هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۸۴

شون پن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۱ دوشنبه ۶ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۰۳ سه شنبه ۱ دی ۱۳۸۸
از آمریکا،سانفرانسیسکو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
هوکی و دراکو همانطور که لارا گفته بود با هلگا برگشتند و برای راضی کردنش مجبور شدند آگهی تدریس خصوصی لارا رو در برج نشانش بدهند!!!(لارا کی توی پیام امروز تبلیغ کرده بود؟؟؟)
هلگا همراه دراکو و هوکی از پله ها میره پایین و از دراکو میپرسه:خوب حالا لارا قراره چی درس بده؟
هوکی:تقویتی دفاع در برابر جادوی سیاه!!!
هر سه نفر به انتهای پله ها میرسن. دراکو هلگا رو هل میده توی اتاق و خودش و هوکی هم میرن تو.
وسط اتاق یه صندلی گذاشته شده که جلوی آن یک شمعدان با پایه های بلند قرار داره. روی در و دیوار اتاق هم پر از زنجیر و دست بنده که به دیوار آویزان شده! وسط اتاق لارا روی صندلی نشسته و چشمانش رو بسته.
هلگا به در و دیوار نگاه میکنه و میگه:عالیه...خیلی طبیعیه!!!!!
هوکی:اهم...اهم...لارا اوردیمش.
لارا چشمانش رو باز میکنه و هر سه نفر رو میبینه که جلوش ایستادن. لارا:نمیشد یه کم دیرتر بیارینش؟ داشتم تمرکز میکردم!
هلگا میپرسه:خوب اینجا که یه صندلی هست، پس من کجا بشینم؟
لارا از روی صندلی بلند میشه و به زنجیر های روی دیوار اشاره میکنه و میگه:اونجا!!!
هلگا: مگه اینجا تدریس خصوصی....
و قبل از اینکه جملش تموم بشه خدش میفهمه چه اشتباهی کرده!!!
دراکو میگه:خوب این رو هم که آوردیم...با اجازه ما مرخص میشیم....
هوکی و دراکو میخواهن برن که لارا جلوشون رو میگره و با قیافه عصبانی بهشون میگه:کجا....چایی در خدمت باشیم!!!! شما هیچ جا نمیرین،من که حال ندارم تنهایی شکنجه اش کنم!
هلگا میخواهد فرار کنه ولی احساس میکنه به هوا بلند میشه و به دیوار کوبیده میشه. زنجیر ها دست و پاش رو میبندن و جلوی دهنش رو هم میگرن. هلگا نمیتونه حرکتی بکنه.
لارا چوب دستیش رو درمیاره تا شروع کنه که ناگهان...
.....سر راه یه روزنامه هم بگیر، حوصلم سر رفت!!...
هوکی و دراکو و لارا با تعجب به هم نگاه میکنن. این صدای لرد بود. ولی غیر از اونها که کسی توی دژ نبود!!
از پشت در صدای پایین آمدن کسی میاید و چند لحظه بعد در باز میشود...
چند لحظه اول به سختی و کندی گذشت. نگاه لارا و شون به هم گره خورد. البته اگر میشد اسم چشمهای شون را چشم نامید!!!
به جای مردمک چشم فقط سفیدی در چشم های شون مشخص بود و خفاشش هم روی دوشش بود.
دراکو:به به...جوجه مرگ خوار هم که اینجاست....چطوری کوچولو!!
لارا با نفرت عمیقی به شون نگاه میکنه و میگه:تو اینجا چه غلطی میکنی.
شون کمی جلوتر میاید. موهایش دیگر مرتب و شانه کرده نیست.از قبل لاغر تر شده. شون هم به لارا نگاه میکند(گرچه تشخیصش مشکل بود) و میگوید:سلام لارا....آره من اینجام.....لرد سیاه ازم خواسته بود بیام اینجا.
هوکی شون را هل میدهد و میگوید:این چه قیافه اییه؟ به درد ترساندن بچه های 2 ساله میخوره.
شون برمیگرده و به چشم های هوکی نگاه میکنه. هوکی از چیزی که در به اصطلاح چشمان شون دید خوشش نیامد. شون سرش را برمیگرداند و نگاهش به هلگا میافتد که که بر روی دیوار تقلا میکند تا از شرش زنجیر ها رها شود.
شون:جالبه...برای شکنجه است؟ بزارین منم امتحان کنم.
این رو میگه و چوبش رو در میاره ولی همون موقع لارا چوبش رو میاره و و مستقیم مغز شون رو هدف قرار میده.
لارا با عصبانیت و نفرت داد میزنه:گورت رو گم کن آشغال عوضی...حوصله تو رو ندارم.
شون لبخند تلخی میزنه و میگه:راحت باش.....اینجا نیستم که باعث عذاب تو بشم....من خیلی چزها رو از دست دادم....ولی به کاری که کردم ایمان دارم.
خفاشش را از روی دوشش برمیدارد و میگوید:اگه دوست داری بزن...میدونی که کار سختی نیست.
دراکو با آرام میگه:هی بچه ها...بسه دیگه..تمومش کنین....اگه لرد بیاد اصلاً خوب نیست.
لارا با خشمی وصف ناپذیر به شون نگاه میکنه و چوبش رو از پیشانی شون برمیداره اما لحظه ای بعد مشتش را محکم به صورت شون میکوبد.
شون با زبان خونی را که از دهانش خارج شده لیس میزند و میگوید:ممنون....خیلی وقت بود خون نخورده بودم.
هوکی که از این صحنه حالش داشت به هم میخورد گفت:پن...تو کار رو زندگی نداری؟ برو بذار ما به کارمون برسیم.
شون چوبش را در جیبش میگذارد و خفاشش را دوباره روی دوشش میگذارد و بدون اینکه کلمه ای حرف بزند از زیر زمین خارج میشود.
همه چند لحظه ارام بودند تا اینکه بالاخره لارا میگه:خوب بهتره بریم سر تدریس خصوصی خودمون!!!!!!!.....


تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۸۴

لارا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹
از خانه ريدلها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 202
آفلاین
يك هفته بعد از اوضاع در هم برهمي كه هكتور و دنيس تو شكنجه گاه ايجاد كرده بودن....
.......................................................
در يك روز زيباي بهاري در حالي كه خشانت و بيرحمي لارا به اوج خودش رسيده بود دراكو و هوكي وارد شكنجه گاه ميشن كه ببينن لارا چه مرگشه كه از صبح 500 تا اس ام اس!!!براشون فرستاده...درحاليكه اونا آروم آروم از پله هاي تاريك و وحشتناك شكنجه گاه پايين ميرن با همديگه حرف ميزنن و البته هيچكدوم اعتراف نميكنن كه اين حرف زدن براي اينه كه كمي ترسشون بريزه....
دراكو:هي هوكي..تو فكر ميكني اين دختره چه كار مهمي داره كه از صبح داره ميگه پاشين بيايين اينجا؟
هوكي:من نميدونم..بس كه اس ام اس فرستاد اين گوشيه پرروي بي ادب منو زد از پنجره پرت كرد بيرون.. .
.بالاخره پله هاي تموم نشدني شكنجه گاه تموم ميشن و هوكي و دراكو به زيرزمين ميرسن و لارا رو ميبينن كه تنها نشسته و از سر بيحوصلگي داره مگساي روي ديوارو طلسم ميكنه و تا چشمش به اون دو تا ميفته با اين قيافه ميگه..خوب مگه چيه؟دارم آواداكداورامو تقويت ميكنم...
با صداي ناله اي كه از گوشه اتاق اومد اونا متوجه شدن لارا تنها نيست.يه نفر ديگه هم پيششه كه قيافش كاملا آشناس....رييس ارتش بزرگ نميدونم چي چي تورنادو(نكته كنكوري براي لرد سياه:تورنادو به معني طوفان احتمالا از اسم اسب زورو گرفته شده!!)...
دراكو:واي عاليه..آفرين لارا تو هميشه كارت عالي بوده..رييسشونو گرفتي؟داري شكنجش ميدي؟اونم هيچ كاري نميتونه در مقابل تو بكنه؟نه؟
لارا: ..چي داري ميگي تو؟اين خودش اومده اينجا....هرميون كه تا اون لحظه ساكت بود يهو زار زار ميزنه زير گريه...صداي جيغهاي وحشتناكش حتي از نگاه به چشمهاي زشت و سرخ و وحشتناك(اهم اهم.با عرض معذرت از لرد) لرد سياه هم غير قابل تحمل تره...دراكو و هوكي درحاليكه گوشاشونو گرفتن:واااااي...ساكتش كن..قراره ما شكنجه داده بشيم يا اين؟
لارا كه به دليل دختر بودن در مقابل جيغ مصونيت داره. .. و چيزيش نميشه در برابر چشمهاي گرد شده دراكو و هوكي هرميونو خواهرانه در آغوش ميگيره!!!!! :بسه ديگه...گريه نكن...ميدونم سخته.. گريه نكن...
دراكو:.. ..صداي گريه هرميون بلندتر ميشه....دراكو با بلندترين صدايي كه ميتونه داد ميزنه:لارا اين چشه آخه؟...
درست در همين لحظه از طبقه بالا صدايي مياد كه همشونو سر جاشون ميخكوب ميكنه...
.-خفه ميشين يا خودم بيام همتونو خفه كنم؟؟سر ظهري چه خبرتونه؟دو دقيقه خواستم بخوابم ها...اگه گذاشتين...هرميون از حالت صورت لارا و دراكو ميفهمه كه اين صداي كي بود....لر...لر...لرد؟؟؟مگه اون اينجاس؟؟
لارا:مثل اينكه اينجا خونه اونه ها. ..
هرميون:هه هه...اينه؟اين كه صداش شبيه زي زي گو لو آسي پاسي.....لاراحرفشو قطع ميكنه:ديگه پناهنده شدي اينجا بهت رو داديم پررو نشو...
هوكي:...خوب حالا ميگين چي شده يا نه؟بالاخره كي رو بايد شكنجه كنيم؟
هرميون:منو...منو.....لطفا منو....
دراكو:اي بابا..اين فكر ميكنه اينجا كلاسه؟
هرميون:هي..تو يكي حرف نزن ببينم.. .هنوز يادم نرفته رفتي عاشق پانسي و ميرتل شدي..مگه من چي كم داشتم؟ ...باز اگه اين جن عزيز محترم كه داره درحقش ظلم ميشه حرف بزنه يه چيزي...
هوكي:. .
.لارا:گوش كنين....اين گرينجر از صبح اومده اينجا ميگه منو شكنجه بدين...چون هلگا هافلپاف بيشتر از من تو كلاسا شركت ميكنه و امتياز ميگيره در حاليكه اين وظيفه گرينجرانه ى منه..من بايد شكنجه بشم..حقمه....
دراكو:خوب..اين بي ادبيه كه خواهش يه خانوم محترمو رد كنيم..نه؟
لارا:....نه...ما مرگخواراي اصيل از موقعيت كسي كه دچار مشكل شده سوء استفاده نميكنيم..حالا هم برين اين هلگا رو پيدا كنين بيارين يه پرس شكنجه با مخلفات مهمونش كنيم شايد دست از سر هاگوارتزو دانش آموزاي بيچاره اش برداره...بهش بگين لارا تو زير زمين ريدلها داره تدريس خصوصي ميكنه..خودش با پاي خودش مياد....


تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۶:۱۵ چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۴

هکتورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۸ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۹
از تالار راونکلا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 255
آفلاین
اول مطلبی را خاطر نشان شوم که هکتور و هوکی جاسوس نیستند بلکه مرگخوارند.و یه چیز دیگه من از وقتی که رول نویسی را شناختم اغفال شدم دنیس جان(بیشتر اینم نمیشم)
-----------------------------------------------------------------------------------
ادامه ی داستان.


دنیس اول میترسه عقب عقب میره اما لرد دوباره میگه: جناب کریوی نردید بیاید تو....
دنیس در حالی که عرق از سروصورتش میچکه میره تو و....
دنیس با ترسو لرز میگه:سلام بر لرد سیاه که سیاهی از ان اوست.
لرد ولدمورت:دنیس تو چقدر شبیه سالازاری نه؟ کرشیو.........!!!!
دنیس روی زمین میوفته و از درد به خود میپیچه ...
لرد: چطوری اومدی اینجا ؟ با سالازار چیکار کردی؟ تو از قدرت من خبر داری نداری؟ قدرت من فراتر ازاین هاست .تو چی فکر کردی؟ فکر کردی با یه معجون ساده میتونی منو گول بزنی؟
درد تا استخون های دنیس رسیده بود انگار مغزش پوکش شده بود هیچ جا رو نمیدید فقط یه صدای وحشتناک خیلی وحشتناک فقط اون صدا بود و بس(صدای لرد سیاه)...
دنیس در حالی که به لکنت افتاده بود :نه...نه...نه
لردشکنجه را قطع میکنه با عصبانیت داد میزنه هکتوررر.....
دنیس بیهوش روی زمین افتاده بود.
هکتور بعد از چند دقیقه می اید و تعظیم میکنه بعد میگه:ارباب هوکی سالازار را بیهوش تو یکی از راه رو ها پیدا کرده یه باسیلیسک مرده هم تو راه رو بوده..... . و بعد چشش به سالازار میخوره که بیهوش روی زمین افتاد وبا تعجب میگه:ارباب... ارباب اما هوکی اونو.....
لرد :این دنیس کریویه خودشو با معجون شبیه سالازار کرده احمق...(در مخ لرد:من نمیدونم این چلمنا چطوری نمی فهمند این دنیسه).
هکتور کمی از سر درگمی در میاد و میگه ا پس ای سالازار اون دنیس ... فهمیدم فهمیدم .
لرد عصبانی میشه ولیوان آبی که کنارشه را پرت میکنه طرف هکتور ...لیوان میخوره به سر هکتور و میافته زمین .
لرد:اخمخ این دنیسه اون که هوکی پیدا کرده سالازار حالا اینو بیدار کن کارش دارم.
هکتور میره طرف دنیس دنیس و بلند میکنه و روی یه صندلی میشونه (چطوری بلندش کنم؟؟؟؟ها فهمیدم)شپلق..... شپلق (هکتور دو تا سی لیه جانانه نثار دنیس میکنه)
دنیس با لرزش خفیفی بیدار میشه تا هکتورو جلوی چشش میبینه سریع دستشو میکنه تو رداش اما چیزی پیدا نمیکنه.
هکتور: دیگه انقدر خنگ نیستم که چوبتو برداشتم .
هکتور از جلوی صورت دنیس که حالا داشت به حالت اولیش بر میگشت میره کنار. دنیس تا میخواد حرکتی کنه میبینه با تناب بسته شد جلوش رو نیگا میکنه هیچی نیست دیوار فقط یه دیوار بلند.یه دفعه صدای لرد را میشنوه.
لرد:هکتورover lab!!
هکتور :ها؟ نمنه؟
لرد بابا این چقدر خنگه برش گردون طرف من.
هکتور:ok و دسته ی صندلی دنیس و میگیره و صندلی را بر می گردونه.....
ادامه دارد...



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ یکشنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۴

دنیس کریوی.


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۰۴ یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین
توجه: اگر نمایشنامه من در ادامۀ نمایشنامۀ شما نوشته نشده، شرمنده!

