هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۶:۱۴ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
رولی بنویسید که در آن شخصی برای آزار شما از تغییر شکل انرژی استفاده میکند و اتفاقات بعدی را توصیف کنید !

بوی چمن خیس ، بوی بارون ، هوو ! من عاشق اینجام !

جیمز با گفتن این جمله سرش را رو به آسمان ابری گرفت ، لبخندی بر لبانش نقش بست و هوای تازه را وارد ریه هایش کرد .
شب های هاگوارتز ، همیشه دوست داشتنی و اسرار آمیز بودند ، از صدای زوزه ی گرگ ها و آلبوس دامبلدور در نیمه شب گرفته تا امواج خروشان دریاچه که سکوت شب را می شکست .

- بایدم عاشق اینجا باشی پاتر ! فیمس هری پاتر ، چیز یعنی ، فیمس جیمز سیریش پاتر !

جیمز برگشت ، چشمانش را تنگ کرد ، بارتی کراوچ در فاصله ای نه چندان دورتر از او با پوزخند همیشگی اش ایستاده بود.
چشمان بارتی برق میزد ، برق حسادت !

بارتی نگاهی به سر تا پای جیمز انداخت ، نگاهش بر روی آرم ارشد روی سینه ی جیمز ثابت ماند .

- حالمو بهم میزنی پاتر !

جیمز نیم نگاهی به بارتی انداخت :

- چی میخوای کراوچ؟
- اوه ! گزارش بده ! امتیاز کم کن ارشد ! برو بگو ویزنگاموت بازداشتم کنه !
-

نتوانست کاری به غیر از بیرون آوردن زبانش بکند ، انرژی ساطع شده از دست چپ بارتی که با لرزش کوتاهی همراه بود ، بلافاصله با صورتش برخورد کرد .

دقایقی بعد ، قطرات تند باران با شدت به صورت سوخته و چشمان باباقوری جیمز برخورد میکردند . ( خنده نداره ! رولم کاملا جدیه ! )
مادام پامفری بعد از آموزش این روش طلسم در کلاس تغییر شکل ، سرش شلوغ تر از همیشه شده بود .

2.

زیر 19 ساله ها تجربه ی کافی برای انجام این نوع از تغییرشکل رو ندارن ، و حتی ممکنه اگه از این نوع تغییر شکل استفاده کنند اثرات خوبی نداشته باشه ، مثل جا گذاشتن قسمتی از بدن در عمل آپارات ! در کل افراد زیر 19 سال قدرت و تجربه ی و صلاحیت کافی برای انجام این عمل جادویی رو از نظر وزارتخانه دارا نیستند !



Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
1)

راهروهای وزارتخانه از همیشه خلوت تر بود. ساعات کار اداری به پایان رسیده بود و تنها در برخی از بخش ها عده ای بالاجبار برای اضافه کاری مانده بودند. دفتر حمایت از موجودات جادویی هم مستثنی نبود، تدی لوپین تنها تا آخر هفته فرصت داشت تا پرونده های مربوط به انواع موجودات را کامل کند.
در حالی که سرش را روی پرونده ای زرد رنگ خم کرده بود، اطلاعات فرم مربوط به انیماگوس ها را چک می کرد تا مطمئن شود همگی آنها ثبت شده هستند.
وزارتخانه طی اطلاعیه ای از کلیه ی انیماگوس ها ثبت شده و ثیت نشده خواسته بود خود و مشخصات تغییر شکلشان را گزارش کنند ولی تعداد افرادی که مراجعه کرده بودند، خیلی کمتر از حد انتظار بود.

گووووپس! (افکت پرتاب شدن در)

- تد ریموس لوپین!

درست در محلی که قبلا" چیزی به نام در وجود داشت، دلورس آمبریج ایستاده بود... با همه ی هیبت و ابهتی که از مدیره ای نظیر او انتظار می رفت.

- قوووووررررررت! چه کمکی از دستم بر میاد دوشیزه آمبریج؟
- این طرح ثبت انیماگوس ها مخل طرح آمارگیری منه، میخوام همین حالا متوقف بشه!
- اما دستور این طرح رو شخص وزیر صادر...
- خود وزیر از مشاورین ویزنگاموت و زیر دست منه، درست مثل تو! دستورات من در اولیت قرار داره، روشنه؟

تدی لحظه ای مکث کرد و بعد با اینکه می دانست این حرف ممکنه به ضررش تمام بشه، گفت:

- علتش این نیست که خود شما یه انیماگوس ثبت نشده هستین و می ترسین دستتون رو بشه؟
- چطور جرئت میکنی لوپین؟ گرگینه ی بدبخت... این موضوع به تو هیچ ارتباطی پیدا نمی کنه!
- خب از اونجایی که مسئولش منم، دقیقا" به من ارتباط پیدا می کنه؛ خیلی ها گزارش دادن که از جایی که حضور داشتین یک مرتبه غیب شدین و بعد یک وزغ پر از زگیل سر جای شما مشاهده شده .
- به من میگی وزغ....

آمبریج دستانش را از هم باز کرد و یک مرتبه بر هم کوفت. نیرویی سهمگین همچون توفانی شدید باعث شد تدی به شدت به دیوار پشت سرش برخورد بکنه و نقش بر زمین بشود. صدای پاشنه ی کفش آمبریج که به او نزدیک می شد را می شنید. پوست بدنش به شدت می سوخت، احساس می کرد یک ظرف بزرگ آب جوش رویش خالی کرده اند.

- هه هه هه... آقای لوپین نمیخواین یه نگاهی به خودتون بندازین؟

تدی بلند شد و جلوی آینه ی قدی دفتر کارش ایستاد...

