هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: محفل ققنوس(خانه شماره 12 گريمالد)
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۶

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
سيني :‌ويولت مطمئني درست شنيدي؟؟
ويولت : به جون ... به جون ... به ..به .. اصلا ولش كن ..مطمئنم ..
سيني : اگه مرگخوارها بيان ما رو بگيرن چي ؟ .. من مامانمو مي خوام
ويولت و سيني از ترس پريده بودن بغل هم و زار و زار گريه مي كردن كه يهو چراغها همه روشن ميشن ..و دوباره صداي دوپس دوپس مي ره بالا و ويولت و سيني به حالت به انبوه جمعيتي كه داشتن بالا پايي مي پريدن نگاه مي كنن ..
سيني رو به ويولت :
ويولت : به جون تو من شنيدم ...
سيني : چي رو ... اينكه چند نفر داشتن مي گفتن ..
قبل از اينكه واي حرفشو تموم كنه يهو يكي از پيشخدمتا مياد جلوي اونا وايمسته و ميگه :
-: ببخشيد خانم كوچولو ورود اطفال زير 18 سال به اينجا ممنوعه .. پاشو برو بيرون لطفا ...
واي كمي وايمسته اطرافشو نگاه مي كنه كه ببينه خانم كوچولو كي بوده . اما هيچ كسو دور اطرافش پيدا نمي كنه جز سيني براي همين خوشحال ميشه و ميگه :
ا .. سيني اين خانومه با تو كار داره
-: نه خانوم كوچولو با شما بودم بفرما بيرون لطفا ..
-: با من بودي ديگه نه؟؟
-: آره عزيزم ..:mama:
ويولت كه مي بينه كاري از دستش بر نمي ياد .. خودش راهشو مي گيره ميره بيرون و سيني تنها روي يك صندلي مي شينه و به حركات موزون ملت داخل كلاب نگاه مي كنه كه يهو مي بينه يه دو نفري حسابي آشنا مي زنن .. هر چي بيشتر نگاه مي كنه بيشتر يقين مي كنه كه خودشون ..پس با خودش يه سيني ديگه ب مي داره و راه ميوفته طرف اون دونفر ...
اديب و استر هم بي خيال همچي دارن به اين حالت اون وسط حركت مي زنن كه يهو دو تا سيني جلوشون ظاهر مي شه :
-:‌به به .. ميبينم كه اعضاي وفادار محفل دارن اين وسط حركات غير آسلاميك در ميارن ..خجالت نمي كشيد ..هان هان هان ؟؟
اديب:‌بي خيال سيني بعد از هزار سال يه ماموريت تو كلاب بهمون خورده تو هم ضد حال مي زني ها !!
-:‌ضد حال رو هم الان نشونتون مي دم ..
و سيني با سيني (hammer:) ضرباتي چند بر فرق سر جفتشون وارد مي كنه و اون دو نفر هم مثل بچه هاي خوب مي رن كنار سيني روي صندلي مي شينن ( اينجا توجه داشته باشيد كه اين سيني كه ما كنارش نشستيم جز اشيا بوده و ما موازين شرعي را رعايت كرديم )
بعد از مدتي اون سه نفر براي خودشون رو صندلي نشسته بودند و به حالت هاي زير ( اين استر بود داره سوت بلبلي مي زنه بقيه حوصلشون سر نره ) ( اين خودمم كه به ريش موزون ملت مي خندم) ( اينم سيني در حالت انجام ماموريت ) روزگار مي گذروندن كه يهو ديدن بك جوان خوشتيپ به حالتي بس مرموزانه از در پشتي كلاب خارج شد .
سيني :‌پاشيد از اون طرف رفت..
اون سه نفر هم دنبال كريچ دوييدند و از در خارج شدن .. نه يعني خارج نشدن از پشت در گوش وايستادن ببينن كه كريچ داره با كي حرف مي زنه
كريچر: اوه .. بالاخره اومدي .. خيلي دير كردي ..
صداي مجهول :‌ چي كار كنم ديگه ترافيك بود .
كريچ : عيبي نداره ..مهم اينه كه الان اينجايي
همون صدا : خوب چه خبري برام داشتي ؟
............

راستي آلي جون ..اگه سارا بود به خاطر سوژه دادن امتياز مي داد اما شما ندادي ...

