هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: امتحان تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۸۷

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
1) فشفشه ها فاقد قدرت جادویی نیستن و قدرتشون خیلی زیاده...فقط نمی تونن کنترلش کنن - حتی گاهی وقت ها شده که بتونن جادوهای بزرگی رو باطل کنن....برای همین اونارو دارای بیشترین توان جادوگری می دونن

2) قبلا جادوگرها خیلی از جادو استفاده می کردن - برای خیلی کارهاشون، برای همین جادوشون خیلی قوی بود چون مدام ازش استفاده می شد. ولی با گذشت زمان استفاده جادوگرا از جادوشون برای انجام کارها خیلی کمتر شد، شاید لزوم به رازداری از جادوشون در مقابل ماگل ها هم در این موثر باشه...اما بهرحال امروز خیلی کمتر از جادوشون استفاده می کنن و وقتی از چیزی کم استفاده بشه این باعث میشه اون چیز ضعیف تر بشه...در مورد جادوی جادوگران جدید هم همینطوره

3)الف

4)افرادی که از آب اون حوض می خوردن تبدیل به غول می شدن و ازش حفاظت می کردن...برا همین جادوگران باستان نتونستن از بین ببرنش

5) الف

6) چون جان جادوگر اون رو رهبری کرد :ydont:

7) جن ها فکر می کردن (و می کنن) که جادوگرها بهشون ظلم می کنن، از یه طرف جادوگرها وسایل دست ساز اجنه رو برا خودشون برمی داشتن و بدون اهمیت دادن به جن ها و باورشون (که ساخته های هرکی مال خودشه و اگه دیگری اونو می خواد باید بابتش پول بده) از اونا استفاده می کردن....و جادوگرها اجازه استفاده از چوبدستی رو هم به اونها نمی دادن....و در آخر اینکه دوست نداشتن خودشونو زیر سلطه جادوگرها ببینن....جادوگرها فکر می کردن از جن ها برترن اما جن ها این فکرو نمی کردن... تو ذاتشون نیست که از کسی که شاید هم فکر می کنن ازش بالاترن اطاعت کنن

8) آدین جادوگر ساختش و هدفش این بود که اون کمربند به کسی که می بندتش اخطار بده....کمربند گرم می شد و با این کار اخطار می داد

9) فلوت اژدها ساخته فیانور....برای برقراری ارتباط با اژدهاهای توی گرینگاتز

10) اونجا راه رسیدن به صندوقهای زیر زمین خیلی پیچ در پیچه....و برای رسیدن به اونجا باید سوار واگن شد و حتی اگه یه جن همراهتون نباشه احتمالا گم بشید!! خب دزدها هم استثنا نیستن...ممکنه بدون کمک جن ها همینجوری برن و به راهی برسن که ببینن به هیچ جا نمی رسه! یا کلا اشتباهی برن! یا...


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: امتحان تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۵:۵۰ جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
چرا دانشمندان معتقدند که فشفشه ها بیشترین توان جادوگری رو دارند؟

اممم...فشفشه ها گاهي ناخودآگاه جادوهای مهم و بزرگی رو باطل ميکنن ! پس دانشمندان معتقدن فشفشه ها بیشترین نیروی جادویی رو دارن اما به خاطر بیش تر از حد بودن این نیرو نمیتونن استفاده ی درستی بکنن ازش !

چرا نیروی جادویی جادوگران در گذشته بیشتر از حال بوده است؟


چون جادوگران گذشته در هوای ازاد و محیط جنگلی زندگی میکردند که خب محیط جنگلی باعث تقویت نیروی جادوی میشه !

اولین کسی که از آب جادویی حوضچه خورد یک .... بود؟

الف)فشفشه
ب) ماگل
ج)جادوگر
د) هیچ کدام

چرا جادوگران باستان نتوانستند آب جادویی حوضچه را از بین ببرند؟

چون آب به طرز اعجاب آوری تا هسته ی زمین پیشروی داشت و هر وقت موفق به خشک کردن چشمه میشدند دوباره از نو میجوشید!

نام اولین فشفشه‏ی تاریخ چه بود؟

الف)هپریوک

ب)گوستو
ج)استیو
د)هیچ‏کدام

چرا جنگ جان این نام را بر خود گرفته است؟

چون این جنگ 1000 نفر کشته و 5000 هزار نفر زخمی داد !

دلیل شروع جنگ میان جادوگران و جن ها چه بود؟مثال بزنید.


