هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.




Re: یک سوال مطرح کنید و متناسب با هر یک از گروههای هاگوارتز به آن جواب دهید
پیام زده شده در: ۵:۲۵ یکشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۰
چرا؟

گریف: بیا مبارزه کنیم تا بهت نشون بدم چرا.
راون: بیا این کتابو بگیر بخون میفهمی.
اسلی: تو در حدی نیستی که دلیلشو بفهمی.
هافل: راستش نمیدونم بیا برم تلاش کنیم شاید فهمیدیم.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۳:۰۹ یکشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۰
سدریک به دنبال دیگر کارآگاهان راه افتاد. سیریوس وقتی سدریک را در گروه خودش دید چشمکی برای او زد و سدریک هم در جواب لبخندی زد و وارد رختکن شد.

در رختکن کارآگاهان

بعد از گذشت پانزده دقیقه همه کارآگاهان لباس های خود را پوشیده بودند و بر روی نیمکت های سفید رنگی نشسته بودند. سیریوس از روی نیمکت بلند شد و گفت: « بچه ها ما باید این مسابقه ها را ببریم نه برای پول بلکه برای اینکه آبرومون نره. پس همه تا جایی که میتونند تلاش کنند. »

ملت کارآگاه دستی برای سیریوس زدند و یک صدا گفتند: « ایول ایول داش سیریوس و ایول »

در رختکن اوباش

بعد از گذشت پنج دقیقه اوباش لباس های ورزشی خود را پوشیده بودند و بر روی زمین نشسته بودند. گلرت از روی مبل بزرگی که فقط خودش روی آن نشسته بود بلند نشد ( ) و گفت: « خوب گوشاتون را باز کنید که بفهمی بهتون چی میگم. ما باید برنده شیم چون که بوجه داره تموم میشه. اگر هم برنده نشیم باید دوشیفته کار کنید. شیر فهم شد؟ »

ملت اوباش که از لحن صحبت کردن گلرت خیلی راضی بودند ( ) سرشان را به نشانه مواقت و البته ترس تکان دادند.


بعد از گذشت لحظاتی صاحب سالن در هر دو رختکن را زد. گلرت از رختکن سمت راست وارد سالن شد و در کنارش سیریوس هم وارد سالن شد. پشت سر آن دو هم گروهشان یکی یکی بیرون می آمدند و با نفر بغلی شان دست می دادند. وقتی که همه از رختکن ها بیرون آمدند مرد صاحب سالن شروع به صحبت کرد: « مسابقه اول سنگ کاغذ قیچی هست. »

ملت:

مرد که دیده بود اینها از این بازی هیچی نمی دانند شروع کرد به توضیح دادن قوانین بازی.

ملت بعد بعد از تضیحات فراوان صاحب سالن کمی بیشتر با بازی آشنا شده بودند و دست کم می توانستند بازی کنند. صاحب سالن در ادامه توضیحاتش گفت: « برید اون جا برای بر گذاری مسابقه. » و دستش را به سالنی کوچک اشاره کرد.




Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۳:۰۰ یکشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۰
سلام عرض شد!
مصاحبه را پیوست کردیم. برید حالشو ببرید!

هر گونه شک و شبهه لی هم ایجاد شد بگین تا به سبک پرسی توجیهتون کنم.

پیوست:


zip Ghalampar.zip اندازه: 25.67 KB; تعداد دانلود: 371


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲:۲۷ یکشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۰
در تایید صحبت های سیریوس اینکه منم موافقم ... اگر زودتر میجنبیدید اصلا شاید بی بی سی یک گزارش هم از ابراز احساسات فوق العاده کاربران جادوگران تهیه میکرد، با آنتونین هم به عنوان گولاخ ترین مدیر تمام اعصار ارتباط زنده برقرار میکردن ،معروف میشدیم ....

اما در مورد صحبت های اسمشو نبر هم اتفاقا من مخالفم چرا که قانونا هیچ کس مالک تاپیکی نیست و نمیتونه برای تاپیک تعیین تکلیف کنه و البته ناظر هم در انجمن زیر نظرش اختیار تام داره و مدیرم بر ناظر و قاعدتا لزومی نداره این دو مقام برای فعال کردن یک تاپیک در حال خاک خوردن، برن از اعضای قدیمی اونم از نوع مدتها غیر فعال کسب اجازه بفرمایند و البته من خواهشم از مدیران اینه که در اینجور صحنه ها کمی از خودشون اقتدار بروز بدن و در حد و اندازه های یک مدیر ظاهر بشن .... به هر حال من از حامیان استکبارم و معتقدم ادبیات نوشتار یک مدیر باید با یک کاربر عادی فرق داشته باشه ....:دی


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۹ ۲:۳۳:۱۱



Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۰:۴۱ یکشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۰
سلام

صرفا اومدم ببینم هنوز به پیغام شخصی هام دسترسی دارم یا نه، که فضولی ذاتیم منو به این تاپیک کشوند.