سلام.ببین اینو گفتی پستتو ندیدم , دیرتر ویرایش شد(همر)
خب پستت در سطح خوبی بود.موضوع سینی تو سینی کاربرد جالبی داشت بخصوص برای جلوگیری از حرکات عیر آسلامیک.
طنز خوبی داشت.نکات املایی و نگارشی هم رعایت شده بود.در مورد امتیازدهی برای سوژتون هم اقدام میشه.(در پایان هفته 5 امتیاز برای افرادی که سوژه جدید دادن منظور میشه البته بدون ذکر شدن).در مورد پستت هم من نتونستم اشکال فاحشی ازش بگیرم.
4/5 امتیاز به همراه A در کل 5/9 امتیاز.


ویرایش شده توسط ادوارد بونز در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۳ ۱۹:۰۳:۱۰
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۶ ۱۶:۴۸:۲۸

می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: محفل ققنوس(خانه شماره 12 گريمالد)
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
تو این بین سینیسترا وظیفه داشت که با ویولت کلنجار بره که آمپرش رفته بود بالا و انواع و اقسام فحش هارو نثار کریچ میکرد.
_:خجالت نمیکشه؟نه میخوام بدونم حیا نمیکنه؟من آدمش کردم...
سینیسترا:عزیز من.به نظر تو اون واقعا آدمه؟
ویولت در حالی که میخواست از دست سینی در بره و کریچر رو ناکار کنه گفت:نه به خدا!ولم کن سینی.بذار برم همون قیافه بی ریختش رو برگردونم تا یادش بیاد کی بوده .بذار برم حالش رو بگیرم.
در حالی که ویولت و سینی تو سر و کله هم میزدن استر با حالتی اندیشمندانه(!)کریچر رو زیر نظر گرفته بود و بالاخره صبرش سر اومد.
_:اه!بسه دیگه!این دخترا همیشه مایه دردسرن!محفل که جای این خاله بازیا نیست.نمیدونم کی اجازه داده دخترا وارد محفل بشن...
صورت سارا به صورتی بس خفنزانه ظاهر میشه:من اجازه دادم.حرفیه؟
استر لبخند ملیحانه ای میزنه:نه بابا!اصلا این محفل رو دخترا آباد کردن.من نمیدونم پسرا این وسط چیکاره ان!!!
دامبی هم به صورت گوپسی بر استر نازل میشه:من موقتا چیزی نشنیدم.میشه تکرار کنی؟
استر که میبینه یه دل میگه بره بره یه دل میگه نره نره و خلاصه نه یکی نه دوتا نه سه تا بلکه ده بیست تا دل داره که دارن بهش دستور میدن میگه: من هیچی نگفتم!من هیچی نگفتم!دارم میپرسم که چرا من اینجام؟چرا؟واقعا چرا؟نه آخه چرا؟
سینی با یه دست ویولت رو میچسبه که کریچ رو شهید نکنه و با یه دست دیگه استر رو میکشه توی نایت کلاب.
_:بیاین بابا!رفت تو این پسره!خداوندا این چه بلایی بود نازل کردی؟من چرا اینقدر بیچاره ام؟
بعد میرن تو.اونجا ویولت یه ذره آرومتر میشه و میره که واسه خودش یه چیزی بریزه(فکر بد نکنید!رانیه!!!)و استر میمونه همراه با چراهای فراوانی که توسرش میچرخیده و سینی هم چشم چشم میکنه که کریچ رو پیدا کنه که یهو ویولت با وحشت و بدو بدو میاد پیش سینی.
_:سینی بدبخت بودیم بیچاره شدیم!اگه بدونی چه خبره؟
سینی:چیه؟چته؟چی شده؟
_:سینی من رفتم اون دور و ورا یه گشت بزنم ناخواسته(!)یه چیزایی شنیدم.اگه گفتی چی؟
سینی که کم مونده قلبش بیاد تو دهنش یقه استر رو که داشت یواشکی در میرفت رو چسبید و به ویولت گفت"چی شده؟جونم رو به لب رسوندی.
ویولت رنگش میشه تو مایه های بینز،بارون خون آلود،نیک بی سر یا با سر یا هر روح دیگه و میگه:نقشه.اینکه کریچ اومده نایت کلاب یه نقشه اس.با ذهن خونی یا هر کوفت دیگه ای بهش تلقین کردن بیان اینجا.چند دقیقه دیگه قراره چراغا خاموش بشه و ما رو بگیرن.این یه تله بود برا به دام انداختن دو سه تا از اعضای محفل...
سینیسترا دوباره یقه استر رو که داشت میرفت دنبال جواب چراها رو میگیره و تندی میگه:به این الکی ها هم که نیست.ما عضو محفلیم.پس کریچ چی میشه؟کی قراره ما رو بگیره؟استر رئیس محفله.دامبل میدونه ما ایناییم.مگه کشکه که هر خری از راه رسید اعضای محفل رو بگیره؟
_:کریچ خودش هم گیر میفته.بیچاره طفلک یه روز خوش تو زندگیش ندیده!!!
میزنه زیر گریه و تند تند رو زانوهاش میزنه!!!
سینی:پا شو ببینم.کی میخواد ما رو بگیره؟
ویولت یه نگا بهش میندازه:به نظر تو کی با ما محفلی ها کجه؟مرگخوارا دیگه!!
دست سینی شل میشه و این بار استر میره دنبال جواب چراهایی که تو ذهنش بوده.ییهو چراغا خاموش میشه و سینی و ویولت از جا میپرن...

