هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو



صدای وزش باد در فضا پیچید!... هیچ کسی حرفی نمیزد!... تنها صدای سوت بلبلی و چه چه بود که شنیده میشد!
ملت مرگخوار:
آنی مونی ابرو انداخت بالا بالا و تکرار کرد:
- من به عنوان معاون ارباب ولدی میگم تو بری!
بلیز که دستاش رو توی جیبای رداش کرده بود و به دیوار نگه میکرد!
ایگور که داشت با پاهاش روی میز عکس هپزیبا رو میکشید!
ادی و مکی و راهب داشتند به تامالبی که بغل مورگانا بود نگاه میکردند و بازی میکردند!
دیگر هیچ کسی باقی نمانده بود ، تنها آنی مونی بود که باید میرفت جلو!
آلبوس نانچیکو رو در هوا تکون داد و گفت:
- نفس بکشین بفمم زنده هستین یا نه!
آنی مونی چوبدستیش رو در آورد و رو به بقیه کرد و گفت:
- آدمتون میکنم ، همتونو به فلک میبندم!... بازم کسی نیمخواد بره؟؟؟
ملت مرگخوار:
آنی یک قدم بر داشت ، عرق سردی بر پیشانیش نشسته بود ، زوره ی باد لرزه بر اندامش انداخته بود!
حدود 50 اینج با دامبل فاصله داشت ، نگاهی آکی از عصبانیت به پشته سرش کرد!
مرگخوارا:
ادی : برو جیگر، حواسمون هست!
مک و راهب هنور در آغوش هم بودند و لابه لای ریشهای مکی که بی شباهت به جنگلهای استوایی بود کارای بی ناموسی میکردند!و اصلا حواسشون به آنی نبود تا آنجا که وقتی تامالبی چنگول زد به ریشه مک و اونو متوجه کرد!
ایگور که اثر پیکاسوی خودش رو تموم کرده بود لبخند ملیحی کرد و گفت:
- برو رفیق ، تشویقت میکنیم!
آلبوس که از شدت خستگی دستاش رو به کمر زده بود گفت:
- اووووووووف ، میای یا نه؟.... ما اینجا الاف نیستیم که یارو!
آنی مونی: اومدم بابا!
در همین حال آلبوس ریشش رو به پشت سرش گره زد تا جلو دست و پا نباشه سپس جیغ زنان به سمت آنی مونی حمله ور شد !
آنی مونی:
-------

تیک تاک ساعت!
برو و بچز محفل دوره هم تو کافه نشسته بودند و منتظر اعلام آماده باش دامبل بودند!
چو که همچنان گریه میکرد هق هق کنان گفت:
- گریه هم خز شده!... باشه واسه بعد گریه کنم چطوره؟؟
بقیه:
5 دقیقه گذشت!

دینگ دینگ دینگ دینگ!
بوووووووووووق
صدای موبایل استرجس به گوش رسید، استر خمیازه ای کشید و گفت:
- الو بفرمایین!
صدای پشت تلفن: الو حمله رو شروع کنین!... بپرین کوچه بغلی سمت چپ ، چهار راه دوم ، فرعی اول!
استرجس: ساری ، شما؟
صدای پشت تلفن: بابا ایول من دامبل هستم ، سریع بیاین ها!!
استر اخمی کرد و گفت:
- پس چرا شماره ت نیفتاد؟؟؟ ... با الکارت زنگ زدی؟؟
آلبوس تم صداش رفت و گفت:
- آره باب، تلفنم دست تامالبیه! ... بجنبین!
ملت محفلی : آآآآآآآآآآآآآآوووووو
آنیت با این حرف چشم غره ای رفت و گفت:
- چقدر تبعیض؟؟... واسه اون میخره ، ولی برا من نمیگیره
جسی به سمت آنیتا رفت و گفت:
- بزار ببینیمش بگو الان باید بریم!... ببینم استر آدرس کجا بود؟؟؟
چو: بدویین بابا من میدونم کجاست!... از سمت راست باید بریم!




ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۸ ۱۶:۴۱:۱۰


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
آنیت : اوا تامبالی ! برادر جیگر خودم !
صحنه اسلموشن میشه و در همون لحظات موسیقی متن میره بالا . آنیت به سمت تامبالی میدوه تا اونو در آغوش بگیره .
تامبالی : هرهرهر کرکرکر !
اما در همون لحظه دوباره صحنه تند میشه و موسیقی متن به موسیقی فیلم ترسناک تبدیل میشه !
آنی مونی : منفجریوس !
آنیتا منفجر شده و به دیوار روبه روییش میچسبه !
در همون لحظه ملت در اثر موج انفجار از توی پشمای مک عین مور و ملخ میریزن بیرون ! در اون میان چو چشمش به راهب می افته که در حالی که صورتش سرخ شده بود داشت چادرشو بر روی سرش مینداخت !
چو : مک ! این دختره بی جامه تو پشمای تو چی کار مکیرد !
راهب : مکی ! این خانومه کیه ؟
مک
این چنین شد که چو و راهب با هم گلاویز شده و اقدام به کشتن یک دیگر کردند !
در همون لحظه گوشهای حساس مرگخواران صدای محفلی ها رو شنید که محل استقرار آنها رو پیدا کرده و با شعار های ارزشی شبیه قبیله های افریقایی به سرعت به آنها نزدیک میشدند .
بلیز : راهب بپر راهو مسدود کن !
راهب در یک حرکت انتحاری میپره جلوی در و راه ورود رو بر محفلی ها مسدود میکنه و بقیه مرگخوارا هم تامبالی رو از روی زمین برداشته و فرار میکنن !

بعد از چند لحظه

مگرخوارا کاملا از محل وقوع عملیات دور شدن و راهب هنوز راه محفلی ها رو سد کرده !
مک : یکی این راهب رو احضار کنه !
ایگور : اکسیو راهب چاق !
بلافاصله راهب چاق مثل گوله توپ به سمت انها اومده و بعد از برخورد با ملت همه به اتفاق در پشمهای مک مفقود شدن .

چند لحظه بعد

همه مرگخوارا دارن با هم فرار میکنن !
مورگان : ایول دارم نور میبینم موفق شدیم !
همه
اما اون نو رنبود بلکه ریش های تابناک دامبلدور بود که به صورت نورانی از دور دیده میشد و معلوم نبود چطوری خودشو زودتر از اونا به محل رسانده بود !
بلافاصله همه مرگخوارا میزنن رو ترمز و دقیقا رو در روی دومبول قرار میگیرن !
آلبوس : اجازه نمیدم هورکراکسمو از اینجا ببرین !
ملت مرگخوار : هرهرهر کرکرکر
دامبلدور بدون توجه به خنده مرگخوارا ردای خودش رو دراورده به صورتی که هیکل عضلانی دومبول مورد دید همه قرار بگیره . سپس دست میکنه تو جیبش و یک عدد دستمال سیفید در میاره و اونو دور کلش گره میزنه ! ( بر روی دستمال حروف بی ناموسی به ژاپنی نوشته شده بود )
آلبوس : اگر بتونید بر من پیروز شوید میتوانید این راه رو ادامه دهید و از اینجا خارج شوید و اگر شکست بخورید شرمنده اخلاق
ورزشیتونم که همتونو میندازم جلوی گراوپی بخوردتتون !
ملت مرگخوار
دامبلدور اینو میگه و چوبدستیشو در میاره و با دو دستش میگیره . کمی تمرکز میکنه و سپس اقدام به چرخوندن سریع چوبدستیش میکنه . به صورتی که صدای حرکت سریع چوبدستی در تمام سالن میپیچید و در همون بین صداهایی ارزشی و بی ناموسی شبیه بورسلی از خودش در میاورد !

یک ساعت بعد

دامبلدور همچنان مشغول این حرکات میباشد و ملت مرگخوار هم به خواب عمیقی فرو رفته اند به صورتی که یکی یکی کشیک میدن تا وقتی حرکات ارزشی دامبول تموم شد آنها رو صدا کنه !
سرانجام دامبل دست از این حرکات ارزشی برداشت !
ادی : هوووووی بچه ها بلند شین !
همه با چهره هایی خواب آلود از خواب بیدار میشن !
آلبوس : بیاین جلو !
آنی مونی : کی میره با این پشمک مقابله کنه ؟


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۸ ۱۳:۴۰:۵۸



Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۰:۵۹ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۵

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
در یک حرکت انتحاری ملت مرگخوار میریزن رو سر وکله آلبوس!! در کسری از ثانیه ریش آلبوس به یه پاپیون خوشگل سیفید میفید تبدیل میشه!!!
مرگخوارا همچنان در حال کشیدن ریش و پشم آلبوس بودن که یدفعه راهب چاق از انباری چند پست پایینتر سقفو میشکنه ومیفته رو آلبوس! ملت مرگخوار هم ناک اوت ولو میشن رو زمین!!! دومبول درجا سکته میکنه!! تامالبی هم تو بغل دامبل پرس میشه!

