هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۸ شنبه ۶ تیر ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لرد با عصبانیت و اضطراب نگاهی به جیمز انداخت که با شادی کامل مشغول بیرون کشیدن جاروهای پرنده از درون اتاقک انباری انتهای محوطه بود و به بلا گفت:هیچ راهی نداره از شر این بازی مسخره راحت بشیم؟من از کوییدیچ متنفرم.وای به حالت اگه راهی پیدا نکنی بلا!

بلا:ولی ارباب خودتون پیشنهادش رو قبول...
لرد رودولف را کروشیو کد و گفت:حرف نباشه.حالا من یه چیزی گفتم.چه میدونستم صبحونه رو ول میکنه میپره بیاد اینجا کوییدیچ بازی کنه!
مورگان نگاهی به جیمز انداخت و گفت:میخواین مصدومش کنیم ارباب؟میتونیم بزنیم دست و پاش رو خورد کنیم بگیم حادثه بوده!اون وقت دیگه بازی نمیکنه!

لرد پس گردنی محکمی روانه مورگان میکنه و میگه:اون وقت نه دیگه بازی میکنه نه حرفی میزنه بوقی!منو ببین با کیا مشورت میکنم!اصلا خودم باید یه فکری بکنم.کروشیو!برین اون طرف تا خودمو از شرتون خلاص نکردم!

جیمز که دسته ای جاروی قدیمی و خاک گرفته را بغل کرده بود به سوی لرد آمد و گفت:میگم ولدی،این جاروها چند وقته اون تو موندن؟عهه عهه...چقدرم خاک دارن!شماها هیچ وقت کوییریچ بازی نمیکنین؟!
لرد با شتاب گفت:نه نه اصلا اینطوری نیست.ما قبلا هر روز کوییدیچ بازی میکردیم.منم جستجوگر بودم و به پنج دقیقه نرسیده اسنیچ رو پیدا میکردم!

جیمز یکی از جاروها را انتخاب کرد و در حالی که بقیه را روی زمین ریخته بود سوار جارو شد و همان طور که اوج میگرفت گفت:زودباشین شماها هم بیاین دیگه.من توپ ها رو آزاد کردم!!

لرد با عصبانیت به اطراف نگاه کرد تا شاید بتواند خودش را از دست کوییدیچ و جیمز با هم راحت کند!ولی هیچ فایده ای نداشت!به نظر میرسید چاره ای جز بازی کردن ندارد.اما در همین لحظه چیزی به ذهنش رسید.چوب دستی اش را به آرامی از ردا بیرون اورد و طلسم نارنجی رنگی را به سمت جارو ها فرستاد.

بعد با خوشحالی و اعتماد به نفس چوب را درون جیبش گذات و به مرگخوارها گفت:پس منتظر چی هستن!زود باشین سوار بشین میخوایم کوییدیچ بازی کنیم!
ملت مرگخوار:
لرد:زودباشین دیگه.هرکاری میگم بکنین اون بچه منتظره!
همگی یک جارو انتخاب کردن و اماده پرواز بودند که ناگهان بارتی نصفه جارو را که قلوه کن شده بود بالا گرفت و گفت:دهه...این چرا شکست!
بقیه مرگخوارها هم به جاروهایشان نگاه کردن و تازه متوجه شدند که جارو بر اثر تماس با دستان ریش ریش و پودر شده است!

جیمز که از بقیه خبری ندید پایین آمد و با اعتراض گفت:پس چرا نمیاین؟
لرد لبخندش را پنهان کرد و گفت:اوه واقعا متاسفم...به نظر میرسه همه چوب های جادو توی انبار پوسیده بودن و از بین رفتن.ما دیگه هیچ جاروی سالمی نداریم!
بعد سرش را پایین انداخت و زیر لب گفت:به لطف طلسم منهدم کننده من دیگه هیچ جاروی بوقی ای نداریم!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۶ ۱۵:۰۶:۰۲

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
صدای آبریز مستراح شنیده شد و پس از چند دقیقه، پسرک کوچک و دوستداشتی در چهارچوب در ظاهر شد. جیمز لبخندی به لرد زد و گفت:ولدک برو بخواب.مشکل حل شد.
لرد با بیحوصلگی نگاهی به وی انداخت و گفت: میگم بجز این جور رازها، رازهای دیگه ای نداری که بهم بگی؟
جیمز کمی فکر کرد وگفت: نه...من کلا هیچ رازی ندارم بگم.من همیشه همه چیز رو به دوستام میگم.
جیمز این را گفت و بعد بسوی اتاق خوابش رفت. لرد هم بعد از شنیدن این به اتاق خود رفت تا قبل از طلوع خورشید کمی بخوابد.

