من وارد میخانه میشم و صحنه ای شبیه صحنه ی قتل جلوم ظاهر میشه!!کینگزلی و ونوس و مودی با چشمانی خونی دارن به من نگاه میکنند(انگار تمام فک و فامیلشونو کشتم!)
کینگزلی که انگار با 6 تا بشکه مست کرده بود داد زد:
-سلام هوکی جون!خوبی؟!بیا از اینا بخور! :pint:
-
کینگزلی!تو که از اینا نمیخوردی!!
مودی هم با دو تا لیوان توی دستش عینهو معتادا گفت:
-باو!!اگه تو از اینا نمیخوای،پس برای چی اومدی اینجا؟!!
-ا....خوب....من اومدم پیش کینگز تا با هم بریم کلوپ رو باز کنیم!!
-من هیچ جا نمیام!!نه نه!ولم کن!!زود باش دیگه!
-
مطمئنی سرت به جایی نخورده؟!من 6 متر باهات فاصله دارم!!حالا لوس نشو!بیا بریم کلوپ تا دوباره مرگخوار ها نیومدن!آها...!
کینگزلی میزنه زیر گریه تا متوجه بشم نمیاد!!
مودی:ولش کن گوگولی رو!!بذار همین جا باشه!!
من:در حال حال باید بگم که کلوپ داره توسط مرگخوارا ویران میشه!
همین که گفتم،کینگزلی گریه ش رو قطع کرد و مثل یه بچه ی خوب بلند شد تا با هم بریم ولی...
ولی سرعتش از سرعت یه حلزون هم کمتر بود!
این بار ونوس خودش رو انداخت وسط!
-فعلا ولش کن باب!!بذار یه کم اینجا باشه!!میگم تو هم بیا از اینا بخور! :pint:
بعد تمام ملت میان جلو و منو میگیرن و دهنم رو باز میکنند!
-هی....!چی کار دارید میکنید؟!این کار خلاف قوانین آسلامه!!نه!!نه.....!!
بلاخره با هر زوری هم که شده شراب رو توی دهن من ریختن!
-تاف توف تیف تف...!!اه اه اه اه!!شما تو این اکسپکتورانت میریزین؟!!!
-نه باب!!فقط یه کم شیشه توش قاطی کردیم!!!
کینگزلی و من:
کینگزلی:میگم بهتره بریم!!!
-من هم موافقم!!
تا دنبال اونا راه میفته ولی من با یه استیوپفای حالش رو گرفتم!
دوتایی لنگان لنگان میریم سمت کلوپ و ونوس و مودی و تام بیکار میشن!!
صبح روزبعد:دیدا وارد میخانه میشه!