هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شهربازي ويزاردلند!!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۷
کریس هم مانند دیگر محفلی ها خودش را به بیهوشی زده بود.یکی از مرگخوران که گویی به او شک کرده بود بالا سرش آمد.
-مردی؟

کریس پوکر فیس شد.
-الان انتظار داری من جواب بدم؟

مرگخوار با اینکه وظیفه اش را درست انجام نمیداد،اما قانع شد و به سمت گریک،پیرمرد بیهوش رفت.
-هوی!

لگد مرگخوار به کمر گریک خورد و صدای شکستن استخوان گریک آمد.
-وای...آخ...فرزند تاریکی این چه وضعه رفتاره؟خب میمیری بگی پاشو؟

بین دعوای گریک و مرگخوار،محفلی ها متوجه شدند که کسی دیگر به سمت آنها اشیا و میوه پرت نمیکند.مردم به صحنه خیره شده بودند و شعار سر میدادند.
-تنوع تنوع!

مرگخوران پوکرفیس به مردم منتظر خیره شدند،که اشلی از صحنه گریک و مرگخوار استفاده کرد.
-خب خب!دوئل داریم چه دوئلی!دوئل یک مرگخوار و محفلی روی صحنه شهربازی ما!

به نظر میرسید نظر مردم جلب شده باشد،اما گریک هنوز قضیه را نگرفته بود.
-خب حالا کی از ما قراره دوئل کنه؟

مرگخواران آمدند و محفلی ها را از روی صحنه کنار بردند تا گریک و مرگخوار روی صحنه بمانند.

-هی!من هنوز جا موندم رویه صحنه!بیاین منم ببرید!

مرگخوار چوبدستی اش را در اورد و به سمت گریک گرفت.
-پاشو دوئل کن محفلی!
-من؟

مرگخوار خندید.
-چیه میترسی؟

گریک که سنی ازش گذشته بود،به رگ محفلی،ریونی و تمامی رگ های دیگرش بر خورد.پس بلند شد و چوبدستی اش را در اورد.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: کتابخانه ی پروفسور اسلینکرد ( کتابخانه ی دیاگون )
پیام زده شده در: ۲۲:۱۳ دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۷
مکانی نامعلوم

رز دستش را به سمت لکه خون برد،زبانش را به سر انگشتش زد،این واقعا خون بود.
-باید پیدا کنم من بقیه رو هر چه زودتر!

رز به در جهتی که لکه خون کشیده شده بود دوید،دوید و دوید تا لکه خون دیگری دید و همینطور لکه های خونی که پشت هم ریخته شده بودند.
-حالش هست خیلی بد کسی که ریخته اینجا خونش!

چشمان رز گرد شد،قلبش تند و تند میزد و دهانش خشک شده بود.آن پنه لوپه بود که روی زمین افتاده بود،منشا خون ها.

دم در کتابخانه

همه محفلیون دم در کتابخانه ایستاده بودند.هری دستش را جلو آورد.
-دستتون رو بزارید رو دست من!

اول رون با تردید و سپس کریس دستش را روی دست هری گذاشت،بعد از این دو بقیه پشت هم دست هایشان را روی دست هم گذاشتند.

-بچه ها ما همینجا قسم میخوریم،یا هممون با هم میریم اونجا و...یا همینجا میمونیم!
-میریم!ما باید دوستامونو پیدا کنیم!

هری برای اولین بار در این چند روز لبخندی زد،و با بقیه وارد کتابخانه شدند.محفلی ها بدون هیچ حرفی وسط کتابخانه ایستادند و منتظر شدند.
...
...

هری فریاد زد.
-یعنی چی؟چرا نصف بچه ها رفتن و نصفمون هنوز اینجاییم!
-ما هم نمیدونم این کتابخونه چه مرگشه!

محفلی های باقیمانده در کتابخانه،نگران به یکدیگر نگاه میکردند.