با وجود اختلاف نظرهای شدیدی که با "کسی که نمی خوام اسمشو ببرم" دارم، با وجود اینکه هرگز از جریانات فمینیستی خوشم نمیاد و حاضر نشدم حتی به قیمت شاد شدن دوستانم، توی این تاپیک فعالیت کنم، ولی درمورد بسته موندن این تاپیک با اونی که نمی خوام اسمشو ببرم، موافقم.

اگه فراموش نکرده باشیم، آخرین باری که قدیمی های سایت اومدن فعالیت کنن، به خاطر همین نادیده انگاشته شدن های کوچولو دل شکسته شدن و اختلافاتی پیش اومد.

فکر نمی کنم چار تا رول زدن ارزش نادیده گرفتن خواهش یه انسان (مخصوصا کسی که خودش پایه گزار اون نهضت! بوده) رو داشته باشه. خیلی راحت می تونید اون تاپیک رو نادیده بگیرید و یه تاپیک دیگه رو فعال کنید. فکر نمی کنم کمبود تاپیک وجود داشته باشه.

به هرحال وظیفه داشتم یه اصل ساده رو یادآوری کنم و طبیعتا کسی ملزم به اهمیت دادن بهش نیست.

این روزا خیلی حرمت ها شکسته شده. این یکی هم روی بقیه!

موفق باشید.



Re: امين آباد !!!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۹ شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۰
سیریوس در جواب جیمز که مات ومبهوت شده بود ، گفت: « آره دیگه ...
فقط زیاد سر و صدا نکن »

جیمز با صدای خیلی ضعیفی گفت: « چرا؟ »

سیریوس: « خب اگه سر و صدا زیاد کنی ... می گن فرهنگ نداری »

قبل از اینکه جیمز بپرسد که فرهنگ چیست؟ ، استر از اتوبوس پیاده شد و کنار جوب آب نشست و گفت: « خب اول کجا بریم؟ ... سیاحتی یا زیارتی؟ »

تمام گریفندوری ها مشغول مالش دادن چانه هایشان شدند و به فکر فرو رفتند که ایا کدام را انتخاب کنند؟ سیریوس با صدای بلندی گفت: « سیاحتی »

ناگهان جیمز دست نیم اینچیش را جلوی دهن سیریوس گذاشت و گفت: « هیس ... تو که نمی خواهی بهت بگن بی فرهنگ؟ »

سیریوس گفت: « آره راس می گی ... ولی فرهنگ چیه؟ »

قبل از اینکه معلوم شود فرهنگ چیست ، گریفندوری ها از فکر کردن خسته شدند و بدون آنکه به نتیجه ای برسند ، پیش استر رفتند و ناکامی خود را در انتخاب به او گفتند. استر به فکر فرو رفت و از آنجایی که خودش هم نمی دانست کدام را انتخاب کند ، گفت: « خب شر خط می ندازیم ... خط زیارتی هست و شر سیاختی »

استر گالیون را از جیبش بیرون آورد و آن را به هوا پرت کرد اما قبل از اینکه گالیون بر زمین بیافتد ، جیمز آن را در هوا قاپید و فرار کرد. استر گالیون دیگری پرت کرد اما اینبار جیمز در گرفتن آن ناکام ماند و گالیون بر زمین افتاد و شر را نشان داد.

در تالار

گودریک جلوی تابلوی بانوی چاق ایستاده بود و تالار را وارنداز می کرد و به این فکر می کرد که باید چکار کند تا دختر ها به سمت گریف بیایند؟ ... فکر های زیادی به ذهنش خطور کرد که بعضی از آنها اینگونه بودند.

« به دختر ها حقوق بدهیم » « یک روز در هفته تالار را در اختیاز دختر ها بزاریم. » « پسر ها را محبور کنیم تخت های دختر ها رو تمیز کنن » « ... »

اما بالاخره بعد از کلی فکر ، فکری به ذهن گودریک خطور کرد که خیلی خوب بود و گودریک با خود گفت: « رنگ گروه رو صورتی میکنیم »

گودریک این را گفت و چوبش را بیرون آورد و به طرف انبار تالار رفت و بعد از نیم ساعت بالاخره رنگ را پیدا کرد. به زرف شومینه آمد و زمین نشست. رنگ را باز کرد و نوک چوبدستیش را به آن زد.

چوبش را بلند کرد و وردی را زیر لب خواند و چند ثانیه بعد کل تالار صورتی شده بود. گودریک: « »


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۸ ۲۳:۵۳:۱۲

تصویر کوچک شده


Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۰
لجظه ای سکوت برقرار میشه و ناگهان همه هافلی ها با تمام وجود جیغ می کشن.

