هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خبر گزاری جادوی سفید
پیام زده شده در: ۱۰:۵۵ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
#79

نیوت اسکمندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۵۹ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
از دور دست ....
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 198
آفلاین
مأموريت الف.دال / ادامه پست سارا / با آليشيا هماهنگ شده , خودش منو راه داده :

" دفترچه خاطرات تام ... كسي وارد نشه "

ناگهان صدايي از طرفي كه آنها ا'ده بودند به گوش رسيد و همگي چوبدستي ها را بيرون كشيدند كه شخصي وارد شد و با چوبدستي هاي آنها روبرو شد . سارا گفت :
- تو كي هستي ؟ اينجا چيكار مي كني ؟
شخص كه كمي وحشت وجودش را فرا گرفته بود با صدايي لرزان گفت :
- م ... م ... من نيوت اسكمندر هستم . با خانم اسپينت صحبت كردم , ايشون گفتن كه منم بيام و در اين مأموريت به شما ياري بدهم .
سارا گفت :
- از كجا حرفتو باور كنيم ؟
و اليور و جرج و فيلي و باب با سر حرف او را تصديق كردند و سارا ادامه داد :
- اگه تو يه جاسوس باشي چي ؟
نيوت گفت :
- نه نيستم . خب يه نفر مي تونه غيبت بشه و پيش خانم اسپينت در دفترش ظاهر بشه . بعد ازشون بپرسه .
سارا به بقيه اشاره كرد تا بيايند آن طرف و بحث كنند و پس از چند دقيقه كه سرها خيلي به هم نزديك بودند ... سارا آمد و گفت :
- فيلي اينكار رو مي كنه .
و فيلي آمد و گفت :
- پس من همين الان مي رم .
... پس از اينكه فيلي رفت سارا تمام ماجراي مأموريت را از سير تا پياز براي نيوت تعريف كرد و گفت :
- اين دفترچه رو ما به عنوان مدرك پيدا كرديم . حالا بايد اونو بخونيم ببينيم چي توش نوشته .
و به همه گفت كه بيايند و در كنار او بنشينند تا همگي آن را با هم بخوانند .
... سا را دفترچه خاطرات را باز كرد و با منظره از هيچگونه نوشته روبرو شد و گفت :
- اين چيه ؟
و دفترچه را با سرعت ورق زد و ادامه داد :
- توي اين كه چيزي ننوشته .
جرج گفت :
- خب شايد بايد اونو كتك بزنيم . اونوقت شايد به حرف بياد .
سارا گفت :
- نه ! مگه آدمه .
اليور گفت :
- من مي دونم . صد در صد با يه وردي چيزي اينو مي شه خوند .
باب گفت :
- خب با چه وردي ؟
نيوت كه كمي به فكر فرو رفته بود ناگهان فرياد زد :
- اپاره سيوم !!!
جرج گفت :
- خب ! اين چيه ؟
سارا كه انگار موضوع را فهميده بود گفت :
- با اين ورد مي شه نوشته ها رو خوند . خب نيوت چون تو اين ورد رو فهميدي پس حتما مي توني ازش استفاده كني .
نيوت گفت :
- نه . من با اين ورد يكم مشكل دارم . ولي مي دونم باب به راحتي مي تونه اينكار رو انجام بده .
سار رو به باب كرد و دفترچه را به او داد و گفت :
- خب . شروع كن .
و باب از جا بلند شد و چوبدستي را بيرون كشيد و رو به دفترچه گفت :
- اپاره سيوم !!!
و دفترچه را باز كرد و گفت :
- عاليه !!!
و آن را با سرعت ورق زد و گفت :
- ايول نيوت ! چه فكري . يه عالمه چيز نوشته . بيا سارا ببينش .
در اين هنگام فيلي رسيد و گفت :
- درسته و نيوت با ما كار مي كنه . خب چي شده ؟ به جايي رسيدين ؟
سارا گفت :
- آره . البته با كمك همين نيوت اسكمندر جوان .


