هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۵
#89

مری تاتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۳ یکشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۵۳ جمعه ۳۱ تیر ۱۳۹۰
از سوری، لیتل ونیگینگ،ویستریاواک،شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 283
آفلاین
ببخشید اگر بخوام در الف دال ثبت نام کنم باید رول بنویسم تا تایید
شه بعد ثبت نام کنم؟

بعله شما باید یه پست رولی بزنید تا بعد از نقدش شما رو تائید کنیم تا بتوانید در ارتش فعالیت کنید
اوتو بگمن


ویرایش شده توسط اوتو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۸ ۱۳:۰۵:۳۱

می دونی اینا رو من چند وقت پیش نوشتم؟؟؟؟؟اما چون عتیقه شدن قیمتین عوضشون نمی کنم!!

-------------


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۸۵
#88

آرتور ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۳ پنجشنبه ۵ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۲۳ جمعه ۲۹ بهمن ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 390
آفلاین
آرتور در جلوی دروازه ظاهر شد.
به داخل مدرسه رفت.در طول راه هیچ کس را ندید.
-یعنی اینجا چه خبره؟ چرا هیچ کس بیرون نیست؟؟؟؟؟
کمی جلوتر میرود.در راه به هری برخورد می کند.
- سلام آقای ویزلی
- سلام هری بقیه کجان؟
- خود معلما توی دفترشونن، دامبلدور هم همینطو، بچه ها هم توی اتاق ضروریات هستن.
- مگه اونجا چه خبره؟
- اونجا ارتش دامبلدوره.
- اونجا چیکار می کنین؟
- دفاع در برابر جادوی سیاه یاد می گیریم.
- معلمش کیه؟
- خوب، خودم.
- عالیه میشه منم راه بدین؟
- ولی اونجا مال دانش آموزان است.
- اما...
- باشه آقای ویزلی شمام بیاین.


آرتور جان از اول میگم تا بدونی اشتباهاتت کجاست
اولا معلومه که یه پست حول حولکی نوشتی چون اگه کمی به پستهای اعضا نگاه میکردی متوجه میشدی که اینجور پستها زیاد تو ارتش کارایی ندارند.

اولا این دیگه همه میدونند که کسی حق ظاحر و یا غیب شدن در هاگواتز را نداره پس چرا نوشتی "آرتوردر جلوی دروازه ظاحرشد "

پست از نظر سوژه بسیار ضعیف بود .چون هم گنگ بود و همه نیمه تمام گذاشته بودی،بهتر بود اول یه فضا سازی در اول پست میاوردی بعد شروع میکردی به دیالوگ .چون تو بعد از یک جمله تند رفتی از دیالوگ استفاده کردی که این اصلا خوب نیست

دیالوگات نیز در حد ضعیف بودن چون باعث نمیشدند که خواننده بیا پست رو بخونه و فقط برای زیاد کردن حجم پست بود .وگرنه بودن یا نبودن آنها اصلا تاثیری بر پست نداشت

همیشه در زدن پستهای نمایشنامه ای توجه کن،هیچ وقت پست رو با دیالوگ آغاز نکن، و همچنین پایان پست رو با دیالوگ تموم نکن
از توصیف حالات و اشیاع و عناصر دیگر در پست استفاده کن

سوژ سوژ این رو باید بیشتر بقیه بهش توجه داشته باشید
اینم توجه داشته باش که اون شخصیتها ی در کتاب هستند در اینجا نیستند پس ببین چه کسانی رو در پست میاری

وای چقدر نقدای من زیاده
فعلا تائید نشد


ویرایش شده توسط اوتو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۶ ۲۰:۱۸:۱۸

عاقلان دانند...


