هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۵
#75

مك بون پشمالو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸
از پيش چو !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 198
آفلاین
مك با خودش : واي چه آقاي مهربونيه !!
مك اينو مي گه و مي پره بغل برادر حميد و بوس بغل لاو و الخ !!
بعد نيم ساعت برادر حميد از شوك اين حركت انتحاري مياد بيرون !!
حميد :‌ ببخشيد شما ؟!
مك : مك بون پشمالو هستم .. داراي فوق ليسانس بيناموسي نويسي تدريس شده توسط استاد ادي ماكاي از دانشگاه ريون !!
حميد : سانسور ( يه حرف بد !! ) ! .. بعد عمري يه غريبه امد تو ما !!
مك : ببخشيد، تو شما ؟!
حميد : چي .. متوجه نشدم ميشه ديالوگتو دوباره تكرار كني ؟!
مك : نچ .. اگه تكرار كنم بيناموسي رو از حد گذروندم !! ( استدلال كريچري !! ) !!
حميد : خب مهم نيست .. ديالوگتو فهميده بودم !!! ميخاستم حد بيناموسي پست بره بالا ... اينجا كوي برادران شهيد راه حميد !! هستش ... يكي از سه منطقه ي خطرناك قزوين !! .. مكث .. بسيار خطرناكتر از هزار تو !!

مك تا اين حرفو مي شنوه پنج تا پا كه داره، سه تا ديگه هم قرض مي كنه ميشه هشت پا ولي چون آب نيست نمي تونه شنا كنه در نتيجه دو تا ديگه هم قرض مي كنه ميشه ده پا !!!
حميد : نميخاي فرار كني ؟!!
مك : نه !!!!
حميد : پس اين پاهارو بره چي قرض كردي ؟!!
مك :
حميد : چرا مي خندي ؟!
مك :
حميد : چرا گريه مي كني ؟!!
مك : ...
حميد :
مك :


بر سر دوراهي آنيتا و رومسا و مري و رونان و لونا منتظرن !!
آنيتا : نيومد ..
لونا : آخي بيچاره .. آدم خوبي بود !!
همه با سر حرف لونا رو تاييد مي كنن كه يهو يه كپه پشم دست در دست يه نفر ديگه به طرفشون ميان !!
آنيت مي پره بغل مك و بوس بغل لاو !!
رونان :‌ اين آقاهه چقدر آشناس !!
مري دستشو مي كنه لاي پشماي مك و يه تيكه كاغذ در مياره !!

" wanted .... برادر حميد ... جايزه : رنگ شجاع ترين عضو " !!

مك : اِ .. اينا كجا رفتن !!



