هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:  الستور مون    3 کاربر مهمان





Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
جیمز که حوصله اش سر رفته بود گفت:ای بابا حرفت رو تموم کن دیگه آلبوس!
آلبوس دستش را پیشانی اش میکوبه و میگه:این جسد اخرین نواده مرلینه!160 سال رفته تو تبت زندگی کرده بود!شاید یه راهی پیدا کنه که قبل از مردن بتونه مرلین رو ملاقات کنه!آخر سر هم مرد رفت پیش مرلین!

تد ابرویش را بالا انداخت و گفت:خب که چی؟حالا مگه مهمه؟
دامبل سرش رو به شدت تکون میده و میگه:آره خیلی مهمه.مرلین وصیت کرده حتما باید آخرین نفر از خاندانش رو طبق اداب و رسوم رو به خودش خاک کنن.وگرنه به اندازه تمام سال های عمر مرلین عذاب و بدشانسی در انتظار ملت جادوگر خواهد بود!

ریموس آب دهانش را به زور مشت و لگد قورت داد و گفت:خب اینکه کاری نداره.بریم سریع اون گورکن بیاریمش درستش کنیم!
دامبل نگاهی به ساعت کرد و گفت:آره حتما!باید تا قبل از ظهر پیداش کنیم این کار رو بکنه!وگرنه مرلین خودش به دادمون برسه!

با گفتن این جمله تمام محفلیان به اقصی نقاط خانه حمله کردن تا مونتگومری رو پیدا کنن!
مونتگومری در حالی که از خانه گریمالد بیرون رفته و میشه اون رو در بک گراند تصویر دید به درختی تکیه داده و آه میکشه!
مونتگومری:هیییی.یادش بخیر.چه روزایی بود.تو خانه ریدل روزی حداقل 50 تا جسد خاک میکردم.میترسم از فرط بیکاری مجبور بشم باز نشسته بشم!

(در بک گراند تصویر تعدادی محفلی به صورت خیلی ریز دیده میشه که به سر و صورت زنان اطراف خانه گریمالد رو جستجو میکنن!)
مونتگومری بیلش رو نوازش میکنه و میگه:امیدوارم یه کاری جور بشه برامون بیلی.چون به این محفلی ها که هیچ امیدی نیست.
اینا اصلا امار مرگ و میر ندارن!

در خانه ریدل لرد مشغول کروشیو کردن همه مرگخوارهاییه که از جلوش رد میشن!
لرد:چرا گذاشتین مونتگومری بره؟کروشیو!
رودولف بعد از دریافت یک کرشیوی دوبل گفت:ارباب تقصیر ما نیست...خودتون گفتین اخراجه و بره وسایلش رو جمع کنه و بره!
لرد بعد از یک کروشیوی سند تو آل گفت:من گفتم که گفتم.شما نباید میذاشتین جسدش هم از خانه ریدل خارج بشه!حالا میگردین هرجا هست پیداش میکنین و برش میگردونین!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
این پست به پست قبلی بی ارتباطه! می تونید پست قبل رو ادامه بدید.

این پست یه جورایی ادامه پست زده شده توسط خودم در دژ مرگ هست!

**********

ولدی بعد از اینکه متوجه شد دیگر مقر فرماندهیش یعنی خانه ریدل ، خانه ای که سالها در آن بر علیه سفیدان و مخصوصا اون دامبله نقشه کشیده بود ویران شده سخت شکسته شد!

دیگر روحیه مبارزش را از دست داده بود. واقعا سخت بود!

_ پدر... پدر چی می شد منو می بردی و پیش خودت بزرگ می کردی؟ ... کاش من مشنگ بزرگ می شدم و این روز رو نمی دیدم!

ولدی بعد از مشاهده آن وضع خانه ریدل دیگر توان حرف زدن نداشت... دیگر توان دیدن نداشت... دیگر توان زندگی کردن نداشت.

آخه مگه یه مرد چقدر توان داره؟ آخه تا کی ؟ آخه تا چقدر ؟ نـــه.