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۸۵
#87

لونا لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۲۵ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷
از اون ورا چه خبر؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 339
آفلاین
هوا تاريک بود چشمانم جايي را نمي ديد سوز وحشتناکي تمام بدنم را مي لرزاند بي اندازه سرد بود تنها منبع روشنايي دانه هاي برفي بودند که از آسمان به زمين مي ريختند از چيزي که ميديدم بي اندازه مي ترسيدم ... نگاهم خيره بود ... قسمتي از هوا در ميان آن سرما گويي از جنس ديگري بود ... سرما هر لحظه شديد تر مي شد ... به اين فکر ميکردم که کاري که مي خواستم بکنم درست است يا نه ... احساس مي کردم خون در رگ هايم منجمد شده است ... دوباره سعي کردم فکرم را متمرکز کنم ... اما سرما اجازه نمي داد ... پس بدون توجه به صداهاي هشدار دهنده ي درونم جلو رفتم ... جلوتر ... سرما در قلبم نيز نفوذ کرده بود ... با انگشتم آن قسمت از هوا را لمس کردم و بعد ... صدها صدا مانند کشيده شدن ناخن بر روي تخته سياه به گوشم رسيد ... و بعد صداي جيغ زني مرا به خود آورد ...

- نه ازتون خواهش مي کنم ... اون هنوز بچست ... هنوز وارد نيست ... اون نمي تونه ...

صداي مار مانندي که سرمايش تا مغز استخوانهايم نفوذ مي کرد وجودم را لرزاند ... اکنون گرما برايم غير قابل تصور شده بود :

- اون بايد تاوان گناه پدرشو بده نارسيسا!!

- خواهش مي کنم ... خواهش مي کنم... دراکو نمي تونه!!

- اگه يه بار ديگه اين کلمه رو به زبون بياري کاري مي کنم که از زندگي سير بشي ...

صداي زن خاموش شد و در عوض صداي هق هق و ناله اش بلند شد ...

ديگر چيزي نفهميدم .. سرم گيج مي رفت و چشمانم جز سياهي چيزي نمي ديد ...

****************************************
- خانم لاوگود ... حالت خوبه؟

چشمانم را باز کردم ... همه جا تار بود و تصوير ها مبهم... کم کم توانستم تصوير ها را از هم تشخيص دهم ... و بعد نگاهم با نگاهي نافذ بر خورد کرد .... نگاهي نافذ که از پشت عينکي نيم دايره اي به من خيره شده بود ... با چشماني خسته لبخندي بر لب آوردم ... پروفسور دامبلدور نيز لبخند مي زد ... و بعد تازه من يادم افتاد که چه چيز هايي شنيده ام ...

براي پروفسور هر چه را که شنيده بودم تعريف کردم ... نگاه انديشمندش روي نقطه اي نا معلوم خيره ماند و مدتي در فکر فرو رفت ...

ناگهان دردي را در قلبم احساس کردم چهره ام در هم رفت و ناله اي کوتاه کردم ... پروفسور دامبلدور که گويي تازه متوجه حضور من شده بود گفت :

مي دوني چيه خانوم لاوگود؟

با نگاهي پرسشگر به او خيره شدم ...

- به نظر من بهتره تو هم توي الف دال فعاليت کني چون نشون دادي که لياقتشو داري!!

با اين حرف گويي تمام خستگي آن شب از بدنم خارج شد ... و بي صبرانه در انتظار مرخصي از درمانگاه ماندم ...


________________________________________

يه ذره زيادي خودمو تحويل گرفتم ولي شما به بزرگي خودتون
ببخشين ...




خوب اینم اولین نقدمن به عنوان ناظر ...

خب میریم سراق پست شما. اول از شروعت میگم که واقعا زیبا و تاثیر گذار بود آفرین خیلی خوب فضاسازی کرده بودی من که رفتم تو بحرش

اون قسمت دیالوگ اول پست واقعا قوی بود خوشم اودم این قسمت اول دیالوگ میشه گفت خودش یه سوژه ی عالی برای داستان بود .
اما پست بعد از شروع قسمت دوم دیالوگ خیلی افت کرد تا جائی که دیگه خواننده رمقی برای خوندنش نداشت دامبلدور به نظر من اضافی بود :

مي دوني چيه خانوم لاوگود؟ کمی مسخره به نظر میاد. یعنی دامبلدور که نمیاد بایه زن اینجوری حرف بزنه به نظر من خیلی زود قضیه ارتش رو مطرح کردی بهتر بود کمی کشش میدادی

من چند بار گفتم و باز میگم ارتش الف دال یه ارتش مخفیه دامبلدور هم نمیدونه پس نباید در پستهاتون اینو بگید.