درک: هووووووووووووووی! کی موزیکو قطع کرد؟! بیام شپلخش کنم؟ (نویسنده: هان؟ نکنه انتظار داشتید بعد از خوردن سه گلون و نیم نوشیدنی مثلا داد بزنه آی دزد؟ نه عاامووو! )

اما: چراغا رو خاموش کنید، نور چشممو می زنه!

پیوز: واااااااااااااااای! چه خرگوش خانوم بانمکی، شما چجوری مردی که روح شدی خانوم خرگوشی؟ (نویسنده: گفتم کینگزلی خودش که نیست، یه نقشی به سپر مدافعش بدم توی رول )

گلرت: بووووووووووووووووووووووووق! (نویسنده: خو بوقی تو خودت بغل بی اف یا جی افت بودی، اینقدرم خرده بودی، جیغی که می زدنی قابل نوشتن بود؟ )

ریتا: یکی بیاد منو از دست برتی نجات بدههههههههه! (نویسنده: بدون شرح! )

رز: آهای! یکی بیاد جلوی اینا رو بگیره، دارن فنجون هلگا رو می دزدن! (نویسنده: آها! اینجاست که باید به پست قبلی توجه کنی، رز برخلاف بقیه پرخوری نکرده بود و داشت با طمأنینه(برتی یاد بگیر!) می خورد، در نتیجه حواسش یکمی سر جاشه )

ناگهان نور چشمک زن زردی همه تالارو پر می کنه و آژیر خطر خوفی با صدای گورکن پخش میشه و صدای هلگا هافلپاف کبیر از ورای همه این صداها به گوش می رسه که میگه:
- نواده دلبندم، هرگز در تالار هافلپاف کسی که کمک بخواد به حال خودش رها نمیشه!
یهو یه گوی عجیب غریب وسط زمین و هوا بالای استیج بیناموسی ظاهر میشه که تو زاویه های مختلف، انواع و اقسام چوبدستی ازش زده بیرون. دوباره صدای آزیر خطر گورکنی پخش میشه و همزمان گوی شروع می کنه با سرعت چرخیدن و انواع و اقسام طلسم ها رو به طرف اسلایترینی ها می فرسته.

دراکو، ریگولوس، بلاتریکس و آستوریا پشت کراب و گویل قایم میشن و اونا هم بدلیل گوریل بودن طلسم ها هیچ تاثیری روشون نمیزاره. البته کم کم داشت تاثیر می ذاشت ها، ولی برتی نذاشت! در واقع برتی سرشو بلند کرد و در حالی که احتمالا درست متوجه نبود چی به چیه و مطمئنا متوجه نبود که دو تا دختر جدید توی تالارن، چوبدستشو به طرف گوی محافظ میگیره که بر اثر این حرکتش برای چند ثانیه ریتا پدیدار میشه و میگه:
- خفه شو دیگه گوی عوضی! بذار به راز و نیازمون برسیم، آرپیجیوس!

و بدین ترتیب گوی محافظ تالار کن فیکون میشه! رز که می بینه فنجون هلگا داره از دست میره، جیغ می زنه:
- گلرت، گلرت! دارن فنجون هلگا رو می دزدن، جلوشونو بگیر

ولی دامبل دست گلرتو میگیره و میگه:
- عزیزم تو خودتو درگیر این قضیه ها نکن، اصن بیا با هم بریم یه جای خوش آب و هوا، تو تا حالا بندری زدن منو دیدی؟
و بدین ترتیب دامبل و گلرت غیب شدند و در سواحل هاوایی ظاهر شدند و تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کردند! (ببخشید این تیکه رو، بالاخره نویسنده پست هم تو جشن بوده و چن قلپی هم نصیبش شده، شما جدی نگیرید!)

رز ناامید از همه جا و همه کس، سر بیابون ها می ذاره، نه ببخشید، میره آپادانا یا یه همچین جایی که آدرس دقیق ترشو بعدا از پیوز می تونید بپرسید دنبال خواهرش که بیاد کمک ولی اما یکی می زنه پس کله اش که آخه بوقی، تا تو بری خواهرتو بیاری و اون عضو ایفای نقش بشه و اینا که اسلایترینی ها فنجون رو بردن، نفری یه قلب هم باش نوشیدنی خوردن که!

رز: خو چرا می زنی خو حالا لااقل بیا کمک کن جلوی اینا رو بگیریم!
اما: نه دیگه شرمنده رزی جون، من تا همین جا هم خیلی کمک کردم، تو اصن می دونی چقد سخت بود من حساب کنم چقد طول می کشه که خواهرت عضو ایفای نقش بشه و اینا؟

در نتیجه رز میره ریتا رو از زیر دست و پای برتی نجات میده و نویسنده هم از فرصت استفاده می کنه و توضیح میده که علت اینکه ریتا زیر برتی بوده فقط این بوده که اون دو تا چون زیاد خورده بودن، بعد از زمین خوردن نتونستن بلند شن و اصن فک نکنین که درجه پست از +16 به +18 رسیده!

