هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۸۵

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
در همین حین یک دفعه سر و کله دراکو پیدا میشه .
ملت : تو چرا برگشتی .
دراکو : اومدم که .
دراکو حرفش رو نیمه کاره می گذاره و به سمت مانتی(مال من ) میره و می دزددش و فرار می کنه .
جاگسن : هوووو . بچه من رو کجا می بری و می دوه دنبال دراکو .
دراکو : خودم می دونم که این مانتی رودولفه . پس خالی نبند.
جاگسن : طور خدا بچم رو از من نگیر . همون کارخانه بسه درش رو تخته کردن و بعدش هم خرابش کردن.
خوب دراکو تقریبا به در حیاط رسیده بود غیب میشه و دیگه کسی نمی بینتش.
رودولف : آخی الهی برات بلا بمیره.
بلا : الهی خودت براش بمیری . تو چه کار داری به من . من دوست ندارم بمیریم .کروشیو.
کروشیو به رودولف برخورد می کنه و رودولف به دست و پا و سر کله دماغ و دهن و چشم و ابرو و به همه چی خودش می پیچه .
در اون ور ولدی در حال نصیحت کردن جاگسن بود.
ولدی : پسرم گریه نکن ما پیداش می کنیم.
ولدی تو فکرش : عجب پیام تریبسی دادیم هاااا.
سینبل : یافتم یافتم یافتم .
و میاد پیش ولدی وای میسته.
ولدی : نکنه همون چیزهای شر و بر اون اشرمیدس رو یافتی.
سینبل : اولا اشرمیدس نه و ارشمیدس . ثانیا بچه جاگسن رو یافتم .
ولدی : حالا هر چی زود بگو کجاست که یه مرگخوار من داره تلف میشه .
سینبل : جایی پر از عنکبوت . با وسیله های کهنه و جادویی . دراکو شروع کرده به .
سینبل از این که تصویر وحشتناکی دیده بود دهنش بند اومد و دیگه نتونست چیزی بگه .
جاگسن : اون دراکوئه داره چه کار می کنه . زود باش بگو.
جاگسن می پره و یقه سینبل رو می گیره.
سینبل : داره به مانتیت غذا میده .
ملت :
جاگسن بعد از نیم ساعت :
ولدی : جاگسن جان پسرم چیزی نشده که اون فقط داره به بچت غذا میده.
بلیز : اه بچه ها گوشیم ویبره می زنه .
بلا : یعنی کی می تونه باشه.
ولدی : اگه یه بار دیگه این جمله رو تکرار کنین خودم همتون رو می کشم. :rant


من یه شبح و�


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱:۴۱ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۸۵