اينکه جادوگران از جن ها به عنوان برده استفاده میکردند و اهمیتی برای حق و حقوق آنها قائل نبودند ! مثال: ؟

کار "کمربند محافظ" چیست و توسط چه کسی ساخته شده است؟


این کمربند مانند نوعی دشمن یاب هنگام حضور دشمن ها گرم میشه و توسط جادوگری به نام ادین ساخته شده .

کار "فلوت اژدها" چیست و توسط چه کسی ساخته شده است؟

به وسیله ی دمیدن در این فلوت توانایی سخن گفتن با اژدهاها برای انسان ها به وجود میاد ، توسط فیانور ساخته شد.

مانعی که برای جلوگیری از دزدی در معماری بانگ گرینگورتز به کار رفته چیست؟

برای رسیدن به حساب ها ، تنها راه عبور از طرف راهرو ها بود که با استفاده از واگن ها امکان داشت ، اگه جادوگری هم وارد میشد انتخاب راه درست براش سخت بود چون اونجا پر از راه های پیچ در پیچ و گمراه کننده بود !



Re: امتحان تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۸:۰۵ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
1- چرا دانشمندان معتقدند که فشفشه ها بیشترین توان جادوگری رو دارند؟


فشفشه ها گاهي اوقات بدون اينکه بخوان بزرگترين جادوها رو باطل ميکنن به همين خاطر هم هست که دانشمندان معتقدن فشفشه ها بيشترين نيروي جادوگري رو دارن اما به خاطر بيش از حد بودن اين نيرو نميتونن اون رو کنترل کنن



2-چرا نیروی جادویی جادوگران در گذشته بیشتر از حال بوده است؟

زیرا قدیم ها جادوگرها بیشتر مجبور بودند برای ادامه زندگی از جادو استفاده کنند ولی امروزه برای بعضی کار ها نیاز به جادو نیست . شاید مثل نظریه لامارک عضوی که بیشتر مورد استفاده قرار بگیرد قدرت مند می شود و بلعکس . رفته رفته بها کمتر استفاده کردن و کمتر آموزش دیدن قدرت در نسل های بعدی کاهش یافته


3-اولین کسی که از آب جادویی حوضچه خورد یک .... بود؟

الف)فشفشه *
ب) ماگل
ج)جادوگر
د) هیچ کدام



4- چرا جادوگران باستان نتوانستند آب جادویی حوضچه را از بین ببرند؟

دور تا دور حوض به دلیل آنکه از آن میخوردند و تبدیل به غول میشدند محافظت میشد توسط جادوگران .


5-نام اولین فشفشه‏ی تاریخ چه بود؟

الف)هپریوک*
ب)گوستو
ج)استیو
د)هیچ‏کدام


6-چرا جنگ جان این نام را بر خود گرفته است؟

زیرا هر کسی برای نجات جان خود نیاز بود تلاش کند .


7-دلیل شروع جنگ میان جادوگران و جن ها چه بود؟مثال بزنید.

جن ها دوست نداشتند زیر سلطه ی جادوگران باشند . و برای آن ها کار کنند و وسایل دست ساز آن ها مورد استفاده جادوگران قرار گیرد و ان ها خوئد را مالک ان بدانند و شاید هم عقیده داشتند جن ها از جادوگران والاترند .

8-کار "کمربند محافظ" چیست و توسط چه کسی ساخته شده است؟

کمربند محافظ توسط گرینگوتز ساخته شد و برای جلوگیری از ورود دزدهای شرور به بانک بود.

9-کار "فلوت اژدها" چیست و توسط چه کسی ساخته شده است؟

فلوت اژدها توسط گرینگوت ساخته شد و برای این بود که اژدهایی که توی گرینگوتز هست به خواب بره .

10-مانعی که برای جلوگیری از دزدی در معماری بانگ گرینگورتز به کار رفته چیست؟

یک ورد هست که دزد ها رو تشخیص میده و اونا رو میکشه (!)!)!!!!!


[b]دیگه ب


امتحان تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۲:۲۶ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
1- چرا دانشمندان معتقدند که فشفشه ها بیشترین توان جادوگری رو دارند؟

2-چرا نیروی جادویی جادوگران در گذشته بیشتر از حال بوده است؟

3-اولین کسی که از آب جادویی حوضچه خورد یک .... بود؟

الف)فشفشه
ب) ماگل
ج)جادوگر
د) هیچ کدام

4- چرا جادوگران باستان نتوانستند آب جادویی حوضچه را از بین ببرند؟

5-نام اولین فشفشه‏ی تاریخ چه بود؟

الف)هپریوک
ب)گوستو
ج)استیو
د)هیچ‏کدام

6-چرا جنگ جان این نام را بر خود گرفته است؟

7-دلیل شروع جنگ میان جادوگران و جن ها چه بود؟مثال بزنید.