بله... اون تصمیم خودش را گرفت...

_ ارباب ما هم با شما می آییم!

_ نه شما باید بمونید و راه منو ادامه بدید... شما باید بمونید و انتقام من و خانه ریدل رو از اون سفیدا بگیرید! شما...

و دیگر گریه امانش نداد... قلبش ضعیف شده بود...آری او پیر شده بود.

و بالاخره... پـــاق

...

در جایی دور تر... در عمق سیاهی این گورستان ریدل بود که نفس می کشید.

یک قبر خالی...

او درون قبر دراز کشید. سکوت بود و سکوت. آرامشی وحشتناک!



Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
- بله ؟ بدو برو دنبال مونتی برو دیگه .

- شما غرورشو خدشه دار کردید دیگه نمیاد .

- شما کاری که گفتم رو انجام بده ...

- هی مونتی ... مونتی جان ... عزیز دلم صبر کن . آلبوس گفتش که برگردی کارت داره .

مونتی سرعتشو کاهش داد اما نایستاد .

- مونتی جون مادرت بیا . ما بهت احتیاج داریم و دست مونتی رو کشید .

- امم . حالا چی هست ؟

- یک نفر الان باید دفن شه و اونم رو به قبر مرلین .

مونتی غرولندی کرد اما فکری به نظر رسید و ادامه داد : باشه . بریم .

آلبوس : اوه مونتی من ، بیا عزیزم این جنازه رو باید دفن کنی !

- امم . در صورتی دفنش می کنم که تنها دفنش کنم و شماها حضور نداشته باشید .

- یعنی چی ؟ نکنه نقشه ای داری ؟

- نه این طور نیست . می خوام تنها باشم با جنازه !

- امم . به طرف مرلین باشه .

- باشه . نگران نباشید حتما .

مونتی آرام آرام به سمت قبرستان رفت . در تاریکی شب قبری را حفر کرد و مرده را به جهت سالازار در قبر گذاشت و به سمت خانه به راه افتاد .

- تموم شد ؟

- شما توانایی های منو توی گورکنی دست کم گرفتید ها ! بله تموم شد .

- رو به مرلین ؟

- امم.

- می خوام برم بیرون الان . کارتون با تموم شد که ؟

- پسرم می خوای امشب رو بمون .

مونتی نگاهی به اطرافش کرد و پاسخ داد : نه متشکرم . می خوام تنها باشم . مدتی هست که حس می کنم احتیاج دارم فکر کنم .

مونتی از خانه خارج شد و آلبوس برای چک کردن جسدی که باید به سمت مرلین دفن می شد به قبرستان رفت .

- به سمت سالازار ؟!؟!؟

از جیغ او تمام افراد حاضر به گورستان آمدند .

- به سمت سالازار دفن شده . اینو مطمئنم . حسش می کنم .

ملت : نه! حالا مهم نیست که این و اون نداره . از قدیم گفتن بنی آدم اعضای یک دیگرند !

- چه ربطی داره ؟ می دونید جنازه ی کی بود

- جنازه ی کی ؟

آلبوس سرش را در دستانش گرفت و پاسخ داد : جسد ....


گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
بیلش روی زمین کشیده میشد. صدای خش خش برگ ها، گوشش را ازار میداد. نفس عمیقی کشید.

-بالاخره که چی، وقتی هیچ کاری ندارم بهتره که برم این تو دیگه.

مونتی از پله های خانه ی گریمالد بالا میره. با خودش به این فکر میکنه که مقر محفل ققنوس دیگر اینجا نباشه، اما همین که زنگ در رو میزنه، در توسط آلبوس باز میشه.

آلبوس:
مونتی: اممم.. سلام. خوبید؟
آلبوس: به به! مونتگومری مونتگموری، چطوری چطوری؟

مونتی با ترس متوجه دست آلبوس میشه که نزدیک جیب ردایش میلرزه. مونتی آب دهانش رو قورت میده و میگه:
-من.. اربابم من رو بیرون کرده..
-خب؟

مونتی سرش رو پایین می اندازه. آلبوس نفس عمیقی میکشه و میگه :
-بمیره این جی. کی رولینگ! بیا تو مونتی..