اما در طرفی دیگر،همان مکان نامعلوم سفید،نصف دیگر محفلی ها دست یکدیگر را گرفته بودند و به سمت صدای گریه دختری میرفتند،صدای گریه ی رز.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۷
خلاصه مختصر و مفید:پروفسور دامبلدور و لرد ولدمورت هر دو تصمیم گرفتند به مقر مخالف هم بروند و اعضای آنها را جذب کنند،پروفسور مسابقه اسم فامیلی راه انداخت و فهمید وضعیت محفلی ها در اینستاگرام خراب است و بدون اینکه متوجه باشند پست های ضد سفیدی میذارن،لرد هم دستور داده ماتیلدا و پنه با هم دوئل کنند و بعد کریس معجون مرگی که درست کرده رو به برنده بده و خودشم اونو مزه کنه...
................................................................

خانه گریمولد

ماتیلدا و پنه آماده دوئل شدند.لرد لبخند زد.
-خب شروع بنمایید!

ماتیلدا و پنه همچنان به هم نگاه میکردند.

-بدویید دیگر!میدیم نجینی بخورتتان ها!

ماتیلدا چوبدستی اش را بالا آورد و ورد قفل باز کن را زد.
-خوبه الان؟

لرد پوکرفیس به ماتیلدا خیره شد.
-این ورد از لیست وردهای دوئل خارج است ماتیلدا،یک چیز دیگر بزن!

ماتیلدا نقشه ی خوبی را به سر پنه نیز انداخته بود،تظاهر کردن!تنها مشکل کریس بود که در گوشه ای واقعا داشت معجون مرگ با کیفیتی میساخت.
-خب حالا یه تیکه از ریسه قلب اژدها...
-پیس پیس!کریس!

کریس همچنان سرگرم معجون بود.
-کریس!
-هی پنه لوپه حواست را به دوئل بده!

و همین حرف لرد کافی بود تا کریس بفهمد پنه داشت او را صدا میکرد.بلی کریس از هوش ریونکلاوی خود استفاده کرد و نقشه ای کشید.
-لرد!
-بلی کریس؟چرا وسط دوئل مزاحم میشوی؟
-لرد،دلتون میخواد معجون مرگ،قبل از کشتن طرف مذکور رو عذاب بده؟

لرد دستی به چانه اش کشید.
-بلی!
-دلتان میخواهد اجزای بدن فرد مذکور قبل از مرگ به شکل وحشتناکی تجزیه شود؟
-بلی بلی!

کریس در مقابل نگاه هاج و واج ماتیلدا و پنه لبخندی زد.
-دلتان میخواهد...

لرد از جایش بلند شد.
-فقط بگو چگونه کریس؟
-خب،ما نیاز به یه...یه نیش مار داریم!وقتمونم کمه،تا پنج دقیقه دیگه معجون تموم میشه،پس باید اولین ماری که دیدید رو نیششو بکنید!

لرد دنبال اولین ماری که باید میدید گشت و کسی را جز نجینی هراسان ندید.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۷
کریس،ماتیلدا و پنی در جعبه خوابیدند و آماده شدند تا شعبده باز آنها را نصف کند.

-بچه ها حلالم کنید!
-حلالت کردم کریس!

کریس تکانی به خودش داد.
-با ماتیلدا بودم.

پنی پایش را درون جعبه آورد و لگدی به کریس زد.
-تو منو بیشتر دق دادی یا این ماتیلدا رو؟

ماتیلدا که بین کریس و پنی افتاده بود عصبانی شد.
-بسه دیگه!منو وارد این بازیای کثیف نکنید!

شعبده باز امد و اره برقی اش را درآورد.

-بچه ها مطمئنین میخواین اینکارو بکنید؟
-پس چی؟امتحان بدیم؟

شعبده باز با ذکر صلوات کار خود را شروع کرد...
...
...
چند دقیقه بعد پنه،ماتیلدا و کریس صحیح و سالم بیرون جعبه بودند،مثل اینکه شعبده باز خیلی خوب کارش را بلد بود،او سه محفلی را نصف کرد ولی دوباره به حالت عادی برگرداند،مثل شعبده باز های واقعی!

