هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۵
#16

دارن الیور فلاملold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۳۹ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
از میدان گریملود شماره ی 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 290
آفلاین
هردو سرباز با خيالي راحت از اينكه ماموريت بعديشان كار بسيار آسانيست به سمت مرلين رفتند.مرلين بر روي يك صندلي راحت نشسته بود و پاهايش را بر روي ميز روي هم گذاشته بود و با سيگار بزرگي كه چهار سانتيمتر قطر داشت حال مي كرد.
در همين ادوارد جك كه با يك دستش آفتابه اي به دست دشات وارد اتاق ميشه:

-يا ريش سوخته ي مرلين.تو كه سيگاري نبودي.مرلين از دست رفت.مرلين معتاد شد.

مرلين كه حوصله ي جر و بحث با آن جن خونگي نداشت با يه آودا اونو پودر مي كنه و به بيرون اتاق مي فرسته.
پودر ادوارد:خيلي نامردي.
سربازا:
مرلين:خب مي رسيم به ماموريت بعديتون.و با دست به جنگنده اي اشاره مي كنه كه بيرون پارك شده بود.جگنده ي اف 16.
10 دقيقه بعد.در كابين خلباني جنگنده.
مرلين به همراه دوتا سرباز بر رو ي سه تا صندلي اونجا مي شينه.(اونجا رو با جادو بزرگ كرده بود).

مرلين كه مثل نديد بديد ها شده بود و در حالي كه آب دهانش از گوشه ي لبش پايين مي اومد گفت: خب بريم هوا.
سرباز:صبر كن.بايد اول وضعيت بررسي بشه.وضعيت سوخت؟
مرلين:سوخت كيلو چنده باب برو هوا.و دستش رو روي دكمه ي power مي ذاره و هواپيما رو روشن مي كنه و هواپيما به هوا ميره.
مرلين:باب اين چقد باحاله.
جو:
صبر كن احمق بايد اول چيزها بررسي بشه بعد روشن كنيم.
مرلين:به من مي گي احمق.آوداكداورا. و سرباز در يك چشم به هم زدن خورد و خمير ميشه.رفيقش جاناتان كه اين صحنه رو مي بينه از پنجره يه حركت انتحاري انجام مي ده و خودشو پرت مي كنه.
مرلين به سرباز:
مرلين يه دكمه ي ديگه رو فشار مي ده و صداي هواپيما بلند ميشه.و حركت مي كنه.
مرلين:واي مامان جون چه كيفي ميده.
در ارتفاع 220 پا و
مرلين چند ساعتي بود در هوا داشت واسه خودش چرخ مي زد.
مرلين:
دنيا ديگه مثل تو نداره........................نداره نه نه مي تونه بياره
دلا همه بي قراره هواپيما ................ اما من واسه هواپيما بي قرارم.
مرلين كه سفر دور دنياشو در چند ساعت انجام داده بود با خيال راحت داشت به سمت فرودگاه برمي گشت.در طول عمرش اين اولين بار بود كه چيزي را خودش ياد مي گرفت.يدونه از تخم مرغ ها تو تو كه جزو خوراكي هاي محبوبش بود رو بيرون آورد و مشغول ساختن اسباب بازي داخل اون شد.
ووووووووووووووووووو
وضعيت خطر.
هواپيما با سرعتي سرسام آور به طرف فرودگاه در حال سقوط بود و مرلين مشغول ساختن اسباب بازي.
...........................................


ویرایش شده توسط دارن الیور فلامل در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۰ ۱۶:۲۸:۳۶

[i][size=small][color=3333CC]هيچ وقت نگوييد كه اي كاش زندگي بهتر �


Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۵
#15

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
20 دقیقه بعد!

ایگور و سالازار همراه چوب دستی بالاسر دو سرباز ایستاده بودند و منتظر فرمان مرلین ایستاده بودند.

دو سرباز با قیافه ای غمگین و ناراحت و پشیمان نشسته و آرام،آرام به عاقبتشان گریه میکردند.آنها منتظر فرمانی سخت بودند و خود را برای هر چیزی آماده ساخته بودند.

بالاخره ادوارد بالا سر آن دو آمد و نتیجه مشورت جادوگران را بلند فریاد زد.