منتظر فعالیت شما در ارتش هستم.
خوب تائید شد..........اوتو


ویرایش شده توسط اوتو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۶ ۱۶:۰۹:۲۱
ویرایش شده توسط اوتو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۶ ۱۶:۱۹:۰۵



Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۵
#86

اوتو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۰ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۲ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶
از اون بالا جغد میایَ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 286
آفلاین
آراگوگ
آنیتا گفته بودبا تازه وارد ها خوش اخلاق باش اما من که بد اخلاق نیستم .اینو ببینید

آراگوگ جان بزار مدتی از این عضویتت تو سایت بگذره بعد برو ارزشی نویس شو
پست تو اصلا نامفهوم بود میشه گفت بدون سوژه بودآخه ارتش چه ربطی به محفل داره که نوشتی باید بری لیاقتت رو به محفل نشون بدی پس لطفا توجه کن قضیه محفل از ارتش جداست پس پستهای اونجا رو تو اینجا نزن.
اخه نمیدونم چرا هر کی میاد زود میره ارزشی نویس میشه برای ما بابا بزارید کنار این ارزشی نویسی رو
پست بیش اندازه دیالوگ داشت یا اینو بگم کلا دیالوگ بود که اصلا ربطی به ارتشم نداشت
پست خیلی بی ناموسی بود عزیز یکمی توجه کن من اینجور پستها به هیچ وجه تائید نمیکنم حتی اگه بهترین پستون هم باشه .
در آخراینو بگم من به هیچ وجه پستهای ارزشی رو در اینجا تائید نمیکنم .جاهایی زیادی از سایت هست که برای ارزشی نویسیه پس ارتشو از هدفش خارج نکنید.

یه پست دیگه در رابطه با ارتش بنویس و از فضاسازی سوژه و دیالوگهای قوی اسیتفاده کن

تائید نشد........اوتو


بارون خون آلود


خوب پست اصلا ربطی به ارتش نداشت مثله پست آراگوگ بود گنگ و بدون سوژه بود.
همیشه اول پستی رو که میخواهی بزنی تو یه جایی ببین اصلا پست ربطی به اون موضوع داره یا نه چون من اصلا هیچ تشابهی در پست در رابطه با ارتش ندیدم
ازسوژه قوی ،فضاسازی توصیف دیالوگ های قوی .ریتم پست و چند مورد دیگه که باید خودت توجه کنی استفاده کن.

فعلا تائید نشد..........اوتو


جان رانکلاو


دوست عزیز پست معلومه که تقریبا برگرفته از پست آراگوگ هست چون
پست بدون فضاسازی
دیالوگ زیاد از حد اما ضعیف
سوژه ی ضعیف
و چند مورد دیگه هم هست
مثله اینکه اصلا توجه نکردید چون خیلی شروع خوبی برای پست نبود
اینکه یه دفعه در باز ومیشه و جان وارده سالن میشه کمی ضایع بود مثله اینکه اونجا اتاق ضروریات هست ها
درسته اینجا ارتشه اما شخصیتها فرق میکنه پس وقتی میخوای یه شخصیت رو وارده پست کنی ببین آیا اون شخصیت تو ارتش وجود دآره یا نه
از سوژهای خوب استفاده کن برو به پستهای چند نفر از اعضای فعال ارتش رو بخون میفهمی چی میگم

باز یه پست دیگه بزن اما بیشتر توجه کن


تائید نشد........اوتو


ویرایش شده توسط اوتو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۹ ۱۳:۳۹:۴۵

فعلا با این حال میکنیم...


شخصیت جدید


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۰:۲۶ دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۵
#85

