هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

شصت و نهمین دوره‌ی ترین‌های سایت جادوگران برای انتخاب بهترین‌های فصل بهار 1403، از 20 خرداد آغاز شده است و تا 24 خرداد ادامه خواهد داشت. از اعضای محترم سایت جادوگران تقاضا می‌شود تا با شرکت در عناوین زیر ما را در انتخاب هرچه بهتر اعضای شایسته‌ی این فصل یاری کنند.

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶:۵۸ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
قاضی با لبخند عجیب و همیشگی‌ خودش، نگاهی به جعفر انداخت. جعفر کاملا حالت وکیل های موفقی رو گرفته بود که تا حالا هیچکدوم از دادگاه هاشون رو نباختن! مروپ هم با بغض و ناراحتی به شوهر خیانتکارش نگاه میکرد.
- حیف اون همه غذایی که مامان با عشق برات درست کرد! حیف اون همه غذاهای مامان که تو خوردی‌شون!

تام، درحالی با تعجب به مروپ نگاه میکرد، به خودش اشاره کرد و گفت:
- من؟ با عشق؟ خوردم؟ چرا دروغ میگی آخه زن! من کِی یه غذای درست و حسابی خوردم؟ تو...

قاضی که دید کنترل دادگاه از دستش داره خارج میشه، چکشش رو چند بار به میز کوبید.
- ساکت! دفعه بعدی هرکی بدون اجازه صحبت کنه میندازم بیرون!

تام که متوجه شد که اگه بدون اجازه صحبت کنه از دادگاه میدازنش بیرون، دستش رو بالا برد.
- آقای قاضی، اجازه؟

الستور که از اینکار تام کاملا راضی بود، سرش رو به نشونه تایید تکون داد و با لبخند بهش نگاه کرد.

- آقای قاضی! آخه این نامردی نیست که من وکیل ندارم؟ یعنی چی؟ چرا تبعیض قائل میشین؟

قاضی یکم فکر کرد. حتی برگشت و با سایه اش هم مشورت کرد! بعد چند دقیقه به نتیجه رسید.
- به عنوان قاضی، به این حرف تام ریدل فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم که کاملا حق داره! از اون جهت که متهم وقت برای انتخاب وکیل نداره، دادگاه مسئوله که برای اون وکیل پیدا کنه.

تام، با لبخند خبیثانه اش به مروپ و جعفر نگاه کرد و تو دلش دعا میکرد که حداقل وکیلش مثل آدمای توی دادگاه عجیب و غریب نباشه. اما اون نمی‌دونست که وکیلش از تموم افراد داخل دادگاه، عجیب ترِ!


از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰:۵۷ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
البته که مرلین وقتش رو از سر راه نیاورده بود که بیاد توی دعوای جغدای ورزش‌کار دخالت کنه، بنابراین فقط ابروشو بالا انداخت به خاطر این‌که اسمش رو بالا آوردن و روی ابرا نوشت: "Do not take the name of Merlin in vain".
جغدا که معجزه پیامبر رو دیدن تصمیم گرفتن دست از دعوا بردارن و هدویگ رو که خودشو چسبونده به دیوار و از دیوار می‌خواست که بگیرتش که یه وقت به اون‌همه جغد سیاه ورزش‌کار آسیب نزنه، رها کنن.

مربی باشگاه به فکر فرو رفت. بال عضلانیش رو زد زیر منقارش و با چشمای درشتش که حتی اونا هم پر از عضله بودن، به هدویگ نگاه کرد. هدویگ هم با حالت مبارزه طلبانه‌ای بهش نگاه کرد.
مربی باشگاه چشماشو تنگ شد و عضلات پلک چشماش رو به نمایش گذاشت که باعث شد چشمای هدویگ حتی گردتر بشن و بیشتر بخواد که به چنین فیزیک خفنی برسه.

- برات یک سری چالش تعیین میکنم... تو هم باید سیاه بشی. و فقط در اون صورت میتونی وارد باشگاه بشی.