-طبق دستور مرلین مدیر این فرودگاه شما دو نفر باید ابتدا تمام شیشه ها را پاک کرده و زمین ها را طی بکشید و در مرحله دوم به من آموزش خلبانی بدهید.

دو سرباز که منتظر مرگ بودند با خوشحالی این دستور را پذیرفتند و شروع به کار کردند.غافل از آنکه اینکار به سختی خوردن یک کوه است

بعد از دو ساعت که سالن عمومی فرودگاه را که بزرگترین و سختترین جای فرودگاه بود شستن تصمیم به کمی استراحت کردند.در همین هنگام بود که ادوارد و اش ویندر که بیرون گل بازی میکردند به درون سالن آمدند و تمام سالن را گلی کردند.
سربازان به این شکل( )به یکدیگر نگاه کردند و بعد به این شکل درآمدند

بالاخره بعد از 1 هفته نظافت تمام شد و دو سرباز بعد از استراحت خدمت مرلین رفتند تا ماموریت دومشان را بپرسند.
تا آنها وارد اتاق مدیریت شدند مرلین ادوارد را همراه آنها فرستاد و آن دو تازه یاد ماوریت دومشان افتادند و خندیدند چون خلبانی کاری بسیار ساده بود.


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۲:۴۴ سه شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۵
#14

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
سرباز اول: آماده اى بريم؟
سرباز دوم: وايسا زيپ كفشمو ببندم!

دو سرباز كه هر دو بيست سال به طور مداوم در جنگ هاى چريكى تعليم ديده شده بودند تفنگ صداخفه كن خود را مسلح كرده و از پشت تپه بيرون پريدند.

هر دو به سمت تانكى نزديك مى شدند كه در همان حوالى بود و نور و دودى غيرطبيعى از آن بيرون مى زد.

- هى تو برو از در پشت تانك يه نگاه بنداز ببين چيه من از پشت هواتو دارم!
- خب داشته باش مگه من چي گفتم!

خود را به در پشت تانك ميرساند. حلقه در را مي چرخاند و مي چرخاند و مي چرخاند تا از حالت قفل خارج شود.

با دستاني لرزان آن را گشود و....

- يا عيسى مسيح!! هى جو! اين غيرممكنه!!

جو كه كمى آن طرف تر بود صدايش را نشنيد.

- جو! مرتيكه الاغ بيا ببين اينجا چه خبره! بهشته؟!؟!

رفيقش آفتابه به دست از راه مى رسد: بابا جاناتان جان اگه گذاشتى كارمونو بكنيم! مااااا

آنها باورشان نميشد يك تانك به اين ريزه پيزه اى چطور آنطور شده بود!

درياى خروشان مواج... ساحل شنى... آفتاب داغ... مرلين و رفقايش داشتند در اين هواى مطبوع آب تنى ميكردند و براى جو و جاناتان دست تكان مى‌دادند. عمارت عظيمى در كنار ساحل قرار داشت كه يك جن كوتوله به نام ادوارد جك روى ديوارهايش صخره نوردى ميكرد!

جو و جاناتان تصميم گرفتند به اين دنياى درون تانك پا بگذارند...

سوووووووووت!!!
هر دويشان سوت بلندى در گوش خود شنيدند.
با شتاب چشمانشان را باز كردند.

به دو صندلي كاملا سفت و سخت طناب پيچ شده بودند. به اطراف نگاه كردند تا ببينند چه كسى آن سوت را به صدا درآورده بود.

- آخ نامرد گوشمو ول كن!

ادوارد جك كوتوله دست از كشيدن گوش جو برداشت و شروع كرد به گرفتن دماغ جاناتان!
به ناگاه سالازار اسليترين وارد شد.

- به به! مهموناي ما ظهرتون بخير..

آفتاب وسط آسمان بود.

- ادوارد اون ملاط سبزرنگو نخور ما معجون ضد دل درد نداريم بديم به تو! بپر برو مرلينو استرس رو صدا كن بگو اينا به هوش اومدن.

....


