هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ سه شنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۱
#45

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 304
آفلاین
محاکمه جی.کی.رولینگ در دادسرای عمومی جادوگران
جلسه اول


در دادگاه لوکس و مجلل، تا چشم کار می کرد انسون، این پستاندار شریف، روی صندلی های مبل مانند دیده می شد. انسون های جادوگر و البته ماگل. البته از پشت (منظور پشت سرش – چون دیدم جوانان ما دارند بد برداشت می کنند ... ) اشاره می کنند که چند راس و فروند و دستگاه و پیکر و قیصر و مخلوقات جادویی نیز در میان جمعیت حاصر در دادگاه بیضی شکل دیده می شدند. همه با صدای تق تق چکش آهنی قاضی، به سمت او برگشتند و سکوت را در آغوش کشیدند...(هم آغوشی در حد بیرون زدن سلول های بنیادی )

قاضی همانند 100 کیلو گوشت چرخ کرده بود در میان کت شلواری مشمایی بسته بندی شده بود و ظاهری تخم مرغی داشت و روی صندلی مثلثی شکلی لمیده بود. ایشان بفرمود که:

«دادگاه رسمیه. جلسه محاکمه سرکار خانم جی.کی.رولینگ...ساکن اسکاتلند...به شماره شناسنامه صفر...صادره از خزآباد شرقی..فرزند شاپور ابن پاتریک ! اتهامات: بازی با احساسات میلیون ها انسان، ترویج انحرافات اخلاقی برای جوانان و شستشوی مغزی و کلی چیز دیگه. لیستش طولانیه. وقت نیست قرائت بشه. »

سپس قاضی و کل جمعیت حاضر در دادگاه به سمت جایگاه مقابل قاضی، جایی که زن جوان و دافی به نام رولینگ نشسته بود، خیره شدند. از پشت میز هیئت منصفه، مردی نیم متری با ردای سیاه به سمت رولینگ گام بر می داشت. وقت به نقطه مقابل رولینگ رسید با صدایی خشن گفت:

«زود باش رولینگ ! مردم رو منتظر نذار ! اعتراف کن ! دفاع نکن ! تموم میشه میره ! همه اتهامات رو گردن بگیر ! وگرنه دهنت رو...»

ناگهان، ناگهان زنگ می زند تلفون...نه...ناگهان، رولینگ مشتی می کوبد به صندلی آهنی که رویش نشسته بود و با صدایی جیغ جیغو عربده می کشد:

«دهنم رو چی ؟ هاااان؟ بگو دیگه کوتوله ؟! بگو ! »

کوتوله: «دهنتون رو...دهنتون رو رژ لب می مالم ! »

قاضی: «سکوت رو رعایت کنید... خانم منشی بیا عرقمو پاک کن...خب...شاکیان به جایگاه لطفا...شاکی اول بیاد... سرکار خانم خدا بنده مخلوق...ماگل...ساکن شهرک اکباتان...تهرون...»

زنی 40-35 ساله، با چادر ملی ، در حالیکه گوش پسربچه 10 ساله اش را می کشید و با خود حمل می نمود، به سمت صحن شاکیان گام برداشت و پشت آن قرار گرفت...

قاضی: «خانم شکایتتون رو بفرمایید...»

زن: «من از این خانم به شدت شکایت دارم. ایشون با خلق شخصیت بسیار بسیار غیر اخلاقی هورمون گرنجور... »

پسرک زیر کفش مادر: « مامان جون ! صد دفه گفتم اسمش هرماینی گرنجره...نه...هورمون گرنجور...»

زن: «هاااا خفه کنا بچه ! بله آقای قاضی. همین که این بچه گفت. همین شخصیت. از وقتی این خانوم این شخصیتو ساخت، بعدشم هالیوود فیلمش کرد، همون دختره شد فکر و ذکر پسرم. شبا بدون اجازه من میرفت اونترنت، عکسای این هورمون گرنجور رو دانخورد می کرد...فیرینت می گرفت... می برد صبح مدرسه...پخش می کرد... همش بهش فکر می کرد. این خانوم رولینگ با اون شخصیت هورمون گرنجورش موجب شد پسرم در ده سالگی بالغ بشه، عاشق بشه و روزانه صدها ایمیل به همون سایت اون دختره هورمون گرنجور بفرسته... من شاکی ام. این خانم رولینگ کودکی کودک منو دزدید...»

فریاد یکصدای مرگ بر رولینگ...مرگ بر رولینگ در سراسر دادگاه طنین انداخت. همه یکصدا رولینگ را زیر لب نفرین می کردند که با صدای چکش قاضی باز دادگاه در سکوت فرو رفت...

قاضی: «خانم رولینگ...لطفا پاشین وایستین و دفاع خودتون رو بیان کنید...»