هدویگ به دیوار اشاره کرد که رهاش کنه و دیوار هم رهاش کرد، پس با هیجان جلو رفت و گفت:
- سیاه بشم؟! یعنی چی؟! خودمو رنگ کنم؟
- اون دیگه به عهده خودته که چیکار میکنی.

هدویگ اصلا نژادپرست نبود، و این درخواست به نظرش به شدت نژادپرستانه بود و به همین دلیل دچار مقداری بحران هویتی شد. البته هدویگ جغد باهوشی بود و می‌دونست چطوری چنین بحرانی رو حل کنه، بنابراین سریع رفت سراغ سبزی فروشی محل، ترازوش رو برداشت، و علاقه‌ش به باشگاه رو گذاشت روی یک کفه، نفرتش از نژادپرستی رو روی اون یکی کفه.
و البته ترازو بدون هیچ زحمتی موفق شد نشون بده که علاقه هدویگ به باشگاه بیشتر از نفرتش از نژادپرستیه و کاملا آماده سیاه شدن و حتی دریافت مجوز کلمه ممنوع "ن" هستش که بالاترین افتخار بین جغدهای سیاهه و گفتنش توسط جغدای سفید، توهین آمیز و بی‌تربیتیه. بنابراین هدویگ به مربی باشگاه که یکی از ابروهای عضلانیش رو بالا انداخته بود و منتظر بود و حتی انتظارش هم عضلانی بود، نگاه کرد و گفت:
- پس من میرم، سیاه میشم و برمیگردم.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳:۱۴ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
با کی؟
هرکول پوآرو


I was tame, I was gentle 'til the circus life made me mean
"Don't you worry, folks, we took out all her teeth"
Who's afraid of little old me?
Well, you should be


'Cause I'm a real tough kid
I can handle my shit
They said, "Babe, you gotta fake it 'til you make it" and I did
Lights, camera, bitch, smile
Even when you wanna die


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹:۱۰ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
در حالی که مالی در حال امتحان کردن چوب دستی ریسه ی اژدها بود فروشنده ی مغازه از ریختن برگه ها توسط هری عصبانی بود
-سلام من مالی هستم چه چوب دستی رو داری امتحان میکنی
هری : نمی دونم. من تازه دیروز فهمیدم پدر و مادرم جادوگرن
و از چجوری از دستشون دادم
-منم تا حالا پدر و مادرم ندیدم ولی می‌دونم که اونا توی دریا توسط همونی که میدونی غرق شدن خب من دیگه برم
دخترک در حالی با چوب دستی ی جدیدش را بر می‌داشت از مغازه خارج شد ولی صدای ملایم و زیبایش که مثل آهنگ و ملودی دریا بود هنوز در گوش پسر بچه شنیده میشد ، زیر لب گفت : گلوله ی‌ برفی
*در قطار
در حالی که دختر موهای سفید تر از برفش رو با کش مشکی که متضاد موهاش بود ، می بست صدایی آشنا رو فهمید
+سلام مالی میتونم اینجا بشینم
-سلام بشین . ام راستش یه سوال ، اسمت چیه
+هری پاتر
-خوش بختم
در حالی که هری محو خنده های زیبا دخترک شده بود صدایی به گوشش خورد
مالفوی : اوفف تو اینجایی مگه پدر نگفت همراه من بیای . اصلا اینی که کناره کیه ؟
_هر کس که هست
مالفوی در حالی دست مالی را بیرحمانه گرفته بود اون رو به اتاق خودش بود
هری که تازه متوجه شده بود کوفه خالی است ، آنقدر که محو مالی شده بود اصلا توجهی به اطراف نداشت و زیر لب گفت
+دوباره تنها شدم

جالب بود، اما یک سری اشکالاتی داری.
لطفا کلمات رو متمایز کن و رنگشون رو عوض کن یا بولدشون کن که بتونم تشخیص بدم ازشون استفاده کردی.
و انتهای تمام جملاتت از علائم نگارشی مثل نقطه یا علامت تعجب هم استفاده کن.
مطمئنم که خیلی بهتر از اینا میتونی بنویسی.
منتظر تلاش دوباره‌ت هستم.