ویولت پست متوسطی بود. مثل همیشه فاقد اشکالات املایی بود .فقط از لحاظ نگارشی , کمی در پاراگراف بندی مشکل داشت.موضوع طنز جالبی را برای نفر بعدی باقی گذاشته بودی البته پست خودت کمی میزان طنز رو به پایینی داشت با اینکه سعی کرده بودی موضوع را طنز جلوه دهی.بهر صورت موفق باشی.

3 امتیاز به همراه C در کل 6 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲ ۲۱:۵۹:۳۰

But Life has a happy end. :)


Re: محفل ققنوس(خانه شماره 12 گريمالد)
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۶

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
لارتن هم بصورت گفت:
- چی شده! مگه من چی گفتم! آخه یعنی چی؟
ویولت ببا همون حالت خنده گفت:
- موهاشو....

کریچر همچنان در حال داد و بیداد هست که لارتن سریع می پرد و یک اینه ی قدی جلوی کریچر می گذارد!کریچر یک نگاه به اینه می کندو چند لحظه ی بعد...

کریچر : ...این منم؟!
کریچر این را می گوید و بادی به غبغب می اندازد. بعد روی کاناپه ی کنار دستش می نشیند.و نوشیدنی کره ای را به دهانش نزدیک می کند. یک سیگار برگ از داخل روبالشتیش در می آورد و به حالت وسترنی گوشه ی لبش می گذارد.

کریچر به حالت ارباب رعیتی !:لارتن..برو کفشهای منو واکس بزن امشب می خوام برم نایت کلاب...

ملت محفلی :

لارتن: اگه وجوشو داری یه باردیگه جملتو تکرار کن!

کریچر رو به آلبوس می کند و می گوید:
ببین آلی !!!...

البوس لارتن را آرام می کند و به او می فهماند که نقشه یشان گرفته است ومی توانند امشب کریچر را تعقیب کنند.لارتن هم سرش به حالت تسلیم پایین می آورد و به طرف در خروجی می رود.
کریچر با ناز و افاده صندلیش را عقب می کشد و به طرف اتاق می رود و رو به جمع محفلی ها می کند و می گوید:
-من می روم برای امشب اماده شم....دوست ندارم کسی مزاحمم بشه!

آلبوس بعد از اینکه صدای چفت شدن در اتاق را شنید صدایش را آرام کرد و گفت:

-خب امشب فرصت خیلی خوبیه...سینیسترا و ویولت و استر شما سه تا کریچر رو تعقیب کنید و ببینین کجاها می ره!!!یادتون باشه این ماموریت خیلی مهمه....

------------چند ساعت بعد-------------

یک مرسدس سبز سیری جلوی نایت کلاب توقف می کند.در جلویی باز می شود وشخصی با یک کت و شلوار مشکی در عقب را باز می کند. موجود کوچکی جلوی دوربین ظاهر می شود که یقه ی بارونیش را بالا اروده و یک کراوت مشکی به گردنش اویخته است.کریچر نگاهی به اطرافش می کند وارد نایت کلاب می شود.