-

موجود درون آینه به همه چیز شبیه بود الا تدی لوپینی که از خوش تیپی و دختر کش بودن زمانی در کل هاگوارتز شهره ی خاص و عام بود

دوباره به چهره اش نگاه کرد، دماغش باد کرده بود و هر یک از چشمانش به سویی رفته بودند، روی صورتش زگیل هایی درشت و چرکین به اندازه ی گردو در آمده بود و دستانش هم پر از تاول های دردناک بود. با عجز رو به آمبریج کرد و گفت:

- خواهش میکنم... منو به شکل اول در بیارین! قول میدم این قضیه رو پیگیری نکنم... قول میدم اصلا" از اینجا استعفا بدم و صبح تا شب بیام به کارای شورا برسم، حتی حاضرم مرلینگاهشو تمیز کنم...

- میدونی که نباید دروغ بگی اقای لوپین؟ از سزای دروغ گویی که با خبری؟
- بله بله، به ریش مرلین راست میگم!
- بسیار خوب...

آمبریج این بار دستانش را از هم گشود، تدی دوباره به طرف دیوار پرت شد ولی از دردی که فروکش کرده بود دانست که به حالت اولیه برگشته است.

- یادت نره! فردا اول وقت توی دفتر ویزنگاموت می بینمت...فکر میکنم اول باید از مرلینگاه کاربران مهمان شروع کنی، هیچ کس به امورشون رسیدگی نمی کنه

- چشم، حتما"!

صدای خنده های شیطانی آمبریج در کل راهروها طنین می افکند.

2)

افراد زیر 19 سال روی جادوی خود تسلط کافی را ندارند، بخصوص وقتی که تازه به سن قانونی می رسند از شدت هیجان و آزادی عمل در استفاده از جادو، معمولا" کارهای غیر منطقی از آنها حداقل یک مرتبه سر می زند. از این رو یک محدودیت سنی از سوی وزارتخانه برای جادو با انرژی قرار داده شده است تا این نوع هنر جادوگری که علاو ه بر مهارت، مستلزم درک بالایی از کنترل نیروهای جادویی و زمان استفاده از آنهاست، بازیچه ی افراد بدون مسئولیت قرار نگیرد!


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۲ ۱۳:۱۲:۲۹

تصویر کوچک شده


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۱:۳۸ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
سال 609 ، چگونگی قانون گذاری وزارت!

فضای سیاه و چرک آلودی طبقه سوم هاگوارتز را فرا گرفته بود که آنجا را همانند دخمه‌های هاگوارتز نشان می‌داد . این اوضاع اگرچه برای بعضی اساتید و شاگردان بسیار سخت و منزجرکننده بود اما برای استاد تغییر شکل حکم کاباره های مشنگی را داشت که برای سر و سامان دادن به گردو خاکی هر از چند گاهی بر روی بدنش می‌نشست بسیار عالی بود .
در گوشه ای از این راهرو نیک که در این زمان کاملاً سر داشت ایستاده و منتظر یکی از بهترین دوستان دوران تحصیل خود بود . دختری زیبا و شگفت انگیز که از نظر نیک در هیچ سوراخی از هاگوارتز لنگ او را نمیتوان (به دلیل مسائل اخلاقی سانسور شد )
نوشته‌ی تصحیح شده : لنگه او را نمیتوان پیدا کرد !

نیک: اومدی رکسانا ! خیلی وقته که منتظرت بودم .
رکسانا: باب این استاد فیوز مگه ول میکنه! بدتر از برقای 220 ولت مشنگی !
نیک : مگه موضوع درسش چی بود؟
رکسانا: تغییر شکل با انرژی . می‌گفت میتونین به بهترین دوستتون بهترین قیافه رو بدین. میخوای خوشگلت کنم نیک؟
نیک: نه ! من غلط بکنم دنبال خوشگلی باشم .

همانطور که دو معشوقه در حال صحبت بودند ، اندکی به هم نزدیک شده تا به قول مترجمین با هم راز و نیاز کنند . در همین حین آلبوس دامبلدور یکی از بهترین شاگردان هاگوارتز نیز از کلاس تغییر شکل بیرون آمده و در حال گذر از راهرو بود که شاهد این صحنه‌ی فجیع و غیر اخلاقی بود . او نمیتوانست باور کند که معشوقه‌ی او در دستان کس دیگری است و با او در حال راز و نیاز است .
امکان نداشت که نیک ، آلبوس را بیخیال شده و به دختری به این مزخرفی بچسبد ! این فکری بود که مانند سیسی (خوره‌های قدیم الایام ) داشت وجود او را مورد عنایت قرار می‌داد . برای همین بود که دیگر نتوانست طاقت بیاورد ، به سرعت به طرف آن دو رفت و با بیشترین انرژی که داشت از بالا نیرویی را بر سر نیک وارد آورد .

آلبوس بهترین شاگرد کلاس بود و اینکه توانسته بود کار خود را به بهترین نحو انجام دهد زیاد جای تعجب نبود .
قیافه‌ی نیک بسیار دیدنی شده بود . ضربه‌ی آلبوس کارایی لازم را داشته و سبب شده بود که سرنیک تا ناحیه‌ی گردن به داخل فرو رفته و ناپدید گردد.
نیک که از وضعیت خود بسیارشوکه شده بود ، برگشته و طول راهرو را به سرعت تمام دوید ( در آخر کاپ نفر اول دوی سرعت را به او اهدا کردند ) ، رکسانا که نیک را بدین صورت دیده بود در جا سکته کرده ، مرد و روحش به پرواز در آمد.
آلبوس نیز که دیگر نمیتوانست چنین ننگی را تحمل کند از صحنه روی برگرداند و از محل دور شد ، هنوز چند قدم از آنجا فاصله نگرفته بود که گریندل‌والد تنها رقیبش را در کلاس تغییر شکل به طرف او آمد و او را به مهمانی در کافه‌ی سه دسته پارو دعوت کرد !

سالها بعد آنطور که از زبان راویان شنیده می‌شود نیک بی سر سرش را بازیافت ولی آن را از گردن قطع کرد تا به معشوقه‌ی خود برسد !

تکلیف دوم:
به علت کاری که آلبوس در این سن انجام داد وزارت اعلام کرد که دیگر هیچ فردی در این سن از این بزرگ بازیها نبایستی انجام دهد زیرا به پرورش بیناموسی دامن میزند.



Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ شنبه ۹ شهریور ۱۳۸۷

گراوپold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۳ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از لای ریشای هاگرید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 156
آفلاین
رولی بنویسید که در آن شخصی برای آزار شما از تغییر شکل انرژی استفاده میکند و اتفاقات بعدی را توصیف کنید ! (28 امتیاز)

با هر نفسی که می کشید ، ابری از بخار به آسمان می رفت و کمی بعد در شب نیلگون و صاف محو می شد.
علف های خشک و هرز در زیر پایش خش خش صدا می کرد ... سعی می کرد با تمام وجود بدود ! چند باری شاخ و برگ درختان عریان و بی برگ دست هایش را زخم کردند ولی توجهی نمی کرد ... تنها توجهش معطوف به پسری بود که همچون فرشته مرگ به دنبالش می دوید .

_ هرمیون ! هرمیون!
صدایش همچون بوفی شوم در هوای سرد به گوش هرمیون رسید ! از این صدا متنفر بود!
بالاخره به جایی رسید که ماه انوارش را بر زمینی خشک ، بایر و بدون درخت می تاباند ... درختانی دور تا دور آنجا را فرا گرفته بودند و درست در اینجا بود که پای هرمیون به شاخه ای گیر کرد و با فریادی بر روی زمین افتاد!

درست بلافاصله ، چهره رنگ پریده و شیطانی دراکو مالفوی از میان شاخه های یخ زده درختان نمودار شد.
_ کریسمس بهترین موقع برای گیر انداختنت هست دختر کوچولو! میدونی چند سال منتظر این موقع بودم؟!

هرمیون همچنان که بر روی زمین نشسته بود ، خود را عقب عقب می کشید و چوب دستیش را در دست می فشرد.
_ گمشو خوک کثیف! چطوره بری تو رخت خوابت پیش همون پنسی پارکینسون هرزه ببینی چجوریه...!

مالفوی از این جمله خوشش نیومد.
_ دخترک ...
چند قدم به هرمیون نزدیک شد!
_ وقتش رسیده... الان تاثیر اون قرصی که خوردم از بین میره!
و با گفتن این جمله یک شیشه قرص خالی بیرون میاره که روش نوشته شده بود:
دختر مورد علاقه خود را با این قرص ها شیفته خودتون بکنین!

هرمیون یک نگاهی به نیم تنه به پایین دراکو میکنه و میبینه که یک چیزی شبیه شاخه درخت بیرون زده
_ کثافت رذل!

مالفوی روی هرمیون خم میشه که فریاد گوشخراشش باعث میشه که بپره عقب!

هرمیون دستش را صاف جلوش گرفته بود و مالفوی با فریاد به عقب پرت شده بود.
چشم های مالفوی در حالیکه به داخل سرش رفته بود به طرز فجیعی ملالت بار می نمود. هرمیون بالاخره توانسته بود یکی از سخت ترین تغییر شکل ها را اجرا کند ... آنهم بر روی کسی که از وی نفرت خاصی داشت!
_حقت بود کثافت هرزه!
ناگهان صدایی گرم ، آن مکان سرد را گرما بخشید ... گویی پرتوی امیدی در دل هرمیون نشسته بود! صدای هاگرید بود!
_ هرمیون؟

هیکل غول آسای هاگرید از میان تاریکی شب دیده شد ... بر روی برف ها خم شد و بی توجه به مالفوی پای هرمیون رو معاینه کرد.
_ هرمیون ، گویا مچ پات در رفته! ولی دخترم اگر مایل به انجام اینکارا بودی چرا یک تخت خواب گرم و نرم رو انتخاب نکردی؟

تنها جواب هرمیون یک چشم غره بود ...
کمی بعد در حالیکه هاگرید به هرمیون کمک می کرد تا راه برود ، به طرف بیمارستان مادام پامفری حرکت کردند...

چرا وزارت جادو تغییر شکل با انرژی را برای زیر 19 سال ممنوع اعلام کرده ؟ (2 امتیاز)
خب همگی میدونیم تا وقتی آسپ وزیر سحر و جادو باشه ، هرجور قانونی ممکنه که تصویب بشه! خب ، در اینجا ما شاهد یک بوق بازی دیگه ی آسپ هستیم ، و بنا بر اظهارات روانپزشکانه این ها همگی عقده های سرکوب شده بچگی هست ایراد نداره یک کودتا بکنین این قانون هم برداشته میشه


پ.ن : با اجازه استاد ، من کسی رو که میخواست بهش زور وارد بشه رو انجام دهنده اینگونه تغییر شکل قرار دادم!


ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۹ ۲۱:۳۰:۱۲
ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۰ ۱۱:۳۶:۳۹
ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۰ ۱۱:۳۸:۱۴

[img align=right]http://signatures.mylivesignature.com/54486/280/4940527B779F95


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۶:۳۰ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
- گمون نمیکنم، اما اگر خبری شد باشه حتما بهتون خبر میدم.
- ممنون جناب دامبلدور، نمیدونید چه لطف بزرگی در حق من کرده اید. سایت همیشه به شما افتخار میکنه!
- من چیزهای زیادی کر.. چیز، منظورم اینه که انجام داده ام! بای.

گوش تلفن را قطع کرد و سپس به سوی پنجره ی نیمه بازی رفت که در گوشه ی دفترش بود. به نوک تیز آن درختان خیره شده بود. آنها همیشه اورا تحریک میکردند، خیلی راست بودند! دامبلدور به سوی میزش بازگشت و به ساعت مچی اش نگاهی انداخت .

داشت از قرارشان میگذشت. آدم بد قولی نبود، اما به علت کارهای وزارتی سرش به شدت شلوغ بود و آلبوس به او حق میداد که ده دقیقه برای کلاس خصوصی هایش دیرتر برسد.

تق تق تق ..!!

در توسط آلبوس سوروس پاتر باز شد.

- آه آلبوس نمیدونی چقدر متاسفم. داشتم داف های وزارت رو چک میکردم.
- خوب شد اشاره ای به این موضوع کردی! میخواستم بهت بگم آسپ که وقتی با من هستی نمیتونی ساحره هارو جذب کنی. یا جلسه ی خصوصی یا با ساحره ها!
- آخه آلبوس...