پنه دست شعبده باز را گرفت و حرکت کرد.
-ببین تو اسمت گادفریه و قراره بری سر امتحان تقلب کنی،اکی؟

شعبده باز چاره ی دیگری نداشت.کریس و ماتیلدا به دنبال پنه رفتند و به سمت گریمولد آپارات کردند.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: ویلای صدفی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۷
کریس،گریک و ماتیلدا چوبدستی شان را بیرون آوردند.مرگخواران چهار نفر بودند.

-ای احمقا!فکر کردید میتونید مارو تو جایی که برای خودمونه شکست بدید؟

کریس عرق ریزان به فنریر گری بک خیره شد.
-از اولم میدونستم کار شماست.

مرگخواری دستش را به هم زد و خندید.
-پس میخواستی کار کی باشه جناب کارآگاه؟

مرگخوار دیگری چوبدستی اش را به صورت ماتیلدا نزدیک کرد.
-راستی دختر کوچولو پروفسورتون کجاس؟به این زودی جا زد؟این بود قوی ترین جادوگرتون...

کریس چوبدستی اش را در اورد ولی مرگخوار سریع تر بود.
-اکسپلیارموس!

چوبدستی کریس در دستان مرگخوار افتاد.
-چیه؟نکنه پروفسور جا نزده؟نکنه نترسیده؟

کریس نیشخندی زد.
-میتونی پشت سرتو نگاه کنی!

مرگخواران سراسیمه برگشتند و به پشت خود نگاه کردند،ولی هیچکس آنجا نبود.کریس قهقهه سر داد.
-میبینید؟!حتی از اسمشم میترسید!

مرگخوار چوبدستی کریس را بین دستانش گرفت و...آن را شکست.لبخند روی لبان کریس خشکید.
-چیه دیگه نمیخندی؟

طرفی دیگر کوچه تاریک

هرمیون جلوی آدر ایستاد.
-اگه میخواید اونو ببرید آزکابان باید از رو جنازه من رد شید!
-چی شده تو انقدر طرفداری آدر رو میکنی؟

هرمیون دستش را از پشت به طرف آدر برد،به طوری که لودو و ادوارد نبینند.
-چون اون تنها امیدمون برای رفتن پیش بچه هاس!
-میدونی هرمیون...

اما قبل از اینکه لودو حرفش را تمام کند آدر دست هرمیون را گرفت و هردو آپارات کردند.




Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: زمين «كوييديچ كوچيك» گريمولد
پیام زده شده در: ۰:۴۱ شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۷
منvsلودو بگمن
...................................

در زندان پشت سر دو محفلی بسته شد،کریس و گریک.
زندانیان که اغلب مرگخوار بودند با تعجب به آن دو خیره شدند و بعد فقط خندیدند.
-اینجا چیکار میکنین جوجوها؟
-نکنه پاستیل دزدیدید گوگولیا؟

گریک ایستاد و گلویش را صاف کرد.
-اهم...سلامتی زندونیای بی ملاقاتی،سلامتی اون باغبونی که زمستونو بیشتر از بهار دوس...

تلاش گریک برای شاخ نشان دادن خودشان ناموفق بود،از کدو حلوایی هایی که به سمت آنها پرتاب میشد این را فهمیدند.
خوشبختانه قبل از آنکه گریک و کریس بدست زندانیان کشته شوند،به سلول خودشان انداخته شدند.
-هی دل غافل!کی فکر میکرد یه روز ما بیفتیم زندون؟
-اونم به خاطر یه سوئ تفاهم مسخره!چرا اون کارآگاه فکر کرد ما دزدیم؟

گریک کیفش را زیر تخت انداخت.
-خب شاید دزد واقعی خوب نقششو بازی کرد.
-شما نمیخواین خفه شین؟

صدایی مانند صدای کرگدن از تخت بالا آمد و سپس موجودی هاگرید مانند روی تخت نشست.
کریس زیر تخت پناه گرفت،مرد غول مانند به گریک نزدیک شد،طوری که نفسش موهای گریک را تکان میداد.
-معلومه که خفه میشیم،شما جون بخواه!