ایگور میاد راهبو از رو آلبوس بزنه کنار، که متوجه وزن سنگین راهب میشه!
راهب:

ادی و مک یه نیگا به هم میکنن، بعد بلند میشن که مثلا برن کمک ایگور! ادی یه پاکت شیرموز از جیبش درمیاره تا به همون روش چند پست پایین راهب رو خر کنه!
ادی: عمو راهب! بـــــله! شیرموز میخوای!بــــــله! با صدی چی؟ با صدای خر! عر عر عر!

اما راهب به طرز مجهولی اصلا خر نمیشه!!!

مک میره نزدیک که کمک کنه، ناگهان زیبایی فوق العاده ای در صورت راهب کشف میکنه!!

مک: راهب، راهب، من حس میکنم که میتونم تورو خوشبخت کنم، با من ازدواج میکنی!!
راهب:
اینبار راهب خیلی زود خر میشه میپره بغل مک! مک در اثر حجم سنگین راهب تو پشمای خودش گم و گور میشه!!

ادی و ایگور بدون کوچکترین توجهی به این قضیه میرن که تامالبی پرس شده رو از بغل دامبل بردارن، که متوجه مفقود شدن تامالبی مورد نظر میشن!!!

ادی: کجا رفت پس!!
ایگور:
ادی: هومک...راهب افتاد رو دومبول، تامالبی هم تو بغل دومبول بود، راهب افتاد رو مک، پس نتیجه میگیریم تامالبی چسبیده به راهب بعد هم افتاده لای پشمای مک!
ایگور:

ادی و ایگور شیرجه میزنن تو جنگل پشمهای مک...راهب هم یه راه مخفی به قلب مک که براش می تپید!! پیدا میکنه در نتیجه همه با هم لای پشمای مک مفقود میشن!!


ناگهان چو و آنیت از ناکجاباد میفتن وسط صحنه!!(ورود به رول به طرزی ارزشی!!)
بدلیل تاریک بودن مکان آنیت متوجه مرگخوارا نمیشه و در عوض اولین چیزی که میبینه بدن نورانی دامبلدوره!!
آنیت: جــــــــیغ!!!
چو: جــــــــیغ!!!

آنیت و چو میپرن تو بغل آلبوس....یدفعه چو در راستای هرچه شبیه بودن رول به کتاب عین چی شروع میکنه به گریه کردن!!
آنیت:

چو همچنان در حال گریه کردن بوده که پشمای دومبول کمی تا قسمتی شروع میکنن به تکون خوردن...هیچکس متوجه نمیشه....ناگهان تامالبی با حالتی نه چندان شبیه به دیجیمون از لابلای ریشها میپره بیرون!!!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۸ ۱۲:۴۷:۳۵

[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۵
#99

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
-منتظرم!
-ولی آخه،اینجا نمیشه.باید بریم یک جا که هیچکی نباشه.نمیخواهی که آبروی هر دومون بره؟
-هووووم،فکر کردی من بچه هستم؟منو ببری یک گوشه بهم شیر موز بدی بعد بکشی منو؟
-نه بابا،من اهل کشتن نیستم.تا حالا هیچکس رو نکشتم.حتی یک مورچه.
-آره جونه عمت.
-به هر حال تو باید بیایی یک گوشه تا من به قولم عمل کنم.
-همینجا میدی یا به مرگ خواران بگم بیان!
-باشه بابا،بیا این جان پیچت.کلی سخت بود تا برات ساختم.
-بده ببینمش!
-نمیشه،تو اول جانپیچ منو بده تا من بهت اینو بدم.
-بدم که در بری؟
-در نمیرم.به مرلین قسم میخورم که در نمیرم.
- ،بیا بگیر.
دامبلدور تا جان پیچش رو میگیره در راهروی تاریک فرار میکنه.
-ای خنگ،رفتی تو راهرویی که ایگور و مک بون اونجا هستند.
دامبلدور که به خیال خودش از همه چی فرار کرده بود از راهرو رد میشه.ناگهان چشمم به شومینه قدیمی و ترک برداشته میفته.
-ای یادش به خیر،چند نفر رو اینجا کشتم و خونشونو خوردم ،باسیلیسکم هم فکر کنم همینجا باشه.
و شروع میکنه به زبان ماری حرف زدن ولی هیچ صدایی نمیاد.
-بیچاره حتما مرده.
و دوباره شروع میکنه به دویدن(یکی نیست بهش بگه خنگ،چرا غیب نمیشی)
بعد از 5 دقیقه 2 نفر رو میبینه که ته سالن وایستادن.
-مک بون ادی اومد بیا سر کارش بذاریم فکر کنه ما جسی و چو هستیم.
و از اون طرف دامبلدور به خودش میگه:بالاخره 2 تا محفلی رسیدم.
و شروع میکنند از دور با هم حرف زدند.
-ایگی مثل اینکه اون داره نقش دامبل رو بازی میکنه خیلی حال میده.
بعد از 1 ساعت دامبل متوجه صدای قدم پا میشه که از دور داره میاد.
-دامبلدور دیگه هیچ راه فراری نداری من اومدم.
-زکییی،محفلی ها همه اونجا ایستادند و میره به طرفشان.ولی هر چی نزدیک میره به این حرفش شک میکنه.صورتش پر از اظطراب و خستگی میشه.
-
-ایگی،این دومبول نیست؟
-
دامبل بین دو گروه مرگ خوار گیر افتاده بود.
---------------
ادامه بدید.


