هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۸:۳۱ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۷

مینروا مک‌گونگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۷ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۸
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 45
آفلاین
و در يك لحظه، تا كورمك روشو بر مي گردونه، مگي اينجوري: ميكوبونه رو كت و كول كورمك بدبخت با همر!!!

_ نزن!... دهه!... اي... اوخ...!

و كورمك مي ياد كه يك صحنه نشون بده كه اره من جوونم و خيلي قدرت دارم كه مگي با يه سري عمليات فوق گولاخي! به ضربات پي در پيش ادامه ميده و كلي حال كورمكو ميگيره!

بعد از حدود يك ربع ضرب و شتم!

كورمك به حالت: در اومده و يه گوشه براي خودش در رشته ي ولولوژي مدرك دكتراي افتخاري گرفته! و با حالت زار و نزاري ميگه:
_ الان ... عله اين كتكا چي بود؟

مگي دست به سينه واي ميسته و خيلي محكم ميگه:

_ براي اينكه كم تجربه اي! براي اينكه نميدوني علاقه ي من به بيسكوئيت زنجبيلي خيلي بيشتر از هيكل ورزشكارانست! اي ببوقي! اي بق بقي!( كپي رايت باي بليز!)

و بعد يه سري ورد ميخونه و حال كورمك بيچاره جا مي ياد و ادامه ميده:

_ قشنگ ميري پست ميخوني، پست ميزني، تجربه كسب ميكني، بعد دوباره مي ياي درخواست ميدي! اوكككه؟ ( تلفظ: :ok kkkahhh )

كورمك بيچاره با لب ورچيده ميزنه زير گريه و ميگه:
_ مااامااان !!
و از در خارج ميشه!

مگي: آخي! عضو خوبي ميشه بعدا! ولي كم تجربست.

بعد دوباره ميره پشت ميزش و عين چي داد ميزنه:

_ آلفرد !

ساختمون يه صحنه از شدت فركانس مگي به بندري زدن مي يفته و لحظاتي بعد، كه آلفرد داره دوان دوان خودشو به دفتر مگي مي رسونه، يه صداي آشنا هم توي دفتر مگي ميپيچه و اون صدايي نيست جز...

ويييززززز !



Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
_غژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ.........!!!
صداي فرود اومدن چيزي از محوطه ي ارتش بلند شد.

نور آفتاب از پنجره هاي ارتش وزارت سر زده و مگي به خاطر آنفلوانزاي لردي! توي رختخوابش افتاده بود.

_تق تق تق(افكت صداي در!)

_در ميزنن؟(صداي ذهن مگي با تعجب زياد)

_تق تق تق!

_درست ميشنوم! واقعا در ميزنن!!

_ع... ع... هه... كيه؟

_منم!!!

_فيلت! گراپ! گيلدي! در رو باز كنين!
و فرياد كشيد: پيوز! پيوز!

مگي با وجود پيري و مريضي، خيلي خفنز و جيگرانه، از جايش بلند شد؛ در رو باز كرد و با كورمك مك لاگن رو به رو شد كه چوب جاروي آذرخش 2026 اش را به بغل زده، وارد شد.

_مينروا!

_تو؟

_هي من مك لاگنم! از گريفيندور!
و خيلي مؤدبانه گفت: ميتونم بيام تو!؟!

مگي شوكه شده و مك لاگن هم درحالي كه نيشش باز بود وارد شد.

مگي از جلوي در ميرود كنار و با بي حالي دوباره روي تخت مي افتد.
مك لاگن چوب جادويش را تكان ميدهد و يك فنجان آب ظاهر كرد و به دست مگي داد.

_هيچ كس اينجا نيست؟ هووم! اگه ميدونستم زودتر مي اومدم. مگي در حالي كه فنجان رو روي ميز كنار تخت اش ميگذاشت گفت: نه... فكر كنم براشون يه مأموريتي پيش اومده. تو چي ميخواي؟ و خيلي رك پرسيد: جاسوسي؟

مك لاگن كه داشت چوب جارويش را به ديوار تكيه ميداد عصباني شد و رو به مگي اخم كرد.