چندساعت بعد


سوسوی کور نور از پردهای کثیف پنجره وارد اتاق میشد. لرد چشمانش را باز نمود و از رختخواب خود بلند شد. وی فس فسی کرد و بعد از بالا کشیدن پیژامه خود تا گردن، بسوی میز صبحانه روانه شد. در راه، لرد در مورد صحبتهای جیمز فکر کرد. لرد باید راهی برای دوست شدن با جیمز پیدا میکرد تا به اسرار محفل دستبیابد. میز صبحانه با سلیقه بلا چیده شده بود. لرد بر روی صندلی همیشگی خود نشست و همان طور که جرعه ای از آب کدوی خود را مینوشید،خطاب به جیمز گفت: میگم تو با دوستات چه بازبهایی میکن؟
جیمز کمی عسل به نان خود مالید و گفت: یویو بازی،جیغ زنی، گرگم بهوا و کوییدیچ. کوییدیچ رو فقط با دوستای خیلی خیلی خوبم بازی میکنم.
لرد که با شنیدن کوییدیچ به سرفه افتاده بود گفت: بازی دیگه ای جز این بازی کوفتی پیدا نرکدی؟کوییدیچ؟
- آره...اصلا امروز باید باهم کوییدیچ بازی کنیم.اگه نکنی یعنی تو دوست من نیستی.
لرد نگاهی به مرگخواران، که با تعجب به او خیره شده بودند کرد و بعد با لبخندی ساختگی گفت: باشه...من هم خیلی به کوییدیچ علاقمندم. قبلنا بهم میگفتن ولدمورت آذرخش
جیمز نان را در دهان خود گذاشت و با خوشحالی به مرگخواران نگاه کرد. لرد نیز که گویا همین حال از کرده خود پشیمان شده بود با نگرانی به کوییدیچ اندیشید.


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
- اوه مای سالازار من! فرزندت را دریا[ب]..دریا.. دریا.. اولین عشق مرا بردی..دنیا! آخخ!

در دنیای ناخودآگاه خواب ولدمورت غلت می زنه و از قضای بد چندتا از تاول هاش میترکه!
تام مقادیری رنگ به رنگ میشه، تا حدی که بینندگان به یاد ایام خوش بچگی ها میوفتن و یه عروسکی میاد وسط آواز می خونه که آی رنگین کمونه و فلان!

- چخه! لرد فقط سبزه.. سبزم باقی می مونه..البته چشاش قرمزه ..ببخشید! توکی هستی؟! زود اعتراف کن تو اتاق ارباب چیکار می کنی؟!

در تاریکی مفرط اتاق خواب لرد یک جفت چشم رو می بینه که برق خاصی توشون موج می زده. یک جفت چشم پشت قاب شاخی عینک که کنار لبه تخت قرار داشت و چهره منور لرد سیاه که اکنون در هاله ای از نور بود خیره شده بود.

- میگم چخه! تو کی هستی؟ چرا به من زل زدی نصفه شبی مگه خودت عفاف نداری؟!

- ارباب اونجوری نگاه نکن چهره ی زیبات به هم می خوره ..اتفاقا من اومدم اینجا مواظب عفاف شما باشم!

- پرسی هرچه سرسعتر از این اتاق بپر بیرون تا نجینی رو بهت ندادم... اگه دامبلدور نگهبان بود امنیت بیشتری وجود داشت تا تو..!

تام (بخوانید لردسیاه!) نجینی رو از تو سبد مخصوصش بیرون میاره تا به سمت پرسی حواله ش کنه اما در اتاق به صدا در میاد و نجینی با حالت ماتریکس مانندی وسط زمین و هوا می مونه.

- کروشیو؟!
- منم ولدک!

کمی بعد..
نجینی در آغوش پرسی از اتاق خارج میشه و جیمز از همون ور وارد میشه. بین راه همدیگرو بغل می کنن و علامات پیروزی به هم نشون می دن؛ بعدشم داور سوت می زنه و بازی جریان پیدا می کنه.

جیمز روی تخت ولدمورت میشینه و تمام پتوی روی تخت رو دور خودش می پیچونه. تام می پرسه:
- چی شده عزیزم؟
و بلافاصله حس می کنه که این کلمات یه صدمه ای به مقام لردیش می زنه!

- چی شده بچه؟
- ولدک یه چیزی رو دلم مونده!
- یعنی الان می خوای چیزی به من بگی؟
- آره ولی مامانم گفته به کسی نگم این حرفا رو!

ولدمورت به شدت مشتاق شنیدن این حرفهای ممنوعه میشه و اصرار می کنه:

- من که غریبه نیستم پسرم.. به من بگو چی شده تو هم مثل بارتی خودم.
- خب پس گوشتو بیار جلو!

کمی بعدتر..
لرد جلوی در مرلینگاه خونه ی ریدل وایستاده و خطاب به کسی که اون توئه حرفهایی رو فریاد می زنه.

- جیمز الان فکر می کنی دلت بهتر شد؟
- نه ولدک.. فکر کنم از اون جونورایی که کانر عزیزمو خوردن توی معده ی منن.. احتمالا من یه قهرمانم.. صبر کن چند لحظه!
- آره پسرم تو یه قهرمانی ولی داره صبح میشه ها!
.
.


