هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
پیام زده شده در: ۱۱:۵۱ پنجشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۴
#33

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مرلين به خاطر اتفاق ديشب(غيب شدن پولها) اصلا نخوابيده پس چون حسابي کفريه و خوابش نمي بره تصميم ميگيره مغازه رو زودتر باز کنه
ساعت 6:59
پرفسور کوييرل در حالي که به سمت مغازش(فروش چوبهاي جادويي) ميره تا بازش کنه مرلين رو ميبينه
پرفسور کوييرل:سلام مرلي چه خبره که به اين زودي مغازرو باز کردي
مرلين:سر به سرم نزار که اصلا حو صله ندارما
پرفسور کوييرل:باشه پس حالا که مغازه بازه يه بستني با طعم سيرابي رد کن بياد
مرلين:ميشه 7 گاليونو 45 نات
پرفسور کوييرل: مااااااااااااااااااا چرا انقدر گرون؟؟؟
مرلين:چون ديروز مشتريات اومدن اينجا بستني خوردن و پولشو ندادن
پرفسور کوييرل: کيا؟؟
مرلين:سيبلو دوستش پاتريشيا
پرفسور کوييرل:آره ميشناسمشون پول چوبهاي جادويي من و هم ندادن با اينکه بيشتر از 10%بهشون تخفيف داده بودم
مرلين :پولو ميدي يا با امامت دارت بزنم
پرفسور کوييرل:باباباشه ههههر چي تو تو تو بگي
مرلين: حالا شد بيا اينم بستنيت با طعم سيرابي
پرفسور کوييرل::pint:
مرلين:
پرفسور کوييرل:حالم داره بهم ميخوره هوق هوق هوق



Re: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
پیام زده شده در: ۶:۰۸ سه شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
#32

سیبل ایزابل دورست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۴ پنجشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۴۸ دوشنبه ۹ آبان ۱۳۸۴
از هر جایی که یه کاکتوس بتونه زنده بمونه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 163
آفلاین
مرلين تو مغازه نشسته ورسما به شغل شريف مگس پراني اشتغال يافته.سيبل وارد مي شود.
سيبل:تغيير شغل داديد؟
مرلين :بگو چي كار داري سرم شلوغه.
سيبل:من يه بستني با طعم ليمو ترش نمك زده مي خوام.و يه بستني توت فرنگي و شكلاتي و نارنگي براي پاتريشيا
در همين وقت پاتريشيا هم وارد مي شه.و دو تايي با سيبل پشت يه ميز ميشينند.
مرلين وقتي مي ره براشون بستنيهاشون رو ببره يه قسمت از حرف هاشون رو مي شنوه.
سيبل:يك بلايي سر رون بيارم.
پاتريشيا:نه هرمين بد تره.
سيبل:فعلا دوتاشون بايد منهدمم شند.
مرلين يه دفعه وندشو در مي ايره:شما دارين عليه جادوگرهاي سفيد نقشه مي كشيد؟
سيبل:نه بابا .يه تصويه حساب شخصيه .برو سالن مد رو بخون مي فهمي.
مرلين:اه بابا خودم فهميدم.منو باش فكر مي كردم بالاخره يه چيز باحال اتفاق افتاده...صورتحساب شما شد ده گاليون
پاتريشيا:هنوزم دير نيست.
بعد در حالي كه ظرف خالي بستنيشو با دوازده گايون به طرف مرلين هل مي ده.به ارومي به سيبل چشمك مي زنه.
مرلين:خداحافظ خانوم ها.
شب كه مرلين مي خواسته بره خونشون مي بينه پول ها نيستند.بعد از تفكرات فراوان به اين نتيجه مي رسه كه سكه ها طلاي لپركان بودند.