تصویر کوچک شده

رون ويزلي !
___________________


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۵
#74

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مک: من میگم برگردیم! طبق بند 89 قانون بیمه اگر کارآگاهی در یک دو راهی قرار گرفت بیمه حاضر نیست خرج کفن و دفن ایشان را بدهد و ...
آنیتا کیف دستی رومسا را می قاپد و مقدار زیادی ماده براق کننده از آن بیرون می کشد.
رومسا جیغ میکشد: هیی چیکار میکنی!! اون ... نه!! هشت گالیون پولشو دادم..!
اما دیگر برای هر کاری دیر شده بود. آنیتا تمام محتویات شیشه براق کننده را درون دهان مک بون خالی کرد و گفت: تا تو باشی خفه خون بگیری و دل بروبچز رو خالی نکنی!!
رونان کمی افکار خود را جمع و جور کرد تا پیشنهادی دهد و گفت: به نظر من باید یک نفر رو بفرستیم به یکی از این دو راه، نیم ساعت صبر میکنیم. اگر نیومد معلوم میشه که گیر هزارتوی دستغیب افتاده و ما میریم به اون یکی راه. اگر هم برگشت که میگه خیابون درسته!!!
آنیتا که از این همه هوش سرشار کف کرده میگه: خب حالا کی حاضره این خطر رو به جون بپذیره؟؟؟
و در این حال مک بون را با یک شوت محکم به طرف یکی از دو راه فرستاد.
مک بون بیچاره که دهانش پر از مایع براق کننده شده بود نتوانست ناله ای سر دهد و تنها به جایش هر چه بود فرو داد.
کمی بعد خود را در جاده ای دید. جاده ای که تنها به اندازه عبور یک ماشین راه داشت.
مک در دل با خود گفت: حالا چه کنم؟
کمی فکر کرد و گفت: یا ریش مرلین! هر چه بادا باد!
و در جاده به راه افتاد.
رفت و رفت و رفت و رفت تا به چند خانه رسید.
- چقدر شبیه محل زندگی دوران کودکیمه... یه نفر پیدا نمیشه ازش بپرسم!!!
کمی این سمت و آن سمت را نگریست و به یک خانه رسید.
- یا شانس! زنگشو میزنم ببینم اینجا کجاس.
یکی از دستهای خود را بالا برد و زنگ در خانه را زد.
صدای مردی از پشت آیفن به گوش رسید: ها؟
- ببخشید من اینجا غریبم...
قبل از اینکه خواسته اش را بگوید در باز شد و با کمال تعجب برادر حمید را مقابل خود دید
برادر حمید: آخ جون یه غریبه!! پس کوش؟ الو؟ کجایی غریبه؟ بیا کاریت ندارم! هر چی در مورد قزوین شنیدی شایعس
مک بون گفت: من اینجام جلو چشت!!
حمید صدای مک را شنید اما او را نمیدید.
(اگر توضیح لازم است؟ که است! باید بگویم آن همه برق لب کاری فراتر از کاری را کرده که یک ردای نامرئی کننده می کند )
حمید: چی شده؟ چرا نمیبینمت؟ بعد از عمری یه غریبه به تورمون خورده نمیتونیم ببینیمش
مک بون از آخرین ذخیره مغزی اش استفاده کرد و پس از اینکه آروغی به طعم برق لب نثار حمید کرد گفت: فکر میکنم این همه برق لبی که خوردم نامرئیم کرده باشه..
حمید دستش را در هوا دراز کرد تا اینکه دستش به چیزی پشمالو خورد.
- چه شکلی هستی؟ رنگ پوست؟ پشمالو؟؟؟
مک بون دست حمید را کنار زد و گفت: آقا تو رو جون پسرت بگو این کوچه سیم سرور کجاس؟
حمید گفت: نگران نباش.. بیا بریم یه چایی بخوریم نقشه سال 42 قزوین رو میارم نشونت میدم پیداش میکنی


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱۲ ۲۰:۲۶:۴۴

هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۸:۴۰ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۵
#73

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 256
آفلاین
- خوب حالا کجا بریم؟!
- حالا بیاین بریم! راه رو پیدا میکنیم!
رومسا در حالی که صداش می لرزه: فقط خواهش میکنم، حواستون باشه توی هزار توی دستغیب نیفتیم!
آنیتا: چی؟ هزار توی چی چی؟!
رومسا: مگه نمیدونین؟
-چی رو باید بئونیم؟
-هزار توی دستغیب یکی از عجایب هشتگانه جهانه!:hammere:
مک: آقا من نمیام!
لونا: چی چی رو نمیام؟ همه با هم میریم! هر اتفاقی هم بیفته برای هممون میفته!ما باید وظیفه خودمونو انجام بدیم!
ملت که حس وظیفه شناسیشون گل کرده و در حالی که صدای آلن دلون(درت نوشتم فارسیشو؟) رو درمیاوردن: بریم!
پس همه به راه افتادن. رفتند و رفتند تا رسیدند به یه دو راهی! برای یه لحظه زل زد توی چشمای هم و ندونستن چی بگن! رومسا نقشه رو درآورد و گفت: خوب این همون دو راهیه! ای وایییییی..
-چیه؟
چی شده؟!
- این تیکه ی نقشه پاک شده!
-نههههههه!! جون مادرت!
- حالا چی کار کنیم؟
رومسا: تا اونجا که من میدونم یکیش میرسه به محل مورد نظر ما ولی اون یکیش میرسه به..
مک: هشتغیب!!!!
آنیتا یه نگاهی به دور و بر میندازه و و میگه: این جا هیچ کس نیست؟ ملت کجان پس؟
رومسا: طبق کتاب تاریخ کامل قزوین ، چند سال پیش مردم به خاطر مشکلاتی از اینجا کوچ کردن ولی هنوز هم یه عده ای اینجا زندگی میکنن. ولی نمیدونم کجا غیبشون زده!
آنیتا: امیدوارم به دادمون برسن! حالا کی حاضره این خفتو قبول کنه و راه رو انتخاب بکنه؟
مک:من! ..من بگم؟!
آنیتا: نه!
مک شروع میکنه به گریه کردن : نمیخوام! من راهو انتخاب میکنم!
بقیه که دلشون به حال مک میسوزه در حالی که اشک توی چشمشون جمع شده و برای خودشون فاتحه میخونن میگن: بگو!
مک:..