سپس دستش را به سمت مرد دراز کرد.
-گریک الیواندر،همسلولی جدید!

مرد غول مانند بدون اینکه به گریک توجه کند به تختش برگشت.
......
......
کریس و گریک همان موقع فهمیده بودند باید از زندان فرار کنند،اما وقتی اعلامیه کوییدیچ درون زندانی را دیدند راه فرار را پیدا کردند.

برقراری دوباره مسابقات کوییدیچ:
1)مسابقات چهار جانبه مجددا از فردا برگزار خواهد شد.
2)تیم ها تا امروز فرصت دارند درخواست بدهند،تعداد بازیکنان باید سه نفر باشد.
3)اعضای تیم قهرمان از زندان آزاد میشوند باید زمان حبسشان را در تیم کوییدیچ ارتش بازی کنند.
رییس زندان،جک بولف.

حالا کریس و گریک یک تیم برای مسابقات آماده کرده بودند و روز اولین مسابقه بود.
کریس جارویش را برداشت.
-گریک یار سوممون کیه؟میشه به منم بگی؟
-سوپرایزه!

صدای در رختکن آمد.
-سلام!

مرد غول مانند یار سوم آنها بود،کریس فکر نمیکرد گریک همچین کاری بکند.
...

لودو بگمن گزارشگر افتخاری مسابقات بود.
-خب خب خب!امروز شاهد مسابقه جذاب بین تیم گل های خندان و تیم خونخوران هستیم!

از اسم تیم ها معلوم بود وضعیت خوب نیست.کریس که مهاجم بود توپ را برداشت و به سمت حلقه برد.

-برو کریس!

اما کریس نتوانست برود.زیرا مدافع تیم خونخواران با چوبش محکم به صورت کریس زد.

-هی این خطاس!

گریک به سمت داور رفت...اما متوجه شد که داوری وجود ندارد که بخواهد به سمت او برود.

خون زمین را پر کرده بود،و همینطور گوشت و موی کنده شده کریس و گریک.
تنها نکته مثبت تیم گل های خندان مرد غول مانند بود که بدون حرکت جلوی حلقه ها ایستاده بود و هیچکس نمیتوانست توپ را وارد دروازه کند.

-خب حالا گریک الیواندر پای مهاجم حریف رو از دهنش در میاره.همچنان گل های خندان صفر خونخواران صفر!
بالاخره سر و کله ی اسنیچ پیدا شد!

کریس و گریک سعی کردند به سمت اسنیچ بروند که دوباره با پنجه بوکس دروازه بان مواجه شدند و البته متوجه شدند تیم ها جستجوگر ندارند و هریک از اعضا میتوانند اسنیچ را بگیرند.کریس قرمز شده بود،مهاجم و مدافع تیم خونخواران داشتند به اسنیچ میرسیدند.

-هی!این مسابقه پاک نیست!

و این برگ برنده تیم گل های خندان بود.بازیکنان خونخوارن با این حرف کریس از شدت خنده جارویشان را گاز میگرفتند و در همین حین بود که در عین ناباوری گریک اسنیچ را گرفت...

بعد از مسابقه ماموران تیم گل های خندان را تا سلول اسکورت کردند که برای مسابقه فینال زنده بمانند.
آن شب با وجود همه آسیب ها در سلول شادی برپا بود.
...

فردا اعضای تیم گلهای خندان به سمت رختکن رفتند.
-با تیم استخوان شکنان بازی داریم؟
-هه!ما خونخوارانو بردیم!

کریس در اتاق جارو را باز کرد.
-تازه دروازه بانمونم گل نمیخو...