سکوت کرد و به چشمان آلبوس خیره شد. عکس خودش را در چشمان ریز آن پیرمرد دید. خودش را با پنج داف و افتخار بودن با دامبلدور، این ها افکارش بودند.

- اینا کاملا تفاوت دارند. من اگه با دافامم، من سود میبرم. وقتی با تو هستم تو بیشتر سود میبری!
- خب ولی من یکی رو میخوام که بیست و چهار ساعت من سود ببرم!
- باشه! پس من هم میرم پیش دافام. به مامانم هم میگم.

آسپ با حالتی قهر آمیز روی پاشنه ی پایش چرخید. میخواست از اتاق خارج شود که آلبوس صدایش زد. نشنیده گرفت.

- آسپ ، میدونی که نمیتونی از این به بعد حتی با اونها باشی!
- چی؟ چرا؟

اشتباهی بزرگ مرتکب شد.. صورتش را به سوی آلبوس برگرداند. آلبوس در ذهنش به تغییر شکل های قوی فکر میکرد که میشناخت. قصدش آزار او نبود، بیشتر خوشی خودش بود. دستانش را به حالت به هم کوبید. و در بین آنها سر آسپ را تصور کرد.

اتفاقی که لحظه ای بعد برای آسپ افتاد. گوش هایش داخل سرش فرو رفت که حالا از جهت عمودی بلند شده بود و از جهت افقی، کوتاه. و مثل موز! و بیضی شکل بود.

- آلبوس! چی کار میکنی؟ تو حق نداری با وزیر همچین کاری بکنی.
- این جادو ثابت نمیشه. بنابراین نمیتونی ثابت کنی من کردم... یعنی چیز، من این کارو با تو کردم!
- بوقی! همین الان من رو از شر این کله ی موزی شکل خلاص کن.

آلبوس در اتاقش را برای آسپ باز کرد و گفت:
- برو با داف هات خوش باش.
-آلبوس!

اما آلبوس آسپ را از اتاقش خارج کرده بود. با اینکه عذاب وجدان داشت و کمبودی حس میکرد، چرا که موزی بدون مصرف دیده بود، اما با آرامش به سوی پنجره رفت. دوباره بیرو نرا نگاه کرد و سپس به سوی میزش رفت ؛ تا منتظر هری پاتر باشد .

----
سوژه ی خیلی تکراری شده آلبوس؛ اما برای بیناموسی نویسی آزاد ترین سوژه اس.


[b]دیگه ب


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
از كنار آرامگاه سپيد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
آريانا با عصبانيت وارد اتاق بزرگي شد و در را از پشت سرش محكم بست.
_ ترسيدم آريانا.
آريانا كه هنوز عصبانيت در چهره اش موج ميزد بدون شنيدن حرفهاي لونا وارد راهروي ديگري شد.
_ چي كار ميخواي بكني؟ كجا ميري؟
آريانا چوبدستي اش را از ردايش در آورد و گفت: ساكت شو!
با گفتن اين جمله ، لونا مانند يك بچه ي كوچك از او اطاعت كرد.
آريانا لبخندي زد و گفت: هووم..حالا خوب شد. ببينم...تو ميدوني دفتر كار گابريل كجاست؟!
لونا سرش را تكان داد و گفت: راهروي بالا. اتاق سمت راست.
آريانا دوباره لبخندي زد و گفت: خوبه! خوبه!
و بعد ، لونا را از سر راهش كنار زد و از پله هاي مارپيچ بالا رفت. صدايي در گوشش ميگفت: برو آريانا! برو بكشش!
او وارد راهروي بزرگي شد كه بيشتر به يك دالان تاريك شباهت داشت.
آريانا با خشم جلو ميرفت و چوبدستي اش را محكم فشار ميداد.
- راهروي بالا. اتاق سمت راست.
- آريانا در اتاق سمت راست را با يك فشار باز كرد و گابريل دلاكور را ديد كه با خوشحالي مشغول حرف زدن با تلفن بود.گابريل اصلا متوجه ورد آريانا نشده بود.
- - نديديش؟ مثل اينكه شوهر جديد چو بود؟چي؟ اوه!
- آريانا فرياد زد: گابريل ؟ ميكشمت!
- گابريل فقط فرصت پيدا كرد به عقب برگردد و چهره ي خشمگين آريانا را ببيند و جيغي هولناك بكشد.چون آريانا وردي را نثار گابر كرده بود كه موجب افتادن گوشي تلفن از دست گابريل و پخش شدن او روي زمين شد.
- آريانا جلو رفت و گوشي تلفن را برداشت.
- - الو؟ گابريل؟ صدامو داري؟ من هنوز راجع به شوهر ليلي به تو چيزي نگفتم. من..
- اما آريانا گوشي را سر جايش گذاشت و رو به گابريل گفت: حالا با تو چي كار كنم؟
- گابريل در حالي كه عقب عقب ميرفت گفت: ميشه...منو ببخشي؟
- آريانا چوبدستي اش را طرف گابريل گرفت و با لبخندي وحشتناك گفت: ديگه دير شده. فكر كردي من فراموش ميكنم كه تو چه طوري درباره ي من با فلور حرف زدي؟ مثل همين الان كه داشتي درباره ي اون چوي بيچاره ...
گابريل خنديد و گفت: من معذرت ميخوام آريانا.
آريانا چوبدستي اش را پايين گرفت و مدت كوتاهي به چهره ي گابريل زل زد و به فكر فرو رفت: اما من تو رو ميبخشم و بهت رحم ميكنم.
- واي! تو چه قدر مهربوني آريانا. من قول ميدم كه...
- اما من ميخوام وردي روي تو اجرا كنم. يك ورد با صرفه تر!
گابريل هم چوبدستي اش را در آورد و گفت: من هم همين طور.
و وردي را به زبان آورد. آريانا جيغي كشيد و به طرز عجيبي به ديوار پشت سرش چسبيد.
گابريل لبخندي زد و گفت: اين به خاطر اين بود كه ديگه سراغ من نياي و منو تهديد نكني!
و از اتاق بيرون آمد. آريانا نميتوانست حركتي كند . فقط چرخشي به چشمانش داد و منتظر كمك ماند.

