هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

نوزدهمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو

فعالیت ستادهای انتخاباتی و تبلیغاتی کاندیداهای نوزدهمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو از 30 اردیبهشت آغار شده و تا پایان روز 3 خرداد ادامه می‌یابد.

قوانین تبلیغات تابلوی اعلانات


ستادهای انتخاباتی




پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۷
سلام استاد

1. ویژگی‌های خودتون، اعم از ظاهری و باطنی رو در نظر بگیرین و براساس اون بگین اگه قرار بود جانورنما بشین، جانوری که بهش تبدیل می‌شدین چی بود. شکل و رنگ و سایز و هرچی از جانورتون لازم می‌دونین رو توصیف کنین. (5 امتیاز)

من اگه قرار بود جانورنما بشم، یه خرگوش سفید و کوچولو رو انتخاب میکردم. چون من در کل از حیوونای کوچولو و بامزه و پشمالو خوشم میاد.
به نظر من خرگوشا حیوونای مهربونی هستن و این ویژگی مشترک بین من و خرگوشه. و همچنین قدرت دوندگی زیادی داره.
یکی دیگه از علت هایی که من خرگوشو انتخاب کردم، اینه که چون حیوون کوچولوعیه راحت میتونه هرجا که بخواد قایم بشه.
درکل، خرگوش موجودیه که نسبت به حیوونای دیگه ویژگی های مشترک بیشتری با من داره.

2. فرض کنین گروهی از مردم بی‌فرهنگ شما رو با یه جانور واقعی اشتباه گرفتن و بهتون حمله می‌کنن. تصویری از خودتون در حالتی که جانورنما هستین و حسابی لت و پار شدین بکشین! (5 امتیاز)

خب چون فرستادن عکس خیلی سخته و من حتی فکر نمیکنم راهشو بلد باشم، پس فقط توصیفش میکنم و امیدوارم که شما قبول کنین:
چندتا از بچه های شر و شیطون ریختن سر من و منو توی قفس انداختن. بعد با هرچی که به دستشون میومد بهم ضربه زدن و کلی زخمیم کردن. بعد یه مدت که دیگه هیچ روش جدیدی واسه ازار و اذیت من پیدا نکردن، منو ازاد کردن و رفتن.
الان، من، خرگوشی هستم که کمابیش رنگ سفیدش ازخون خودش قرمز شده، یکی از گوش هاش کج و یه پاش هم زخمی شده و واسه راه رفتن لنگ میزنه!


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۷
1- توی پست غیر رولی با محدودیت حداقل پنج خط ( یک پاراگراف) و کمتر از ده خط ( دو پاراگراف) بنویسین با این معجون چیکار می‌کنین. در واقع وقتی که ویبره زدن رو یاد گرفتین، چه استفاده‌ای ازش می‌کنین. (7نمره)

خب، من هروقت که سردم بود و پتویی در دسترس نداشتم، از این معجون استفاده میکنم تا ویبره برم و گرمم بشه.
یا وقتایی که بخوام اطرافیانم رو بترسونم تا فکر کنن من یه بیماری لاعلاج گرفتم و رو به مرگم، از معجون ویبره زن استفاده میکنم تا بعدش هار هار بهشون بخندم!
وقتایی هم که بخوام بدون این که زیاد خسته بشم ورزش کنم، با کمک معجون ویبره زن این کارو انجام میدم.

2- رز از کجا و چگونه هکتور ویبره زن عمده‌ای گیر آورد؟ (3نمره)

اقای هکتور بعد از این که معجون ویبره زن رو اختراع کرد، اسم خودشو روش گذاشت؛ بخاطر همین ما الان میگیم هکتور ویبره زن!
یه روز، رز زلر که به معجون ویبره زن احتیاج داشت، تصمیم گرفت که به خونه ی هکتور بره.
وقتی که به اونجا رسید، خیلی محترمانه از هکتور درخواست کرد که یه ذره از اون معجونشو بهش بده. هکتور با کمال میل قبول کرد و بهش گفت که فقط یه شرط داره، اونم اینه که باید به صورت عمده ای ببره و نمیتونه یه ذره بهش بده.
رز که چاره ی دیگه ای نداشت، قبول کرد و بدین ترتیب صاحب هکتور ویبره زن عمده ای شد!