دنیس وارد شکنجه گاه می شه، فضا به طور غم انگیزی تاریک است، بلند بانگ می زند: لرد ولدمورت؟! ،هیچ صدایی نمی آبد، فقط صدای جیر جیر چند فروند موش می اید!
صدای نسبتا بلندی از نزدیکی می آید، لردی: بعدی! ،عده ای از مرگ خواران چند نفر از افراد محفلو گرفتن و میارن پیش لردی!
لرد ولدمورت با خنده: به! به! چه آدمای جالبی هم گرفتین ، کجا بودن؟!
افراد گرفته شده!:
مالفوی : ارباب اینا رو در حال جاسوسی گرفتیم.
ولدمورت : جاسوسی؟! جاسوسی از کجا؟!
مالفوی: بابا من یک خالی بستم، تو چقدر سمجی!
ولدمورت : خوب... خوب... رونان، هکتور و هوکی! فکر کردید اینجا بی صاحابه؟! هی می ریزید اینجا؟!
مالفوی: قربان با این معلوم الحال ها چیکار کنیم؟!
ولدمورت: اول بدید اون پرهای هوکی رو سالازار با انبردست مورد عنایت قرار بده! بعد اون دم رونانم بکنید دیگه روش نشه بره بیش باقی قنطورس ها تا بترکه! ...
مالفوی: ارباب شما خیلی بدید!
ولدمورت: آره! می گفتم، ... حیف که آشیل اینجا نیست... هکتورم بدید گیلدی اغفال کنه! ... راستی سر راهتون به سالازار بگید بیاد باهاش کار دارم...

حالا بر می گردیم به اونجای داستان که دنیس، وارد شکنجه گاه شده بود!

دنیس به آرامی قدم بر می داره، بطوریکه صدای پاش بسختی شنیده می شه، به آرامی راهروی شکنجه گاه رو طی می کنه، در اونجا به شخصی بر می خوره که بنظر می آمد خیلی وقته منتظر اومدن او هست.
دنیس یکه می خوره، و یک لحظه خشکش می زنه!
سالازار با سرعت: اسپلیارموس! ،دنیس با سرعت جا خالی می ده، نور سبزی از نزدیک گوشش رد می شه، به سرعت پشت مجسمۀ قنطورسی پناه می گیره!

دنیس: سالی ازت انتظار بیشتری داشتم!
سالاز با عصبانیت: بچه پرووو! الان حسابتو می رسم! ،سالازار عصاشو در می آره و به زبون ماری یک چیزای می گه! و یک باسلیسک ظاهر می شه!
دنیس: سالی خیلی بی جنبه ای هنوز هیچی نشده قدرتی زدی؟!
سالازار: مجسمۀ خوبی ازت در می اد!
دنیس: زرشک! ، و یک خروس ظاهر می کنه، خروس یک قوقولی می کنه باسلیسک سکته می کنه می میره!
سالازار: نه! خیلی نامردی! اون تنها باسلیسک من بود!
دنیس، با سرعت یک افسون بی هوشی به طرف سالازار می فرسته و سالازار بیهوش می شه! ، سالازار رو به گوشه ای می کشه و یک تاز مویش را می کنه و می اندازه توی معجون چل عرق و لیوانو می ده می ره بالا!، چند ثانیه بعد دنیس شده بود شبیه سالازار! دنیس بخاطر برخی مسائل پی جی از در آوردن لباسهای سالازار خودداری می کنه! و یک لباس مثل سالازار برای خودش ظاهر می کنه، صدای قدم از توی راهرو می اد، به نظر یکی از مرگخوارا بود.
بلیز: سالی تویی؟!
دنیس: ای بابا سالازار با این سنش!
بیلز: ببین داری می ری لرد ولدمورت کارت داره سریع برو!
دنیس: اوکی!
بلیز: بای!
دنیس: بای!
دنیس، به اتاق لرد ولدمورت نزدیک و نزدیک تر می شه، از توی اتاق صدای بلند آهنگ Arieals از سیستم آو ا داون می یاد!
دنیس، در اتاقو باز می کنه و می ره داخل!
ولدمورت روی صندلی چرخ دار نشسته و پشتشو بطرف در کرده!
ولدمورت: خوش آمدی آقای کریوی!
دنیس:

ادامه دارد...



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۴

کارداک دیربون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۰ شنبه ۱۲ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۵ جمعه ۶ مهر ۱۳۸۶
از ولايتمون!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 60
آفلاین
ایول مسابقه ی بعدی کوییدیچ مدافع می شم....

تق یه چیزی محکم می خوره تو سر چانگ

چانگ:ای بوق بوق بوق صفت و بر می گرده پشت سرش و نیگا می کنه هفت هشتا مرگ خوار دورش کرده بودن !!!

چانگ فکر بکری به سرش می زنه و می گه : اون چی پشت سرتون عجب قشنگه!!

مرگ خوارا با هم بر می گردن و چانگ هم از فرصت استفاده می کنه و از در پشتی فرار می کنه(این در پشتی دیگه از کجا اومد؟؟)

چانگ با خودش فکر می کنه که موقع تقسیم ایکیو این مرگ خواران کجا بودن

ناگهان طلسمی با سرعت از بغل چانگ رد می شه و چانگ چوبدستیشو در می یاره و .....


تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۴

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
لوسيوس دو دور دورخودش ميچرخه....!!!

لوسيوس: ا...كجا رفت اين؟ بيا بجنگيم ديگه!!! هوي گندزاده! اخه گندزاده هم نبود اين! ترسيدي كوچولو؟؟؟

لوسيوس سرش رو داخل كمدي ميكنه كه در همون نزديكيها بوده...!!!

ناگهان در بزرگ ميشه!!!! كمد بزرگ ميشه!!! كابينتا بزرگ ميشن!!!! مجسمه سالازار اسليترين!! در حد يه غول ديده ميشه!!! (نكته كنكوري: لوسيوس كوچيك ميشه!!!)

لوسيوس: وااي!!! مامان...! من ميترسم!!!