همه چیز همینه...
Only Raven


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۵
#72

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
مک میره طرف سوراخ( با سوراخ تاپیک عوضی نگیرید!!)، اول با احتیاط سرش رو میبره داخل و با شنیدن صداهای مشکوکی نظیر:
_ حالا یارم بیا!... تو دلدارم بیا!...( نکته شعر شناسی: شعر از این قدیمی و خزتر موجود نبود؟!!)
حسابی شارژ میشه و با نیرویی مضاعف، اولین دستش رو بی هوا میبره تو و ...
آآی اوخ وای!!
یه همچین صدایی شنیده میشه! دست بعدی رو میبره تو و دوباره....
خلاصه این قضیه پنج بار انجام میشه( نکته: مک بون 5 تا پا داره!) و بلاخره مک بون با نگاهی حسرت بار، سرش رو میبره تو! و با دیدن معلوم نیست چه صحنه هایی، یک جیغ اوا خواهر میکشه، به بلندای فریاد سرژ!
هنوز رومسا و انیتا تصمیم دارن برن تو که یهو صدای شیهه ی اسب رو میشنون!
سرشون رو بر میگردونن و میبینن که لونا و مری، سوار بر مادیانی سپید... ببخشید! سوار بر رونان دارن پیتیکو پیتیکو کنان وارد معرکه میشن! رونان هم که میبینه مک بون رفته پایین، نعره میزنه:
_ اومدم نجاتت بدم مکــــــــــی!
و یه صحنه بندری میزنه، لونا و مری میریزن پایین، و بعد چهاردست و پا، میپره توی سوراخ! فوقع ما وقع!
_ آآآآآآآآآ اوخ وای هیییی هع!( صدای سکته ی ناقص!)
_ چه همه پشم اینجا ریخته! به به! مثل متکا شده!
از اون بالا کفتر... نه! همون از اون بالا آنیتا داد میکشه:
_ تو جنی یا سانتور؟!
رونان فکر میکنه و میگه: نه من سانتورم!
_ خیله خب سانتور! زود تند سریع از روی مک بون برو پایین بچه سکته کرد! وگرنه جواب چو رو خودت باید بدیا! به من چه!

*** لحظاتی بعد***
_ بیاین پایین! اینجا امنه! ... نترسین! ... ما دو تا خیلی خفنیم! ازتون مراقبت میکنیم!
و یهو یه طناب صورتی با خالهای قلب نشان قرمز(!) می یاد پایین و اول از همه رومسا میره پایین و بعد مری!
لونا و آنیت سرشونو میکنن تو سراخ و میبینن ارتفاع کمه! بیخیال سوسول و فوفول بازی میشن و با یه پرش استادانه، از اون بالا می یان پایین!

خیابونا ساکت ساکت شده بودند. مثل اینکه اونا از غریبه ها خوششون نمی یومد. چون یکی از غریبه ها به نام مری، طلسم محافظیوس رو روی خودش و بقیه اجره کرده بود!

لونا یه نقشه ی مچاله از توی جیب رداش در آورد و گفت:
_ هومکیوس! خوشبختانه کوچه دست غیب خیلی از اینجا دور تره! ما الان توی محله سیم سرور هستیم!
آنیتا با رونان مشورت کرد و گفت:
_ خیله خب! وسایل تجسس رو آماده کنید! از همینجا شروع به گشتن میکنیم!