دامبلدور از سر راه کنار میره و مونتگومری وارد میشه.

گورستان ریدل

هوا گرگ و میش بود. باد ضعیفی می وزید، اما بوی بد فاضلاب را از شهر به سوی قبرستان می آورد.

ولدمورت روبروی مرگخواران ایستاده. خشم در چشمانش به اندازه ی اقیانوسی طغیان کرده است، صدایش در هنگام حرف زدن می لرزد.

-مونتی کجاست؟
هیچ کس جوابش را نمیدهد.
-مونتگومری ، کجاست؟ من تازه یه کامیون آدم کشتم واسه آنیتا. این سرشماری و آمارگیری ها زیاد شده بود دیدم داره چشماش ضعیف میشه و من هم زن ِ عینکی دوست ندارم. یاد هری می افتم، برای همین نصف آدمای اینجا رو کشتم که تو سرشماری نباشند. نیاز شدید به یک گورکن دارم..

ارباب نفس عمیقی کشید وبه بارتی نگاه کرد که سرش را پایین انداخته بود.
-بارتی، پسرم، قضیه چیه؟
-من خبر ندارم ارباب، فقط میدونم که مونتی از اینجا گذاشت و رفت.. احتمالا" رفته خونش.
-مگه خونه داره؟
-نه..

ولدی:!

محفل ققنوص چیز.. ققنوس

-
-باور کنید دارم راست میگم، من اصلا" از اون آدمهایی نیستم که شما فکر میکنید.
-
- من گورکن خوبی هستم! قول میدم خودم واستون آدم بکشم خودم هم خاکش کنم.
-
-قول میدم همشونو به سمت قبر مرلین چال کنم.
-
-اِممم.. خب پس اگه کاری ندارید من برم.
-
-برم؟ ...میرم!... من دارم میرما... الان رفتم... خب، من برم!

مونتی وقتی میبینه نگاه های چپ چپ همچنان ادامه داره، با ناامیدی نفس عمیقی میکشه، میز آشپزخانه را جلو میده و بلند میشه.( اصولا صندلی رو عقب نمیدیم ما، میزو میدیم جلو! ) بیلش را برداشت و به سمت در خروجی حرکت کرد. که ناگهان چند صدای "پاق" شنیده شد و فردی جیغ کشید:

-این جنازه رو باید همین الان چالش کنیم، آلبوس!


[b]دیگه ب


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ شنبه ۶ تیر ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لرد با عصبانیت رو به بارتی کرد.
-نشنیدی مگه؟زود بگو باید چیکار کنیم.تو ناسلامتی پسر منی.به یه دردی بخور.

بارتی فکری کرد و شیء گرد و سیاهرنگی را از جیب ردایش بیرون آورد.
-بابایی شاید این به درد بخوره.یه طلسم قوی ماگلیه.این فتیله رو روشن میکنیم و میندازیمش توی اتاق مرده ها.بعد یه صدای بلند میاد و همشون تیکه تیکه میشن.چطوره؟

لرد با عصبانیت فریاد زد.
-مزخرفه.من قبلا یکیشونو نصف کردم.بعد نصف بالاش منو دنبال میکرد نصف پایینش مونتی رو!

ایوان روزیه انگشت اشاره اش را بالا برد.
-اجازه ارباب؟من یه فکری دارم.

لرد با نگرانی به در اتاقی که مرده ها در حال شکستن آن بودند نگاه کرد.
-از کی تا حالا شامپوها هم فکر میکنن؟خب بگو.ولی وای به حالت اگه فکر خوبی نباشه.

ایوان با وحشت دستش را پایین برد.
-من...من فقط میخواستم بگم چطوره اتاقه رو آتیش بزنیم.اینجوری همشون میسوزن و خاکستر میشن.خاکسترا که دیگه نمیتونن دنبالمون کنن.