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۳:۱۳ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۷
در یک صبح افتابی، من، نیمفادورا و ارنی در محوطه ی هاگوارتز درحال قدم زدن و صحبت کردن بودیم.
نسیم ملایمی می وزید و عطر گل های بهاری را با خودش به این سو و ان سو میبرد و نوک درختان بلندقامت جنگل ممنوعه را به تاب خوردن و بازی کردن وا می داشت.
حرفی از طرف نیمفادورا باعث شادی و خوشحالی من و ارنی شد.
- هی بچه ها، یادتون که نرفته امروز جلسه ی اخر دفاع در برابر جادوی سیاهه؟
پاک یادم رفته بود. با نگاهی به ارنی متوجه شدم که او نیز یادش نبود. از تصور این که بالاخره این کلاس با همه ی موقعیت های خطرناکش و تکلیف های سختش به پایان میرسید گل از گلم شکفت.

بعدازظهر، همراه با ارنی و نیمفادورا و بقیه ی بچه ها جلوی در بسته ی کلاس منتظر بودیم. بعد از گذشت چند دقیقه، در کلاس باز شد و چهره ی شاد و سرخوش پروفسور بونز پدیدار شد.
با نگاهی حاکی از تعجب به بقیه نگریستم، چرا که پروفسور بونز به ندرت شاد بود و این اولین باری بود که تا این حد سرحال بود. جلوی پروفسور پاتیل بزرگی درحال جوشیدن بود که رنگ تیره و بوی زننده ای داشت. در کنار پاتیل شیشه ی کوچکی پر از ماده ی شفاف به چشم میخورد.
پروفسور با صدای بلندی شروع به صحبت کرد:
- دانش اموزای عزیزم! شما با بزرگترین جادوگر قرن رو به رو هستید! جادوگری که تونست برای زهری که تابه حال هیچ پادزهری نداشته، پادزهری قوی بسازد.
توی این پاتیل سمی هست که با خوردن حتی یک قطره از اون به خوابی ابدی فرو می رید. تاکنون هیچ پادزهری وجود نداشته که بتونه بر این زهر غلبه کنه. اما من با به کار بردن سخت ترین و پیچیده ترین جادوها پادزهری ساختم که اثرات زهر رو بطور کامل از بین میبره.
توی این جلسه، به علت اینکه اخرین جلسه ایه که باهمیم، من میخوام طرز تهیه ی این معجون استثنایی رو به شما اموزش بدم. اما قبل از شروع درس، خودم این معجون رو امتحان میکنم تا همتون شاهد قدرت خارق العادش باشین!

بعد از این سخنرانی، پروفسور بونز مقداری سم را از داخل پاتیل برداشت و درون لیوانی ریخت. سپس با نگاهی لبریز از شادی و شعف لیوان را سرکشید و بلافاصله بطری شیشه ای را نیز خورد.
من، نیمفادورا، ارنی و بقیه ی بچه ها، همگی منتظر اتفاقی بودیم؛ اما یک اتفاق خوب، نه اتفاقی که چندی بعد رخ داد!
پروفسور بونز با تکانی مختصر به زمین افتاد و سپس شروع به لرزش شدیدی کرد. هیچ کس کار خاصی انجام نداد یا به دنبال کمک نرفت، زیرا همه منتظر اثر پادزهر بودند.
پروفسور به خس خس شدیدی افتاد و جویده جویده حرفی زد:
- مثل اینکه... من.... دچار.. مشکلی... شده بودم... پادزهر.... دستورالعمل.... غلطی.. داشت...بخاطر همین... اثر... نکرد..