Re: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
پیام زده شده در: ۱۱:۰۸ یکشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۳
#31

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
چو عصباني مياد تو سلام نداده ميره ميشينه سر يه ميز

چو:(مشتشو ميكوبه رو ميز)اه

مرلين:چي شده چو؟اتفاقي افتاده ؟كسي اذيتت كرده؟كسي بهت تنفس مصنوعي زوركي داده؟بگو برم تا حالشو بگيرم.فقط اسمشو بگو تا برم يه دماري از.....

چو:آئوووووووووووووووووو چه خبرته بشين سر جات.هيچ كس اذيتم نكرده تنفس مصنوعي هم نداده الان ميگم ولي قول بده به خان داداشم نگي ها!!!منو ميكشه اگه بفهمه دوست پسر دارم

مرلين:خوب بابا نميگم فقط بگو چي شده؟

چو:ام....من....اا.....من....

مرلين:تو چي شدي حرف بزن ديگه

چو: من....من با....من با هري و راجر قهر كردم

مرلين:تو چيكار كردي ؟

چو:قهر كردم.به خان داداش نگيا!!!

(خان داداشكه فالگوش واستاده بود مياد تو

چو:(ميلرزه از ترس)ااا...سلام خان داداش خوبي؟

خان داداش:يه بار ديگه تكرار كن چي كار كردي؟

چو:من.....با دوستام قهر كردم

خان داداش:كدوم دوستت؟

چو:هري پاتر و راجر ديويس

خان داداش:ديويسو وللش ولي با پاتر چرا قهر كردي آبجي؟پسر با اون مشهوري لطف كرده خواسته باهات دوست بشه

چو:(با خودش)خان داداش تو كه اينقدر مهربون نبودي

خان داداش:چي گفتي؟

چو:هيچي هيچي گفتم الان ميرم باهاش اشتي ميكنم

خان داداش:آفرين دختر خوب...(به مرلين)هوي پسر 2 تا بستني توت فرنگي بده يه دونه هم بستني خيارشور بگير اينم پولي دونه اي 1 نات

مرلين:

خان داداش: چي شد پس؟

مرلين:ولي آخه بستني توت فرنگي دونه اي يه گاليون و بستني خيارشور....

خان دادش:

مرلين:بله بله همين الان بفرماييد

خان داداش:آبجي بيا بغل من سوار جارو شو!

چو:



شما ادامه بديد ماجراي هري و چو و خان داداشو


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
پیام زده شده در: ۷:۱۱ یکشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۳
#30

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
بعد از رفتن پليس‌ها مرلين و گيزر و بيل و فلور برمي‌گردند داخل بستني‌فروشي...
فلور: ولي به نظر من بهتر بود يه زنكي مي‌زديم... بيجاره ونوس دلم براش سوخت.
بيل: فلور جان الان كه تو نمايشنامه‌ي مرلين هستيم ديگه چرا گ رو ك مي‌گي؟
فلور: اوا راس مي‌كي‌ها... صبر... برو راست راست ... آهان گ گ گ گ گ
يكباره آرمان از زير يك ميز بيرون مياد.
مرلين: هوووو.... يعني هييي... تو اينجا تو مغازه‌ي من چه‌كاره بيدي؟
آرمان: يه بستني توت‌فرنگي با يه ليوان نوشيدني كره‌اي
مرلين: بستني توت‌فرنگي نداريم.
آرمان: پس يه بستني توت‌فرنگي با يه دونه چيپس بده.
مرلين: بستني توت‌فرنگي مي‌گم نداريم.
آرمان: خب پس يه بستني توت فرنگي با يه كيك ديگي بده...
مرلين وندشو درمياره و مي‌گه: بچه مي‌گم نداريم!!!
آرمان: خب چرا عصباني مي‌شي ، دو تا بستني توت‌فرنگي بده...


هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


Re: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۳
#29

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۸ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۴ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۴
از هاگزميد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 108
آفلاین
مونی:مرلين جان يه بستنی با طعم توت فرنگی بده ..ديشب مهتاب بود حسابی گرگينه بودن خسته ام کرده

مرلين:بيا مونی جان help yourself

مونی:اه اين که طعم خيار شور مخلوط با چرک گوش می ده!!!!!