نيم ساعت بعد:

آريانا هنوز به ديوار چسبيده بود و كسي هم به كمكش نيامده بود كه درب اتاق با صداي عجيبي باز شد.
- آريانا؟ اينجايي؟
آريانا به جرات ميتوانست بگويد كه هيچ وقت به اين اندازه ، از ديدن لونا خوشحال نشده بود. اما از ته دل دوست داشت لونا را به خاطر دير اومدنش خفه كند.
لونا با دلسوزي به آريانا نگاه كرد و گفت: اوه! آرياناي بيچاره! الان كمكت ميكنم.
و چوبدستي اش را از ردايش بيرون آورد و وردي را طرف آريانا فرستاد. آريانا جيغ كوتاهي كشيد و از ديوار جدا شد.
- حالت خوبه؟
آريانا با عصبانيت گفت: حالم افتضاحه! بعدا به حساب اين گابريل ميرسم.
و چوبدستي اش را كه روي زمين افتاده بود برداشت و به همراه لونا از اتاق خارج شد.


خوشبختي به سراغ كسي مي رود كه فرصت انديشه درباره ي بدبختي را ندارد.


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
نکته:این رول به بررسی یکی از روزهای سال سوم تحصیلی هاگوارتز هری و رون می پردازد که رولینگ آن را در کتاب به زبان نیاورده است!
= = = = = == = = = = = = = = = = = = = =
اواسط سال سوم تحصیلی هاگوارتز، در یکی از روزهای گرم که خورشید تمامی تلاشش را به کار می بست، در آهنی کلاس تغییر شکل به شدت به دیوار کناریش کوبیده شد و دانش آموزان عرق ریز آن از کلاس خارج شدند و هر کدا مسیر خود ره به سوی تالار گروه های خود پیمودند.همه آن ها در هنگام راه رفتن سعی داشتند ردای خود را که از خیسی عرق به بدنشان چسبیده بود،جدا کنند!این عرق به خاطر گرمی محیط نبود!فعالیت های عملی و سختی که امروز در کلاس تغییر شکل انجام داده بودند،خستگی را بر تار و بود هر دانش آموزی نقش می بستاند!

هر دسته از دانش آموزان، با یکدیگر پچ پچ های بلندی می کردند که به ظاهر حاکی از اعتراض آن ها از کلاس امروز بود.در این بین غرغرهای رون که بیشتر شبیه نعره بود، جالب توجه بود!

-لعنت به هر چی کلاس هاگوارتز! من دیگه خسته شدم از درس و مدرسه! 10 امتیاز از گروهم کم کرده که نتونستم تورو تغییر شکل با انرژی بدم!هری بیا به فرد و جورج بگیم این معلم رو سرویس کنه!

هری بسیار محتاطانه به گونه ای که کسی در راهرو به او نگاه نکند گفت:

-ببین من رقیب سختی واست بودم.چون نیروی خز شده ی عشق مادرم در من نهفته است، خیلی سخت بود که انرژی هاتو بر من تحمیل کنی!به نظرم اگه از یه چیز ضعیف تر تمرینتو شروع کنی بهتره!

-هری من به خدا نمی دونم از چی شروع کنم!پس فردا دوباره کلاسشو داریم!اگه نتونم این بار خیلی بدبخت می شم!این بار فکر کنم 30 امتیاز کم می کنه از گروهمون!آخه خودت بگو من از چی شروع کنم؟

جیر جیر(صدای سکسکه ی خال خالی)

خال خالی سرشو از جیب ردای رون بیرون میاره.صورت چروکش با اون چشم های ریزش اون قدر کوچیکه که هری و رون نمی تونن آثار ترس و وحشت رو تو صورتش ببینن! تصویر دوربین عوش می شه و از دید خال خالی نشون می ده که داره به هری و رون نگاه می کنه! آن دو به طرف دوربین(خال خالی) بر می گردن و با تمام پلیدی و شرارتی که از دو دانش آموز هاگوارتز بر میاد،به دوربین نگاه می کنن!() آن ها نمونه ی آزمایشی خود را پیدا کرده بودند!موجودی ضعیف که هر کاری می خواستند، می توانستند بر سر او در آورند.

نیم ساعت بعد در تالار گریفیندور

به محض ورود به تالار، دست های سرد و بی احساس رون،خال خالی را در چنگال خود گرفت.با تمام تلاشی که از یک موش شکست خورده قابل انتظار بود،برای رهایی از دست رون جان می کند.

-خال خالی یه لحظه آروم بگیر!عهه!اه!می گم بتو مرگ بشین سر جات!اه!موش بوقی!کروشیو!

جیییییییییییییییر!

بدن موش،برای لحظه ای به شدت لرزید و سپس بیهوش در دستان رون قرار گرفت.رون بدن شل و ول او را بر روی میزی در نزدیکی خود انداخت.

-این بهتر شد!خوب حالا بریم سراغ کارمون!مگی گفت که با کجاها می تونیم انرژی از خودمون ساتع کنیم؟

-یکیش کف دست بود،یکی هم پیشونی،یکی هم باسن اگه اشتباه نکنم!

-عالیه!با کف دست به نظرم راحت ترم!

دست های رون درست در بالای جثه ی نحیف خال خالی قرار گرفت.سایه دستش،احاطه کامل بر او داشت.فکر رون بر روی خال خالی متمرکز شد:

-خیلی خوب!من موی این موشو به رنگ سبز در میارم!هوووووووووم!(افکت زور زدن و تمرکز!)

