- پراش هم تو سالن بود اتفاقا!!!!
-آقا این دسیسه ست! یه کسایی تو این ماجرا دست دارن!
- بحث رو سیاسی نکن اندرو!
- پراش که ریخته بودن رو من خودم دیدم تو سالن!
- میشه بس کنی مگور!!! ما همه می دونیم که تو پرهای هدی رو تو سالن دیدی که افتاده!
همه با چهره هایی غضبناک به مگ نگاه کردند ... ( ده دقیقه بعد) همچنان دارن به مگ نگاه می کنن ...
- خب ... می خواین براتون یه شعر بخونم!!!!
جسی: خیل خب بچه ها ... داشتیم راجع به هدویگ حرف می زدیم!
با این حرف جسی و با صدای غمگین لوییس که می گفت "هدی" و آهی از نهادش بیرون داد همه به عمق فاجعه پی بردن!!!!(فضا سازی!)
سکوت همه جا را فرا گرفته و تنها صدای هق هق چند تن از دختران گریف به گوش می رسید! همه به این فکر می کردند که چه شد!؟ هیچ کس نمی خواست این سکوت را بشکند اما یکی باید این کار را می کرد و آن شخص کسی نبود جز اندرو:
- خب بچه ها شکر تو کلامتون(!) یه سوالی برام پیش اومده ... اینکه الان هدی کجاست؟!!!!
با این سوال اندرو دوباره همه به فکر فرو رفتند ... در این بین سینی که گویا قسمتی که قرار بود بگه رو پیدا کرده بود:
- پیداش کردم! ایناهاش ...و از همه بدتر اینه که ...


ویرایش شده توسط مگورین در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۴ ۱۳:۵۴:۳۴


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۵

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
-شبی از همون شبهای روزی از روزهای پست قبلی -


ملت گریف توی سالن عمومی گریفیندور جمع شدند و با افراد تازه وارد بیشتر آشنا می شدند. شاید حضور همین افراد تازه باعث شده بود نفهمند که که یکی از گریفی ها تو جمعشون نیست. تا اینکه ...

جسی: راستی هدی کجاست؟ یه چند وقتی دیگه این ورها ( منظور همون رول پلینگ) پیداش نمی شه. خیلی توخودشه این اواخر.


بیل داره با استرجس در مورد اینکه بازی کوییدیچ که تو سال 1978 برگزار شده بود صحبت می کرد و می خواست نشون بده که مثلا" حواسش پیش حرف های جسی نیست.( کلا " خیلی ضایع بود چون همه ی گریفی ها فهمیدند!)استرجس هی سعی می کرد خودشو وارد بحث کنه اما مگه بیل می ذاشت. !( امان از دوست ناباب!!!!)

مگورین : اره منم متوجه شدم. دیروز چند تا از پراش رو تو سالن دیدم افتاده بود.

پرسی: اما این سابقه نداشته ! امکان نداره چند تا از پرهای یه جغد هم زمان بریزه !

سینیسترا از اینکه بالاخره می تونست خودی نشون بده بادی به غبغب اندا خت. سینه اش رو صاف کرد و بعد انگا ر که بخواد در مورد تجهیزات هسته ای و صلح آمیز بودنش تو کاخ سفید حرف بزنه صداش رو بالا برد:

بله ! امکان داره !

ملت گریف ( به جز بیل و استر که هنوز دارن در مورد بازی مزخرف کوییدیچ یه دهه ی پیش حرف می زنند ) :

سینیسترا که تازه ذوق کرده بود از اینکه یه چیزی بلده که دیگران بلد نیستند ابرو هاش رو بالا اندا خت و ادامه داد :

اهم ..اهم ...خب آره من توی یکی از کتاب های پرنده شناسی خونده بودم . خب البته من همیشه به پرنده شناسی علاقه داشتم . می دونید اونها خیلی قشنگند و خیلی هم موجودات خاصیند.. مخصوصا " با اون روحیه ی تنوع طلبشون... می دونید که...


15 دقیقه ی بعد ....