.....و بعد از ان روز دوستی چندين ساله آن دو به هم خورد:((

نتيجه اخلاقی :ديگه بستنی نخوريد!!!


آن روز همايون كه به عالم قفسي نيست..
اي مرغ گرفتار بماني و ببيني...


Re: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۳
#28

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
فلور مىياد تو و يك لباسه صورتيه زيبا تنشه
و.......... بشت سرشم بيل مىياد تو
بيل: اينجا جرا اينقدر شلوغه؟
فلور:ما يه بستنى فروشى داريم اينم كه هميشه يك مشكلي داره
مرلين:نه جه مشكلى هان اون دفعه اتفاقي بود جانم بيا بشين عزيزه دل برادر
بيل:
فلور:من و بيل امديم يه بستنى بخوريم و درباره ايندهمون حرف بزنيم
مرلين :مباركه
فلور:هنوز جيزى معلوم نيست حالا دوتا بستنى بده ما بريم
ونوس: نه اجازه ندارى بفروشي تا اطلاع ثانوى دره مغازه تخته
مرلين: ونوس بزار شيرنيه عروسيشون رو بخوريم بعد ببند
ونوس : خب أخه ...............
مرلين در حاله التماس
ونوس: خب حالا همين يه بار
كيلدورى: بيل جان به ماهم كه مىدى؟
ونوس: واى نه ما نمىخوريم بهداشتى نيست
كيلدورى: حالا همين يكبار بزار
ونوسم توش مىمونه مىكه باشه ولي اكر جيزى شد با من نيست
فلور بيل مرلين كيلدورى كيزر همه با هم مى كن: أخ جون و مىبرن سره ونوس تا ببسونش :bigkiss:
ونوس: ولم كنيد ببنينم بجه هايه بر رو
مرلين بستنى ها رو اماده مىكنه و به همه مىده
نفر اول كه خوده ونوسه مىخوره و...............
مىيوفته و يكى بعد از ديكري رو زمين مىيوفتن ..............
كه يكدفعه بليس جادوي مىرسه همه رو با مشت و لكد به هوش مىياره و يه عالمه تنفس مصنوعى مىده البته برايه تنفس :bigkiss:
بعد همه كه به هوش مىيان بيل و فلور كه خودشونو غيب مىكنن و الفرار
مرلينم خودشو تبديل به موش مىكنه و از زيره بايه رئيس بليس در مىره اينم الفرار كيلدورى هم خودشو به ديوونكى مىزنه جون تا حالا ديكه حرفييه
و كيزر هم خودشو به مردن مىزنه و خودشو جسد مىكنه
مىمونه ونوس
ونوس مىبينه اى واى بدرشو در مىيارن ولى نمىتونه كارى كنه كه سربازا مىريزن سرش و مىندازنش تو ماشين و راهيه زندان
و همين طور ونوس داد مىزنه مىكشمتون مىخورمتون تيكه تون مىكنم ولى كو كوش شنوا همه كه در رفتن اونم تو زندان اب خنك مىخوره
تا اينكه يه روز...................
............................................................
دزستانه عزيز بقيه اش رو خودتون ادامه بديد


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۸۳
#27

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مرلين داخل كافه نشسته بود و با بادبزنش مگسها رو ميزد كنار.
در كافه باز شد و سرماي عجيبي به داخل كافه نفوذ كرد.
مرلين: من كه واسه اينجا كولر نخريده بودم.. پس اين چيه؟
يك ديمنتور وارد كافه ميشه و ميگه: سرما در گرما با كولر گازي يخچال فريزر دي من تور -440
مرلين: بدو برو تو فريزرم كه همه بستني ها آب شد..