رولینگ در حالیکه ساندیس پرتقالی اش را می نوشید از جایش بلند شد و گفت:

«من...ئم...یه لحظه لطفا...ئم...من این پالپ های ته ساندیسم رو بمکم...ئم...ئوووم..خررررتتت..آه.. آخیش...خب... بله. من تنها در یه جمله دفاع می کنم: به کودکتون حریم بدین ! »

ناگهان پچ پچی عظیم میان جمعیت حاضر در دادگاه شکل گرفت. زن چادری ناگهان اشک از چشمانش همانند نیاگارا بریخت، فرم شیر زن گرفت، چادرش را کند، در هوا چرخاند ،گلوله کرد و کف دادگاه انداخت. با آستین حلقه و شلوارکی گل گلی در حالیکه پسرش را در آغوش می گرفت گفت:

«شکایتمو پس گرفتم آقای قاضی. ما که رفتیم آسیا...ئه...نه...آمریکا..خدافس... »

و با ذوق و شوق رفت که آزاد اندیش شود مثلا ! آما رولینگ بود که زیر لبش به اعتقاد ماستکی فلانی ریشخند میزد...

قاضی: «شاکی دوم لطفا ! روح ! روح جناب آقای سوروس اسنیپ رحمه الله...ساکن برزخ....به جایگاه لطفا »

صدای بادی همچو باد دل در فضای دادگاه پیچید. ملت جادوگر که به عنوان باد پنکه بدان نگاهیدند اما ماگل ها بترسیدند و سیلابی به راه افکنیدندی زیر پا همی زنهار !

قاضی: «ئم. روی آقای اسنیپ...اگه در صحن شاکیان قرار گرفتین لطفا لرزشی ایجاد کنید که بفهمیم حضور دارین...صداشون کیفیت نداره. دوستان تدارکات دادگاه لطفا دستگاه ترجمه روح رو نصب کنید اونجا...آها...مرسی.. »

صدای اسنیپ: «ی دو سه زنگ مدرسه... امتحان میشه...سپاسگذارم آقای قاضی ! اهم. بنده از مخلوقم خانم رولینگ شکایت دارم چون ایشان من رو جوان مرگ کردند. مگر من جادویی، دل نداشتم ؟! ایشون حتی من رو کشتند. من قصاص میخوام ! »

قاضی: «دفاع بفرمایید خانم رولینگ ! »

رولینگ: «حقوق ارواح ؟ واقعا شما قاضی عزیز و حضار چقدر احمق هستید. خالق همه شماها من هستم. منم پروردگارتون ! برید خداتون ( یعنی من) رو شکر کنید که منو بازداشت کردین الان. وگرنه الان خونه بودم، سه سوت کتاب رو باز میکردم، روی شخصیت های تک تک شماها خط می کشیدم که پودر شین دسته جمعی ! یه روح هیچ حقی نداره. بهشت و جهنم تو رو من تعیین می کنم اسنیپ ! »

قاضی: «خانم رولینگ ! لطفا تهدید نکنید. تهدید می تونم یکی دیگه از اتهمات شما بشه. خالق ما پروردگار یگانه ست. شما فقط ابزاری بودید که طبق تقدیر و سرنوشت ماها رو نوشتید ! درسته ؟! پس اتهام وارده. شکایت رسمی ست. شما باید طبق خواسته خداوند یگانه به شخصیت اسنیپ جهت میدادین...نه علاقه خودتون...شما سرپیچی کردین ! »

«خداوند کیه؟ من خداتونم. من شماها رو نوشتم. ذهن من تعیین می کنه که سرنوشت تک تک تون باید چی می شد. عجب زبون نفهمایی هستین هاااا ! »

قاضی: «اتهام وارده. شکایت رسمی. قادر به دفاع بیشتر نیستید خانم رولینگ ! روح اسنیپ عزیز. ممنونم. می تونید جایگاه رو ترک کنید....هووووووف. با چه جنایتکاری طرف هستیما ! جلسه بعدی دادگاه...دو روز آینده...ختم جلسه اول رو اعلام می کنم ! تق تق... »



ادامه دارد....


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۲۲ ۲۰:۵۵:۰۲
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۲۲ ۲۰:۵۶:۵۸
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۲۲ ۲۰:۵۸:۰۴


Re: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ دوشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۰
#44

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- من الان یه چیزی رو متوجه شدم!!

- خانم وکیل... جلسه تموم شده!

- اما خیلی مهمه.

- بفرمایید.

- ایشون گفتند گ و ل بازی کردن. این نمیتونه به معنای گِل باشه؟ یعنی این که تونل زیر زمینی کنده باشن؟

-

- خیلی خوب. ببخشید. بریم.

چند ساعت بعد شمشک


قاضی در حالی که می لرزید روی برف ها قدم بر میداشت و ملت هم در حالی که دفتر و کتاب و لباس و روکش صندلی اتومبیل و دسته ی صندلی اتوبوس را جلوی صورتشان گرفته بودند، دنبال او می رفتند. باد شدیدی می وزید و این باد طی چند لحظه ی اول، کلاه گیس یکی از اعضای هیئت منصفه، و عصای ننه بلک را برده بود. تنها کسی که با خیال راحت پیش می رفت، ریگولوس بود. او وسط راه سگ های شکاری اش را رها کرد تا سروتمه اش را بکشند و بتواند لیز بخورد. قاضی در حالی که حسرت می خورد، سریعا به افرادش دستور داد، که خم و راست شده و سورتمه ای انسانی را بسازند. پس از انجام این کار، قاضی متوجه شد که سگ ندارد. رز سریع جلور فت و گفت:

-آقای قاضی! اگه شاکی سورتمه تون رو بکشه، شما تضمین می کنین که متهم گناهکار شناخته بشه؟ مشخص شده که جد جد جد بلک ها اسب بوده.