کریس به اتاق جارو ها خیره شد،که خالی از هر جارویی بود.
تیم مقابل جاروهای آنها را دزدیده بود.

-یعنی چی؟هیچ جارویی دیگه ای تو این زندان کوفتی نیست؟

گریک قطره های اشک را از گونه اش پاک کرد.
-اون دوتا هم از خونمون اورده بودن!تو این زندان هیچی نیست!

-تیم گلهای خندان به دلیل شرکت نکردن در مسابقه سیصد به هیچ نتیجه را به تیم استخوان شکنان واگذار کرد!

کریس و گریک به همراه مرد غول مانند در جایگاه تماشاچیان نشسته بودند و به لودو بگمن نگاه میکردند.
-خب کاپ علاوه بر کاغذ آزادی از زندان به اعضای این تیم تعلق میگیره!

کاپیتان تیم استخوان شکنان میکروفون را گرفت.
-ما با شایستگی بردیم،نابودشون کردیم،ولی چیزی که هست اینه،ما نمیخوایم از اینجا بریم!

صدای کف و سوت زندانیان آمد.

-آره!ما عاشق اینجاییم!

لودو بگمن میکروفون را گرفت.
-خب پس طبق قانون جایزه تقدیم میشه به تیم دوم!یه کف مرتب!

البته که هیچکس برای تیم گلهای خندان کف نزد.اما این چیزها برای کریس و گریک مهم نبود،آنها آزاد شده بودند.


ویرایش شده توسط كريس چمبرز در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۱۱ ۰:۵۳:۴۰

Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۹۷
کریس آن روزهای اولی که آقای الیواندر به محفل آمده بود را یادش میامد،لحظه به لحظه.
آن لحظه که گریک وارد شده بود و با دامبلدور حرف زده بود،که میخواهد محفلی شود.

فقط کریس،پنه و ماتیلدا در خانه گریمولد بودند،وقتی گریک آمد و سر سفره نشست،کریس در همان لحظات چیزی در چشم هایش دید،شاید او پیر بود اما کریس برق صمیمیت را در چشمانش دید،فهمید که میتواند با او رفاقت کند.
همینطور هم شد،گریک و کریس کم کم یخشان آّب شد و مانند دو پسر همسن رفیق شدند.
....
-هی گری!
-چیه کریس؟
-نظرت در مورد یه شوخی وحشتناک با بچه ها چیه؟
آن شب کریس وانمود کرد که نفوذی مرگخواران است و گریک را کشته،گریک آنقدر خوب نقش مرده را بازی کرد که همه باور کردند،کریس میتوانست قسم بخورد اگر گریک پنه لوپه را نمیکشید او واقعا میخواست کریس که قهقهه میزد را از پنجره به پایین پرت کند.

کریس یاد ماموریت محفل افتاد که با گریک چه گندی زدند.پروفسور برای اولین بار سر کریس داد زد،البته اگر سنی از گریک نگذشته بود سر او هم این بلا را میاورد.

حالا بعد از آن همه رفاقت ها و خنده ها،گریک هم داشت میرفت،مانند پنه که به ماموریتی پنج ماهه رفت،گریک هم اعزام میشد،تا چند روز دیگر.و حالا کریس میماند و کریس.ماتیلدا،لودو و گادفری درک میکردند این روزها کریس ناراحت است،
اول پنه رفته بود و حالا گریک.صمیمی ترین دوستان کریس در محفل.

حالا کریس باید پنج ماه منتظر میماند تا ماموریت تمام شود،تمام شود و دوباره خوشحالی به گریمولد بازگردد،نه اینکه بدون آنها گریمولد شاد نباشد،اما به قول پنه لوپه، ترکیب کریس و گریک بی نظیر ترین ترکیب برای خنده و شادی است.

کریس در اتاقش نشسته بود و همچنان فکر میکرد،تا جغدی آمد دم پنجره،نامه از گریک بود.