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
بچه منو ميكشيد؟مظلوم گيرآورديد؟
-------------------------------------------------------------------------
در زيرآب:
زيردرياچه شهربزرگي قرار دارد كه محل زندگي پريان دريايي است وعين اينكه در فيلم نشان داد نيست وخيلي چرت بود فيلم من كامل نديدمش شايد چون اعصابم خرد شد ورايانه راخاموش كردم...بهرحال،پريان دريايي دارند براي خودشان شنا ميكنند وكيف دنياراميكنند.
عده ازاين مردمان هميشه درآب سركوچه ايستاده اند ودارند كارهاي بي ناموسي انجام داده به ناموس مردم زل ميزنند:
-70حباب(بوق!!!)
بقيه:
(ترجمه:احتمالا يكي ازاين بيناموسان به يك خواهرچيزي گفت )
همينطور كه جوانان اين مرز وبوم دارند كارهاي زشتي انجام ميدهند ازاون بالا كفتر ميايه...نه ازدوردستها چيزي به سرعت درحال نزديك شدن به آنهاست:
-887464حباب(هااين چي بيد؟)
-756حباب(قايق موتوري!!!)
-90حباب( )
-664537حباب(آخه بوق قايق موتوري زيرآب كارميكنه؟)
-8875حباب(زيردريايي!!!)
-90حباب( )
-76453حباب( يعني چي ميتونه باشه؟)
-بدون حباب( )
جوانان اين مرزوبوم:
فرد درحال نزديك شونده:غذاي دريايي!!!
جوانان اين مرزوبوم: مامان!!!
-------------------------------------------------------------------------
خارج ازآب:
-من شنا بلدنيستم
-من زنم ميزنه منو اگرشناكنم
- چرا دروغ ميگي؟ميخوايي جوروعليه من مسموم كني؟
- آني موني بود!!!
- گيري داديد به من؟!
همه درحال بحث هستند كه چه كسي رابفرستند درون درياچه كه مانتي رابياورد بيرون،لرد طبق معمول ازاين جماعت خسته فاصلح گرفته است ودرحال مطالعه كتاب است:
-لردتونميايي بري زيرآب؟
-
- آني موني بود...
-تابلو خودم ديدمت
-آني موني بود !!!
بالاخره بلاتريكس كه ازاين همه سروصداخسته شده يقه نزديكترين موجود به خودش راميگيرد وپرت ميكند درون آب...لايه نازكي ازروغن روي آب رافراميگيرد:
همه: اسنيپ بود!!!
جينا: كسي درمورد همسرمن صحبت كرد؟!
دراثنايي كه جينا مشغول كتك زدن وتوجيه كردن ملت اسلي است بلاتريكس كنارلرد درحال تماشاي درياچه است:
-ديركرده...شايد پريان دريايي گرفتنش!!!
-پري دريايي؟اسنيپ؟
لردسعي ميكند توجه جينارادوباره به مردم اسلي جمع كند تا مردمان درون درياچه به خطر نيفتند:
-آني موني بهت زبون درازي كرد!!!
- چه گيري داديد بمن؟خوب بليزكه هست!!!
بليزتاميايد حرف بزند گياه بزرگي سدراهش ميشود:
-تودرمورد نون چي گفتي؟
-
---------------------------
زيرآب:
مانتي درحال دنبال كردن مردمان دريايي است،مردمان دريايي دراين فكرهستند كه اگرخودشان رابكشند بهتراست يااگر مانتي بخورتشان ويااگرازآب بپرند بيرون خفه شوند؟
-مانتي غذاي دريايي دوست داره!!!
-987حباب(بابابيخيال!!!)
مانتي بشدت دنبال يك پري دريايي ميكند به اين تفكركه چه استيكي بشود اين پري درياي!!!
درهمين احوالات مردمان دريايي ردي روغني مشاهده ميكنند كه درحال نزديك شدن به آنهاست:
-87536حباب(بجان خودم اين دفعه قايق موتوريه!!!)
مردمان دريايي:
رد روغني لحظه به لحظه نزديكترميشود وبالاخره مانتي وي رامشاهده ميكند:
-خوراكي چرب!!!
-
مانتي بيخيال مردمان دريايي ميشود وباسرعت زيادي به سمت اسنيپ شناميكند...اسنيپ باسرعت به سمت سطح آب ميرود ومانتي دنبالش:
-75585(من اشتباه كردم!!!)
-مردمان دريايي:
-5534383حباب(قايق موتوري نبود جت بود!!!)
مردمان دريايي:
--------------------------------------
سطح آب:
همه درحال توسروكله همديگر زدن هستند كه سيبل جيغ ميكشد:
-يك چيزي درحال نزديك شدن است
-برو بابا حال داري!!!
-بجان خودم!!!
همه دست ازتوسروكله همديگر زدن برميدارند وبه درياچه خيره ميشوند...خدايي يك چيزي درحال نزديك شدن است:
-فكركنم قايق موتوريه!!!
-كروشيو!!!
-
ناگهان سطح درياچه به هوا برميخيزد-مرسي جمله -ويك عدد آدم ازآن خارج ميشود:
يك عدد آدم:اي واي كمك!!!
بعدش يك چيزديگري ازآب ميپرد بيرون:
-
همه:مانتيمورت؟؟؟؟
بلاتريكس وردولف:
اسنيپ به سمت قلعه ميدود ومانتي به سمت رودولف وبلا:
-مامان...
حضار: چه صحنه دراماتيكي!!!
مانتي بغل مامانش ميرود وبعد ميرود بغل باباش وبعد بغل لرد وبعد بغل همه ويكهوو همه ميبينند يكي از ملت تازه وارد اسلي نيست ولي چيزي نميگويند كه مانتي ناراحت شود!!!

ادامه بديد...مانتي روبكشيد يك چيزبدترمياورم!!


