هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کلاس جادوی سفید مرلینی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۴
#41
ارشد ننه هلگا!
1)یک رول بنویسید و در آن چگونگی و داستان لو رفتن جیمز رو توضیح بدید. به نظر شما چه کسی لیلی رو خبر کرد؟ لیلی در مقابل جیمز چه کار کرد؟(20 نمره)
نکته: هاگرید برای نیومدن جیمز،دلیل آورد ولی نیاز نیست حتما بهش پایبند باشید. هرجور دوست دارید بنویسید.
نکته 2: هیچ اجباری نیست که از بی ناموسی توی تکالیف استفاده کنید.(هیچ نمره منفی ای نداره) ولی استفاده از بی ناموسی نمره مثبت خواهد داشت.


فردا بیام بنویسم؟ پرید:|


2)به صورت غير رولي وضیح بدید که جیمز چه برتری هایی نسبت به سوروس اسنیپ داشت که تونست لیلی رو از آن خودش کنه؟(یا به عبارت دیگر لیلی چه برتری هایی رو توی جیمز دید؟)(10 نمره)
الف-بهداشت!
بله استاد عزیز، شما اگه انتخاب داشته باشی تو تخت روغن مالی شده می خوابی یا تو رخت خواب تمیز؟ تو رخت خواب تمیز طبیعتا!

ب-بینی متناسب!
میگن یه بنده خدایی که از زیبایی کم بهره نبود به انیشتین نامه نوشت که با من ازدواج کن که بچه مون چهره منو داشته باشه و هوش تو رو و از دو دنیا بی نیاز شه! انیشتین جواب میده که اگه برعکس شه که دو دنیا ازش بی نیاز میشه! حالا شما فکر کن بچه هوشش به لیلی بره قیافه ش به اسنیپ!:|

ج-وجهه عمومی مناسب!
حقیقتی که هست اینه که هیچوقت بچه خرخون ها محبوبیت خاصی نداشتن بین همکلاسیا...اینجانب یک قربانی نمونه هستم مثلا! از طرفی اما بچه های ورزشی و پرورشی و روزنامه دیواری بروبیایی داشتن برا خودشون! در نتیجه مشخصه که اینجا جیمز از سیو برتره!


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: از جادوگران چی می خوایم ؟
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۴
#42
من فکر می کنم مفهوم سفید و سیاه بر ملت مشتبه شده:|
آقا الان وزیر مرگخواره. آواتارشم دارکه. خب که چی؟ خدماتی که داره ارایه میکنه اگه دامبلدور با آواتار گوگولی مگولی ققنوس دار ارائه کنه چه تاثیری داره؟:|

+محفل اگه سر تراش بود سر خودشو می تراشید که اینقدر منفعل نباشه:| حالا اینکه کسی که رای آورده مرگخوار بوده اینقدر دردناکه برای محفل؟ سود خاصی به مرگخوارا رسونده؟ مثلا دوره قبل دو تا وزیر داشتیم یکیش محفلی بود سود خاصی به محفل رسید؟ متوجهید وزیر اصلا کاربردش چیه؟:))


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۴
#43
سنواتی هافلپاف

1. رولی در مورد استفاده ی همزمان از معجون مرکب و گیاه آبشش زا بنویسید. ضمن اینکه کسی تا حالا چنین کاری نکرده، ممکنه این دو تاثیر منفی بذارن یا درست کار کنن. (20نمره)

معجون مرکب پیچیده معجونی است مرکب از کلی گیاه و جانور و اجزای مختلف عالم هستی که طی عملیات های پیچیده ای با هم مخلوط شده، عمل آمده، هم خورده و در انتها جا افتاده اند. درست کردنش به تنهایی دو ماه زمان می برد و جی کی رولینگ ها هر چه می خواهند بگویند، هیچ سال اولی و دومی ای حتی اگر خود هرمیون گرنجر هم باشد نمی تواند آن را بار بگذارد. در نتیجه وقتی استاد نازنین کلاس تغییر شکل تکلیف معجونی می دهد، ساخت معجون به گردن چه کسی می افتد؟ بله، ارشد ها!

دو ماه وقت صرف شد تا معجون کذایی عمل بیاید. لاکرتیا با دقت تمام بالای سر وندلین می ایستاد و تعداد حشراتی که توی پاتیل می ریخت، دفعات هم زدن هایش در جهت عقربه های ساعت و خلاف آن، درجه حرارتی که تنظیم می کرد و هر عملیاتی که تویش یک عدد دخیل بود را کنترل می کرد. سختکوشی هافلی وندلین مانع از این میشد که پاتیل را روی سر لاک خالی کند و بگوید «خیلی بلدی خودت بساز!». دو ماه تمام این شکنجه ها را تحمل کرد و مقادیر منحوسی پوست مار، آب ژاول، متیل بنزوات چهار کربنه و پشه مالاریا استفاده کرد تا بالاخره معجون در روز شصت و دوم-ماه های تابستانی سی روزه اند!- آماده شد.