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۸ ۱۱:۰۲:۳۲

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۹:۳۹ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۵
#98

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۰۲ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۵۱ سه شنبه ۲ بهمن ۱۳۸۶
از کنار شومینه(!!!)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 182
آفلاین
با رفتن این چند نفر ، سکوتی چند لحظه ای بر کافه حاکم شد . سکوتی که با وجود مرگ خوارا ، ترس آور تر هم شده بود .

در تاریکی محفل ، سه پیکر سیاه ، آرام و آهسته قدم بر می داشتند .
مک ادی و ایگور ، با قدم هایی آهسته و بیمناک به سمت راهی می رفتند که در پیش رویشان بود . به ظاهر تنها راه بود و این طور که به نظر می رسید هیچ راهی جز این نداشتند .
صدای قدم های آن ها ، در آن فضای تاریک و سرد می پیچید ولی گرد و خاک به جا مانده در محفل ، از طنین انداختن این صدا جلوگیری می کرد .

« کمی بعد ، سالن اصلی کافه »

تلاش ها برای یافتن حتی سر نخی از مرگ خوارا بی نتیجه مانده بود . همه بعد از گشتن بیش از نیمی از کافه ، با چهره هایی خسته ولی خشمگین به سمت محلی می آمدند که رئیسشان منتظر آن ها ایستاده بود .
ولی جوابی برای دادن نداشتند ... هیچ جوابی ...

- خب ، دوستان من ، تلاشتان به چه نتیجه ای رسید ؟
کسی دلش نمی آمد دامبلدور را ، که آن همه شور و هیجان در صدایش بود نا امید کند . پس ساکت ماندند ...
انگار کسی قصد شکستن سکوت را نداشت ... ولی این سکوت با صدای حرکت شنل دامبلدور شکسته شد .
کسی متوجه نشد دامبلدور به کجا رفت ، فقط تنها چیزی که دیدند حرکت سریع شنل و یک چرخش کوتاه بود .

« اندکی بعد ، مرگ خواران »

- اه ... این راه هم که به بن بست خورد . باید برگردیم .
- نه ادی ، می دونی اگر برگردیم چه خطری پشت سر ، منتظر ماست ؟
- خب ، میگی چی کار کنیم ؟ نمی تونیم همین طور این جا بشینیم و منتظر بایستیم تا ما رو پیدا کنن که ! باید یک کاری بکنیم . باید یک راهی پیدا کنیم که بریم بیرون ...

خستگی در چهره شان موج میزد . ساعت ها بدون ذره ای پیشرفت دور خود چرخیده بودند و فقط وقتشان تلف شده بود .
انگار هیچ امیدی به یپشرفت نداشتند ... ولی در چهره ی ادی چیزی بیشتر از امید دیده میشد .
- دنبالم بیاین ، فکر می کنم راهش رو پیدا کردم .
با قدم هایی اهسته شروع به حرکت کرد و مک بون و ایگور را تنها گذاشت .
از جایی که مک بون و ایگور ایستاده بودند ، ادی کم کم دور میشد و چند لحظه بعد ، ادی و تامبالی ، هر دو در تاریکی غلیظ محفل فرو رفته بودند .