ویرایش شده توسط نيوت اسكمندر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۱۲:۲۰:۳۰
ویرایش شده توسط نيوت اسكمندر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲ ۲۱:۰۶:۲۲


پیام زده شده در: ۳:۵۲ شنبه ۲ تیر ۱۳۸۶
#78

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
« مأموریت الف دال! »
پست اول :

مرکز فرماندهی ولدی و مریدان :


_اوه خدای من...چقدر اینجا تاریکه...
_آره تازه چقدر هم پر گرد و خاکه... همه لباسم کثیف شد!
_ااا تو هم که فقط به فکر لباساتی.. ما اومدیم اینجا واسه مأموریت ها!
الیور ، جرج و فیلی مشغول صحبت بودن و این صحبت دوستانه و مهم داشت به جاهای باریک کشیده می شد که سارا با مهربانی(!) نگاهی به آن ها افکند!
_ساکت...
و آن سه از وحشت خشک شدن! سارا با خودش :
_ای ول عجب جذبه ایی!
و هنوز چند ثانیه ایی نگذشته بود که........
تـــــــــــــــــق
و سارا ولو کف زمین.... هر 4 نفر زدند زیر خنده....
سارا بی اعتنا بلند شد و به راه افتاد...
_بالاخره تمومش کنید و راه بیافتید!
کمی پیش رفتند... جلو و جلوتر! از دالانی که در آن در حال حرکت بودند گذشتند و به محوطه اصلی خانه رسیدند... نور کمی فضا را روشن کرده و بهم ریختگی از مهم ترین صفات قابل توصیف منظره مقابل چشمانشان بود.
باب کنار یک پاتختی ایستاد و کتابی از روی آن را برداشت... فیلی هم مقابل کمدی شکسته مشغول وارسی آن شد... الیور هم بی کار نایستاد و شروع کرد به بررسی دیوار ها و مبل ها... جرج هم با بی حوصلگی شروع کرد به بازی کردن با یک ضبط صوته قدیمی....
سارا هم به هر گوشه ی سالن سرک می کشید...کمی گذشت....
_بچه ها این جا رو ببینید...ولدی قبلا رمان می خونده! " رومئو و ژولیت " !
ملت حاضر و ملت غایب : o:
کمی دیگر گذشت :
_ من می ترسم به این دست بزنم ییهو بیاد پایین! چه وضعی...
فیلی این را گفت و باز هم با احتیاط مشغول باز کردن کشوی دیگر کمد شد. ولی به نظر می رسید که هنوز چیزی پیدا نکرده است!
الیور هم روی دیوار ها تنها ترک می دید و کمی هم فرو رفتگی! سارا هم همچنان برای خود مشغول بود و داشت توی خونه قدیمی مرکز فرماندهی حال می کرد که ناگهان...
_بچه ها این جارو ببینید...یه دفترچه خاطرات...
و جرج دفترچه ایی را از درون ضبط صوت قدیمی بیرون کشید... بروی آن نوشته شده بود :
" دفترچه خصوصی تام ... کسی وارد نشود"