- آره... قیافه شم بهشون می خوره. موافقم.

- پس بی زحمت اینجا رو امضا کنین....



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ دوشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۰
#43

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
سیریوس که از رای دادگاه تعجب کرده بود گفت:
- اعتراض دارم جناب قاضی!

قاضی (عله کبیر) به سیریوس نگاهی کرد و گفت:
- آقای عزیز مگه شما وکیل ندارین؟ حالا اعتراضتون چیه؟

سیریوس گفت:
- آقا این چه وضعشه؟ می ریم اونجا تحقیق می کنیم اگر چیزی نبود متهم تبرئه؟ یعنی چی؟ مگه فقط اشیای قیمتی رو بالا کشیده؟ تمام اسناد مدارک زمین و خونه و ویلا و مغازه و جارو های پرنده و هزار یک جوایز دیگه رو بالا کشیده! بعد شما به یک بازدید اکتفا می کنید؟ این ریگولوس تازه کلی هم رسوایی های اخلاقی داره!!

در این لحظه ریگولوس با عصبانیت از جایش بلند شد و گفت:
- فکر نکن ازت می ترسم چیزی بهت نمیگما! همینطور دهنتو باز کردی! به احترام مادر هیچی بهت نمی گم!

- آره ننه! اصن لازم نیست به این پسره لندهور بی خاصیت طرد شده موتاد محفلیه بیکار بی عار چیزی بگی!

ریگولوس در حالی که مادرش را آرام می کرد گفت:
- ننه شما خودتو ناراحت نکن. بیا این قرص زیر زبونی رو بخور.

این بار، رز از جای خود برخاست و گفت:
- جناب قاضی! اگر ممکنه بعد از انجام تحقیق، رای رو صادر نکنید. من می تونم مدارکی برای شما دال بر رسوایی های اخلاقی و فساد مالی متهم به دادگاه ارائه بدم.

قاضی اندکی زخم روی پیشانی اش را خارش داد و سپس گفت:
- دادگاه وارد شور می شود!

ده دقیقه بعد

- با توجه به شواهد و قرائن و درخواست شاکی برای مهلت بیشتر جهت ارائه مدارک بیشتر و همینطور فرصت دادن به متهم جهت ارائه مدارک برای دفاعیه، الان برای بازدید و تحقیق با یک تیم کامل تجسس و حضور خود متهم و شاکی به محل مورد نظر رفته و ادامه دادگاه، با توجه به ارائه مدارک از سوی طرفین و مدارک به دست آمده از محل، به فردا موکول خواهد شد. ختم جلسه امروز رو اعلام می کنم.
از متهم و شاکی درخواست می کنم که خودشون رو برای رفتن به محل مذکور آماده کنن. تق تق تق



Re: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ دوشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۰
#42

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
خودتون منو وکیل کردین... خودتون سوال پرسیدین از جانب من!

____________________________________________



هری جیمز پاتر همرا با محافظان بسیار بسیار زشتش وارد سالن شد و سیریوس نگاهش را از برادر کوچکش بر گرفت .ریگولوس بلک در حالی که وسایلی را برای تجدید خاطرات هری از زیر لباسش بیرون می آورد تا قضیه ی شمشک کاملا در ذهن هری جاسازی شود، گفت:

- ئه؟! سلام هری! خوبی؟ اینا ناراحت بودن که چاه مرلینگاه من به کجا می رسه! نمیدونن می رسه به شمشک تا ما بتونیم گ بخوریم!

و سورتمه ای همراه با سه سگ سورتمه بیرون کشید. هری بدون توجه به حرف های ریگولوس مو هایش را مرتب کرد . رز ویزلی فریاد زد:

- اعتراض دارم آقای قاضی! الان ایشون کاملا اعلام کردن که چاه مرلینگاهشون به جایی راه داره که ما نمیدونیم! و این نشون می ده که دارن زیر زیرکی اونجا کاری انجام میدن! فکر کنم اگه بریم شمشک تمام اموال خانم بلک اون جا باشن!

ریگولوس عینک اسکی و ماشین مخصوص برفی را از جیبش بیرون آورد جواب داد:

- هری یادته که این عینکو می زدی به جای اون نمی دیدی، اونو می زدی به جای این از سرما کور می شدی؟

و با چشمانش به هری اشاره کرد تا تبرئه شود. هری باز هم توجهی به ریگولوس نکرد.

- ادامه بدین خانم وکیل!

- موکل من شکایت دارن که چرا اموا ایشون بدون اطلاع خودشون به شمشک منتقل شده!

- من باید با هیئت منصفه صحبت کنم. نتیجه رو تا چند ساعت دیگه بهتون اعلام می کنم.