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱ ۳:۳۱:۰۴

هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
#13

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
سرتیپ مشنگ ها : رئیس جمهور ... کی ، چطوری ... حالا باید چی کار کنیم ؟

سرباز : قربون تو دستگاه آب خفتش کردن ... صد درصد ... چون چند دقیقه پیش اینجا بود ... به نظرم باید شبونه بریم رئیس جمهور و آزاد کنیم وقتی همه خوابن ..

سرتیپ چوبش و از زیر بقلش میکشه بیرون دو تا میزنه تو سره سربازه و میگه : دفعه آخرت باشه میگی قربون ... صدتا بشین پاشو .... یک ، دو .... یک ، دو

سرباز هم مشقول بشین پاشو میشه که : قرچچچچچچچچچچچچچچ

سرتیپ :

داخل تانک – ملت قایم شدن

مرلین رو به اش وینر : نه خوشم اومد با تموم حیونیت خوب تو مرلین گاه خفتش کردی ... احسنت .

مودی که کلا گیج شده : من یک قضیه واسم مجهول مونده ... این چطوری تو مرلین گاه رئیس جمهور و خفت کرد ... حداقل میزاشتی کارش تموم بشه بدبخت ... اه اه ... چه بوی بدی میده ...

ایگور که تیکه پاره شده میاد تو تانک : جانه تو زیر تانک رفتن چه فاضی میده ... تانک می خوام ... تانک بدین ....

استر رو به ایگور : از تو در تاریخ جادوگری به نام ایگور نفهمیده یاد می کنن ... ایول برادر ...

مرلین که تحت تاثیر فضای روحانی جنگ قرار میگیره یک تسبیح ظاهر میکنه و شروع میکنه به چرخوندن : البته اینم باید ذکر کنم که خدایان مرلین کمک شایانی کردند . برادر سالی شما نظرتون چیه ؟

سالی هم که حسابی ریش هاش بلنده دستی به ریشش میکشه و از تو جیبش یک بسته گلاب بیرون میاره و کمی رو صورتش میریزه : والا ما نظرمون اینه یکم به درگاه خدایان مرلین دعا کنیم ... دعای دسته جمعی خیلی حال میده ... در ضمن باید خداوند مرلین را پاس گفت ... زیرا سایپا خیلی قوی شدن جدیدا ...!

ملت تو فضای روحانی بودن که سرتیپ مشنگ ها تو بلند گو فریاد زد : اوهوی اهل توی تانک ... اگر صدای من و میشنوید زیاد جدی نگیرید ... ما داریم میریم ... شما با این فرودگاه حال کنید ...

صبح جای خود را به شب داد و آنها برای خود جشنی گرفتن و تانک و با جادو به یک امارت کامل تبدیل کردند .

کمی اونطرف تر ... پشته تپه ها

سرباز اول : آماده ای ...
- آره بریم ...



جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99


Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۵
#12

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۷ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۳۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
از پایان...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 121
آفلاین
اکیپ مرلین پشت تانک نشستند و زیر نور و گرمای آتش جنگ، در تفکر عمیق خود غوطه ور بودند و به چگونه جنگیدن فکر میکردند.در همین افکار بودند که سالازار دچار الهام گرفتگی از یه سریال شرقی شد و گفت: میگم ما داریم فکر میکنیم که چطوری به اونا صدمه بزنیم و ناراحتشون کنیم، ولی بهتره به چگونه خوشحال کردن فکر کنیم!!
و با نگاه امیدوارانه و احساس برانگیزی به آسمان زیبای کویر خیره شد و متوجه دونقطه come زدن های افراد نشد.

مرلین که در حال فکر کردن به کشیدن نقاشی بود و در لحظات بحرانی قرار داشت، یک لحظه چشم هاش قرمز شد و یک آفتابه سفید رنگ از جیبش در آورد و چند جرعه با لذت نوشید.

- به نظر شما آیا تاریکی باز میگردد؟

دوباره افراد به سالازار نگاه کردند و این بار به جای زدن مستقیما با او برخورد شدید فیزیکی انجام دادند.

در هنگام دعوا و منهدم نمودن فرد خاطی، یک لامپ 100 واتی کم مصرف بالای سر فیش فیشو مار نازنین ظاهر شد و اش با یک حرکت انتحاری همه رو به هم گره زد تا نقشش رو اعلام کنه...