-ها....تو بودي به من ميگفتي كوچولو؟؟؟؟

لوسيوس سرشو تا حد امكان بالا ميبره!!! دختري بالاسرش هست نه چندان بي شباهت به چو...!!! در حالي كه چماقي در دستش بود!!!

لوسيوس با آرامش عقب ميره...پاش گير ميكنه به سوزني در همون حوالي..!


(صحنه: اسلوموشن- لوسيوس در حال قل خوردن!)


لوسيوس به كابينتي كه كليد روش بوده ميخوره و كليد از بالا ميفته رو زمين!

لوسيوس: گرفتم...!!! ارباب كليدو گرفتم!!! ارباب...مامان!!!

كليد با تمام وزنش ميخوره تو كله لوسيوس!

چو با آرامش خم ميشه...! كليدو برميداره...لوسيوس پرس شده رو درمياره...پرتش ميكنه هوا...با چماق ميزنه...

چو: ايول..ايول...مسابقه بعدي كوييديچ مدافع ميشم...!


_____________________
با تشكر از سازندگان كارتون آليس در سرزمين عجايب!!!


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۴

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
ولدمورت با صورت بر روي زمين مي افته و همه نفسهاشون رو در سينه حبس ميكنند.انگار كه منتظرند تا فاجعه اي عظيم اتفاق بيفته!

در اين بين چو هوكي رو ميبينه كه داره در غفلت بقيه افراد به درون ساختمان دژ ميره.
چو بدون هيچ درنگي با سرعت زيادي به دنبال هوكي ميدوه.

----- در درون دژ مرگ

هوكي بدو بدو وارد آشپزخونه دژ ميشه و يك نردبان رو برميداره تا از بالاي كابينت چيزي رو برداره.
نردبون رو ميگذاره و پله پله بالا ميره.

هوكي:بدو هوكي!آفرين!.....يك....تو جن خونگي خوبي هستي....دو.....ارباب به تو پاداش خوبي ميده....سه...تو يكي از بهترين مرگخواراش ميشي....چهار....تو هميشه....آخخخخخخخخ!

همون موقع چو طلسمي رو به سمت هوكي ميفرسته و هوكي بيهوش بر كف پاركت پوش آشپزخونه ميفته.

چو كنجكاوانه به بالاي كابينت نگاه ميكنه....
چو با خودش:به نظر ميرسه يه شيء طلائيه.حتما چيز مهميه!
- نه خانم كوچولو!....لااقل براي شما گندزاده ها نه!...ولي براي لرد چرا!....استيوپفاي!

چو سريعا از طلسم لوسيوس جاخالي ميده و ميز بزرگ وسط آشپزخونه رو به زمين ميندازه و پشتش قايم ميشه.

لوسيوس:بيا بيرون خانم كوچولو!....پس چرا قايم شدي؟....بيا بيرون با هم بجنگيم!....بيا بيرون گندزاده!
چو:من گندزاده نيستم!...اون هرميون گرنجر گندزادست!...حواست كجاست؟

و ناگهان فكري در ذهن چو جرقه ميزنه!!!!!....طلسم آكسيو!(چقدر فكر ميخواد!!)
چو:آكسيو!

شيء طلاي كه به نظر كليد ميومد در هوا به پرواز در مياد و به دست چو ميرسه.
لوسيوس اصلا حواسش به اين نبود كه كليد به دست چو رسيده و داشت به ميزي كه چو پشت اون قرار داشت نگاه ميكرد.
چو به كليد نگاهي ميكنه....كليد رنگي طلايي و حدود 1 كيلو گرم وزن داشت.در يك طرف آن عكس يك مار به صورت برجسته كندهكاري شده بود و با رنگ سبز زيبايي آراسته شده بود.
در طرف ديگه اون دو حرف H و T بزرگي به چشم ميخورد كه به نظر ميرسيد با خون آراسته شده باشند!!
همون موقع هكتور نفس نفس زنان وارد ميشه.(نكته زماني:توجه كنيد كه همه ي اينا تنها در چند ثانيه كوتاه اتفاق ميفته)
هتكور:لوسيوس كجايي؟......همه دارن با هم دوئل ميكنن.تعدادشون خيلي زيادتر از مائه...سريعا بيا!...لرد بعدا نميبخشتت ها!
و بدو بدو خودش همون راهي رو كه اومده بود برميگرده.
لوسيوس پشت سرش داد ميزنه:بگو من كار واجب تري رو دارم انجام ميدم.خود لرد ميدونه.
و بر ميگرده كه بلكه بتونه با زبون بازي حال چو رو بگيره اما.....

پشت ميز چيزي به چشم نميخوره!!


شناسه ی جدید: اسکاور


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۷:۱۲ شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۴