خوب سینیسترا عزیز امیدوارم پستهات همینطور روند صعودی خودش را طی کنه.پستت از لحاظ آماده سازی فضای مناسب برای نفر بعد خیلی عالی بود , البته این بستگی به فرد بعدی نیز دارد که بعد از تو چگونه از این موضوع خوب استفاده کند.البته در پست خودت روند سریعی را برای زودباوری کریچر به کار بردی که بهتر بود کمی آنرا کنترل شده می کردی.از لحاظ اشکالات املایی و نگارشی مشکلی نداشت.در ضمن پستت فضاسازی متوسط داشت که مسلما اگر روی آن بیشتر کار می کردی و بیشتر به توصیفات می پرداختی خیلی بهتر نتیجه می داد. موفق باشی.
3/5 امتیاز به همراه C در کل 5/6 امتیاز


ویرایش شده توسط پروفسور سینیسترا در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱ ۲۳:۳۹:۰۳
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲ ۰:۲۴:۳۲

ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: محفل ققنوس(خانه شماره 12 گريمالد)
پیام زده شده در: ۱:۲۳ شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
بعد از یه مدت کوتاه این صدا از اتاق بغلی به گوش می رسه:
- نه! کریچر دوست نداشت!.....نهههههه!
هر کسی به کاری مشغول بود. ریموس روی کاناپه لم داده بود. سینی با چوبدستیش اکسیو رو تمرین می کرد و یک لیوان پر از نوشیدنی کره ای رو آروم و با احتیاط به طرف خودش می کشید. لارتن هم جلوی آینه با موهای نارنجیش ور می رفت.ادیب هم سعی داشت یه تیکه از ناخنش رو با دندون دربیاره. که یکهو ویولت همراه یک نفر! از اتاق بیرون اومد.
ملت:
-
ریموس سریع نیم خیز شد. لیوان سینی وسط راه افتاد. لارتن با حرکت اشتباه چوبدستی موهاش آبی شد! و ادیب هم همون طور انگشت به دهن موند.
(تریپ فیلم های مستند بخوانید)
آیا کسی که آنجا ایستاده بود کریچر بود. آیا او همان جن کوتوله بد قواره بود.
و همه سینی رو دیدن که به طرف کریچر رفت وگفت:
- ای ووو! چه آقای با شخصیتی! با من ازدواج...
شپلق!
که این صدای ضربه فت پای ویولت بود که سینی رو نقش زمین کرد! و گفت:
- باشد که عبرتی شود برای همه!(امضای پرسی!)
کریچر که دیگه طاقت این نگاه ها رو نداشت، گفت:
- اگه بانو اینجا بود، کریچر رو کشت. کریچر از این حالت خوشش نیومد! کریچر رو برگردونین به حالت قبل!
استر به طرف اعضای محفل اشاره کرد همه رو به آشپزخونه برد. توی آشپزخونه سارا گفت:
- آخه آی کیو! آشپزخونه به این کوچیکی! کریچ رو می فرستادی اینجا نه این همه آدمو!
استر گفت:
- ببینین! دامبلدور فهمیده که کریچر جاسوسی محفل رو میکنه. بعضی شب ها هم مخفیانه می ره بیرون. در واقع این تغییر شکل برای اینه که کریچر اجازه پیدا کنه که راحت تر بره بیرون. مثلا برای خرید کردن. بعد ما هم با تعقیب بتونیم بفهمیم کجا می ره.
بعد لارتن یهو زد زیر خنده و گفت:
- یه لحظه فکر کنین! کریچ بره نایت کلاب!
وقتی با این حرف همه متوجه لارتن شدن شروع کردن به .
لارتن هم بصورت گفت:
- چی شده! مگه من چی گفتم! آخه یعنی چی؟
ویولت ببا همون حالت خنده گفت:
- موهاشو....

خب لارتن عزیز پستت دارای موضوعهای جالبی بود.از نکات خوبی استفاده کرده بودی فقط یک اشتباه کوچک داشتی.در پست ویولت نوشته شده:
نقل قول:


_:کی؟من؟هرگز!من به پسرایی که کمی تا قسمتی آدمن نزدیک نمیشم چه برسه به اینکه جنه و قراره تبدیل به آدم شه!تازه از من خوشگلترم تو محفل هست.همین سینیسترا...
استر که از زیادی این همه داوطلب کف کرده بود(!)میگه:آروم بابا!دامبل این ماموریت رو به ما داده.نه به سینی.نه به بشقاب.نه به قاشق یا هرچیز دیگه ای.در ضمن ویولت تو از کجا میدونی اگه کریچ آدم شه پسر خوشتیپی نشه؟