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۳۰ ۱۹:۴۲:۰۱

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۱ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۵
#71

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 256
آفلاین
آنیتا و رومسا جیغ هفت رنگی کشیدند و فرار کردند!مگس ها با سرعت از کنار آنها گذشتند و در تاریکی ناپدید شدند! آنیتا نفس راحتی کشید و در حالی که صدایش میلرزید گفت: وای..اینا دیگه چی بودن؟!مگس تو قزوین؟! اونم این طوری؟!
مک: عجب جاییه! اینجا قزوینه یا جنگل وحشت؟! بالاخره قزوین کجاست؟! توی این سورا..
درست در لحظه ای که خواست خم شود و سوراخ را نگاه بکند رومسا جیغ کشید: نه!
خطرناکه! این کارو نکن!
مک در جا ایستاد و گفت: پس ما اینجا نقش دکور رو ایفا میکنیم؟! اومدیم ماموریت! این چه وضعیتیه؟! من الآن میتونس..
-هیس!
-چیه آنیتا؟!
- ببینم اگه...(رو به رومسا) مگسها از توی این سوراخ اومدن دیگه؟!
رومسا با سر حرف او را تایید میکند!
-خوب...مگس تا اونجا که من یادمه توی زمین زندگی نمیکنه.... البته اونجا که ما توش زندگی میکنیم اینطوریه! قزوین رو نمیدونم!
مک و رومسا: خوب؟!!!
- پس اینجا ما یه نتیجه میگیریم و اون اینه که این پایین یه خبرایی هستش!
مک: عجب!
- چند تا حالت وجود داره: الف) این زیر شهر قزوینه ..که البته این همه مگس یه هو از توش دربیاد مشکوکه!
ب) این پایین یه تونل یا یه پایگاه مخفیانه هستش که البته این همه مگس یه هو از توش دربیاد مشکوکه!
ج)هر دو مورد الف و ب!
د) گزینه ای به ذهنم نمیرسه!
مک در حالی که در دنیایی دیگر به سر میبرد گفت: گزینه آخر درسته! پاشین بریم تفریحات و مرخصی!
آنیتا با فریادی بسیار جالب : نه!
و اینجا بود که مک تا مدتها سکوت اختیار کرد!
رومسا: حالا چی کار کنیم؟!
آنیتا : ما باید بریم این پایین و ببینیم چه خبره!
رومسا: اما...خودتم میدونی که اینجا...
آنیتا: اصلا نگران نباش ... (رو به مک) مک تو اول ...ما مواظبتیم! تو یه قهرمانی ...برو!
مک تریپ حرکت آهسته(فارسی را پاس میداریم) به طرف سوراخ میرود...


همه چیز همینه...
Only Raven


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۰:۴۵ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۵
#70

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
دروازه ورودي قزوين !

گرد و خاك شديدي دروازه رو در بر مي گيره ، در اين بين صداي سرفه هاي شديد ملت قزوين به گوش مي رسه و پيرمردي در همون لحظه جون مي ده !
_ بپرين پايين ، كمرم شيكست !
_ ما راحتيم !
_ مثل اين كه خيلي بهتون خوش گذشته ؟!
رونان اين را گفت و با يك حركت لونا و مري را از روي كمرش با مخ روي زمين پرت كرد .
_ !
_ !


همان جا ! نيم ساعت بعد

_ چرا نيومدن ؟! تو مطمئني درست اومديم ؟!
گرد و خاك ها خوابيده و دور جنازه پيرمرد رو مگس فرا گرفته ، كم كم داره شب مي شه و شهر رو به خاموشي مي ره .


دم تابلو !

رومسا روزنامه زيرش پهن كرده و مشغول نقشه برداري موقعيت دقيق ستاره هاست .
مك بون مشغول نگاه كردن سوراخيه كه تابلو به طرفشه ؛
_ چي مي بيني مكي ؟!
_ صبر كن يه دقيقه آنيتا !
_ مي گم چي مي بيني ؟!
_ !
_ ؟!
_ اه نه !