فعلا تایید نشد.


ویرایش شده توسط سومی در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۴ ۱۵:۱۸:۴۶
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۴ ۱۵:۲۵:۱۷


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴:۱۲ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
اسم: یوریکا هاندا
لقب: یوری
معنی اسم: سرزمین مادری
ملیت: کره‌ای-ژاپنی
محل تولد: توکیو، ژاپن
ساین: سجتریس
ام‌بی‌تی‌آی: INTJ

گروه هاگوارتز: اسلیترین
حیوان خانگی: یه گربه‌ی مشکی به اسم موکا
پاترونوس: شاهین
چوب‌دستی: ۲۵ سانتی‌متر و از جنس درخت بید، با مغز رگه‌ی قلب اژدها
پست کوییدیچ: مهاجم

ویژگی‌های ظاهری: موهای مشکی کوتاه و چتری، چشم‌های کشیده‌ی فندقی، صورت تپل، قد بلند(حدود ۱۷۵ سانتی متر). همیشه یه مداد یا خودکار برای نوشتن سریع ایده‌هاش بین موهاشه. یه گردنبند نقره‌ای با آویز کاتانا داره که هدیه‌ی پدر و مادرشه، همچنین یه انگشتر نقره‌ای به انگشت اشاره‌شه. همیشه لباس‌هایی به رنگ‌های مشکی، سفید یا بنفش تیره رو ترجیح می‌ده و البته که تیشرت و شلوار بگ می‌پوشه تا راحت حرکت کنه.‌

علایق بارز: نوشتن و کتاب خوندن، موسیقی گرانج و راک، گل دیزی، آرایش چشم
تنفرات بارز: پیک‌می‌ها.
ویژگی‌های شخصیتی: ساکته تا وقتی که درمورد موضوعات مورد علاقه‌ش ازش بپرسن. شیفته‌ی کشف اطلاعاته چون بهش حس قدرت می‌ده برای همین تو هرگوشه‌ی هاگوارتز یکیو می‌شناسه و با یکی دوسته، اما فقط با چند نفر خاص ارتباط نزدیک داره. تمام مدت سرش تو کتابه یا داره می‌نویسه یا درمورد یه تئوری که یه جایی خونده صحبت می‌کنه.

بک‌استوری: یوریکا ۴ ساله بود که با پدر و مادرش به لندن مهاجرت کردن. پدرش کایتو یه طراح مد و فشن دیزاینره و معتقد بود توی لندن فرصت‌های کاری بهتری داره. مادرش هیجو هم شفادهنده‌ست. یوریکا به عنوان تنها فرد از بین خونواده‌ی آسیاییش به هاگوارتز میره تا رویای جاسوس و کاراگاه شدنش رو دنبال کنه و با اینکه ماهوتوکورو مدرسه‌ای ایده آلشه اما خوشحاله که می‌تونه بدون ترس از سفید شدن رداش جادوهای سیاه انجام بده-البته به قصد آزمایش و تحقیق مگه نه؟-


تایید شد.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۴ ۱۴:۴۵:۰۸

I was tame, I was gentle 'til the circus life made me mean
"Don't you worry, folks, we took out all her teeth"
Who's afraid of little old me?
Well, you should be


'Cause I'm a real tough kid
I can handle my shit
They said, "Babe, you gotta fake it 'til you make it" and I did
Lights, camera, bitch, smile
Even when you wanna die


ویترین افتخارات اوباش
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵:۰۷ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
اوباش دهکده هاگزمید، عنصر جدا نشدنی این دهکده است و همه اوباش رو با هاگزمید و هاگزمید رو با اوباشش میشناسن. اوباش دهکده هم سالها شامل بهترین و زبده ترین دزدا، غارتگرا، قاتلا و خلافکارا بوده که اسم و میراثشون توی این ویترین ثبت شده.