جان راونکلاو old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۹
از مثلث برمودا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 181
آفلاین
اهم اهم....جلسه رسمي است.
هري داشت سخنراني اول كلاس رو شروع ميكرد كه در باز ميشه و يه پسر خوشتيپ مياد تو.
مرد:سلام آقاي پاتر.من جان راونكلاو هستم.اومدم عضو ارتش بشم.
هري:بله؟چي چي راونكلاو هستين؟عضو چي ميخواين بشين؟
جان:من جان راونكلاو هستم.ميخوام عضو الف دال بشم.
هري:اهم اهم....خوب ميتوني بشي!ولي يه سري چيزا....يعني تست ازت بايد بگيرم.
جان در حالي كه داشت سرش رو مي خواراند با تعجب به صورت هري نگاه كرد.
جان(با خودش):اه....جالا هر جا كه ميريم بايد تست بديم.اينم يكي ديگه.
جان:باشه عزيز من در خدمتم.
هري دستش رو گذاشت رو زخمش.بعد يهو داد زد:
هري:آراگوگ رو كه ميشناسي؟به اون گفتم هر وقت تونستي مك گونگال رو بيرون كني عضوت ميكنم.اون نتونست.تو اگه تونستي عضوت ميكنم.
جان: مك...مك....مك گونگال؟؟؟
هري:آره.هر وقت تونستي.بيا!!!
سپس جان رو بيرون ميكنه و ميره سر ادامه ي سخنرانيش...
جان:بابا ابن ديوونه اس.مك گونگال مديره ي هاگوارتز.ولي نه من بايد عضو بشم.ميدونم چي كار كنم.ناسلامتي به من ميگن جان ها!!
بدوبدو ميره تا ميرسه دم دفتر.
جان:بايد يه جوري بكشمش بيرون.
اين طرف و آنطرف رو نگاهي ميكنه.بعد ميگه:نه خودم برم تو بهتره.
واژه ي رمز رو ميگه و داخل ميشه.در ميزنه.در باز ميشه و جان وارد اتاق ميشه.
جان:سلام پروفسور!
مك گونگال:سلام.تو بايد جان باشي.همون ريونيه.شاگرد باهوش و درجه يك ريون!
جان:بله پروفسور من جانم.ولياينطوري كه شما ميگين نيست.
پروفسور:خوب كارت چيه؟
جان سريع چوبش رو در مياره ميگيره طرف مك گونگال.
جان:الان نشونت ميدم كي زرنگ تره.
مگ گونگال كه چوبش رو بقل قدح جا گذاشته بود به اين حركت غير منتظره نگاه ميكنه.جان بلافاصله يك طلسم فرمان طرف مك ميفرسته.
....ادامه دارد....



Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۵:۵۶ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۵
#84

بارون خون آلود old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۷ دوشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۰۷ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۶
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 64
آفلاین
داشت برای خودش می رفت.
بارون:اه چه روز خسته کننده ای!!!!!!
نیک سراسیمه از راه رسید.
نیک:بارون.....پیوز داره کلاس اولی ها رو با جوهر تیر بارون میکنه!!!
بارون:چی؟....با جوهر ؟ خودم الان حسابش رو میرسم !!!!
نیک راه را به بارون نشان داد.
همه کلاس اولی ها با لباس جوهری آنجا ایستاده بودند.
بارون: پس پیوز کو؟
نیک: ن..ن..میدونم!!!!شا..شا..شاید رفته یک خ..خرابکاری دیگه بکنه!!!!
بارون:تو منو دست انداختی؟
نیک : ن...ن...ن..نه!!!
بارون : خود پیداش کردی به من خبر بده
نیک:باشه!!!
نیک رفت و بارون را تنها گذاشت.
بارون: اه مهمونی دیر شد!!!!!
ناگهان در راه به پیوز برخورد.
پیوز:س..س..سلام
بارون:تو کلاس اولی ها رو جوهری کردی؟
پیوز:نه یعنی بله
بارون: الان عجله دارم وقتی برگشتم حسابت رو میرسم.


هیچ وقت با ناظران ور نروید
چون عاقبت خوشی نداره!!!