رون برای تمرکز بیشتر چشم هایش را بست و بعد از چند ثانیه آن را باز کرد.دست هایش را کنار برد و اولین صحنه ای که مشاهده کرد یک موش سبز رنگ اسلیترینی پسند(!!) بر روی میز بود.صدای جیغ و سوت و کف هری به گوش رسید.رون به خاطر کاری که کرده بود کمی سرخ شد.سپس بار دیگر نگاهش را بر روی خال خالی بیهوش متمرکز کرد.دستانش را بار دیگر بر بالای سر او قرار داد.

-خوب حالا کل جثه شو یه خورده بزرگ می کنم!هوووووووم!

جثه ی باد شده ی خال خالی درست مانند بادکنکی بر روی میز قرار گرفت.

ربع ساعت بعد

خال خالی هم اکنون موهایش غیب شده بود،چشم هایش درشتشده بود،یک سیبیل درشت بر روی صورتش داشت و بدنش کشیده شده بود.

-خوب دیگه چیکارش کنم؟

-ناخناشو بچین!

-بد نگفتی!

-خیلی خوب این بار باید دقیقا روی ناخنش تمرکز کنم!باید خیلی دقیق باشم!اگه بتونم خیلی عالی می شه!هووووووووووم!

با این که رون در کار خود اطمینان نداشت، اما دل را به دریا زده بود.انرژی از سر و روی او موج می زد.

-تمرکز کن!روی ناخنش!همینه دیگه تمومه!

تــــــــــــــق!(صدای کنده شدن انگشت خال خالی)

کنده شدن انگشتش به قدری برای او دردآور بود که او را به هوش آورد.قبل از آن که رون و هری بتوانند کاری کنند، او به سرعت از روی میز پایین پرید و از تالار خارج شد!و به همراه خود ردی خونین بر جای گذاشت.شاید اگر آن دو به صدای خال خالی توجه می کردند،می توانستند جیر جیر او را از درد بشنوند!

-خال خالی...نــــــه!

نکته اصلی داستان:

این همه بهم ظلم می کردن،بعد رولینگ بوقی سانسور کرده کتابو نوشته خودش انگشتشو قطع کرده!بعدشم تقصیر گربه ی بدبخت هرمیون می نداختن!من دهن این رولینگو سرویس می کنم!

=======================

مشق دوم:

این قانون که از طرف انجمن پزشکی وزارت سحر و جادو تعیید شده دلیلی علمی داره! در بدن افراد جادوگ زیر 19 سال، هورمون های جنسی و تولید مثل همیشه باید در امن و امان باشن!

و از اون جایی که تغییر شکل با انرژی نیاز به زور زیاد داره، این زور ها به نقطه ای از بدن که اسمشو نمی گم وارد می شه و ممکنه در آینده زمینه ساز مشکلاتی از جمله نابودی نسل بشه!


ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۳۰ ۲۳:۵۲:۱۳

[b]تن�


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
جلسه اول – در مورد تغییر شکل و استفاده آن
جلسه دوم – تغییر شکل ابتدایی
جلسه سوم – تغییر شکل با چوب جادو
جلسه چهارم – امتحان میان ترم
جلسه پنجم – تغییر شکل با معجون
جلسه ششم – تغییر شکل با انرژی (جدی-طنز)
جلسه هفتم – تغییر شکل پیشرفته ، متامورف ماگوس ها و انیماگوس ها
جلسه هشتم – امتحان پایان ترم



پیوز که احساس می کرد تمام راه های ورود به کلاس را امتحان کرده است ، ناامیدانه در محوطه هاگوارتس به روش ورود جدیدش فکر می کرد ، تا یک دقیقه دیگر کلاس شروع میشد و او هنوز راهی برای ورود در نظر نداشت ...

در این لحظه آلبوس سوروس پاتر که کلاه وزارت بر سر کوچک و بچگانه اش سنگینی می کرد جلو آمد و گفت : « چیزی شده پیوز ؟ »
- « نه ، چیزی نیست ، فقط دنبال یک روش جالب و غافلگیر کننده برای ورود به کلاس می گردم ! »
آسپ کمی فکر کرد و گفت : « راه های قبلی چی بود ؟ »
- «جلسه اول از دیوار ، جلسه دوم از در ، جسله سوم از سقف و جلسه چهارم از زیر زمین ! » و بابه یاد آوردن جلسه آخر به حالت در آمد !
آسپ گفت : « خوب ، اینبار میتونی از پنجره بری ! »

در این لحظه پیوز از فرط خوشحالی از حالت به حالت
تصویر کوچک شده در آمد

---------------------------------------------------------------

در کلاس دانش آموزان از اینکه استادشان برای اولین بار تاخیر دارد تعجب کرده بودند ! یک دقیقه ای میشد که از شروع زمان رسمی کلاس می گذشت تا اینکه پنجره به طور ناگهان باز شد و پیوز وارد شد و با وارد شدنش زمزمه ای از اه تعجب زده دانش آموزان او را خوش آمد گفت !

پیوز پشت میزش نشست و به مباحث تدریس روی تخته کلاس اشاره کرد و بلند گفت : « تغییر شکل با انرژی ! »

سپس از روی صندلی اش بلند شد و گفت : « مثل همیشه اول یک تاریخچه کوتاه ! اولین چیزی که جادوگر ها رو از ماگل ها متمایز می کرد ، رابطه قدرتمند اونها با انرژی های جادویی بود که بدون اختیار ازشون استفاده می کردند . کم کم جادوگرا یاد گرفتند که از انرژی ها استفاده کنند و معجون ها رو با استفاده از موادی که این انرژی ها درشون جریان داره بسازند و ورد ها رو با تحت سلطه گرفتن انرژی ها اختراع کنند ! برای همینه که جادو های سنتی همیشه قوی تر از جادو های مدرن عمل میکنه ، چون قدرت و میزان انرژی های جادویی در اونها بیشتره ! »

پیوز چرخی زد و به سمت دانش آموزان شروع به حرکت کرد : « چیزی که ما میخوایم روش بحث کنیم انرژی های جادوییه که برای تغییر شکل استفاده میشه ! »
سپس وارد راهرو میان دو ردیف نیمکت شد و ادامه داد : « در واقع تغییر شکل با انرژی برای کسانی که کنترل انرژی ها رو بلدند کار بسیار ساده ایه ! و در ضمن این قدرتمند ترین نوع تغییر شکله ! »