سپس پروفسور بونز کم کم به تکه های ریزی تبدیل شد و به هوا رفت و از نظر ناپدید شد. اندکی بعد، جز چند تکه لباس چیزی بر صندلی وجود نداشت!

با وحشت نگاهی به نیمفادورا و ارنی انداختم و با قیافه های ماتم زده ی انان مواجه شدم. سرانجام با صدایی که از ته گلویم در میامد گفتم:
- خب، مثل اینکه سرنوشت این یکی استادمون اینجوری بود. میدونستم سال بعد دیگه اینجا نیست ولی فکر نمیکردم اینجوری بره، من فکر میکردم خیلی راحت و بی دردسر استعفا بده و بگه از این شغل خسته شده!
ارنی و نیمفادورا به نشانه ی موافقت سر تکان دادند.
_ فقط امیدوارم سال بعد استادمون به طرز بهتری از هاگوارتز بره!
من و نیمفادورا در جواب به ارنی سری تکان دادیم و همراه با بقیه ی دانش اموزان بهت زده به بیرون از کلاس رفتیم تا خبر چگونگی از بین رفتن پروفسور بونز را به بقیه بدهیم.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۰:۳۱ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۷
سلام پروفسور تورپین

1- بسته به چه عواملی رنگ مه توی گوی عوض میشه؟

خب، میدونین، هرچیزی یه روشی داره واسه کارش. گوی پیشگویی دوتا روش داره؛ یا با توجه به اینده ی شما تغییر رنگ میده؛ مثلا اگه اینده ی شومی در پیش داشته باشین رنگش تیره میشه!
یا اینکه در اثر برخورد انگشتای هر فرد تغییر رنگ میده. همونطور که اثر اگشت ادما با هم متفاوته، رنگ مه توی گوی هم برای هر کسی با بقیه فرق داره!

2- چرا گوی پیشگویی گرده؟

اینم باز دوتا دلیل داره. دلیل اولش اینه که ما وقتی میخوایم پیشگویی کنیم، بالای گوی به فاصله ی چند سانتی متری با دستمون یه سری حرکات میزنیم که عمل پیشگوییمونو جذابتر کنیم! حالا اگه گوی ما زاویه نداشته باشه این حرکات بهتر میشن. بخاطر همین سازندگان گوی ها تصمیم گرفتن که اونارو گرد بسازن!
دلیل دوم گرد بودن گوی ها هم اینه که ما راحت تر بتونیم پرتشون کنیم تو صورت ماگلا!


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۷
نام: سدریک
نام خانوادگی: دیگوری
نام پدر: آموس
رتبه ی خون: اصیل زاده
گروه: هافلپاف
مشخصات ظاهری: قد بلند، موهای مشکی، چشمان خاکستری، بینی کشیده و قلمی
مشخصات اخلاقی: بی اندازه مهربان و عادل، دارای اخلاقی نرم و دوست داشتنی
مشخصات چوبدستی: چوب زبان گنجشک، موی دم تک شاخ نر در وسط آن، طول سی سانتی متر، بی اندازه انعطاف پذیر
جاروی پرنده: نیمبوس دوهزار
پاتروناس: گورکن
بوگارت: مرگ پدر
من، سدریک دیگوری، دانش اموزی تحصیل کرده در مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز بودم که در گروه هافلپاف درس میخواندم و به مقام ارشدی نیز دست یافتم. مدتی در تیم کوییدیچ هافلپاف در مقام جستجوگر و کاپیتان بازی کردم و تنها کسی بودم که توانست زودتر از هری پاتر گوی زرین را بگیرد؛ البته با در نظر نگرفتن حضور دمنتورها در زمین و بیهوش شدن هری!
صمیمی ترین دوست من چو چانگ نام داشت، و دوست داشتن چو، وجه مشترکی بین من و هری به حساب می امد.
به دلیل خوش قیافه و خوش اندام بودنم محبوبیت فراوانی در هاگوارتز داشتم و عده ی زیادی ارزوی دوستی با من را داشتند.
در سال هفتم تحصیلم، در مسابقه ی قهرمانی سه جادوگر به عنوان نماینده ی هاگوارتز انتخاب شدم و توانستم مرحله ی اول را با راهنمایی ای از از سوی هری پشت سر بگذارم. در مرحله ی اخر تصمیم گرفتیم که با هری همزمان جام را لمس کنیم، غافل از این که جام تبدیل به رمزتاز شده بود. و سرانجام در قبرستانی که جام مارا به انجا هدایت کرده بود، به دست پیتر پتی گرو و به دستور لرد ولدمورت، در تاریخ 24 جون 1995 زندگی ام خاتمه یافت!