((سلام کریسی!خوبی؟میدونم الان داری اشک میریزی در غم دوری من...باشه حالا شایدم در اون حد برات مهم نیست،به هرحال ناراحت نباش!من هدف خیلی بزرگی دارم!هم من و هم پنه،هدف خیلی خیلی بزرگی داریم.دعا کن که بهش برسیم،اونوقت سربلند برمیگردیم و دوباره جمعمون جمع میشه،مطمئن باش سالم و سرحال برمیگردیم،به بچه های دیگه هم این حرفارو بگو،بگو برامون دعا کنن،از مرلین بخوان که ما به هدفمون برسیم!دلم برات تنگ میشه و برای بقیه بچه ها،امیدوارم دل شما هم برام تنگ بشه!
به بهترین دوست،کریس
گریک الیواندر))
کریس لبخندی زد،سپس نامه را پاره کرد و درون سطل آشغال ریخت.
-گریک انقدر لوس نیست...گادفری باید بیشتر فکر میکردی!


ویرایش شده توسط كريس چمبرز در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۱۰ ۲۲:۰۸:۵۳

Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: زمين «كوييديچ كوچيك» گريمولد
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ چهارشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۷
منvsماتیلدا استیونز(دوستانه)
........................

کریس در رختکن لباسش را پوشید و چوب پنه لوپه که مدافع بود را داد.لایتینا که کاپیتان بود همه بچه هارا جمع کرد تا شروع به صحبت کند.
-خب!بچه ها همتون میدونین این آخرین بازی ما با اسلیترینه،و هرکدوم از ما ببره قهرمان جام کوییدیچ میشه...
-و همینطور جام هاگوارتز!

لایتینا صحبتش را از سر گرفت.
-آره کریس،چون ما اولیم و اسلیترین دوم،با امتیاز کوییدیچ قهرمان مشخص میشه.پس بازی خیلی خیلی مهمه.بچه ها عزمتون رو جزم کنید،ما دوتا مهاجم عالی مثل کریس و ادوارد داریم،دوتا مدافع بی نظیر مثل پنه لوپه و لینی و از همه مهمتر یه دروازه بان عالی که تازه سال اولشه که به هاگوارتز اومده و این همه استعداد داره!

پسرک ریزه میزه قرمز شد.
-خودتم هستی لایتینا،یه جستجوگر.
-آره جیمز معلومه که هستم!جیمز من میدونم تو امروز هیچ گلی نمیخوری!

جیمز لبخند بیروحی زد.
...

با سوت مادام هوچ بازی شروع شد.اسلیترینی ها بازی را به زمین ریونکلاو کشاندند اما پنه بلاجر را به سمتشان فرستاد.

-گل اول برای ریونکلاو!

صدای سوت و فریاد ریونکلاوی ها به هوا رفت.دیوید،مهاجم اسلیترین از وسط زمین توپ را محکم به سمت دروازه پرت کرد به امید اینکه گل شود،صدای خنده همه بلند شد...البته تا وقتی که جیمز به طور حیرت انگیزی نتوانست توپ را بگیرد.

-جیمز اشکال نداره،ادامه بده پسر!
بلاجر به کریس خورد و توپ دست اسلیترینی ها افتاد.

-گل برای اسلیترین!

اسلیترینی ها جیغ و داد میکردند و شکلک در میاوردند.کم کم شعاری قدیمی که برای دروازه بان ها خوانده میشد توسط هواداران اسلیترینی شروع شد.
-جیز شاه ماست،جیمز شاه ماست،دروازه رو باز میزاره،تا اسلیترین گل بکاره!

جیمز قرمز شده بود.و اگر کسی توجه میکرد،قطره های اشک از گونه اش سرازیر میشد.

-و گل بعدی برای اسلیترین!اسلیترین صد به بیست جلوعه!

روحیه همه بچه ها از بین رفته بود،کریس و ادوارد که به قول لایتینا مهاجمان عالی بودند تنها دو گل زده بودند و مدافعان بینظیری مثل لینی و پنه بلاجرها را به حال خود رها کرده بودند.