Re: خبر گزاری جادوی سفید
پیام زده شده در: ۲:۴۳ جمعه ۱۱ خرداد ۱۳۸۶
#77

تئودور نات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۷ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۰ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
از كنار بر بچ مرگ خوار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
اخطار!!!متن زیر حاوی مطالبی در مورد چگونگی ایجاد محفل ققنوس ،چگونگی مدیر شدن دمبل و ... میباشد.این نوشته ها بسیاری از حقایق کتاب هفتم را افشا میکند!!!
-----------------------------------------------
امروز مطلب مهمی کشف شد.دیروز دفتر خاطرات دمبل پیدا شد که در آن یک سی دی قرار داشت.در این سی دی شما یکی از خاطرات دوران جوانی دمبل رو خواهید دید.
مرد جوانی با موهای مشکی و صورتی بدون ریش و سیبیل در حال رفتن بسوی کوهی میباشد.در کنار وی یک تابلو به چشم میخورد که روی آن نوشته شده است«قزوین 10 کیلومتر»مرد جوان به کوه نزدیک میشود و شروع به بالا رفتن از کوه میکند.پس مدتی به غاری می رسد و وارد غار میشود.
مرد چوبدستی خود را از ردای خود در میاورد و میگویید»لوموس«اما هیچ اتفاقی نمی افتد.او خود میدانست که این کار بسیار مشکل هست و احتمالا نمیتواند این طلسم را اجرا کند برای همین چراغ قوه را همراه خود اورده بود.
چراغ قوه را از جیب ردایش در میاورد و آن را روشن میکند.و نور آن را مستقیم بسوی انتهای غار میفرستد.نور باعث میشود چیزی درون غار دیده شود.
اری .آن شیء چیزی نیست جزء یک افتابه!
مرد جوان با خوشحالی میگوید»پس آفتابه مرلین که میگن اینه.بلاخره تونستم پیداش کنم«
و با شتاب بسوی آفتابه مبرود .و ان را در دستانش میگیرد و آن را بلند میکند و میبوسد.و با دست آفتابه را نوازش میکند.
ناگهان از آفتابه دودی بلند میشود و بعد از آن شخصی با ریشی بلند ظاهر میشود.او مرلین کبیر است!!!
مرلین:شما کیتید که مرا از خواب شونصد ساله ام بیدار کردید؟
مرد:من دمبل هستم!
مرلین :خوب همی چه کار داری؟چرا من را از خواب بیدار کردی؟
دمبل:من میگذارم شما بخوابید به شرطی که سه آرزوی مرا بر آورده کنید؟
مرلین:جون من!بابا دمت گرم!خب زود باش ارزوهات رو بگو!
دمبل:اول از همه میخوام من رو مدیر هاگوارتز کنی!
مرلین دستی به ریشش میکشد و آفتابه را تکانی میدهد و میگوید:همی تو مدیر شدی!
دمبل:خب دومیش اینه که یه گروه میخوام که محافظ من باشن به اسم محفل ققنوس!
مرلین دوباره کار قبلی را انجام میدهد و میگویید:بعدیش!!!
دمبل:همی به من ریش و سبیلی زیاد اعطا کن!
مرلین دوباره همان کار را انجام میدهد و بعد میگوید:افرین ای پسر جوان تو همانا بسیار آرزوی خوبی کردی برای همین به تو هم ریش میدهم و هم یک جایزه!!!
و مرلین دستی به صورت دمبل میکشد و بعد روی صورت دمبل ریش فواره میکند!!!
دمبل:ایول ایول .......داش مرلینو ایول!
مرلین پرو نشو دیگه.من جای پدر بزرگت رو دارم!
و بعد یک لپ لپ به دست دمبل میدهد و پوف غیب میشود.دمبل نگاهی به لپ لپ میاندازد و در آن را باز میکند.
از درون لپ لپ یک جغد کوچک با بالهای سفید بیرون می آید و شروع به پرواز میکند.
دمبل به جوجه نگاه میکند و میگوید اسمش را میگذارم هدی و بلند میگوید:هی هدی بیا اینجا!
هدی با سرعت بر روی دست دمبل مینشیند و در همین موقع فضولاتی هم از او خارج میشو و بر روی دست دمبل میریزد!
دمبل دستش را به ردایش میمالد و بعد هدی را درون جیبش می اندازد و میرود!


گزیده ای از برداشتهایم...
جوانا کاتلین رولینگ،بعد از نوشتن کتاب هری پاتر و Ø


Re: خبر گزاری جادوی سفید
پیام زده شده در: ۵:۵۸ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
#76