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۸۵
#83



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۷ سه شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۸ شنبه ۶ خرداد ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 19
آفلاین
دختري زيبا، خوش اندام و گل اندام، با موهاي طلايي و چشمان آبي براي عضويت در الف دال حاضر شده بود، نگاه ها به او خيره بود، همه الف دال را فراموش كرده بودند...
نه! اون فقط يك عنكبوت بدتركيب، بي ريخت، لاغر مردني، با موهاي بنفش و چشم هاي قرمز بود كه هيچ كس عنكبوت هم حسابش نمي كرد! ولي عجب توهمي بود! :D
آراگوگ: خانوم! زن من مي... ببخشيد! يعني من مي خوام توي الف دال ثبت نام كنم!
هري: اولا كه خانوم باباته! من پسرم! دوما پيري! تو اصلا مي دوني الف دال يعني چي كه مي خواي توش ثبت نام كني؟
آراگوگ: مگه انجمن لاشه فروش هاي دم كلفت آدم كش لات نيست؟
هري: اي هم خاك بر سرت! الف دال مخفف انجمن لوس هاي فسيل صفت داركوب منش آنگولايي لخت!
آراگوگ: خب من هم كه همين رو گفتم!
هري: آره جون عمه ات! ببين عمو! تو هم پيري! هم بي ريختي! هم آخر جوادي! يك ذره هم رگه هاي قنبري داري! نه! به همين راحتي نميشه! بايد لياقتت رو به محفل ثابت كني!
آراگوگ: چه طوري مثلا خانوم؟
هري: اولا باور كن من خانوم نيستم! دوما اگر مي خواي لياقت خودت رو ثابت كني بايد بري و با اژدهاي پير هاگوارتز يعني مك گونگال دسته و پنجه نرم كني و حالش رو به بدترين نحو ممكن بگيري!
آراگوگ: مي دونم كه شوخو مي كني! خب پس...
هري: مگه من با تو شوخي دارم دنبه! جمعش كن ببينم اون قيافه مردني ات رو! تا نظرم عوض نشده بدو برو گمشو و لياقتت ثابت كن بي لياقت معتاد!
---
آراگوگ: خب بر اساس اطلاعاتي كه من دارم اين اژدهاي پير از عهد وروره شاه تا حالا چمبره زده روي مدرسه دست بردارش نيست! حالا ما يا بايد مدرسه رو از چنگش در بياريم كه عملا غيرممكنه يا بايد...
مك گونگال: اي عنــــكبوت زشت بدتركيب! تو اينجا توي مدرسه من چي كار مي كني؟ داري مدرسه خوشگلم رو به گند مي كشي!
آراگوگ: اين از كجا پيداش شد؟ حالا من چي كار...
يك دفعه مك گونگال دهنش رو باز مي كنه...
آراگوگ: نه! تو رو خدا من رو كباب نكن! غلط كردم! تو رو خدا خانوم!
مك گونگال: چي ميگي تو! يعني خميازه هم نكشم؟
آراگوگ: آهان! خب خيالم راحت شد! فكر كردم مي خواي آتيش بدي بيرون از دهنت! خب پس من از مدرسه شما ميرم بيرون ديگه!
مك گونگال: آره برو! فقط زودتر چون من و فيلچ اينجا كار داريم!
آراگوگ از اتاق ميره بيرون و در رو مي بنده!
(داخل اتاق)
فيلچ از راه ميرسه!
فيلچ: سلام مينروا! زودتر بريم صيغه رو بخونيم تا كسي ما رو با هم نديده!
مك گونگال: بريم عزيزم! فرشته ي مهربونم!
فيلچ كه از خوشحالي داره جفتك ميندازه كله رو مياره جلو تا به نشان قدرداني يك ماچ از روي پروفسور بكنه اما...
آراگوگ: دو كبوتر عاشق رو معرفي مي كنم! مك گونگال و فيلچ!
آراگوگ در آستانه در به همراه جمعيت عظيمي از دانش آموزان مدرسه واستاده!
مك گونگال دمپايي رو در مياره و محكم مي زنه توي كله فيلچ!
مك گونگال: بچه پر رو! اين چه غلطي بود كه مي خواستي بكني!؟ برو شوهر بابات شو!
فيلچ: پيري! آخه اگه من تو رو نگيرم كه تا آخر عمر كسي پيدا نميشه باهت ازدواج كنه!
و مك گونگال و فيلچ همچنان كه دارن دعوا مي كنن از اتاق ميرن بيرون و قهرمان داستان ما (يعني آراگوگ) تا آخر عمر زندگي خوب و خوش پر از لياقتي را آغاز ميكنه!
اين بود انشاء ما!