لرد با نگرانی به ایوان نگاه کرد.
-هوم...ظاهرا تنها راه حلمون همینه.امتحانش کنین.

به دستور لرد اتاق آتش زده شد.مرگخواران سه شبانه روز کنار اتاق کشیک میدادند تا جلوی خاموش شدن آتش را بگیرند.سرانجام وقتی مطمئن شدند که اثری از مرده ها باقی نمانده آتش را خاموش کردند.
خاکسترهای باقیمانده در کمال احترام!جمع و به درباچه هاگوارتز ریخته شد.

پایان سوژه
__________________________________
سوژه جدید:

لرد سیاه با تکان خفیفی که به چوب دستیش داد شمع کوچکی را روشن کرد.نور شمع فقط چهره ترسناک و بی رحم لرد را روشن کرده بود.مونتگومری سرش را پایین انداخت.
-ارباب، فقط همین یک بار.خواهش میکنم.

لرد با بی رحمی قهقهه ای زد.
-نه مونتگومری.بهت گفته بودم که این آخرین شانسته.این چندمین اشتباهت بود؟تو میدونستی که باید سر مرده ها بطرف آرامگاه سالازار باشه.و برای بار هفتم برعکس دفنشون کردی.من دیگه نمیتونم اشتباهات تو رو ببخشم.تو اخراجی.وسایلتو جمع کن و از اینجا برو.

مونتگومری میدانست که اصرار بی فایده است.تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد.بیل طلاییش کنار در اتاق انتظارش را میکشید.بیل را برداشت و دستی به دسته زیبایش کشید.
-بیا بریم.اینجا دیگه جای ما نیست.

بارتی درحالیکه هر نوع نسبت خانوادگی با مونتگومری را تکذیب میکرد بشدت اشک میریخت.
-مونتی،نرو... بذار من ازش خواهش کنم.شاید بذاره بمونی.

مونتگومری سرش را تکان داد.
-فایده ای نداره.تصمیمشو گرفته.تو که میدونی چقدر لجبازه.من باید برم.اون روزنامه رو بده به من.

بارتی همینطور که به تکذیبش ادامه میداد روزنامه را به مونتی داد و با او خداحافظی کرد.

مونتگومری برای آخرین بار نگاهی به خانه ریدل و گورستان زیبایش انداخت و از آنجا خارج شد.

نفس عمیقی کشید و روی سکوی جلوی در نشست.
-حالا کجا باید برم؟پولم ندارم.سابقمم که خیلی درخشانه.گورکن خانه ریدل!!

روزنامه را باز کرد.
-باید یه کاری پیدا کنم.خب...بذار ببینم.به یک ساحره زیبا با موهای بلند...این که هیچی.به یک جادوگر قد بلند و جذاب برای کار به عنوان مدل در ردا فروشی...امم...قدم کمی کوتاهه.ولی جذابم.ولی احتمالا اینا نمیذارن بیلمو سر کار ببرم.من بدون بیلی نمیتونم کاری کنم.خب این یکی...به یک گورکن با بیست سال سابقه کار مفید احتیاج داریم.محفل ققنوس؟!

مونتگومری به فکر فرو رفت.
-محفل مگه جسد داره که گورکن میخواد؟نکنه برم اونجا بیکار بمونم؟نظر تو چیه بیلی؟

بیلی با هیجان تکانی خورد.مونتگومری از جا بلند شد.بیلی را روی دوشش گذاشت و به طرف محفل ققنوس به راه افتاد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۶ ۱۳:۲۹:۰۳



Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۱۴ سه شنبه ۵ خرداد ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
بعدم میریزیمشون تو جاهای مختلف لندن...

لرد با گفتن این جمله لبخندی شیطانی زد و به نجینی گفت : فوســـــــــــــتفـــــــــس!
نجینی که گویی لرد به اون حرف ناسزای فجیعی زده بود، گوشه چشمی نازک کرد و از اتاق خارج شد.لرد نیز پشت سر او در اتاق را مهر و موم کرد و خارج شد.

2دقیقه بعد،حیاط خونه ریدل

لرد : اهم اهم،مردگان عزیز...

هنوز حرف لرد به پایان نرسیده بود که مرده ها،با انبوه نگاه های خشمگین و وحشتناک به لرد حمله کردند.
لرد به سرعت به خودش آمد و گفت : اهم،ای مردگان زنده،ای زنده ترین ها،ای...
در همین موقع رودولف در گوش لرد گفت : بگین جیگــــــــــرتونو!
لرد علی رغم میل باطنی گفت : جیــــــگرتونو!ما یه برنامه براتون داریم،یه برنامه شاد و مفرح،در اتاق شادی ریدل ها

- هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی (صدای شادی مرده ها)

مورگانا : ساری مای لرد،این اتاق کجای خونست؟من این چند روزه همش داشتم این پله هارو طی میکشیدم،اما همچین اتاقی نبودا!
لرد نگاه خشمگینی به او کرد و گفت : من وقعا نمیدونم چطور ممکنه که من،لرد سیاه،شما هارو واسه همراهیم انتخاب کرده باشم

بلا : راست میگه مورگانا،دیگه اینم شد سؤال؟اتاق شادی در واقع همون اتاق مخفی هست
لرد : نخیر،اثلنم اونجا نیست بلا.
بوم(افکت برخورد فک بلاتریکس با زمین)
ایوان : مای لرد،چرا زبونتون میگیره؟
لرد : چی؟کی؟راثت میگه مونتی؟
- بله ارباب،زبونتون میگره.
- حرف نزن بینیم باو،زبونم سر جاشه.خوب شماها،هووووی،وای دایی،این 10 دقیقه رو بی خیال شو خواهشا.
- ای باو باو،دایی ژون،مگه میشه آدم بی پشتوانه کار کنه آخه؟اینا نشخه پشتیبانمن باو.



مورفین با گفتن این جمله،آخرین بسته مواد را در جیبش جاسازی کرد و به جمع مرگخواران پیوست.

- برین و همشونو ببرین توی اون اتاقی که اونور حیاط درثت کردم.
- مای لرد زبونتون...
-
مورگانا : کدوم ور مای لرد؟
- همونور دیگه،نه مورگانا اونجا نه،ببین مونتی چه زود فهمید؟آره همونجا
مرگخواران همگی به راه افتادند.




10 دقیقه بعد



بلا با صدای پاق خفیفی آپارات کرد و گفت : ارباب،همشون جمع شدن،حالا باید چی کار کنیم؟
لرد : بریم...
بلا و لرد رات کردن و لحظه ای بعد،هر جلوی دیوار های اتاقک سنگی وسط حیاط ظاهر شدند.
لرد بی مقدمه گفت : از این ثوراخی که اینجاثت،طلثم هارو میفرثتیم تا همشون دوزخی بشن.فهمیدین؟



مرگخواران همگی با حرکت سر تایید کردند.
لرد : خوب شروع میکنیم،بعد از اینکه پرتو طلسم من رو دیدین،شما هم انجام بدید.ماثمیشیو...

هیچ اتفاقی نیفتاد.

لرد اخم کرد و دوباره گفت : ماثمیشیو...
بلا با ترس بسیار گفت : مای لرد،به خاطر لکنت زبونتون هست.باید بگید ماثمیشیو!!!!
مورگانا : بلا توام مثل مای لرد شدی،چی کار کنیم حالا!


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۵ ۱۶:۳۴:۰۹

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ یکشنبه ۳ خرداد ۱۳۸۸
#99

بتی  بریسویت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۲۹ پنجشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۴:۳۴ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
از بین سؤالام
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 63
آفلاین
در حیاط خانه ی ریدل که یک جشن ساختگی بر پا بودو مرگخوارا در حال سرویس دادن به مرده های زنده شده بودند. لرد سیاه در خانه ریدل بر روی کاناپه ی بزرگی در وسط کتابخونه نشسته ،و در حال نوازش نجینی بود.بارتی با لگو هاش بازی می کرد و مونتگومری و اسنیپ (تنها مرگخوار هایی که در حیاط نبودن) در حال جست و جو برای یافتن کتابی که درش دستور ساختن معجون خنثی کننده را بود ،بودن .