در جایی دور از محفلی ها و مرگ خواران خسته ، دامبلدور با ادی مواجه شد . با تامبالی ...
- ادی ، مطمئن باش ما می تونیم با هم کنار بیایم . حتما می تونیم .
- نه ، من نمی تونم با تو کنار بیام . هیچ وقت ، فقط اومدم به قولی که سال ها پیش به من داده بودی عمل کنی .
- قول ... ؟ متاسفانه باید بگم که همچین چیزی رو من به خاطر ندارم ... می تونم خواهش کنم اون قول رو به من یادآوری کنی .. ؟
- بله ... هر کس دیگه ای هم بود این طور فاموش می کرد ... ولی من اگر جای تو بودم آلبوس ، سرما و برف اون شب هاگزمید رو فراموش نمی کردم ...

تصاویری به سرعت از جلوی چشم دامبلدور گذشت . از چهره ی ادی که خیلی جوان تر از الان بود گرفته ، تا برف و سرمای آن زمان هاگزمید . همه چیز یادش آمد .
با چهره ای شکست خورده ، به ادی نگاه کرد و گفت :
- خب ، حالا من می تونم در اون مورد به تو کمکی بکنم ؟ فکر می کنم الان زمان اجرای اون قول فرا رسیده ...


ویرایش شده توسط بادراد ریشو در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۸ ۱۰:۳۶:۲۵

فقط حذب ، فقط سرژ !


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۷:۵۷ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۵
#97

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
آنيتا و چو سريع از راست به چپ ميرفتن و دنبال تامبالی ميگشتن...
صداي دامبل از راه دور به گوش رسيد كه گفت:
پيداش كرديد؟؟
چو هم جيغ زد :
نه.....
آنيتا در حين گشتن ايستاد و به چو نگاه كرد...چو هم ايستاد و گفت:
چيزي شده
آنيتا كه حوصله نداشت گفت:گوشه ها
چو:
دامبل باز هم داد زد:
بگردين سريع تر!!!
آنيتا به اتاقي كه مك ادي و ايگور داخلش حضور داشتند اشاره كرد و گفت:
بريم اونجا رو هم بگرديم...
چو سري تكون داد و به سمت اتاف حركت كردند...

*در داخل اتاق*
ادي تامبالی رو بلند كرد...در حين بلند كردن تامبالی انگشتشو كرد توي چش اون....
ايگور هم سعي داشت بپره پاي مكي رو بگيره كه بكشتش پايين...هر چقدر زور ميزد نميشد بالاخره به ذهنش رسيد از چوب دستيش استفاده كنه...
بوم!!!

*
آنيتا و چو:چي بود؟؟
*

مكي روي زمين ولو شده بود ادي و ايگور داشتند نگاش ميكردن...
مكي پاشو بلند كرد و بهش نگاهي انداخت و گفت:
خيلي نامردي 50 تا از پشمام كنده شد
صدايي هر سه تاي آنها رو از جا پروند...
_مرگخوارا اينجان....
همه به در نگاه كردن....آنيتا و چو در جلوي در ايستاده بودن...تامبالی با يك دستش كرد توي دماغ ادي با اون يكي دستشم پشمارو رو در آورد و گفت:
دد....اينا منو اذيت كردن
هيچ كس به تامبالی توجه نداشت ....همه به همديگر نگاه ميكردن....
ايگور فرياد زد:برو ادي....
مرگ خوارا به سمت چو و آني طلسم ميفرستادن....

*
استر و جسي كه اومده بودن يك چيزي بخورن توي كافه صداهاي انفجار رو شنيدن و با سرعت به داخل كافه حركت كردن
*

چو در حالي كه پشت ديوار اتاق پناه گرفته بود فرياد زد:
ببندين اون درهاي كافه رو نتونن فرار كنن....

در داخل اتاق ادي از اون يكي در اتاق خارج شد ايگور و مكي هم در حالي كه داشتند طلسم ميفرستادن از اون يكي در اتاق خارج شدن....
دامبل استر و جسي به چو و آني رسيدند و به آنها نگاه كردند....دامبل كه انگار همه چيزو فهميده بود به استر رو كرد و گفت:
تمام اعضاي محفل رو توي كافه جمع كن...اونا نبايد با تامبالی خارج بشن....

*
ادي و ايگور و مكي با سرعت به يك سمتي ميدويدند....از يكي از اتاقا چند نفر خارج شدن...راهب چاق و مورگان بودند....ايگور سريع گفت:
محفليها اينجان....
همه ي آنها باز هم شروع به دويدن كردند....ادي يك دفعه ايستاد و گفت:
ببخشيد ما براي چي داريم ميدوييم....
ايگور:والا منم نميدونم
مكي كه انگار خسته شده بود....گفت:
به سمت در اصلي كافه برين....راهب مورگان شماها برين به سمت انباري شايد اونجا راهي باشه....بايد از اينجا خارج بشيم!!!
آن دو تا حركت كردن به سمت انباري...سه تاي ديگه هم به سمت در اصلي محفل...در بين راه كوييرل و يكي ديگه كه همراه كوييرل بود همراهشون ميشه....