سینیسترا همچنان در حال گفتن از خودش ( در واقع همون تعریف کردن از خودشَ!!!! )

تا بالاخره بیل هم اعصابش به ریخت و مجبور شد بحثش در مورد گلی که "فردریش تاناکیان" ( بهترین مهاجم کوییدیچ ایرلند در زمان خود) را در بازی کوییدیچ سال 1978 نا تمام بذاره و بگه:

خب ریختن پرهای یه جغد چه معنی داره؟!!

سینیسترا که دید داره هویجوری!! بر ملت مشتاق برای گوش کردن به حرف های زیبایش !!( همون چرندیات!) افزوده می شه :

آهان بله! خب این نشان دهنده ی این است که پرنده ی مذکور دچار افسردگی شده! وقتی پرنده ها یی نظیر جغد مورد بی محبتی نزدیکتری دوستاشون می شن این اتفاق شوم براشون می افته و از همه بدتر اینه که....

ملت گریف در حالیکه هیجانی توام با ترس داشتند گفتند :

از همه بدتر چیه ؟


سینیسترا:......


-------------------------------------------------------------------------

با آرزوی بهترین ها برای شما گریفی های عزیز


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
--- روزی از روز ها ، خوابگاه گریف ---

طبق معمول ِ هر روز ملت دختر نشسته بودن و مشغول خاله بازی بودن !

اندرو : آدامسمو بده جسی !
جسی : نمی دم مال خودمه .
اندرو : جیییغ
جسی : جیییغ !
و ...

و اما ملت پسر نیز در گوشه ای دیگر جمع بودن و داشتن مذاکره می کردن !

ناگهان بیل وارد خوابگاه می شه و به همه یه نگاه سیر می کنه(عجب آدم هیزی!) و به هدویگ هیچ نگاهی نمی کنه و می ره می شینه پیش استرجس جونش !
استرجس رو به هدویگ می کنه :
- هدی بیل چرا هیچ وقت تو رو محل نمی زاره ؟
هدویگ : کشته مرده محل گذاشتنشم ! ... محل نزاره هم مهم نیست !

استرجس با این حرف بهش برمیخوره و حس "بیل دوستی"ش گل می کنه و به هدویگ پشت می کنه و شروع می کنه با بیل حرف زدن .

استرجس : خب بیل جون چه خبر ؟
بیل : آره نقشم گرفت بروبچ ریختن محله نحوه برخورد ...

هدویگ بلند می شه و به خارج تالار می ره ...

--- چند دقیقه بعد ، حیاط هاگوارتز ---

هدویگ لب دریاچه نشسته و داره به اتفاقات اخیر فکر می کنه ... استرجس از دور به سمتش میاد و کنار هدویگ می شینه .
استرجس : چیه هدویگ اینجا چی کار می کنی ؟
هدویگ : استرجس تو نظرت چیه راجع به این شورشایی که خبرش تو پیام امروز چاپ شده بود ؟
استرجس : من بی طرفم با سارا هم حرف می زدیم بهش گفتم که بی طرفم نظری هم ندارم که بخوام بگم .

هدویگ بحث رو عوض می کنه و چند دقیقه ای با استرجس صحبت می کنه ...

--- شب ، تالار گریف ---

ملت دور هم جمعن و با هم صحبت می کنن ... هدویگ بر خلاف عادت همیشگی از پنجره وارد خوابگاه می شه تا یه تیریپ تنوع بیاد !
استرجس و بیل دم پنجره نشستن و دارن صحبت می کنن .
بیل : استرجس تو هم بیا با بقیه برو اعتراض کن ... من مطمئنم این حرکت باعث برانداخته شدن رژیم منحوسی که جامعه جادوگری رو اداره می کنه می شه .
استرجس : هر چی تو بگی بیل ... چشم قربان !

هدویگ با شنیدن این حرفا آهی می کشه و سرشو از روی تاسف تکون می ده و بدون اینکه توجه کسی رو جلب کنه به سمت ورودی خوابگاه پسرا پرواز می کنه .....