مرلين با خودش: اوخيش راحت شدم حالا كلي بايد پول پاي درست كردن فريزر ميدادم.
در باز شد و ونوس و گيزر لبخند زنان داخل اومدند.
ونوس: مرلين ميشه من وسائل اينجا رو چك كنم؟
مرلين: تو كه نيم ساعت پيش اومدي همه چيز رو چك كردي... فريزر رو دستكاري كردي (و خرابش كردي)
ونوس: مرلين مشكوك ميزني...
گيلدروي در رو ميكوبونه مياد تو.: آووو ونوس شاهزاده اي كه تو يكي از قصه هام نجاتت دادم.
فريزر تكون مختصري ميخوره و حواس ونوس به اون جهت پرت ميشه.
ونوس: اين چي بود؟
گيزر: برو ببين چي بود.
مرلين: نه اصلا چيزي نيستش شما راحت باشين موشه.
ونوس: موش؟ اين مغازتو تعطيل ميكنم به دليل نگهداري موش در فريزر... من ميترسم نگاه كنم گيزر برو ببين.
گيزر در فريزر رو باز ميكنه،..........
رنگش ميپره
روشو ميكنه طرف گيلدروي:
گيلدروي اينجا يه نفر تنفس مصنوعي لازم داره


هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


Re: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ پنجشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۳
#26

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ یکشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۵:۲۳ دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۸۸
از شب تاريك
گروه:
کاربران عضو
پیام: 351
آفلاین
سیریوس داره با هیپو سواری میکنه
_هیپو وای سیریوس چقدر هوا گرمه دارم آتیش میگیرم بیریم یه بستنیه بزنیم تو رگ
_هیپو اوناجورا
_کجا؟اهان کینگی چرا با شورتو عینک افتابی اومدی بیرون
کینگی: اومدم حموم آفتاب بگیرم
سیریوس:نه که خیلی سفیدی آفتاب میگیری بورنزه شی
_خدا غقلت بده کینگی بااینکه من از فامیل های خر هستم اما از بیشتر می فهمم نمیام تو کوچه بغل جوب حمومه افتاب بگیرم
_بیا بریم بستنی فروشیه مرلین مفتی بخوریم
_بزار برم لباس بپوشم کلمو واکس بزنم بیام
جلوی بستنی فروشیه مرلی
هیپو:چرا بسته س
کینگی:ببینید درشو تخته کردن فک کنم کاره ونوسه
اموش:برید کنار من میشکونم هایا (شق)
مرلین:جانه هرکی دوست دارید اول پوله بستنیو بدید
سیریوس:چی نه یعنی تو فک میک نی ما پول نمیدی دوست قدیمیت بابا چقدر با هم طالبی خوردیم بابا کینگی تو یه چیزی بگو خجالتم نمی کشه
_بابا من ریش گرو میزارم
_برو خودتو خر کن تو که ریش نداری؟

_خوب سیریوس میزاره
باشه
_آی چرامیکنی مگه قیچی نداری
_خوب حالا چی میخواد
_اشان ساین
نیم ساعت بعد
سیریوس:وای خیلی خوشمزه بود
مرلین:پول!پولشو بده
سیریوس:بچه ها آماده یک دو سه فرار
سیریوس آموش میندازه رو کولش در میره
آموش:لامشب خاک بر سریم جا موند
_حالا یه روز نکش نمیری که


وقتي به دنيا مي آيم:سياهم
وقتي بزرگ مي شوم:سياهم
وقتي مريض مي شوم:سياهم
ولي تو
وقتي به دنيا مي آيي:صورتي هستي
وقتي بزرگ مي شوي:سفيد
وقتي مري