پادشاه آراگوگ، پادشاه است! :brush:


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۸۵
#82

اوتو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۰ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۲ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶
از اون بالا جغد میایَ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 286
آفلاین
یوان ابر کرومبی

شروع خوبی بود فضاسازیت خیلی خوب بود برای یک تازه وآرد
سوژه ی خوبی هم برای پست انتخاب کرده بودی
دیالوگات نمیشه گفت ضعیف بودند اما قوی هم نبودند سعی کن دیالوگ را وقتی که میبینی لازمه تو پست بیار
صحنه های اکشنت در عین هیجانی که خواننده میداد اما رقبتی برای خوندن برای آدم ایجاد نمیکرد بعضی از جاهای پست خیلی خسته کنند بود اگه بیشتر رو این قسمت کار میکردی پست خیلی خوبی میشد.
معلومه که بعد ازتموم کردن پست اصلا اونو نخوندی چون پر از غلط های املائی بود
آوادا نه آوارا
سمت نه ست
همینطور جمله بندیت هم تو چند جای پست مشکل داشت مثلا:
از سر تا پا خیس شده بودم نفسم از ترس در آمده بود
همینطور که سر تا پا خیس شده بودم از ترس نفسم بیرون نمی آمد

دستم رو کردم توی جیب شلوارم تا چوبدستیمو در بیارم
دستم رو تو ردایم بردم تا چوب جادوئیم را در بیارم(جادوگرا زیاد چوبشانو تو ردایشون میزارند نه تو جیبشون)

خوب تائید شد... اوتو


خوب جناب Hengist Woodcraft

خوب به نظر من سوژه ای که انتخاب کرده بودی بسیار خوب بود
اما بعضی از جاهای پست خیلی کم رنگ بودند،مثلا میتونستی اونجائی که مرگخوارها به خانه حمله میکنند رو کشش میدادی و خیلی درد ناک جلوه میدادی پست محشری میشد.
در قسمت دیگه پست نوشتی که
بین حرفاش فهمیدم دخرش با یکی دیگه که اسمش یادم نیست یک گروه تشکیل دادن به نام ارتش دامبلدور
خوب ارتش ما مخفیه پس نباید آلبوس از این مسئله اطلاع داشته باشه ،یه جور مینوشتی که اتفاقی با آنیتا واوتو بر خورد میکنی و اونا یه جور ارتشو بهت معرفی میکنند سعی کن با دلیل بیار نه همین جوری بنویسی
فضا سازی .اصلا ازش استفاده نکرده بودی که باعث افت پست شد . همیشه تو پست از فضا سازی استفاده کن ،توصیف حالات اشخاص. مکان و غیره رو میگم
خوب ببینم چیکار میکنی با همین سوژه پسته دیگه ای بزن
منتظرم
تائید نشد...اوتو


ویرایش شده توسط اوتو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۱ ۲۱:۱۲:۱۹

فعلا با این حال میکنیم...


شخصیت جدید


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۸:۲۴ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
#81

هنجست وود کرافتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۶ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۳۱ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از Hogsmeade
گروه:
کاربران عضو
پیام: 30
آفلاین
رو قالیچه تو حیاط خونمون لم داده بودم . داشتم بازی بچه هامو نگاه می کردم . چقدر ناز و با احساس ، صمیمیت و صداقت کودکانه در نگاهشون موج می زد . یک دفعه حواسم اومد سر جاش . یکی داشت در می زد . درو باز کردم . دیگه نفهمیدم . رفتارم به فرمان خودم نبود . نه ....... ، نمی تونم ، اونا بچه های من هستن . نه ..... ، آواداکداورا . این طلسم از دهن من خارج شد و دیگه نفهمیدم . وقتی به هوش اومد جز خانه خرابه ای در اطرافم ندیم . به این طرف و آن طرف می دویدم . نه هیچ کس نبود . وای خدای من .... صدایی بالای سرم شنیدم ، سرم را بالا کردم و از دیدن صحنه عضلاتم سست شده بود ، علامت شوم .
از اون ماجرا 7 سال می گذره . خونم رو ترک کردم و اومد به دهکده ای که ساخته بودم . هاگزمید ماوای اولیه من ولی چه سود که با ناراحتی به آن جا قدم می گذاشتم . هنوزم که هنوزه کابوس اون روزو می بینم . نه ، نمی تونم . تنها چیزی که جوشش این خشمو تو من آروم می کنه انتقامه ، انتقام .
سال قبل که برای سالگرد خانوادم رفته بودم مزارشون ، دامبلدورو اونجا دیم . عجب مرد با معرفتی بود . با هم درد دل کردم . از اوضاع مدرسه پرسیدم . بین حرفاش فهمیدم دخرش با یکی دیگه که اسمش یادم نیست یک گروه تشکیل دادن به نام ارتش دامبلدور . با خودم فکر کردم من که بیکارم و دارم از درون می سوزم ، پس چرا کاری نکنم که بتونه این خشم رو از بین ببره و بتونم از اون پلید انتقام بگیرم . پس حرکت کردم به سوی مدرسه . به اونجا که رسیدم ، فهمیدم بچه ها رفتن گردش به دهکدم ، چون خیلی خسته ام همین جا منتظر می مونم تا بیان و ببینم که بزرگتر ها رو هم قبول می کنن یا نه ؟