8-کار "کمربند محافظ" چیست و توسط چه کسی ساخته شده است؟

9-کار "فلوت اژدها" چیست و توسط چه کسی ساخته شده است؟

10-مانعی که برای جلوگیری از دزدی در معماری بانگ گرینگورتز به کار رفته چیست؟


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۶:۴۱ دوشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۷

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
یک روز را در شهر غول ها شرح دهید.

درب یکی از خانه ها منفجر شد و بچه غولی به بیرون پرتاب شد. پشت سر او رییس غول ها در حالی که چماقی به ایــــــــــن اندازه در دست گرفته بود بیرون آمد و فریاد زد: تو به یک جادوگر خدمت کردی؟ تو ازش محافظت کردی و شدی معاون اولش؟!

گلگو بر روی زمین افتاده بود و به آرامی گریه می کرد.
-وزیر بود مردمی. گلگو دوست داشت خدمت.
رییس غول ها دوباره فریاد زد: تو به بچه پاتر کمک کردی؟!!!

و چماقش رو میبره بالا یکی میزنه تو سر گلگو و بعد میزنه تو گوشش. گلگو یک نگاه به امضاش می کنه و یادش به ضرب المثل "اگه كسی یه بار زد توی گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش." میفته و چماق رو از رییسش میگیره و دوبار میزنه تو سرش!

رییس غول ها:

بقیه غول ها دورشون جمع شدن و به صحنه دعوا نگاه می کنن. یکی از غول ها از بین جمعیت بیرون میاد و رو به رییس غول ها میگه: جادوگر بود خوب. ساحره بود وری (very) داف. گرواپ دوست داشت هاگر. گرواپ دوست داشت خدمت به انسان. گرواپ درک کرد گلگو!
همه غول ها با هم: وزیر بود مردمی! هاگر بود خوب! ساحره بود وری داف!

و یهو یک اتحاد غولیت بینشون به وجود میاد و همه چماق به دست به سمت رییس غول ها حمله می کنند.

بوم!

دوفش!

گرومپ!

چند دقیقه بعد جسد رییس غول ها در گوشه ای افتاده بود و غول ها بر سر رییس جدید حرف می زدند. زمزمه ها و صحبت ها لحظه به لحظه بیشتر میشد تا اینکه گلگومات به عنوان رییس غول ها انتخاب شد. گلگو رو به غول ها کرد و گفت: وزیر بود مردمی! ما خدمت کرد به وزیر!

غول ها: هورااااااااا
و اینگونه شد که آلبوس سوروس حمایت غول ها را بدست آورد.




Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۰:۵۹ یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۷

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
یک روز را در شهر غول ها شرح دهید

- شهری زیبا... شهری یخی... کوهستانی اسرار آمیز و وجود غول هایی بی شاخ و دم و ابله! از بالا با کمک هلیکوپتر مشنگی و البته با کمک دوربین وارد منطقه کوهستانی اونا میشیم! غارهای کنار هم و بسیار بزرگ و تکه های گوشت و خون خشک شده بر روی یخ و برف و استخوان های جانواران کوهستانی! همچنان جلو میریم که یک چیز سفید جلو دید ما رو میگیره...
"بومب!"
یه گوله برف به ابعاد گلگومات میخوره تو دهن هلیکوپتر و شپلخ میشه!

دم در یکی از غارها:
- هه هه هه... جینگول برف بازی دوست داشت... جینگول یک ملخ رو تو هوا زد!
یک صدای دهشناک از ته غار به گوش رسید: جیـــــــــنگوووووول! بیا بریم حموووووم!
- مامان خره... غول ها که حموم نمی رن!
"گومب گومب گومب"
مامان اومد دهنه ی غار و با یک پیچ کوچولوی دستش کله جینگول را از بدنش جدا کرد و با لگد پرت کرد وسط میدون شهر!