لرد سیاه که حوصله اش سر رفته بود گفت:چقدر طولش می دید !الان پنج ساعته این جاییم ! کروشیو!

اسنیپ:لرد سیاه همچین کتابی رو که شما به دنبالش هستید من تا به حال ندیدم.

_دیدن یا ندیدن تو مهم نیست مهم اینه که من دیدمش و این کتاب هم تو همین خونه بوده.

مونتگومری :ارباب من خودم همه ی کتاب ها رو تو این کتاب خونه چیدم ولی الان هر چقدر می گردم کتاب رو پیدا نمی کنم. حتی الان که بیشتر فکر می کنم یادم نمیاد تو اون کتابه چی نوشته بود.

_ پس برای چی این همه وقت منو تلف کردید ! آو...

در همین موقع مورگانا با جیغی بلندی وارد کتابخونه شد و در حالی که جای چنگی رو بر روی صورتش نشون می داد، التماس کنان گفت:ارباب کمکم کنین . یکی از این بچه های مرده منو چنگ زد.جاش می مونه؟

لرد سیاه:

در همین موقع لوسیوس نارسیسای بیهوش رو به داخل اتاق آورد و گفت:ارباب ،نارسیسا گفت این جا بوی بدی میاد و بعد رنگش سبز شد و غش کرد.

لرد سیاه:یعنی شماها حتی نمی تونید یک جشن رو اداره کنید ؟!همتون ...

نجینی وسط حرف لردسیاه پرید و گفت:سسسفوس سسسفاس شوس (تام من یادم اومد طلسم خنثی کردن این معجون رو کجا دیدم ! اون تو اتاق مخفیه و به زبون مار ها توسط سالازار نوشته شده !خودت هفته ی پیش به اتاق مخفی بردیش.)

لرد:سسسسفوس(آفرین نجینی).

لرد سیاه در مقابل چشمان متعجب مرگخوارانش که یک کلمه از حرف ها نجینی و اربابشون رو نفهمیده بودن غیب شد و خود را در اتاق مخفی پشت اتاق پدرش ظاهر کرد. از روی میز کوچکی که در آن اتاق پر از عنکبوت بود ،کتاب اوراد و معجون های سالازار کبیر را برداشت و بعد از ورق زدن و یافتن چیزی که می خواست گفت: توی این کتاب دو پیشنهاد برای برطرف کردن این مشکل داده شده .اولیش اینه که مرده ها رو تبدیل به دوزخی کنیم.

_چطوری می خوای این همه مرده ی هشیار رو که همشون گوش به زنگن و تشنه به خونتن رودونه دونه تبدیل به دوزخی کنی؟ خیلی طول می کشه و دردسرش زیاده. اون یکی چیه؟

_دومیش معجون خنثی کنند رو پیشنهاد کرده و دستور عملش رو نوشته .ولی درست کردنش یک ماه وقت می گیره!

_همون نظریه ی اولیه بهتره . بعدشم می ریزیمشون تو جا های مختلف لندن.


این شناسه رو دوست داشتم . امیدوارم همه از این شناسه خاطره خوبی به یاد داشته باشن.

فعلا بای


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۰۷ یکشنبه ۳ خرداد ۱۳۸۸
#98

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

مونتگومری اشتباها معجون سیاه را روی زمین میریزد و با این کار او تمامی مرده های گورستان زنده میشوند و قصد انتقام گرفتن از مرگخواران را دارند.
(سوژه دومی هم وجود داره که مربوط به احداث موزه اس. ولی چون کاملا بی ربط به سوژه اوله و میتونه باعث بی نظمی بشه اول پستم تمومش کردم)

-----------------------------------------------
مونتگومری و فرد ناشناس به لرد نزدیک شدند.مونتگومری تعظیمی کرد.ماگل با چشمان وحشتزده به دو حفره خالی روی صورت لرد خیره شد.سرفه مونتگومری ماگل را به خود آورد.
-ایشون ارباب ما هستن.همونطور که قبلا گفته بودم در اثر بیماری جذام..