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ سه شنبه ۴ مهر ۱۳۸۵

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
بلا:کو...کو پسرم؟...کجای دریاچس..پیداش کنین...من که نمیبینم!!!...هی سیبل...بگرد پیداش کن
انی مونی:موافقم...سینبل پیداش کنه
سیبل:من پیشگوئم...غواص که نیستم..ضمنا اسم من سینبل نیست سیبله
بلا: پیداش کن سیبل
سیبل: خب برای این کار باید چشم درونمو خبر کنم...خیلی عصبانی میشه...آخه رفته تعطیلات...بهش مرخصی دادم
بلا: زود سیبل..زود
سیبل:خیلی خب بابا...
سیبل چشماشو میبنده و دقایقی بعد صدای سواحل قناری اطراف رو پر میکنه!!!
رودولف:تو درونت بلند گو هم داری سیبل؟
سیبل:خفه شو یه دقیقه!
سیبل صداشو صاف میکنه:چ...چ....چشم درون عزیزم...بلاتروف جان
بلا:بلاتروف؟ ...بلاتریکس و رودولف؟
سیبل:
چشم درون:اه...اه...تو که گفتی به من و شارا(گوی) مرخصی دادی...چی شد پس؟
سیبل:خب یه کار کوچولو دارم باهات بعد میتونی به آب پرتقال خوردن ادامه بدی...
چشم درون:آب آلبالوئه این...نه پرتقال!!
بلا:بگو مانتیه من کجاس؟
چشم درون:صدای یه لسترنج رو شنیدم؟عینک دودیم که زده!!هر کاری کنی خوشتیپ نمیشی...سعی نکن
بلا:
چشم درون:ضمنا اگه دنبال مانتی هستی بیخود نگرد...زیر آب خوشحال تره...داره با ماهی جماعت حال میکنه...مزاحمش نشو..
رودولف:
سیبل:
بلا:سریع بگو مانتی من کجای دریاچس؟
آنی مونی:آره چشم درون سینبل...بگو
سیبل:سینبل نه سینبل نه
چشم درون:خب دقیقا وسط دریاچس...یکیتون باید تا اون وسط شنا کنین
رودولف نمیفهمه چرا یهو همه چشم ها اونو نگاه میکنن!!(البته غیر از بلا که چشم نداره)


ویرایش شده توسط سیبل تریلانی در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۴ ۱۹:۳۹:۰۰


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ سه شنبه ۴ مهر ۱۳۸۵

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
در همین لحظه ملت جاگسن و توله هاش رو می بینن که سوار یه آمبولانسن و دارن به سمتشون میان.
سینبل : اونا کین دیگه.
رودولف : اون جاگسن اون ارزشیه و اونا هم بچه هاشن.
سینبل : زنش کجاست
بلاتریکس : زن نداره.
در همین لحظه جاگسن در حال پیاده شدن از آمبولانس بود.
جاگسن : کی گفته من زن ندارم . مگه شما سرزمین اشباح نخوندید . من با خواهر اون دارن بیرخته ازدواج کردم .
رودولف : راست میگه .
حالا بچه های جاگسن هم که عبارتند از 5 تا گرگ 1 اژدهای پوزه کوتای سوئدی و یه مانتی.
مانتی : بابا مانتی کو؟ :proctor:
جاگسن : هیچی رفته تو آب آب بخوره ما الان میریم نجاتش میدیم عزیز دل بابا.
رودولف : نتهایی می تونیم تجاتش بدیم . لازم به کمک شما نکرده.

__________________________________
ببخشید بچه ها کوتاه شد . مورد ضربه مادر قرار گرفتیم.


من یه شبح و�


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ سه شنبه ۴ مهر ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
معاون وارد میشود

نقل قول:
رودولف رو به دریاچه:مانتی...دخترم..عزیزم..کجایی؟بیا بغل بابا.
سیبل:طفلکی دیوونه شد..مانتی مرده بابا..دیگه هم زنده نمیشه.
بلا:نه. ..دراکو ظاهرا قسمت دوم اسم مانتی رو فراموش کرده بود..مورت..اسم اون مانتیمورت بود که به افتخارلرد ولدمورت گذاشته شده بود.لرد سیاه هم به عنوان هدیه تولد یک هورکراکس خوشگل به مانتی هدیه داده بود
الان یکی بره تو دریاچه و مانتی و چشمهامو بیاره..باید برم سراغ دراکو..خیلی وقته میخوام باهاش تصفیه حساب کنم.