تمام محفليها در جلوي در اصلي جمع شده بودن و داشتند گوش ميدادند به حرفهاي دامبل...
_اونا نبايد خارج بشن...تامبالی نبايد آسيب ببينه...برين داخل كافه...
تمام اعضاي محفل ققنوس وارد كافه ميشن.....

==========================

ادامه دارد....


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۵
#96

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
من زودتر رزرويده بودم!!!

دامبل با صورت میخوره زمین و صورتش پخش زمین میشه، به سان کاغذ الگو برداری! و بیهوش میشه!
مک بون فریاد میزنه:
_ ادی! ایگور! فرار کنین!
ادی و ایگور گیج میشن، اول میرن چپ، بعد میرن راست، بعد مستقیم میرن و بووووم!
گیزر میکنن تو پشمای مک بون! و مک بون در حالی که 9 پا شده، سعی میکنه فرار کنه!( نکته برای آیکیو های زیر صفر!: ایگور و ادی تا کمر توی پشمای مک گیر کرده بودن، در نتیجه 4 تا پا به مک اضافه میشه!!!)
مک هی می خواد فرار کنه، اما بکس باد میکنه! پاهاش مثل پره های پنکه می چرخن، اما نمیتونست راه بره! کم کم نزدیک بود آب روغن قاطی بکنه و آمپرش بزنه بالا!
مک همینجوری داره تلاش میکنه و کوشش که یهو در حالی که 2 تا از پاهاش به هوا بودن، اخم چپکی ای میکنه و سرخ میشه، بعد قرمز و بعد هم بنفش! و بلاخره در یک حرکت کاملا آکروباتیک جیغی به بلندای جیغ سرژیا میزنه و با مغز میره توی سقف!
_ هوم...هیم... هام!

تق... تتلق!... پلق!

صدای اولی که یه دیالوگ بود، صدای مک بود که توی سقف گیر کرده بود و نمیتونست حرف بزنه!
صداهای بعدی عبارت بودند از پرت شدن به ترتیب: ادی، ایگور و تامبالی! از لای پشمای مک بون به روی زمین!

ادی در حالی که داشت خودشو می تکوند و پشما رو از توی دهنش در می یاورد، میگه:
_ مک بون گیج! اینقدر ما رو از توی پشمات نیاوردی بیرون که مجبور شدم گازت بگیرم!
و مک بون جواب میده:
_ هوهیم هام هووم!
ادی به ایگور اشاره میکنه تا بره مک بون رو بکشه پایین. ایگور هم تا یک قدم بر می داره، لیز میخوره و شپلخ میشه!
ادی مشکوک میشه و یه قدم بر میداره تا ببینه چه خبره که خودشم:
_ آآآ... آآآ... اووو.... آه!
بله! مصدوم آمادست! خودش هم شپلخ میشه. یه مایع لیز لیزی اجازه نمیداد که اونا راه برن!
ادی به ایگور نگاه میکنه، ایگور هم به ادی! مک هم که فعلا بوق! و بعد هر دو به تامبالی نگاه میکنن که سرخ شده و داره سوت میزنه!
ایگور با انگشتاش روی زمین ضرب میگیره و در حالی که یه ابروش بالایه، با حق به جانبی میگه:
_ تامبالی؟!!؟!
تامبالی در حالی که داره یابو آب میده و به عبارتی خودشو زده به کوچه ی علی چپ(!) میگه:
_ ها؟!... چی میگه؟!!

اما صدای دو نفر، اونا رو به عجله میندازه!:
_ بابا؟!... تامبالی؟!!... نیستن چو!
_ تامبالی کوچولو؟!! ... پروفسور دامبلدور؟!!... پیدا میشن آنیت!... بیا بریم این طرف!

تامبالی تا میخواد دهنش رو باز کنه که آی من اینجام!، یه تیکه پشم حالا معلوم نیست چجوری و لازم هم نیست که شما بدونی! می یفته تو دهنش و بچه نطقش کور میشه!
ادی و ایگور هول شده بودن، چون مک بون هم تو سقف گیر کرده بود! معلوم نبود گروه پشتیبانی کودوم بوقی مونده بودن! صدای آنیتا و چو که داشتن دامبل و تاکبالی رو صدا میزدند، هر لحظه نزدیکتر میشد!!!


