- خوب گوش سمت چپ یک جن خونگی رو اگر با استخون انگشت سمت چپ اون حیوووون ترکیب کنیم چی میده ؟ هوووم نه ... خشانتش کمه ! باید یه جور دیگه حالشو بگیرم ! اصلا معلوم نیست چه موجوديه لامصب .
چشم بلا با دیدن این صحنه یه لحظه کور میشه و در یک حرکت ارزشی خودش رو میندازه داخل رودخونه و وقتی بیرون میاد خودشو روی چمنها غلت میده و بعد از اینکه تمیز میشه به پسرک خیره میشه .
چشم : هی تو ... ببینمت ! تو درک نیستی؟
- هیس ... خفقان بگیر ببینم ... دارم درس میخونم
- تو از تالار در اومدی که بری درس بخونی خیر سرت دیگه ؟
- ها ؟ چی میگه ؟ خوب قبلش یه کار مهمتر دارم که باید انجامش بدم .
چشم به یاد زمونی که در حدقه بلا بود به این شکل در میاد:
- چه کاری ؟ زود باش ببینم !
- هیچی میخوام این مانتی و ... صبر کن ببینم تو کی هستی اصلا ؟
چشم بی صاحاب به سمت دراکو که روی چمنها دراز کشیده و دفتر خودش رو باز کرده نزدیک میشه .
- این عکس جیگر من بید !
دراکو : ببینم کوری ؟ این مانتیه ... دارم نقشه قتلش رو میکشم ! تو از کجا میشناسیش؟
- مثل اینکه کل شبانه روز چشم صاحابم روی این موجود خیکی بودا .
دلینگ ...
چراغی بالای سر دراک ظاهر میشه .
- ببین خوب پس با هم حسابشو میرسیم
- ایووول ... پایتم پسر ... بزن بريم که دارمت
اون چشماتو باز کن ببین چی میگم ... برو این جونورو پیدا کن ورش دار بیار اینجا ... بهش بگو بیا بريم نون بهت بدم .
چشم : چشم ! همین الان ...
دو سوت و نیم بعد !
- بیا حیووون ... بیا نون ؛ تکون بخور دیگه تن لش ! اه ... بی مصرف
- مانتی نون دوست داشت ! خیلی دوست داشت !
دراکو : منم تو رو دوست دارم ... بیا اینجا ببینمت !
- بده بده بده بده !
دراکو یک عدد چاقو قصابی از جیبش بیرون میاره و در یک حرکت زيبا و دلنشین به زير شکم مانتی میکوبه ( آآآآآه ... بالاخره دخل این جونور رو اوردم )
مانتی روی زمین ولو میشه و خون از پر و پاچش میریزه روی چمنها !
دراکو روی زمین زانو میزنه و هفت هشت نه ده یازده دوازده ضربه چاقو دیگه به سر و صورت مانتی میکوبونه و با خشانت تمام میپره روی جسد مانتی و کاملا لهش میکنه تا تمام عقده هاش خالی بشه .
- بیا اینجا ببینمت گوگولی !
چشم کاملا به این شکل در اومده بود :
دراکو شیرجه میزنه روی چشم و با نوک چاقو ، سی چهل خط روی شبکه و قرنیه چشم بلا میکشه و یه گاز هم اخر سر ازش میگیره و اونو همراه مانتی به درون دریاچه که در کنارش بود پرتاب میکنه .
قلپ قلپ قلپ ! ( صدای غرق شدن چشم و مانتی در آب )
دراکو یک ساعتی در کنار درياچه میشینه و بعد از یک ساعت که همه چیز به خوبی تموم میشه ، از جاش بلند میشه .
- آخیش دلم خنک شد ! حالا با خیال راحت فرار میکنم و میرم !
شوق انتقامی که سالها در انتظار ان بود ، تمام وجودش رو فرا گرفته .
به سمت درب خروجی اطراف محوطه حیاط حرکت کرد .
سه ساعت بعد ... نه شیش ساعت بعد ... نه ده ساعت بعد که دیگه نتونید پیدام کنید
بلا در حالی که عینک آفنابی به چشم زده ، دست رودلف و سیبل رو گرفته و به دنبال مانتی میگرده .
پاتی : هوووو ... شب و عینک آفتابی ؟
رودلف : بريد گمشید تا به بلا نگفتم نصفتون کنه !
ها ها ها ها ( صدای خنده بروبکس گريفی که الهی فداشون بشم )
رودلف : ناراحت نباش عزيزم پیداشون میکنیم
لونا لاوگود : اه اه اه ... زز بدبخت !
بلا : بريد گمشید تا به رودلف نگفتم نصفتون کنه !
ها ها ها ها ( صدای خنده بربکس راونکلاوی که الهی قربونشون برم)
بلا : ناراحت نباش عزيزم آدمشون میکنیم !
سیبل : ببینم این جونوری که میگید چه شکلی بود ؟
رودلف : هی بابا ... ما رو باش با کی اومدیم پیک نیک ! مانتی رو تو ندیدی تو عمرت ؟
سیبل : خوب نه
رودلف :
-------------
آخ چه حالی داد ! ناسلامتی خون خشانت اسليترينی تو رگامونه دیگه !
از روز اول من گفتم این مانتی رو نفله میکنم ؛ چه زمانی بهتر از روز وداع یاران ؟ با خاطره خوش میريم دیگه
به بلا و رودلف : :bigkiss: