- روبروی خانۀ ریدل ایستاده بود.درست در میان زمین وسیعی که زمانی باغی سرسبز، سرشار از گل ها و درخت های میوه بود ولی در سال های اخیر هیچ گلی جرات سر از خاک درآوردن نیافته بود و بر درختان خشکیده، به جای میوه های رنگارنگ جمجمه های ماگل های زبان نفهم قرار داشت!
- همممم... چیزه... یه تذکر جدی اینجا لازمه بدم راوی جون!
- چی میگی مزاحم؟
- مطابق قانون شماره 3495 وزارت سحر و جادو:
هرگونه توهین به ماگل ها و نیز، ماگل آزاری جرم محسوب شده و مجرم تحت پیگرد قانونی و تبعید دائمی به جزایر بالاکیوس قرار می گیرد!- انگاری خبر نداری؟
- چی رو؟
- وزیر سحر و جادو عوض شده و مطابق قانون شماره 4567 وزارت سحر و جادو:
هیچ ماگلی حق نفس کشیدن نداشته، ماگل زادگان نیز به عنوان مجرم تحت تعقیب قرار می گیرند و اینا!- خوب اینا چه ربطی به سوژه داره؟
- همون ربط قانون قبلی تو رو. صرفا برای طولانی شدن رول بود
------
روبروی خانۀ ریدل ایستاده بود. درست در میان زمین وسیع خشکیده و بی حاصلی که هر وجبش بوی مرگ می داد. راه نفوذی به داخل خانه نمی یافت. درحقیقت... جرات هم نمی کرد قدم از قدم بردارد و به درب ورودی نزدیک شود. سرش را خم کرد و در میکروفونی که زیر یقه اش کار گذاشته بود زمزمه کرد:
- هممم... ببین کویی... نمی شه این سکانسو تو بازی کنی؟ من منوی خودمو یادم رفته بیارم
گیرنده ای که پشت گوشش بود خش خش کرد:
- نه نمیشه! یادت رفته؟ تو پسری هستی که زنده موند. تو خیلی گولاخی... تو می تونی!
- ولی...
- دیگه اون روی کوییرلی منو بالا نیارها!
« پسری که زنده ماند » دیگر به مکالمه ادامه نداد. به خوبی می دانست که « اون روی کوییرلی » به طرز هولناکی خشن تر از کلیۀ مرگخواران موجود در ساختمان روبرو است. ولی با وجود محفلی هایی که آنها هم با خوردن غذای سیاه، کاملا مشکی رنگ عشقه شده بودند، چندان به کافی بودن خشانت هولناک کوییرل اطمینان نداشت.
فلش بک- کویی من می خوام این سیاه و سفیدا رو یه دست سفید کنم.
کوییرل که با دقت تعداد سیرهایی که باید لابلای عمامه اش قرار می گرفتند می شمرد، با بی توجهی پرسید:
- چرا؟ مگه خودت از خونه بیرونشون نکردی؟
- چون از سیاه و سفید خوشم نمیاد. منو یاد گورخر میندازه
برای نظافتِ بهتر هم باید رنگ همه چی سفید باشه تا لکه ها رو خوب نشون بده!!!
- اونا دیگه مستقل شدن و می تونن راهشونو پیدا کنن. بهشون اعتماد کن
هری با پا ماشین کنترلی خود را به گوشه ای پرتاب کرد:
- بهشون اعتماد مطلق دارم. اونقدر که می دونم به محض اینکه پاشون برسه به خونۀ ریدل اولین طلسمی که به زبونشون می رسه کروشیوست! اینا ایکی ثانیه سیاه میشن. قبلنم تو چت باکس استعداد به کار بردن طلسمای ممنوعه رو نشون داده بودن!
- خوب پس خودت می دونی... سیصد و سی و یک، سیصد و سی و دو اینم سیصد و سی و سه... خوب دیگه، تعدادش درسته!
- حالا چرا سیصد و سی و سه تا؟
- پس چن تا؟
- هیچی باو!
- نقشه ت چیه حالا؟
- باید خودمو شکل کسی در بیارم که هم محفلیا قبولش داشته باشن و هم مرگخوارا. اونم که گریندلوالده چون هم دوست دامبله و هم به اندازه کافی سیاهه و هم الان معلوم نیس کجاس و میشه از اسمش استفاده کرد. حالا به نظرت از کجا می تونم یه دونه موی گریندلوالدو به دست بیارم و خودمو به شکلش در بیارم و برم خونۀ ریدل و ملتو سفید کنم؟ ( ایول تعداد حروف ربط
)
کوییرل که از دست شمارش سیرها نجات پیدا کرده بود این بار به دقت فکر کرد:
- خوب میدونی، مو رو خبر ندارم ولی چن سال پیشا گلرت اومده بود اینجا مهمونی. اونجوری نیگام نکن چون مهمونیش کاملا معصومانه بود
بعد ناخوناشو اینجا گرفت. تمامشونو دور ریختیم ولی یه تیکه ش پرید زیر کابینت. رفتم تمیزش کنم دیدم یه سوسک روش ایستاده، دلم نیومد بلایی سر سوسکه بیارم. بی خیالش شدم و بعدم یادم رفت برم تمیزش کنم. احتمالا هنوزم همون جا باشه!
- من هرگز اون ناخونو تو معجونم نمی ریزم!
پایان فلش بکبه معجون مرکبی که در دست داشت نگاهی انداخت. بسته کوچکی که در جییبش قرار داشت به دقت باز کرد و از لای دستمال های به شدت ضدعفونی شده و تمیز، تکه ای ناخن چرک و سیاه را درآورد. کوییرل اجازه نداده بود ناخن را ضدعفونی کند چون اعتقاد داشت اثر مناسب را بر معجون نخواهد گذاشت. ناخن را در معجون انداخت و سعی کرد هنگام نوشیدن آن به رنگ سبز چرکی که داشت و بوی تهوع آورش اهمیتی ندهد.
دقایقی بعد، به جای « پسری که زنده ماند » ، جادوگری با معروفیت کمتر و سیاهی بیشتر، ایستاده بود و با اعتماد به نفس به سمت درب خانۀ ریدل پیش می رفت.