_اِ...خب منظوري نداشتم با آماندا كار داشتي؟

مك لاگن در حالي كه قدمي به مگي نزديك ميشد و اندامش تمام كادر نگاه مگي رو پر كرده بود گفت:نه! با تو؛
و درحالي كه برگه اي روي رداي خواب مگي مي انداخت گفت: اگه بشه ميخوام عضو ارتش شم.

مگي نگاهي به برگه عضويتش انداخت و خيلي جدي گفت: مانعي نداره مك لاگن؛ ولي بايد خودت رو نشون بدي.

_خيالت راحت مينروا! درضمن چند نكته ي تاكتيكي هست كه ميخواستم سر فرصت اونا رو باهات درميون بذارن!!

************************************************

سوالات رسمي:
1-نام: *كورمك مك لاگن
2-لينكي از بهترين پستهاي خود:*پ.ن

سوالات عقيدتي!
1-بهترين وزير دوران جادوگران كه بود و چرا؟ *بين گيلدي و دراك و آسپ، بايد بگم آسپ! چون، با اينكه من تازه واردم ولي در جادوگران خيلي گشت زدم و مطالعه كردم و فكر ميكنم گزينه ي به جاييه.

2-لرد بهتر است يا دامبل؟* معلومه چي ميگي!؟! معلومه كه دامبل! هر باشه اون خيلي سيفيته!

3-مشكل عديده ي عدم فعاليت تاپيك ها در وزارت چيست؟
الف) زياد شدن جك و جوونور در سايت!
ب) قدرتمند شدن مرگخوارها!
ج) عدم استفاده به موقع از كنترل+ اف 5 !
د) ساير (*يه احتمالي كه ميتونم بدم، زياد شدن تعداد تاپيك هاي جنبي و غير هري پاتريه؛ تاپيك هايي كه ارتباط كمتري با دنياي جادويي دارند؛البته حالا ديگه همه دنبال تنوعن)

4-اگر قرار باشد شما به مدت 10 سال محبوس شويد، دوست داريد هم سلولي شما كه باشد؟ چرا؟ *وااي! اگه من اين فرصت طلايي رو داشتم، دلم ميخواست با هري هم سلولي باشم تا اون چيزي كه از كوييديچ توي چنته دارم رو در اختيارش بذارم!!

پ.ن:
(چون سيستم ام مشكل داره نه ميتونم لينك بذارم نه شكلك)

لينك كارگاه نمايشنامه نويسي رو گذاشتم:
http://www.jadoogaran.org/modules/new ... id=199972#forumpost199972


ویرایش شده توسط كورمك مك لاگن در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۵ ۹:۵۲:۲۸

در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۷

مینروا مک‌گونگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۷ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۸
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 45
آفلاین
_ چي؟ گابريل؟ تو از ريون مي ياي؟
_ هن!

و در اين صحنه ، مگي گابريل رو بغل ميكنه و زار زار گريه ميكنه كه تو بوي ريون ميدي!

بعد از 1 ساعت و 43 دقيقه و 54 ثانيه!

تمام لباس گابر خيس آب شده و چشماي مگي از شدت پفيوسش در حد موش كور شده!

_ ميگم دختر جان... اوهو... از بچه ها چه خبر؟ چو خوبه؟ فلور خوبه؟ ققي خوبه؟ ادي خوبه؟....

دوباره بعد از بعد از 1 ساعت و 43 دقيقه و 54 ثانيه!

گابريل كه ديگه داره حالش از هر چي مگي و ارتشه به هم مي خوره، به زور مگي رو از خودش جدا ميكنه و زير لب يه" پيري!" ميگه! مگي مي يفته روي صندلي و سعي ميكنه اشكاشو پاك كنه و اين حرفا، گابر هم از همه جا بي خبر، ميشينه روي يه صندلي كه روبروي مگي بود.
_ كي به تو اجازه داد بشيني، مرگخوار؟ :yeyeblow:
_ من كه مرگخوار نيستم! تازه عضو محفلم شدم!!!

