هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ جمعه ۳ اسفند ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
اگر دقت کرده باشید من موضوعی در کلاس ندادم.کلاس رو ادامه بدید.در مورد یکی از موضوعات این علم توضیحاتی بدید و وردی بسازید.(کلاس زیاد بلند نباشه.زیاد کوتاهم نباشه)


پروفسور آگدن که به صورت کاملا ناشیانه ای مورد بوق شدن از طرف مدیریت مدرسه قرار گرفته بود به سرعت یخ آب شده در دستش را روی میز گذاشت (نکته ی اخلاقی : مگه یخ آب شده هم روی میز گذاشتن داره ؟ اون اب شده ریخته )

اوراقی که روی میز ریخته بودند را برداشت و در میان آنها به دنبال مطلبی می گشت برای تدریس آن روز که پس از ساعتی درنگ بالاخره متوجه شد که هم باید یه وردی بگه که خودشو درست کنه (قیافشو) هم یه وردی باشه که بدرد بخوره . برای همین رو به دانش آموزان کرد و گفت :
- خب ... می خوام یه ورد بهتون یاد بدم که بتونین قیافه ی مریضتونو درست کنین !

دانش آموزان که فهمیده بودند این استاد مافوق ارزشی برای اینکه صورت خودشو درست کنه این ورد رو می خواد آموزش بده زدند زیر خنده و استرس در حالیکه از جایش بلند می شد گفت :
- استاد می شه ما اولین نفر این ورد رو انجام بدیم ؟

باب () با حرکت سرش جواب مثبت داد و گفت :
- ورد اینه «سالمیوس بدنیوس» ... تو باید روی این ...

استرس چوبدستیش را بیرون کشید و بدون گوش سپردن به ادامه ی حرف پروفسور آن را به سمت او گرفت و فریاد زد :
- سالمی ... یوس بدنیوس !

پرتوی زرد رنگی به سرعت به سمت باب حمله ور شد و پس از برخورد با او صورتش را کاملا کبود کرد ...
با این حرکت دانش آموزانی که انرژی های پتانسیل-خنده ای خود را جمع آوری کردند زدند زیر خنده و باب با یه صفر استرس رو تنبیه کرد !



Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ جمعه ۳ اسفند ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
همهمه ای بین دانش آموزان بلند میشه که با حرکت سریع دست باب آگدن در جا از بین میره . البته دلیلش این نیست که اونها تحت تاثیر خشانت استاد قرار گرفتند ، بلکه فکر میکردند که شاید استاد مطلب جالبی رو براشون در نظر گرفته باشه .


پرفسور آگدن : خوب خوب ! چیزی که برای این جلستون در نظر دارم ، شبیه سازی در تغییره شکله ! مبحث مورد علاقه من و خیلی از جادوگران و ساحره ها . باید بگم که این درس بیشترین کارآیی رو در بین سایر دروس مربوط به تغییره شکل داره ؛ حتی مدتی در وزارت سحر و جادو توسط جادوگران ممتاز هیئت منصفه استفاده می شده ازش !


استرجس پادمور که کلا همیشه توی همه کلاس ها قصد به هم زنی جو رو داره ، این بار هم کلاس رو از چرت و پرت های خودش بی نصیب و تهی نمیگذاره و در راستای اینکه سایرین نگن این بنده خدا لاله یه چیزی همینطوری میپرونه که بگه آره ، ما هم هستیم ! : حالا این مبحث چی هست ؟ تصویر کوچک شده


پرفسور آگدن که از صحبت دیگران وسط حرفش همیشه دلخور میشه ، با رنجیدگی خاطر میگه : آقای پادمور ! صبر کنید ، من قصد ندارم بدون گفتن اسم مبحث اون رو تدریس کنم که ! تصویر کوچک شده


پرسی ویزلی که مثل همیشه کنار ماندانگاس و در مجاورت آرشام نشسته بود ، به آرامی دستش را بلند کرد و گفت : بزرگی میگه که " هر کس در بین صحبت دیگری صحبت کند ، گویی صورت او را خراشیده و خون آلود کرده است " * تصویر کوچک شده


پرفسور آگدن که بخشی از عصبانیتش کاهش یافته بود ، با لبخند تلخی گفت : بهترین چیزی که میتونست گفته بشه الان این بود ، ممنونم آقای ویزلی ، 10 امتیاز برای گریفیندور ! هوووم ، من فکر میکنم که آقای فلچر داره شما رو شارژ میکنه که از این جملات زیبا بگید ( ) ، پس 10 امتیاز هم برای هافلپاف ! خوب داشتم میگفتم ، مبحث این جلسه به شبیه سازی اختصاص داره ... من نمیخوام در مورد انجامش توضیح زیادی بدم ، فقط کلیاتش رو در این مورد میگم و میخوام ببینم که چه کسی میتونه چیزی رو شبیه سازی کنه برام !