اهم اهم اهم

رودولف و بلاتریکس در حالی که همدیگه رو در آغوش گرفت مشغول گریه هست

رودولف: مانتی دختر بابایی تو ته دریاچه چیکار میکنی آخه؟ مگه نگفته بودم هر وقت میری سمت دریاچه بگو گراوپی رو بفرستم بیاد مراغبت باشه؟

وجدان رودولف: حرف تو دهن بچه میگذاری؟ تو کی به گراوپی چیزی گفتی؟

بلاتریکس: مانتی جون پسر م مامان به قربونت بره مگه نگفتم هر وقت میری لب دریاچه بگو که به آنی مونی بگم بیاد مراغبت باشه؟

وجدان بلاتریکس: ها خودت بگو مگه تو زدنی تو سر آنی مونی که فرداش کر شد چطوری میخواستی بهش بگی بره مراغب مانتی باشه؟

سینبل لسترنج نه ببخشید سینبل تریلانی : گریه نکنید عزیزانم بلاخره هر آب اورده ای رو یه روزی آب میبره

دقایقی بعد سینبل:

اهم اهم اهم

کوفت

مرسی

خواهش

اهم اهم اهم

بنال دیگه مگه نمیبینی ما عزاداریم

لرد این هروکراکس رو داد من بیارم برای مانتی . گفت دیشب که مانتی رفته بود أز مرگ مشنگ بازی کنه اینو جا گذاشته بود

رودولف: مانتی رو دیشب فرستادم خونه ی تو که یه مقدار باهات صحبت کنه دژ مرگ چیکار میکرد؟

انی مونی: من مانتی رو اغفال کردم بردمش دژ مرگ دو تا مشنگ بخوره کیف کنه

بلتریک و رودولف: دفعه ی اخرت باشه از این هله هوله ها میدی مانتی بخوره ها

من:

سه سوت بعد آقای معاون از اون خانواده ی داغ دار میپرسه: ببخشید این خانوم کیه؟

_تازه وارد

- حتما یه لسترنج دیگه؟

خانوم تازه وارد: من؟ لسترنج؟ نخیر من سینبل تریلانی هستم پیشگو دستت رو بده فالت بگیرم پسرم

آنی مونی: فال نمیخوام بیاین برم جسد مانتی رو از آب بکشیم بیرون

ملت: بریم بیرم



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ سه شنبه ۴ مهر ۱۳۸۵

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
بلا که احساسات مادرانه اش برای اولین بار زنده شده با عصبانیت یقه سیبل رو میگیره:هی..تو مثلا پیشگویی بلدی؟زود بگو بچه من کجاست...تو اگه نمیتونستی پیشگویی بکنی چرا ما اینقدر خودمونو کشتیم که تایید بشی؟
سیبل با دیدن قیافه خشمگین بلا فورا استعداد پیشگوییش برمیگرده:خوب...بذار به گویم یه نگاهی بکنم.
و گوی بلورینشو از جیب رداش در میاره...
جیغ گوی باعث میشه همه گوشاشونو بگیرن..
-هوی پیرزن مضحک مگه بهت نگفته بودم از ساعت 10 تا 12 مزاحم من نشو؟دارم استراحت میکنم.
سیبل با شرمندگی گوی رو روی زمین میذاره.
-میدونم عزیزم ولی این موجودات خشن نزدیک بود منو بکشن..حالا اگه میشه یه لطفی بکن ببین یه موجود زشت پیدا میکنی که نصفش شبیه این(اشاره به بلا)و نصفش هم شبیه این(رودولف)باشه؟
گوی:آهان..پیدا کردم..یه کرم فلوبر
بلا و رودولف:
بلا گوی رو برمیداره و روی دریاچه میگیره:خوب...حرف میزنی یا از این به بعد برای موجودات دریایی پیشگویی میکنی؟
-خوب خوب...من تسلیمم..میگم..منو بذار زمین.من حساسم.مشکلات رروحی دارم.با من درست رفتار کن.
بلا گوی رو روی زمین میذاره.
-خوب...بذار کمی فکر کنم..آهان پیداش کردم.مرده.
سیبل قبل از اینکه دست رودولف به گوی برسه برش میداره:تو چی داری میگی؟از جونت سیر شدی؟اینا شوخی سرشون نمیشه.
-کی شوخی کرد؟مرده خوب من چیکار کنم.عکس قاتلشم دارم میبینم.
سیبل:قاتلش کیه؟
گوی :خوی..من اسمشونمیدونم.همون پسری که ظرف یک سال گذشته حدود 143578بار خداحافظی کرده ولی هنوز هم موفق نشده بره.
همه:...
رودولف درحالیکه با گوشه ردای بلا اشکهاشو پاک میکنه:جسد دخترم کجاست؟
بلا با چوب دستیش ضربه ای به سر رودولف میزنه:ای بوق...مانتی پسر بود.
رودولف گریه اش شدیدتر میشه:نه عزیزم..تو چشم نداری که...دختر بود.
بلا با عصبانیت:بابا چشمهای من همین چند ساعت پیش در رفتن.مانتی یک سالشه.
صدای گوی همه رو ساکت میکنه:صبر کنین...شما دارین تمرکز منو به هم میزنین.پیداش کردم..مانتی رو پیدا کردم.اون توی یه جای پر از آبه.
-کجا؟حموم؟
-نه بابا..همینجاست..ته دریاچه..ضمنا چشمهای بلا هم اونجاست.ولی راستش وضعیت چشمهات زیاد خوب نیست.
رودولف رو به دریاچه:مانتی...دخترم..عزیزم..کجایی؟بیا بغل بابا.
سیبل:طفلکی دیوونه شد..مانتی مرده بابا..دیگه هم زنده نمیشه.
بلا:نه. ..دراکو ظاهرا قسمت دوم اسم مانتی رو فراموش کرده بود..مورت..اسم اون مانتیمورت بود که به افتخارلرد ولدمورت گذاشته شده بود.لرد سیاه هم به عنوان هدیه تولد یک هورکراکس خوشگل به مانتی هدیه داده بود
الان یکی بره تو دریاچه و مانتی و چشمهامو بیاره..باید برم سراغ دراکو..خیلی وقته میخوام باهاش تصفیه حساب کنم.