تایید شد.
خوش اومدین.


ویرایش شده توسط لایتینا فاست در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۱۲ ۱۸:۳۳:۱۳

فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۷
کلاه عزیز، سلام!
من ادمی کم رو ، خجالتی ،مهربان و دلسوز هستم و سعی میکنم به همه کمک کنم؛ خیلی زود عصبانی میشم و در کل اعصاب ضعیفی دارم. دارای منطق فراوانی هستم و میتونم به شرایط جدید عادت کنم.
اولویت من برای گروهبندی، دو گروه گریفیندور و هافلپافه که البته فرق زیادی نداره که تو کدومشون بیفتم، پس با تشخیص و انتخاب خودت، یکی از این دو گروه خونه ی من میشه!


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ یکشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۷
تصویر شماره 9


سیریوس با شور و شوق مشغول شرح بهترین نقشه ی عمرش برای سه تا از بهترین دوستانش بود.
صبح ان روز چندان خوشایند سپری نشد؛ انها با بلندکردن پروفسور فلیت ویک در کلاس وردهای جادویی مجازات سنگینی را به جان خریدند: محرومیت از سفر به دهکده ی هاگزمید تا اخر سال! که البته این مشکل با نقشه ی بی نظیر سیریوس قابل حل بود.
- جیمز تو که با نقشه ی من موافقی؟...
حرف سیریوس با پرسشی از طرف پیتر قطع شد: سیریوس میشه یه بار دیگه نقشه رو توضیح بدی؟ اخه من خیلی از جاهاشو نفهمیدم!
- ببین پیتر، نکته ی اصلی ساختن نقشه ایه که تمام مسیرهای هاگوارتز و ادمای توش رو بهمون نشون بده.
- اخه چطوری؟
پاسخ سوال پیتر در عملیاتی که قرار بود ان شب انجام شود نهفته بود. ساعت دوازده نیمه شب، هنگامی که هر چهارنفر ازخلوتی سالن عمومی گریفیندور اطمینان حاصل کردند، زیر شنل نامرئی جیمز با عبور از حفره به راهروهای هاگوارتز قدم گذاشتند. و با سرعت به سمت مکانی خلوت که بتوانند در انجا به راحتی نقشه را اجرا کنند شتافتند.
سیریوس درحالی که کاغذ پوستی ای را از داخل جیب ردایش در می اورد، رو به ریموس گفت: ببین ریموس، این کاری که میخایم امشب انجام بدیم احتیاج به جادوهای پیشرفته ای داره که فقط تو از پسش بر میای! ازت خواهش میکنم امشب این کارو برامون انجام بدی.
ریموس از دست جیمز و سیریوس عصبانی بود و نهایت سعیش را میکرد که با ان دو حرف نزند، زیرا صبح ان روز، این سیریوس و جیمز بودند که پروفسور فلیت ویک را به هوا بردند و ریموس و پیتر در این کار هیچ نقشی نداشتند، اما از انجا که تمام استادها اعتقاد داشتند که این چهار نفر هرگز کاری را بدون یک دیگر انجام نمیدهند، هرچهارنفر را مجازات کرده بودند.
ریموس با اکراه سری تکان داد.
- ریموس، خودت که خوب میدونی ما اصلن نمیخواستیم که پروفسور شمارو هم مجازات کنه، ما حتی از خودت هم بیشتر ناراحتیم!
این صدای جیمز بود که نجواگونه از زیر شنل به گوش میرسید.
- باشه باشه، حالا باید چه کار بکنم؟
سیریوس که وجد و سرور در چهره اش نمایان بود با خوشحالی گفت: تو فقط باید صبر کنی تا هرموقع که وقتش شد بهت بگم. اول از همه باید تمام مسیرهای مخفی هاگوارتز رو پیدا کنیم. به غیر از تونلی که به مغازه ی دوک های عسلی میرسه و تونلی که مارو به بید کتک زن میرسونه، کسی راه دیگه ای بلده؟