و سرش را به عقب برگرداند تا مشورت کند. ریگولوس در حالی که دو تا پنگوئن از زیر لباسش در می آورد داد زد:

- هری این پنگوئنا رو یادته داشتن ماهی میــ....هیچی ولش کن اون تو نبودی این مال قطب جنوب بود. یادته قرار بود اون جا پرورش بدیم پنگوئن؟

هری برگشت و رو به دادگاه اعلام کرد:

- همه می ریم شمشک. اونجا یه کم لیز می خوریم و بعد تمام اون نواحی رو می گردیم. اگه چیزی پیدا کردیم، دادگاه دیگه ای تشکیل می شه. اما اگه نه، متهم تبرئه میشه.

رز به سمت سیریوس آمد و گفت:

- اگه دروغ گفته باشی... من میدونم با تو!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۰۰ دوشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۰
#41

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 304
آفلاین
«خب ! آقای ریگولوس بلک . سوال من اینه که شما دیشب ساعت 8 کجا بودین ؟! »

ریگولوس در حالی که دیگر حال ایستادن را نداشت خودش را روی صندلی چوبی متهم انداخت و با صدایی جدی گفت:

«در مرلینگاه بودم »

کل دادگاه: «»

قاضی: «لطفا سکوت رو رعایت کنید حضار محترم ! لطفا خفه شوید ! »

با چکش های متوالی و نعره ی قاضی،‌ سر و صدا و خنده ها قطع شد و نگاه ها روی رز ویزلی و ریگولوس بلک برگشت. رز ویزلی که از پاسخ عجیب ریگولوس خجالت کشیده بود و قطرات عرق روی پیشانی اش نمایان گشت، با صدایی زیر تر گفت:

«تیم تجسس طی بررسی هایی که انجام داده، متوجه شده که چاه مرلینگاه منزل شما لوله کشی اش به مکانی نا معلوم می خورد. آیا شما از این مسیر برای انتقال ثروت و اشیای قیمتی منزل استفاده نکرده اید؟ ساده بپرسم آقای بلک ! دیشب توی مرلینگاه چی کار می کردین ؟! »

ریگولوس: «داشتم می چیزیدم به دنیا ! »

بار دیگر صدای خنده های بلند در دادگاه طنین انداخت که بلافاصله با چکش آقای قاضی دادگاه در سکوت فرو رفت. رز ویزلی بر اعصابش مسلط شد و سریعا رو به قاضی گفت:

«دیدین آقای قاضی ؟! دیدین اعتراف کرد ؟ گفت داشتم یه چیزی رو می فرستادم برای دنیا خانوم در یک مکان نا معلوم ! دیگه فکر می کنم اعتراف کرد که ثروت رو انتقال داده از مرلینگاه ! »

ریگولوس: «تا تعبیر شما از چیز و دنیا چی باشه ! »

قاضی: «شما وکیلی ندارین آقای ریگولوس بلک ؟ دفاعی نمیخواین داشته باشین ؟! »

ریگولوس از روی صندلی بلند شد و سوت کوتاهی کشید. از میان جمعیت پیر زنی مفلوک که روی صندلی چرخ دار نشسته بود آرام آرام به مقابل میز بلند قاضی می آمد. صورتش همانند گوجه ای پلاسیده و رگه رگه بود و مردمکی در چشمانش دیده نمی شد. موهای پشمکی سیاه رنگش نیز هتل هزاران مگس و حشره بود.

ریگولوس: «معرفی میکنم... ننه ام ... ننه جان. معرفی می کنم. آقای قاضی ! »

مادر مفلوک و مجسمه مانند سیریوس هیچ تکانی نخورد. نفس کشیدنش هم احساس نمی شد. هر لحظه تعداد حشرات و مگس های روی موی مادرش زیاد تر می شدند و کم کم داشتند به پیشانی چروکش هم می رسیدند.

قاضی: «ئم. اینطوری که نمیشه. روی سر ایشون پر از حشره اس من نمی تونم ببینم چهره شون رو ! »

و چوبدستی اش را برداشت تا به سمت کله ی ننه بلک بگیرد و حشرات را پراکنده سازد اما پیش از تکان خوردن چوبدستی قاضی، ریگولوس فریاد زد:

«نه ! آقای قاضی تضمین نمی کنم مادرم زنده بمونه اگه حشرات رو دور کنید ! این حشرات دوستان مادر من هستن ! »

قاضی: «بسیار خب ! خانم بلک . برای ما بفرمایید که میزان دارایی خاندان بلک در مجموع چقدر بوده ؟ »

صداهای مفلوکانه همانند "ای ئم ئم ئی ئیم ئم" از میان دهان نیمه باز ننه بلک به گوش رسید و هیچکس متوجه نشد.

