دالاهوف جیمز را به طرف اتاق های سمت چپ هدایت کرد و با اشاره ی بلاتریکس اتاق شماره ی 13 را باز نمود. جیمز با ذوق و شوق وارد اتاق شد و همان جا خشکش زد.
- وای عمو سیاهه! من که نمی تونم اینجا بخوابم. اینجا خیلی ترسناکه. البته من خیلی شجاعم ولی خب نمی تونم بخوابم.
دالاهوف پوزخندی زد و دستی به موهای جیمز کشید.
- اگه بخوای مرگخوار بشی باید اینجا بخوابی! پسر خوبی باش و برو بخواب.
جیمز با ناراحتی به در و دیوار اتاق که با عکس های بزرگ مار و اژدها تزیین شده بود نگاهی کرد و گفت:
- اما اتاق من صورتی بود وقتی می خوابیدم خوابام رنگی میشد. اگه من اینجا بخوابم همه خوابام سیاه سفید میشه. نه اینجا که هیچ چیز سفیدی وجود نداره. همش سیاه میشه.
- البته اتاق بارتی هم هست جیمز. اگه دوست داشته باشی می تونی اونجا بخوابی!
جیمز مشتاقانه به نشان موافقت دستان دالاهوف را فشرد. انتونین درب اتاق را بست و دست در دست جیمز به طرف اتاق بارتی رفتند.
- عمو این تابلوئه چیه اینجاست؟ چقدر هم زشته.
دالاهوف اهی کشید.
- این جد جد جد مادری ارباب بوده. میگن که اونم معتاد بوده! هرچند ارباب همیشه میگه که تو کل خاندانشون یک مورفین معتاد شده که اونم تقصیر ماست که بهش بی محلی کردیم کمبود محبت پیدا کرد معتاد شد! اما به احتمال زیاد مورفین به این عکس رفته.
جیمز که تقریبا" هیچی از حرف های دالاهوف را نفهمیده بود با ژستی فکورانه سرش را تکان داد. دالاهوف درب اتاق بارتی را باز کرد. صدای اعتراض ساختمان خانه ریدل را لرزاند.
- این کیه با خودت اوردی عمو آنتونین؟ وای جیمز خودتی؟ ابدا" فکر نکن که من می ذارم تو امشب اینجا بخوابی. شیرفهم شد؟
یک ساعت بعد- سالن اصلی خانه ریدل:مورفین منقلش را روی زمین گذاشت. نارسیسا از بافتن موهایش دل کند و مورگانا پله های ترقی اش را رها کرد. لرد سیاه به تک تک مرگخوارانش نگاهی کرد و بعد با خونسردی لبخند زد.
- مرگخوارانِ ارباب...
- این جیمز برای چی اینجا مونده ارباب؟ اه اه اه چقدر هم سوال می پرسه.
انگشت دیگری از میان جمعیت بالا رفت و بدون ان که کسی به او اجازه صحبت بدهد گفت:
- مای لرد این بچه رو باید از روی زمین بردارند! اون موقع شما اجازه دادین که بیاد مرگخوار بشه؟ می دونین این توی روابط من و تدی چقدر اثر داره؟
لرد سیاه دهانش را باز کرد اما بلافاصله انگشت دیگری بالا رفت.
- ارباب، یه لحظه فکر کنید که ما چطوری می خوایم این بچه ی جیغ جیغو رو نگه داریم؟ انتونین میگه از در و دیوار اتاق سیزده ترسی...
- ســـــــــــــــــــــــــاکت! کروشیو! انگشت ها از کی تا حالا بی اجازه ارباب حرف می زنند؟
یک بار براتون توضیح میدم و بعد امیدوارم که دوباره با سوالاتون ارباب رو خسته نکنید. جیمز اینجا می مونه چون ما می تونیم اسرار زیادی رو از زبونش بیرون بکشیم. بعد هم می کشیمش می اندازیمش جلوی تسترال ها! بی هیچ دردسری.
لرد نفسی کشید. مرگخواران با تعجب به او خیره شدند و بلاتریکس با غرور موهایش را تابی داد.
- البته من از طریق القای قلبی از این نقشه خبر داشتم. ولی خب منتظر بودم که ارباب خودش بهتون بگه.
در همین لحظه صدای جیغی بار دیگر ساختمان خانه ریدل را به لرزه در اورد.
-
جیـــــــــــــــــــــــــغ!! جیمز دوان دوان به طرف مرگخواران امد و در حالی که از وحشت سفید شده بود و سعی می کرد شجاغ باشد، گفت:
- من تازه متوجه دیوارای اتاق بارتی شدم. اعتراف میکنم که وقتی عمو انتونین منو برد به اون اتاق فقط می خواستم بارتی رو اذیت کنم و دیواراشو ندیدم. وای شاید دیگه هرگز نتونم راحت بخوام.
مرگخواران اهی کشیدند. لرد سیاه به انتونین اشاره کرد که جیمز را به یک اتاق دیگر ببرد. انتونین دستان جیمز را گرفت و جیمز با لج بازی دست های انتونین را گاز گرفت. آنتونین سرخ شد و جیمز بی توجه گفت:
- من دیگه ترسیدم. امشب خوابم نمی بره. می دونین من هروقت بترسم مامان جینی باید برام یه چیز خوشمزه درست کنه تا بتونم بخوابم!
لرد سیاه کلافه به نارسیسا نگاهی کرد.
- برو از بره ی دیشب براش بیار.
جیمز نیشخندی زد.
- اما من الوچه می خوام. می دونین الوچه چیه؟ یه چیز ترش که مشنگا می خورنش. یه بار که رفته بودم به شهر مشنگا خوردم خیلی خوشمزه بود. من اگه الان الوچه نخورم نمی تونم بخوابم.
لرد سیاه و مرگخواران که تا بحال اسم آلوچه را هم نشنیده بودند هاج و واج به یکدیگر خیره شدند. جیمز هم بالشتش را برداشت و روی کاناپه ی لرد انداخت.