سپس دستانش را به سمت جلو گرفت طوری که کف دستش به سمت پرسی ویزلی دانش آموز گریفندور بود و گفت : « من الآن یک انرژی تخت به صورت ویزلی میفرستم !»
و حرکت کوچکی به دستش داد و پرسی با حالتی شبیه کف گرگی مواجه شد و بینی اش در صورتش فرو رفت و صورتش به شکل کاغذ رنگی در آمد

حالا همه توجه ها به بینی پرسی جلب شده بود که صاف صاف بود و درست مثل بینی ولدمورت فقط دو سوراخش پیدا بود. پیوز گفت : « به جرات میتونم بگم ولدمورت برای تغییر شکل های پیچیده اش از این روش استفاده کرده ! تغییر شکل با انرژی ! »
سپس یکی پس کله پرسی زد () و گفت : « چقدر روی مخ این آسپ کار میکنی ؟ یادت باشه بعد از کلاس بیا تا ورد برهنگی رو یادت بدم » تصویر کوچک شده

پیوز دوباره جلو کلاس رفت و گفت : « روش تغییر شکل با انرژی رو طبق بخشنامه وزارت جادو نباید به دانش آموزان زیر 19 سال یاد داد ! » و زبانی برای آلبوس سوروس پاتر در آورد.
سپس اشاره ای به تخته کرد و گفت : « یادتون باشه در تغییر شکل با انرژی تنها چیزی که مهمه کنترل و فرستادن انرژی هاست ! تعریفش هم همینه : تغییر شکل با استفاده از کنترل و فرستادن انرژی های جادویی ! »

سپس پیوز از کلاس خارج شد و دانش آموزان را با یک پرسی دماغ تخته () و تکلیفی که بر تخته کلاس حک شده بود تنها گذاشت :

رولی بنویسید که در آن شخصی برای آزار شما از تغییر شکل انرژی استفاده میکند و اتفاقات بعدی را توصیف کنید ! (28 امتیاز)
* سبک پست باید حتما جدی-طنز * باشه !
* سه چیز مهمه : دلیلی که کسی قصد آزار به شما رو داره ، تغییر شکلی که انجام میشه ، اتفاقات بعدی ! بازگشت به شکل اول اختیاریه و اگر دوست ندارین میتونین ننویسین !

چرا وزارت جادو تغییر شکل با انرژی را برای زیر 19 سال ممنوع اعلام کرده ؟ (2 امتیاز)



* جدی-طنز پست هایی با ظاهر جدی و درونمایه و تکه های طنزه مانند همین پست تدریس !


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۸ ۲۳:۱۰:۳۰
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۸ ۲۳:۱۷:۱۵
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۸ ۲۳:۲۰:۱۷

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
امتیازات جلسه پنجم تغییر شکل :



گریفندور = 55 تقسیم بر 5 ، 11


پیتر پتی گرو : 28
[spoiler=نقد]»» نمره رولت 27 بود اما چون گریف رو از هاگوارتس حذف کردی و پرسی ویزلی رو به تقلب محکوم کردی یه نمره بهت اضافه شد ! خوب بود ! از جلسه قبلی بهتر بود ! طنز پستت خوب بود ، سوژه جالبی هم انتخاب کرده بودی ! پستی بود که نیاز به دیالوگ زیاد داشت اما اگر فضاسازی رو بیشتر میکردی که کثرت دیالوگ ها تو چشم نزنه بهتر بود [/spoiler]

تد ریموس لوپین : 27
[spoiler=نقد]»» سوژه ات خیلی قوی نبود ! نوشته باید منطقی باشه که این اصلا نبود ! اولا وقتی ماه کامله گرگینه بلافاصله تغییر شکل میده ! منتظر که نمیشه برسه شیون آوارگان
دوما طبق کتاب گرگینه ها به حیوانات کاری ندارن که بازم تو رول تو برعکس بود ! مورد اول نادیده گرفته شد اما مورد دوم نه ! فضاسازیت برای این پست خوب و به اندازه بود. دیالوگ هات هم خوب بود. در ضمن تاثیر معجون جانور نما گرچه ابدیه اما فرد میتونه به انسان تبدیل بشه (تو جلسه آخر توضیح میدم ! نمره کم نشد) ! آخر پستت هم دیگه خز شده ! از خواب پریدن و اینها !!! کلا می تونست خیلی بهتر باشه ![/spoiler]

هافلپاف =0

اسلایترین =0

راونکلاو = 128 تقسیم بر 5 ، 25.6 رند می شود به 26


آریانا دامبلدور : 25
[spoiler=نقد]»» بیشتر شبیه خلاصه یک رول بود ! فضاسازی ها و صحنه پردازی هات رو گسترش بده و سوژه رو بیشتر بسط بده تا رولت زیباتر بشه ! نصف بیشترش دیالوگ بود ! سعی کن تا مجبور نشدی توی رول از دیالوگ استفاده نکنی ![/spoiler]

گراوپ : 26
[spoiler=نقد]»» فضاسازیت بد نبود ! باید بهتر باشه ! سعی کرده بودی سوژه رو سریع ببندی ! بیشتر میشد روش کار کرد ! معجون سه گانه جنگل انسان رو به شکل حیوان در نمیاره ! فقط چهار نقطه بدن رو تغییر میده که توی تدریسم گفتم ![/spoiler]

لیلی پاتر : 24
[spoiler=نقد]»» تازه وارد ! تازه وارد ها اهیمت فضاسازی رو نمیدونند ! لیلی جان پستت خوب بود و سوژه رو خوب پرورش و بسط داده بودی ! اما دو مشکل بزرگ داشت ! اول و مهمتر اینکه فضاسازی و صحنه پردازیت ضعیف بود ! فضاسازی مهمترین رکن یک پسته ! دیالوگ خیلی داشت و تقریبا همه پست دیالوگ بود ! سعی کن تا جایی که مجبور نشدی از دیالوگ استفاده نکنی ! مشکل دوم این بود که داستان طولانی ای رو انتخاب کرده بودی و سعی کرده بودی در یک پست تمومش کنی ! سوژه تو رو می شد در هفت تا ده پست نوشت ! برای همین هم پستت شکل خلاصه شده بود ! امیدوارم دفعه دیگه بهتر بشه ![/spoiler]

