اگر دقت کرده باشید من موضوعی در کلاس ندادم.کلاس رو ادامه بدید.در مورد یکی از موضوعات این علم توضیحاتی بدید و وردی بسازید.(کلاس زیاد بلند نباشه.زیاد کوتاهم نباشه) _ خب دیگه باید بریم در امروز که در مورد مبحث تغییر شکل در چهره ی انسانه ، البته چون این کار بسیار پیچیدس از قسمت های کوچیک و جزیی شروع می کنیم بحث های تکمیلی رو بعدا می خونید.
و بعد کمی محل کبودی را ماساژ داد. در همین لحظه که پروفسور آماده می شد تدریس کنه فکری در ذهن بارتی شکل گرفت ، فکری که معلم را زیر سوال می برد. او زیر لب این فکر را دوباره مرور کرد:
_ چرا این پروفسور با این چیزایی که بلده به ریخت خودش نمیرسه و جای اون ضربه رو از بین نمی بره؟
بعد به عواقب پرسیدن این سوال فکر کرد که مثلا پنجاه امتیاز از اسلای کم می شه یا حتی بارتی مضحکه ی دانش آموزان از جمله آلبوس سوروس می شه.اما نه از آنجایی که بارتی پر رو تر از این حرفها بود با تندی دستش را بالا می برد :
_ ببخشید پروفسور آگدن شما چرا بنفشی چشمتونو با جادو از بین نمی برین؟
پرفسور در حالی که دستش را زیر چانه اش مشت کرده بود به فکر فرو رفت.
_ هوم چرا این فکر به ذهن خودم نرسیده بود .
خدا بگم این ایگورو چیکار کنه . مخم تکون خورده .
و بعد در حالی که چهره اش را به شدت جدی نشان می داد رو به بارتی کرد گفت:
_ به شما مربوط نیست ، این جزء اسرار محرمانه هست ، پس دیگه نبینم از این سوالا بپرسین وگرنه ...
و سراغ بحث اصلی یعنی تغییر چهره رفت. مشغول توضیح شد که چگونه می توان شکل ابرو ها را تغییر داد.
_ همون طور که گفتم به دلیل پیچیدگی و تخصصی بودن این کار ما از تغییر های ابتدایی شروع می کنیم. مثلا تغییر شکل ابرو...
سپس رو به کلاس کرد و مشغول جستجو شد ، پس از چند ثانیه چشمانش گوشه ی چپ کلاس از طرف خودش متوقف شد. او روی آلبوس سوروس موقف شده بود . با لبخندی شیطنت آمیز در حالی که چشمهایش را نازک کرده بود رو به او گفت:
_ آلبوس سوروس پاشو بیا کنار من!
لرزه ای به تن آلبوس افتاد و او پس از کمی مکث با ترس و لرز از جایش برخاست . لبه ی میز را گرفت و آن را کنار زد و بعد به آرامی قدم از قدم برداشت ، از کنار میز قبل از میز اول رد می شد که پرسی پایش را با شیطنت جلو آورد و آلبوس نقش زمین شد.
_ لعنتی می دونم با هات چیکار کنم .
_ چیزی گفتید آقای پاتر؟
_ نه پروفسور با خودم بودم!
آلبوس سوروس کنار پروفسور آگدن ایستاد و با ترس به او خیره شد.
_ فکر می کنم بعضی از شما ها فیلمای رزمی ماگلی نگاه کردید یا از باستانشناسی ماگل ها چیزی می دونید.
من می خوام ابرو های این پسر رو رشد بدم و بعد چوبدستی اش را به سمت ابرو های کم پشت او گرفت و این ورد را خواند:
_ هومو اسکورفیگ
ابرو های آلبوس سوروس رشد کردندو رشد کردند و باز هم رشد کردند تا جایی که چیزهایی شبیه به سوسیس بالای چشمهای او به وجود آمدند.همه کلاس زدند زیر خنده .
_ بچه ها در مورد فیلم ها اینو می خواستم بگم که کائن های معبد شائولین یه همچین ابرو های قشنگی مثل آلبوس سوروس دارن و در مورد باستان شناسی ماگلی هم انسان های اولیه که به دو گروه نئاندرتال و هوموساپینس تبدیل می شن همچین ابرو هایی داشتن ، البته باید بگم که ما انسان های فعلی که در زمین پراکنده هستیم از نسل نئاندرتال ها هستیم و اینکه هوموساپینس ها به کلی منقرض شدن... خب دیگه زیاد طولانی شد دیگه بسه.
و بعد آلبوس را به حالت اولش برگرداند و پس از نوشتن تکلیف روی تابلو و یک لبخند ریز از کلاس بیرون رفت.