دو ساعت بعد در حالی که اون ها به درون یه تانک پناهنده شدند و نیمی از نیروی هوایی ایالات متحده اونا رو محاصره کردن، صدای تهدید های بسیار وحشت ناک فرمانده تن آن ها را به لرزه در می آورد...

- هولوکاست...پودر میشین...دمای توی کوره ها با انرژی اتمی تامین میشه...یه میلیون درجه...میتونید لذت ببرین!!!

اش در حالی که دور گلوی ادوارد پیچیده بیرون میاد...

تمام اسلحه ها به طرف اون ها گرفته میشه!

- مواظب باشین...رئیس جمهورتون پیش ما گروگانه...اگه کاری بکنین...میشکیمش...

=========================================
خیلی شاخ و برگ ندادم فقط گفتم سر ملت کلاه گذاشتن...
با تشکر از شرکت برق برای حمایت بی حد و اندازشون


ویرایش شده توسط سالازار اسلیترین در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۹ ۲۲:۵۱:۱۴

[b]The sun enter


Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۰۵ یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۵
#11

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مرلین که تازه از سقوط آزاد جون سالم بدر برده بود ریش هاش رو از دهنش خارج کرد و با نگاه مرموزانه ای گفت:الان بالا سرم چیزیه؟
- نه چیزی نیست.
مرلین یکم به خودش فشار میاره و باز میگه: حالا چی؟
-باید چیزی باشه!؟
-هوووم! گفتم شاید یه لامپ صد وات روشن شده باشه البته از اون کم مصرفاش
-انگار سقوط آزاد کردی مخت تکون خورده.بالاسرت فانوسم روشن نیست چه برسه به لامپ صد وات
سالازار که چوبدستی در دست آماده حملس با عصبانیت میگه: انگار نشنیدن چی گفتن الان نیروهای کمکی شون میاد میره رو سرمون اونوقت دیگه غیبم نمیتونیم بشیم.چی کار میکنی آخر؟ در بریم یا ...
مرلین: در بریم یعنی فرار کنیم! یعنی عقب نشینی! مرلین شکست نمیخوره.صبر کنید یکم دیگه فکر کنم نه اینطوری تمرکز ندارم باید اول برم دستشویی
استر که در پشت یکی از تانکهای منحدم شده، سنگر گرفته گفت: یا مرلین خودت بدادمون برس...الان میان
مرلین: آها فهمیدم باید یه نقشه بکشیم ولی چون من نقاشیم خوب نیست بهتره یکی دیگه بکشه


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۹ ۲۳:۴۵:۲۲




Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۵
#10

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
مرلین که این حرف ها رو میشنوه به سرعت چوبدستش و در میاره و و وسط دو تا دستش قرار میده و مشغول ورد خوندن میشه ...

مودی رو به ایگور : این چی کار میکنه ؟

ایگور رو به سالی می چرخه و از سالی همون سوال و می پرسه ، سالی که نمی دونه چی بگه رو به مرلین میگه : مرلین جونه بچه هات بی خیال شو ... نفرینشون نکن ... مرلین ...

مرلین با علامت دست سالی رو ساکت میکند سپس میگوید : نه باب ، دارم دعا میکنم که زنده از اینجا بریم بیرون .

ملت حاضر :

ناگهان صدای " بومب " همه رو غافلگیر میکنه ... صدای انفجار دوم باعث میشه همه به خودشون بیان و از اتاق کنفرانس با عجله خارج بشن ... وقتی داشتن از اتاق خارج میشدن همون صدا توی بلند گو گفت : بیا ببرمت یک طرف یک طوریکه ... ببخشید موبایلم زنگ زد ... اگر تسلیم نشید اینجا با خاک یکی میشه .

مرلین رو به بقیه : به سرعت خارج میشیم ... ما باید به این جوجه مشنگ ها ثابت کنیم که کی سر تره ... پس میریم بیرون .

استر از خشم قرمز میشه و شروع میکنه به فریاد زدن : هو ها ها ها ... هویا گابانا ... مالا تاکه تیکه ...