استرجس : مسخرست ! استاد نمیخواد آموزش بده ولی میخواد که دیگران درست انجامش بدن تصویر کوچک شده


پرفسور آگدن تصویر کوچک شده : خفیوس چپیوس بوقیوس !


بعد از اجرای این طلسم مخوف و ارزشمند ، استرجس یازده یا دوازده یا شایدم سیزده تا ملق میزنه و با صورت به میز انتهایی کلاس برخورد میکنه و در نتیجه اون دماغش از ده ناحیه خورد میشه و دندان هاش توی حلقش میریزه و باعث خفه شدنش میشه .


دانش آموزان : تصویر کوچک شده


پرفسور آگدن که ذره ای علاقه برای توجه به نحوه پر پر شدن استرجس نداره ، بدون توجه به ناله هایی که از انتهای گلوش صداش به گوش میرسه ادامه میده : برای شبیه سازی وردی که مورد نیاز هست و کار آیی لازم رو داره " اسپاشیونس " هست ؛ برای اجرای این ورد مواردی که نیازه اولا تمرکز و دقت و دوما حرکت دورانی چوبدستی از چپ به راست هست . کاری که شما باید انجام بدید این هست که جسمی رو انتخاب کنید و چیزی که مایلید اون جسم بهش تغییر کنه رو توی ذهنتون مجسم کنید و بعد تمام !


اینیگو که در انتهای کلاس روی یکی از صندلی های فکسنی نشسته ، به آرامی میپرسه : ببخشید استاد ، میشه گفت که این تغییر شکل ، تقریبا شبیه تغییر شکل لولوخورخوره ! هست ؟ تصویر کوچک شده


پرفسور آگدن که موجی از شور و شعف در چشمانش دیده میشه ، بشکنی میزنه و میگه : آفرین پسر ! دقیقا همینطوره ! فقط اینکه میخوام که شما ها فعلا این شبیه سازی رو روی یه جسم کوچیک انجام بدید ... پس اینطور شد که شما یه جسم انتخاب میکنید ، چیزی رو که میخواید جسم بهش تغییر کنه توی ذهنتون تجسم میکنید و بعد ورد رو میخونید . برید ببینم چیکار میکنید .



دقایقی بعد


پرسی و ماندانگاس ، اولین نفراتی هستند که برای ارائه تکلیفشون از جاشون بلند میشن و به سمت میز استاد میرن ؛ در جواب نگاه پرسشگرانه استاد درباره جسم شبیه سازی شده ، مجسمه کوچکی رو از جیبشون در میارن و روی میز استاد میزارن !


استاد : این کی هست ؟ تصویر کوچک شده


پرسی و ماندانگاس بصورت هماهنگ : آلبوس دامبلدور تصویر کوچک شده




* جمله ای از امام رضا ( ع ) در باب صحبت کردن در بین صحبت دیگری .


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ چهارشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۶

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
کلاس رو ادامه بدید.در مورد یکی از موضوعات این علم توضیحاتی بدید و وردی بسازید

- هی سراف! تو که نقاشیت خوبه بیا یه نقاشی از پروفسور بکش. قیافه اش خیلی فوتو ژنیک شده!
- استر جون، من مجانی واسه کسی کار نمی کنم.
- چقدر میگیری؟
- یه گالیون!
- هوی تدی! یه گالی بده سراف.
- چرا من؟ تو نقاشی استاد رو میخوای.
- من از تو باسابقه ترم! کلی کار واسه مدرسه کردم. اگه میخوای جاهای خوب خوب برسی زود باش یه گالی بسلف!
- آهای! اون ته کلاس چه خبره؟ چقدر پچ پچ می کنین؟ سرتون به کار خودتون باشه و گرنه از گریف امیتاز کم میکنم.
تدی و استر سرشون رو انداختن پایین و مشغول نوشتن شدن.پنج دقیقه بعد استر با آرنجش کوبید توی پهلوی تدی.
- اوخ! باب، مگه میخوای ازمون امتیاز کم کنه؟
- اگه تو همکاری کنی هیچی نمیشه.
تدی از روی درموندگی سری تکون داد و دست کرد توی جیبش. از بین کلی نات و سیکلی که باهاش بود، تنها گالیون موجود رو به دست سراف داد. همون موقع زنگ خورد و دانش آموزان شروع به جمع کردن وسایلشون کردن. بین سر و صدای ناشی از زنگ فریادهای باب آگدن هم شنیده میشد:
- تکلیفتون واسه جلسه بعد کامل باشه! نبینم بیخودی غیبت کنین.
تدی زیر چشمی به استرجس و سرافینا نگاه می کرد که مشغول صحبت با هم بودن. نمی تونست حدس بزنه چه نقشه ای توی سرشونه، فقط می دونست این وسط بیخودی یه گالیون به جای این استر بوقی پول داده.