وندلین شیشه حاوی معجون لجن مانند را بالا گرفت و با انزجار گفت:
-کسی حاضره این معجون نفرت انگیز رو بخوره نمره مونو بگیریم؟

اعضای تالار هافلپاف در سکوت سرشان را پایین انداختند. وندلین که گویی منتظر همین صحنه بود شیشه را جلوی صورت لاک گرفت و تکان داد:
-تو که معتقدی هفتاد و سه بدیمن تر از سی و هفته و فکر می کنی شیش بار هم زدن تو جهت عقربه های ساعت باعث نمیشه ساختار مولکولی معجون به شکل زهر دراد، خودت بخورش!

لاکرتیا انگشت های مانیکور شده اش را تکان داد و با حالت تسلیم گفت:
-مویی، ناخنی، چیزی توش ریختی؟

وندل رو کرد به رز و گفت:
-بپر از تو سطل یه مویی چیزی درار بده به این!
- ؟!
-یالا!

رز ویبره زنان به طرف سطل دوید و با انزجار تار مویی در آورد و توی شیشه وندل انداخت. معجون به رنگ خاکستری-آبی زیبایی در آمد. ارشد هافلپاف با حالت تهدید آمیزی به لاک نگاه کرد. لاکرتیا که ترجیح میداد بمیرد ولی لب به حاصل دسترنج وندل نزند، دماغش را گرفت و معجون را سر کشید.

برای چند لحظه هیچ اتفاقی نیفتاد.

بعد، درست زمانی که وندلین داشت دهان باز می کرد تا مورد تاثیر اعداد نحس بر بی فایده شدن معجون ها داد سخن سر دهد، لاکرتیا روی زمین افتاد.

ملت به طرف لاک دویدند و دورش حلقه زدند تا سلفی هایی با شرح «من و ارشد در حال مرگمون، همین الان دوهویی!» ثبت کنند. لاک که به شدت دست و پا میزد، کم کم صاحب دو تا باله یه جای دو تا دست، و فقط یک دم به جای دو تا پا شد. وندلین سر رز فریاد زد:
-چی برداشتی از تو سطل؟!

رز سطل را جلوی صورت وندلین گرفت:
-یه تار مو از تو این!

وندلین که صورتش در هم رفته بود با انزجار به محتویات سطل نگاه کرد. و ناگهان جواب سوالش را دریافت. دیشب شام ماهی داشتند!
-علف آبشش زا! اون علف آبشش زا رو بیارین! نمیتونه نفس بکشه!

زاخاریاس علف آبشش زایی که آرسینوس برای انجام تکلیف در اختیارشان گذاشته بود توی دهان لاک چپاند. لاکرتیا بیشتر دست و پا زد و بیشتر رعشه رفت. زاخار که کم کم داشت نگران می شد پرسید:
-چرا این حالش خوب نمیشه!؟

وندل دستی به شانه او زد و جواب داد:
-توی خود فیلم هم یه کم طول میکشید به آبشش هاشون خو بگیرن. نگران نباش!

لاک تکان تکان خورد و ویبره زد و خودش را به زمین و زمان کوبید تا اینکه...هوم.....بالاخره مرد.

هرگز در مواقع بحرانی تصمیم های عجله ای نگیرید. ماهی خودش آبشش دارد. چیزی که برای تنفس نیاز دارد، آب است!

2. آیا ریگولوس ناچاره برای همیشه با سری که داخل تنگه، زندگی کنه؟ اگر بله چطور؟ اگر نه چند وقت طول میکشه تا به حالت عادی برگرده؟ با توجه به اینکه مقدار گیاهی که توسط ریگولوس خورده شده نامشخصه. (5نمره)
اگه با خوردن مقدار نامشخص علف آبشش زا آدم میتونست تا ابد زیر آب بمونه که خب من همین الان به مردم دریایی می پیوستم که!
به ازای هر یه مشتش یک ساعت دیگه. حالا بستگی داره شما چند مشت کمپرس کردی به خوردش دادی!

3. شخصی که گیاه آبشش زا مصرف کرده، تا چند دقیقه میتونه بیرون از آب زنده بمونه؟ با توضیح. (4نمره)
به نظر میاد از دید تئوریک، با توجه به اینکه هنوز شش رو داره، تا خیلی دقیقه بتونه بیرون از آب زنده بمونه. ولی از سویی دیده شده که مصرف کنندگان با آیکنِ من دارم خفه می شم هیهات هیهات، به سوی منابع آبی موجود در محوطه حمله ور شده ن و سعی کردن از توی آب تنفس کنن. در نتیجه فکر می کنم باید خودم بخورم، بعد پاسخ بدم به این سوال!

4. چرا آرسینوس و هکتور به شدت به ریگولوس به عنوان نمونه آزمایشی علاقه دارند؟ با توضیح. (1نمره)
به این علت که ریگ هی وسایل مختلفی رو از اونا کف رفته و این کف رفتن موجب ایجاد دشمنی و کدورت بین این سه شده!


