_ مک بون!... تو رو به جون چو اینقدر با اون پشه های لای پشمات ور نرو!
مک بون به حالت
در می یاد و دست از اون کار کفیث(!) بر میداره و نگاهش رو رومسا خیره میمونه! آنیتا میبینه مک بون داره به چو خیانت میکنه، در نتیجه خودش هم به رومسا نگاه میکنه ببینه قضیه چیه و میبینه که اوه اوه اوه! توی دستش دو تا پاکت پر از انواع و اقسام شامپو و کرم و این جور چیزای سوسولیه! چینی به بینیش می ندازه و میگه:
_ رومسا؟!.... اینا چیه رفتی پول مفت دادی خریدی؟! اه اه اه! دختره ی سوسول! من که عمرا پول به این چیزا بدم!
رومسا با ناز میگه:
_ ایش!... همینه که اون پسره دراکو شوهرت شده! پسره ی ایکبیری! اه!
آنیتا پوزند میزنه و در حالی که خودشو به پرونده ها سرگرم نشون میده میگه:
_ خوبه من بدون این چیزا دراکو رو دارم! تو که با اینهمه خرت و پرت همون رو هم نداری!!
رومسا سرخ میشه، باد میکنه، کبود میشه و بلاخره با شنیدن صدای دراکو که با ذوق و شوق داره میگه:
_ الحق که زن خودمی، آنیت!
یک عدد جیغ سرخابی متمایل به بنفش میکشه و موهای آنیت و مک رو سیخکی میکنه!
هنوز آنیتا می خواد عمل" و این است خشم آنیتا!" رو، روش اجرا کنه که زنگ تلفن اونا رو به خودشون می یاره!
_ مک بون! گوشی رو بردار!
_ نمیشه آنیت! توی پشمام گیر میکنه!
_ پشمک بی مصرف! فقط به درد نخریسی میخوره! ما تو شهرمون یه خیابون داریم به نام خیابون نخریسی! فکر کنم اهل اونجایی!
بلاخره میپره پشت تلفن و میگه:
_ الو الو من جوجویم!... یعنی چیزه!... دفتر مبارزه با سو استفاده از وسایل مشنگی، بفرمایید؟!... بله؟...
و یهو سیخ وای میسته و بقه پیرهنشو مرتب میکنه و در حالی که عرق از سر و روش می باره میگه:
_ بله قربان !... غلط کردن! بوق خوردن!... بله! ما حالشون رو جا می یاریم! چشم قربان!... امری فرمایشی باشه! نخیر قربان!... خداحافظ قربان! به سلامت قربان!
و بعد از اندکی مکث، گوشی رو میذاره سر جاش و روی صندلی ولو میشه! رومسا با تعجب می پرسه:
_ کی بود آنیت؟!... چرا رنگت پریده؟!... چی شده؟
آنیتا کرواتش رو شل میکنه!( تریپ فیلمای خارجی!) و میگه:
_ جناب اقای عله بودند!... گفتند یه بوقی زده سرور سایتشون رو به هم ریخته و اینا مجبور شدن سایت رو تغییر سرور بدن! و حالا هم همون بوق، سرعت سایت رو کلی خراب کرده و کلا هی اذیت میکنه!* از ما خواستن که اون بوق رو دستگیر کنیم! چون حتما کار یه جادوگر بوده! چون مشنگا این قدرت رو ندارن!
همه به فکر فرو میرن و همینجوری فکر میکنن تا اینکه مک بون میگه:
_ ما اول باید بریم محل وقوع جرم!... یعنی باید بریم به قزوین!...
آنیتا میگه:
_ آره! این بهترین کاره! اما چون پروژه ی عظیمیه، باید دفتر کاراگاهان رو هم در جریان بذارم!
و میپره پای تلفن و شماره 12345676890 رو میگیره!:
_ الو سلام! تو جنی یا سانتور؟... خودتی سانتور؟ خوبه خوبه! اوکی! به اون جن بگو بعدا مشاعره میکنیم!... ببین سانتور قضیه اینه که ....
و بعد از اینکه قضیه رو شرح میده، میگه:
_ پس شما هم از همینجا تحقیقاتتون رو شروع کنید! اوکی! بای!
و گوشی رو تقی میذاره سر جاش. اونوقت رو میکنه به مک و رومسا و میگه:
_ خیله خب بچه ها! باید بریم قزوین، محل وقوع جرم!
و ناگهان هر سه به سوی قزوین اپارات میکنن:
پاق!
----------------
* به غیر از تغییر سرور، بقیه حرفا الکی بودن! محض سوژه دار شدن!
پ. ن: لطفا به دفتر کاراگاهان هم توجهکی داشته باشید!( ک تکبیر!)