لرد نگاه مخوفی به مونتگومری انداخت.
-خب.ظاهرا مونتگومری توضیحات ضروری و حتی غیر ضروری رو به شما داده.ما ازتون میخواییم اجازه احداث موزه رو به مامورا ندین چون میخواییم از این محل به عنوان آسایشگاه بیماران جذامی استفاده کنیم.

ماگل با تردید به دست نقره ای رنگ پیتر پتی گرو و نقاب سیاهرنگ لوسیوس نگاهی کرد و سرش را به نشانه تایید تکان داد.

بعد از دور شدن ماگل، لرد سیاه جسد متحرکی را که از ردایش آویزان شده بود و چیزهایی درباره قتل پسرخاله اش میگفت به کناری پرت کرد.
-مونتگومری بیا اینو از زیر دست و پای من جمع کن.یه کاری باید بکنیم.اینا تعدادشون خیلی زیاده.

مونتگومری جسد را راضی کرد که با زبان خوش از لرد دور شود.
-ارباب سرراه چند تاشونو دوباره دفن کردم ولی باز اومدن بیرون.با بیل زدم تو سرشون ولی عصبانی تر شدن!من فکر میکنم تنها راهش این باشه که معجونی رو که اثر معجون سیاه رو خنثی میکنه پیدا کنیم.یه جشن ساختگی ترتیب بدیم و به این اجساد بگیم که لرد و مرگخوارا قصد دارن ازتون عذرخواهی کنن و با قبول مجازاتی که براشون درنظر گرفتین گذشته رو جبران کنن.تو همون جشن معجون جدید رو به خوردشون بدیم و از شرهمشون خلاص بشیم.نظر شما چیه؟

لرد لبخندی زد.
-به نظر میرسه راه حل خوبی باشه.زود معجونو آماده کنین.تو این فاصله مرگخوارای دیگه کمی سر این جسدا رو گرم کنن.




Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۱۰:۲۶ دوشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۸
#97

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
ولدمورت كله ی تاسش را خواراند و گفـت:
-مونتگومری!

مونتگومری در مقابل ولدمورت زانو زد. ولدمورت خنده ی خفيفی كرد و كله ی تاسش را به نمايش گذاشت و گفت:
-برو اون ماگل رو بيار اينجا.

مونتگومری بلند شد و تعظيم كوتاهی كرد و گفت:
-اطاعت، مای لرد.

نيم ساعت بعد:
ولدمورت با عصبانيت پيژامه اش را بالا كشيد و گفت:
-چرا اين مونتی نيومد؟

-نمی دونم يا لرد.

ولدمورت با عصبانيت گفت:
-اون كيه داره مياد اينجا؟

آنی مونی لبخند تلخی زد و خاك را از روی كفشش تكاند و گفت:
-فكر كنم يكی از اونهايی باشه كه شما كشتينش...

حدس آنی مونی درست بود. مرد در گورستان به سمت ولدمورت دويد. كفش هايش پاره پوره بودند و لباس های ژنده و كهنه ای بر تن داشت.ولدمورت چوبدستی اش را بالا گرفت اما قبل از آنكه بتواند كاری بكند مرد دستش را به يقه ی پيراهن ولدمورت گير داد و گفت:
-تو من و خانواده ام رو نابود كردی. الان دامبلدور و بقيه مرده ها زنده شدن. الان همه تو رو نابود خواهند كرد.

ولدمورت خنده ی خفيفی كرد. تنه ی محكمی به مرد زد و او را انداخت. چوبدستی اش را به سمت او گرفت و با حالت تمسخر آميزی گفت:
-آواداكداورا!