دو روز بعد – تالار عمومی گریف

جلوی شومینه باشکوه گریفیندور، تدی و جیمز مشغول نوشتن تکالیفشون بودن که دستی روی شونه تدی زد. وقتی پشت سرش رو نگاه کرد، استرجس و پرسی رو دید که کاغذی به اندازه A3 در دست گرفتن و لبخندی شیطانی رو لبانشون نقش بسته. تدی به استر گفت:
- تموم شد؟
- نه کاملا"!هنوز هنر من مونده.
استر کاغذ رو که تصویر کاملی از صورت باب آگدن در آخرین جلسه کلاس بود روی میز پهن کرد. چوبدستیش رو در آورد و به سمت طرح پروفسور گرفت. اخم کرده بود ( که نشونه تمرکز زیادش بود ) و بعد به سرعت گفت:
- مورفیوس توتالوس!
تصویر باب آگدن روی کاغذ موج برداشت. هیکل لاغرش انگار شروع به باد شدن بکنه. انگشتاش کلفت شد، لپ در آورد و همون یه ذره موی روی سرش کم کم آب رفت.کیفی که همیشه همراهش بود، کوچیک و کوچیک تر شد و به آناناس بلوری تبدیل شد. لحظه ای بعد، طرح دقیقی از باب آگدن در ابعاد و تیپ اسلاگهورن دیده میشد.
- ایول ایول! حالا چرا اسلاگ شد؟
- همه چیش کامل بود، فقط یه ذره لپ و اون آناناسا رو کم داشت جیمز.
- ایول استر! عجب ورد باحالی بود. اما حرکت چوبدستیت رو ندیدم چجوری بود؟
استر تعظیم کوتاهی کرد و گفت:
- این یه ورد کوچولو، اختراعه استرجس پادموره که فعلا" نمیخواد با کسی شریک بشه. میدونی تدی؟ نمیخوام خز بشه! بذار جلسه بعد اینو سر کلاس به نمایش بذارم، کلاس میره رو هوا! ببینم دیگه دختری میمونه که به من کم محلی کنه!
تدی و جیمز آه کشیدن. توی فکر هر دوشون یه چیز بیشتر نمیگذشت! کاش اونا هم یه روزی یه ورد باحالی اختراع می کردن تا مثل استر، دخترا سرشون شرط بندی کنن.


تصویر کوچک شده


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ یکشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۶

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
همونطور که شاید فهمیده باشید ... ( ادامه ی سخنان استاد در اواخر پست خودشان ! )

همه ی دانش آموزان سر در گم به استاد که دست به سینه خوابش برده بود خیره شدن !

- تو میگی معتاد شده ؟
- نه ! من میگم به مرادش نرسیده !
- دوستان ! نظر من اینست ! استاد خوابیده اس !

همه سر هاشون رو به طرف آماندا بردند .

- جدی میگی ؟ خوب شد فهمیدم !
آماندا :cry :

کمی بعد آگدن که از گوش هایش دود بلند شده بود از خواب پرید و با آرامش تمام گفت ( جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ !!! ):
اگه شما مزاحما گذاشتید من دو دیقه چشم رو هم بذارم ! باور کنید جلسه ی دیگه از تک تک شما ها یه حالی میگیرم که حض کنید ! الانم من میرم دفترم بخوابم .اما به جون این یه تار مویی ( همشون رو دقایقی پیش کند فقط یه دونه موند !) که رو کلم مونده اگه فقط بفهمم که در نبود من تو کلاس یللی تللی کردید فقط واسه خودتون و درس جدیدی رو که یه ماه و دو هفته و اندی پیش بهتون تدریس کرده بودم رو تمرین نکردید از گروه همتون نفری شونصد امتیاز کم میکنم !
ملت دانش آموز :

پرفسور آگدن داشت میرفت که یهو آماندا رفت جلو تا سوالی بپرسه ، احتمالا در رابطه با درس و همچنین قطعا برای چای شیرین بازی ! اما اونور کلاس سه تا پسر اسلیترینی از فرصت سو استفاده کردن و چوبی بالا بردند و بعد ... !

یکی از اون اسلی ها : اینسکتیوس آگدنوسون تو تالووووووووووووووووووووووس !!!

پرفسور آگدن : سشو ! سشو ! سشو ! ( متاسفانه به دلیل دم دست نداشتن مترجم زبان سوسک ها این سه کلمه باید در ذهن شما بیمعنی بماند ! با تشکر ! )

آماندا : جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ !(بنفشش !)