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۸ جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
مونتگومری که از شدت خشم چشم هایش میدرخشید ، کمی به سمت لرد سیاه خم شد و پرسید : ارباب من نمیتونم توهینای اینو تحمل کنم ، پس کی وقت کشتنش میرسه ؟!

لرد سیاه که سوراخ های بینی اش بیش از قبل باز شده بود ، زمزمه کرد : صبر داشته باش ! من هنوز اطلاعاتی از اون بدست نیاوردم !

اینیگو که به جیمز زل زده بود و لبخند شیرینی روی لبهایش نقش بسته بود ، با شیطنت گفت : شما ها هر روز میرین حموم ؟! میگم چرا انقدر محفلیا بدنشون بو میده پس بگو ! ما به دستور لرد سیاه ، روزی سه مرتبه حموم میریم ! چی فک کردی !

مرگخواران:
لرد : آآآآ !

جیمز : اوه ! من میدونستم راه رو درست اومدم ! من میدونستم شما از محفلیا خیــــلی بهترین ! و یویوی صورتیش را روی میز انداخت و به سمت لرد هجوم برد ، لحظه ای مکث کرد و بعد ... بوووس !

جیمز :
لرد :
مرگخواران :

در حالی که جیغ میکشید ، دوان دوان ، به سمتِ انتهای سالن اصلی که فکر میکرد حمام در آنجا واقع شده است رفت . لحظه ای بعد از آنجا خارج شد و به اتاق مجاور رفت ... دقایقی میگذشت و همچنان جیمز به این سو و آن سو میدوید تا حمام خانه ی ریدل را پیدا کند . بعد از حدود نیم ساعت ، به سمتِ مرگخواران آمد و نفس نفس زنان پرسید : عهه ! پس حموم کجاس ؟!

لرد : امم ، فراموش کرده بودم که حمام خراب شده بود و ما خرابش کردیم که دوباره باز سازی کنیم ، ولی هنوز فرصت نشده !

مونتگومری لبخندی زد و گفت : خودتو ناراحت نکن جیمز ! همین سره دهکده ی ریدل ها یه گرمابه ی عمومی خوب برای ماگل ها هست ، میریم اونجا به جاش !

لرد و مرگخواران :


گرمابه دهکده ریدل ها

لرد جلوتر وارد گرمابه شد و مرگخواران و جیمز کمی عقب تر از او وارد شدند ، همگی یک حوله ی بزرگِ صورتی رنگ که جیمز برای روز مبادا با خودش آورده بود در دست داشتند .

مرد تنومندی که به جای لباس ، چند تکه لونگ قرمز رنگ به تن داشت و با دست های بزرگش سیبیل های بلند و مشکی اش را تاب میداد ، جلوتر آمد و گفت : خوش اومدین داوشا !

لرد سیاه با سردی گفت : یه حموم ِ بزرگِ اختصاصی میخوایم ما ! زودتر آمادش کن !

مرد با دست به انتهای سالن طویل حمام اشاره کرد و گفت: اینجا ازین سوسول بازیا نداریم ، یه حموم عمومی داریم که ریدیفه ! همتون بچپید توش ! کارتون تموم شد منو صدا کنین بیام یه مشت و مالی مشتی بتون بدم !

لرد که به اندازه کافی خفت کشیده بود از رفتن به حمام ، تصمیم گرفت به جای بحث با مرد ، به حمام کردن بپردازد و سریعتر به خانه ریدل باز گردند .

لحظاتی بعد همگی با دو تکه لونگ قرمز که به خود پیچیده بودند به زیر دوش ها رفتند ، آنقدر با هیجان به دوش ها نگاه میکردند که همه ی ماگل ها با دست به آنها اشاره میکردند .

پسر بچه ی خردسالی که با مرد میانسالی به آنجا آمده بود ، به لرد اشاره کرد و با صدای بلند گفت : باب بزرگ اونجا رو ببین ! اون آقاهه رو ، شبیهه ماره ، چقدرم سفیده بدنش !

لحظاتی گذشته بود و همه ی مرگخواران با لذت مشغول لیف زدن خودشان بودند ، اینیگو و مونتگومری هم با تمام قدرت خود پشتِ لرد سیاه را کیسه میکشیدند . در همین حین بود که مرد تنومند که دلاک گرمابه بود وارد شد و به لرد اشاره کرد : پاشو بیا اینجا داش ، بذار یه حالی بت بدم ! و به سمت لرد رفت و او را کشان کشان به سمت یکی از سکوهای سنگی برد و گفت : الان یه مشت و مال میدم که کیف کنی ... دست های سنگینش را بالا برد و ... شپلق !


اتاق شخصی لرد سیاه - خانه ریدل ها

لرد روی تخت افتاده بود و از شدت درد مینالید : پس چی شد این کیسه ی آب گرم کوفتی ؟!

اینیگو با ترس و لرز جلو آمد و گفت : الان آماده میشه ارباب !