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: از جادوگران چی می خوایم ؟
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۴
#44
چیزه...هافل بعضی وقتا ماموریت میده بیرون تالارش.
میدونم شاید مسخره س ولی این ایده رو خیلی وقته دارن عملی میکنن و ما هم ادامه دادیم!


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۴
#45
ترین های تیر ماه هافلپاف:
نتایج:

بهترین تازه وارد: مرحوم مغفور برایان دامبلدور!
فعال ترین عضو: لاکرتیا بلک!
بهترین نویسنده: وندلین شگفت انگیز
!

با توجه به اینکه ما رای دهندگانمون تموم شدن و آرسینوس هم اوکی داد من ترین ها رو بستم:دی


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۴
#46
ارشد هافلپاف
1. فلسفه ی شیر و ویزن از نظر شما چیست؟ 10 نمره
میگن سقراط، یا ارسطو، یا افلاطون...شایدم بطلمیوس، یکی از عزیزان ط دار دوران یونان باستان خلاصه! از تفریحات دوران مجردیش این بود که میرفت سر گذر می ایستاد، یکی که کت شلوار پوشیده و کروات زده تو راه آکادمی گوگوش بود برای تحصیل علم و دانش خفت می کرد و فرضا میگفت:
-آیا میدانی ارتباط آقای گودرزی با خانم شقایقی چیست؟

دانشجوی مذکور که بالاخره داشته در آکادمی درس میخونده و بعدش هم قرار بوده اپلای کنه بره شریف() در راستای اینکه نشان بده خیلی نخبه ست و خیلی چیزها بارش هست شروع میکرده ارتباط این دو بزرگوار رو تا بُعد مولکولی و فیزیک کوانتم شرح می داده، بعد که سقراز-ارسطو-نقی یا خلاصه اون فیلسوفی که در ابتدا ذکرش رفت استدلالش رو می برده زیر سوال هی کوشش می کرده از طریق دیگری نشون بده از ارتباط آقای گودرزی و خانم شقایقی چیزهایی می دونه، ولی هی از طرف فیلسوف مورد سوال قرار می گرفته؛ تا جایی که کلافه می شده و میگفته:
-آقا جان اصلا نمی دانم، خودت بگو ارتباط این دو چیست؟

و فیلسوف در حالی که موذیانه میزده پاسخ می داده که:
-خودم هم نمی دانم، گمان بردم شاید تو بدانی!

حالا حکایت استاد ماست. به زور میخواد آقای گودرزی و خانم شقایقی رو به عقد هم در بیاره، حالیانکه آقای گودرزی طی سالیانی که از اون حکایت گذشته زن گرفته و خانم گودرزی هم فرار مغز ها کرده رفته هند الان تو کار قاچاق کلیه ست!

ترجمان کلی این مطلب آنکه نگارنده نه مصاحبه رودولف رو خونده، نه تو گروه تلگرامتون عضوه، نه اساسا هیچ تصوری داره که این شیر شیر که پیچ و مهره ما رو سرویس کردید اینقدر کشش دادید اصلا اشاره به چه فحش یا داستان یا حکایت یا شو تلویزیونی یا هر پدیده فیزیکی و غیر فیزیکی دیگری داره. از هفت دولت بی خبر پاشده اومده برای گروهش افتخار آفرینی کنه! حله؟

2. رولی درباره ی آینده جادوگران بنویسید. البته با درنظر گرفتن درگیری هایی که وجود دارد آینده را تصور کنید! چه کسانی هستند؟ چه کسانی نیستند؟ 15 نمره


ده ها سال گذشته بود. با وجودی که غولی وطنی به نام peyvandha.ir به مدد تلاش های شبانه روزی برادران سایبری بیشتر سرزمین های مجازی را به تصرف خود در آورده بود و کاربران را شلاق می زد و وادارشان میکرد برایش هرم بسازند، جادوگران به طرزی معجزه آسا موفق شده بود جان سالم به در ببرد. سایت، تقریبا دست نخورده باقی مانده بود. نود و نه درصد ایفا که شامل مایکل و ریتا میشد استوار بر سر جای خود باقی مانده بودند، و یک درصد ایفا که شامل مقدار ناچیزی کاربر تازه وارد، کاربر قدیمی، مدیر، عضو ویزنگاموت، محفلی، مرگخوار، ناظر و غیره میشد، سایت را ترک گفته بودند. این دو اما همچو شیردال سینه سپر کرده، همچو کلاغ فارغ از غم دنیا، همچو گورکن پابرجا و همچو مار پر از فلس مانده بودند.

تمام فیلم های هری پاتر، کتابهای هری پاتر، بازی های هری پاتر، فن فیکشن های هری پاتر، جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آنها، جانوران خفن و زیستگاه آنها، وندلین و زیستگاهش و هر آنچه که رولینگ نوشته، خوانده، ساخته، پرداخته، شناخته و زغال اخته بود مدت ها پیش تمام شده بود و ته دیگش را هم خیرات کرده بودند. هر از چندگاهی آرامش سایت را گلوله خاری که چرخ زنان بر فراز هدر پرواز می کرد، یا عضو تازه واردی که ویبره زنان اعلام می کرد صد و سی و چهارمین معشوق دنیل رادکلیف است و در بدو ورود به ایفا به گروه هافلپاف می افتاد، بر هم می زد. اما مایکل و ریتا بی خیال غم دنیا، شیر می نوشیدند و به تفرج و تفنن در سایت تماما خالی می پرداختند.