تئودور نات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۷ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۰ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
از كنار بر بچ مرگ خوار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
امروز پیام امروز در صفحه اول خود مطلبی را ذکر کرده بود با عنوان(اسمش را نبر بازگشت!)و در پایین صفحه عکسی متحرک حک شده بود که در آن علامت شوم حرکت میکرد . و این هم متن خبر که حرف های یک مرگخوار می باشد.
لرد سیاه بازگشته است و دیگر بدانید که دنیا در تسلط وی میباشد .اری ای جادوگران و ای ساحره ها بشتابید و با این گروه قدرتمند هم پیمان شوید.
این بار لرد سیاه با نیرویی تازه امده است تا تمامی مخالفان خود را نابود کند و تمام کسانی که در زمان غیبت وی به او پشت کرده بودند را بسزای عمل ننگینشان برساند.
و بدانید اگر امروز به وی ملحق نشوید دیگر فردایی برای شما باقی نخواهد ماند زیرا وی این بار با تدبیری جدید امده است.این بار دیگر شانسی برای زنده ماندن نخواهید داشت و بدانید اگر امروز به وی نپیوندید،به مرگ محکوم شده اید.به مرگی که خود باعث و بانی آن شده اید.
بیاید و در زیر سایه لرد به وی خدمت کنید .بدانید که دیگر هیچ گروهی نمیتواند با قدرت عظیم لرد سیاه مبارزه کند.هر کس به ما بپیوندد خود زندگی خویش تن را تضمین کرده است و به گرهی پیوسته است که همیشه ابدی و قدرتمند خوهد بود.
بیاید تا لرد علامت شوم را بر روی بازوهای شما حک کند. و شما را به زندگی راحت برساند.
.......................
خب این مطلب رو که نوشتم منظورم محفلی ها نیست که شما بپیوندید .چون این مطلب در درک شما نمیگنجد و شما این مطلب را نتوانید درک کنید متاسفم.این برنامه مخصوص شما نبود .اشکال نداره یه پست دیگه بزودی میزنم که قابل درک شما هم باشه.
---------------------
این هم برای محفلی ها:
بشتابید ای کودکان .ای دمبل ای هدی و ای دیگر خردسالان .مهد کودک ققی را رها کنید و بیاید به ما بپیوندید .به شما قول خوهیم داد که یک مهد کودک برایتان در خانه ریدل بسازیم.بیاید لرد برای شما قاقالی لی اورده است.هی دامبل برای تو یه لپ لپ اورده.بازش کن شاید از توش یه هدویگ دیگه در اوردی.
برای تو ای هدی:برای تو یک تفنگ ترقه ای اورده است.
برای تو آنیتا دامبلدور:برای تو یک جعبه مداد رنگی اورده است.
برای تو ای سارا اوانز:برای تو هم یک عروسک دارا و سارا اورده است.
برای همه شما مرحفلی ها وسایل بازی اورده است.
یه پارک کوچک هم قرار است درست شود که بتوانید در انجا به بازی مشغول شوید.و بدانید لرد سیاه مهد کودک شما را که به قول خودتان محفل ققنوس مینامید خراب خواهد کرد.
دمبل بیا بطرف لرد و بدان که لرد برای تو یک آلمه اسباب بازی و .... اورده یه ماشین ریش تراش هم اورده .راستی برای هر محفلی نیز یک کلاه اورده شده.در ضمن مجری برنامه رنگین کمان رو هم براتون خواهد اورد تا شما حوصله تان سر نرود.
خب دیگه بچه ها بسه دیگه برید فیلم موش و گربه داره شروع میشه

خب تئودور عزیز پست خوبی بود.ولی بدون ولدی نایدار خاهد ماند.من به لرد پیشنهاد می کنم همین الان لرد به سوسک تغییر شناسه دهد.موفق باشی.البته لحن خبری پستت قوی نبود.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۱ ۱۸:۴۵:۴۹

گزیده ای از برداشتهایم...
جوانا کاتلین رولینگ،بعد از نوشتن کتاب هری پاتر و Ø


Re: ��� ����� ����� ����
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
#75

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
نخست اهم اخبار:

بازگشت ولدی کچل
فکرهای پلید به تب و تاب افتادند
خیانت بورگین به محفل
آیا قدرت اسمشو نبر در چه حد است؟


--------------------------------------------------------

بازگشت ولدی کچل:

لرد ولدمورت، لرد سیاه، معروف به ولدی کچل و لوسیوس مالفوی سابق به عرصه مبارزه بازگشت. مثل اینکه او فکر کرده می تواند با فعالیتی دوباره بر محفل پیروز شود. اما ریموس لوپین، یکی از اعضای بلندپایه محفل معتقد است او کور خوانده و این بار هم هشتپلکو می شود!
--------------------------------------------------------

فکرهای پلید به تب و تاب افتادند:

در پی بازگشت بی مهابانه ولدی کچل، تمام جادوگرها، ساحره ها، فشفشه ها، کوتوله ها، جن ها و گروه ها و احزاب دیگر که فکرهای پلید در سر دارند و فکر می کنند ولدی کچل مثلا قدرت دارد، به دور او جمع شده اند و بر علیه محفل قد برافراشته اند! آلبوس دامبلدور طی بیانیه ای تمام این ها را تلاش بیهوده استکبار دانست و اظهار داشت:
- ولدی کچل! با این کارا مو در نمیاری!
--------------------------------------------------------

خیانت بورگین به محفل:

در پی یک اقدام خائنانه بورگین، یکی از فعالان محفل به جرگه همدستان ولدی کچل پیوست! در راستای این اقدام خبرنگار ما از آلبوس دامبلدور در خصوص عدم اعلام اخراج وی از محفل سوال کرد که دامبلدور جواب داد:
- با این اقدام خائنانه دیگر احتیاجی به اظهار اخراج وی نبود. اما من از همینجا به تمام محفلی ها می گم که : پرتاب طلسم کریشیوو به سمت بورگین مایع مباحات روح مرلین است!
--------------------------------------------------------

آیا قدرت اسمشو نبر در چه حد است؟

این سوالی بود که خبرنگاران ما از هدویگ، یکی از اعضای بلند پایه سابق محفل پرسیدند و وی در جواب ابتدا مدتی بصورت خندید و سپس در جواب گفت:
من به ولدمورت کمتر از ولدی کچل نمی گم!

لارتن عزیز خبرهای خوبی داده بودی.لحن خبری تا حدی توش رعایت شده بود.البته تنها عیب آن این بود که خبرها را زیاد توصیف نکرده بودی.در کل پستت و نوشته هایت به خبر می خورد. موفق باشی.
4 امتیاز به همراه B در کل 8 امتیاز


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۰ ۱۵:۵۶:۵۹
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۰ ۱۵:۵۹:۱۰
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۰ ۱۶:۰۴:۱۳
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۰ ۱۶:۰۷:۳۱

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: ��� ����� ����� ����
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
#74

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
این اخبار ۶۰ ثانیه ای است.

با سلام به شما بینندگان و شنوندگان عزیز
با خبر هایی جدیدی به خدمت شما رسیدیم.
امروز که چه عرض کنم چند روز پیش آلیشیا اسپینت رییس ارتش سفید موضوع جدید ارتش رو در تاپیک ارتش الف دال زد.
دیروز و چند روز پیش دو فرد تازه نفس به عضویت رسمی ارتش دامبلدور در آمدند.
بورگین که یکی از ناظران خوب سایته در تاریخ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۶
به عضویت رسمی درامد و نیوت اسکمندر که بیشتر از سه بار تلاش کرد سرانجام در تاریخ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۶ عضو ارتش شد.

لطفا تمامی اعضا (چه قبلی و چه جدید) برین در ارتش پست بزنین و امتیاز خود را بالا ببرین.

این بود خبرهای نه چندان نو امروز
تا بعد موفق و سربلند باشید.




Re: ��� ����� ����� ����
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ جمعه ۳ فروردین ۱۳۸۶
#73

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
گزارشگر:با سلام و عرض ادب،ارتش دامبلدور دوباره فعال شده و ما رییس فعلی اون رو امروز به اینجا دعوت کردیم(خودش پا شده اومده اینجا)
خب میشه خودتون رو معرفی کنید؟
ــ بنده باب اگدن هستم رییس فعلی ارتش
ــ زحمت کشیدین (اینو خودمون میدونستیم)
خوب شما چه طور رییس ارتش شدین؟
ــ بنده داشتم در این تاپیک هاگوارتز قدم میزدم که یک دفعه این تاپیک رو پیدا کردم و دیدم که زمان زیادی هست که استفاده نشده.
برای همین با کوییرل عزیز صحبت کردم و ایشون با ریاست
من موافقط کردن
ــ خب چرا شما رییس فعلی شدید و رییس اصلی نشدید؟
ــ من داشتم توی این یاهومسنجر راه میرفتم که یک دفعه سدریک رو دیدم و ایشون گفت که بهتره که من رییس فعلی باشم و ایشون رییس اصلی(من هیچ وقت به پای سدریک نمیرسم) تا ایشون با آلیشیای عزیزو چند نفر دیگه...
ــ بله این هارو در تاپیک گفتگو با مدیران ارتش الف دال,انتقادات و پیشنهاد ها هم گفتین.
چه برنامه های برای ارتش دارین؟
من برنامه های زیادی دارم...میخواستم که برای ثبت نام برنامه ای مثل بازی با کلمات بزارم که مثلا ما ۲۰ یا ۲۵ کلمه بدیم و بچه هایی که میخوان عضو بشن با این کلمه ها یک داستان (مثلا) ۶۰خطی بنویسن
و بعد اگر خوب بود تایید بشن. ولی سدریک جان گفت که این نظر خوبی نیست
برنامه های دیگه ای که دارم اینه که هر ماه یک ماموریت به ارتش بدم(الان که سدریک عزیز برگشته خودشون دوباره تصمیم میگیره )
و میتینگ و از این جور چیزها.
ــ خب خیلی ممنون حالا برین و زمان مارو نگیرین.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ببخشید دوست داشتم بیشتر بگم ولی این گزارشگره زمان نداشت
این تاپیک از الان دولاره فعال شد و به پست ها هم امتیاز داده میشه
منتظر خبر های زیبای شما هستم