لرد که کورکورانه دنبال چوبدستی اش میگشت ، گفت : اون پسره پاتر کجاست ؟ بیارید که من میخوام با یه طلسم وحشتناک ریز ریزش کنم !

- جیــــــغ !
جیمز با یک کیسه ی بزرگ آب صورتی رنگ وارد اتاق شد و بدون توجه به اینیگو به سمتِ لرد رفت و کیسه را روی کمرش قرار داد !

- واااای سوختمممم !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۰:۴۹ جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

در محفل ققنوس دیگر کسی نمیتواند جیغهای گوشخراش جیمز را تحمل کند.جیمز تصمیم میگیرد به خانه ریدل برود.جیمز به خانه ریدل رفته و با استقبال لرد سیاه مواجه میشود.ولی رفتارهای جیمز، جیغهای گاه و بیگاه و خواسته های عجیب و غریبش(مثل صورتی کردن دیوارهای اتاق خوابش،آویزان کردن یوی از در و دیوار،آلوچه و...) برای مرگخواران قابل تحمل نیست.لرد سیاه به مرگخوارانش میگوید که تصمیم دارد بعد از اینکه اطلاعات لازم را از جیمز گرفت او کشته و جلوی تسترالهایش بیندازد.
جیمز در طول نیمه شب بارها به بهانه های مختلف جیغ میکشد و بالاخره لرد سیاه را وادار میکند که اتاقی صورتی با یویهای آویزان برایش آماده کند.صبح روز بعد جیمز از رادیو دعای صبحگاهی محفلی ها را شنیده و از مرگخواران و لرد میپرسد که آنها قصد دعا خواندن ندارند؟

________________________________
لرد و مرگخواران با چهره های در هم رفته به صدای دامبلدور گوش میدهند.
-یا مرلین کبیر ما رو از شر این سیاه سوخته ها حفظ کن.
-آمیـــــــن!
-یا مرلین کبیر بقیه اعضای صورت و بدن اسمشو نبر رو هم مثل موها و دماغش به تدریج محو کن تا چیزی ازش باقی نمونه.
-آمیـــــــن!
-یا مرلین کبیر کمک کن مرگخوارا بفهمن که اون پسرۀ دورگه بی دماغ رنگ پریده، آلزایمر گرفته و یادش رفته که باباش...

لرد سیاه با عصبانیت رادیو را خاموش کرد.
-بسه دیگه.باشه ما هم دعا میکنیم.مرگخوارا آماده دعا بشین.

مرگخواران با تعجب به هم نگاه کردند.هیچکدام نمیدانستند برای دعا چطور باید آماده بشوند.بارتی جلو رفت و مرگخواران را به ترتیب قد مرتب کرد.خودش هم جلوتر از همه کنار لرد ایستاد.لرد شروع به خواندن دعا کرد.
--اهم...چیزه...خب...ما...ممنونیم کلا.آمین.
-آمیــــن!

جیمز اخمی کرد و جلوی صف رفت.
-این چه وضع دعا کردنه؟خودم میخونم براتون.خب.دستاتونو به هم بچسبونین.اینجوری....خب.یا سالازار کبیر از تو ممنونیم که سه تا طلسم بهمون یاد دادی که این مرگخوارا لال از دنیا نرن.ازت ممنونیم که چشمای لرد سیاه سرخ شد.اگه صورتی میشد چی؟ازت ممنونیم که بلا رو به ما دادی که قدر موهامونو بیشتر بدونیم.ازت ممنونیم که آنتونین رو به ما دادی که نذاره بحث سیاسی کنیم و خدایی نکرده اعصابمون خط خطی بشه.آمین.
-آمـیـــــــــن!

جیمز با خوشحالی حوله صورتی رنگش را برداشت.
-خب.الان وقت دوش گرفتنه.شماها هر روز دوش میگیرین دیگه؟نه؟

چشمان ایوان برقی زد.




خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۸

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
این بار همه مرگخواران و لرد سیاه پشت درب اتاق جیمز حلقه زدند. لرد سیاه که کلافه نشان میداد و امیدی نداشت ، چوبدستی اش را بدست گرفته بود. محکم کله دالاهوف را با اشاره چوبدستی اش به حرکت درآورد و به درب کوبید. درب اتاق تاریک و سیاه جیمز از جا کنده شد. لرد سیاه با عصبانیت وارد اتاق شد و با چوبدستی اش جیمز را هدف گرفت که وسط اتاق با لباس خواب صورتی ای که بر تن داشت نشسته بود و با لبخندی به لرد سیاه و مرگخواران خیره مانده بود.

جیمز: به من نگفته بودین اینجا اتاق نجینی هستش !

و با اشاره دستش به نجینی اشاره کرده که توسط جیغ گوشخراش جیمز، پوست هایش کنده شده بود و روی تخت افتاده بود. مورگانا فرصت را غنیمت شمرد و از زیر پاهای لرد سینه خیز به حرکت در آمد و وارد اتاق شد و پوست نجینی را به عنوان لباس جدیدش برداشت.