بنابراین سینیسترا در جریان و روال ماموریت نبوده , پس بهتر بود او را وارد داستان نمی کردید.البته بزرگترین امتیاز پستت هدفدار کردن داستان بود یعنی مطلع شدن محفل از مکان تحویل دادن جاسوسی های کریچر که داستان را خیلی بهتر کرد.در کل به جز آن اشتباه جزیی بقیه موارد اشکالی نداشت.بهر صورت سینی عزیز هم (چکش) به جمع وارد شد فقط خواهش میکنم از این به بعد همه پست های قبلی را به طور کامل بخوانند تا در روال داستان باشند.
5/4 امتیاز به همراه A در کل 5/9 امتیاز


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۵ ۲:۱۲:۲۹
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۵ ۲:۱۵:۱۱
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۵ ۲:۱۸:۱۶
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۶ ۲۱:۳۱:۰۹

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: محفل ققنوس(خانه شماره 12 گريمالد)
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ جمعه ۲۴ فروردین ۱۳۸۶

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
ویولت در حالی که میخندید گفت:خب استر شما میخوای چطوری نقشه ات رو عملی کنی؟من یکی که عمرا به اون نزدیک بشم!هر دفعه که میرم جلو میگه باز این دختره که با اون حرکات جلفش و اختراعاتش داداشش رو فراری داد اومد.الهی بره زیر تریلی 18 چرخ دیگه قیافه نحسشو نبینم!
ادیب هم سری تکان داد:آره ویولت راس میگه.اگه بهش نزدیک بشیم انواع و اقسام نفرین ها رو حواله مون میکنه.
استر صندلیش رو جلو میکشه و با حالتی منطقیولانه میگه:ببینین.یکی از شما دوتا باید این کار رو انجام بده چون من و سارا به خاطر اینکه جزو سران محفلیم(چه از خود راضی! )نمیتونیم به شعاع دو متریش نزدیک بشیم چه برسه به اینکه همچین پیشنهادی رو بهش بدیم.اون اصلا از جادو بدش میاد!
سارا هم گفت:استر راس میگه.شما باید ورد تبدیل به انسان موقت رو یادا بگیرید که خودتون انجامش بدید.
ادیب اخم هاش رفت تو هم:من که اصلا پسرم هیچ جذابیتی ندارم به نظرم خود ویولت از همه بهتره.
ویولت همچین پرید عقب که انگار جن بوداده دیده!(البته بعد از مدتی رفت و روب قیافه ادیب کم از جن بوداده نداشت! ):
_:کی؟من؟هرگز!من به پسرایی که کمی تا قسمتی آدمن نزدیک نمیشم چه برسه به اینکه جنه و قراره تبدیل به آدم شه!تازه از من خوشگلترم تو محفل هست.همین سینیسترا...
استر که از زیادی این همه داوطلب کف کرده بود(!)میگه:آروم بابا!دامبل این ماموریت رو به ما داده.نه به سینی.نه به بشقاب.نه به قاشق یا هرچیز دیگه ای.در ضمن ویولت تو از کجا میدونی اگه کریچ آدم شه پسر خوشتیپی نشه؟
ادیب زیر لبی گفت:اگه آدم شه که من بعید میدونم!
ویولت به ادیب اخم کرد:نمکدون!من نمیدونم.ولی من واقعا ازش خوشم نمیاد.علاوه بر اون.از کجا معلوم وقتی آدم شه بیاد طرف من؟
ادیب دوباره گفت:اگه آدم شه که من خیلی بعید میدونم!
سارا یه دونه زد پس کله ادیب:دو دقیقه تو ساکت شو!
بر اثر این ضربه مغز ایدب میاد سر جاش و یه نقشه خوب میکشه:خب راس میگه دیگه استر!ویولت اصلا قیافه نداره که کریچ بهش جذب شه.دختر به این زشتی دیده بودی؟
ویولت اینجا آمپرش میره بالا و اینا.
_:نکنه تو فکر کردی خیلی خوشتیپی؟اصلا به کوری چشم تو هم که شده میرم این یارو رو آدم میکنم تا حالیت کنم چه بد سلیقه ای!
سارا و استر نیشش تا بناگوش وا میشه و ادیب هم از جاش بلند میشه و یه تعظیم بلند بالا میکنه!
ویولت آهی میکشه و چوبدستی در دست به سمت کریچ میره...
====================================
آقا من داستان رو اینطور هدایت کردم که دامبلدور برای اینکه به کریچ هم یه ذره خوش بگذره به اینا ماموریت میده چند روزی اون رو تبدیل به آدم کنن و یکی هم نزدیکش باشه که حواسش به کارای اون باشه.اون یه نفر هم منم.