ریتا رو به اسلایترینی ها: هوی! یالا همین الآن فنجون هلگا رو بذارید سر جاش! وگرنه به شکل جانورنمام تبدیل میشم و همه تون رو می خورم! شکل جانورنمای من گودزیلاست!
اسلایترینی ها رو به ریتا:

رز خسته و درمونده، به عنوان آخرین امیدش و بر خلاف میل ظاهری و باطنیش میگه:
- درک! درک! تو بیا جلوشونو بگیر!

ناگهان موزیک حماسی میشه، درک هم به نشانه تغییر موزیک، تی شرت یقه چاک خورده و عینک آفتابی سبک فیلم هندیش رو در میاره، بعد یه لحظه صفحه تاریک میشه تا دختربچه هایی که رول رو می خونن با دیدن هیکل ورزیده درک از خود بی خود نشن، بعد دوباره صفحه روشن میشه و درک در حالی که یه شلوار مشکی و یه پیرهن سفید با یقه تا نیمه باز و در حالی که یه کت رو شونه اش انداخته، کلاهشو رو به رز بر می داره و میگه:
- نوکرم آبجی! تو جون بخواه! کجان اون نامردایی که می خواستن فنجون ننه هلگا رو بدزدن؟ هان؟ آآآآآآآییییییی نفس کش!

درک در همون حالت جوگیزر به طرف اسلایترینی های حمله ور میشه. اسلایترینی ها دوباره پشت کراب و گویل قایم میشن ولی درک به حول و قوه نویسنده پست بودن، هر کدوم از اونا رو به یه طرف پرت می کنه!!!

در دقیقه بعد ملت اسلایترینی همه دست و پا بسه یه گوشه تالار افتادن و درک داره به فنجون ور میره! (نویسنده: باب با فنجون ور رفتن در حد همون +16 است!) درک فنجون رو روی میز میذاره و چاقوی دسته زنجانیش رو در میاره و میگه:
- به خاطر اهانت به تالار، یکیتون رو سر می برم تا درس عبرتی بشه برای سایرین، آره! حالا زود باشین بگین اسماتون چیه؟ و بهتره دعا کنین از اسمتون خوشم بیاد، چون از اسم هر کی خوشم نیاد، اونو می کشم!

- در... در... دراکو
- ریگو...ووو...لوس
- بلا...ترترترتر...یکس
- کرررررراب
- گو...یل
- آس...آس...آستوریا
- چی؟ آناستازیا؟
- آســـتوریا!

اما درک به جواب دوباره آستوریا گوش نمی کرد، بلکه به سرعت کت و کلاه و ... را در آورد و به همان تیریپ هندی قبلی بازگشت و با چشمانی به این شکل به آستوریا خیره شد
- وااای! آناستازیا! عشق گم شده من! این همه سال کجا بودی؟ من از همون بچگی که مامانم برام قصه آناستازیا رو می گفت عاشق تو بودم! ولی خودمونیم ها، اون موقع ها که من نی نی بودم تو وقت شوهرت بود، خوب موندی ها! چن سالته خانومی؟

آستوریا: بوقی! مگه پروفایل منو نخوندی؟ ادب حکم می کنه سن خانما رو نپرسن! اگه راست میگی دست و پامو باز کن تا بت بگم!

درک بلافاصله دست و پای آستوریا رو باز می کنه و اونو بغل می کنه! ولی آستوریا طی یه حرکت خفن، فنجون هلگا رو می کوبه تو سر درک! درک کمی به آستوریا نگاه می کنه و کمی به فنجون و بعد بلافاصله به طرف میز میره تا فنجون رو از نوشیدنی پر کنه و برای آستوریا میاره.

- وای منو ببخش آناستازیا! اصلا حواسم نبود که به تو هم تعارف کنم!
- اسم من آناستازی نیست، آستوریاست!
- می دونم آناستازیا جون

جماعت اسلایترینی و هافلی در یک اقدام هماهنگ:



Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۰
نکات مهم: (لطفا قبل از خواندن رول اصلی مطالعه کنید.)

پست قبلی طولانی شد، به خاطر همین یه پست جدید می‌زنم. ناظر اگه خواست بعدا پاک کنه.

خب دوستان، برای نوشتن سوژه وقت زیادی گذاشته شده، سعی کنید به نکاتی که در پست اشاره شده توجه کنید. دقت کنید که هافلی‌ها الان تعادل درست و حسابی ندارن و نمی‌تونن ژانگولر بازی در بیارن یا جلوی اسلی‌ها مقاومت کنن، حتی وحشت‌زده هم شدن. میتونید سوژه رو اینطوری جلو ببرید که دراکو با دوستاش فنجون رو می‌دزدن و هافلی‌ها بعدش تلاش می‌کنن فنجون رو پس بگیرن یا هر ایده‌ی مناسب دیگه‌ای که در ذهن دارید.