لرد در حالیکه با عصبانیت دندان هایش را به هم می فشرد گفت:

- وروجک جیغ جیغو ! آسایش رو از ما گرفتی ! خواب نداریم از دست تو ! الان خلاصت می کنم...

جیمز:

در حرکتی انتحاری جیمز به آغوش لرد سیاه پرید و چوبدستی اش را از وسط میان دندان هایش گرفت، طوری صدای شکسته شدن و ترک برداشتن چوبدستی به گوش می رسید. در همین حین نیز با یویوی صورتی اش بر کله ی شفاف لرد سیاه می کوبید.

بلاتریکس جو گیر شده بود و بی هدف به منظور دفاع از اربابش دائما رو به جلو کروشیو می فرستاد که همگی به لرد سیاه اصابت می کردند. مورفین دوباره فرصت را غنیمت شمرد و منقل را برقرار ساخت. دالاهوف بر اثر افسون کله ی لرد سیاه همچنان به شکل غیر ارادی سر خود را به دیوار اتاق می کوبید و بعد از تخریب دیوارها به دنبال این رفت تا با کله کوبی اش زمین را حفر کند.

جیمز در حالیکه چوبدستی را گاز محکم تری گرفت ، گفت:

- ولدک ! یا برای من اتاق صورتی با یویوهای آویزون آماده میکنی یا چوبدستی ات رو میخورم !

لرد سیاه وضعیت را آشفته دید. جیمز علاوه بر چوبدستی تا آرنج دست لرد را درون گلویش فرو برده بود. آنی مونی در تلاش بود تا کف گیر را درون دهان جیمز جا دهد اما شکست خورد. لرد سیاه در حالیکه قرمز شده بود با نعره گفت:

- باشه ! باشه ! آماده میکنم !

جیمز با خوشحالی دم گوش لرد سیاه جیغی کشید و دست لرد سیاه را رها ساخت. لرد سیاه با حیرت تمام به چوبدستی اش نگاه کرد که در میان انگشتانش 6 تکه شده بود.نارسیسا و مورگانا در تلاش بودند تا با دستمال توالت اتاق تاریک و سیاه را صورتی رنگ کنند. جیمز با خوشحالی به طرف رختخوابش پرید و جیغ کوتاهی کشید. نجینی بی پوست و گوشتی را به سمت مرگخواران پرتاب کرد. بلاتریکس در حالیکه آخرین کروشیو را اشتباها به سمت اربابش فرستاد، پیکر مات و خشک شده اربابش که همچنان به چوبدستی زل زده بود را از اتاق صورتی بیرون کشید.

جیمز: در ضمن، دری که کندید رو هم بذارین سر جاش !

بلاتریکس با خشم چوبدستی اش را تکان داد و درب اتاق از روی زمین بلند شد و محکم به سمت مرگخواران و لرد سیاه پرتاب شد و آنان را به بیرون اتاق پرت کرد و سرجایش قرار گرفت. صدای زمزمه های مرگخواران از پشت درب به گوش میرسید اما جیمز در خواب عمیق بود !



ساعت 5 صبح

جیمز رادیو محفل را با یویو رادیویی اش میگیرد و صدای دامبلدور با خش خش به گوش میرسد که دعای صبحگاهی را میخواند و از پشت سرش صدای محفلیان که آمین می گویند !

جیمز: جیــــــــــــــــغ !

مرگخواران از پله های اتاق شان پایین آمدند و به سمت اتاق صورتی دویدند. بلاتریکس همچنان لرد سیاه را حمل میکرد که خشک شده بود و به چوبدستی خرد شده میان انگشتانش زل زده بود ! درب اتاق را باز کردند و داخل شدند

جیمز: شما دعای صبح نمی خونید؟! تو رادیو محفل دامبل داره میخونه ! گوش کنید !


ویرایش شده توسط اینیگو ایماگو در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۸ ۱۶:۲۸:۵۱
ویرایش شده توسط اینیگو ایماگو در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۸ ۱۶:۲۹:۴۷
ویرایش شده توسط اینیگو ایماگو در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۸ ۱۶:۳۲:۵۰

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
جیمز بر مبل نشست و همان طور که دلش را فشار میداد با ناراحتی گفت:اخ اخ...فکر کنم دل درد گرفتم.شما چرا نگفتید که زیاد الوچه نخورم؟ الان دل درد گرفتم و هر پنج دقیقه باید برم مرلینگ...
جیمز بدون گفتن حتی کلمه ای دیگر بسوی مرلینگاه خانه ریدل حمله ور شد. لرد و مرگخواران با تعجب به وی نگاه کردند.لرد اهی کشید و گفت:نگران نباشید!تا چند روز دیگه این بچه از بین میره
ناگهان، صدای فریاد جیمز ازمرلینگاه شنیده شد: من بلد نیستم خودم رو بشورم...یکی بیاد کمک
تمامی مرگخواران با ترس به یک دیگر خیره شدند. لبخند شیطانی بر لبان لرد نقش بست.
- آنتونی،تو بار پیش نجینی رو کتک زدی،برای همین برو وبه این پسره برس،الان!
چهره آنتونی درهم شکست. آنتونی من من کنان سعی کرد از خود دفاع کند،ولی بعد از روبروشدن با خشم لرد ،تسلیم خواستهای او شد.آنتونی با ناراحتی بسوی مرلینگاه رفت و مشغول به کار شد.