سالی دو بار استرجس آنلاین میشد، اعلام می کرد امتحان دارد، خشمگنانه با هرگونه مخالفتی-که نبود، خدایی این نود و نه درصد ایفا حال شورش نداشت! فقط تو کار در آوردن شورش بود!-برخورد کوبنده مقتضی می کرد و آفلاین میشد. باقی مدیران عطای کار سخت را به لقایش بخشیده، با برف نوئل هم پایین نمی آمدند که سری به سایت بزنند. چنین بود که مایکل و ریتا هر از چند گاهی از سرزمین های مجاور که تحت سلطه ارباب peyvanha.irـمورت بودند، تعدادی ساحره و جادوگر دعوت می کردند به صرف نوشیدنی کره ای و پارتی و ملحقات.

خوش میگذشت درکل. آن یک درصد باقی مانده ایفا هم حالش خوب بود. سلام می رساندند از اقصی نقاط تارنمای جهانی. به هرحال چیزی که زیاد بود، سرزمین های دور از دسترس لرد رنگول!*

*لرد رنگول لقبی است که زیردستان ارباب peyvanha.irـمورت او را به وسیله اش صدا می زنند. تنها کاربرانی که دیگر هیچ چیز برای از دست دادن ندارند و فوبیای فیل هم ندارند حاضرند او را peyvanha.irـمورت صدا کنند!

+با تاسی به جیمز سیریوس پاتر که تکلیف دوم کوییدیچش این بود که یه رول بنویسید بدون دیالوگ!

3 نظر شما درباره ی من و تدریس چیست؟ ریتا را در چه حدی می بینید؟ صادق باشید.. دروغ گو ها نمره نخواهند گرفت! 5 نمره
1-من فکر می کنم آدم کاری که در موردش ایده ای نداره نباید بپذیره اصولا.
2-هاگوارتز منحصرا برای تازه وارد هاست چون قراره رول نویسیشون تقویت بشه و بیشتر توی سایت جا بیفتن. سوال های عجیب و غریب تشریحی در تعداد بالا و با بارم زیاد از طرف اساتید خیلی دیده شده. متوجه نمیشم جز خسته کننده بودنش چه نفعی برای کسی که میخواد شرکت کنه داره. من الان سه روزه هی میام اینجا بنویسم، با یه سوال تشریحی ده نمره ای مواجه میشم که نمیدونم اصلا هدفش چیه و نمیتونمم براش ده نمره لیلی و جیمز مجنون تعریف کنم!! فاز اساتید فاز غریبیه در کل!
3- خوبه که ریتا بیشتر روی تکلیفی که میده فکر کنه. جو سایت رو در نظر بگیره.
4-چرا به همه سی میدی؟
5-الان به من میده 20 که تنوع شه


ویرایش شده توسط وندلین شگفت انگیز در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۶ ۱۶:۳۶:۳۴


پاسخ به: كلاس ديني و بينش جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۴
#47
ارشد هافلپاف

1- ازتون می خوام در یک رول، مبعوث شدن یک پیغمبر سیاه و یک پیغمبر سپید رو شرح بدین. طول و عرضش هم مهم نیست. مهم اینه که شما صحنه انتخاب شدن رو بنویسید.
- ازتون می خوام در یک رول، مصائب پیغمبران در دعوت های نخستین بنویسید. پیغمبرانی که در راه دعوتشون سوزانده شدن یا هر اتفاق دیگه ای. طول وعرضش مهم نیست.[


پیامبر سفید مبعوث شد. بعدشم پیامبر سیاه مبعوث شد. پایان.
ویرایش مدیر هاگ:

ویرایش وندلین: آقا غلط کردیم...آقا جواب میدیم...آقا ببخشید!
اهم!

صبح یکی از روزهای بهاری فرانسه، ژان دارک، که از خانواده مشنگی برخاسته بود و خاندان بلک هرگونه نسبتی با او را انکار می کنند*، گوسفندان را به چرا برده بود. کاری که البته هر روز انجام می داد. ژان در قرون وسطی می زیست، زمانی که جادوگران(و ساحره ها) به جرم جادویی بودن سوزانده می شدند. وحشت از جادو به حدی بود که گاهی حتی مشنگی را به این خاطر که جادویی میزده، یا احتمال می رفته در آینده جادویی شود، می بردند وسط میدان شهر آتش می زدند که برای بقیه پتانسیل های احتمالی جادو درس عبرت شود. در چنین شرایطی، همانطور که واضح است، کلهم توقع نمیرفت که مدیر هاگوارتز نامه بفرستد دم در خانه مشنگ زاده ها که بچه تان را بفرستید اینجا بهش جادو یاد بدهیم! در نتیجه ژان همانقدر به قدرت جادویی درونش واقف بود که آرابلا فیگ فقید بلد بود سپر مدافع بسازد.