حتی این وسط درگیری گروه‌های دیگه برای گرفتن وسایل ارزشمند گروهشون از اسلی‌ها هم میتونه سوژه‌های فرعی خوبی ایجاد کنه.

برای خواندن اون قسمت از رول که شعر توشه یکم احساس به خرج بدید با ریتم بخونید. حتی میتونید برای تاثیر گذاری بیشتر، آهنگ "میدون" TM Bax رو هم هم‌زمان با خوندن رول گوش کنید.



Re: *هافلاويز*
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۰
سوژه جدید

ساعت: شش عصر
مکان: تالار اسلیترین


دراکو مالفوی به همراه ریگولوس، بلاتریکس و آستوریا دور یه میز حلقه زدن اما ... اشتباه نکنید میزه گرد نیست‌ها. اما اینکه چطور اینا حلقه زدن بر هیچکس روشن نیست. کراب و گویل که فیگور خفنی گرفتن پشت سر دراکو ایستادن. یه کیسه هم بینشون قرار داره که هر از گاهی تکون میخوره اما با تیپاهای نوبتی کراب و گویل دوباره حالت سکون به خودش میگیره.

دراکو: امشب جشن مهمی قراره در تالار هافلپاف برگزار بشه ... بهترین فرصته که به اونجا بریم و فنجون هافلپاف رو بدزدیم.

بلاتریکس که جو ایفای نقش گرفته بودتش میگه: اجازه بدید من هری پاتر رو بکشم ارباب.

ریگولوس: الان این چه ربطی به جشن هافلپاف و فنجون هلگا داشت؟

بلاتریکس: ها؟ آها ... هیچی.

آستوریا: ما تونستیم شمشیر گریف و تاج ریون رو ازشون بدزدیم. فقط مونده فنجون هلگا. دراکو نمی‌خوای بگی ما چطور میتونیم وارد تالار هافل بشیم؟

دراکو برای تاثیر گذاری بیشتر یه عینک آفتابی از جیبش در میاره و به چشم‌هاش میزنه:
-کراب و گویل! کیسه رو بزارید روی میز ...

کراب و گویل کیسه رو برمیدارن و پرت میکنن رو میز. از درون کیسه صدای اعتراضی به گوش میرسه:
-آآآیییی ... مادرتو ...

بوم!

مشتی از طرف بلاتریکس به سمت کیسه حواله میشه و محتویات درون کیسه به طور کامل خفه میشه. دراکو بلند میشه و در کیسه رو باز می‌کنه. کینگزلی در حالی که زبونش از حلقش در اومده و دهنشم کف کرده از کیسه بیرون میاد و کف میز پهن میشه.

دراکو چوبدستیش رو بیرون میاره و به سمت کینگزلی میگیره:
-این شیر کاکائو کلید ورود ما به تالار هافلپافه. کروشیو!

ساعت: ده شب
مکان: تالار هافلپاف


*خواندن ادامه‌ی پست برای افراد زیر شانزده سال توصیه نمی‌شود. لطفا اگر کمتر از شانزده سال سن دارید و بر خواندن ادامه‌ی پست اصرار می‌ورزید، کپی رضایت‌نامه‌ی والدین به همراه سه قطعه عکس تمام اندام به برتی بات یا درک ارسال نمائید.

مبل‌های راحتی، میزها و وسائل تزئیناتی از تالار عمومی هافلپاف جمع شدن و یه stage دایره‌ای شکل به ارتفاع نیم متر و پهنای تقریبی سی متر مربع وسط تالار قرار داده شده که در وسط آن میز دایره‌ای شکل دیگری قرار گرفته. بر روی میز انواع و اقسام بطری‌های نوشیدنی به همراه تعداد زیادی جام (تعداد جام‌ها به علت زیاد بودن از دست نویسنده پست خارج شده) دیده میشه. یعنی یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید. هر نوع نوشیدنی که فکر کنید روی میز بوده. از پشت اشاره می‌کنن نویسنده داره خودشو جر میده که روی عبارت "هر نوع" تاکید بورزه. در کناره‌های stage با خطوط طلایی رنگی نوشته شده:

میدان بیناموسی
ایده‌ی طرح: ادوارد جک
مشاور طرح: لودو بگمن
اسپانسر مالی طرح: پیوز
مجریان طرح: برتی بات، درک
ویژه جشن‌ها و پارتی‌های درون تالاری


درب خوابگاه مختلط باز میشه و سدریک به همراه رز میان بیرون. لباسی که بر تن رز هست بی‌نهایت زیباست اما چون توصیف لباسش باعث میشه از محدوده‌ی مثبت شانزده به مثبت هجده وارد بشیم و رضایت‌نامه‌هایی هم که بدست ما رسیده مربوط به افراد شانزده ساله از توصیف اون صرف‌نظر میشه.

