هرچقدر لرد اصرار میورزید که بدنش به چیز دیگری تمایل دارد، رز بیشتر به این موضوع اصرار میورزید که بدن لرد دقیقا به کود مرغوب نیاز دارد.
لرد زمانی که متوجه شد فاصله کود با دهانش هر لحظه کمتر میشود، به سرعت گفت:
- ببین رز... اول برو خودت استعمالش کن. ما اصلا حس میکنیم نیاز بدنمون بر طرف شد.
- جدی ارباب؟ همهش برای خودم یعنی؟
- همهش برای خودت رز... فقط برو، دیگه هم از این چیزا نیار نزدیک بینی ما!
رز با شادی از اتاق خارج شد و لرد دوباره تنها شد، همراه با تمایل شدیدش برای استعمال چیز.
اما در سوی دیگری، آرسینوس با تمام سرعت خودش را به خانه ریدل رسانده بود. او به خوبی میدانست اربابش در این زمان به چه چیزی نیاز دارد. یا لااقل فکر میکرد که میداند!
وی به سرعت وارد اتاق خود شد، و شروع کرد به از جا کندن تک تک کشوهای میزش، سپس کشوها و محتویات درونشان را روی کمد لباس هایش گذاشت، بعد هم همه شان را با یک "وینگاردیوم له ویوسا" از جا بلند کرد، و به سوی بیمارستان آپارات کرد...
سی ثانیه بعد، آرسینوس همراه با کمد و سه عدد کشوی پر، با صدای
پاق بلندی، درست مقابل تخت لرد سیاه ظاهر شد.
لرد به شدت از جا پرید و به سرعت دستش را روی قلبش گذاشت.
- چته سینوس؟ واقعا چته؟ تمایلمون به چیز کم بود، تپش قلب هم گرفتیم.
- سلام ارباب. خوبید ارباب؟ کاملا میدونم چی مورد نیازتونه.
- سلام و مرض سینوس... خوبیم و زهر نجینی سینوس.
و نقابِ روی صورتت به حالت گریه کنه اگر چیزی که نیاز داریم رو نیاورده باشی برامون.
آرسینوس نفس عمیقی کشید، کراواتش را مرتب کرد، سپس با لحن خوشحالی گفت:
- همه چیز درست میشه ارباب. این شما و این کلکسیون کراوات، نقاب و رداهای رسمی من. همهش تقدیم به شما... باور دارم که با استفاده از اینا، کاملا تمایلتون به مصرف چیز برطرف میشه. اصلا چه چیز دیگه ای امکان داره بخواید استعمال کنید به جز بوی نقاب ارباب؟ من حتی براتون...
- برو بیرون سینوس.
- مطمئنید خوبید ارباب؟ چرا حس میکنم دارید کبود میشید؟
- برو بیرون سینوس!
آرسینوس که دید کبودیِ چهره لرد در حال متمایل شدن به سیاهی است، فرار را بر قرار ترجیح داد. و البته امیدوار بود که بقیه مرگخواران، حداقل به خاطر سلامتی خودشان و اربابشان هم که شده، شانس بهتری داشته باشند.