تصویر کوچک شده


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۹:۱۸ شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۶

لاوندر براونold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۷ شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۰:۲۶ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۷
از لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 49
آفلاین
سلام. ببخشيد من مي خوام در مورد هري , هرميون و رون بنويسم. نه آدم هاي خيالي و يا قديمي! ممکنه؟


همه سر کلاس نشسته بودم. هرميون مثل هميشه خوشحال و شاد آماده ي شروع کلاس و انجام ورد هاي جديدي بود. داشت کتابي که زير دستش بود رو مطالعه مي کرد.ريب
رون: بچه ها من اصلا" حال ندارم.
هري: ببينم تو حوصله ي کدوم معلم رو داري پس؟!!!!!!!!
رون: راستشو بخواي هيچ کدوم!! ببينم هرميون تو چي داري مي خوني؟
هرميون: کتابي که ويکتور برام فرستاده!
رون رو به هري کرد و گفت: اه بازم ويکتور!!!
پروفسور مک گوناگل وارد شد: سلام بچه ها امروز مي خوام اجازه بدم هر کاري که دوس دارين انجام بدين اما بايد فعال باشين!
همه شروع کردن به ورد خواني! کلاس به همهمه افتاده بود! رون که از ورد هاي تغيير شکل خيري نديده بود يه وردي رو که بلد بود رو به سمت کتاب هرميون گرفت! ناگهان يه ماده ي چسبنده ي کثيف از جوبش بيرون اومد. ديگه کتابي باقي نمونده بود.
ون: دمش گرم عجب وردي بود ها!!
هرميون از خشم نمي دونست چي بگه! چرا اين کارو کردي؟
رون: ا ؟؟؟ خورد به تو ببخشيد.
هرميون کتاب رو پرت کرد و رفت در حالي که پروفسور اصلا" توجهي نکرد.
هري که تازه موفق شده بود کتاب تغيير شکلش رو به سوسک تبديل کنه از خنده غش کرد.
رون که تازه نيشش بسته شده بود رو به هري گفت: هري من گرخيدم نکنه يه کاري سرم در بياره؟
هري: نه بابا چه کاري. فقط مسئله ي مهم قهر کرده! حالا چي کار کنيم؟؟؟
بي خيال بابا. واي واي من بايد برم دست شويي بهت که گفتم گرخيدم اين از عواقبشه!
هري: باشه فقط آفتابه يادت نره!!!!!
رون: احسنت احسنت داشت يادم ميرفت!!!!


من غريبه ي ديروزم و آشناي ام


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
اگر دقت کرده باشید من موضوعی در کلاس ندادم.کلاس رو ادامه بدید.در مورد یکی از موضوعات این علم توضیحاتی بدید و وردی بسازید.(کلاس زیاد بلند نباشه.زیاد کوتاهم نباشه)

_ خب دیگه باید بریم در امروز که در مورد مبحث تغییر شکل در چهره ی انسانه ، البته چون این کار بسیار پیچیدس از قسمت های کوچیک و جزیی شروع می کنیم بحث های تکمیلی رو بعدا می خونید.
و بعد کمی محل کبودی را ماساژ داد. در همین لحظه که پروفسور آماده می شد تدریس کنه فکری در ذهن بارتی شکل گرفت ، فکری که معلم را زیر سوال می برد. او زیر لب این فکر را دوباره مرور کرد:

_ چرا این پروفسور با این چیزایی که بلده به ریخت خودش نمیرسه و جای اون ضربه رو از بین نمی بره؟
بعد به عواقب پرسیدن این سوال فکر کرد که مثلا پنجاه امتیاز از اسلای کم می شه یا حتی بارتی مضحکه ی دانش آموزان از جمله آلبوس سوروس می شه.اما نه از آنجایی که بارتی پر رو تر از این حرفها بود با تندی دستش را بالا می برد :

_ ببخشید پروفسور آگدن شما چرا بنفشی چشمتونو با جادو از بین نمی برین؟

پرفسور در حالی که دستش را زیر چانه اش مشت کرده بود به فکر فرو رفت.

_ هوم چرا این فکر به ذهن خودم نرسیده بود . خدا بگم این ایگورو چیکار کنه . مخم تکون خورده .
و بعد در حالی که چهره اش را به شدت جدی نشان می داد رو به بارتی کرد گفت:

_ به شما مربوط نیست ، این جزء اسرار محرمانه هست ، پس دیگه نبینم از این سوالا بپرسین وگرنه ...

و سراغ بحث اصلی یعنی تغییر چهره رفت. مشغول توضیح شد که چگونه می توان شکل ابرو ها را تغییر داد.

_ همون طور که گفتم به دلیل پیچیدگی و تخصصی بودن این کار ما از تغییر های ابتدایی شروع می کنیم. مثلا تغییر شکل ابرو...

