محاکمه جی.کی.رولینگ در دادسرای عمومی جادوگران
جلسه اولدر دادگاه لوکس و مجلل، تا چشم کار می کرد انسون، این پستاندار شریف، روی صندلی های مبل مانند دیده می شد. انسون های جادوگر و البته ماگل. البته از پشت (منظور پشت سرش – چون دیدم جوانان ما دارند بد برداشت می کنند
... ) اشاره می کنند که چند راس و فروند و دستگاه و پیکر و قیصر و مخلوقات جادویی نیز در میان جمعیت حاصر در دادگاه بیضی شکل دیده می شدند. همه با صدای تق تق چکش آهنی قاضی، به سمت او برگشتند و سکوت را در آغوش کشیدند...(هم آغوشی در حد بیرون زدن سلول های بنیادی
)
قاضی همانند 100 کیلو گوشت چرخ کرده بود در میان کت شلواری مشمایی بسته بندی شده بود و ظاهری تخم مرغی داشت و روی صندلی مثلثی شکلی لمیده بود. ایشان بفرمود که:
«دادگاه رسمیه. جلسه محاکمه سرکار خانم جی.کی.رولینگ...ساکن اسکاتلند...به شماره شناسنامه صفر...صادره از خزآباد شرقی..فرزند شاپور ابن پاتریک ! اتهامات: بازی با احساسات میلیون ها انسان، ترویج انحرافات اخلاقی برای جوانان و شستشوی مغزی و کلی چیز دیگه. لیستش طولانیه. وقت نیست قرائت بشه. »
سپس قاضی و کل جمعیت حاضر در دادگاه به سمت جایگاه مقابل قاضی، جایی که زن جوان و دافی به نام رولینگ نشسته بود، خیره شدند. از پشت میز هیئت منصفه، مردی نیم متری با ردای سیاه به سمت رولینگ گام بر می داشت. وقت به نقطه مقابل رولینگ رسید با صدایی خشن گفت:
«زود باش رولینگ ! مردم رو منتظر نذار ! اعتراف کن ! دفاع نکن ! تموم میشه میره ! همه اتهامات رو گردن بگیر ! وگرنه دهنت رو...»
ناگهان، ناگهان زنگ می زند تلفون...نه...ناگهان، رولینگ مشتی می کوبد به صندلی آهنی که رویش نشسته بود و با صدایی جیغ جیغو عربده می کشد:
«دهنم رو چی ؟ هاااان؟ بگو دیگه کوتوله ؟! بگو !
»
کوتوله: «دهنتون رو...دهنتون رو رژ لب می مالم !
»
قاضی: «سکوت رو رعایت کنید... خانم منشی بیا عرقمو پاک کن...خب...شاکیان به جایگاه لطفا...شاکی اول بیاد... سرکار خانم خدا بنده مخلوق...ماگل...ساکن شهرک اکباتان...تهرون...»
زنی 40-35 ساله، با چادر ملی ، در حالیکه گوش پسربچه 10 ساله اش را می کشید و با خود حمل می نمود، به سمت صحن شاکیان گام برداشت و پشت آن قرار گرفت...
قاضی: «خانم شکایتتون رو بفرمایید...»
زن: «من از این خانم به شدت شکایت دارم. ایشون با خلق شخصیت بسیار بسیار غیر اخلاقی هورمون گرنجور... »
پسرک زیر کفش مادر: « مامان جون ! صد دفه گفتم اسمش هرماینی گرنجره...نه...هورمون گرنجور...»
زن: «هاااا خفه کنا بچه ! بله آقای قاضی. همین که این بچه گفت. همین شخصیت. از وقتی این خانوم این شخصیتو ساخت، بعدشم هالیوود فیلمش کرد، همون دختره شد فکر و ذکر پسرم. شبا بدون اجازه من میرفت اونترنت، عکسای این هورمون گرنجور رو دانخورد می کرد...فیرینت می گرفت... می برد صبح مدرسه...پخش می کرد... همش بهش فکر می کرد. این خانوم رولینگ با اون شخصیت هورمون گرنجورش موجب شد پسرم در ده سالگی بالغ بشه، عاشق بشه و روزانه صدها ایمیل به همون سایت اون دختره هورمون گرنجور بفرسته... من شاکی ام. این خانم رولینگ کودکی کودک منو دزدید...»
