اتفاق عجیب در خبرگزاریگزارشگر : کرایه ای میباشد چون آلیشا مریض شده
ساعت : عقب مونده
مجری : نامعلوم
مدیر جلوه های ویژه : یک سفید که خواست اسمش فاش نشود.
حمله کننده ها : موجوداتی مرموز که تحد تعقیب میباشند ؟؟
صبح زود بیرون از خبرگزاری
هوا سرد بود و انواع مختلف قندیلهای یخ از در رو دیوار و لوله ها آویزان شده بود و نشان میداد که زمستان تخته گاز داره تشریف میاره
صدای قرچ قرچ چیزی از کوچه شنیده میشد که رفته رفته زیاد ترشد.
- نون ... نون خشکیه ... نون میخریم... آی نون خشکیه
- اوهوی عمو خفو شود بزار بخوابیم ...
- بیشین بینم بابا ... آهای نون کپک زده میخریم
- خفه میشی یا بیام بفرستم به سنت مانگو حالت جا بیاد
-
یک ساعت بعد
مدتی بود که همه جا ساکت شده بود که ناگهان صدار ساییده شدن چیزی بر زمین شنیده شد
- آها خونه دارو بچه دار زنبیلتو بردارو بیار
- اجناس دست دوم شما رو نقدی میخریم . بدو بیا که دارم میرم ها
ناگهان چند تا پنجره همزمان باز شد و چندتاظرف و خرتو پرت به بیرون پرت شد .
خریدار : ایول چقدر زیاده ... به اینا میگن مشتری
خبرگزاری
زود باشید الان میریم رو خط ، زود باشید.
ترق تروق ...
آرمی با ضربه آهنگ تند نشان داده شد و کم کم صحنه چنگ چند سفید با سیاه ها که در آن سفید ها همه سیاه ها رو پودر کردن نشان داده شد و در آخر با جلوهای ویژه صحنه کشته شدن ولدی به دست سفیدها نشان داده شد که همه با هم اینو نشون میدادن
ساعت 8 صبح است صدای ما رو از پشت بامتان میشنوید
بچه : مامان این صداهه میگه ما پشته بومتون هستیم
مامان : ها غلط میکنه
بچه :
* تصحیح شد *
ساعت 8 صبح است و صدای ما رو از خبرگزاری سفید میشنوید.
- الان رو خطیم ...
- آها
- اهم...
اهم... یکی بهم آب بده... اه اینکه بو میده ... از کجا آوردیش !!
کارگر : ها ... آب نداشتیم به همین خاطر رفتم کمی برف از بیرون آوردم و گذاشتم آب بشه
گزارشگر :
- سلام عرض میکنم خدمت شما سفیدان محترم که همیشه به ما لطف دارید و ما رو همراهی میکنید تا همچنین با قدرت در مقابل سیاهان ایستادگی کنیم.
- خب فکر کنم یادتون باشه که مدتی پیش یه جنگی بین ارتش سفید و مرگخواران اتفاق افتاد که درآن ...
ناگهان صدای ناهنجاری از بیرون شنیده شده
- آی نفس کش ... بیا بیرون که میخوام دوشقت کنم :ycow
کارگردان : یکی اونو خفه کنه
گزارشگر :
گرومپ ...
ناگهان در خبرگزاری به شدت باز شد و چند نفر ریختن تو... که به صورت کاملاً مرموزانه لباسهای سیاه رنگی پوشیده بودن و حتی صورت خودشونو پوشانده بودن تا کسی اونها رو نشناسه
همین طورکه در با طلسمی باز شده همه چی قطع شد...
------------------------
بقیه موند برای قسمت دوم
خب بايد بگم که زياد پست جالبي نبود...
سوژه خاصي نداشت و چند تا اتفاق ساده رو توش بيان کرده بودي....
که البته من دليلشو نمي دونم و اينکه به خاطر چي بود...ذکرشون واسه چي مهم بود...
بهر حال من نمي تونم نمره خوبي بهت بدم!!
5/2 از 5