مگي بلند شد و يه صحنه جيگر شد!:
_ كي گفته تو مرگخوار نيستي؟ كي گفته تو محفلي هست؟هان؟ ... يالا ثابت كن!

گابر با اندكي ترس و لرز و اين حرفا، بلند شد و كمي اينجوري شد:
و بعدش سعي كرد به خاطر بياره ديشب توي محفل چي گفت و شنود شده بود، تا مگي باور كنه اون يه محفليه!

مگي با حالت" ايشششش!" به گابر اشاره كرد و گفت:
_ فقط بيناموسي و اين حرفا نباشه! در ضمن، سعي كن يه سوژه اي، چيزي از توش در بياد كه حوصلم از جاسوسك! بازي سر رفته! شروع كن!



Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
دفتر مگی !

- ویژژژژ.. خش.. خشش .. بوقی، آسپم! گوشی رو بردار تا صدات، یه ذره آرومم کنه.. ! ()
مگی : !

و باسه دست خود به سوی تلیفون مشنگی روی میزش یورش برد و گوشی آنرا برداشت تا صدای پیغام آسپ به ملت نرسد. مگی دیوانه وار شروع به دادن فحش های بسیار پی جی 18، بیناموسی و بی ادبی و خارج از چهارچوب سایت کرد!

آسپ : امم، خانم جان من گفتم شما جای مادرمی واست شعر بخونم احساس جوونی کنی! تو باید دلت شاداب باشه. تصویر کوچک شده
مگی : هرچی، چی کار داشتی حالا؟
آسپ : فکر میکنم دارم همین طور به عامل نفوذی ها برمیخورم!
مگی : من حوصله ندارم! خیلی عرضه داری بیا .. تق! .. این مگس های وزارتت رو بکش. تصویر کوچک شده

آسپ زری میزنه و مگی با آخرین قدرتش فریاد:
- بگووو بیاد تو ببینم!
آسپ : کی ؟
مگی : همین عامل نفوذی ، همین مرگخوار بوقی! چطوری جرات کرده بیاد اینجا؟ تصویر کوچک شده
آسپ : میفرستمش بیا ..

تق تق ! ( اینه سرعت ِ وزارتخونه! وایرلس هستش! )

در چهارطاق باز میشه و سپس دوباره بسته میشه و محکم به دک و دماغ مرگخوار بیچاره ی پشت در برخورد میکنه.

سه روز بعد !

در همچنان به صورت پیوسته باز میشه و محکم میخوره تو دماغ همون مرگخواره!

سه روز بعد تر از سه روز

مگی در طی این شش روز به این نتیجه رسید که عامل نفوذی هم عامل نفوذی های قدیم و در رو با دست نگه داشت که دوباره به صورت او برخورد نکنه. همین که در باز شد؛ چهره ی دختری جوان و زیبا ( من و میگه ! ) پشت در نمایان شد . علامت شوم روی دستش چهارخونه ی صورتی مشکی (امو بازی! ) بود .

مگی : عجب !
گابر : سلام، اسم من گابریل هستش! تصویر کوچک شده





سوالات رسمي:
1- نام : اگه اشتباه نکنم (!) گابریل دلاکور !
2- لينكي از بهترين پستهاي خود:
این پستم رو خیلی دوست دارم!

سوالات عقيدتي!!! :

1- بهترين وزير دوران جادوگران كه بود و چرا؟( حداكثر 10 سطر)

من که فقط تو زمان وزارت ِ کالین بودم و این آسپ ! قبلی ِ کالین هم یادم نیست کی بود ، اصولا اون موقع سرم تو تالار اسرار بود! ولی فکر میکنم طبق گفته های ملت : دراکو !