سپس رو به کلاس کرد و مشغول جستجو شد ، پس از چند ثانیه چشمانش گوشه ی چپ کلاس از طرف خودش متوقف شد. او روی آلبوس سوروس موقف شده بود . با لبخندی شیطنت آمیز در حالی که چشمهایش را نازک کرده بود رو به او گفت:

_ آلبوس سوروس پاشو بیا کنار من!
لرزه ای به تن آلبوس افتاد و او پس از کمی مکث با ترس و لرز از جایش برخاست . لبه ی میز را گرفت و آن را کنار زد و بعد به آرامی قدم از قدم برداشت ، از کنار میز قبل از میز اول رد می شد که پرسی پایش را با شیطنت جلو آورد و آلبوس نقش زمین شد.

_ لعنتی می دونم با هات چیکار کنم .
_ چیزی گفتید آقای پاتر؟
_ نه پروفسور با خودم بودم!

آلبوس سوروس کنار پروفسور آگدن ایستاد و با ترس به او خیره شد.

_ فکر می کنم بعضی از شما ها فیلمای رزمی ماگلی نگاه کردید یا از باستانشناسی ماگل ها چیزی می دونید.

من می خوام ابرو های این پسر رو رشد بدم و بعد چوبدستی اش را به سمت ابرو های کم پشت او گرفت و این ورد را خواند:

_ هومو اسکورفیگ

ابرو های آلبوس سوروس رشد کردندو رشد کردند و باز هم رشد کردند تا جایی که چیزهایی شبیه به سوسیس بالای چشمهای او به وجود آمدند.همه کلاس زدند زیر خنده .

_ بچه ها در مورد فیلم ها اینو می خواستم بگم که کائن های معبد شائولین یه همچین ابرو های قشنگی مثل آلبوس سوروس دارن و در مورد باستان شناسی ماگلی هم انسان های اولیه که به دو گروه نئاندرتال و هوموساپینس تبدیل می شن همچین ابرو هایی داشتن ، البته باید بگم که ما انسان های فعلی که در زمین پراکنده هستیم از نسل نئاندرتال ها هستیم و اینکه هوموساپینس ها به کلی منقرض شدن... خب دیگه زیاد طولانی شد دیگه بسه.

و بعد آلبوس را به حالت اولش برگرداند و پس از نوشتن تکلیف روی تابلو و یک لبخند ریز از کلاس بیرون رفت.


تصویر کوچک شده

خاطرات جادوگران...روز هاي اشتياق،ترس،فداكاري ها و ...


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ چهارشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۶

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
اگر دقت کرده باشید من موضوعی در کلاس ندادم.کلاس رو ادامه بدید.در مورد یکی از موضوعات این علم توضیحاتی بدید و وردی بسازید.(کلاس زیاد بلند نباشه.زیاد کوتاهم نباشه)


پروفسور آگدن :
اگر دقت کرده باشید من موضوعی در کلاس ندادم.کلاس رو ادامه بدید.در مورد یکی از موضوعات این علم توضیحاتی بدید و وردی بسازید.(کلاس زیاد بلند نباشه.زیاد کوتاهم نباشه)

دانش آموزان :

پروفسور با دیدن این حالت در دانش آموزانش متوجه بوقی بودن تکلیفش شد ، پس بلافاصله با ورد آکسیو کیفش را از کنار بارتی کراوچ به کلاس خود کشید و طبق عادت آن را زیر بغلش زد و از در بیرون رفت.

جیمز و تد نگاهی به هم انداختند.
- حالا چیکار کنیم؟
تدی : اممم...باید کلاس رو ادامه بدیم.در مورد یکی از موضوعات این علم توضیحاتی بدیم و وردی بسازیم.(کلاس زیاد بلند نباشه.زیاد کوتاهم نباشه)
جیمز :
تدی بی توجه به جیمز دو لوله کاغذ پوستی از کوله پشتی اش بیرون آورد و قلم پرش را برداشت و شروع کرد :

تکلیف کلاس تغییر شکل – پروفسور باب آگدن

پروفسور آگدن وارد کلاس شد ، رو به بچه ها کرد و گفت : آلبوس سورس پاتر ! بدلیل اسم طولانیت همین الان از کلاس من برو بیرون ! شونصد امتیاز از گریف کم می کنم !
جیمز بلند شد ، در حالیکه پشت دست چپش را به پروفسور آگدن نشان می داد گفت : دروغه ! ولدمورت برگشـ... منظورم اینه که نباید از گریفندور امتیاز کم کنید ! آلبوس هافلیه !
چشمان عقاب مانند پروفسور روی دست جیمز زوم کرد :
جمله ی :
« من نباید ریش پروفسور دامبلدور رو بکشم- ... – من نباید ریش پروفسور دامبلدور رو بکشم- »
در دستش نقش بسته بود .
آگدن پوزخندی زد ، رو به جیمز گفت :
- بله پاتر ! تدریس امروز همینه ! من می تونم یه گریفندوری رو تبدیل کنم به یه هافلپافی ! یا برعکس !
-

پروفسور آگدن که گویی از تعجب دانش آموزانش لذت می برد لبخندی زد و رو به آنهاگفت : البته این جادو برای هر شخصی ، احتیاج به یه ورد مخصوص داره ، نترسید ! زیاد پیچیده نیست ! یاد می گیرید !