چند دقیقه بعد
جیمز به اتاق سیاه خود رفت.وی همان طور که با وحشت به کلهای تسترال و رنگ سیاه اتاق خیره شده بود، گفت:من...من باید اینجا بخوابم؟
نارسیسا لبخندی زد و گقت:آره...تو زبان مرگخواران به تسترالهای مرده میگن یویو!دیوار سیاه هم حکم صورتی رو داره.
جیمز لبخند ساختگی زد و گفت:اِه...من خیلی شجاع هستم...سعی میکنم همینجا بخوابم.تو برو پائین.
نارسیسا از اتاق خارج شد و در را پشت سر خود بست.

پنج دقیقه بعد
جیــــــــــــــــــــــــــــــــغ!
با صدای جیغ جیمز تمامی مرگخواران از خواب پریدند. نارسیسا و بلا به فرمان لرد به سرعت خود را به اتاق جیمز رساندند. بلا در اتاق را باز کرد و گفت:چی شده؟؟کسی حمله کرده؟محفلیا اومدن؟
- نه....خواب دیدم.همین
-
- شما برین بخوابین...نگران نباشید.
بلا آهی کشید و بعد همراه با نارسیسا به رخت خواب خود برگشت.

پنج دقیقه بعد
جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!
...


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۸ ۱۵:۲۰:۱۱
ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۸ ۱۵:۲۴:۱۱

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۸:۰۹ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
جیمز روی کناپه لم داد و با لحن خاصی گفت: من آلوچه مُخوام!
بلا با لبخند ساختگی گفت:آلوچه چیه؟من از مشنگی که آخرین دفعه داشتم شکنجه اش...یعنی باهاش حرف میزدم شنیدم اینا همه اش غیر بهداشتیه.بیا برات خوراک خرچنگ مخصوص درست کنم!
جیمز سرش رو تکون داد و گفت:جیـــــــــــــــــــغ...نه فقط آلوچه!

لرد زیر گوش رودولف چیزی گفت و بعد رودولف با لحن شادمانی گفت:ببین جیمز اینجا آزادی هست.تو میتونی نوشیدنی کره ای 99% یا معجون آتشین بخوری!هرچندتا لیوان که بخوای!یا خوراک هیپوگریف با سس مایونز یا همبرگر تسترال با پنیر اضافه و ...

جیغ جیمز صدای رودولف را قطع کرد و در حالی که مشت هایش را به روی کاناپه مخصوص ارباب میکوبید گفت:نخیرم...فقط آلوچه میخوام!
لرد سیاه که بیشتر از این تحمل شنیدن جیغ های جیمز را نداشت رودولف را کنار زد و گفت:خب بوقیا مگه نمیبینین میگه آلوچه میخواد؟سریع با طلسم هرچندتا آلوچه میخواد از یه شهر مشنگی بکشونین اینجا.کاری نداره که!

بارتی که تازه از پله ها پایین آمده بود گفت:ولی بابایی اینجوری ممکنه مشنگ ها آلوچه هایی که پرواز میکنن رو ببینن و اینجوری قانون مخفی بودن جادوگران زیر سوال میره!
لرد کروشیویی نثار بارتی کرد و بعد از اینکه کامل مطمئن شد حقش را کف دستش گذاشته گفت:بوقیا شماها مرگخوارین.قانون وزارت خونه؟یا آلوچه رو حاضر میکنین یا خودم همتون رو آلوچه میکنم!

مرگخوارها سریع تعظیم کردن و هر کدوم مشغول طلسم کردن فضای خالی مقابل خودشون شدن!طلسم ها به سمت و زمین و در و دیوار فرستاده میشد و از انها عبور میکرد!
جیمز نگاهی به لرد انداخت و با خود فکر کرد که دامبل هم باید برای جذبه بیشتر ادای لرد را در بیاورد.تا خودش تا حالا هیچ دستوری را مگر با تهدید شاخ های بز آبرفورث انجام نداده بود!

بعد از اندکی اشیای سیاه رنگ نا معلومی از پنجره به داخل خانه برتاب شدند!
جیمز نگاهی به کوه الوچه که روی زمین ولو شده بود انداخت و گفت:جیـــــــــــــــــــــــــــغ!این که غیر بهداشتیه!ولی حالا همین یه دفعه رو قبول میکنم!
بعد به درون آلوچه ها شیرجه زد و گفت:فقط وقتی من دارم خودم رو برای خواب آماده میکنم یکی لطف کنه یه اتاق صورتی با یویو های آویزون برام پیدا کنه!