-گل برای اسلیترین!
-گل برای اسلیت!
-گل!

آوای تکراری ((گل برای اسلیترین))که توسط گزارشگر دقیقه به دقیقه تکرار میشد روی مخ بازیکنان ریون بود.

تا اینکه لایتینا به سمت نقطه ای هجوم برد،جستجوگر اسلیترین اصلا حواسش به لایت نبود،زیرا داشت برای تماشاگران ژست میگرفت.سکوتی در کل استادیوم برپا شد،بازیکنان و طرفداران همه به لایتینا که روی زمین افتاده بود خیره شده بودند...
و لایتینا اسنیچ را از لای دستانش بیرون آورد!

موج همهمه بینظیر بود.کریس فریاد زد،پنه جیغی کشید و لینی را در آغوش کشید،فقط جیمز بود که بی حرکت ایستاده بود.
چند دقیقه طول کشید تا ریونکلاوی ها بفهمند که چرا اسلیترینی ها نیز همراه آنها شادی میکردند،آن هم وقتی بود که کریس با انگشت به تابلوی نتایج اشاره کرد.

اسلیترین صد و هشتاد-ریونکلاو صد و هفتاد

جیمز آنقدر گل خورده بود که حتی با صد و پنجاه امتیاز اسنیچ هم ریون شکست خورده بود.
هیچکدام از بازیکنان در رختکن با هم حرف نزدند و آن شب تالار ریونکلاو در سکوتی مرگبار غرق شد.

فردای آن روز میشد مدال ها و پوستر های ((جیمز خائن))را روی در و دیوار تالار ریونکلاو و حتی تالار عمومی هاگوارتز دید.هیچکس با جیمز حرف نمیزد،حتی سر میز غذا نفرات کناری جیمز ترجیح دادند روی زمین غذا بخورند.

سال ها گذشت و بچه های تیم کوییدیچ از مدرسه فارغ التحصیل شدند. هیچ یک از آنها تا زمانی که در پیام امروز خبر مرگ پدر جیمز را شنیدند و بلافاصله نامه او را نیز دریافت کردند متوجه نشدند چرا جیمز آن روز آنکار را کرد.

پدر جیمز محفلی بود و اسیر در دست مرگخواران.از قضا پدر یکی از اسلیترینی ها مرگخوار بوده و با دیدن کوچکی جیمز،او را تهدید کرده که اگر خوب بازی کند خون پدرش پای خودش است،جیمز هم به شکل احمقانه ای باور کرده و ترسیده بود. بالاخره بعد از چندسال پدر جیمز توسط مرگخواران کشته شده بود.

مشکل جیمز این بود که او خیلی کوچک بود،برای دروازه بانی،در اصل آن اتفاق تلخ تقصیر همه اعضای تیم بود به جز جیمز،آنها باید از جیمز محافظت بیشتری میکردند و بیشتر به او نزدیک میشدند.
بله،جیمز خیلی کوچک بود.



ویرایش شده توسط كريس چمبرز در تاریخ ۱۳۹۷/۱۲/۱ ۲۰:۳۲:۰۲

Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: ویلای صدفی
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ پنجشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۷
خانه شماره دوازده گریمولد

آدر ادوارد و هرمیون چندین ساعت بود که مشغول فکر کردن بودند،بالاخره ادوارد سکوت را شکست.
-فهمیدم.
-چی؟فهمیدی کجان؟
-نه،فهمیدم که ما نمیتونیم بفهمیم،باید بریم پیش یکی که...

آدر ادامه داد.
-که با تجربه باشه،ولی وقتی پروفسور دامبلدور نیست،کی؟

هرمیون از روی صندلی بلند شد و یکی از کتابهای قفسه را برداشت.
-ما باید بریم خانه ریدل.