سپس رو به بارتی کرد و قبل از اینکه او بتواند چیزی بگوید چوبدستیش را به سویش گرفت و فریاد زد :
- گریفیوس !
رده های سبز رنگ ردای بارتی به رنگ سرخ تغییر شکل پیدا کرد و زخمی صاعقه مانند بر روی پیشانیش ظاهر شد.
پروفسور آگدن دوباره بی مقدمه چوبدستیش را به سمت جیمز گرفت و فریاد زد :
- اسلیوس !
ردای جیمز نیز تغییر کرد ، موهای مشکی و به هم ریخته اش، روغنی ، چرب و بور شد .
جیمز هری پاتر یک اسلیترینی بود!

پروفسور این بار چوبدستیش را به سمت تد نشانه رفت و دوباره وردی بر زبان آورد :
- ریونیوس !
ردای تد آبی شد ، موهایش فرفری شد و جرقه هایی که هوش سرشارش را نشان میداد از نوک چوبدستیش بیرون پرید.
و حالا...
چوبش را به سمت هوگو ویزلی نشانه گرفت و بلندتر از همیشه فریاد زد :
- هافلیوس !
و آنگاه بود که هوگو نیز با موهای مجعد سدریک دیگوری به جمع هافلپافیان پیوست...
پایان...



تد بالاخره سرش را از روی کاغذ پوستیش برداشت ، نگاهی به اطراف انداخت ، کلاس خالی بود و تنها جیمز بود که هنوز هم با این حالت به او زل زده بود ، تد نیشش را برای او باز کرد ، جیمز خم شد و نگاهی به تکلیف برادرش انداخت .
پس از دقایقی جیمز پوزخندی زد :
- هه ! هه ! ههههه ! موهاهاهاهاهاته ! هه ! چرته ! پرته ! مزخرفه ! امکان نداره ! ههه!

اینبار تد بود که با این حالت به جیمز خیره شده بود ، آنگاه ، چوبدستیش را درآورد و آن را به سمت جیمز که هنوز داشت می خندید ، نشانه گرفت :
- اسلیوس !
جیمز با موهای چرب و بور و روغنی ، با ردایی که نشان مار نقره ای اسلیترین بر روی آن خودنمایی می کرد به دوربین خیره شد :



Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
همانا سلام

امتیازات:
[spoiler=آمیکوس کرو]
پست های شما هر جلسه بهتر و بهتر میشه.این نشون میده که به نقدهای من و سایر معلمها دقت و عمل لازمه رو میکنید.

این ایده بسیار خوبی بوده که هر دو طلسم رو اجرا کنی در پستت.امتیاز اضافی میگیری.

چیزی که باید دقت بیشتر رو بهش بکنی چهره پستته که در این پست پاراگراف بندی مناسبه.چون چهره پست اولین چیزیه که خواننده رو به پست شما جذب میکنه.
فضا سازی بیشتر در اوایل پست شما دیده میشه و شما میتونی با نشان داده و توصیف کردن حالت گویینده(مثلا آمیکوس نگاه عاشقانه ای به وی کرد و گفت:...)پست رو قشنگ تر کنی.
امتیاز شما 23 یا 2 امتیاز اضافی میشه 25.
موفق باشی.
[/spoiler]

[spoiler=جیمز هری پاتر]
پست خیلی جالبی بود.شما نسبت به پست اولتون خیلی پیشرفت کردید.

چهره پستت خوب بود.و از شکلکها هم خوب استفاده کرده بودی.

شروع پستت خوب بود.خواننده رو علاقه مند به خوندن میکنی.این یکی از نکاتیه که خیلیا باید استفاده کنن.

همانا خیلی خوشم آمد از آن تیکه کفر و ریش(همی که من مرلین را بسیار دوست میدارم)
25
[/spoiler]

[spoiler=آقای الیواندر]
چهره پستت مناسب بود.اندازش هم همینطور.
موضوش خوب بود.موضوع تازه ای بود. میتونستی بهتر پرورشش بدی.پچیز نوی در پسنت ندیدم.شما باید پستهای دیگه رو بخونید و سعی کنید بیشتر از زبان محاوره ای(زبان خودمونی) استفاده کنی.
20

[/spoiler]

[spoiler=تد ریموس لوپین]
هوووومک.
چهره پستت بدک نبود.میتونستی بهترش کنی.ولی مورد قبول بود.