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۴:۴۸ سه شنبه ۴ مهر ۱۳۸۵

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
- خوب گوش سمت چپ یک جن خونگی رو اگر با استخون انگشت سمت چپ اون حیوووون ترکیب کنیم چی میده ؟ هوووم نه ... خشانتش کمه ! باید یه جور دیگه حالشو بگیرم ! اصلا معلوم نیست چه موجوديه لامصب .
چشم بلا با دیدن این صحنه یه لحظه کور میشه و در یک حرکت ارزشی خودش رو میندازه داخل رودخونه و وقتی بیرون میاد خودشو روی چمنها غلت میده و بعد از اینکه تمیز میشه به پسرک خیره میشه .

چشم : هی تو ... ببینمت ! تو درک نیستی؟
- هیس ... خفقان بگیر ببینم ... دارم درس میخونم
- تو از تالار در اومدی که بری درس بخونی خیر سرت دیگه ؟
- ها ؟ چی میگه ؟ خوب قبلش یه کار مهمتر دارم که باید انجامش بدم .
چشم به یاد زمونی که در حدقه بلا بود به این شکل در میاد:
- چه کاری ؟ زود باش ببینم !
- هیچی میخوام این مانتی و ... صبر کن ببینم تو کی هستی اصلا ؟
چشم بی صاحاب به سمت دراکو که روی چمنها دراز کشیده و دفتر خودش رو باز کرده نزدیک میشه .
- این عکس جیگر من بید !
دراکو : ببینم کوری ؟ این مانتیه ... دارم نقشه قتلش رو میکشم ! تو از کجا میشناسیش؟
- مثل اینکه کل شبانه روز چشم صاحابم روی این موجود خیکی بودا .

دلینگ ...
چراغی بالای سر دراک ظاهر میشه .
- ببین خوب پس با هم حسابشو میرسیم
- ایووول ... پایتم پسر ... بزن بريم که دارمت
اون چشماتو باز کن ببین چی میگم ... برو این جونورو پیدا کن ورش دار بیار اینجا ... بهش بگو بیا بريم نون بهت بدم .
چشم : چشم ! همین الان ...

دو سوت و نیم بعد !
- بیا حیووون ... بیا نون ؛ تکون بخور دیگه تن لش ! اه ... بی مصرف
- مانتی نون دوست داشت ! خیلی دوست داشت !
دراکو : منم تو رو دوست دارم ... بیا اینجا ببینمت !
- بده بده بده بده !
دراکو یک عدد چاقو قصابی از جیبش بیرون میاره و در یک حرکت زيبا و دلنشین به زير شکم مانتی میکوبه ( آآآآآه ... بالاخره دخل این جونور رو اوردم )
مانتی روی زمین ولو میشه و خون از پر و پاچش میریزه روی چمنها !
دراکو روی زمین زانو میزنه و هفت هشت نه ده یازده دوازده ضربه چاقو دیگه به سر و صورت مانتی میکوبونه و با خشانت تمام میپره روی جسد مانتی و کاملا لهش میکنه تا تمام عقده هاش خالی بشه .
- بیا اینجا ببینمت گوگولی !
چشم کاملا به این شکل در اومده بود :
دراکو شیرجه میزنه روی چشم و با نوک چاقو ، سی چهل خط روی شبکه و قرنیه چشم بلا میکشه و یه گاز هم اخر سر ازش میگیره و اونو همراه مانتی به درون دریاچه که در کنارش بود پرتاب میکنه .
قلپ قلپ قلپ ! ( صدای غرق شدن چشم و مانتی در آب )

دراکو یک ساعتی در کنار درياچه میشینه و بعد از یک ساعت که همه چیز به خوبی تموم میشه ، از جاش بلند میشه .
- آخیش دلم خنک شد ! حالا با خیال راحت فرار میکنم و میرم !