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۳ ۲۰:۱۴:۵۰
ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۳ ۲۰:۱۵:۳۰
ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۳ ۲۰:۱۷:۰۹
ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۳ ۲۰:۱۸:۱۶


Re: ��� ����� ����� ����
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ یکشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۵
#72

سدی جیگر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۱ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۳۹ شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۰
از دنياي زندگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 185
آفلاین
اتفاق عجیب در خبرگزاری


گزارشگر : کرایه ای میباشد چون آلیشا مریض شده
ساعت : عقب مونده
مجری : نامعلوم
مدیر جلوه های ویژه : یک سفید که خواست اسمش فاش نشود.
حمله کننده ها : موجوداتی مرموز که تحد تعقیب میباشند ؟؟


صبح زود بیرون از خبرگزاری

هوا سرد بود و انواع مختلف قندیلهای یخ از در رو دیوار و لوله ها آویزان شده بود و نشان میداد که زمستان تخته گاز داره تشریف میاره
صدای قرچ قرچ چیزی از کوچه شنیده میشد که رفته رفته زیاد ترشد.
- نون ... نون خشکیه ... نون میخریم... آی نون خشکیه
- اوهوی عمو خفو شود بزار بخوابیم ...
- بیشین بینم بابا ... آهای نون کپک زده میخریم
- خفه میشی یا بیام بفرستم به سنت مانگو حالت جا بیاد
-

یک ساعت بعد

مدتی بود که همه جا ساکت شده بود که ناگهان صدار ساییده شدن چیزی بر زمین شنیده شد

- آها خونه دارو بچه دار زنبیلتو بردارو بیار
- اجناس دست دوم شما رو نقدی میخریم . بدو بیا که دارم میرم ها
ناگهان چند تا پنجره همزمان باز شد و چندتاظرف و خرتو پرت به بیرون پرت شد .

خریدار : ایول چقدر زیاده ... به اینا میگن مشتری

خبرگزاری

زود باشید الان میریم رو خط ، زود باشید.

ترق تروق ...

آرمی با ضربه آهنگ تند نشان داده شد و کم کم صحنه چنگ چند سفید با سیاه ها که در آن سفید ها همه سیاه ها رو پودر کردن نشان داده شد و در آخر با جلوهای ویژه صحنه کشته شدن ولدی به دست سفیدها نشان داده شد که همه با هم اینو نشون میدادن

ساعت 8 صبح است صدای ما رو از پشت بامتان میشنوید

بچه : مامان این صداهه میگه ما پشته بومتون هستیم
مامان : ها غلط میکنه
بچه :

* تصحیح شد *
ساعت 8 صبح است و صدای ما رو از خبرگزاری سفید میشنوید.

- الان رو خطیم ...
- آها
- اهم...
اهم... یکی بهم آب بده... اه اینکه بو میده ... از کجا آوردیش !!
کارگر : ها ... آب نداشتیم به همین خاطر رفتم کمی برف از بیرون آوردم و گذاشتم آب بشه

گزارشگر :

- سلام عرض میکنم خدمت شما سفیدان محترم که همیشه به ما لطف دارید و ما رو همراهی میکنید تا همچنین با قدرت در مقابل سیاهان ایستادگی کنیم.
- خب فکر کنم یادتون باشه که مدتی پیش یه جنگی بین ارتش سفید و مرگخواران اتفاق افتاد که درآن ...