نارسیسا به لرد نزدیک شد و گفت:میگم ارباب،نمیشه همین الان کلکش رو بکنیم؟این همه ما رو دیوانه میکنه ها!
...جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!
لرد سری تکان داد و گفت:فعلا برو اتاق زیر شیروانی رو براش آماده کن.البته دیوارهاش سیاه باشه با کله تسترال آویزون!بعدا خودم به خدمتش میرسم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۱۶ یکشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۸

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
دالاهوف جیمز را به طرف اتاق های سمت چپ هدایت کرد و با اشاره ی بلاتریکس اتاق شماره ی 13 را باز نمود. جیمز با ذوق و شوق وارد اتاق شد و همان جا خشکش زد.
- وای عمو سیاهه! من که نمی تونم اینجا بخوابم. اینجا خیلی ترسناکه. البته من خیلی شجاعم ولی خب نمی تونم بخوابم.

دالاهوف پوزخندی زد و دستی به موهای جیمز کشید.
- اگه بخوای مرگخوار بشی باید اینجا بخوابی! پسر خوبی باش و برو بخواب.

جیمز با ناراحتی به در و دیوار اتاق که با عکس های بزرگ مار و اژدها تزیین شده بود نگاهی کرد و گفت:
- اما اتاق من صورتی بود وقتی می خوابیدم خوابام رنگی میشد. اگه من اینجا بخوابم همه خوابام سیاه سفید میشه. نه اینجا که هیچ چیز سفیدی وجود نداره. همش سیاه میشه.

- البته اتاق بارتی هم هست جیمز. اگه دوست داشته باشی می تونی اونجا بخوابی!

جیمز مشتاقانه به نشان موافقت دستان دالاهوف را فشرد. انتونین درب اتاق را بست و دست در دست جیمز به طرف اتاق بارتی رفتند.
- عمو این تابلوئه چیه اینجاست؟ چقدر هم زشته.

دالاهوف اهی کشید.
- این جد جد جد مادری ارباب بوده. میگن که اونم معتاد بوده! هرچند ارباب همیشه میگه که تو کل خاندانشون یک مورفین معتاد شده که اونم تقصیر ماست که بهش بی محلی کردیم کمبود محبت پیدا کرد معتاد شد! اما به احتمال زیاد مورفین به این عکس رفته.

جیمز که تقریبا" هیچی از حرف های دالاهوف را نفهمیده بود با ژستی فکورانه سرش را تکان داد. دالاهوف درب اتاق بارتی را باز کرد. صدای اعتراض ساختمان خانه ریدل را لرزاند.
- این کیه با خودت اوردی عمو آنتونین؟ وای جیمز خودتی؟ ابدا" فکر نکن که من می ذارم تو امشب اینجا بخوابی. شیرفهم شد؟

یک ساعت بعد- سالن اصلی خانه ریدل:

مورفین منقلش را روی زمین گذاشت. نارسیسا از بافتن موهایش دل کند و مورگانا پله های ترقی اش را رها کرد. لرد سیاه به تک تک مرگخوارانش نگاهی کرد و بعد با خونسردی لبخند زد.
- مرگخوارانِ ارباب...

- این جیمز برای چی اینجا مونده ارباب؟ اه اه اه چقدر هم سوال می پرسه.

انگشت دیگری از میان جمعیت بالا رفت و بدون ان که کسی به او اجازه صحبت بدهد گفت:
- مای لرد این بچه رو باید از روی زمین بردارند! اون موقع شما اجازه دادین که بیاد مرگخوار بشه؟ می دونین این توی روابط من و تدی چقدر اثر داره؟

لرد سیاه دهانش را باز کرد اما بلافاصله انگشت دیگری بالا رفت.
- ارباب، یه لحظه فکر کنید که ما چطوری می خوایم این بچه ی جیغ جیغو رو نگه داریم؟ انتونین میگه از در و دیوار اتاق سیزده ترسی...

- ســـــــــــــــــــــــــاکت! کروشیو! انگشت ها از کی تا حالا بی اجازه ارباب حرف می زنند؟ یک بار براتون توضیح میدم و بعد امیدوارم که دوباره با سوالاتون ارباب رو خسته نکنید. جیمز اینجا می مونه چون ما می تونیم اسرار زیادی رو از زبونش بیرون بکشیم. بعد هم می کشیمش می اندازیمش جلوی تسترال ها! بی هیچ دردسری.

لرد نفسی کشید. مرگخواران با تعجب به او خیره شدند و بلاتریکس با غرور موهایش را تابی داد.
- البته من از طریق القای قلبی از این نقشه خبر داشتم. ولی خب منتظر بودم که ارباب خودش بهتون بگه.

در همین لحظه صدای جیغی بار دیگر ساختمان خانه ریدل را به لرزه در اورد.
- جیـــــــــــــــــــــــــغ!!