2- لرد بهتر است يا دامبل؟( حداكثر 5 سطر- طنز)

من بهتر از همه اشان هستم!
تو
ما
او
آنها
!! اینم پنج سطر !

3- مشكل عديده ي عدم فعاليت تاپيك ها در وزارت چيست؟
الف) زياد شدن جك و جوونور در سايت!
ب) قدرتمند شدن مرگخوارها!
ج) عدم استفاده به موقع از كنترل + اف 5 ! **
د) ساير ( در صورت انتخاب اين گزينه، توضيحات خود را در حداكثر10 سطر بنويسيد.)


4- اگر قرار باشد شما به مدت 10 سال محبوس شويد، دوست داريد هم سلولي شما كه باشد؟ چرا؟( حداكثر 5 سطر- طنز)

دوست میداریم که هم سلولی ما هیچ کس نباشد! تنها اصولا خیلی بهتر است ، اما اگر خواست که باشد ! اصولا مدیر باشد که خوب باشد ! راجری ، کسی ! ..!


[b]دیگه ب


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷

مینروا مک‌گونگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۷ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۸
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 45
آفلاین
مگي و ارتش ميليوني داشتن ميرفتن سمت دفتر وزارت كه بفهمن قضيه چيه و اين حرفا، كه يهو صداي گوش خراش ريتا ( ) كل پادگان رو به يك بندري اجباري دعوت ميكنه!

_ اوا خاك به سرم! ريتا!... دهه! همتون كه اينجائين! پس كي از پادگان مواظبت مي كنه؟

بعد همه دستشونو مي برن بالا كه نگاه مگي روي چهره ي معصوم فيلت بدبخت كه حتي يه چكمه اندازه پاشم پيدا نشده بود، ثابت مي مونه!
_ آخي! وينگيلي!... تو بمون مواظب اينجا باش! آفرين گوگولي مگولي!

و در اينجا بود كه همون يه ذره ابهت فيلت بيچاره هم ريخت و كلا شد يه چيزي در حد نخودي!

بعد از مشخص شدن سرباز كشيك، مگي داد زد:
_ پيوز!
_ بله قربان!
_ برو دفترم ريتا رو بردار بيار!
_ چشم قربان!
_ ايول! ... پيوز!
_ بله قربان!
_ ... برو ديگه!
_ چشم قربان!
_ چه باحاله اين! ... پيوز!
_ بله قربان!

پيوز در حالي كه داشت به سمت دفتر مي رفت، همينجوري هي مي گفت بله قربان و مگي هم هي صداش ميكرد و كيف ميكرد!

لحظاتي بعد...
ريتا هم به جمع اونها پيوسته و دارن راه ميرن و گردش ميكنن و پيوز هم هي بله قربان ميگه و هي راه خودشو براي رسيدن به درجه ستواني هموار ميكنه!!

گوپس گوپس دوف ديش ايتيس ايتيس گومب گومب! جيييغغغغ! گوپس! آه!

مگي با خونسردي گوشيشو در مي ياره و همه در جا به اين دل جوووني مگي ايول ميگن!
_ توئي وزير؟ چي ميگي باز؟ هن؟ ... اوووه! يكي ديگه؟! ... باشه، الان من و ارتش ميليونيم مي ريزيم تو آبدارخونه! فعلا!

بيب!

ارتش ميليوني: چي ميگه؟ چي ميگه؟
_ اهم! قضيه اينه كه عامل نفوذي در آبدارخونه ي وزارت ديده شده! چون همين الان باز يك در منفجر شده، در صورتي كه اونجا مسئول خاصي نداره كه در منفجر بشه! و اين تابلوئه كه عامل نفوذيه رفته به اون سمت! سو، همگي حمله به ابدارخونه!

يهو يه سري گرد و خاك به پا ميشه و ملت محو ميشن!

*** چند روز پس از اتمام ماموريت....***

مگي با چشمي كبود در حال ورق زدن پرونده هاست كه دوباره يه صداي آشناي ديرين! مي ياد!

ويزززز..... !