ناگهان صدای ناهنجاری از بیرون شنیده شده
- آی نفس کش ... بیا بیرون که میخوام دوشقت کنم :ycow
کارگردان : یکی اونو خفه کنه
گزارشگر :

گرومپ ...

ناگهان در خبرگزاری به شدت باز شد و چند نفر ریختن تو... که به صورت کاملاً مرموزانه لباسهای سیاه رنگی پوشیده بودن و حتی صورت خودشونو پوشانده بودن تا کسی اونها رو نشناسه

همین طورکه در با طلسمی باز شده همه چی قطع شد...


------------------------

بقیه موند برای قسمت دوم



خب بايد بگم که زياد پست جالبي نبود...
سوژه خاصي نداشت و چند تا اتفاق ساده رو توش بيان کرده بودي....
که البته من دليلشو نمي دونم و اينکه به خاطر چي بود...ذکرشون واسه چي مهم بود...
بهر حال من نمي تونم نمره خوبي بهت بدم!!

5/2 از 5


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۹ ۱۴:۳۸:۰۸


اوتو بگمن را من ساختم ...
كليك بنما


Re: خبر گزاری جادوی سفید
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ جمعه ۸ دی ۱۳۸۵
#71

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
مجری: ریموس لوپین - آلیشا اسپینت
ساعت پخش:2:30 الی 2:55
گوینده: سدریک دیگوری

ربموس لوپین: میپردازیم به خلاصه اخبار:
1- بازگشت سدریک دیگوری
2- گزارشی از جشن تولد از زبان ریموس لوپین
و در پایان تلفن ها

ریموس لوپین ادامه داد: و حالا مشروح اخبار
سپس این جمله روی صفحه تلویزیون با خط درشت نقش می بندد
*بازگشت سدریک دیگوری*
آلیشا اسپینت مجری دوم برنامه با صدایی رسا گفت:طبق خبر قبلی سدریک به مدت 1 هفته مرا مدیر ارتش کرده بود و خود به دنبال کاری دیگر رفته بود. اما چند روزی استی برگشته و با این حساب من بار دیگر در پست معاونت فعالیت میکنم و سدریک دیگوری بار دیگر مدیریت ارتش است. من از برگشت او نه تنها ناراحت نیستم بلکه خوشحال هم هستم زیرا در نبود او گرداندن ارتش بسیار سخت مینمود
ریموس لوپین با یک کفگرگی توی صورت آلیشا اونو از کنار میکروفون پرتاب میکند و خودش به پشت میکروفون میرود: و اکنون گزارش جشن تولد سه سالگی سایت را از زبان من بشنوید:
در زمان رفتن برف زمین را سفید پوش کرده بود. وقتی به آنجا رسیدم در ردیف آخر نشستم. چند لحظه بعد شروع به پرسیدن شناسه های دوستانم از قبیل پرسی ویزلی،استرجس پادمور،ولدی بسی ارزشی،اینگو ایماگو و لی جردن کردم.چند لحظه بعد هدی به سوی من آمد. با او نیز صحبت کردم. پس از چند لحظه هری پاتر یا بهتر بگم علی نیلی وارد شد و شروع به سخنرانی درمورد ترجمه بازاری کتابها و مسئولیت پذیر نبودن مترجمان و همچنین اهداف آینده سایت کرد. در پایان هم عذر خواهی کرد زیرا از قزوین اومده بود و به همین دلیل دیر رسیده بود. پس از گذشت حدود نیم ساعت کیک را بریدند. من زیاد میل نداشتم در نتیجه کمی خوردم و رفتم. کسانی که آمده بودن و من میشناختمشون:
هری پاتر
لوییس لاوگود
پرسی ویزلی
رومسا
استرجس پادمور
هدویگ
ولدی
اینگو ایماگو
و.....
در پایان از میلاد گل(آلبوس دامبلدور) بابت زحماتشان متشکرم.
و حالا تلفن ها.