جیمز دوان دوان به طرف مرگخواران امد و در حالی که از وحشت سفید شده بود و سعی می کرد شجاغ باشد، گفت:
- من تازه متوجه دیوارای اتاق بارتی شدم. اعتراف میکنم که وقتی عمو انتونین منو برد به اون اتاق فقط می خواستم بارتی رو اذیت کنم و دیواراشو ندیدم. وای شاید دیگه هرگز نتونم راحت بخوام.

مرگخواران اهی کشیدند. لرد سیاه به انتونین اشاره کرد که جیمز را به یک اتاق دیگر ببرد. انتونین دستان جیمز را گرفت و جیمز با لج بازی دست های انتونین را گاز گرفت. آنتونین سرخ شد و جیمز بی توجه گفت:
- من دیگه ترسیدم. امشب خوابم نمی بره. می دونین من هروقت بترسم مامان جینی باید برام یه چیز خوشمزه درست کنه تا بتونم بخوابم!

لرد سیاه کلافه به نارسیسا نگاهی کرد.
- برو از بره ی دیشب براش بیار.

جیمز نیشخندی زد.
- اما من الوچه می خوام. می دونین الوچه چیه؟ یه چیز ترش که مشنگا می خورنش. یه بار که رفته بودم به شهر مشنگا خوردم خیلی خوشمزه بود. من اگه الان الوچه نخورم نمی تونم بخوابم.

لرد سیاه و مرگخواران که تا بحال اسم آلوچه را هم نشنیده بودند هاج و واج به یکدیگر خیره شدند. جیمز هم بالشتش را برداشت و روی کاناپه ی لرد انداخت.


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۳:۰۷ یکشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
جیمز همانطور که چمدانش را روی زمین میکشید وارد خانه ریدل شد.نگاهی به مورفین که روی پله ها نشسته بود انداخت.
-آهای.کسی اینجا به تازه واردا کمک نمیکنه؟تو محفل ما سه نفر دم در منتظرن که چمدونای تازه واردا رو براشون حمل کنن.

لرد سیاه با شنیدن کلمه محفل اشاره ای به مونتگومری کرد.مونتگومری دوان دوان جلو رفت و چمدان جیمز را گرفت.
بلاتریکس صندلی جیمز را برایش عقب کشید.
-اینجا جای توئه.میتونی برای شام کنار ارباب بشینی.

جیمز نگاهی به چهره زشت لرد کرد.
-هوم...میگم حق انتخاب دیگه ای ندارم؟ .آخه این هم کچله،هم دماغ نداره.اینو ببینم شب خوابم نمیبره.

چهره بلاتریکس سرخ شد.
-ببین.اگه میخوای مرگخوار بشی در درجه اول باید به لرد احترام بذاری.پس لطفا برای خطاب کردن لرد از "این" و "اون" و "ولدک" و "کچل" و اینا استفاده نکن.

جیمز سرش را تکان داد.
-باشه.فهمیدم.پروفسور همیشه میگفت تام عقده های درونی داره.سعی میکنم رعایت حالشو بکنم.راستی اینجا آزادی جیغ وجود داره؟استخرتون کجاس؟پس شما نهنگاتونو کجا نگه میدارین؟کسی خیال نداره به من شام بده؟تو محفل ما...

لرد سیاه حرف جیمز را با عصبانیت قطع کرد.
-مورگانا.لطفا شام جیمز رو بیارین.باید خسته باشه.امروز بهش اجازه میدیم استراحت کنه و از فردا آموزشهای لازم رو برای مرگخوار شدنش شروع میکنیم.

مورگانا تعظیمی کرد و دیس بزرگی را جلوی جیمز گذاشت.جیمز با دیدن محتویات دیس اخم کرد.
-بره؟من گوشت بره نمیخورم.کوچولوئه.بچس.آخی.چطور دلتون اومد؟بی رحما!

بلاتریکس چنگالی را به دست جیمز داد.
-بخور عزیزم.چیزی نیست.بره هم یه جور گوسفنده.فقط سایزش یه کم کوچیکتره.قبل از اینکه فرصت کنه بزرگ بشه کشته شد.تو نگران نباش.من شاهد مرگش بودم.اصلا زجر نکشید.

جیمز با بغض شروع به خوردن غذا کرد.طولی نکشید که چنگالش را روی میز گذاشت.بلا لبخندی ساختگی زد.
-چی شد؟خوشت نمیاد؟

جیمز به دالاهوف اشاره کرد.
-اون عمو سیاهه زل زده به من.اشتهام کور شد.تازه این کچله هم هی ملچ و ملوچ میکنه.حالم به هم خورد.مامانش درست تربیتش...

بلاتریکس با عجله دستش را روی دهان جیمز گذاشت.
-هوم.ظاهرا تو سیر شدی.بهتره بری بخوابی.فردا کلی کار داریم.عمو سیاهه اتاقتو بهت نشون میده.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۱۰ ۳:۱۳:۰۶








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.