لونا لاوگود : 25
[spoiler=نقد]»» پستت خیلی روند سریعی داشت ! سوژه ات بد نبود اما فضاسازیش خیلی کم بود و بیشترش دیالوگ بود ! نقد لیلی پاتر رو بخون حتما ![/spoiler]

گابریل دلاکور : 27.5 رند می شود به 28
[spoiler=نقد]»» این چه رولی بود ؟ ازت رول های بهتری دیده بودم ! روند پستت خیلی سریع بود ! یه ذره هم فضاسازی هات رو بیشتر میکردی بهتر بود ! در کل بهتر از این ازت دیده بودم ![/spoiler]


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۸ ۲۲:۴۵:۳۹
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۸ ۲۳:۰۰:۵۶

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
زمین های پوشیده از برف محوطه ی هاگوارتز زیر انوار نقره ای قرص کامل ماه، درخشش خیره کننده ای داشتند. نزدیک نیمه شب بود و هیچ جنبده ای در آن حوالی دیده نمیشد با اینحال به نظر می رسید که یک مرتبه ی دیگر، دو نفر مشغول پرسه زدن هستند، دو شخصی که خودشان دیده نمی شدند ولی محل قدم هایشان در برف مانده بود که تا بید مجنون می رسید.

جیمز و تدی از زیر شنل نامرئی خارج شدند و به درخت چشم دوختند. زیر چشمهای تدی، سایه های تیره ای افتاده بود و موهای سر و رویش از همیشه بیشتر به نظر می رسید. با نگرانی پرسید:

- مطمئنی میخوای اینکارو انجام بدی؟ مطمئنی خطری نداره؟
- مگر اینکه تو به کار بابام اعتماد نداشته باشی! تازه قبلا" هم امتحانش کردیم و دیدیم که کار میکنه.
- آخه از کجا معلوم بلایی سرت نیارم؟ کاش حداقل یه حیوون گنده تر رو انتخاب میکردی!

جیمز که از صحبتهای تکراری تدی حوصله اش سر رفته بود، نگاهی به ساعتش انداخت، دست در جیب ردایش کرد و شیشه ی کوچکی را در آورد و در یک لحظه کل محتویاتش را سر کشید!

در مقابل چشمان هراسان تدی، جیمز کم کم در ردایش آب می رفت و کوچک میشد تا جایی که کاملا" ناپدید شد و لباسهایش بر روی زمین افتاد... لحظه ای نگذشت که یک سنجاب کوچک قهوه ای رنگ از داخل آستین لباس سرش را خارج کرد و به سرعت به سمت گره ای که بید را کنترل می کرد، دوید. وقتی درخت آرام گرفت، تدی لباسهای جیمز را برداشت و هر دو وارد تونلی شدند که به شیون آوارگان ختم میشد.

با رسیدن به درون کلبه، تغییر شکل تدی شروع شد... کم کم چهره اش در هم می رفت... عضلاتش درشت و منقبض میشد... ناخنها دست و پایش دراز میشد... دقیقه ای طول نکشید که مقابل چشمان وحشت زده ی جیمز که هرگز تغییر شکل او را ندیده بود، یک گرگینه ی کامل قد علم کرده بود که خودش را دیوانه وار به در و دیوار می کوبید.

- جیـــــــــــــــــــــغ جیغ جیغ جـیـــــــــــــــــــــــــغ! ( ترجمه: همیشه اینقدر وحشتناک میشی؟!)
- عوووووو عووو عوووووعووووووووووو! ( ترجمه: تازه کجاشو دیدی بوقی! )

گرگینه ی وحشی یک مرتبه متوجه سنجاب کوچکی شد که جیر جیر میکرد و چقدر هم که چاق و چله بود!

- عووووو عوووووووووووووووو! ( ترجمه اش مشخصه چیه دیگه!)

و بدین ترتیب تعقیب و گریز تدی گرگینه و جیمز سنجابه در شیون آوارگان شروع شد و یکبار دیگر خواب را از مردم وحشتزده ی هاگزمید گرفت.

جیمز که فکر نمی کرد فرم انیماگوس او تا این حد برایش دردسر ساز باشه، دنبال راه فراری بود تا از چنگ این جانور درنده فرار کند ولی هیچ گریزی نداشت... هیچ جایی برای پنهان شدن نبود... او گیر کرده بود و تدی هر لحظه نزدیک تر میشد.... چشمانش را بست، نفس متعفن تدی را استنشاق کرد و جیغ کشید...

خوردن سنجاب کوچکی مثل جیمز برای تدی حتی یک لحظه هم طول نکشید!

.....

- هی بوقی... بیدار شو! نیم ساعت بیشتر وقت نداریما!

تدی چند بار پلک زد و جیمز را دید که با روبدوشامبر بالا سرش ایستاده بود و شیشه ی کوچکی را جلوی چشماش تکان میداد... همه جا تاریک بود و غیر از آن دو نفر، همه خواب بودند.

- تو با من نمیای... این کار خطرناکه!
- باز دوباره شروع کردی؟ باب بزرگ اینا هم با پدرت این کارو میکردن... چه خطری وجود داره؟ یالا پاشو که داره دیر میشه.
- پتریفیکوس توتالوس!
جیمز که با صورت روی زمین افتاده بود، با تعجب به تدی که شیشه ی معجون انیماگوس را روی زمین خالی می کرد، نگاه کرد. آخرین حرفی که به او قبل از رفتن زد، این بود که هیچ متوجه منظورش نشد:

- سنجاب ها همیشه بیشتر از حیوونای دیگه اشتهام رو تحریک می کنن!


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۱ ۱۵:۱۲:۰۹

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.