غول ها با دیدن کله به وجد اومدن و شروع کردن به فوتبال غولی بازی کردن! با اولین شوت که توسط خل مشنگ زده شد, توپ پرت شد وسط چرا گاه!
عده ای غول در حال نشخوار کردن بودن که با دیدن سر به سمت اون حمله کردن و شروع کردن به لیس زدن مواد داخل دماغ جینگول! کم کم بین غول ها سر زیر دندون خورد کردن کله جینگول دعوا شد و همراه با جفت پای دنیس ملنگک (!) کله جینگول به سمت بقایای هلیکوپتر قل میخوره!

محقق که تو هلیکوپتر بود: آآآآخ... وااااای! بله ما زنده هستیم و دقیقا معلوم نیس الان کجاییم!
یکهو چشمش میخوره به کله ای که سروته جلو روش قرار داره و هم اندازه هلی کوپتره! چشمای ابی روشنش بازه و به اون نگاه میکنه و موهای نازنجی رنگش خونیه! دهنش بازه و دندونهای قرمزش کج و کوله است! (نیازمند یک توصیف قوی از جانب شما میباشد!)
محقق: جیــــــــــــــــــــــــــــــغ! سکته...


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ شنبه ۹ شهریور ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
دستش را به میله سنگی گرفت. هنوز می توانست صدا های عجیب را بشنود ، خودش را به دیواره صخره های کوه فشرد تا از دید ساکنان شهر در امان بماند ، نمیدانست سرنوشت چرا او را به این دیار کشانده است ...

آرام از کنار سنگ نگاهی به پشت سرش کرد. وقتی در اوج گرمای ظهر ، وارد آن شهر کوهستانی شده بود ، تشنگی و گرسنگی امانش را بریده بود و به امید غذایی به آنجا پناه برده بود ، اما دقایقی بعد فهمید که اگر زودتر از آن شهر خارج نشود خود غذای غول های ساکن شهر خواهد شد ...

در پشت تخته سنگ های غول پیکر سنگین می توانست پیکر های بلند و عظیمی را ببیند که به دنبال آدمیزادی می گردند تا نوش جان کنند. آرام خودش را جا بجا کرد.

در اوج گرسنگی و تشنگی تعقیب و گریز هایی که با غول ها داشت به اون حمله کرده بود. حالا با هر حرکت انتظار داشت به زانو در آید ! دستش را به دیوار سنگی گذاشت و قدری دیگر جابجا شد ...

تق ، تق ...

سنگی کوچک با برخورد پاهایش در شیب کوه افتاده بود و با سر و صدا پائین میرفت. سریع از پشت تخته سنگ بیرون آمد. پیکر بلندی با پوست خاکستری رنگ و لباس پاره نارنجی به دنبالش می دوید و با هر قدمش زمین کوهستان به لرزه در می آمد. با آخرین سرعت شروع به فرار کرد. دهانش کاملا خشک بود و عرق از سر و رویش جاری ! احساس ضعیف می کرد و کم کم نفس برای دویدن کم می آورد. غار کوچکی دید و سریع درون آن فرو رفت. بار دیگر توانست آه سردرگم آن غول بی شاخ و دم را بشنود ...

صدایی نمی آمد. آرام آرام به سمت دهانه غار رفت و درست مقابل غار غول را دید. پاهای تنومندش مانند تنه های درخت هایی غول پیکر بود. پوستش خاکستری و کثیف بود. قامتش به هفت - هشت متر می رسید و صورتش کثیف و موهایش ژولیده بود. از بین دو پای غول رد شد و از پشت سرش به سمت شهر غول ها دوید. می توانست مغازه ها و خانه ها و بندرخت هایی که از بالکن خانه ها آویزان بود را ببیند که ناگهان ...

احساسی خفقان اور به او روی آور ، دستش غول پیکر با ناخن های بلندی که موجی از گل و کثافت زیر آن بود او را در بر گرفت و بعد در تاریکی فرو رفت...

ابتدا فرو رفتن تیزی وحشتناکی را در شکم و بازوی راستش حس کرد ، فریادی از درد کشید و متوجه شد دارد توسط غول جویده میشود . بعد با فرو رفتن دندان تیزی در محل بین دو پایش فریادی از یاس و درد کشید و خاموشی او را در بر گرفت ...

مرگ ...