دیلیلیلی دیلیلیلی
-الو بفرمایید خبرگزاری ارتش سفید
- سلام ببخشید من میخواستم از شما درخواست یک آهنگ از ققی بکنم
- شما بچای اینکه در پایان شماره عدد 5 را وارد کنید باید عدد 4 را وارد کنی
دیلیلیلی
بییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییز بیز
- چی شد؟
- تلفن رو تو برق زدم
-
ریموس لوپین و آلیشا اسپینت: بینندگان عزیز به همین دلیل از همینجا با شما خداحافظی میکنیم و خبر فوری برای شما داریم ولدمورت تحت تعقیب است

اینهمه خبر واقعی ؟ ... یه خورده خبرای قشنگ و در مورد رول سایت از خودت بساز ... حتما که نباید مسائل واقعی رو توی خبرا اعلام کنی ... می تونی از هر دو نوع هم خبر داشته باشی !
خوبه بیشتر کار کن

3 از 5


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۸ ۱۷:۰۱:۱۳

تصویر کوچک شده


Re: خبر گزاری جادوی سفید
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ چهارشنبه ۶ دی ۱۳۸۵
#70

الستور مودیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۴ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۱۱ سه شنبه ۸ اسفند ۱۳۸۵
از یک جای دور ولی نزدیک به شما
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 192
آفلاین
فرا رسیدن جشن سه سلاگی سایت

اهم اکنون گوش جان می سپاریم به کلامه ملکوتی ببخشید یک لحظه با اذان اشتباه شد گوش می کنیم یعنی می شنوید این خبر را .... عله معروف به هری پاتر از مایه داران ساکن در شهر مشنگی تهران تصمیم گرفته است ساله سوم سایت خود را جشن بگیرد .... از همین رو محفل همیشه پیروز ققنوس باید مراقب اعضا و مرگخواران حاضر در جشن باشد زیرا مرگخواران پس از 20 قرن دوباره رنگ تولد را می بینند و غذایی کوفت می کنند . برای جلوگیری از تهاجم مرگخواران ارزشی عکس بلیز و ایگور دو هستهء اول ارزشیت در بشریت را به دربان داده اند هر چند که دربان اول امتنا می کرد ولی زمانی که رینگ ماکسیما عله و اون تراول سرخ را دید قبول کرد تا وی آن ها را راه ندهد . گوش می کنیم مصاحبه با ولدی کچل را ... ارتباط تلفنی را وصل کنید .
ارتباط تلفنی ****

ولدی : سلام ، صدای من میاد
مجری حاضر در منطقه : بله صدای عنکر و الصوات شما را داریم ، پخش زنده است .... نظرتون در مورد تولد چیه ؟
ولدی : چیزه خوبیه !
مجری : خوب همین ؟
ولدی : آهان بچه ها از اون پشت یک متنی دادن .... صحنه را دیدم از اینکه عله ما و تمام ملت جادوگران را خوشحال می کند خوشحالیم .
مجری : خوب اونجا فکر می کنید چطوری باشه ؟
ولدی : من کیک را خیلی دوست دارم ... من همیشه مشق هایم را می نوشتم ولی کسی به من کیک نمی داد ... برای همین می خواهم در مهمانی عین یعنی دور از جون هاپو کیک نوشه جان کنم !
مجری : بله ... خوب شما می دونید که اعقدامات امنیتی فراوانی صورت گرفته چطوری وارد اونجا می شوید ؟
ولدی : کاری ندارد ما به داخل میرویم و اگر کسی جلویمان بود بوسش می کنیم !
مجری : بله واقعا که چه ظلم بزرگی می کنید ... خوب اصلا خوشحال نشدیم خداحافظ .... خداحافظ ..
ولدی : صبر کنید کی پخش میشه .
مجری : خاک بر سرت ارتباط زنده بود !

به دلیل جسوف گرفتگی پستای مربوط به جشن تولد رو پاک نمی کنم ... در کل پست بدی نبود ولی باید چاشنی هری پاتریش بیشتر می شد ... همش شد ماگلی !

3 از 5


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۸ ۱۶:۵۹:۵۸

تصویر کوچک شده










[b][size=med







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.