ریگولوس: «میگن که همون خونه گریمالد بوده به علاوه سه تا مرغ ! »
سیریوس با فریاد بلند "هوی" از آن سوی دادگاه بلند شد و با صدایی بلند گفت:

«من اعتراض دارم ! همین ماه پیش بود ریگولوس سه فروند اژدهای شخصی خرید با اون ننه محترم مون یه سفر رفتن جزایر قناری ! »
در این حین ننه بلک طی حرکتی سریع از روی ویلچر بلند شد و ضمن از دست دادن حالت مفلوکانه خود، عصای خودش را به سمت سیریوس در دیگر سمت دادگاه پرتاب کرد و گفت:

«تو ساکت باش پسره ی الدنگ که همین دیشب دیدم اون رفیق ریشوت، دامبلدور اومد از توی کیفم یه تراول چهارصد گالیونی کش رفت ! »
سپس با حالتی نیمه لرزان سرش را بالا گرفت. ابروی پشمک مانندش را که جلوی چشمش آویزان بود کنار زد و رو به قاضی گفت:
« ئه ؟! مستشار تویی ؟ یادته هفته پیش توی کوچه بن بست گریمولد منو تنها گیر آوردی به زور باهام راز و نیاز کردی ؟ یادم رفت بهت بگم اون ماگل های کثیف تکنولوژی شون زده بالا. دوربین داشتن توی بن بست. فیلمت در اومده. دم در دادگاه میدن سه تا یک سیکل ! »

صورت قاضی سرخ شد و با وحشت به حضار دادگاه نگاه کرد که به او نگاه می کردند. پچ پچ ها و زمزمه هایی به گوش رسید تا اینکه دو زنجیر بزرگ دور پیکر قاضی پیچیدند و به زور او را از پشت میز ریاست دادگاه به اتاقکی دیگر بردند.

ریگولوس رو به هیئت منصفه کرد و گفت:

«خب ؟ تبرئه شدیم یا اینکه قاضی جدید میخواین بیارین ؟ »

پیر مردی از میان هیئت منصفه بلند شد و گفت:

«هری جیمز پاتر . قاضی بعدی و پاکی خواهد بود که تا یک دقیقه دیگر به دادگاه اعزام می شود ! »

ریگولوس: «آهان ! یادم اومد کیه ! خاطرات شمشک و "گ" و "ل" بازی ! »

همه انتظار ورود قاضی جدید و پاک را به دادگاه می کشیدند و چشمان خشن سیریوس به چشمان آرام ریگولوس دوخته شده بود...


ویرایش شده توسط ریگـولوس بلـک در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۳ ۱۰:۵۸:۲۹


Re: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۵۸ یکشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۰
#40

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
قبلا" اینجا یک نفر بود که به عنوان قاضی بود و جمع بندی می کرد. تنها کسانی هم توش پست می زدن که مخاطب بودن. الان در رولی که میخوام بزنم کل خاندان بلک، خصوصا" ریگولوس می تونن بیان از خودشون دفاع کنن یا احقاق حق کنن و وکیل های دو طرف که طی داستان انتخاب میشن!

---------------------------------

شکایت سیریوس بلک از ریگولوس بلک

دو شنبه، ساعت 11 صبح، در دادسرا

در دادگاه خانواده، واقع در دادسرای عمومی جادوگران جمعیت زیادی نشسته بود. هوا گرم بود. کولر های گازی وزارت خونه به علت بالا رفتن پول برق خاموش بودند. رو به روی جمعیت حاضر، جایگاه قاضی و هیئت منصفه بود. (مثل ایران) در همین حین قاضی از در پشتی به همراه اعضای هیئت منصفه وارد شدند و در جایگاهشان نشستند.

- لطفا" بنشینید.

قاضی این را گفت و از منشی دادگاه، پرونده های دو طرف دعوا را گرفت. او اندکی آب نوشید و شروع به صحبت کرد:
- ( تق تق تق افکت چکش!) به نام مرلین! جلسه رسمیه. از منشی دادگاه میخوام که پرونده رو شرح بدن!

منشی که از قبل مطالب را حفظ و خود را آماده کرده بود شروع به صحبت کرد:
- اهم اهم... بله... این دادگاه امروز به خاطر شکایت سیریوس بلک، از ریگولوس بلک تشکیل شده. بنا بر گفته های ایشون، برادرشون ریگولوس، هیچ سهمی از ثروت عظیم خانواده و خانه پدری، برای سیریوس که پسر ارشد خانواده هم هستن باقی نگذاشته و همه را به قول معروف بالا کشیده است. با توجه به مدارک موجود، نام سیریوس از شجره نامه حذف شده اما در هر حال با توجه به سن کم ریگولوس، این ثروت هنگفت باعث انحراف این جوان پاک به فساد و تباهی خواهد شد! مورد دیگر اینکه با توجه به اظهارات جناب سیریوس در پرونده، مادرشون هنگامی که نام ایشون رو از شجره نامه حذف کردن در سلامت روحی و روانی مناسبی نبودن و پدرشون هم متاسفانه از دنیا رفته بود.

قاضی:
- شاکی لطفا" بایسته!

سیریوس از جای خود بلند شده و نگاهی به قاضی و برادرش می کند که در طرف دیگر نشسته. قاضی بار دیگر می گوید:
- خیلی ممنون. می تونید بنشینید. متهم لطفا" بایسته.

ریگولوس از جای خود برخاست و مستقیم به قاضی نگاه کرد.
در این هنگام، وکیل سیریوس، رز ویزلی که به خاطر رابطه فامیلی دور با سیریوس حاضر شده بود وکالت او را قبول کند از جایش برخاست و گفت:
- از قاضی پرونده اجازه میخوام تا سوالاتم رو از متهم بپرسم.

- بفرمایید.

رز به طرف ریگولوس رفت و سوالات خود را شروع کرد:
...