گوسفند های خانواده دارک، همانطور که از هر گوسفند سالمی توقع می رود، بع بع می کردند و زنگوله هایشان صدای دلنشینی تولید می کرد که البته این مساله ربطی به سلامت جانور ندارد. ژان روی علف های نمناک دراز کشیده و مشغول خیالبافی بود که ندایی از آسمان ها به گوش رسید.
-ژان! همانا این نیروی سپیدی است که تو را می خواند، برخیز و به میان مردم برو تا ایشان را از درد و رنج رهایی بخشی!

شورای زوپس به خوبی واقف بود که اگر بگوید «جادوی سپید تو را می خواند» ژان خودش را به میدان اصلی شهر رسانده و بی درنگ خود را به آتش خواهد کشید. در نتیجه خردمندانه تلاش کرد خودش را مریم مقدسی، یوحنایی، پولسی، چیزی جا بزند. و ژان هم باورش شد. در آن زمان تخیل مردم بسیار بسته تر از آن بود که دوربین مخفی در ذهن کسی بگنجد. ندای آسمانی بی درنگ پذیرفته می شد.

ژان برخاست و گوسفند ها را در دشت رها کرد. خودش را به شارل پنجم رساند و گفت:
-همچه ندایی مرا به رهانیدن مردم از درد و رنج خوانده، چه کنم؟

شارل پنجم که آدم چندان خوبی نبود، چشم های خمارش را بست و جواب داد:
-برو برهان. مگر بتوانی. هارهارهار!

ژان این را به منزله پاسخ مثبت دانست و رفت پیش رییس بسیج فرانسه و گفت شاه چنین فرمان داده که من بروم به نجات مردم بپردازم. رییس بسیج هم دستی به ریش خود کشید و گفت:
-اگر شاه فرمان داده همانا پارتی کلفتی داری...لویی! برای خانم یک دست زره بیاور!

و کل سپاه فرانسه را سپرد دست او. منظور از او ژان است، نه لویی البته. ژان هم که جو گرفته بودش، دیگر به آسمان نگاه نکرد تا شورای آسمانی زوپس بتواند پی نوشتی به ندای قبلی اش بیفزاید که منظورش از «رهانیدن ملت از درد و رنج» چیز کاملا متفاوتی بوده...بلکه رفت ارتش فرانسه را رهبری کرد و نیروهای انگلستان را عقب راند و پیروزی ها کسب کرد. تا اینکه حوصله ی شورای زوپس سر رفت و به شارل پنجم ندا داد که:
-ما غلطی فرمودیم و پیامبری سفید مبعوث کردیم...حال چونان آهو در عسل مانده ایم که چطور جلویش را بگیریم تا به وظایفش در قبال ما بپردازد! بیا و ترمز دستی او را بکش...این هم سند پیامبری تو!

شارل دو انگشتش را به هم مالید و از شادی «بشکن» را اختراع نمود. قاصدی به سوی لندن فرستاد تا چو بیندازد که ژان جادوگر است-غافل از اینکه ژان جادوگر نیست، ساحره است. علم مشنگی حتی هنوز هم فرق بین این دو را نمی فهمد!- و جاسوسی هم از بین ارتش برانگیخت تا ژان را به دشمن بفروشد. سر انجام انگلیسی ها پیامبر سفید را دستگیر کردند و تصمیم گرفتند مطابق آنچه برای جادوگر ها معمول بود، او را بسوزانند.

اما ژان فشفشه نبود که! درست که آموزش جادویی اش با آرگوس فیلچ برابری میکرد، اما این نباید باعث شود شما فکر کنید او از جادو بی بهره بود. درست زمانی که او را به تیرک بستند و هیزم های پای تیرک را آتش زدند، طلسم ها و افسون های سرکوب شده ای که ژان هیچوقت استفاده نکرده بود در وجودش غلیان کرد و پاچید بیرون. و آتش گلستان شد و معجزه ای دیگر رخ داد تا مومنان بیندیشند. همانا در آن رستگاری آشکاریست!

لکن انگلیسی ها از رو نمی رفتند. آنها هر کدام قلب اصیل یک هافلپافی را داشته و دارند. در نتیجه سختکوشانه بار دیگر تلاش کردند؛ هیزم آوردند و قیر مالیدند و کبریت کشیدند. و این بار چون ژان تمام جادویی که در مراحل قبل ذخیره کرده بود مصرف کرده و دفعه قبل هم save نکرده بود، نتوانست مقاومت کند و سوخت. شارل پنجم که خودش به پیامبری سمت پلیدی و سیاهی مبعوث شده بود، با شنیدن این خبر از خوشحالی سکته کرد و مرد. این چنین بود که شورای زوپس تا پنج قرن بعد سکوت اختیار کرد و هیچگونه پیامبری اعم از سفید، سیاه، خاکستری، زرد، قرمز، ساده یا خال خالی برانگیخته نشد!