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
خب بليز جان...مي‌گم، مطمئني كه نمايشنامه‌ي منو كامل خوندي؟؟؟ من گفته بودم سيريوس خشك بود و طناب‌پيچ...در حالي كه ...! در ضمن، بيل و سيريوس از همون اولش توي يه اتاق،( اون هم مال لرد)، بوندند...سالازار واسه خودش كه تاق مجزا نداره...ولي خب...به نظر من، اتاق مجزا بهتره...پس هونطوري كه تو نوشتي، ادامه مي‌دم...
_________________________________________________
داشتند با آخرين سرعت مي‌دويدند...هر دوشون از دستاي هم گرفته بودند، و داشتند نفس‌نفس مي‌زدند...خيلي به در نزديك شده بودند، كه سيريوس باز هم گل كاشت...! پاش پيچ خورد، و چپه شد روي زمين....مشكل اينه كه بيل بيچاره رو هم كه دستش رو گرفته بود، چپه كرد...! بيل ولو شد روي سيريوس، بعد شروع كرد به ماليدن سرش... توي همين اوضاع بود، كه از اون‌طرف سالازار و لرد سر مي‌رسن...مي‌ايستند بالاي سرشون، و با خشانت تمام نيگاشون مي‌كنن...بعد خم شده بودند كه باز بردارن ببرنشون، كه سالازار يهو كمرش مي‌گيره...مي‌گه:آخخخخخخخخ....
و ميفته روي اون دوتا...!
لرد، مي‌ايسته يه كم چپ‌چپ نيگاش مي‌كنه، بعد درست وقتي مي‌خواست خم شه بلندشون كنه، صداي خيلي بلندي كه ديوارهاي دژ رو مي‌لرزوند، به گوش مي‌رسه...
صدا: وضعيت قرمز...توجه...توجه...! وضعيت قرمزه...! حمله شد...حمله شد...! تمامي اعضاي محفل، از دم حمله كردند...! 14 نفر...حمله...حمله...!!!
لرد، يه لحظه خشكش مي‌زنه، و بيل و سيريوس و سالازار رو با اون كمر گرفته‌ش همون جا ول مي‌كنه و مي‌ره...! مي‌دوه طرف يه صندوقچه، يه كليدي رو از تو جيبش درمياره...در صندوقچه رو باز مي‌كنه،دو تا پنبه درمياره مي‌ذاره توي گوشهاش،و يه دكمه‌اي رو فشار مي‌ده...بعد، يه آژيري كه بي‌نهايت كركننده بود، صداش درميا، و محيط دژ رو نور قرمزي فرا مي‌گيره...درهاي فلزي از اطراف، مي‌رن بالا، و مرگ‌خوارا سرازير مي‌شن بيرون...هوكي و اندرو و لوسيوس هم كه تازه به هوش اومده بودند،‌از جاشون پا مي‌شن و گوش‌هاشون رو مي‌گيرن...همه‌شون چوب‌دستي به در، مي‌دويدن طرف حياط دژ...!
وقتي همه رسيدن اونجا، ديدن كه اونجا خاليه و هيچ اثري از محفليها نيست...! بعد،‌يهو از جهات مختلف، پرتوهايي به مرگ‌خوارا مي‌خوره، و اونا بي‌هوش ميفتند زمين، و محفليها كه خودشون رو نامرئي كرده بودند، ظاهر مي‌شن...صحنه‌ي جابي بود...همه‌ي اونا، كلاه‌هايي رو مثل كلاه تولد گذاشته بودند سرشون، كه روش عكس يه ققنوس در حال پرواز بود، و گوشه‌ش هم اسم اون طرف نوشته شده بود( همين عكسي كه توي امضاي من مي‌بينين...!!!)...از هر نوعي هم بودند...پير و جوون و بچه ...! همشون هم معلوم بود كه آماده بودند...
لرد، با ديدن اين صحنه، به هوكي مي‌گه: ا...يادم رفت...بد. كلاه‌هاي ما رو هم از انباري بيار...
هوكي دستور رو اجرا مي‌كنه، و وقتي همه‌ي مرگ‌خوارا، كلاه‌هاشون رو مي‌ذارن سرشون، محفليها مي‌بينن كه يه عكس علامت شوم سبز روش هست، كه هي تيره و روشن مي‌شه...!(امضاي مرگ‌خوارا...!!!)يكي از محفليها، با ديدن كلاه اونا، مي‌گه: چرا مال شما چشمك مي‌زنه...؟ منم مي‌خوام...!!!
دو ارتش، همين‌جوري مي‌ايستند و هم ديگه رو نيگا مي‌كنن، و بعد، از طرف دامبلدور و لرد،فرياد: حملههههههههههههههههههههه...هانگارد........!
مياد، و همه شروع مي‌كنن به پرتاب پرتو تو رنگ‌هاي مختلف...توي اين اوضاع، لرد فرياد زد: خونه‌ي گريمالد مگه نرفت هوا...؟؟؟!
دامبلدور، يه لبخند شيطاني مي‌زنه و مي‌گه: خودمونيم ها...! اون اسباب‌بازي بود فرستاده بودي...؟؟؟ با يه موشك كوچولو، سوت شد...!!!
لرد، عصباني مي‌شه و مياد كه آواداكداورا رو بفرسته، كه ...
(صحنه آهسته مي‌شه...!!!)
تاپ‌تاپ...تاپ‌تاپ(صداي سم اسب...!!!)
(دوربين، فقط چهارتا پا رو نشون مي‌ده، كه دارن هي نزديك‌تر مي‌شن...!)
همه‌ي چهره‌ها برمي‌گرده صرف اوني كه ميومد...
(دوربين، يواش يواش بالاتر مياد، و وقتي كل بدن اون رو نمايان مي‌كنه، معلوم مي‌شه كه يه سانتوره، كه روي كلاه متعلق به محفلش، نوشته بود ((رونان))!!!!!)
مرگ‌خوارا شروع مي‌كنن به قهقهه زدن...
لرد، در حالي كه داشت از شدت خنده، سرخ ي‌شد مي‌گه:دامبل جون...! نمي‌دونست توي ارتشت عجيب‌الخلقه هم دا_
رونان، يه جفتك اومده بود تو صورت لرد...!
لرد به عقب پرتاب مي‌شه، و ....................


تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۴

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
خب ولی ظاهرا لازم نبود که کسی فکر کنه سالاز قصد داره با انبر دست چی کار کنه زیرا ناگهان ولدمورت در رو به شدت باز میکنه و فریاد میزنه : سالاز بدو برو سربازا شورش کردن
سالاز : چی . چی شده الان میرم همین جا مواظب این گل پسر باش اومدم
سالاز با عجله از در اتاق بیرون میره لحظه ای ولدمورت درنگ میکنه سپس نگاه موزیانه ای به بیل میندازه و میگه : خودم شکنجت میکنم
سپس زنجیرهای بیل رو باز میکنه و بیل رو که بیهوش بود روی شونه خودش میندازه و روانه شکنجه گاه خودش میشه
در راه سالاز داره با عجله میره که ببینه چه خبر شده که ناگهان محکم به شکم کراب میخوره و پخش زمین میشه
سالاز : چند بار به گفتم لاغر شو هان کروشیو
کراب بر روی زمین می افته و شروع به جیغ و داد میکنه سالاز آروم چوبدستی خودش رو بالا میگیره و میگه خوب بسه دیگه بلند شو بگو کیا شورش کردن تا یک شکنجه حسابیشون بدم
کراب در حالی که داشت بدن خودش رو ماساژ میداد با تعجب گفت : چی میگی کسی شورش نکرده
سالاز : خود لرد به من گفت
کراب : نه بابا تازه همه بخاطر این پیروزی جشنم گرفتن
ناگهان سالزا متوجه میشه که ولدمورت گولش زده بر میگرده و با آخرین سرعت به سمت شکنجه گاه ولدمورت میره
در شکنجه گاه ولدمورت
ولدمورت : به به ببین کیا اینجا هستن هردوتاتون مال من هستین این انبردست اینم اره برقی اینم از این حالا بیام این یکی رو هم به زنجیر بکشم
ولدمورت میاد که بیل رو ه به زنجیر بکشه اما در همون لحظه سالاز از راه میرسه
ولدمورت : ای به خشکی شانس یادم رفته بود در رو قفل کنم
سالاز : حالا گروگان من رو ور میداری یک بلایی سرت بیارم که تا عمر داری یادت نره
ولدمورت : آخه یک چیزی بگو که با عقل جور در بیاد
سالاز : آره الان نشونت میدم این کله رو داشته باش
ولدمورت : آخ حالا منو میزنی پس بگیر که اومد
سالاز : آخخخخخخخخخخخ
در این میان بیل آروم چشماش رو باز میکنه و چشمش به سیریوس می افته که در کنارش به زنجیر کشیده شده سپس نگاهی به سالاز و لرد میکنه سرگرم دعوا با هم بودن و بیل و سیریوس رو کاملا فراموش کرده بودن بیل آروم به سمت سیریوس میره و زنجیرهاش رو باز میکنه
سیریوس : ممنون
بیل : خواهش میکنم وظیفم بود سپس هر دوشون به دور از چشم ولدمورت و سالاز که با هم داشتند دعوا میکردند سینه خیز خودشون رو به در میرسونند سپس هر دو شون از سر جای خودشون بلند میشن و میخوان فرار کنند که ناگهان ولدمورت و سالاز در حالی که گردنهای همدیگر رو گرفته بودند در همون حالت ثابت میمونند و برمیگردند و بیل و سیریوس رو میبینند که دمه در ایستادند
لحظه ای سکوت بر قرار میشه ناگهان سیریوس فریاد میزنه : حالا
و هر دو از اتاق خارج میشن و با آخرین توان شروع به دویدن میکنن.............
---------------------
اوه رونان جان معذرت میخوام من پست تورو فقط یکبار سریع خوندم اصلا نفهمیدم که گفتی که سیریوس خشک شده وقتی هم که گفتی شکنجه گاه ولدمورت من فکر کردم سالاز هم یک شکنجه گاه مجزا داره ( این قسمت رو بعد از تذکر رونان به متن اضافه کردم)