______________________________
ببخشید پدرخوانده جان که پستتو ویرایشیدم! میخواستم خدمت شما و همه جادوگران عرض کنم که بنده چون خیلی آدم خوب و محترمی هستم و شهردار لندن هم هستم و با تقوا هم هستم خودمو قاضی دادگاه اعلام میکنم. باشد که بتوانم در درجه دوم از حق مظلومین و درجه اول از حق فک و فامیلم و رشوه بده ها دفاع کنم
در ضمن خانواده هم از نام دادگاه حذف شد تا به بقیه ی شکایات هم رسیدگی بشه.


ویرایش شده توسط هری جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۳ ۵:۱۴:۳۹
ویرایش شده توسط هری جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۹۰/۳/۲۳ ۵:۲۴:۰۱


Re: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ یکشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۸
#39

جینی ویزلی old4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۴ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۲۷ دوشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 82
آفلاین
شکایت جینی ویزلی از هری پاتر

به غیر از صندلی ای که توسط جینی ویزلی اشغال شده بود،سایر صندلی های دادگاه خالی بودند.قاضی دادگاه در حالی که دستش را زیر چانه اش گذاشته بود،نگاهی به جینی انداخت و گفت:خانم ویزلی،اگه ایشون تا دو دقیقه ی دیگه نیان مجبوریم جلسه رو به وقت دیگه ای موکول کنیم.
جینی با ناراحتی گفت:می بینین خانم قاضی!حتی اینقدرم واسه من وقت نمی ذاره!
قاضی سرش را تکان داد و گفت:خب،مثل این که ناچاریم...
در همین لحظه عله با حالتی مانند وارد شد و در را پشت سرش بست،اما دوباره به سمت در کشیده چون ردایش لای آن گیر کرده بود.او که همچنان لبخندی به لب داشت،با آرامش ردایش را آزاد کرد و روی یکی از صندلی ها نشست.
قاضی رو به عله کرد:آقای پاتر،شما دیر کردید.
-بله،کار داشتم.
جینی:
قاضی:خب آقای پاتر،طبق احضاریه ای که به دستتون رسید،همسرتون جینی ویزلی،از شما شکایت کردن.خانم ویزلی،خواهش می کنم بفرمایید.
جینی با صدایی گرفته گفت:خانم قاضی،من دیگه خسته شدم.این آقا...
اشاره ای به عله کرد و ادامه داد:تا ساعت 2 نصفه شب که اصلا خونه نیست!همش سر کاره.بعد از اونم که همش خوابه.بجه ها که فقط روزای تعطیل می بیننش.اصلا به تربیت بچه ها نمی رسه.
پشت چشمی نازک کرد و ادامه داد:نبودنش یه جوره،بودنش یه جور.
من هم بیرون خونه کار می کنم،هم توی خونه.مثلا روزای تعطیل روز استراحتمه خانم قاضی...
دماغش را بالا کشید:اما چه استراحتی!وقتی خونست همش جر و بحث داریم.یه دفعه که جیمز زیادی بهش اصرار کرد واسش یه یویوی صورتی دیگه بگیره با سیم سرور افتاد به جون بچم.هیچوقت اون روزو یادم نمیره.اگه نرسیده بودم بچمو می کشت.
عله خواست چیزی بگوید که جینی سریعا ادامه داد:
خرج خونوادرم که خودم میدم.مثلا مدیره و در آمدش زیاد!من نمی دونم با اون همه پول چیکار میکنه که یه ناتشم خرج ما نمی کنه. اینقدر غرق کارش شده که حتی تو خوابم با ناظرا جلسه می ذاره.تازگیم یه عادت جدید پیدا کرده که حرفای منو ویرایش می کنه.
مکثی کرد سپس بابغض گفت:تا حالا هفت و نیم بار منو با منوی مدیریتش تهدید کرده که می فرستتم جزایر بالاک.
قاضی با تعجب گفت:هفت و نیم بار؟
-بله!آخه یه دفش به صورت غیر مستقیم تهدید کرد.خلاصه این که من در کنار ایشون احساس امنیت نمی کنم و طلاق می خوام.
قاضی پرسید:شما از اول چرا با ایشون ازدواج کردین؟آیا با اخلاقیات ایشون آشنا نبودین؟
-به خدا من از اولشم به این ازدواج راضی نبودم.همش تقصیر این رولینگه!
قاضی گفت:که این طور!
سپس به عله گفت:آقای پاتر از خودتون دفاع کنید.
...


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۹ ۲۳:۵۸:۵۶
ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۳۰ ۰:۱۲:۲۰

[b][color=FF0000]قدم قدم تا روشنايي


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸
#38

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
در پست شمارۀ یک نوشته شده که بیشتر از یک دادرسی در هر پست نباید انجام بشه. از طرفی توی ایفای نقش داریم که پست های پشت سر هم مجاز نیستن مگر به فاصلۀ زمانی 24 ساعت که فرصت ویرایش پست تموم شده باشه.

از اونجایی که این، آخرین پست من توی این تاپیک هست، و با توجه به اینکه احترام به حقوق تمام شاکیان و صاحبان پرونده لازم الاجراست، و نیز با عنایت به اینکه قوانین سایت، مقدم بر قوانین تاپیک هستن، تمام پرونده های باقیمونده رو توی همین پست تموم می کنم.