*Black و Dark


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۴:۱۴ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴
#48
من یه مشکل فنی داشتم میشه بگم؟ مزاحم کسی نمیشه؟:-s


بگو سامی میاد بررسی می کنه :دی

با تچکر:دی

این باکس های قهرمانان جام آتش تو نسخه موبایل همه صفحه رو میگیرن و نمیشه ازشون اومد بیرون!


ویرایش شده توسط سيريوس بلك در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۵ ۱۴:۴۵:۳۹
ویرایش شده توسط وندلین شگفت انگیز در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۵ ۱۵:۱۲:۳۳

تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴
#49
1. تو یه رول کویدیچی، تو هر پستی که دوست دارین، بازی کنین. (20 نمره )
توضیح: مثلا منه هری پاتر، جستجوگری رو دوست دارم، تو رولم مینویسم دارم تو نقش جستجوگر بازی میکنم.

شما بازی نکن! غلط املایی دار!

2. یه دلیل که باعث شد اسنیچ بزرگ و بلاجر کوچک، به این شکلی که ما امروز میشناسیم در بیان رو بنویسید ( 5 نمره )
توضیح: مثلا چون بلاجر میرفت تو حلق بازیکن اندازش تغییر کرد و اسنیچم چون کار چستجوگر سخت بشه کوچک شد. هرچی خلاقیتتون میگه لازم نیست دلیلتون منطقی باشه.

غلط انشایی هم که داری!

3. بهترین بازیکن رو تو پست مورده علاقتون بنویسید، دلیلشم بگین. ( 5 نمره )
توضیح: با سوال اول رابطه مستقیم داره، مثلا منه هری پاتر که از جستجوگری خوشم میاد، توحید ظفر پور رو دوست دارم چون خفن و گولاخه! اینم هرچی خلاقیتتون میگه خودتونو به شخصیت ها محدود نکنین.

به توحیدشونم که علاقه داری!

[بله اشاره می کنن که اینطوری پیش بریم صفر میگیرم...]

1. تو یه رول کویدیچی، تو هر پستی که دوست دارین، بازی کنین. (20 نمره )
توضیح: مثلا منه هری پاتر، جستجوگری رو دوست دارم، تو رولم مینویسم دارم تو نقش جستجوگر بازی میکنم.


وندلین کلاه دروازه بازیش رو که شباهت عجیبی به کاسکت تکواندو داشت با پشت دست بالا زد و فریاد کشید:
-خیله خب! داوطلبای پست مهاجم صف ببندن!

جمع کوچک هافلیون تازه وارد کمی این پا و اون پا کردن، ولی کسی تکون نخورد. وندلین کلاه رو که سماجت عجیبی در پوشوندن چشم هاش داشت دوباره برگردوند سر جاش.
-چتونه شماها؟ چرا تکون نمی خورین؟ همه اینجا مدافعن؟

سال اولی ها به هم نگاه کردند و چند تاییشون به نشونه نفی سر تکون دادن. وندلین با مشت به بازوش زد.
-دروازه بان؟ ببخشید ولی همونطور که میبینید دروازه بان داریم، خودمم! کاپیتان!

فیلیدا اجازه گرفت تا صحبت کنه:
-ببخشید، ولی ما میخوایم جستجوگر باشیم!

همهمه ای از طرف بقیه حرفش رو تایید کرد. اگه جی کی رولینگ، هری پاتر، چارلی ویزلی، گوگل کروم ویکتور کرام، سدریک دیگوری یا هر احمق دیگه ای که باعث شده بود ملت فکر کنن کل تیم به جستجوگرشه در شعاع ده متری دید وندلین بودن، جفت دست هاشون رو به آتیش می کشید. ولی جز یه دسته سال اولی جوگیر، فقط لاک و زاخاریاس تو زمین بودن. بنابراین فقط تونست آهی بکشه و همزمان با بالا کشیدن کلاه کذاییش به زاخاریاس اشاره کنه.
-این شازده خوشگله رو میبینین؟ ایشون جستجوگر تیم هستن. همونطور که فکر می کنم بدونین یه تیم یه جستجوگر بیشتر نداره. ما الان مدافع و مهاجم لازم داریم. مفهومه؟

فیلیدا لب هاش رو ورچید.
-ولی جستجوگر پست بهتریه...!

وندلین کلاه موذی رو از سرش برداشت، تکوند و دوباره گذاشت سر جاش.
-گیرم که قبوله. پست بهتریه. ما پستای بهتر رو به بازیکنای بهتر میدیم نه به تازه واردا. الان من سه تا مهاجم لازم دارم که سوار جاروشون بشن و سعی کنن به من گل بزنن. نه هفت تا جستجوگر. سال دیگه وقتی بازیتون بهتر شد، روی جستجوگر شدن حساب کنید، خب؟

زاخاریاس غرولند اعتراض آمیزی کرد که وندلین محل نداد. فیلیدا، هانا و رز بعد از کلی من من کردن قبول کردن همراه وندلین به سمت حلقه ها پرواز کنن. دروازه بان بی اعصاب هافلپاف که از بخت بد اجازه حمل فندک رو توی زمین نداشت، بلاجر رو به رز سپرد و تاکید کرد:
-استرس نگیرین! یه پاسکاری ساده انجام بدین و شوت کنین.