سدریک: کینگزلی هنوز نیمده؟
رز: حتما دوباره واسشون مهمون اومده نتونسته بیاد.

سدریک و رز به روی میدون بیناموسی میرن و به صرف نوشیدنی آلبالویی رنگی مشغول میشن. سدریک همون اول سه تا جام رو یه جا میندازه تو دهنش اما رز خیلی آرام و با طومئنینه (؟) قلپ قلپ قلپ میخوره. اِما، درک، برتی، ریتا و روفوس هم از خوابگاه میان بیرون و به سمت میدون بیناموسی میرن. پشت سر اونها گلرت به همراه آلبوس دامبلدور در حالی که دست همو گرفتن و از دیدن منظره مقابلشون (نوشیدنی‌ها، نه ساحره‌ها!) ذوق مرگ شدن پیداشون میشه. بر روی ریش‌های دامبلدور اِتیکت طلایی رنگی چسبونده شده که روش نوشته: Special Guest

ده دقیقه بعد ...

تالار به شدت کم نور شده و تنها نور طلایی رنگی به حالت رقص و دَنس داره به میدون بیناموسی می‌تابه. تمام هافلی‌ها دور تا دور میز وسط میدون بیناموسی جمع شدن و در حالی که جام‌ها دستشونه و لپ‌هاشون سرخ شده آماده‌ی انفجار هستن. رز چوبدستیشو بیرون میاره و عربده میکشه:
-موزیکوس ماکسیموس!

صدای انفجاری به گوش میرسه و ترانه‌ی گولاخی سرتاسر تالار هافلپاف رو در بر میگیره:

خوش اومدین به این جمع ...
جمعن همه ی هافلیا ...

بوم!

صدای انفجار دیگه‌ای به گوش میرسه و از سقف تالار همینجوری پیچک میریزه رو ملت. هافلیا جام‌هاشون رو بالا میگیرن و میزنن به هم. گلرت و دامبلدور از بس محکم می‌کوبن جام‌هاشون خرد میشه.


هِلِه هِلِی لووونه
بوق زنی تو میدونه

همه جا هم چراغونه
وای عله دنبالمونه

خانوم آقا نرو خونه
همه چی ضد قانونه


هافلیا: هوووووووووووو ....

همه يكی شدن تو اين تاريكی
اين پارتی هم ميشه تاريخی

مهم نیست جشن هست مال کی
امشــــــــــــــــب ... همه مالكید

زدن سیم آخر همه قر و قاطی
همه دارن به هم حس تله پاتی


ملت دیگه دارن از خود بی‌خود میشن، لیوان‌هاشون رو پرت می‌کنن کنار و شروع می‌کنن به تکون دادن دست‌ها و کمرشون. اون سمت تالار تابلوی ورودی کنار میره و شش اسلیترینی در حالی که ماسک زدن وارد تالار میشن. همه جا تاریکه و کسی متوجه اونا نمیشه. تاریک هم نبود باز با این حالشون متوجه نمیشدن.

دور و برم نيست تاپیک ارزشی
دارن همه سوژه‌های چرخشی

همه قيد و ميد بلاکو زدن
توی هافلاویز رول میزنن

نگو اينجوريه هافلو ديدم
بايد باشی ببینی بی‌راه نمیگم


رز سرشو به صورت دورانی تکون میده و باعث میشه موهاش صورت همه رو مورد نوازش قرار بده. درک استعدادشو در حرکات کمر به رخ همه میکشه، ریتا داره اسپانیایی میرقصه و دامبلدور و گلرت هم همدیگرو بغل کردن قاه قاه میخندن. برتی هم که می‌بینه سدریک تازه‌وارده و خجالت میکشه یکی میزنه پس گردنش و هلش میده وسط جمع.

حال بده برو یه راست حموم
بده بالا بالا مکس ولووم

تا بیناموسی بشه باز شروع
رفاقت‌ها بکنه بازم طلوع

ریتا دوستت دارم نميگم دروغ
همه در به در و شلوغ پلوغ


در اون سمت اسلیترینی‌ها به حالت سینه‌خیز دارن به سمت تالار یادبودها میرن. لحظه‌ای متوقف میشن، دراکو یه چراغ قوه و یه کاغذ از زیر سینه‌ش (دقت کنید گفتم دراکو، نگفتم بلاتریکس یا مثلا آستوریا) در میاره، نور میندازه رو کاغذه و وقتی از درستی مسیر مطمئن میشه به سینه‌خیز رفتنش ادامه میده. بقیه در حالی که سعی می‌کنن پای دراکو نره تو حلقشون پشت سرش حرکت می‌کنن. کراب و گویل هم به علت گوریل بودن هنوز نزدیک ورودی تالار هستن و به ازای هر پونصد کیلوکالری که انرژی میسوزونن یه سانت میان جلوتر.