اسامی اعضای اوباش، به همراه اطلاعات، رده، رتبه و افتخاراتشون در اینجا ثبت خواهد شد.


ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۴ ۱۳:۲۳:۲۸


Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


در آغوش روشنایی پروفسور!



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹:۲۰ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
نام: تلما هلمز Telma Holmes

نام کامل: تلما هانا هلمز Telma Hannah holmes

لقب: بیشتر هانا یا تلما صداش میزنن، گاهی اوقات تل

جنسیت: مونث

نژاد: نیمه اِلف

ملیت: انگلیسی

محل تولد: لندن

محل اقامت کنونی:
لندن، عمارت هلمز، عمارت ریدل

رتبه خون: اصیل

تاریخ تولد: اطلاعاتی در این باره وجود ندارد.

پدر: برایان هلمز Brian Holmes

مادر: سلنا هلمز Selena Holmes

تایپ شخصیتی:
INTP/متفکر

ویژگی های بارز:
درونگرا، شجاع، وفادار، دو رو، با وقار، خونسرد، باهوش، رک، مرموز، جاه طلب، مغرور، حاضر جواب

ویژگی های خاص: نشانه گیری فوق العاده، ذهن بینی، جانورنما

استعداد: طراحی، خوانندگی، دوئل، آشپزی، شطرنج جادویی، کوئیدیچ

علاقمندی: حیوانات خانگی اش، اهنگ گوش دادن، طراحی، لباس های زیاد، دوئل کردن، مرگخواران، بهترین بودن

تنفرات: خیانتکاران، بهترین ها هرکس به غیر از خودش، وزارت سحر و جادو، کارآگاهان، بلاتریکس لسترنج(زیادی به ارباب می‌چسبه!)

چوبدستی: چوب درخت کاج، هسته موی اِلف

جانورنما: روباه قرمز

گروه هاگوارتز: با داشتن وفاداری و شجاعت گریفیندور، جاه طلبی و وقار اسلایترین، سختکوشی هافلپاف و هوش ریونکلا، به گروه گریفیندور فرستاده شد.

کوئیدیچ: مهاجم، جستجوگر

جارو: آخرین مدل

جبهه: ارتش تاریکی - به غیر از سلنا، تلما و برایان که در ارتش تاریکی فعالیت میکردند، دیگر اعضای خانواده هلمز در جنگ جادوگران بی طرف بودند.

شغل: مرگخوار

حیوان خانگی: روباه قرمزی به اسم اِلوا

دوستان: ماریا(به غیر از اسمش اطلاعاتی از او در دسترس نیست)، تقریبا تمامی مرگخواران

چهره: بینی استخوانی، پوست گندمی، چشم های قهوه ای، موهای حالت دار کوتاه خرمایی

قد و وزن: ۵۵ کیلوگرم، یک متر و شصت و نه سانت

میراث خانوادگی: گردنبند طرح گل‌رز، خنجر جواهرکاری شده، ثروت، عمارت

سلاح: چوبدستی، کمان و تیر، خنجر

زندگی‌نامه کوتاه: زمانی که تلما ۲ ساله بود، پدر و مادرش جان خود را برای تفکرات شان فدا کردند. آنها در جنگ مقابل ارتش محفل ققنوس، کشته شدند. او به تنهایی در عمارت هلمز بزرگ شد و تا زمانی که به ۱۴ سالگی نرسیده بود فکر میکرد که مادر و پدرش عضو محفل ققنوس بوده اند. اما وقتی به سن ۱۴ سالگی رسید، با خواندن نامه پدرش متوجه حقایق شد و تصمیم گرفت راه پدر و مادرش را ادامه دهد و جان خود را برای اربابش فدا کند.

جایگزین بشه بی زحمت.

انجام شد.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۴ ۱۳:۰۴:۴۸
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۴ ۱۳:۰۵:۱۳

از من و روباهم دور شو! من بهت شک دارم!