شوق انتقامی که سالها در انتظار ان بود ، تمام وجودش رو فرا گرفته .
به سمت درب خروجی اطراف محوطه حیاط حرکت کرد .

سه ساعت بعد ... نه شیش ساعت بعد ... نه ده ساعت بعد که دیگه نتونید پیدام کنید
بلا در حالی که عینک آفنابی به چشم زده ، دست رودلف و سیبل رو گرفته و به دنبال مانتی میگرده .
پاتی : هوووو ... شب و عینک آفتابی ؟
رودلف : بريد گمشید تا به بلا نگفتم نصفتون کنه !
ها ها ها ها ( صدای خنده بروبکس گريفی که الهی فداشون بشم )
رودلف : ناراحت نباش عزيزم پیداشون میکنیم

لونا لاوگود : اه اه اه ... زز بدبخت !
بلا : بريد گمشید تا به رودلف نگفتم نصفتون کنه !
ها ها ها ها ( صدای خنده بربکس راونکلاوی که الهی قربونشون برم)
بلا : ناراحت نباش عزيزم آدمشون میکنیم !
سیبل : ببینم این جونوری که میگید چه شکلی بود ؟
رودلف : هی بابا ... ما رو باش با کی اومدیم پیک نیک ! مانتی رو تو ندیدی تو عمرت ؟
سیبل : خوب نه
رودلف :
-------------
آخ چه حالی داد ! ناسلامتی خون خشانت اسليترينی تو رگامونه دیگه !
از روز اول من گفتم این مانتی رو نفله میکنم ؛ چه زمانی بهتر از روز وداع یاران ؟ با خاطره خوش میريم دیگه

به بلا و رودلف : :bigkiss:



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
ناگهان در باز میشه و زنی با موهای وحشتناکی که جلوی صورتشو گرفتن و عینک وحشتناک تری که چشاشو ده برابر کردن در حالی یک گوی دستش گرفته وارد میشه.
سیبل تریلانی:اووو...دیدم...دیدم...وااای...دیدم...هی اسلی ها جمع شین...یه خبر مهم دارم واستون...دیدم دیدم
کسی سیبل رو جدی نمیگیره!!!
سیبل:ای بابا...میگم جمع بشین...یه چیزی دیدم تو گویم میخوام نشونتون بدم
ملت با بی حوصلگی از جاشون بلند میشن
بلا در حالیکه سعی میکنه به جای بلند شدن از روی صندلی چشمشو با جادو در بیاره و بفرسته:اسلی به این شوتی تا حالا ندیده بودم...این زن لکه ننگ اسلیترینه
چشم بلاتریکس از حدقه در میاد و با تعجب اطراف رو نگاه میکنه
بلا رو به چشم:برو ببین تریلانی دیوونه چی میگه
چشم هم همراه بقیه پیش سیبل تریلانی وایمیسه
سیبل تریلانی با هیجان گویشو جلو میاره:بین خودمون بمونه فرزندان من ولی شما قراره یه استاد خسته رو بکشین!!!
ملت:ااااه برو بینیم بااا...مام فکر کردیم چی میخواد بگه...
همه سر جاشون برمیگردن و سیبل تریلانی با ناراحتی گویشو میزنه زیر بغلش بره که یهو
چشم بلاتریکس: من میخوام چشم خوبی باشم!!نمیخوام چشم بلاتریکس باشم
ایگور:پاشو چشمتو جمع کن بلا...کم کم دارم سردرد میگیرم!
بلا:من که جایی رو نمیبینم چطوری پاشم؟
باسیلیسک:به ما مربوط نیست خودت درش آوردی خودتم بگیرش!!
در همین اثنا اسلی ها به خودشون میان و میبینن چشم های بلاتریکس نیستن!!
بلا: پیداشون کن رودولف
رودولف:آخه فدای صاحبتون بشم...کجا رفتین؟!!
----------------------------------------------------------------
چند روز بعد:
هری و هرمیون و رون و خلاصه هر چی کله پوک هست بلاتریکس رو از دور میبینن
هری:هی خانم یواش یواش
بلاتریکس بر خلاف همیشه برنمیگرده طلسمشون کنه
هرمیون:چرا عینک دودی زده؟؟؟
-----------------------------------------------------------------
بلاتریکس وارد سالن عمومی میشه
رودولف:
بلا:
رودولف: قول میدم امروز دیگه پیداشون کنم!!
----------------------------------------------------------------
چشم بلاتریکس در حالیکه پشت یه بوته نشسته آه میکشه و منتظر یه جادوگر خوب میمونه!!