********
توجه: دوستان عزيز ِ ارتشي يا ارزشي يا لرزشي يا شايد هم ورزشي! سوژه برگشت به روال عادي! يعني به صورت دقيق تر: اينجا سوژه ساخته ميشه، و در تاپيك هاي مربوطه( چه در وزارت و چه در انجمن هاي ديگه) به كار خودش ادامه ميده و اينجا بازهم ميشه همون مقر فرماندهي . اميدوارم منظورمو خوب درك كرده باشين. دوستان لطف كنن آيدي هاي مسنجرو برام بفرستن. و نكته آخر، لطفا پستها رو دنبال كنين تا ماموريت ها و اعلاميه هاي من رو به خوبي درك كنين. فداي لرد!



Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
وقتي اسپ از خوابگاه خارج شد، مگي دوباره با قيافه اي بس خشن (قربون خودش بره که چقدر جيگر ميشه) به طرف فليت برگشت! فليت جيغي کشيد و در حالي که دودستي پيژامه اش را نگه داشته بود از دسترس مگي خارج شد!

مگي: چرا همچي کردي؟
فليت: باب تو قاطي! الان باز يکي مي خوابوني تو گوش من...از من کوتوله تر و مظلوم تر پيدا نميشه که؛ همه عقده هاشونو روي من خالي ميکنن...اوهو، اوهو...عـــــــــــــــــررررررر...

مگي بي توجه به عرعر فليت () به اعضا چشم غره اي رفت و با لحني که سعي ميکرد تاثير گذار باشه گفت:

-ارتشي ها و نظامي هاي دلاور، همون طور که داشتم ميگفتم، يک عده ي بيکاري به وزارت نفوذ کردن و وزير هم از ما تقاضاي کمک کرده! البته اين نويسنده از جريان جاسوس و اينا چيزي نفهميد ولي کلا خودتونو اماده کنين که ميخوايم بريم وزارت سحر و جادو...حالا هرکس تواناييش رو داره همين الان اعلام امادگي کنه!
ملت:
مگي:
ملت:اماده

ساعاتي بعد دفتر رياست ارتش

مگي در دفترش حضور نداشت. پنجره پشت صندلي مخصوصش باز مانده بود و باد خنکي، پرده ي ابي رنگي را که روي ان، طرح يک بيسکوييت زنجبيلي غول اسا بود، روي صندلي انداخته بود و به ان تکان ملايمي ميداد. ناگهان صداي پرت پرتي فضاي اتاق را پر کرد و يک سوسک خيلي خوشگل، بال زنان از پنجره وارد اتاق شد و روي ميز رياست مگي فرود اومد و شروع به تکان دادن بال هايش کرد! دقايقي گذشت و در محلي که سوسک فرود امده بود، يک خانم خيلي متشخص و زيبا شروع به رشد کردن کرد. درست مثل اين فيلم هاي محيط زيست که با سرعت نور يک گل از يک دانه به وجود ميايد، اين خانم زيبا از يک سوسک به وجود امد

خانم با تعجب نگاهي به جايي که نشسته بود انداخت و گفت:

-اُه مگي جان! چرا نگفتي من روي ميز فرود اومدم؟! مگي؟ مگي کجايي؟ قهر کردي؟ بابا خب الان ميام پايين...قهر کردن نداره که!

بعد خانم دو پايش را از روي ميز زمين گذاشت و پايين امد.

-مگي نيستي؟ مگه نگفتي بيام بهت اون خبره...اهم، اهم...مگي خواننده ها دارن ميخونن...لوت ميدما

صدايي جوابش را نداد. قرارگاه ارتشي ها در سکوت فرو رفته بود و نشان ميداد کسي در انجا حضور ندارد!

خانم به سمت در اتاق رفت و ان را گشود بعد سرش را از لاي در بيرون برد و فرياد کشيد:

-مگي بوقي، من ريتا اسکيترم! مگه نگفتي بيام عضو بشم تا بهم بگي وزارت چه خبره؟

------------------------------

نام: ريتا اسکيتر

لينک يکي از بهترين پست هاي خود:

همشون مثل همن! همين رولي که الان نوشتم خوبه.