پاسخ به: خانه ی جغد ها
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰:۲۳ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
هدویگ شروع کرد به ناسزا گفتن:
_هوهو هوق هوق!(بوق جغدی میشه هوق)
در این فکر بود که اگه غذای مروپ میشد کمتر افسرده می شد حداقل وقتی که مرد بهش میگفتن غذای مامان یا این که برگرده و با ساکورا خودکشی دونفره کنه ولی از شدت عصابانیت برنگشت و خواست وارد باشگاه بشه که این قدر ذهنش درگیر بود با سر خورد به در شیشه ایی باشگاه یه لحظه فکر کرد مرده ولی بدبختانه هنوز زنده بود!
اروم و با کمال دقت وارد شد دید که یه جغد مشکی نشسته رو یه قفس و داره برای یه مشت جغد مکمل غذایی معرفی میکنه .هدویگ جلو رفت و شروع کرد به فحش و ناسزا دادن :
-هوهو! هوهوهو! هوهوق ، هوق هو ؟!
که یعنی "این چه وعضیه ؟ این کاد ته نژاد پرستیه ! از کی تا حالا حق ما سفید ها رو خوردین ! بوق! ماحقمون رو میخوایم!"
جغد مشکی جواب داد:
-هو هو ! هوق هوق ؟ هوهوهو.
که یعنی "کی این و این جا راه داده ؟ بندازینش بیرون!
هدویگ هم جواب داد :
- هوهو! هوق هوق هو ؟ هوهو.
که یعنی "مادر نزاییده که هدوییگ رو بیرون کنه ! شما که همش باد هستین ! ورزشکارشم که بیاد نمیتونه منو بیرون کنه !"
جغد مشکی هم گفت: هوه ! هوهوهو.
که یعنی "که این طوریه ! بچه ها بریزید!"

این وسط یه جنجالی به پا شد که فقط مرلین می تونست جمعش کنه !




پاسخ به: دسته اوباش دهکده
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵:۳۹ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
درود

تاپیک دسته اوباش دهکده، هم اکنون رسما، شرعا و کتبا راه اندازی شد. این تاپیک ماموریت های دوره ای رو برای علاقمندان ماموریت ارائه خواهد داد. دوستانی که علاقمند به عضویت در دسته اوباش هستند در همین تاپیک اعلام کنن. پس از اعلام، آنها عضو دسته خواهند بود.

بدلیل اینکه این دسته، صرفا برای تقویت رول نویسی، آشنایی با سوژه ها و تقویت پست زنی راه انداخته شده و مملو از ماموریت ها و چالش های مختلف است، همه افراد پس از درخواست ورود تایید خواهند شد. اما بازهم ما یه ویرایش ته پستشون میزنیم که کلاس کار حفظ بشه. ناظر هم اصلا عقده ویرایش نداره.

نکته: پس از انجام سه ماموریت اصلی نام و اطلاعات شما در ویترین افتخارات اوباش ثبت و شما بعنوان عضو رده سوم شناخته خواهی شد و طی انجام ماموریت های بیشتر به ترتیب: عضو رده دوم، عضو رده اول، فرمانده و در آخر سردسته اوباش رتبه خواهند گرفت.


ماموریت اصلی اول:


ابتدا این پست رو می خونید و بعد یه سوژه از میون اتفاقایی که توی این رول افتاده انتخاب می کنید. سپس به این تاپیک می رین، یه پست می زنین و مخالف اون سوژه رو وارد می کنین.

نکات:
* نوع نوشتن برای ماموریت اول آزاده. میتونین طنز، جدی، ترسناک و هرجور دیگه ای که دلتون خواست بنویسین.

* پستی که می زنید باید حتما در غالب نامه ای باشه که گیرنده اش، سازمان اطلاعات و امنیت هاگزمید یا به اختصار ساواه باشه. نامه ای که به یه جای امنیتی می زنید چه غالبی داره؟ باقیش با خودتون!