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۰:۱۷ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
همه دركلاس نشسته اند ومشغول حرف زدند،مسلما منظور من ملت بوقي گريفي هستند وكله زخمي ورفيق كله قرمزش وهرميون!!!
-من خيلي وقته كسي رو نجات ندادم اعصاب ندارم احساس ميكنم افسرده شدم خيلي نيازدارم يكروز بروم ولدي رابزنم يايك كارقهرمانانه ديگر انجام بدهم نه هرميون؟
-
- آره هري بهتره بريم يكي رو نجات بديم!!!
بقيه اجمعين كلاس مشغول صحبت كردن در مورد مسائلي هستند كه بناگاه دربازميشود...وقتي من كلمه بناگاه رابكارميبرم منظورم اين است در منفجرشده در حلق يكي از گريفي ها گيرميكند وملت هميشه قهرمان اسلي وارد ميشوند...ازاين آهنگهاي ونجليزميزند وملت قهرمان ميايند داخل كلاس:
ملت قهرمان:
ملت داخل كلاس:
بشرازديرباز علاقه به پروازداشته وبراي همين اداي پرندگان رادرمياورده ولي ملت داخل كلاس آنقدر خوش شانس هستند كه بدون بال توانستند از طبقه هفتم به داخل حياط قلعه سقوط آزاد انجام بدهند ونيازي به چوب جارو وازاينجور لوس بازيهانداشته باشند وهمه اينها به لطف ملت هميشه قهرمان اسلي بود!!!
-هوي ولدمورت توحق نداري به مردم ظلم روا كني!!!
ملت اسلي:
-هري راست ميگه!!!
-من در برابرت بسان شيرايستاده ام ولدمورت!!!
ملت اسلي:
-هري راست ميگه!!!
-من حالتو ميگيرم ولدمورت!!!
ملت اسلي:
-هري راست ميگه!!!
همه بهم باكمال خشانت نگاه ميكنند وبعد هري به آرزوي ديرينه اش يعني پروازميرسد:
-
-هري راست ميگه!!!
-يكي اينو خاموش كنه حوصلمونو سربرد
-مانتي دوست داره بازي كنه....
- مانتي راست ميگه!!!
ملت اسلي بصورت خيلي مرتب ومنظم سركلاس مينشيننند وبه تخته زل ميزنند تا وقتي كه يك استاد خسته واردكلاس ميشود:
-برپا...
-برو بابا حال داري!!!
-
استاد مورد نظرشروع به حاضرغايب كردن ميكند وبعد شروع ميكند به درس دادن:
-يك ديوانه ساز به شما حمله ميكند...
-جرات نداره !!!
-حالا فرض ميكنيم...ديوانه سازها به شما حمله ميكنند وبعد شمابايد دفاع كنيد...رودولف توبگو چكارميكني...رودولف؟
-
-بلاتريكس شما چكارميكني؟
- باهاش صحبت ميكنم خودش پشيمان ميشود ميرود پي كارش!!!
- بابا دارم ميگم ديوانه سازبشما حمله ميكنه!!!
- عددي نيست!!!
- آقا بيخيال ديوانه ساز...يك اژدها بشما حمله ميكند...
-برو بابا بچه سوسول...دوستاي مانتي هميشه بما حمله ميكنند!!!
- يك گل گوشتخوار بزرگ به شما حمله ميكند...
بليزبه بغل دستش اشاره ميكند:
-بااين كاري داشتيد؟
-نون بامن كسي كارداره؟
- يك هيولاي مخوف يكروز بشما حمله ميكند...
-آواداكداورا...
استاد ميميرد،همه دور استاد جمع ميشوند وبعد به بلاتريكس خيره ميشوند:
-چراكشتيش؟
-دوست داشت
-ازمن سئوال كردند رودولف...خوب جواب سئوال رادادم!!!
همه درفكرفروميروند:
-فكركنم نبايد اينجوري جواب ميداديم...بايد راههاي ديگري هم باشد!!!