مرلین رو به مودی : این چی گفت ؟

مودی دستی به سرش میکشد سپس می گوید : این داشت به لهجه محلی میگفت بریم اینا رو بکشیم .

چند دقیقه بعد - محوطه فرودگاه

جادوگرها دستهایشان را روی سرشان گذاشتند و به سمت ارتشی ها میرن ... نور چرخ بالها به روی آنها انداخته شده .

همان شخص در بلند گو فریاد میزنه : من براتون تخفیف میگیرم .. حالا آروم بیاید جلو ... حرکت اضافه نکنید .

مرلین خیلی آهسته طوری که بقیه بفهمند می گوید : به محض گفتن شماره سه حمله میکنیم .

- سه ....

مرلین رو به ملت : پس چرا کاری نمیکنید ... مودی رو به مرلین : باب معمولا میگن : یک ، دو ، سه ...

همه شروع میکنن به دویدن به سمت ارتشی ها ... سرباز ها که فکر می کنن اینا به کل عقلشون از دست دادن شروع میکنن به ارسال نور های سرخ رنگ ....

مرلین و بقیه به سرعت از غیب چندتا جارو ظاهر میکنن و سوار بر جارو ها به هوا بلند میشن .... مرلین اولین هلی کوپتر و میزنه .. دومیش و میزنه ... سومی مرلین و میزنه ... مرلین سقوط آزاد میره به سمت زمین .

استر به سرعت چوبدستیش و به سمت گلویش میگیرد : برادر مرلین سقوط کرد ... سپس چوبدستی اش و به سمت نیروی کاماندوی مشنگی میگیره و چند آودا به سمتشون میفرسته . که نهایتا چندین فروند مشنگ به خاکستر تبدیل میشن .

ایگور که می بینه اینا اینطوری میکنن تحت تاثیر فضا چوبدستیش و به کمرش می بنده و به سرعت به سمت یک تانک میره : یا مرلین بزرگ ....

بیسیم چی ارتش مشنگ ها : از لاشخور سیاه به جوراب سفید ... نیروی هوایی اینا خیلی قویه ... نیروی کمکی بفرستید .سه تا تانک منحدم شده ... چهارتا هوا پیما و سه تا بالگرد نابود شده .... نیروی کمکی بفرستید ...

مودی به حرکت رزمی بی سیم چی رو به درگاه حضرت عجل میفرسته سپس رو به مرلین که هنوز روی زمین ولوئه میگه : مرلین اینا الان نیروی کمکی میفرسون یک کاری کن ....

------------------------------

اگر بد شد ببخشید ... به سرعت نوشتم .


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۹ ۲۰:۲۶:۲۸
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۹ ۲۳:۳۳:۲۰
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۳۰ ۱۴:۵۱:۴۸


جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99


Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۸۵
#9

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
ساختمان مركزى فرماندهى كل فرودگاه - سالن كنفرانس
===========================
پنج جادوگر و دو جانور هر كدام روى يك صندلى دور تا دور ميز كنفرانس ظاهر شدند.

اين جادوگران متشكل بودند از: مرلين كبير، سالازار اسليترين بزرگ، ايگور كاركاروف، استرجس پادمور، مد آى مودى‌چشم باباقورى، به همراه دو جانور بامزه به نامهاى ادوارد جك و اش ويندر.

ادوارد جك درست روى صندلى مدير كنفرانس فرود آمده بود.

مرلين با يك تلنگر او را به سمتى پرتاب كرد و خود روى صندلى نشست.

- بنده همينجا خودم رو رئيس جديد اين هوانوردگاه اعلام ميكنم!

استرجس پادمور كه دانش آموز تيز و باهوشى بود سريعا گفت: البته منظورتون فرودگاه بود ديگه؟!

- همون! ببينيد. ما اينجا جمع شديم كه...

اش ويندر زير ميزها حركت ميكرد و آرام آرام خود را به پاچه مرلين مى رساند.

- و ما مى تونيم اينجا يك مكان تفريحى سياحتى براى جادوگرها بزنيم! مردم از سراسر دنيا ميان تا سوار اين وسايل ماگلى بشن و آخ!!!!

همه: چي شد؟؟!

مرلين از جا پريد و دور تا دور اتاق مى دويد و سعى ميكرد چيزى را از پاچه اش بيرون بياورد.