ویولت عزیز موضوع پستت برای طنز خوبه گرچه میتوانستی این ماموریت را هدفمندتر کنی و نه فقط برای خوشحالی کریچر باشه.بهر صورت پستت از لحاظ املایی و نگارشی مشکلی نداشت.البته ورود ناگهانی خودت به داستان و نقش اول قرار دادن خودت چندان جالب نبود , بهتر بود مقدمه ای برای حضور خودت فراهم می کردی.موفق باشی.
5/3 امتیاز به همراه C در کل 5/6 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۴ ۱۹:۵۲:۴۵

But Life has a happy end. :)


Re: محفل ققنوس(خانه شماره 12 گريمالد)
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۶

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
سوژه ي جديد
تو خونه ي شماره 12 ميدان گريمالد همچي ساكت و بي حركت و بود و تنها صدايي كه مي يومد صداي نق نق هاي يه جن خونگي كج و كوله بود كه داشت كف خونه رو مي سابيد و آشغالا رو جمع مي كرد و هي غرغر مي كرد :
-: اه ..ا ه.. كريچر بيچاره چه گناهي كرده كه بايد بين اين گندزاده ها و خائنا و دورگه ها زندگي كنه اگه بانو زنده بود و مي ديد دق مي كرد كريچر از ارباب جديدش خوشش نمياد ..ويزلي هاي خائن و با اون گرگينهه و اون گندزاده هه و بقيه ي خائنا اينجا جشن مي گيرن و خونه ي اربابو كثيف كنه واي به حال كريچر ..الان اون گندزادهه مياد و ميگه :
كريچر سرو صورتشو كج و معوج كرد و اداي هرميونو در آورد :
آخه .. بيچاره .. خسته شدي .. مي خواي كمكت كنم ..
سپس ادامه داد : اه ...اه.. گندزادهه مي خواد با كريچر دوست بشه اگه بانو بفهمه .. نچ نچ
كريچر همينطور جارو مي زد و مي سابيد و مي شست و نق مي زد :
-: كاش تو زندگي كريچر يه ذره شادي بود ... هيچ كس كريچرو دوست نداره .. ارباب هري پاتر هم از كريچر متنفره .. آره ..كريچر هم از اون متنفره ... نه كريچر بايد اربابشو دوست داشته باشه .... ولي ارباب كريچرو دوست نداره ... كريچر تنهاست ... كريچر خيلي تنهاست ..
در همين حال بود كه چند نفر يهو وارد شدن و يه راست رفتن تو آشپزخونه و شروع به صحبت كردن:
-: دامبلدور يه ماموريت ديگه به ما داده ..اين ماموريت خيلي خطرناك و در عين حال هيجان انگيزه اگه ما بتونيم اين كارو انجام بديم دامبلدور به ما قول ترفيع هم داده
-:‌ماموريت چي هست ، استر ؟
-:گوشتو بيار جلو اديب* جان تا بهت بگم !!
-: پيس پيس پيس پيس!!!
استرجس در حالي كه به كريچر نگاه مي كرد و زير لب مي خنديد
يراي جادوگري كه ظاهرا لقبش اديب بود و دو ساحره ي كنار دستش كه يه دختر كوچك و يك زن با موي قرمز بود توضيح داد و سپس همگي باهم خنديدند ..
--------------------
* ادي (ادوارد) + ب (بونز)
اين چهار نفر : استر، خودم ، ويولت و سارا
سوژه اينه كه زندگي كريچرو تغيير بديم حالا هر جوري كه هست ميخوايد هرجوري پيش ببريد ببريد حتي مي تونيد كريچو زوجش كنيد طنز هم هست ولي من حس طنز نداشتم جدي نوشتم ..شما طنز بنويسيد
موفق باشيد
راستي سارا من به خاطر اينكه اينجا خانه ي شماره 12 بود و خونه ي اصلي كريچ اينو اين جا زدم اگه لازم بود انتقالش بده ..اگه هم كه جاش الان نيست پاكش كن..