پیتر به دلیل این که برای اولین بار جواب سوالی را میدانست، از خوشحالی روی پنجه ی پاهایش به جلو و عقب تاب میخورد و تمام تلاشش را میکرد که اولین نفر پاسخگو باشد: من یه دونه بلدم، توی طبقه ی چهارم یه اینه ای هست که اگه پشتشو نگاه کنی یه دریچه میبینی، اون دریچه به زیر زمین کافه ی هاگزهد میرسه. البته بعضی وقت ها در زیرزمینش قفله و تو نمیتونی بری بیرون.
- خب، پس با این حساب تا الان سه راه مخفی وجود داره که همشون به هاگزمید راه پیدا میکنن!
ریموس هم که انگار کمی جذب نقشه شده بود روبه بقیه گفت: منم یه راهیو بلدم. توی راهرویی که سالن عمومی اسلیدرین هست، یکی از سنگ های اونجا جا به جا میشه که به اداره ی پست تو هاگزمید میرسه. ولی فکر نمیکنم به راحتی بشه ازش استفاده کرد چون دقیقا از پشت میز مسئول اونجا درمیاد و وقتی بخوای از توش بیرون بیای توجه همه رو به سمت خودت جلب میکنی.
سیریوس، جیمز و پیتر با نگاه هایی حاکی از تعجب به یکدیگر می نگریستند؛ چرا که هیچ یک از انان تصور نمیکردند که ریموس چنین راهی بلد و حتی امتحان نیز کرده باشد.
با اطلاعات بعدی از سوی هر یک، درنهایت هفت تونل مخفی روی کاغذ پوستی خودنمایی میکرد.
قدم بعدی انان یافتن اسم تمامی دانش اموزان هاگوارتز بود که باید لیست انها را از دفتر فیلچ برمیداشتند، زیرا مطمئن بودند که فیلچ همه ی دانش اموزان را حداقل یک دفعه هنگام انجام کاری خلاف پیدا و نام انهارا یادداشت کرده است.
پس از اینکه این کار هم با موفقیت انجام شد، همگی به جای اول خود برگشتند. سیریوس با شادی خاصی که در صدایش نهفته بود رو به ریموس گفت: خب، حالا نوبت توئه که کارتو شروع کنی، اول از همه یک کاغذی بوجود بیار که برای نقشه مناسب باشه.
ریموس با وردی که زیر لب گفت کاغذ پوستی بزرگی بوجود اورد که رنگ قهوه ای مایل به زردی داشت.
- حالا باید کاری کنی که این اسامی با اسامی تمام استادها، همه ی راه ها و مسیرهای هاگوارتز به درون نقشه منتقل بشن.
این بار هم ریموس در انجام این کار موفق بود. تمام صفحه ی کاغذ پر شده بود از انواع خط ها که هر کدام بیانگر یک مسیر بودند، نقطه هایی که کنار هرکدام اسم شخصی نوشته شده بود و همچنین تمام تونل ها و راه های مخفی.
ریموس با زمزمه ی یک ورد دیگر به نقشه جان بخشید؛ حالا نقطه ها در حرکت بودند و مکان فعلی هر شخصی را نشان میدادند.
بلافاصله هر چهار نفر فهمیدند که پروفسور دامبلدور در دفترش در یک نقطه ثابت مانده است و احتمال دادند خواب باشد، نقطه ی نشانگر خانم پامفری نیز در درمانگاه بود، و عده ی کمی از دانش اموزان ریونکلا هم در سالن عمومیشان پرسه میزدند.
سیریوس، جیمز و پیتر که با نگاه کردن به نقشه وجد و سرور خاصی وجودشان را فرا گرفته بود، مدام از ریموس تعریف و تشکر میکردند.
-خب، حالا که کار نقشه به پایان رسید بهتر نیست اسمی براش بذاریم؟
- راست میگی جیمز، یه اسم لازم داره. کسی نظری نداره؟