ادوارد و آدر همزمان گفتند:
-چی؟
-خونه ریدل،اونجا میتونیم متوجه شیم این اتفاقات کار مرگخوارها هست یا نه و اینکه چجوری باید بچه ها رو پیدا کنیم.

ادوارد با تعجب به هرمیون نگاه کرد.
-چجوری بریم اون تو هرمیون؟امکان داره؟
-بله داره!من فکر میکنم با توجه به کارهای اخیر آدر،اون میتونه نقش یه محفلی که میخواد مرگخوار بشه رو بازی کنه،نه؟

آدر دیگر تحمل نداشت،صورتش مانند سیب های روی میز سرخ شد.
-بسه دیگه!شما متوجه نیستین؟!من از عمد اون کارا رو نکردم!و در ضمن دوست ندارم حتی یه لحظه پیش مرگخوارا...

ادوارد دست آدر را گرفت،اما آدر دست او را پس زد.

-چرا متوجه نیستی آدر؟برای محفل!

آدر ژاکتش را از روی چوب لباسی برداشت و به سمت در خروج رفت.
-برید به درک!هم شما هم محف...
آدر حرفش را برید،سپس در را باز کرد و بیرون رفت.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱:۲۲ یکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۷
پنه لوپه،کریس و ماتیلدا به عنوان هیئت داوران روی صندلی نشسته بودند و بازیگران پشت هم وارد اتاق میشدند.

-ما مرد میخوایم!مرد!نمیتونی از روی تابلو ی دم در بخونی؟

پنه برخوردی بس خشن با بازیگر زن بی نام و نشان کرد و اورا به بیرون فرستاد.
-بعدی!

پسری وارد شد.

-خب،الان مثلا یه شعبده باز رو بازی کن!

پسر حرکاتی عجیب انجام میداد،حرکاتی که گادفری هیچوقت نمیکرد،مثل اینکه مفهوم شعبده باز را غلط برایش تعریف کرده بودند.
سه چراغ قرمز نتیجه کار پسرک بود.( )

نفر بعدی در بدو ورود به سمت میز داوران رفت و مقداری پول بی زبان در مقابل آنها گرفت،کریس هم خشن او را پس نزد و برعکس با خوشرویی پول را گرفت و سپس با سخنرانی درباره با عشق نبودن این کار مرد را بیرون کرد.

نفر بعدی یک گرگینه بود که قبل از داد زدن پنی معلوم شد که آمده است تا آب بخورد و برود.
...
نفرات آمدند و رفتند و در آخر پسری با شباهت زیاد به گادفری وارد شد.

-شعبده بازی کن!

پسر عالی بود،شبیه گادفری بود،خوب نقش شعبده باز را بازی میکرد اما...

متاسفانه پسرک که در نقش خود بسیار فرو رفته بود فکر کرد میتواند مانند یک شعبده باز واقعی خودش را نصف کند و دوباره به حالت عادی برگردد.البته مرحله اول این شعبده را که خوب انجام داد،کاملا دقیق از وسط نصف شده بود.

پنه جیغ زد.
-یعنی چی؟یه بازیگر درست حسابی اینجا ندارین؟به اینا هم میگن بازیگر؟

مسئول حراست وارد اتاق شد و پنه سریع مانند بچه های مظلوم روی صندلی نشست،در نتیجه مرد یقه کریس را گرفت.
-برای چی داد میزنی بچه؟
-آقا ما...ما یه بدل میخوایم ولی شما ندارین!

مرد یقه کریس را ول کرد.
-خب برای بدل باید برید ساختمونه بدل ها!همین بغل.

چشمان ماتیلدا گرد شد.
-چی؟
-بله،همه بدلا توشن،بدل آدمای معروف،رضا پرستش هم اونجاس!
-رضا پرستش کیه؟
-بدل مسی دیگه!
-مسی کیه؟ظروف پانزده پارچه مسی آگرین رو میگی؟

مرد پوکر فیس به افق رفت و همانجا محو شد.

-خب بریم ساختمون بدل ها دیگه!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.