هرکس که توانایی، علاقه و وقتشو داره تا مسئولیت این تاپیک رو به عهده بگیره، لطفا توی تاپیک ارتباط با ناظرین تالار عنوان کنه و بیاد سر کار.

دادرسی شمارۀ یک: بررسی غائلۀ مالفوی - بلک

قاضی نگاهی به تمام مدارک ارائه شده میندازه. مدارک سیریوس بلک و همچنین لوسیوس مالفوی واقعی به نظر می رسن و مدرک ریگولوس بلک هم قابل تعمقه. اعضای هیئت منصفه گیج شدن و نمی دونن چه رایی صادر کنن. در همین موقع لوسیوس مالفوی طلسم نهایی رو شلیک می کنه:
- اصولا می خوام بدونم دادگاه محترم، که آیا اینجا یه دادگاه دعوی - جنایی معمولیه یا یه دادگاه خانواده؟

قاضی با حالتی که انگار این مسئله خیلی بدیهی هست میگه:
- البته که یه دادگاه خانوادگیه. چطور؟

- پس اصولا مالکیت قصر مالفوی و ویلای بلک ها در صلاحیت بررسی این دادگاه نیست. هست؟

همه به هم نگاه می کنن و کمی ضدحال می خورن:
- خوب... ما خودمون برای همۀ بلک ها و مالفوی ها جغد فرستادیم که بیان و تکلیف اموال رو مشخص کنن. درست مث مشخص کردن تکلیف دراکو!

- بله. ولی اونا مال وقتی بود که من و نارسیسا داشتیم از هم جدا می شدیم. حالا که به حمد السالازار ما برگشتیم سر خونه زندگیمون، دلیل نداره ارث و میراث تقسیم کنیم. اگرم قرار باشه همچین کاری بشه جاش اینجا نیست. بلکه اینجاست اونم تازه با رعایت قوانین و تغییر کاربری دادگاه، اونم با نظارت وزیر سحر و جادو. گرفتین؟

همه "گرفتن" و کاملا هم متنبه شدن. دادگاه نفس راحتی می کشه که از اینهمه مدرک و وسایل عجیب و غریب نجات پیدا کرده.

دوستان اگه هنوز قانع نشدن و می خوان شکایتشون ادامه داده بشه، لطفا تا تعیین قاضی بعدی صبر کنن. بعد بیان و تقاضای بررسی مجدد بدن.

دادرسی شمارۀ دو: بررسی شکایت هدویگ بر علیه بلاتریکس لسترنج

هدویگ رودولف رو با یه بالش گرفته و با بال دیگش حکم طلاق رو و همچنان که یه چهههههه گنده به بلاتریکس می زنه، راهشو می کشه که بره ولی یهو می بینه که توی آسمونا داره بال بال می زنه. خوب البته این اتفاق عجیبی برای یه جغد نیست که توی هوا پرواز کنه ولی وقتی هر دوبالش گیرن، این قضیه یه خورده بوهای بدبد میده.

نگاهی به بالای سرش میندازه و تسترالی رو می بینه که اونو به سمت دادگاه می بره و درست جلوی قاضی پرتاب می کنه. قاضی با خشانت بسیار به رودولف نگاه می کنه:
- اوهوی تو! مگه جغد منو درمورد شکایتت از بانو بلاتریکس دریافت نکردی؟

رودوبف با ترس و لرز نگاهی به هدویگ و نگاه دیگه ای به بلاتریکس که داره با دست راستش چوبدستیشو به دست چپش می کوبه، میندازه:
- چـ... چـ... چرا. رسید برام.

قاضی همچنان که خون ناشی از نوک هدی نوک طلا رو پاک می کنه و گهگاهی هم می لیستش، با همون خشانت تشر می زنه:
- پس چرا نیومدی تا تکلیف شکایتت رو معلوم کنی؟ بالاخره می خوای زنت رو طلاق بدی یا نمی خوای؟

- خوب راستش... من ... وقت نکردم بیام دادگاه. چیزه... یه عالمه ماموریت داشتم از طرف ارباب. قرار بود ریش درازو توجیه کنیم خوب.

در همین موقع صدایی بس خشن از یه جایی که معلوم نیس کجاس در میاد:
- خاموش مرگخوار گستاخ! نه که خیلیم ماموریتتو انجام دادی؟ بعد از دادگاه برگرد خونۀ ریدل تا شونصد تا کروشیو بخوری!

رودولف و بلا و قاضی که از شنیدن صدای اربابشون خوف کردن کمی به خودشون می لرزن و بعد به خود میان. رودولف ترجیح میده حقیقت رو بگه:
- خوب.. راستش ترسیدم.

هیئت منصفه با تعجب به همدیگه و بعدم به ابرکسس که هنوز تکلیفش با لباسش معلوم نشده نگاه می کنن. رودولف از اشتباه درشون میاره:
- منظورم اینه که... هم می ترسیدم اگه بیام بگم می خوام بلا رو طلاق بدم بلا بعد از این به جای کروشیو از آوداکداورا استفاده کنه، هم ترسیدم اگه بگم شکایتی ندارم هدویگ با نوک طلاییش خدمتم برسه. اینه که هنوز تصمیم نگرفتم.