وای مدیرا پستو ديدن
عيب نداره رشوه ميدم

ارواح هم واسم خواب ديدن
كه هافلو دارم من تاب ميدم

هِلِه هِلِی لووونه
بوق زنی تو میدونه

همه جا هم چراغونه
وای عله دنبالمونه

خانوم آقا نرو خونه
همه چی ضد قانونه


برتی جو می‌گیرتش و میپره رو میز و پای سمت راستش تا نصفه میره تو یکی از نوشیدنی‌ها اما اصن حالیش نیس. یه میکروفون از غیب ظاهر می‌کنه و شروع می‌کنه به انجام حرکات موزون.

خانم‌ها آقايون نرين خونه
خودم با ناظرا ميزنم چک و چونه

قراره جشن تا ساعت 5 بمونه
دوباره برتی واست تا صبح بخونه


درک هم به روی میز میپره و باعث میشه نصف جام‌ها خرد بشه. میکروفون رو از برتی میگیره و سرشو به شدت عقب جلو می‌کنه.

برتی داری پارتی بازی؟
كه واسه خودت شر میسازی؟


برتی میزنه پس گردن درک و میکروفون رو پس میگیره:

درک باش از اين پارتی راضی
جای اینكه واسه ما می‌نازی

فکر کردی مزه‌ی دونه‌هام نمکیه؟
همه طعم بودنش الکیه؟


و برای اینکه بزنه تو پوز درک چوبدستیشو به صورت مارپیچ تکون میده و هزاران دانه‌ی همه‌مزه از سقف شروع می‌کنه به باریدن. درک هم واسه اینکه کم نیاره یه بطری از روی میز بر میداره، به شدت تکون میده و وقتی درشو باز می‌کنه گازش میریزه رو ملت. هافلیا ذوق مرگ میشن و وحشی‌بازی در میارن.

بيا بشين دور و ور ما ببين
جادوگران داره بالا و پايين

تو هافلپاف جمع شديم
خوب و شاد و شنگوليم

هاگ رو هم که دور زدیم
تو روح پادمور بوق زدیم

الان دور هم جمعيم
مدیرا هم كردن كمين

حتي اگه بلاک شيم
تا آخرش همه با هميم


کراب: داره تگرگ میاد.
گویل: آره دراکو نگفته بود هافل تگرگ میاد.
کراب: اما تگرگ‌های خوبیه، من یکیشو خوردم مزه نوشابه میداد.
گویل: اما تگرگ من مزه‌ی پای مرغ میداد.
کراب: چه جالب، تگرگ‌هاشون همه مزه‌ست.

هِلِه هِلِی لووونه
بوق زنی تو میدونه

همه جا هم چراغونه
وای عله دنبالمونه

خانوم آقا نرو خونه
همه چی ضد قانونه


ریتا که کل لباسش خیس شده از خوشالی شیرجه میزنه به سمت درک که بطری رو ازش بگیره. اما چون حواس درست و حسابی نداشته اشتباهی میپره رو برتی و جفتشون از روی میز پرت میشن اونور و به علت تاریکی بیش از حد تالار نویسنده پست هم قادر نیست بگه بعدش چه اتفاقاتی میفته، اما هر چی که هست دیگه پیداشون نمیشه.

همه جمعيم ...

پس با ما بمون
حالا بلند بخون !


دراکو: لوموس!

نور همه جا رو فرا می‌گیره و به روی جام‌های هاگوارتز، مدال‌های کوییدیچ و یه سری اشیا بیناموسی میفته که درون جایگاه‌هایی شیشه‌ای قرار داشتن. جایگاه‌ها در دو ردیف امتداد داشتن و در انتهایی ترین قسمت، بر روی یه جایگاه بزرگ‌تر و کلفت‌تر که دور تا دورش هاله‌ی طلایی رنگی مشاهده میشده ... فنجان هافلپاف!

دراکو و رفقاش: موهاهاهاها ...

ستاره بارونه ... تو تو تو ميدون
هلگا تو یادمونه ... تو تو تو ميدون
در و داف فراووونه ... تو تو تو ميدون


کراب و گویل همچنان در مسیر تالار یادبودها سینه‌خیز دارن میرن که یه کرم فلوبر از کنارشون رد میشه و ازشون جلو میزنه.

ستاره بارونه ... تو تو تو ميدون
هلگا تو یادمونه ... تو تو تو ميدون
در و داف فراووونه ... تو تو تو ميدون


کراب: یعن ما از این کرمه نمیتونیم سریع‌تر بریم؟
گویل: میتونیم اما تاریکه همه‌جا ... اوه من نور می‌بینم.
کراب: آره نور ... اما چرا داره حرکت می‌کنه؟
گویل: شکل خرگوش هم هست.
گویل: و نقره‌ای رنگ.