نيم ساعت بعد

_ مك بون ؟!
_ !
_ چي شده برو كنار ببينم ؟!
آنيتا مك بون رو از روي سوراخ به كنار پرت مي كنه ، در همين لحظه سيل مگس از سوراخ به بيرون فوران مي كنه .



Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵
#69

رومسا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۹ چهارشنبه ۷ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۵۰ جمعه ۲۵ دی ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 138
آفلاین
- از روی من پاشو پشمک!
آنیتا با یک حرکت مک بون را به جایی نامعلوم! پرت کرد و همان طور که از سرجایش بلند می شد، پشمهای روی لباسش را تکاند.
- حالا ما کجاییم؟!
آنیتا که مشغول کلنجار رفتن با پشمهای سمج روی شلوارش بود،بدون این که نگاهی به دور و برش بندازد جواب داد:
- خوب معلومه! قزوین!
رومسا عینک آفتابی اش را برداشت و دوباره نگاهی به اطراف انداخت.
- آنیتا یه دقیقه دور و برتو نگاه کن! اینجا بیشتر شبیه بیابونه ها!
مک که بلاخره موفق شده بود خودش را به آنها برساند ، در جواب رومسا گفت:
- مگه اون تابلو رو نمی بینی؟!
و با دست( یا پا!) پنجمش به تکه چوب رنگ و رو رفته ای که با یک میله ی کج و کوله خود را سرپا نگه داشته بود اشاره کرد.
رومسا و آنیتا یه قدم به آن تابلو نزدیک تر شدند و سعی کردند عبارتی را که روی آن حک شده بود بخوانند.
- فکر کنم نوشته قزوین! ولی این که فلشش رو به پایینه!
هر سه نفر نگاهی به پایین پایشان کردند و بعد با تعجب به هم خیره شدند!
- تابلوی قدیمی ایه! شاید به طرف پایین کج شده باشه!
آنیتا که با دقت مشغول بررسی بود جواب داد:
- نه...نمی تونه کج شده باشه...چون قشنگ معلومه که برای نشون دادن پایین اینجوری ساخته شده!
رومسا که معلوم بود حسابی از گرما کلافه شده است، با بی صبری گفت:
- خوب حتما مثل وزارت خونه است دیگه! باید یه راهی باشه که بریم پایین!
مک که تا آن لحظه ساکت مانده بود گفت:
- ایول! پس معلومه قزوین خیلی شهر پیشرفته ایه که زیر زمین ساختنش!



Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵
#68

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
_ مک بون!... تو رو به جون چو اینقدر با اون پشه های لای پشمات ور نرو!
مک بون به حالت در می یاد و دست از اون کار کفیث(!) بر میداره و نگاهش رو رومسا خیره میمونه! آنیتا میبینه مک بون داره به چو خیانت میکنه، در نتیجه خودش هم به رومسا نگاه میکنه ببینه قضیه چیه و میبینه که اوه اوه اوه! توی دستش دو تا پاکت پر از انواع و اقسام شامپو و کرم و این جور چیزای سوسولیه! چینی به بینیش می ندازه و میگه:
_ رومسا؟!.... اینا چیه رفتی پول مفت دادی خریدی؟! اه اه اه! دختره ی سوسول! من که عمرا پول به این چیزا بدم!
رومسا با ناز میگه:
_ ایش!... همینه که اون پسره دراکو شوهرت شده! پسره ی ایکبیری! اه!
آنیتا پوزند میزنه و در حالی که خودشو به پرونده ها سرگرم نشون میده میگه:
_ خوبه من بدون این چیزا دراکو رو دارم! تو که با اینهمه خرت و پرت همون رو هم نداری!!
رومسا سرخ میشه، باد میکنه، کبود میشه و بلاخره با شنیدن صدای دراکو که با ذوق و شوق داره میگه:
_ الحق که زن خودمی، آنیت!
یک عدد جیغ سرخابی متمایل به بنفش میکشه و موهای آنیت و مک رو سیخکی میکنه!
هنوز آنیتا می خواد عمل" و این است خشم آنیتا!" رو، روش اجرا کنه که زنگ تلفن اونا رو به خودشون می یاره!
_ مک بون! گوشی رو بردار!
_ نمیشه آنیت! توی پشمام گیر میکنه!
_ پشمک بی مصرف! فقط به درد نخریسی میخوره! ما تو شهرمون یه خیابون داریم به نام خیابون نخریسی! فکر کنم اهل اونجایی!
بلاخره میپره پشت تلفن و میگه:
_ الو الو من جوجویم!... یعنی چیزه!... دفتر مبارزه با سو استفاده از وسایل مشنگی، بفرمایید؟!... بله؟...
و یهو سیخ وای میسته و بقه پیرهنشو مرتب میکنه و در حالی که عرق از سر و روش می باره میگه:
_ بله قربان !... غلط کردن! بوق خوردن!... بله! ما حالشون رو جا می یاریم! چشم قربان!... امری فرمایشی باشه! نخیر قربان!... خداحافظ قربان! به سلامت قربان!
و بعد از اندکی مکث، گوشی رو میذاره سر جاش و روی صندلی ولو میشه! رومسا با تعجب می پرسه:
_ کی بود آنیت؟!... چرا رنگت پریده؟!... چی شده؟
آنیتا کرواتش رو شل میکنه!( تریپ فیلمای خارجی!) و میگه:
_ جناب اقای عله بودند!... گفتند یه بوقی زده سرور سایتشون رو به هم ریخته و اینا مجبور شدن سایت رو تغییر سرور بدن! و حالا هم همون بوق، سرعت سایت رو کلی خراب کرده و کلا هی اذیت میکنه!* از ما خواستن که اون بوق رو دستگیر کنیم! چون حتما کار یه جادوگر بوده! چون مشنگا این قدرت رو ندارن!
همه به فکر فرو میرن و همینجوری فکر میکنن تا اینکه مک بون میگه:
_ ما اول باید بریم محل وقوع جرم!... یعنی باید بریم به قزوین!...
آنیتا میگه:
_ آره! این بهترین کاره! اما چون پروژه ی عظیمیه، باید دفتر کاراگاهان رو هم در جریان بذارم!
و میپره پای تلفن و شماره 12345676890 رو میگیره!:
_ الو سلام! تو جنی یا سانتور؟... خودتی سانتور؟ خوبه خوبه! اوکی! به اون جن بگو بعدا مشاعره میکنیم!... ببین سانتور قضیه اینه که ....
و بعد از اینکه قضیه رو شرح میده، میگه:
_ پس شما هم از همینجا تحقیقاتتون رو شروع کنید! اوکی! بای!
و گوشی رو تقی میذاره سر جاش. اونوقت رو میکنه به مک و رومسا و میگه:
_ خیله خب بچه ها! باید بریم قزوین، محل وقوع جرم!
و ناگهان هر سه به سوی قزوین اپارات میکنن:
پاق!
----------------
* به غیر از تغییر سرور، بقیه حرفا الکی بودن! محض سوژه دار شدن!
پ. ن: لطفا به دفتر کاراگاهان هم توجهکی داشته باشید!( ک تکبیر!)


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۵
#67

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 256
آفلاین
مک با یک حرکت سیصد و شصت به طرف عقب برمیگرده که در بره ، اما با در بسته مواجه میشه و نمیدونه چی کار بکنه!
ادی: در بسته بید، تو اینجا موندگاری! برای همیشه!
مک در حالی که اشک توی چشماش جمع شده: نه ...نمیشه...یعنی من تا آخر عمر اینجا بمونم و غریب بمیرم نه! امکان نداره...چو... بقیه!
ادی: به هیچ ربطی نداره فضولی اضافه ، نتیجش همینه!
مک: آخه... (دوباره به طرف در برمیگرده ، بلکه در دلش به حالش بسوزه و باز شه ، اما باز نمیشه!) جون مرلین ...
آهسته سرش رو به پشماش نزدیک میکنه و زیر لب میگه: فوت...آنیتا...صدای منو میشنوی؟!
صدای آنیتا : آره... کجایی؟این سوسکه..وای مامان.. سوسکه داشت میومد طرفم!
مک:چه مشکوک!
آنیتا: خوب بگو چته؟!
مک: من توی اتاق گیر افتادم...ادی و بقیه اینجان...من رو تهدید کردن...کمک...
آنیتا: باشه، ما اومدیم ؟ فقط سعی کن که رد گم کنی و ترستو نشون ندی!
مک: اوکی!
بعد با اعتماد به نفس و قیافه جدی میره طرف ادی ، یقه ادی رو میگیره و بلندش میکنه:" تو فسقل چی میگی؟!
ادی: حمید؟
حمید: گروهه تبرکه! هه هه هه...
.
ناگهان برادر حمید و دوستانش از در وارد میشن....
مک: بازم شما؟!!!!!