سلام ادوارد عزیز.خب باید بگم در مجموع داستانت دارای موضوع کلی خوبی است و براحتی می توان آنرا پرورش داد ولی به پست اولیه آن زیاد پرداخته نشده.با اینکه به قول خودت جدی نوشتی اما بعضی جاها یه کم طنز هم به چشمم خورد . در کل پست خوبی بود.موفق باشی.
4 امتیاز به همراه B در مجموع 8 امتیاز خیرشو ببینی!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۱ ۰:۵۷:۳۹
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۱ ۱:۰۰:۱۵

می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: محفل ققنوس(خانه شماره 12 گريمالد)
پیام زده شده در: ۷:۱۱ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
به نام دوست

13 روز عید به پایان رسید ... در نتیجه ماموریت های محفل هم به پایان رسید ... امتیازهای ماموریت ها به زودی داده میشود !!!

*امتیاز منفی ندارد ...

ارادتمند
استرجس پادمور


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: محفل ققنوس(خانه شماره 12 گريمالد)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ سه شنبه ۷ فروردین ۱۳۸۶

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
در همان حال که اعضای محفل هر کدوم 20 گالیون میگرفتند هیچ کس حواسش به هدی نبود که در اون بالا داشت با لوستر زیبای خیلی تمیزی کلنجار میرفت تا بتواند از این مخمصه نجات پیدا کند
بووووووووووووووم
همه اعضای محفل توجهشان به نقطه ای از خانه جلب شد. وسایل آن قسمت از خانه تکه تکه شده و لوستر نیز بر روی آنها فرود آمده بود. اعضای محفل با تعجب به وسایل و سپس به ولدی نگاه کردند.
ولدی بلافاصله با حالت تدافعی گفت: به من چه؟؟؟ من اینجام
اما از اونجایی که هدی تازه توانسته بود به این شکل تصویر کوچک شده از زیر وسایل بیرون بیاید ملت متوجه شدند که همه این کارها تقصیر هدی هست. ملت که با شکسته شدن چند وسیله دیگر حسابی کفری شده بودند به سوی هدی حمله کردن اما چون هدی سریعتر عکس العمل نشان داده و به هوا پرواز کرده بود ملت به این صورت در آمدند:
البته قابل ذکر است به دلیل این اتفاق ها جز تابلوی مادر آلبوس چیزی باقی نمانده بود که اون هم بر اثر برخورد هدی به آن خورد شد و شکست
دامبلدور و ولدی که هر لحظه به عصبانیتشان افزوده میشد با دیدن صحنه ی شکسته شدن تابلوی مادر آلبوس مشغول پرت کردن هندوانه هایی شدند که تا به حال در زیر بغلشان بود
هدی:
اما ناگهان محفلی ها از جایشان برخاستند و تا دیدند که آلبوس و ولدی مشغولند سریع تمام وسایل رو به حالت عادی بر گردوندند غافل از اینکه هدی با دیدن این صحنه هی بالای سر هر وسیله ای که بود میچرخید اما کسی به او توجه نمیکرد غافل از اینکه نقشه ای شیطانی در ذهنش بود
وقتی همه وسایل خانه تمیز شد هنداونه ها نیز تمام شده بود و دامبل و ولدی به این صورت گفتند: کی اینجا رو تمیز کرده؟؟؟
اعضای محفل خواستند دستشونو بالا ببرند که ناگهان هدی به همه آنها نوک زد و گفت: من
دامبلدور رو به همه ی اعضای محفل که حالا داشتند محلی که هدی به آن نوک زده بود را میمکیدند گفت: خب هر کسی عیدی گرفته عیدیشو پس بیاره اینجا همین حالا
اعضا با شنیدن این حرف به امید 2 برابر شدن عیدی هاشون آنها را به دامبل تحویل دادند و به این صورت منتظر شدند:
اما وقتی دامبلدور همه 250 گالیون را به هدی داد ملت به این صورت و هدی به این صورت شد
در همین حال بودند که ناگهان لوپین متوجه چوب یکی از مرگخوارها شد که رو به دامبل گرفته شده بود.....


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۷ ۱۵:۳۷:۳۱
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۷ ۱۶:۴۹:۴۰

تصویر کوچک شده


Re: محفل ققنوس(خانه شماره 12 گريمالد)
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ سه شنبه ۷ فروردین ۱۳۸۶

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
بلاخره این دوری به سر می رسه و ولدی و دامبل به هم میرسن!
ولدی:
دامبل: :bigkiss:

همه محو این صحنه ی فرا ما فوق پس و پیش هندویانه(!) هستند و اصلا حواسشون نیست که هدی با نوک رفته توی لوستر!