بلا با کروشیویی که به رودولف می زنه تشویقش می کنه و هدویگ هم یه چههههه تحقیرآمیز به نشانۀ نفرت از مردای زن ذلیل به طرف رودولف ارسال می کنه و دادگاه رسیدگی به پرونده رو ارجاع میده به زمانی که بالاخره پس از قرون متمادی، رودولف تصمیم خودشو بگیره.

دادرسی شمارۀ سه: رسیدگی به شکایت فرمانده مارکوس


قاضی نگاهی به پرونده میندازه و به این نتیجه می رسه که محل بررسی این پرونده هم، ارتباطی به دادگاه حاضر نداره. درنتیجه پرونده رو فعلا بلوکه می کنه تا زمانی که شهرداران لندن درمورد کاربری این دادگاه، تصمیمات نهایی رو اتخاذ کنن.

پایان دادرسی


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۶ ۲۰:۵۹:۱۹


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۰:۰۳ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸
#37

سهیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۵۸ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
دادگاه وارد شورت میشه. نه ببخشید، دادگاه وارد شور میشه.

سیریوس بلک دم در نشسته بود و با خودش هر هر میخندید. یهو در باز میشه سیریوسو روزنامه میکنه تو دیوار.

لوسیوس مالفوی با گام هایی محکم وارد دادگاه میشه و مستقیم میره کنار قاضی و یه کاغذ میکوبه رو میز و بعد میپره میره پشت جایی که معمولا وکیلا وایمیسن از موکل دفاع میکنن.

لوسیوس یه کپی از اون کاغذ رو از جیبش در میاره:
جناب قاضی! بر طبق این سند، سیریوس بلک چند سال پیش در بخش اسرار وزارتخانه کشته شده. آدم مرده که نمیتونه مدعی مال و منال بشه! این یا روح سیریوسه، یا یک کلاهبردار شارلاتانه که خودشو جای اون جا زده.


سیریوس خودشو از دیوار جدا میکنه و میاد رو یه صندلی دیگه میشینه.

قاضی چشماش چهار تا شده. یه نگاه دیگه به گواهی میندازه و بعد میده به مشاور دست راستش.

= بله جناب قاضی این برگه با حاشیه آبی و امضای ثبت احوال کاملا قانونی و درسته.


قاضی بلند میشه و جیغ میکشه: رووووووووح!!!!!!


بعد از حال میره.

(بقیه هم میرن وارد شور میشن)


ارزشی محافظه کار
تصویر کوچک شده

یک ارزشی خوب، یک ارزشی مُرده س

[url=http://www.


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۹:۲۱ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
#36

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
ریگولوس: خوب من الان برم بیرون یا بشینم اینجا ور دل شما؟!

قاضي: هر طور مايليد، در هر حال اين دادگاه تا زماني كه آقاي سيريوس بلك مدرك اصلي خودشون رو آماده نكردن ادامه داره.

ريگولس به طرف صندلي خالي گوشه دادگاه ميرود و بر روي آن
مينشيند.
همگي انتظار ميكشند. دادگاه غرق در سكوتي مبهوت و مبحم است. دادگاه گرم شده بود. يا هوا گرم شده بود. ولي آن ها وسيله خنك كننده هم نداشتند

(اين اتفاقات كه تا اينجا نوشتم براي قبل پست فرمانده ماركوس هستش، بعد فرمانده مياد)

(حالا بعد از پست فرمانده ماركوس من وارد دادگاه ميشم.)

سيريوس وارد دادگاه ميشه و به قاضي تعظيم ميكنه و يك نگاه هم به آن موجود ميكنه.

سيريوس: اهم اهم، خب، اينم از سند.البته اون غلط املايي اولش اشتباه تايپي بوده. آخه ميدونيد اينا براي تنوع از دستگاه هاي مشنگا استفاده ميكنند.

سيريوس برگه سفيدي با حاشه قرمز از توي جيبش در مياره و به قاضي ميده.

- درسته. درسته. چكش كن. اون غلط مشكلي نداره.

برگه رو به مشاور دست راستش ميده.

مشاور: مجوز اصل هست قربان.

- خيلي خب. اينطور كه معلومه همه چيز درسته آقاي بلك؛ فقط يك موضوع ميمونه، اونم سحم برادرتون ريگولس هستش.

- ريگولس!

- بله برادر. من 3 دانگ رو اون زمين رو در اختيار دارم با سند
، كه قبلا" ارائه دادم.

- من حاضرم سحم برادرم رو به هر قيمتي بخرم. اگر هم نشد عيبي ندارد. اون سه دانگ مال برادم، بقيه شم مال خودم. فوقش اگر نشد بسازم ميرم زميناي اطراف رو ميخرم. ولي بايد بگم كه بقيه اون زمين مال خودمه. هرچند كه شما خودتون ديدين كه من كل اون زمين رو با 75000 گاليون از وزارت خريدم و سندش هم پيشتونه. اگر لازم شد يك فتوكپي ازش رو دوباره ميارم.

- درسته. دادگاه وارد مشورت ميشود.


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۵ ۹:۳۰:۱۸







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.