رز که از همیشه بیشتر می لرزید، بلاجر رو گرفت. وندل توی دروازه ایستاد و کلاه رو برای هزارمین بار بالا زد.
-شروع!

رز توپ رو برای فیلیدا انداخت. فیلیدا با یه آبشار به هانا پاس داد و هانا با یه اسپک قدرتمند به سمت وندلین پرتابش کرد که کلاه دوباره برگشته بود توی چشمش و جایی رو نمیدید.
و طبیعیه که توپ خورد تو پانکراس وندلین.

کسی از کاپیتانی که به جای سرخگون بلاجر میده دست مهاجمش توقع دیگه ای داره جز کتلت شدن؟
شما آقا؟
اون خانم اون پشت؟
هیچکس؟

2. یه دلیل که باعث شد اسنیچ بزرگ و بلاجر کوچک، به این شکلی که ما امروز میشناسیم در بیان رو بنویسید ( 5 نمره )
توضیح: مثلا چون بلاجر میرفت تو حلق بازیکن اندازش تغییر کرد و اسنیچم چون کار چستجوگر سخت بشه کوچک شد. هرچی خلاقیتتون میگه لازم نیست دلیلتون منطقی باشه.

پیشرفت علم!
به جرات میشه گفت تنها اختراع بشر که از بدو ساخت تا الان هیچ تغییری نکرده، ناخنگیره!
اسنیچ بزرگ میشد یه خورشید متحرک وسط زمین! نور رو مینداخت تو چشم همه! کور میشدن هیچی، به راحتی پیدا میشد تازه!

بلاجر کوچیک هم زدنش سخته! شما تا حالا با پدیده ای به اسم توپ پینگ پونگ مواجه شدی؟ راکتش قد بشقابه با این حال بازم گاهی نمیشه زدش!

3. بهترین بازیکن رو تو پست مورده علاقتون بنویسید، دلیلشم بگین. ( 5 نمره )
توضیح: با سوال اول رابطه مستقیم داره، مثلا منه هری پاتر که از جستجوگری خوشم میاد، توحید ظفر پور رو دوست دارم چون خفن و گولاخه! اینم هرچی خلاقیتتون میگه خودتونو به شخصیت ها محدود نکنین.


بهترین دروازه بان تاریخ ورزشی دنیا ایگر کاسیاسه! حرفم نباشه! دلیلم نداره!


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴
#50
ارشد هافلپاف
رولی بنویسید که خاصیت های ذکر شده برای طلسم ها را هرچه بیشتر نشان دهد. استفاده از طلسم های جدید اجباری نیست!


وندلین چوبدستش را در هوا چرخاند و غرغر کرد:
-من اصولا هیچوقت از تغییر شکل خوشم نیومده.

لاکرتیا سرش را از پشت دوربین مشنگی ای که روی دیگر ارشد گروهش تنظیم شده بود بیرون آورد و جواب داد:
-تقریبا اول تمام تکالیفی که برای هر کلاس تحویل دادی ذکر کردی که از اون درس خوشت نمیاد. همه فهمیدن که با معدل10.1 فارغ التحصیل شدی، نمیخواد تاکید کنی عزیزم!

وندلین چوب بلند و باریکش را کف دست آزادش کوبید و اخم هایش را در هم کشید.
-میتونستم خیلی ساده یه اینسندیو اجرا کنم همون وسط کلاس و نمره ش رو وردارم بزنم به زخم زندگی! کجای قوانین هاگوارتز گفته برای گرفتن نمره درس افسون ها آدم باید یه قوری رو تبدیل به لاک پشت کنه؟!

لاکرتیا این بار به خودش زحمت نداد سر بلند کند.
-چون اینسندیو رو همه لااقل اجرا کردن و دیدن چطوریه. و تازه اجراش از طرف تو اصلا جالب نیست...یه شعله نارنجی رنگ از سر چوبدستیت بیرون میزنه و تو به قدری ذوق میکنی که عین شلنگ میگیریش به طرف خودت و ادای سوخته شدن در میاری. آدم یاد سمندر آتش خوار میفته.
-من هیچوقت این کارو نمی کردم!
-خودم دیدم که میکنی وندل...یادت باشه منم کلید حموم مبصر ها رو دارم!