همه چیز همینه...
Only Raven


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
#66

لونا لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۲۵ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷
از اون ورا چه خبر؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 339
آفلاین
آنیت : 1...2...3!!!

بووووووووووم!!!

توی اتاق یه انفجار رخ داده و در اتاق پرت می شه و تو راه می خوره تو سر مکی و بعد می خوری تو چشم رومسا و بعد لای موهای آنیت گیر می کنه و با آنیت پرت می شه یه گوشه ای می خوره تو دیوار ... آنیت احساس می کنه هزار تا دراکو دارن دور سرش می چرخه ... چشماش سیاهی میرن و بعد ...

رومسا : این چی بود دیگه؟! ...
مکی : بلای آسمانی بود!!!

بـــــــــــــــوووم ... اینبار یه صدای بلند تر و وحشتناک تر میاد و بعد ...

رومسا : اینا چی ان؟!!!!

در همین لحظه یه پیکر سیاه و کوچیک از اتاق می زنه و بیرون و فرار می کنه ...

نارسیسا : آآآآآآآآآی سوســـــــــــــــک!! ... کمک ... کمــــــــــــــــک!
مکی : سوسک هوووومک چه مشکو ....

یه پیکر سفید دیگه که از اتاق میاد بیرون مانع ادامه ی حرف مکی می شه!!!!

مکی : وااااااااااای هــــــدی!!!

اما جغد بدون توجه به اطرافش دنبال سوسک ( پیکر سیاه ) فرار می کنه و می ره!

مکی : هووووووووم خیلی مشکوکه!
رومسا : زیادی مشکوکه!!
آنیتا هم که تازه به هوش اومده می گه : به شدت مشکوکه!!! .... منتظر چی هستین بی عرضه ها؟! ... بدویین باید بگیریمشون! ... مکی تو باید بری ببینی اون تو چه خبره! ... رومسا دنبال من بیاد هر چی هست زیر سر اون سیاه و سیفیداست!
مکی : خب منم می خوام بیام دنبال سوسک! ...باور کن پشمام خاصیت آنتی سوسکی دارن می تونم بکشمش! ...
آنیت : ما این جا هیشکی رو نمی کشیم!!
رومسا : وااااااااای من از سوسک می ترســــــــــم ... می شه مک به جای من بیاد آنیت؟!
آنیت : نه خیر آقا جان بچه بازی که نیست ... هر چی من می گم باید انجام بدین وگرنه اخراج! ... ( این است آستاکبار آنیتا آستاکباریوس آستاکبار دوست! )
رومسا : آنیت جون تلافی می کنم!
آنیت : چیزی گفتی رومسا؟!
رومسا : نه من غلط بکنم چیزی بگم!
آنیت : خوبه ... بدو ... اون دو تا خیلی دور می شنا!
مکی : رومسا جـــــــون برو دنبال شطرنجا بگرد ( کنایه از سیاه و سیفید! )
رومسا : بازم همدیگرو می بین ....

آنیتا دست رومسا رو میگیره و می کشه و مانع ادامه ی حرف رومسا می شه ... و مک بون که حالا تنها شده بود می ره که ببینه توی اتاق چه میگذره در حالی که تمام پشمای وجودش بندری می رفتن!! ... وارد اتاق می شه و بعد یهویی در بسته می شه!

ادی : منتظرت بودیم مکی جـــــــــــــــــون!!!



و این داستان ادامه دارد ....


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۱۰ ۲۲:۴۲:۳۲








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.