پاتر با غل و زنجیر به دیوار بسته شده...
بلا میاد تو:هی سلام بیمار روانی..چطوری؟ زخمت اوخ شده؟! درد می کنه؟!
پاتر: ای بی ..سانسور..بوق...بوق...بوق...
مرلین داره با دست ریشاشو جمع می کنه...
بلا می ره جلوی پاتر:هی پاتر حدس بزن چه کسی میخاد ببینتت!
پاتر:
در باز می شه...
پاتر:نه ...نه...
بلا:سلام سوروس...این تو این پاتر...
سوروس میاد جلو: کو کو پاتر...
بلا: خوب پاتر...تو و سوروس رو تنها می زارم حرف های زیادی دارین...
بلا میره بیرون
سوروس از رداش یه شیشه کوچولو در میاره که محلول سفیدی توشه...پاتر یادته یه بار تهدیدت کردم که اگر یه بار دستم بلغزه و تو نوشیدنیت از اینا ریختم چی میشه؟!
پاتر:
سوروس میره جلو و 1 قاشق پر میزاره دهن پاتر
پاتر
چرا همچی همچی می شم من....
پاتر: اه اه سوروس بزغاله...تویی باز؟چقدر موهات نفرت انگیزه..اون دماغ...
اوههه چو دوست دارم...نمید عاشقتم...بوق بوق بوق
سوروس: بوق بوق بوق
پاتر:بوووووووووووووووووووق! چو ... بوققققققققق
سوروس: وای وای بی ناموسی ها...بوق بوق بوق!