حدود 10 دقیقه بعد!
ولدی و دامبل بلاخره میشینن روی مبل و به تبع، مرگخوارا و محفلیا هم تلپ میشن و با چشمانی به درشتی توپ تنیس، به در و دیوار و وسایل تمیز نیگا میکنن!
_ ولدی اصلا تو با ورودت تمیزی می یاری!
ولدی هر هر هر، عین بز می خنده و میگه:
_ چشمات تمیز میبینه دامبل!
بعد از دادن حدود یکصد تن هندوانه، زیر بغل دامبل و ولدی، ولدی میگه:
_ خب! حالا واقعا کی اینجا رو اینقدر تمیز کرده؟!

هدی از روی سقف پرشو می بره بالا، ولی هیچکی نمی بیندش!

و در این لحظه، همه ی ملتی که اونجا حضور شایان اینایی داشتند، انگشتاشونو می برن بالا! که یعنی، اهم بله! ما هم هستیم!
ولدی و دامبل دست میکنن توی جیبشون و پولاشونو روی هم میریزن و با کمی تفکر میگن:
_ هووومکیوسیوس! به نظرتون 250 گالیون کافیه؟!

ملت:

و بعد همه به صف میشن تا عیدی بگیرن!
هدی که شاهد این صحنه های رمانتیکانه بود، بر خودش لعنت می فرسته و سعی میکنه به مغز کوچولوش() فشار بیاره تا خودشو از این مخمصه رها کنه!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: محفل ققنوس(خانه شماره 12 گريمالد)
پیام زده شده در: ۱۱:۵۳ سه شنبه ۷ فروردین ۱۳۸۶

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
همه اندر کف لباسهای خفن ولدی ان که کریچر از تو آشپیزخونه میاد بیرون که دوتا فحش بده به ملت، که با ولدی روبرو میشه و هر هر میزنه زیر خنده!!!

ولدی:
ولدی میاد یه آواداکداورا حواله کریچ کنه که دامبلدور وارد صحنه میشه! بلافاصله دوربین تصویری از ولدی با بالهای خال خالی صورتی نشون میده که حاکی از پروانه ای شدن ولدیه! ( با تشکر از افکتهای ویژه محصول داش ممد! داش ممد....زیبا جادار مطمئن! )

دامبل با عشقی که در حالت عادی زمان دیدن یه دوست قدیمی اتفاق میفته به طرف ولدی میدوه و به دلایل خاص آب و هوایی ریشش جلوتر از خودش میپره بغل ولدی! ریش دامبل با کله بی موی ولدی بهم میخورن و حس قشنگ قلقلک در وجود ولدی شکل میگیره!!

دامبلدور همچنان میدوه! ( رکوردهای گینس- فصل نه و سه چهارم ترینهای ریش شناسی!: بلندترین ریش در دنیا در حال حاضر از آن آلبوس دامبلدور میباشد که طول آن برابر با سه متر و هفتاد و هفت سانتی متر و سه میلیمتر است!)

ولدی برای فرار از قلقلک به زمین شیرجه میزنه و همونطور که ریش دامبل هم حی و حاضر رو سرش پشتک وارو میزنه همه جارو کروشیو بارون میکنه!!

طی ایکی ثانیه همه اعم از محفلیا و مرگخوارا به طرایق مختلف از جمله بندری زدن و باقی روشها که صحبت در مورد آنها جایز نمی باشد! (روشهای دیگر به دلیل خز شدن بیش از اندازه گفته نشد!) شکنجه میشن! این وسط فقط هدویگه که داره تو هوا هی جاخالی میده!

طی این شکنجه ملت به همه جا غلت میخورن و انواع و افسام وسایل رو رو زمین و هوا پرتاب میکنن که هدویگ از اون بالا همه چی رو برمیداره میذاره سرجاش و بدین ترتیب در امر خطیر خونه تکونی به ملت کمک میکنه!

همی فکر نکنید که هدی خیلی بچه باحالیه و چون نیکوکاری رو خیلی دوست داره داره کمک میکنه بلکه در پس پرده قراره دامبل بهش جایزه بده! اهم، بله!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۷ ۱۲:۰۲:۴۹

[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.