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۰:۱۰ جمعه ۸ شهریور ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
مسیر کوهستان منتهی به شهر غولها

هوا بسیار سرد بود . این موقع از سال در میان کوههایی اینچنین سر به فلک کشیده مه بسیار غلیظی شکل گرفته بود که دید هر ناظری را از بین میبرد. باد به سرعت می‌وزید و زمزمه‌ی آن در میان دالانهای کوهستان همانند زوزه‌ی گرگ‌ها بود. برف بسیار سنگینی قله‌ی کوه را در برگرفته بود که حرکت افراد را در آن وضعیت مختل میکرد .
افرادی با جثه‌های کوچک به سختی میتوانستند در این هوا از دامنه‌ای به این وسعت بالا بیایند اما برای این دو نفر اینکار آنچنان که باید سخت بنظر نمیرسید ، ولی مشکلات خاص خود را به همراه داشت . دو جادوگر دست در دست هم در حالی که دستهای دیگر خود را درمقابل خود گرفته بودند تا از وزش باد و بوران در امان باشند با علاقه فراوان مسیر را می‌پیمودند . گرمی روابط آنها در فشردن تک تک انگشتهایشان احساس می‌شد و این چیزی بود که سختی‌های فراوان راه را در نظر آنها به هیچ تبدیل میکرد .

نفر اول: تو مطمئنی ما رو قبول میکنن ؟
نفر دوم : آره باب! خود پسر عمه‌ام میگفت که اگر به شهر برسیم ما رو با آغوش باز قبول میکنه .
نفر اول : آخه این پسر عمه‌ات هیچی از خودش و وضعیتش توی شهر نگفت ؟
نفر دوم : لازم نبود. ولی من میدونم ، گراپ فرد با استعدادیه الان توی بهترین خونه توی بهترین محله‌ داره زندگی میکنه .

شهر غولها ... خانه‌ی گراوپ

در بالاترین قسمت شهر غولها خانه‌ای بسیار زیبا و مجلل قرار داشت که با سنگهایی به اندازه‌ی سنگهای کار شده در اهرام مصرمشنگی ساخته و تزیین شده بود . دری آهنی به بزرگی یک دروازه و میله‌هایی به طول 10 متر که نوک هر یک از آنها از تیزی ، چشمکی برق آسا را در چشمان رهگذران نمایان می‌ساخت . در قسمت شرقی خانه باغی بسیار زیبا که از گلهای مصنوعی و گلهایی که قابلیت رشد در آن منطقه را داشت پوشیده شده بود قرار داشت و در قسمت غربی ساختمان درون یک کلبه‌ی بسیار سنتی که همانند آلاچیق بود ، دو غول در حال گپ زدن بودند .

- گـــــــــــــــــراپ ... گــــــــــراپ ... شو بلند سریع . رفت زود باید سر کار .
- نتوانست من ... خوابید من تا لنگ ظهر .
- تو کرد غلط زیادی ... زود رفت تو باغ حمالی ! من اینجا شست ظرفها.
- من باید رفت خرید کود و بعد کار کرد .

گراوپ به کندی از جای خود بلند شد و مسیر کلبه تا در را طی کرد . زنی که در آنجا قرار داشت و بنظر زن گراوپ میرسید از کلبه به داخل ساختمان اصلی که غار مانند بود حرکت کرد و در مسیر چیزهایی را زیر لب زمزمه میکرد .

ساعتی بعد !

دو جادوگر در حالی که بسیار خسته و کوفته بنظر میرسیدند در کنار در ورودی خانه متوقف شده بودند و ضرباتی را ناهماهنگ بر روی در ورودی مینواختند . تا اینکه گراوپ در حالی که یک کلاه باغبانی بر سر گذاشته بود و چوبی را در دهانش تکان می‌داد به طرف در آمد . اما همین که دو جادوگر را در کنار در ورودی دید چوب را در دهانش فرو داد و فریادی بلند برآورد .

گراوپ : مری تو اینجا چکار کرد ؟
مری: خَب خودت گفتی هر وقت که نتونستیم توی جادوگرا زندگی کنیم بیایم پیشت .
گراوپ: من گفت هر وقت نتوانست زندگی کرد . مثل من شد غول !
مری: یعنی چی؟ یعنی میخوای منم مثل خودت غول بشم ؟ یعنی تو میخوای من رو همینطوری اینجا ول کنی؟
گراوپ: نه ... اصلاً شما چطور توانست آمد اینجا ؟ تو کوهها که نمیشه جادو کرد !
مری: میدونی خیلی سخت بود ، اما من به کمک مرینا تونستم خودم رو تا اینجا برسونم . میبینیش ! دوستمه .