[url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ جمعه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۵
#80

یوان ابرکرومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۲۹ جمعه ۸ خرداد ۱۳۸۸
از تو جوب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 65
آفلاین
توی کوچه های تاریک وخلوت لندن قدم بر می داشتم.اون شب کوچه ها انقدر تاریک بود که مثل شهر ارواح شده بود.چه کسی فکرمی کرد توی اون تاریکی شب یک مرگخوار جلوت ظاهر بشه ؟
از سر تا پا خیس شده بودم نفسم از ترس در آمده بود.مرگخور سیه پوش جلوم وایساده بود آن شب بدون مهتاب اینقدر تاریک بود که فکر کنم مرگخوار هنوز تشخیص نداده بود که من جلوش وایساده ام .داشت دور و اطرافشو نگاه می کرد.انگار داشت برای کسی جاسوسی می کرد.امدم در برم که پام به سنگی گرفت و افتادم زمین.
_لوموس
نور خیره کنده ای همه جا رو فرا گرفت به طوری که به نظر آمد چراغ یکی از خانه های اطراف روشن شد.
دستم رو کردم توی جیب شلوارم تا چوبدستیمو در بیارم.ولی در همین حال مرگخوار با اشاره به چوبدستی خودش روبه من گفت:
به به پسر کوچولوی مشنگ این چراغ قوه است عزیزم چیز خطرناکی نیست فقط با تومن یه کار کوچولو دارم.
من فهمیدم که می خواست دخلمو در بیاره پس وارد عمل شدم وقتی چوبدستیمو در آوردم حسابی جا خورد.
_اه هم نوع ما هم که هستی.پس حسابت یک جای دیگس جادوگر کوچولو.
من که یک هو از جا پریدم بهش گفتم:
_به من نگو کوچولو پست فطرت من باهات دوئل می کنم.
_نه عزیز تو نمی تونی چون که وزارت می فهمه و از هاگی(منظور هاگوارتز است) بیرونت می کند تازه من به خاطره خودت هم میگم چون تا چند دقیقه ی دیگه چند تا دیگه از بروبچ هم میان. ولی حالا اصرار داری ...گوش به فرمان
باد سردی در مغزم می پیچید انگار که سلول های مغزم یکی پس از دیگری از کارمیفتادند.صدایی در سرم می گفت سرتو بکوب به دیواربه .سمت دیوار پیش می رفتم ولی یهو به خودم گفتم من هرگز همچین کار احمقانه ای نمی کنم.کم کم داشتم حالت عادی خودم رو به دست می آوردم.من در برابر طلسم فرمان اون مقاومت نشان داده بودم.
در همین موقع مرگخوار گفت:آورا..
ولی من نذاشتم را قطع کنه و سریعا گفتم:اکسپلبارموس
دیگه از ست مر گخوار کاری بر نمی امد چون من اونرو خلع سلاح کردم. مرگخوار به ناچار تسلیم شد.
وگفت:همیشه که تو برنده نیستی.
بعد اپاراتی کرد و رفت.
توی کوچه های تاریک به سوی خونه قدم برمی داشتم نمی دونست هم که باید خوشحال باشم یاناراحت.
خوشحل از اینکه یک مرگخوار خرس گنده رو شکست دادمو ناراحت از اینکه از هاگوارتز اخراج می شم با خودم گفت بی خیال بابا مگه بچه های الف.دال مردن اونا ازم دفاع میکنند.پس با خیال راحت به سوی خونه رفتم تا از نامه های وزارت خونه استقبال کنم.


فکر کنم من دهنمو ببندم بهتر باشه







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.