- لعنتى گاز نگير!.. آخ اوخ آخ!! يكى بياد اينو از تو شلوار من بكشه بيرون!!‌ كمك!! آخ!!! سالازار بيا اين مار بى نزاكت تعليم نديدتو جمع كن!

هيچ كس از جايش جُم نخورد و مرلين سر آخر مجبور شد به دستشويى اضطرارى اتاق پناهنده شود.
صداهاى جيغ و فرياد مرلين كه داشت با مار كشتى مى گرفت فضا را پر كرد.
پس از لحظاتى اش ويندر از بالاى در دستشويى به بيرون شوت شده و يكراست از پنجره اتاق به بيرون ساختمان پرتاب مى شود.

سپس درب دستشويى باز شده و مرلين درحاليكه سر و صورتش را جاى گازگرفتگى و سوختگى فراگرفته بود بيرون آمد.

- سالازار يه كم اين مارتو تربيت كن!

- به من چه! اين كه مار من نبود.

مرلين سر جايش برگشت و گفت: يعنى چى مار تو نبود؟ پس كى آوردش؟

هيچ كس جوابى نداد. و اينجا مشخص شد كه اش ويندر خودش به طور قاچاقى در جيب يكى از افراد جا گرفته و به آنجا آمده است.


مرلين بحث را با اين جمله تمام كرد:

پس همه با هم دست به دست مى دهيم و اينجا را مال خود مى كنيم!! شركت بزرگ هواداران جادوگران!!

و دوباره از جايش بلند شد و پيروزمندانه مشتش را بالا برد.

بومببب!!!!!!


از اين صدا كه از بيرون از ساختمان شنيده ميشد همگى‌به پنجره هجوم بردند تا ببينند چه خبر است.

دور تا دور منطقه پر از كاماندوهاى كاملا مسلح با پيشرفته ترين سلاحهاى روز جهان بود. هلي كوپترها و هواپيماهاي جنگنده در هوا ديده ميشدند .


صدايي پيچيد:

- شما مزاحما! اگه تا سه ثانيه ديگه دستاتونو رو سرتون نذاشتين و نيومدين بيرون.... اگه نيومدين.... اگه نيومدين چي ميشه؟

يك نفر بلندگو را از او گرفت و داد زد: اگر نيايد بيرون همه تون اينجا زنده به گور ميشين!!!

ادامه دارد...


هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۰۲ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۸۵
#8

جوزف ورانسكي


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۹ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۵۹ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰
از دارقوز آباد !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 916
آفلاین
مرلين با يك حركت انتحاري يقه ملت رو ميگيره و بيرون ميكشه و ميبينه كه ادوارد در حالي كه داره سيگار ميكشه يه كبريت رو داخل تانكر پرت كرده .
مرلين به طرف ادوارد ميره و شپلخت ميخوابونه تو گوشش و ميگه : جن خاكي سيگاري نديده بوديم والا . اينهمه عمرمو پات گذاشتم ميخواستم زنت بدم !
در اين حال مودي كه داره اون زير جلز و ولز ميكنه داد ميزنه :‌ مرلين كمكم كن !
مرلين : ريش منو بگير . و ريشش رو مثل كمند به پايين پرتان ميكنه .
مودي با استفاده از ريش جزغاله بالا مياد و ميگه : مرلينو ، حلالم كن . انتقام منو از حذب و هرچي حذبيه بگير ! ناكام بلاك شدم .
ايگور وسط ميپره : نه تو نبايد بميري !‌ مارو تنها نذار .
مودي در حال رفتن به لقا الله : من ديگه رفتنيم . يادته اون زمان گرفتمت انداختم تو آزكابان ؟ چه دوران خوبي بود .
مرلين عصباني ميشود : ده چقدر حرف ميزني ! بمير ديگه .
و مودي نيز عصباني ميشود : اصلا نميخوام بميرم . تو هر جا مارو ميارن يا مي كشن يا بلاك مي كنن .
و پاشد و راه افتاد و مرلين را به دوئل دعوت نمود .
دو نفر به اين نشان اينقدر دوئل كردند تا صداي يك اف 14 شنيده شد . معلوم شد كه دولت فهميده كه اعضاي مربوطه كشته شدن .
مودي : اينها همش تقصير حذبه . من مطمئنم .
ايگور : برو بابا ! تو اين رو هم خز كردي ديگه .
مرلين فرياد زد : حمله به طياره !
ايگور ، مرلين ، مودي و سالازار : آواداكداورا !
ناگهان اف 14 مربوطه پودر شد .
سالازار : لعنت به ريش مرلين ! اينا چرا اومدن ؟
ناگهان مرلين سياه شد !
مرلين : به ريش من لعنت فرستادي ؟
سالازار : نه ، شوخي كردم .
ايگور : ميگم برو بچ ، ميگم اينجا فردودگاهه چرا ما ازش استفاده نكنيم ؟
مرلين ارزشي شد و ايگور رو بغل كرد و تصویر کوچک شده
ايگور از داخل شكم مرلين : سر پيري خجالت نميكشي ؟ از اون ريش درازت خجالت بكش ! الان زنگ ميزنم پليس .
مرلين ايگور رو به بيرون تف مي كنه و ميگه : ببخشيد ، جو مارا گرفت .