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۷ ۲۲:۳۶:۲۸

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۵
#95

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
کمی بعد

مک : هووووی تامبالی از لای پشمام بیا بیرون خطر رفع شد
تامبالی : دارم دونبال راه خروج میگردم !
در همون لحظه تامبالی به یه تابلو بر میخوره که اونو به محل نوشیدن شیر موز هدایت میکرد !
تامبالی : آخ جون !
مک : راه خروجو پیدا کردی ؟
صدایی به گوش نمیرسه !
مک
مک با یه پاش دست میکنه تو پشماش یه موبایل در میاره میندازه روی اون یکی پاش بعد یه پای دیگشو میاره جلو چند شماره میگیره بعد صداشو صاف میکنه و....
- سلام ادی جیگر اوضاعه اونجا چطوره !
ادی : الان وقت ندارم بعدا زنگ بزن !
مک ولی ما وسط ماموریتیم ! ها بوی سیفید میفید میاد !
ادی : واقعا این آلبوس آدم سخاوتمندیه .

آنطرف

بلیز : چیزی میبینی ؟
مورگان : اره دارم سیاهی مبینم !
ایگور : منم دارم سیاهی میبینم !
راهب : منم دارم سیاهی میبینم !
مورگان : آقا اینجا چقدر ترسناکه !
آنی : این مک اینا یه چیزی میدونستند از اونور رفتند ما هم باید تغییر جهت بدیم !
ایگور : نگران نباشید من بچه بودم زیاد اینجا میامدم شیر موزای خوشمزه ای داره از همین ور بیاین !
صدایی نمیاد . ایگور بر میگرده پشت سرشو نگاه میکنه میبینه کسی نیست .
ایگور

پیش آلبوس اینا
مک : پس کوشن ؟
ادی : ماماناشون اومدن بردنشون ! آلبوس رفته دمه در با ماماناشون در مورد طرز صحیح دادن شیر موز به بچه ها صحبت میکنه !
مک : اره دیدی چطوری به تامبالی داشت شیر موز میداد واقعا حرفه ایه !
- تلق تلوق بووووق دیششش دنگ !
آلبوس در حالی که از سر و صورتش شیر موز میچکید وارد اتاق شد .
آلبوس : چه مادرای خشنی ! جای تشکرشونه !
ادی و مک : اوهوم !
آلبوس : راستی تامبالی کجاست ؟ آخر شیرموزشو تا ته خورد !
مک در حالی که احساس میکنه تامبالی در پشماش در حال کاوشگریه :
- آره ، الان تو اتاقش خوابیده !
آلبوس : ای وای جون برم ببینم داره چی کار میکنه !
مک : نه چیز بید ....

در همون لحظه ایگور از توی هواکش میاد بیرون و از بالا می افته روی سر البوس و باعث میشه آلبوس تامبالی رو فراموش کنه !
ایگور : ببخشید دونبال بقیه اعضای گروه میگشتم !
آلبوس : ها گروه ؟ چی ؟ هن ؟
قبل از اینکه آلبوس بیشتر متوجه قضایا بشه مک با یه پاش یه ضربه کاتا به البوس وارد میکنه و آلبوس با صورت میخوره زمین .


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۷ ۱۹:۵۲:۵۰



Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۵
#94

مك بون پشمالو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸
از پيش چو !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 198
آفلاین
مورگان:من خوب اینجا رو ارزیابی کردم.بعد از ماموریت میتونیم از اونجا فرار کنیم.
ايگور ؟: از كدوم جا؟!
مورگان : از اون جا ديگه .. ولش مهم نيست .. از يه جا فرار مي كنيم !!

ايگور : خب بچه ها .. من ليدر گروهم ! .. بايد تقسيم بشيم ! .. ادي و مك بون از اين در برن ... من و بقيه هم از اينور !
مورگان : منم ميخام با اينا برم .. يه چند وقتيه صحنه هاي بيناموسي نديدم !!!
اما قبل از اينكه مورگان به آرزوش برسه ادي و مكي رفته بودن !!
از اينجاي پست به بعد ادي و مك گم و گور ميشن تا حدود آخراي پست ! !!

_*_*_*_*_*_*_*_*_


- عزيزم بخور ديگه ... تو بايد جون بگيري ..
تامبالي : باب من فقط شش ماهمه !!! .. شيرموز بخورم خفه ميشم .. من شير ميخام ... شير ..... حاليته !!!!!! ....