ادامه بدهيد


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۱:۴۶ یکشنبه ۲ مهر ۱۳۸۵

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
مانتی در حالی با علاقه به پاتر نگاه میکنه:من هندوانه قاچ خورده دوست داشت!
پاتر هم در یک حرکت کاملاً ارزشی خونش به چوش میاد و جیغ زنان و فغان کشان به حالت دو از راهرو خارج میشه!
لرد: پسر بیچاره،از اول میدونستم طبیعی نیست.فکر کنم مشکل روانی داشته باشه!
ملت اسلیترین مثل دار و دسته این گروه خشن در حال رد شدن از وسط راهرو هستن.وقتی بقیه دانش آموزان ارزشی مدرسه این گروه خشن!را از راه دور میبینند خود را به درون کلاس های اطراف پرت میکنند.چند نفر هم که کلاس در دسترس نداشتند با طلسمی سقف بالای سرشان را خراب میکنند تا از دید اسلیترینی ها مخفی بمانند.
رودولف:آخ جون...بازم مدرسه شروع شد.اینقدر خوشم میاد توی راهرو ها دنبال این دیوونه ها بیوفتم و یه چندتا شون رو شکار کنم!
بلا:نه بابا جدی میگی؟ یادت رفته تو باید به بچه خوشگلمون برسی؟حالا اون وظیفه داره بره اینها رو شکار کنه.
مانتی: آهان این خوب بود.من بروم شکار...من بروم شکار...
رودولف و بلاتریکس:
و به این ترتیب مانتی به دنبال ملت درون راهرو میوفتد و در یک لحظه تمام سالن خالی میشود!
آنی مونی نگاهی به سقف میکنه و با تعجب میپرسه:ارباب اون چیه به سقف آویزون شده؟جزو تزئینات مدرسه است؟
لرد که داره حساب میکنه امسال دخل چند نفر رو بیاره میگه:کدوم رو میگی؟
ملت به سقف اشاره میکنن.
لرد:آهان اون رو میگی.چیزی نیست،ایوان امروز هر کاری کردم بیدار نشد،منم ا سیم پیانو از گوش به سقف آویزونش کردم یه کم آدم بشه!
رودولف در حالی که بهزجه های ایوان گوش میده میگه:اخ جون چه آهنگ قشنگی!
مانتی در حالی که خانم نوریس رو به همراه ده دوازده تا گریفی به دندون گرفته به جمع بقیه برمیگرده و میگه:اون جلوتر پشمک ایستاده بود...خواستم پشمک را خورد ولی پشمک فرار کرد...من پشمک میخوام!
بلاتریکس:اشکالی نداره عزیزم.امروز میرم تو رو میندازم توی اتاقش در رو هم قفل میکنم!
لرد چندتا از گیریفی ها رو که روی زمین در حال کشیده شدن!میباشند را جدا نموده و از پنجره به بیرون پرتاب میکند و میگوید:خوب حالا کلاس بعدی چیه؟
سکوت مه جا را فرا میگیرد.
لرد: چتون شد؟گفتم کلاس بعدی چیه؟
آنی مونی آب دهنش رو قورت میده و میگه:ارباب...چیزه...ما برنامه نداریم!
لرد: برنامه ندارین؟یعنی چی برنامه ندارین؟خودم برنامه تون میکنم.زود باشین یه برنامه بدین به من تا قاطی نکردم.
و رودولف هم در یک حرکت یکی از گریفی ها را تبدیل به برنامه میکنه و در اختیار لرد قرار میده!
گریفی بیچاره:
لرد:این خوبه...خوب بذار ببینم.اولین کلاس که معجون سازی بود.کلاس بعدیش دفاع در برابر جادوی سیاهه و بعدش هم استراحت.
لرد برنامه رو تا میکنه و میذاره توی جیبش و میگه:فقط یه مشکلی هست.ما باید الان سر کلاس باشیم!
رابستن:خوب اشکالی نداره کلاس میتونه منتظر ما بمونه!
لرد: از دست شما ها.پس اون هم صبح براتون سخنرانی کردم کشک بود؟ما باید برترین باشیم....
و بعد از یک سخنرانی کوتاه لرد فریاد میزند:همه با عجله به سوی کلاس...!
ملت اسلیترین: ...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.