مری به طرف همراه خود برگشته بود و اورا به گراوپ غول بزرگ نان می‌داد . گراوپ بسیار شوکه شده بود و بر خود میلرزید . ، آخر با این دو نفر در شهری که همه ضدشان هستند چکار باید میکرد ؟ . اما مری فامیل او بود و او خودش مری را به اینجا فراخوانده بود پس می‌بایست به آنها کمک میکرد تا مکانی امن را در شهر برای آنها پیدا کند و بهترین فکری که به ذهن کوچکش رسیده بود تبدیل کردن آنها به دو غول بود .

گراوپ: سریع باید رفت به کلبه‌ی هامار . او داشت مایع غولی .
مرینا: اما مری من نمیخوام تبدیل به غول بشم !
مری : گراپ تو چی داری میگی؟ میخوای ما ازآن مایع بخوریم تا تبدیل به غول بشیم ؟
گراوپ: شما ناچار بود . وگرنه بازگشت به میان جادوگرها .

گراوپ ناچاری را در چهره آنها حس میکرد . از طرفی از جامعه جادوگری طرد شده بودند و از طرفی زندگی در این محل برای آنها سخت بود جایی که عده زیادی از دشمنان آنها در آنجا قرار داشتند . پس وقتی جواب مثبت آنها را شنید به سرعت به طرف کلبه‌ی هامار در آنطرف شهر ببرد . ابتدا آن دو را در گونی انداخته و در پشت خود سوار کرد و سپس حرکت کرد .

سه ساعت بعد !

گراوپ با کوله‌ای عظیم در مقابل کلبه‌ی کوچکی ایستاده بود و منتظر جوابی از آنطرف در بود تا وارد آنجا شود و به محض شنیدن صدایی به داخل کلبه رفت . بعد از آنکه کوله‌ی خود را بر روی زمین قرار داد به طرف اتاق دیگری که در انتهای کلبه قرار داشت رفت . جایی که غول پیری که بسیار تکیده شده بود قرار داشت .در همین حین دو جادوگر نیز از داخل کوله‌ی بزرگ بیرون آمده و در حال گشت زدن در خانه بودند که گراوپ آنها را با صدایی در جا خشک کرد ، سپس به داخل اتاق دیگر رفت .

گراوپ: هامار من آورد دو نفر برای ...
هامار : دو نفر؟ ... چی ؟
گراوپ : چرا تو شد زرد ؟ من آورد دو جادوگر ...
هامار : تو چکار کرد؟

هامار این را گفت و به سرعت به داخل اتاق بقلی رفت اما دیگر بنظر میرسید که دیر شده است . مری شیشه‌ی بزرگی را که بنظر حاوی مایع غول‌کننده بود را بر روی زمین انداخته بود و تمام محتویات آن را خالی کرده بود . مرینا نیز یک سری کاغذ را که بنظر حاوی فرمولی برای آماده سازی مایع بود را در آتش میسوزاند !

گراوپ : مری ! ... تو د ..داشت کرد ...
مری : زیاد به خودت زحمت نده گراپ . این یه ماموریت از طرف جادوگرا بود .حدس میزدم این غول گنده زیادی حس ریاست گرفته باشدش . هامار ! تو بهشون نگفتی دیگه زاد و ولد نمیتونن بکنن و دارن منقرض میشن ؟ نگفتی که تنها راهی که میتونه نسلشون ادامه پیدا کنه این فرمولیه که دزدیدی و باهاش مایعی رو درست میکنی تا جادوگرای احمق رو تبدیل به غول بکنی؟ و اینکه چاه توسط جادوگرا محاصره شده و دسترسی بهش امکان نداره ؟! ... اوه عجب اشتباه بزرگی ...

هامار می‌دانست که با نگفتن اصل قضایا به غولهای شهر این مصیبت را بوجود آورده است . می‌دانست که روزی مامورانی از وزارت جادوگران برای نابود کردن تنها ذرات مایع غول کننده به آنجا می‌آیند تا در زمانی که غولها دیگر زاد و ولد درستی ندارند نسل آنها را منقرض کنند. اما دیگر دیر شده بود ، زیرا دو جادوگر به سرعت از در بیرون رفته و با جاروهای خود به طرف کوهستان حرکت کردند ...



Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۴:۲۰ جمعه ۸ شهریور ۱۳۸۷

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
کلبه هاگرید
دوریبن هاگرید رو نشون میده که به نقطه ای نزدیک به زمین خیره شده و مدام خم و راست میشه.بعد از کمی زوم بینندگان متوجه میشن اون داره مرتب جلوی وزیر زانو میزنه و با هر حرکتش یک گسل به تعداد گسل های هاگوارتز اضافه میشه!صدا روی تصویر میاد و بینندگان میشنون که هاگرید میگه:
جناب وزیر من واقعا ازتون به خاطر این پادرمینوی که کردین ممنونم!خیلی وقت بود میخواستم گرواپ رو به شهر غول ها ببرم ولی به خاطر قد و قوارش قبول نمی کردن اونجا زندگی کنه.طفلکی خیلی کوچوله!آخی
آسپ بعد از دادن جاروی سفارشی گرواپ که اندازه تنه درخت بود،سوار جاروی خودش شد و گفت : خوب دیگه،هاگرید گریه نکن!گفتم اگه بتونم براش اقامت شهر غول ها میگیرم.فعلا.
گرواپ و وزیر از ارتفاع صد متری هاگرید رو میدیدن که مدام بالا و پایین میپرید و برای اون ها دست تکون میداد.بعد از چند لحظه گسل های ایجاد شده شکافته شد و جزیره ی هاگوارتز به چند قسمت تقسیم شد و زیر آب فرو رفت!
نما از بالای شهر غول ها از نگاه وزیر- کمک به فضاسازی پست!
-همه چیز در ابعاد ماورا!این جا خیلی خوب می تونه جلب توریست کنه،وای اون یخچال های طبیعی رو!مثل این که فریزرشونه!وای جلو رودخونه تابلو زدن آبخوری!اون یار چه کار میکنه؟با درخت مسواک میزنه؟!اون جا چیه؟گرواپ نگاه نکن!
آسپ دم جاروی گرواپ رو میگیره و بدون توجه به فریاد های"گرواپ خواست اون جا رو دید." مسیر حرکتشون رو عوض میکنه.چند کیلومتر اون ورتر،چند تا بچه غول زیرآبشار های بزرگ دوش میگیرن و مامان بابا ها توی استخر های شخصی یا در واقع دریاچه ها شنا میکنند.دره بزرگی هم دیده میشد که بوی خیلی بدی ازش بیرن می اومد.در این بین آسپ به تخیلاتش مشغوله:
با چند تا جادوگر متخصص غول ها رو بیهوش مکنیم و به یه منطقه حفاظت شده میبریم.این منطقه هم برای بازدید مردم آماده میکنیم.گرواپ منو ول کن!
- گرواپ خواست گفت رسیدیم.
شهر غول ها
آسپ سرش رو بالا گرفته بود و از نظر بیننده ها آسمون رو نگاه میکرد ولی وقتی دوربین عقب رفت ، ملت متوجه 5 تا غول که به صف ایستاده بودند و یه بچه غول 8 متری شدن که برای خوش آمد گویی حلقه گلی رو گردن وزیر انداخت. پنج غول پشتی سرودی میخوندند که فقط با آهنگی در مهمانی های اشباح و یا صدای جیمز سییوس پاتر توی حمام قابل مقایسه بود. هنگام خوندن سرود وزیر سعی می کرد خودش رو از زیر چند درختچه ای که به هم گره خورده بودند(دسته گل) بیرون بیاره. بعد از تمام شدن سرود،غولی که از همه بزرگتر بود با قیافه ای بسیار زشت و کریه! به نام گلگومات!جلو اومد و گفت:اوووهاههاااهعلهاهوو!
آسپ:جانم؟!
بچه غول جلو اومد و گفت:وزیر سحر و جادو!اون گفت تو خوش آمد خیلی!او تو رو دوست داشت بی بی!
آسپ:منم...از آشنایی خوش حال شدم!راستش همون طور که گفته بودم می خوام این پسر کوچولو رو تو این شهر راه بدید.فقط لطفا زودتر چون من باید برم.
گلگومات:هلعوووهلهاعالوهاوهلهلولوهلللولعالعهاولهاولهاالهوالهاولهاهااهااهالاهلوع!
آسپ:
بچه غول گفت:وزیر سحر و جادو!او گفت پسر کوچک بعدا!فعلا شما بود اول!غول ها میخواهند با وزیر بازی کنند کوییدیچ.
وزیر با تعجب پرسید:پس این برای چی بود؟
بچه غول:چون شما گوی زرین بود و همه غول ها جست و جوگر!
بعد از بازی
آسپ در حالی که کلاه وزارتش هزاران تیکه شده بود و دندون های ردیف بالا کاملا ریخته بود،کره چشم سبزش رو دستش گرفته بود و پاورچین پاورچین برای خودش راه میرفت که بچه غول جلوش سبز شد:وزیر سحر و جادو!وزیر خیلی بازی کرد خوب!حالا خواست چی؟خواست کرد فرار؟
آسپ سعی میکرد کره رو توی کاسه چشمش جا بده گفت:نه...من می خوام برم دستشویی.کجاست؟
بچه غول آسپ رو توی مشتش گرفت و حرکت کرد.بعد از چند دقیقه به دره ای رسیدن که بوی خیلی بدی ازش بیرون می اومد.
آسپ با این که دماغش از جا کنده شده بود! بو رو حس کرد و گفت:من این جا باید کارمو بکنم؟
بچه غول کله اش رو تکون داد و گفت:بلی!وزیر یه پاش رو گذاشت این طرف دره،پای دیگه رو گذاشت اون طرف دره بعد...
آسپ:باشه!خوب...تو برو اون ور دیگه!
بچه غول آهی کشید و اون ور رفت.چند دقیه بعد صدای "آآآآآآآه!بوووف!بووووم!" در فضا پیچید.بچه غول با خودش فکر کرد.شد حیف!عجب وزیر بود توپ!
موخره!
چند روز بعد خبر سقوط وزیر در دره و مرگ غم انگیزانه اش در همه جا پیچید!گزارش شده بعد از افتادن وزیر در دره ،غول 14 متری پشت سر وی در دره سقوط کرد که عامل اصلی پرس شدن وزیر بر روی زمین بود!


دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
یک روز را در شهر غول ها شرح دهید!

آن روز ، یک روز زیبا و آفتابی در شهر غول ها بود .
غول های قوی هیکل با لباس هایی رنگارنگ ، هر یک در گوشه ای مشغول به کاری بودند .

یکی خیاطی میکرد ...
اون یکی بازی میکرد...
یکی بنایی میکرد ...
یکی آشپزی میکرد ...
یکی دفتر میفروخت ...
یکی درسشو میخوند...
اون یکی که نمیخوند ، سر کلاس زاری میکرد !
گراوپ اومد آب بخوره افتاد و دندونش شکست !

غولها حمله ور شده و برای کمک به گراوپ دندان شکسته بسیج شدند ، صحنه ی عجیبی بود ، تمام غولهای شهر با قیافه های محزون دور گراوپ جمع شده بودند ، این بود دوستی و همدردی در بین غولها !

در این میان شجاعترین غول برخاسته و با نیم نگاهی به اطرافیانش به سمت گراوپ که رییس قبیله بود ، حرکت کرد :

- گراوپ دندانش شکست ! ما رییس دندان شکسته نخواست !

غولهای دیگر پس از اندکی فکر تایید کردند :

- بله بله ! ما رییس دندان شکسته نخواست !

غول شجاع که گالبا نام داشت دوباره ادامه داد :

- گراوپ دندانش شکست ! رییس دندان شکسته نتوانست به خوبی دفاع کرد !

ملت غول : بله بله !

گالبا در بین ناله های گراوپ دوباره گفت :

- گراوپ دندانش شکست ! گراوپ نتوانست از قبیله محافظت کرد !
- بله بله !

گالبا : گراوپ دندانش شکست ، ما رییس دندان شکسته نخواست، رییس دندان شکسته نتوانست به خوبی دفاع کرد، نتوانست از قبیله محافظت کرد ! اما گالبا دندان داشت ، شما رییس دندان دار خواست ، رییس دندان دار توانست به خوبی دفاع کند ، توانست از قبیله محافظت کند ! به جان خودم !

ملت غول : بله بله !

گالبا لبخند شیطانی نثار مردم کرده و سپس همه با هم به سمت گراوپ حمله ور شده و کله ی او را کنده و به رودخانه انداختند !

و از آن پس گالبا رییس قبیله بود تا اینکه در روز بهاری دیگری که صدای چهچهه ی بلبل ها در شهر میپیچید ،

یکی خیاطی میکرد ...
اون یکی بازی میکرد...
یکی بنایی میکرد ...
یکی آشپزی میکرد ...
یکی دفتر میفروخت ...
یکی درسشو میخوند...
اون یکی که نمیخوند ، سر کلاس زاری میکرد !
گالبا اومد آب بخوره افتاد و دندونش شکست !








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.