- ما اولین تونل مخفی ای که پیدا کردیم اونی بود که به مغازه ی دوک های عسلی می رسید، و همتون خوب یادتونه که ما بعضی وقت ها از این راه، خوراکی ها و شکلات های خوش مزه ی مغازه رو یواشکی برمیداشتیم( که البته من هنوزم از این رفتارمون ناراحتم )، بنابراین میتونیم به یاد اولین استفاده از تونل مخفی اسم این نقشه رو نقشه ی غارتگر بذاریم!
- وای ریموس تو فوق العاده ای! چه اسمی عالی تر از این؟
و هنگامی که سیریوس و پیتر نیز موافقت خود را از انتخاب این اسم برای نقشه اعلام کردند، همه خوشحال به نظر میرسیدند.
- فقط به نظرتون بهتر نیست که بخوایم به هرکسی که بعد از ما از این نقشه استفاده میکنه خوشامد بگیم؟ میتونیم یه جادویی به کار ببریم که با باز شدن نقشه، اسم ما و همچنین خوشامدگویی روی صفحه به نمایش در بیاد!
- اره، فکر خوبیه جیمز. فقط به این نکته توجه نکردی که اگه یکی قبل از این که ما از مدرسه فارغ التحصیل بشیم، نقشه رو گیر بیاره تو چه دردسری می افتیم؟
- خب میتونیم از اسم های مستعار استفاده کنیم؛ من میشم اقای شاخدار، تو اقای پانمدی، ریموس اقای مهتابی و پیتر هم اقای دم باریک. اینطوری دیگه هیچ کس نمیفهمه که ما مخترع این نقشه بودیم!
ریموس با نگرانی گفت: صبر کنین، شما که نمیخواین نقشه برای هر ادمی باز بشه؟ ما باید یه جمله ای تعیین کنیم که فقط با گفتن اون بشه نقشه رو باز کرد، و همچنین بعد از پایان کار باید نقشه رو یه جوری پاک کنیم که شبیه یک کاغذپوستی خالی بشه که کسی نفهمه این یه نقشه ست!
- این چطوره: من رسما سوگند میخورم که کار بدی انجام بدم( برای باز شدن نقشه ) و همچنین این جمله: شیطنت تمام شد!( برای پاک کردن نقشه)
و هنگامی که جیمز، پیتر و ریموس موافقت کردند این جادو نیز توسط ریموس به اجرا درامد. و همچنین جمله ی " اقایان مهتابی، پانمدی، شاخدار و دم باریک بابت ورودتان به این نقشه به شما خوشامد میگویند" به نقشه اضافه شد.
در اخر برای این که از درستی کارشان مطمئن شوند، یک بار نقشه را امتحان کردند؛ اول ریموس با گفتن جمله ی شیطنت تمام شد نقشه را پاک کرد و بعد پیتر جمله ای که باعث باز شدن نقشه میشد را به کار برد. بلافاصله جمله ی خوشامدگوییشان در برابر چشمانشان پدید امد و اندکی بعد، نقشه تمام و کمال شکل گرفت.
هر چهارنفر از انجام کار خود بسیار خوشنود و راضی به نظر میرسیدند.
ریموس با نگاه کردن به ساعتش ناگهان وحشت زده شد و گفت: باورتون میشه ساعت پنج و نیمه؟ ما ساعت ده صبح کلاس پیشگویی داریم! وای نباید خواب بمونیم وگرنه از درس جا میمونیم!
با حرف ریموس همگی از جا پریدند، هیچ فکر نمیکردند که زمان اینقدر با سرعت بگذرد. و ارام ارام و بدون سر و صدا در راهروهای کم نور هاگوارتز پیش رفتند. همین که به سالن عمومی رسیدند، هوای گرم مطبوعی به استقبالشان امد و انان را به سوی تخت خواب گرم و نرمشان فرا خواند. هنگامی که هر یک بر تخت خود دراز کشیدند، طولی نکشید که بدون هیچ حرفی به خواب رفتند.
و این گونه نقشه ی بی نظیری به نام نقشه ی غارتگر پدید امد!