* سوژه هایی که از بین پست داده شده انتخاب می کنید باید بعنوان عمل و یا عکس العمل باشه. یعنی حتما باید یه نهاد، فاعل و انجام دهنده داشته باشه.
نمونه:

نقل قول:
روح ارژنگ که از همه کوچک تر بود غرولندی کرد


غرولند کردن، مخالفت کردن و غرغر کردن همه از یه خانواده ان. پس مخالفش میشه موافق بودن! کسی که سوژه غرولند کردن رو انتخاب می کنه باید مخالفش، یعنی اعلام موافقت رو توی یه نامه به ساواه(سازمان اطلاعات و امنیت هاگزمید) بیاره.

و در آخر افرادی که این ماموریت رو به نحو احسن انجام بدن و در پیام شخصی، با فرستادن نماد "+-+" اعلام کنند، ماموریت بعدی رو دریافت می کنند.


ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۵ ۱:۰۴:۵۴
ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۵ ۱:۰۹:۵۲


Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


در آغوش روشنایی پروفسور!



پاسخ به: كتابخانه مكانيزم
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷:۲۲ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
اما به شدت سرش را تکان داد. می‌خواست به یاد بیاورد، اما نمی‌توانست. حتی نمی‌دانست چه چیزی را باید به یاد بیاورد. هر چند ثانیه یک‌بار صحنه‌‎های دویدن در جنگل و باران را می‌دید، و بعد نگاهش به لباس‌های خونی خودش می‌افتاد و دوباره چشمانش سیاهی می‌رفت.

الستور ناگهان با شدت چانه وی را گرفت و با چشمان سرخ فام و لبخندی عجیب که بسیار بی‌شباهت به لبخندهای همیشگی‌اش بود، به عمق چشمان اما خیره شد. صدایش به طرز عجیبی حالتی مانند ناله پیدا کرده بود و در آن اثری از آرامش همیشگی‌اش وجود نداشت.
- سعی کن... میدونم که میتونی به یاد بیاری.

و اما در سوی دیگر، گریفیندوری‌ها که از عقب و جلو توسط دامبلدور و مرلین حفاظت می‌شدند، به مقابل تابلوی باز شده رسیدند. در میان تابلو، شخصی خوابیده بود. جنایت آن‌چنان نفرت‌انگیز بود که تمام دیوارهای اطراف با خون تزئین شده بود و بوی تعفن حتی با وجود تازه بودن جنازه، به مشام می‌رسید.

دامبلدور اولین نفر با چوبدستی آماده در دست جلو رفت. مرلین همچنان در انتهای صف ایستاده بود، او نیز چوبدستی‌اش را در دست نگه‌داشته‌بود و با چشمان تیزبین‌اش اطراف را زیر نظر داشت.
چشمان آبی دامبلدور با دیدن جنازه پر از نفرت و تعجب شدند. شکم جنازه کاملا باز شده بود و تمام اجزای درونی‌اش بیرون کشیده شده بودند. صورتش کاملا از بین رفته بود، اما موهای سرخ و خونین‌اش، نشانه یک ویزلی را به او می‌دادند.
- پرسی...

دامبلدور نفس عمیقی کشید، به خودش مسلط شد و گفت:
- مرلین، تو این سبک قتل رو میشناسی؟

مرلین با احتیاط از میان دانش‌آموزان گذشت. هنوز هم به محیط اطراف اعتماد نداشت، به دامبلدور رسید و با دیدن جنازه، چشمانش از ناباوری پر شدند.
- الستور؟! ولی این غیر ممکنه! این سبک کشتن کار اونه، ولی اون که پیش ما بود!

مرلین و دامبلدور بدون اتلاف وقت، جنازه را همان‌جا رها کردند و از میان راهرو به سمت فضای کنار شومینه بازگشتند و با الستوری که به شدت چانه اما را گرفته‌بود و پوزخندی پر از نفرت زده بود، مواجه شدند. الستور با دیدن آن‌ها با آرامش اما را رها کرد، پوزخندش به سرعت تبدیل به لبخندی گرم شد، و گفت:
- فقط داشتم کمکش میکردم به یاد بیاره.


Smile my dear, you're never fully dressed without one






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.