در همين حال سالي هم ارزشي ميشه : ايگور ايول ! چه فكر خفني .
و اعضاي فرودگاه به سمت ساختمان مديريت غيب ميشن .
___________
ادامه دارد ...


[


Re: شركت حمل و نقل هوایی جادوگران
پیام زده شده در: ۹:۴۶ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۸۵
#7

ادوارد جکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۹ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۰۴ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۶
از وسط سبيلاي هوريس كنار نيكي پلنگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 356
آفلاین
اش ویندر در حالی ک از خوشحالی داشت میترکید با صدای بلند پشت جنگنده فریاد میزد:قام قام..قام قام

و در حالی که بقیه داشتند با وحشت بهش نگاه میکردند جنگنده هر لحظه به تانکر نزدیک تر میشد.....

ناگهان از این میان ادوارد جک دستشو به هوا برد و در حالی که جنگنده فاصله ای حدود 1 سانتی متر با تانکر داشت فریاد زد:THIS IS ZANGOLER

به پیروی از اون بقیه نیز دست خود را به آسمان گرفتند و همین کلام را به میان اوردند به ناگاه دودی سر تا پای انها در بر گرفت و پس از فروشستن 6 موجود را داشتیم که در لباس های قرمز که افتابه ای بزرگ در وسط سینه ان خودنمایی میکرد ایساده بودند شنلی به رنگ گوجه ای نیز پشت انان اویخته بود....

همگی هم زمان به سمت جنگنده پرواز کردند و با یک حرکت بسیار انتحاری خود را جلوی جنگنده انداخته و با اصتفاده از انگشت سبابه جنگنده را ایستاداندند.....

در همین هنگام صدای وق وق اش ویندر بلند شد که چرا تفریحش را نابود کردیم به همین نظور مرلین بسیار خشمناک به داخل جنگنده رفت و چکی محکم نثار او....

یک ساعت بعد

همگی در دستشویی که به طور مشکوک محبوب ترین مکان انجا برای این هفت جادوگر شده بود ...

گردهمایی کرده بودند مرلین در دستشویی وسطی نشسته بود و مشغول بررسی برگهایی بود که در ان مکان قریب یافته بودند ...

برگها در دست مرلین هی به چپ و راست نوسان پیدا میکردند هی سر و ته میشدند و مرلین باز هم از انها چیزی سر در نمیاورد تا به انجا رسید که مرلین برگه ها را به گوشه ای کرد...

مرلین:دوستان با همه اینکه خیلی دقت کردم اما احتمال میدم این نوشته ها به خط غریبی نشوته ده باشه

استرجس:باب مرلین تو که گفتی شش کلاس سواد داری پس چی شد

مرلین که کمی سرخ شده بود با صدای نجوا گونه گفتک
خب بهتره برسیم به اصل مطلب....

اما صحبت مرلین ناتمام ماند زیرا دوباره این صدای اژیر خطر بود که می آمد

ووووووووووووووووووووو...


روح جنمار قديم ميكند:

[url=http://ww







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.