یاهو
صدای وزش باد در فضا پیچید!... هیچ کسی حرفی نمیزد!... تنها صدای سوت بلبلی و چه چه بود که شنیده میشد!
ملت مرگخوار:
آنی مونی ابرو انداخت بالا بالا و تکرار کرد:
- من به عنوان معاون ارباب ولدی میگم تو بری!
بلیز که دستاش رو توی جیبای رداش کرده بود و به دیوار نگه میکرد!
ایگور که داشت با پاهاش روی میز عکس هپزیبا
رو میکشید!
ادی و مکی و راهب داشتند به تامالبی که بغل مورگانا بود نگاه میکردند و بازی میکردند!
دیگر هیچ کسی باقی نمانده بود ، تنها آنی مونی بود که باید میرفت جلو!
آلبوس نانچیکو رو در هوا تکون داد و گفت:
- نفس بکشین بفمم زنده هستین یا نه!
آنی مونی چوبدستیش رو در آورد و رو به بقیه کرد و گفت:
- آدمتون میکنم ، همتونو به فلک میبندم!... بازم کسی نیمخواد بره؟؟؟
ملت مرگخوار:
آنی یک قدم بر داشت ، عرق سردی بر پیشانیش نشسته بود ، زوره ی باد لرزه بر اندامش انداخته بود!
حدود 50 اینج با دامبل فاصله داشت ، نگاهی آکی از عصبانیت به پشته سرش کرد!
مرگخوارا:
ادی : برو جیگر، حواسمون هست!
مک و راهب هنور در آغوش هم بودند و لابه لای ریشهای مکی که بی شباهت به جنگلهای استوایی بود کارای بی ناموسی میکردند!و اصلا حواسشون به آنی نبود تا آنجا که وقتی تامالبی چنگول زد به ریشه مک و اونو متوجه کرد!
ایگور که اثر پیکاسوی خودش رو تموم کرده بود لبخند ملیحی کرد و گفت:
- برو رفیق ، تشویقت میکنیم!
آلبوس که از شدت خستگی دستاش رو به کمر زده بود گفت:
- اووووووووف ، میای یا نه؟.... ما اینجا الاف نیستیم که یارو!
آنی مونی:
اومدم بابا!
در همین حال آلبوس ریشش رو به پشت سرش گره زد تا جلو دست و پا نباشه سپس جیغ زنان به سمت آنی مونی حمله ور شد !
آنی مونی:
-------
تیک تاک ساعت!
برو و بچز محفل دوره هم تو کافه نشسته بودند و منتظر اعلام آماده باش دامبل بودند!
چو که همچنان گریه میکرد هق هق کنان گفت:
- گریه هم خز شده!... باشه واسه بعد گریه کنم چطوره؟؟
بقیه:
5 دقیقه گذشت!
دینگ دینگ دینگ دینگ!
بوووووووووووق
صدای موبایل استرجس به گوش رسید، استر خمیازه ای کشید و گفت:
- الو بفرمایین!
صدای پشت تلفن: الو حمله رو شروع کنین!... بپرین کوچه بغلی سمت چپ ، چهار راه دوم ، فرعی اول!
استرجس: ساری ، شما؟
صدای پشت تلفن: بابا ایول من دامبل هستم ، سریع بیاین ها!!
استر اخمی کرد و گفت:
- پس چرا شماره ت نیفتاد؟؟؟
... با الکارت زنگ زدی؟؟
آلبوس تم صداش رفت و گفت:
- آره باب، تلفنم دست تامالبیه!
... بجنبین!
ملت محفلی : آآآآآآآآآآآآآآوووووو
آنیت با این حرف چشم غره ای رفت و گفت:
- چقدر تبعیض؟؟... واسه اون میخره ، ولی برا من نمیگیره
جسی به سمت آنیتا رفت و گفت:
- بزار ببینیمش بگو الان باید بریم!... ببینم استر آدرس کجا بود؟؟؟
چو: بدویین بابا من میدونم کجاست!... از سمت راست باید بریم!