درود فرزندم.

سوژه خیلی خوبی رو انتخاب کردی. خوب هم پرورشش دادی. اگرچه رولت خیلــی طولانی بود و به نظر من میتونستی یه بازه زمانی کوچیکتری رو در نظر بگیری و درباره‌ش بنویسی.
توصیفاتت خوب بودن و به قدری بودن که خواننده بتونه تصور کنه صحنه رو توی ذهنش و دیالوگ ها هم سرگرم کننده و کافی بودن.

بعضی دیالوگ ها رو با خط تیره نوشتی و بعضیا رو نه، همرو باید یه شکل و با خط تیره بنویسی، و همین طور با دوتا اینتر از توصیفاتت جداشون کن.
نقل قول:
ریموس با نگرانی گفت: صبر کنین، شما که نمیخواین نقشه برای هر ادمی باز بشه؟ ما باید یه جمله ای تعیین کنیم که فقط با گفتن اون بشه نقشه رو باز کرد، و همچنین بعد از پایان کار باید نقشه رو یه جوری پاک کنیم که شبیه یک کاغذپوستی خالی بشه که کسی نفهمه این یه نقشه ست!
- این چطوره: من رسما سوگند میخورم که کار بدی انجام بدم( برای باز شدن نقشه ) و همچنین این جمله: شیطنت تمام شد!( برای پاک کردن نقشه)
و هنگامی که جیمز، پیتر و ریموس موافقت کردند این جادو نیز توسط ریموس به اجرا درامد. و همچنین جمله ی " اقایان مهتابی، پانمدی، شاخدار و دم باریک بابت ورودتان به این نقشه به شما خوشامد میگویند" به نقشه اضافه شد.

ریموس با نگرانی گفت:
- صبر کنین، شما که نمیخواین نقشه برای هر ادمی باز بشه؟ ما باید یه جمله ای تعیین کنیم که فقط با گفتن اون بشه نقشه رو باز کرد، و همچنین بعد از پایان کار باید نقشه رو یه جوری پاک کنیم که شبیه یک کاغذپوستی خالی بشه که کسی نفهمه این یه نقشه ست!
- این چطوره: من رسما سوگند میخورم که کار بدی انجام بدم( برای باز شدن نقشه ) و همچنین این جمله: شیطنت تمام شد!( برای پاک کردن نقشه)

و هنگامی که جیمز، پیتر و ریموس موافقت کردند این جادو نیز توسط ریموس به اجرا درامد. و همچنین جمله ی " اقایان مهتابی، پانمدی، شاخدار و دم باریک بابت ورودتان به این نقشه به شما خوشامد میگویند" به نقشه اضافه شد.


تایید شد
!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط George.w در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۱۱ ۱:۱۸:۴۹
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۷/۴/۱۱ ۲:۱۲:۱۲

فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.