جيغ !!!

ايگور : اين صداي چي بود ؟!
مورگان : بنظرم مارو پيدا كردن ! .... فرار !!
گروه ضربت بالاي پشت بوم با صداي جيغ حس مي كنن كه بايد برن كمك گروه ضربت تو كافه !
تق .. توق .. ديش دنگ .. بوق .. درامز! ( صداي افتادن راهب چاق روي ايگور !! ) !
ايگور : بوووووووق !
مورگان : راهب چاق ... بقيه كجان ؟!
راهب چاق : تو اون مكان تاريكه !!!
مورگان : كدوم مكان ؟!
راهب چاق : باب همون مكانه ديگه ولش اصلا مهم نيست !!
مورگان : آره مهم نيست !!

جيغ ( از توي مكان تاريك ) !

_*__*_*_*_*_*__*_*

بغل صندلي دومبول !
ادي در نقش كودك هشت ساله !!
ادي : دومبول .. دومبول .. بيا بازي .!
ادي داره با روش مخصوص خودش دامبلدورو خر مي كنه !!
پس از كسري از ثانيه !
دومبول : باشه ميام .. بريم كجا با هم بازي كنيم !!
ادي : همون مكان تاريك !!!
ادي و دامبل ميرن به مكان تاريك و مك تامبالي رو ميذاره لاي پشماش و به ادي چشمك مي زنه كه يعني ماموريت با موفقيت انجام د غافل از اينكه دومبول و يه عالمه بچه خوشگل سفيد مفيد محفلي دارن پشت سر ادي براي بازي با ادي به مكاني ميرن كه پر مرگخواره !!!

ادامه دارد ...


ویرایش شده توسط مك بون پشمالو در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۷ ۱۶:۴۵:۴۴


تصویر کوچک شده

رون ويزلي !
___________________


Re: کافه محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۵
#93

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
سرژ و مورگان و مک بون دارن به اطافشون نگاه میکنن که اون ته کافه میبینن نارسیسا و سیریوس و ادی ماکای نشستن پشت یه میز و به صورت کاملا ارزشی مشغول خوردن شیر موز شدن . این ها هم فوری میرن میشینن پیش اون ها و شیرموز سفارش میدن. و زیر چشمی دارن دنبال دامبلدور میگردن. درست سمت اون سمت کافه چسبیده به دیوار دامبلدور سر یه میز تنها نشسته داره با یه سری کاغذ ور میره و یه گهواره ی کوچیک هم بقل دستشه. مرگخوار ها به دهن های آب افتاده به اون گهواره و چیزی که توشه و اینا دنبالشن نگاه میکنن.
____________________________________________________

در همین لحظه عده ی دیگه ای از مرگخوار ها دارن به کافه محفل ققنوس نزدیک میشن البته از راه پشتبوم . همشون از یه ساختمون نیمه کاره استفاده کردن تا خودشون رو به شتبوم ها برسون و الان طوری که دیده نشن دارن به پشتبون کافه نزدیک میشن
رودولف: عزیزم میشه چوب دستم رو روشن کنم؟ اینجا خیلی تاریکه
بلاتریکس: نه

بادراد: میخوای از یه کیلومتری تشخیصمون بدن؟

آناکین: این قدر بلند صحبت نکنید . اگه از نور چوب دستی ها ما رو تشخصی ندن از صدا ی شما حتما پیدامون میکنن

بادراد و ردولف هنوز دارن به هم نگاه میکنن ولی بقیه بدون توجه به این حرکات به راهشون ادامه میدن

راهب چاق: آناکین جان پسرم چقدر دیگه مونده؟ من برای اینجور بالا پایین رفتن ها دیگه پیر شدم ها

یه صدایی از پشت دستار کوییرل گفت: زیاد حرف نزن راهب وگرنه همینجا میرفستم به بازنشستگی ابدی

ایگور و بلیز طوری که ارباب نبینه به راهب پوزخند زدن

دیگه همه به پشتبوم کافه رسیده بودن . آخرین نفر ماروولو گانت بود که وظیفه داشت قبل از رود به کافه همه جا رو خوب بازرسی کنه

همه پشت در پشتبوم کافه جمع شده بودن تا یه جوری برن تو کوییرل چوب دستیش رو در آورد و به یه ورد کوچولو در رو باز کرد

حالا مرگخوار ها بدون و یه راهروی تاریک روبروشن که اون ها رو به تامالبی میرسون








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.