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۱۹ ۱۹:۰۰:۲۷



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۴

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
سيريوس بيچاره كه مي‌خواست فرار كنه، و تا اون موقع، در حال برق‌گرفتن بود، با از شدن در توسط لرد ولدمورت، تو هوا به پرواز درمياد، و با كله، درست مي‌خوره به كله‌ي سالازار بيچاره كه داشت از خنده سرخ مي‌شد... هر دو باهم، به موازات هم، با كله مي‌خورن به ديوار، و ديوار ترك برميداره...! ميفتن زمين، و داشتن سرشون رو مي‌ماليدند، كه يهو كه تيكه‌ي بزرگ از گچ‌هاي روي ديوار، خورد مي‌شه رو سرشون...!لرد مياد تو، و با دهان باز، بهشون خيره نيگا مي‌كنه...!يه نگاهي به هردوشون مي‌اندازه، و به سالازار مي‌گه: اي نامرد...مي‌خواستي فراريش بدي...؟
و چوب‌دستيش رو مي‌گيره طرف سالازار، مي‌گه: كروشيو...!
سالازار، يه كم با خشانت نيگاش مي‌كنه، و در مقابل چشمان حيرتزده‌ي لرد، كه انتظار داشت اون شروع به جيغ و داد كنه، پا مي‌شه، و يه جليقه‌اي از زير رداش درمياره... يه كم به جليقه‌ش خيره مي‌شه، بعد با تاسف سرش رو تكون مي‌ده، و مي‌گه: حيف...تو كردي ها... ضدگلوله‌ي خوبي بود...!
بعد برمي‌گرده طرف جايي كه سيريوس يه كم پيش بود، و يكه مي‌خوره...! سيريوس باز هم اونجا نبود...بر مي‌گرده و با نفرت به لرد نيگا مي‌كنه،كه هنوز با تعجب داشت نيگا مي‌كرد، و داد مي‌زنه: بازم كه فرار كرد كه...!!!
و وقتي به پشت سر لرد نيگا مي‌كنه، شروع مي‌كنه به دويدن با بيشترين سرعت...لرد هم يه نگاهي به پشت سر مي‌اندازه، و وقتي مي‌بينه كه وقتي اومده تو، در رو باز گذاشته، برمي‌گرده تا اون هم بدوه، كه از پشت سالازار محكم مي‌خوره بهش...هر دوشون با هم، رو هوا به پرواز درميان، و محكم با فرق سرشون، مي‌خورن به در...!در جادويي كه احساس خطر كرده بود، يه صدايي در مياره، و هر دوشون رو به اندازه‌ي 2 متر و57 سانتيمتر، به عقب پرتاب مي‌كنه...!

**بيرون اتاق**
سيريوس داشت با آخرين سرعت، در حالي كه خون از سر و روش به پايين ميومد، به سمت در زيرزمين مي‌دويد... داشت مير‌سيد، كه لوسيوس، با يه پاتيل از معجون زخم، و مقداي سوسيس و كالباس و نون باگت و يه دونه نوشابه‌ي خانواده، در حالي كه داره آواز مي‌خونه، از اتاقش مياد بيرون كه بره بشينه جلوي تلويزيون...!!!
محكم مي‌خورن به هم و يه صداي بوم رعدآسايي برمي‌خيزه كه نگو و نپرس...! باز هم به پرواز درميان، و با هم، روي اندرو بيچاره كه بيهوش روي زمين افتاده بود، فرود ميان...!
اندور كه داشت تازه تازه به هوش ميومد، بازم بيهوش مي‌شه، و اون يكي دو تا باز شروع مي‌كنن به مشت و لگد هم‌ديگه...توي اين اوضاع بود، كه پاتيل معجون زخم، محكم مي‌خوره تو سر سيريوس، و اون بيهوش مي‌شه...لوسيوس شروع مي‌كنه به قهقهه زدن، كه نوشابه خانواده هم مي‌خوره تو سر اون...اون هم بيهوش مي‌شه، و محكم مي‌خوره زمين...!!!
سالازار و لرد، كه معلوم بود حسابي دعوا كرده‌ند، ولي در نهايت به صلح رسيد‌ه‌ند، ميان و وقتي اون سه تا رو به اون حالت مي‌بينن، شروع مي‌كنن به خنديدن...!
لرد:پتريفيكوس توتالوس...!
سيريوس بي‌هوش، خشك مي‌شه...!
سالازار: اينكارسروس...!
سيريوس بي‌هوش خشك، طناب‌پيچ مي‌شه...!
لرد:استيوپيفاي...!
سيريوس بي‌هوش خشك طناب‌پيچ،بي‌هوش‌تر مي‌شه...!!!
بعد، لرد از پاهاش، و سالازار هم از كله‌ش مي‌گيره، و مي‌برنش طرف شكنجه‌گاه مخصوص لرد...!
تو راه، سالازار يه لبخند شيطاني مي‌زنه، و كله‌ي سيريوس رو ول مي‌كنه...!
لرد، با تعجب: ا...چرا همچي كردي...؟!!!
سالازار، داشت به طرف ديواري مي‌رفت كه يه قسمتش كنده شده بود... و مي‌گه: يه قربوني ديگه پيدا كردم...و مال خودمه...! اون مال تو...اينم مال من...!
و بيل رو از زمين برمي‌داره كه ببره...!
لرد، با افسوس به بيل تازه‌نفس نيگا مي‌كنه، و مي‌گه:عادلانه نيست...اون خونش هنوز ريخته نشده...! من اونو مي‌خوام...
سالازار، يه كم چپ‌چپ نيگاش مي‌كنه، و مي‌گه: نه...من اوا پيداش كردم...! مال منه...!
و بي‌هيچ حرفي، مي‌ره طرف اتاق شكنجه...لرد هم كمي نيگاش مي‌كنه، بعد قبول مي‌كنه و سيريوس رو برمي‌داره تا بره...!
مي‌رسن به اتاق...در رو محكم مي‌بندن تا ديگه كسي فرار نكنه...بعد هردوشون هم‌زمان، قرباني‌هاشون رو به زنجير مي‌كشن...
سالازار، يه كم فكر مي‌كنه كه يه نوعي از شكنجه‌‌هاي باحال رو انتخاب كنه...
بعد، چشماش يه برقي مي‌زنه، و چوب‌دستيش رو رو هوا مي‌گيره، و مي‌گه:آكسيو انبردست...!
يه انبردست خوشگل، مياد مي‌رسه به دست سالازار...
انبردست رو مي‌بره طرف كله‌ي بيل، و............(بقي‌ش زياد جذاب نيست...فكر كنم بتونين حدس بزنين...!!!)


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.