سوالات عقيدتي:

1- بهترين وزير دوران جادوگران كه بود و چرا؟( حداكثر 10 سطر)

تا جايي که با وزير کنوني اشنايي دارم، ميشه گفت خيلي فعاله

2- لرد بهتر است يا دامبل؟( حداكثر 5 سطر- طنز)

گزينه موجود نمي باشد ريتا از همشون بهتره

3- مشكل عديده ي عدم فعاليت تاپيك ها در وزارت چيست؟
الف) زياد شدن جك و جوونور در سايت!
ب) قدرتمند شدن مرگخوارها!
ج) عدم استفاده به موقع از كنترل + اف 5 !صد در صد
د) ساير ( در صورت انتخاب اين گزينه، توضيحات خود را در حداكثر10 سطر بنويسيد.)

4- اگر قرار باشد شما به مدت 10 سال محبوس شويد، دوست داريد هم سلولي شما كه باشد؟ چرا؟( حداكثر 5 سطر- طنز)

هرکسي به جز مگي! چون مواقع عصبانيت خيلي جيگر ميشه منم اصلا جيگر دوست ندارم


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۱ ۱۵:۳۳:۲۶

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۱:۲۳ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
ویزززززززز (افکت کنده شدن در خوابگاه، درش اتوماتیک بوده! )

وزیر آسپ با چهره ای بس خشن و اینا که جذبه از سرتاپاش میباره وارد خوابگاه میشه، به سمت مگی میره و یک دسته کاغذ رو می کوبونه تو صورتش!

مگی که به زور جلوِی عصبانیتش رو میگیره با صدای بلندی میگه: اینا چیه؟
آسپ: قبض هایی هست که واسه خرید در از دیاگون گرفتم. هرکس وارد وزارتخونه میشه میزنه در رو میشکونه. برو دفتر من! توی چند روز گذشته هرکس وارد شده یکی یک دفعه زده در دفترم رو منهدم کرده.
مگی:

آسپ: میخندی؟ ایشالا آب کدو حلوایی تو گلوت گیر کنه سقط شی راحت بشم. مگه من چقدر در ماه در میارم که همش رو باید بدم واسه مخارج تعویض در؟ من رو ببین چقدر کوشولو هستم. چرا همش میزنید درهای وزارت رو میشکونید؟ بی تربیت ها! عهه!

مگی با دلسوزی به وزیر نگاه می کنه و یهو برمیگرده یکی می خوابونه تو گوش فلیت یک!
-پیر کوتوله بدرد نخور! تو که نمیری سازمان سواستفاده وظیفت رو انجام بدی. حداقل مواظب باش ملت بی فرهنگ نزن در و پیکر وزارت رو بشکنن.

فلیک در حالی که صورتش سرخ شده و کم مونده گریه اش بگیره با درماندگی میگه: خب به من چه! مگه من چقدر توان دارم. ببین چقدر پیر و کوچیکم. چرا همش وظایف سخت رو میدیدم بهم؟

مگی اخمی می کنه و دوباره یکی می خوابونه تو گوش فلیت ویک!
-پیر کوتوله بی مصرف! وزیر آسپ! شما به دفترتون برید من در اولین فرصت یک راه حل واسه این موضوع پیدا می کنم!
-قول دادیا!

سپس قبض های مغازه دیاگون رو از روی زمین برمیداره و از خوابگاه خارج میشه!




Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۷:۴۰ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷

مینروا مک‌گونگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۷ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۸
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 45
آفلاین
مگي نگاهي به فرم عضويت مي ندازه و با يه خشانت مثال زدني كه الهي قربونش برم كه چقدر وقتي خشن ميشه، جيگر ميشه!( )، يه ابروشم داد بالا و گفت:
_ گيلدروي! هوووم! 10 دور دور اتاق كلاغ پر برو ببينم!