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۳ ۱۵:۴۷:۵۹



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱:۱۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
بچه ها: ما موافقیم!
در خوابگاه به شدت باز شد و کوییرل با بک گروند صاعقه و اینا در آستانه ی در پدیدار شد!
- امشب اینجا هیچ جشنی برگذار نمیشه!
- نه نه ما اصلا هم موافق نیستیم! جشن دیگه خز شده! اه اه ما چقدر از جشن بدمون میاد !
این صدای جمعیت یک پارچه ی گریفندور بود که خوابگاه را به لرزه در آورد!(فضا سازی) کوییرل میره
در این بین مگورین که حسابی دیالوگ هاش رو کار کرده! از گوشه ی سالن میاد بیرون:
- سلام بچه ها! ( یکی می زنه پشت هدویگ و اونو با دیوار یکی می کنه) چطوری هدی؟! خیلی خوشحالم که منو تو جمع خودتون پذیرفتین!
جمعیت گریف که اشتیاق تو چشماشون موج می زنه به سرعت پراکنده میشن و هر کس به سمت تخت خودش می ره ... جسی هم با مهربانی(!) هدویگ رو با کاردک از دیوار جدا می کنه و اونو می بره به تختش ...
مگورین هم به گوشه ی خوابگاه می ره یه کپه کاه پهن می کنه و دراز می کشه :
- احساس می کنم تو گله ی خودمم(!) فردا روز خوبی برای آشنایی بیشتر... یه روز آفتابی با هوای مطبوع!( نکته: سانتورا می تونن پیش بینی کنن!)
فردا:
- اه لعنتی! این موقع سال چه وقت بارون اومدنه؟! هدی اون پنجره هارو ببند!
- ایول عجب طوفانیه!!! پسر نمیشه از قلعه بیرون رفت!

----------------------
سلام به همگی! می تونین منو مگ، مگو، مگور و ... صدا کنین. خب دفعه ی بعد بهتر می نویسم



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
بچه ها قدر تالار خصوصی رو بدونید ... هیچ جا تالار خصوصی نمی شه مخصوصا گریف ... حیف که دیر فهمیدم !

==

بیل : خب بچه ها بهتره که دیگه یواش یواش راه بیفتیم . زمان برای ما خیلی مهمه !
با این حرف بیل جنب و جوشی بین بچه های تالار میفته و همه به دنبال برداشتن وسایل ضروریشون می شن تا با کمک بیل به نجات سام برن .
ولی یه نفر هنوز یه گوشه نشسته و هیچ تکونی نمی خوره .

جسی در حالی که داشت زیر لب اسم چیزایی که می خواست رو زمزمه می کرد ، از جلوی هدویگ رد می شه ... بعد چند لحظه می ایسته و نگاهی به هدویگ می کنه که روی مبل لم داده و داره با پراش بازی می کنه .

جسی : هدویگ چرا نشستی ؟ ... پاش مگه نشنیدی بیل گفت عجله داریم ؟
هدویگ : من نمیام !
جسی : چی ؟ ... واسه چی ؟
هدویگ : خیلی معذرت می خوام ... ولی من نمیام .
جسی : باز افتادی رو دنده لج ؟ ... هنوز جشنم یادم نرفته ها ...

--- فلش بک ---

جسی : هدویگ تو باید با سوفیا بیای جشن !(اسمش یادم نیست یه اسم نوشتم دیگه !)
هدویگ : عمرا ... من تحمل این بی عدالتی رو ندارم ... من باید با شخصیت مجازی بیام ؟ ... من نمیام ! ... من میرم شهربازی !
جسی به هدویگ پشت می کنه و میره ...

--- پایان فلش بک ---

جسی : هر کار می خوای بکن ... من که زورم بهت نمی رسه ... باشه
جسی از هدویگ دور می شه و به دنبال کار خودش می ره و هدویگ هم به بازی با پرهاش ادامه می ده .

--- دقایقی بعد ---

در تالار بسته می شه ... هدویگ در سکوت غریب تالار یه گوشه نشسته و به نگاه به اطراف دنبال چیزی می گرده تا خودشو سرگرم کنه ... بعد از چند لحظه در تالار باز می شه و نیم تنه یک اسب در چهار چوب نمایان می شه ...

*اینو نوشتم تا مگورین(اسمتو درست نوشتم؟) عضو جدید تالار رو وارد داستان کنم ... مگورین(!؟) یکی از سانتور های مونث جنگل ممنوعه است ... و همین دیگه !

در آخر هم آفرین سینیسترا ادامه بده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.