فریاد یکصدای مرگ بر رولینگ...مرگ بر رولینگ در سراسر دادگاه طنین انداخت. همه یکصدا رولینگ را زیر لب نفرین می کردند که با صدای چکش قاضی باز دادگاه در سکوت فرو رفت...
قاضی: «خانم رولینگ...لطفا پاشین وایستین و دفاع خودتون رو بیان کنید...»
رولینگ در حالیکه ساندیس پرتقالی اش را می نوشید از جایش بلند شد و گفت:
«من...ئم...یه لحظه لطفا...ئم...من این پالپ های ته ساندیسم رو بمکم...ئم...ئوووم..خررررتتت..آه.. آخیش...خب... بله. من تنها در یه جمله دفاع می کنم: به کودکتون حریم بدین ! »
ناگهان پچ پچی عظیم میان جمعیت حاضر در دادگاه شکل گرفت. زن چادری ناگهان اشک از چشمانش همانند نیاگارا بریخت، فرم شیر زن گرفت، چادرش را کند، در هوا چرخاند ،گلوله کرد و کف دادگاه انداخت. با آستین حلقه و شلوارکی گل گلی در حالیکه پسرش را در آغوش می گرفت گفت:
«شکایتمو پس گرفتم آقای قاضی. ما که رفتیم آسیا...ئه...نه...آمریکا..خدافس... »
و با ذوق و شوق رفت که آزاد اندیش شود مثلا ! آما رولینگ بود که زیر لبش به اعتقاد ماستکی فلانی ریشخند میزد...
قاضی: «شاکی دوم لطفا ! روح ! روح جناب آقای سوروس اسنیپ رحمه الله...ساکن برزخ....به جایگاه لطفا »
صدای بادی همچو باد دل در فضای دادگاه پیچید. ملت جادوگر که به عنوان باد پنکه بدان نگاهیدند اما ماگل ها بترسیدند و سیلابی به راه افکنیدندی زیر پا همی زنهار !
قاضی: «ئم. روی آقای اسنیپ...اگه در صحن شاکیان قرار گرفتین لطفا لرزشی ایجاد کنید که بفهمیم حضور دارین...صداشون کیفیت نداره. دوستان تدارکات دادگاه لطفا دستگاه ترجمه روح رو نصب کنید اونجا...آها...مرسی.. »
صدای اسنیپ: «ی دو سه زنگ مدرسه... امتحان میشه...سپاسگذارم آقای قاضی ! اهم. بنده از مخلوقم خانم رولینگ شکایت دارم چون ایشان من رو جوان مرگ کردند. مگر من جادویی، دل نداشتم ؟! ایشون حتی من رو کشتند. من قصاص میخوام ! »
قاضی: «دفاع بفرمایید خانم رولینگ ! »
رولینگ: «حقوق ارواح ؟ واقعا شما قاضی عزیز و حضار چقدر احمق هستید. خالق همه شماها من هستم. منم پروردگارتون ! برید خداتون ( یعنی من) رو شکر کنید که منو بازداشت کردین الان. وگرنه الان خونه بودم، سه سوت کتاب رو باز میکردم، روی شخصیت های تک تک شماها خط می کشیدم که پودر شین دسته جمعی ! یه روح هیچ حقی نداره. بهشت و جهنم تو رو من تعیین می کنم اسنیپ ! »
قاضی: «خانم رولینگ ! لطفا تهدید نکنید. تهدید می تونم یکی دیگه از اتهمات شما بشه. خالق ما پروردگار یگانه ست. شما فقط ابزاری بودید که طبق تقدیر و سرنوشت ماها رو نوشتید ! درسته ؟! پس اتهام وارده. شکایت رسمی ست. شما باید طبق خواسته خداوند یگانه به شخصیت اسنیپ جهت میدادین...نه علاقه خودتون...شما سرپیچی کردین ! »
«خداوند کیه؟ من خداتونم. من شماها رو نوشتم. ذهن من تعیین می کنه که سرنوشت تک تک تون باید چی می شد. عجب زبون نفهمایی هستین هاااا ! »
قاضی: «اتهام وارده. شکایت رسمی. قادر به دفاع بیشتر نیستید خانم رولینگ ! روح اسنیپ عزیز. ممنونم. می تونید جایگاه رو ترک کنید....هووووووف. با چه جنایتکاری طرف هستیما ! جلسه بعدی دادگاه...دو روز آینده...ختم جلسه اول رو اعلام می کنم ! تق تق... »
ادامه دارد....