Re: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۳
#25

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ یکشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۵:۲۳ دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۸۸
از شب تاريك
گروه:
کاربران عضو
پیام: 351
آفلاین
نمیدو گیرز میان
ونوس:اوناهاش
اسنافل:نه بخدا من نیستم اینه
رودی :چی من بزاریییییییییییید من تووووووووضیح میدم
ونوس:ببریدش
نمیدو گیرز:کدومشون
_هردو
رودی:من اینجا چیکاره بدم
من:قول میدم درست بنویسم از آلبوس دیشدنگدیریشو قرض می کنم
ونوس:نه شما نیگید! دیشدنگدیرش!!!
_اااااا گیر نده دیگه همون
ونوس:خوب ببریدشون
رودی :نه تورو خدا من این وسط چرا برم
من:بخدا قول میدم درست بنویسم من نبر سنت ماگو اونجا بوی گند میده حاله آدم بد میشه
خوب باشه اما آخرین بارت باشه
بلا:هوییییییییییییییییییییی اسی چکه کو؟؟
من:هان! کدوم چک من چکی ندارم برو مزاحمم نشو کار دارم
_پس کار داری! ÷وله منو میخوای بخوری مرلین بیا پولتو از اسی بگیر
مرلین در حالی که پشته دخل دراز کشیدهو سوهروسم داره هی بوسش می کنه_فقط ی گاز بستنی بده
_اااااااا ولم کن اه اه تف مالیم کردی . کسی منو صدا زد؟
_اره می خواستم بگم پولت دسته ایه
دینگ(چشایه مرلین شکل اس میشه)
من:آقا بیاد نامردی نکنیم به سه قسمت تقسیم کنیم
مرلین وبلا:هوممممممم باشه
هری پولشو مینویسه 10000000000000000000000گالیون
خوب بریم بانک
سوه روس مثله کرگدن میاد چک از اسی میگیره قورتش میده
سوه روس :
بلا:اسنیپ جان بیا بریم سنت مانگو
(ویرایشش کردم)


وقتي به دنيا مي آيم:سياهم
وقتي بزرگ مي شوم:سياهم
وقتي مريض مي شوم:سياهم
ولي تو
وقتي به دنيا مي آيي:صورتي هستي
وقتي بزرگ مي شوي:سفيد
وقتي مري


Re: بستني فروشي فلوريان فورتسكيو
پیام زده شده در: ۱۰:۳۲ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۳
#24

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 385
آفلاین
ونوس:از این کارت پشیمون میشی رودی!کرو...
که ناگهان کینگزلی می پره وسط(چقدر این بچه صحنه های هندی دوست داره! )
کینگزلی:نـــــــــــــــه!ونوس تو نباید یه همچین کاریو بکنی!شما هر دو در یک جبهه هستید!بیایید با هم پروانه ای باشیم
ونوس:اهو اهو من خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم!
رودی:منم همین طور،آخی،مهر محبت صفا صمیمیت دوستی
ونوس:
کارگردان:کات کات!دارید از مرز پی جی 13 رد میشید!میریم سکانس بعدی!
ونوس و هوق از در کافه میرن بیرون...
کارگردان دوباره:کات!کات!این چیه؟
نقل قول:

اسنافلز نوشت
_یه شرت داره
_چه شرتی؟

چی؟نه شما نگید!چی؟
شرت؟منظورت شرطه؟
اسنافل:نه بابا شرط که یه چیز دیگس!همونی که میری یه جای دور افتاده می گی وای چه جای شرطیه!
کارگردان:نه عزیزم اون پرته!
اسنافل:پرت؟پرت که معنیش فرق می کنه!مثلا الان بلا پرت چپ شما وایساده!
کارگردان:وای اسی دلبندم اون سمته!سمت!یکی فورا زنگ بزنه سنت مانگو بگه یه مورد هاد ویروس دامبل داریم!
بلا:هاد؟حاد؟آهای صاحب اینجا یه لحظه مبایلتو بده،مرسی...الو سلام سنت مانگو؟ما اینجا دو مورد خطرناک ویروس دامبل داریم...بله...آدرسو یادداشت کنید...









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.