وندلین یک لحظه مردد ماند که همانجا سر شلنگ آتشینش را بگیرد به طرف لاکرتیا، یا قوری هلگا را به لاک پشت تبدیل کند و فروکند توی حلقش. متاسفانه قبل از اینکه بتواند تصمیم بگیرد لاک همانطور که چشمش را با وجدان کاری بالا فرو کرده بود توی چشمی دوربین، با نشان دادن شستش اعلام کرد که آماده ی ضبط کردن تکلیف عملی درس افسون هاست. بنابراین چاره ای نداشت جز اینکه عجالتا قوری را هدف بگیرد تا بعدا سر فرصت دخل لاک را در بیاورد.
-خب...اهم...افسونی که میخوام اجرا کنم قراره این قوری زیبا و ارزشمند که روزگاری از بانو هلگای کبیر به جا مونده رو به یه لاکپشت زشت و غیر ارزشمند تبدیل بکنه. در حال انجام این کار به ون هلمونت و معتقدین به نظریه خلق الساعه سلامی داریم و فرانچسکو ردی که عمری بر سر اثبات این موضوع گذاشت که گوشت به مگس و گندم به موش قابل تبدیل نیست در گور خواهیم لرزوند....بله، همکارم از پشت صحنه اشاره می کنه که خیلی بحث رو کش ندم و برم سراغ اجرای تکلیفم.

آستین ردایش را بالا زد و در راستای تاکید با نوک چوبدستی ضربه ای به قوری وارد کرد. چینی باستانی هلگا که سالها پیش گارانتی اش به اتمام رسیده بود با این حرکت ترک ریزی برداشت که ظرف چند ثانیه تبدیل به چند ترک ریز، تعداد بیشتری ترک ریز، ترک های درشت، و در انتها خاکه چینی شد.

لاکرتیا از پشت دوربین خط و نشانهایی با مضمون «الهی تو همون قوری غرق بشی» و «این دفعه میام تو حموم با میله ی پرده به قتل میرسونمت» نشان داد و وندلین مجبور شد به زحمت آب دهانش را قورت بدهد.
-خب...به عنوان بخش امتیازی تکلیف یه بار روی قوری ریپارو اجرا می کنیم که ورد بسیار جذابیه و باعث میشه خرابکاری های کوچیکمون صاف و صوف بشن. اینطوری...!

روی شکل قبلی قوری تمرکز کرد. نگاهش را به بقایای آن دوخت و چوبدستش را با حرکتی دورانی بالای سر شاهکارش چرخاند.
-ریپارو!

جریان باریکی از نور طلایی رنگ از سر چوبدستش ساطع شد که دور تکه های شکسته چینی چرخید و آنها را به هوا بلند کرد. درست مثل قطعه های یک پازل سه بعدی، به هم وصل شدند و نور طلایی رنگ مثل پیچک ظریفی به دورشان پیچید. از درز های بین شکستگی ها نور کمرنگی تابید و بعد، ذره ذره محو شد. قوری با صدای تپ آرامی روی میز افتاد.

وندلین پیروزمندانه مشتش را به طرف دوربین تکان داد.
-بله...همونطور که دیدید حتی جاش هم نمونده! حالا میریم سراغ عملیات لاک پشت...!

چوبدستش را دوباره به طرف قوری تازه تعمیر شده گرفت و آنقدر تمرکز کرد که چشم هایش چپ شدند. وندلین اصولا میانه ای با جغرافیا نداشت ولی میتوانست با اطمینان بگوید تصور کردن حیوانی که تا به حال ندیده اید از رسم کردن مرز های قلمرو پادشاهی بریتانیا و حومه هم سخت تر است. هر طور بود موفق شد تصویری کلی از یک لاک پشت معقول به دست بیاورد، و وردش را اینبار غیرلفظی اجرا کرد.

پرتوی بنفش رنگش از چوبدستش به طرف قوری شلیک شد و آن را در بر گرفت. قوری شروع به لرزیدن کرد و کم کم تیره شد. جایی که قبلا دسته اش قرار داشت شروع به خمیده شدن و تبدیل شدن به سر خسته و فیلسوف مآب یک لاک پشت کرد و لوله اش شکل دم به خود گرفت. ظرف چند ثانیه بعد، یک لاک پشت جای قوری را گرفته بود. در واقع...خب...اگر هر چیزی که لاک با خودش حمل می کند لاک پشت بدانیم؛ وگرنه حاصل کار وندلین همانقدر لاک پشت بود که لاکرتیا بود. چیزی که از اجرای طلسم اخیر وندل به وجود آمده بود، با کمی اغماض میشد نوعی قورباغه دانست که با افسون چسبنده در زرد رنگ یک قوری بهش چسبیده باشد. باید اضافه کنم علاوه بر جغرافیا، ارشد هافلپاف در زیست شناسی و جانورشناسی هم تحفه ای دیدنی بود!

وندلین با دستپاچگی نیشخند دندان نمایی تحویل دوربین داد و جانور را پشت سرش پنهان کرد.
-این افسون خیلی سخته و ترم اول تدریس نمیشه البته!

لاکرتیا نیازی به اشاره های او نداشت تا متوجه شود که باید دوربین را خاموش کند. به محض اینکه دست از نگاه کردن به چشمی دوربین برداشت و دهانش را باز کرد تا سر هم گروهی عجیب غریبش داد بکشد، متوجه شد وندل با حالت خطرناکی مخلوقش را با یک دست بالا و پایین می اندازد.
-خب...تو گفتی که من رو در حال چه کاری دیدی لاک؟!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.