مرد مثل يك اسباب بازی، بدون آنكه جانی داشته باشد، روی زمين افتاد. دستانش از هم باز بود، گويی می خواست كسی را در آغوش بگيرد. ولدمورت لگد محكمی به جسد زد و آنرا از خودش دور كرد. آنی مونی گفت:
- مای لرد، مثل اينكه اون دو تا اومدن...

لرد سياه نگاهش را به دوردست انداخت. دو پيكره ی تاريك از دور نمايان بودند. به احتمال زياد يكی از آنها مونتگومری بود و ديگری صاحب گورستان. لرد لبخند ابلهانه ای زد. وقتی چهره ی آن دو مشخص شد فهميد حدسش درست بوده است.

ادامه دارد...



Re: گورستان ریدل ها ( ماموریت های مرگ خواران )
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ یکشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۸
#96

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
- کیو میگی؟
- اون!

ولدمورت با عصبانیت چوبدستی اش رو میگیره به سمت ِ آنی مونی:

- کو؟
- بابا اونی که شبیه ِ ریش ِ متحرکه!
- اِع ، اون؟ فکر کنم دامبلدور باشه .

اما فردی که نزدیک و نزدیک تر میشد به همه کس شباهت داشت به جز آن پیرمرد ِ خرفت . ولدمورت و آنی مونی مونتگومری را به سمت ِ در فرستادند. مونتی با سرعت در را باز کرد و بیل را به سوی آن مرد گرفت.

غریبه خودش را کمی عقب کشید و لبخندی زد.

- سلام. خوبی؟
- سلام. مرسی! تو خوبی؟

ولدمورت که کنار دیوار کمین کرده بود تا صدای مرد را بشنود محکم پس گردنی به مونی زد.

مونتی صدایش را صاف کردو گفت:
- هِی! اهمم.. منظورم اینه که، شما ؟
- بنده از وزارت سحر و جادو اینجا آمده ام.

ولدی و آنی مونی نفسی راحت میکشند. مونتی به مرد نگاه دیگری می اندازد، ردای بلند و آبی رنگ با ستاره های زرد پوشیده است. ریش هایش تا کمرش ریخته اند و صاف و شانه شده ، اورا احاطه کرده اند.

- البته نه از طرف ِ وزیر! از طرف ِ خودم اومده ام.
- خب؟
- نمیشه بیام تو؟
- نه!

مونتی با حالت پرسشگرانه ای به ولدمورت نگاه میکند: که سرش را به شدت به علامت منفی تکان میدهد.

- نخیر ، کارتونو بگید .
- خیله خب ! ترجیح میدادم با ولدمورت صحبت کنم.

و به صورت ِ مشخصی صدایش را به سمت ِ راست هدایت کرد، جایی که ولدمورت و آنی مونی خود را به دیوار سبز رنگ ِ خانه ی ریدل چسبانده بودند.

- ما میخواستیم باری حفظ محیط های باستانی و محیط زیست ، گورستان این دره رو که استفاده ی چندانی ازش نمیشه تبدیل به موزه کنیم تا عموم بتونند بیان اینجا و راجع به این قبرها و افراد ِ سرشناس چیزهایی بیاموزند. در ضمن ، پشت ِ این منطقه یک شهربازی ساخته میشه که تا یک ماه ِ دیگه تمام میشه! امیدوارم با سر و صدای اونها مشکلی نداشته باشید.

مونتی:

ولدمورت از کنار دیوار جلوی در میاد و با خشم میگه:
- من مالک ِ این زمین ها هستم و نمیذارم چنین کاری کنید! کار فرهنگی؟

-متاسفانه ، شما هیچ مالکیتی روی این زمین ها ندارید ! مالک ِ این زمین ها یک ماگل هست که اگه میخواید رازیش کنید ، باید بدون ِ جادو وارد عمل بشید ! اگه ایشون به ما اجازه ی احداث موزه رو نده ، ما هم نمیتونیم کاری کنیم. روز بخیر !

مرد نقره فام .. چیز ، مرد ریش دار ِ نقره فام !، به سوی بالای دره به حرکت می افتد و در چند سانتی خانه ، غیب میشود .


[b]دیگه ب







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.