گيلدي عينك دوديش از دستش مي يفته و با ناباوري ميگه:
_ چي؟ من كت شلوارمو از گراد گرفتم پيري! چطور ميگي كلاغ پر برم؟؟

_ پيري؟ تو گفتي پيري؟


..... لحظاتي بعد.....

گيلدي با دست و پاي شكسته و چشم كبود و اين حرفا، وارد خوابگاه ميشه و ميشينه يه گوشه و شروع ميكنه به فراغي خوندن!!!
_ اييي مآآآآدر!!... حبيب من!.... ببين چه بلايي به سرم آوردن! هيييع!

همه ميريزن سرش و تيريپ دلداري و اين حرفا. ناگهان در مثل هميشه منفجر ميشه و اسپ مجبور ميشه دو سوم بودجه وزارتو صرف تعمير درها بكنه!

مگي مي ياد تو، در حالي كه عينك گيلدي رو هم به چشمش زده! ( پررو!)

يه نيگا به اين ور و اون ورش مي ندازه و داد ميزنه:

_ بر پا !

همه مي پرن هوا و سرشون ميخوره توي ديوار! و همينجا همه به ژانگولر بودن مگي شهادت ميدن و منتظر ميشن كه ببينن چي ميخواد بگه! :

_ خب سربازان، دوستان و هم مسلكي هاي عزيز من!

همه از اين ابراز محبت مگي اشك در چشماشون حلقه ميزنه!

_ و همچنين، آش خورهاي عزيز! هر كس كه ورودش رو به اين ارتش ميليوني! قبول داره، لطفا آي دي ميخونشو برام بفرسته!( چه ماگلي شد!) و بعدش هم ....

رو ميكنه به آلفرد و گيلدي و ادامه ميده:
_ شما دو نفر، ميرين به مركز سو استفاده از اشيا مشنگي و اونجا به كشف حقايق كمك ميكنين! الفرد! مواظب باش اين گيلدي دست از پا خطا نكنه كه تو رو مسئول ميدونم! با لباس شخصي هم برين!

و بعد انگشتشو به سمت بقيه اعضا به حالت تهديدانه اي تكون ميده و ميگه:
_ شما هم اگه كه اطمينان دارين كه مي خواين وارد ارتش بشين، بايد اينجا پست بزنين كه بهتون ماموريت بدم! اوكي؟!

و اينجا بود كه همه يه صحنه بندري ميزنن و ناگهان....

ويزززززز ...!


ویرایش شده توسط مینروا مک‌گونگال در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۱ ۷:۵۴:۲۰


Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۷

گیلدروی لاکهارتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۷ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۵۰ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 10
آفلاین
مگي در حالي كه جلوي افراد صف كشيده سان () مي ديد، سعي مي كرد وحشتناك و خشن به نظر برسد. سپس روبروي آماندا ايستاد و گفت:
-اين موهاي يه نظامي منضبط نيست! بايد پشت سرت كاملاً جمعشون كني!

-ولي من الان خوابيده....

-حرف نباشه! گفته بودم روي كارات حساسم! فقط بايد بگي بله قربان!

-خب پيژامه ي فليت ويك كه بدتره!

- بسه ديگه! ..... اهم! ....... به من خبر دادن كه مرگخوارا داخل وزارت نفوذ كردن. البته مطمئنم هيچ مرگخواري توي ارتش وزارت نيست! يعني جرات نمي كنه باشه! ....... هوووم! ...... به هر حال بعيد نيست بخوان توي اينجا هم نفوذ كنن.

فليت ويك در حالي كه پيژامه اش را بالا مي كشيد () ، گفت:
-خب قربان فكر نمي كنين الان قضيه ي نفوذيا رو لو داديد؟ يعني اگه كسي از بين ما باشه، خب خودشو جمع و جور مي كنه كه لو نره!

-همممم! يعني..... ....... شماها هيچ چي نشنيدين! فهميدين؟

-بله قربان!