هاله‌ای نور به شکل خرگوش نقره‌ای رنگی از کنار کراب و گویل رد میشه و به وسط میدون بیناموسی میره. موزیک بلافاصله قطع میشه و هافلی‌ها سر جاشون میخکوب میشن. صدای لرزان کینگزلی از درون خرگوش نقره‌ای رنگ همه جا رو فرا می‌گیره:
-اسلیترینی‌ها تو تالار هستن. فنجون هافلپاف در خطره. از میراث هلگا محافظت کنید.

لحظه‌ای سکوت برقرار میشه و ناگهان همه هافلی‌ها با تمام وجود جیغ میکشن!



Re: داستان اشتراكي تالار هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۰
لندن، وزارت سحر و جادو

تق تق تق

-بفرمائید تو.

کینگلی در را باز کرد و وارد اتاق مجلل و بزرگی شد که فرش‌های گران قیمتی کف آن را پوشانده بود. قسمتی از اتاق کتابخانه بزرگی قرار داشت که سرتاسر آن را کتاب‌های براق و باارزشی فرا گرفته بود. در دو طرف کتابخانه میزهایی بلند با پایه‌های طلایی رنگ دیده می‌شد که بر روی آن‌ بطری‌های رنگارنگ و لیوان‌هایی بلورین قرار داشت. بر روی دیوارهای اتاق نیز تابلوهای مختلفی چسبانده شده بود که جادوگران و ساحره‌های درون آن‌ها هریک به کار خود مشغول بودند.

در مقابلش مردی با چهره‌ای جدی و موهایی که تا روی شانه‌هایش امتداد یافته بود پشت میزی چوبی نشسته بود. ابروهایی پر پشت و چشم‌هایی زرد رنگ داشت که آثار زخم‌های متعددی بر روی صورتش خودنمایی می‌کرد. لباسی که بر تن داشت بی‌نهایت رسمی و باشکوه بود. کینگزلی سرش را به نشانه تعظیم اندکی پایین آورد و گفت:
-جناب وزیر، نامه فرستاده بودید که به اتاقتون بیام.

اسکریمجیور جواب داد:
-بله شکلبوت. خوشحال میشم در مورد پرونده‌ی آقای پاتر اطلاعات جدیدی بشنوم.

کینگزلی حرفی نزد. اسکریمجیور از جایش برخاست و با گام‌هایی بلند در اتاق شروع به قدم زدن کرد.
-میدونستم ...

به سمت یکی از میزهای پایه بلند رفت، مقداری نوشیدنی درون یکی از لیوان‌های بلورین ریخت و ادامه داد:
-مطبوعات دارن فشار میارن. همه‌جا حرف پاتره. میدونی که اون جادوگر محبوبی بود. اگه گرینوالد هر چه زودتر دستگیر نشه بعید نیست من و البته تو از مقام‌هامون عزل بشیم. همه جا حرف از اونه، همه جا!

کینگزلی همچنان بدون هیچ حالتی سر جایش ایستاده بود و به حرف‌های وزیر گوش می‌داد. اسکریمجیور مقداری از نوشیدنی‌اش را سر کشید و دوباره رو به کینگزلی کرد:
-و مهم‌تر از همه شکلبوت ... آلبوس سوروس دوست ما بود. ما همه توی هاگوارتز همگروهی بودیم. فکر می‌کردم برای پرونده‌ی دوست قدیمیت بیشتر از این‌ها تلاش کنی چون هر دومون میدونیم چه کارآگاه توانمندی هستی. اگه واقعا به مشکل برخوردی حداقل انتظاری که ازت دارم اینه که از همسرش محافظت کنی، به من خبر دادن اون به ندرت توی خونه‌ش حضور داره. ریتا اسکیتر رو پیدا کن و بهش کمک کن کار اشتباهی انجام نده. ریتا اسکیتر رو پیدا کن و ازش مراقبت کن.

کینگزلی سرش را به نشانه اطاعت پایین آورد:
-بله قربان.

اسکریمجیور رو به یکی از تابلوهای اتاقش کرد و به مرد کوتاه قامت درون آن گفت:
-می‌خوام با وزیر مشنگ‌ها ملاقتی داشته باشم، سریع ترتیبش رو بده. تو هم میتونی بری شکلبوت. حرفام یادت نره.

کینگزلی تعظیم کوتاه دیگری کرد و به سمت در حرکت کرد. دستش را بر روی دستگیره در گذاشت و آن را چرخاند که صدای اسکریمجیور او را سر جایش متوقف کرد. لحن صدایش این‌بار آرام و دوستانه‌تر بود.
-شکلبوت ...
-بله جناب وزیر؟
-چیزی هست که بخوای بهم بگی؟

کینگزلی لحظه‌ای مکث کرد و برگشت. هر دو مرد به چشمان یکدیگر خیره شدند. چند ثانیه طول کشید و سر انجام کینگزلی سرش را پایین آورد و گفت:
-نه، چیزی نیست.

و از اتاق وزیر سحر و جادو خارج شد.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.