سوژت بدک نبودو زیاد خوب پرورشش نداده بودی.جمله آخرت خوب بود.
23
[/spoiler]

[spoiler=بارتی کرواچ]
من نگفته بودم کوتاه بنویسید.گفتم بلند ننویسید.
پست شما خیلی کوتاه بود سوژه مناسبی هم نداشت.(فقط کمر منو خم کردی) از نویسنده خوبی مثل شما انتظار بیشتری میره.
23
[/spoiler]


[spoiler=استرجس پادمور]
همانا بنده در مقامی نیستم که پست شما رو نقد کنم ولی میکنم
چهره پست شما مناسب بود.از شکلکها هم خوب استفاده کرده بودی.فاصله بین جملات پست رو یکم بلند و دراز نشون میده که اشکال زیادی نداره.

سوژت کمی تکراری و زیادی عادی بود که همین باعث میشه کیفیت پست کم بشه.من فضا سازی لازمه رو در پست شما ندیدم در صورتی که معمولا در پستهای شما فضاسازی بسیاری دیده میشه.همانا بسیار خوشنود گردیدم ایگور را یارو صدا زدی.
24
[/spoiler]

[spoiler=پرسی ویزلی]
چهره پستتون خوب بود.میتونسی از شکلکها در پستت بیشتر استفاده کنی ولی اشکالی نداره.

سوژه پست بدک نبود.میتونستی سوژه بهتری پیدا کنی.سوژه مه خوب نباشه پرورش پست مشکل میشه ولی شما خوب پرورشش داده بودی بجز پایان داستان که میتونستی بیشتر روش کار کنی.
27
[/spoiler]

امتیازات:
گریفندور:23.8=24
اسلایتربن:9.6=10
هافل:0
راون:0
-----------
آلفرد جان من شرمندهم ولی پست شما رو نمیتونم قبول کنم.قوانین اینو میگن.




Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ سه شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۶

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
پروفسور به ريش مرلين تكليفمو قبول كنيد . من تقصير نداشتم . تقصير نت بود. جان دامبل . به آفتابه ي مرلين قيول كنين . مي دونم دير شد به اندازه ي يه هيپوگريف ببخشيد .
_____________________________________-
1.همانا برای خوشنود کردن ما پستی از خود ول کنید(مبادا چیز دیگری ول کنید و خرج بر دستان پدر و مادر بگذارید) و در آن جسم سبزی را به زرد تبدیل کنید.سبز به زرد(البته اگر آبی به قرمز بود یا آبی به زرد بود یا سیاه به بنفش بود یا رنگ دیگری بود هم عیبی نداره.فقط یک رنگ را به رنگ دیگر تبدیل کنید)حتما تبدیل بشه. نه اینکه نصف کاره بمونه .
آلفرد به آرامي در كنار درياچه قدم مي زد . هواي اطرافش ملايم بود . گاه گاهي باد موهايش را نوازش مي كرد . خورشيد داشت با سرعتي سرسام آور به طرف آسمان حركت مي كرد . او در ذهنش كاوش مي كرد ، تا راهي براي خوش حال كردن گريفندورهايي كه در اولين مسابقه ي كوييديچ فصل از اسليترين ها شكسته خورده بودند . پيدا كند .
ناگهان ، ساحره ي جواني با موهاي كوتاه سياه به كنار آلفرد رسيد ، و شروع به قدم زدن با او كرد .
_ آلفرد ، چت شده ؟ از صبح داري اينجا قدم مي زني !!!
_آنا تو نميفهمي ؟ ما همه ي بچه ها رو نااميد كرديم .
_ببين تقصير من يا تو كه نبوده . همه مي دونن تقصر اون توماس خل چله . ديدي چطور به خودمون گل زد يعني مي خواست به آريس پاس بده.
_ خب ، مهم اينه كه الان گريفندو ها ناراحتن . احتمالا او پرده اي كه آرم اسليترين ها روشه رو و خودشون داخل راهرو اصلي نصب كردن ديدي ؟!
با اين حرف فكري شيطنت بار در ذهن آلفرد جوانه زد . رويش را به سوي ان چرخاند و گفت :
_ نغيير رنگ بلدي ؟
_ آره ، براي چي ؟
_بعدا مي فهمي حالا دنبالم بيا .
سپس به سرعت به طرف در ورودي سرسرا دويد . آنا هم از او تقليد كرد و شروع به دويدن به آن سمت كرد . چيزي نه گذشت كه هر دو به سرسرا رسيدند . از پله ها بالا رفتند و به راهرو اصلي رسيد . آرم سبز و نقره اي اسليترين بر روي پارچه ي سفيدي كه بالا نصب شد بود . خود نمايي مي كرد .
آنا كه كم كم مشكوك شد بود ، خطاب به آلفرد گفت :
_ ببينم ، درست فهميدم ؟ يعني تو مي خواهي اين آرمو بر داري و آرم گريف رو بگذاري . هان ؟
_نه ، فقط مي خوام رنگ هاي آرمشون رو به رنگ هاي آرمو خودمون تغيير بدم . و كلي حال از اسليتريني ها بگيرم و كلي حال به گريف ها بدم . حالا چوبدسيت رو بالا بيار ، تو قسمت هاي نقره ايش رو هدف بگير و طلايي كن . منم قسمت هاي سبزش رو قرمز مي كنم .
_اما ...
_اما و اينا نداشتيم .
آلفرد چوبدستيش را بالا برد ، هدفش را هدفگيري كرد . هيچ وقت مصمم تر از اين نبود . تمركز كرد ، قرمز آتش را در ذهنش آورد . و ورد را آرام ادا كرد .
آرم نقره اي و قرمز شد و لحظه اي بعد با برخورد طلسم آنا ، قسمت نقره اي هم طلايي شد . و همه چيز به پايان رسيد .
بايد منتظر آمدن دانش آموزان مي شدند چون در آن لحضه هيچ كس در آن جا حضور نداشت .



Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ سه شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۶

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
عضو شده در هاگوارتز:
.کلاس رو ادامه بدید.در مورد یکی از موضوعات این علم توضیحاتی بدید و وردی بسازید.(کلاس زیاد بلند نباشه.زیاد کوتاهم نباشه)

پروفسور اگدن به سرعت به طرف ميزش رفت و پشت ميز نشست.
_ چيه؟ البوس اين نگاه مسخرت به خاطر چيه؟ صد امتياز ديگه ازت كم ميشه!
( البوس مرتب به چشمان بنفش باب نگاه مي كرد. )
باب ادامه داد: خب ديگه. كلاسو شروع مي كنيم. بارتي ادامستو در بيار!
همه ي كلاس به بارتي نگاه كردند كه ادامسشو به سرعت توي سطل انداخت.
باب دوباره گفت: كلاسو شروع مي كنيم. كتابا روي ميز.
بچه ها كتاب هايشان را با سر و صدا بيرون اوردند.
باب از صندلي بلند شد و به بچه ها نگاه كرد: خب. امروز قراره تبديل شدن موش به گربه را با هم تمرين كنيم.
باب اگدن سراغ كيفش رفت و موشي را از ان بيرون اورد.
موش با چهره اي نگران به باب نگاه مي كرد و در دستانش مي چرخيد.
باب چوبش را دراورد و طرف موش گرفت.
_اسكارمين!
در همان لحظه سبيل هاي موش رشد كردند . موش بزرگ و بزرگتر شد. چشمانش بزرگتر شدند و گوش هايش تغيير شكل دادند.
_ يك گربه!
باب به پرسي نگاه كرد كه با انگشتش به گربه اشاره كرده بود.
باب به پرسي لبخندي زد و گفت: بله. يك گربه.
كلاس ساكت شده بود. گربه به گوشه اي از كلاس رفت و مشغول ليسيدن خود شد.
باب گفت: حالا همه ي شما بايد اين كار رو بكنيد.
باب تعداد زيادي موش را از كيفش در اورد و ان ها را به بچه ها داد.
_ خيله خوب. يادتون باشه بايد تمركز كنيد. به گربه فكر كنيد .
چند دقيقه بعد بچه ها چوب هايشان را طرف موش هايشان گرفتند و ورد اسكارمين را زمزمه كردند.
_ اسكارمين!
باب فرياد زد: چي؟ و به بچه هايي نگاه كرد كه موش هايشان را به گاو و گوسفند و مرغ تبديل كرده بودند.
اگدن در حالي كه سعي مي كرد يكي يكي حيوانات مختلف بچه ها را به موش تبديل كند چشمش به گربه اي افتاد كه پرسي ان را در دست داشت و نوازشش مي كرد.
همه ي كلاس بر گشتند و به پرسي نگاه كردند.
باب به طرف پرسي رفت و گربه را از او گرفت و فرياد زد: افرين! افرين! افرين! اين يه گربه است. يك گربه.
باب كه لپ هايش از خوش حالي قرمز شده بود گفت: صد و پنجاه امتياز به پرسي اضافه ميشه.
باب نگاهي خشمگين به بقيه انداخت و جيغ زد: از بقيه هم صد و پنجاه امتياز كم ميشه.
بچه ها با چهره هايي معترض به باب نگاه كردند كه يه تيكه يخ ديگه از تو كشوش دراورد و رو چشماش گذاشت.( يخ قبلي اب شده بود.)

پايان.


عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.