در همين حين كه يك سكوت نسبي ايجاد شده بود صداي جير جير كف خوابگاه ورود يك نفر را اعلام مي كرد.

-اهم! اهم! من گيلدوري لاكهارت هستم! مي خوام عضو ارتش بشم

تمام افراد ارتش همزمان به او چشم دوختند و در فكرشان يك نظر مشترك را پرورش دادند.....جاسوس!

-برو توي دفترم تا فرم عضويتو بدم پر كني، لاكهارت!

دقايقي بعد، گيلدوري در حال پر كردن فرم عضويت بود و مگي مي انديشيد:
-جاسوس!؟!
----------------------------------------------
1- نام : گيلدوري لاكهارت

2- لينكي از بهترين پستهاي خود

كارگاه نمايشنامه نويسي

سوالات عقيدتي!!! :

1- بهترين وزير دوران جادوگران كه بود و چرا؟( حداكثر 10 سطر)

به نظرم وزير فعلي خيلي خوش فكرتر و فعال تره.

2- لرد بهتر است يا دامبل؟( حداكثر 5 سطر- طنز)
وزير مردمي بهتر تر است.

3- مشكل عديده ي عدم فعاليت تاپيك ها در وزارت چيست؟
الف) زياد شدن جك و جوونور در سايت!
ب) قدرتمند شدن مرگخوارها!
ج) عدم استفاده به موقع از كنترل + اف 5 !
د) ساير ( در صورت انتخاب اين گزينه، توضيحات خود را در حداكثر10 سطر بنويسيد.)

خب من تازه واردي بيش نيستم

4- اگر قرار باشد شما به مدت 10 سال محبوس شويد، دوست داريد هم سلولي شما كه باشد؟ چرا؟( حداكثر 5 سطر- طنز)
خب من علاقه مندم با لارتن هم سلولي بشوم. چون لارتن خيلي بچه باعشقيه و همچنين خيلي خيلي با مزه ست!


ویرایش شده توسط گیلدوری لاکهارت در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۰ ۲۰:۱۰:۴۵



Re: ارتش وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
دیرینگ دیرینگ

بالاخره مگس از شر مگی خلاص شد ، چون که مگی برای جواب دادن به تلفن از روی صندلیش بلند شده بود و به سمت تلفن رفته بود .

- ارتش وزارت ، بفرمایین !

- صدام رو داری مگی ؟ حالا که ارتش تشکیل شد به کمکتون نیاز دارم . جاسوسم اطلاع داده که مرگخوارن و حذب باد داخل وزارت نفوذ کردن و اونجا کاره شدن . هر چی سریع تر بیا و این جا ها رو پاک سازی کن بعدش هم دفتر منو آب و جارو کن ! دیگه وقت ندارم باید برم چت کنم ، یه سری آدم اون ور کامشون منتظرن .

تق ( قطع شدن تلفن )

مگی در حالی که به مگس می گفت که بعد به حساب او خواهد رسید به طرف خوابگاه اعضای ارتش رفت که در مجاورت دفتر او بود .

چند دقیقه بعد - خوابگاه اعضای ارتش

گرومپ (افکت وارد شدن مگی و کندن در )
- پاشین تنبلا ! حقوق مفت که بهتون نمی دم . بلند شین ... ویک آپ

گرواپ که گویی صدا مزاحم خواب او شده بود ، در خواب لگدی زد و فلیت ویک رو به روی زمین انداخت .

- گرواپ نخواست بلند شد ! او خسته بود ... گرواپ هرمی دوست داشت

مگی با عصبانیت چوبدستش رو به طرف آویز وسط اتاق گرفت و ...

- کا نفرینگو

آویز به هزاران قسمت ریز تر تبدیل شد و صدایی کر کنند بوجود آورد . با این صدا تمامی اعضا با ترس از خواب پریدند .

گرواپ : گرواپ ترسید ... ما الان بود در برزخ ؟








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.