ارشد هافلپاف
رولی بنویسید که خاصیت های ذکر شده برای طلسم ها را هرچه بیشتر نشان دهد. استفاده از طلسم های جدید اجباری نیست!وندلین چوبدستش را در هوا چرخاند و غرغر کرد:
-من اصولا هیچوقت از تغییر شکل خوشم نیومده.
لاکرتیا سرش را از پشت دوربین مشنگی ای که روی دیگر ارشد گروهش تنظیم شده بود بیرون آورد و جواب داد:
-تقریبا اول تمام تکالیفی که برای هر کلاس تحویل دادی ذکر کردی که از اون درس خوشت نمیاد. همه فهمیدن که با معدل10.1 فارغ التحصیل شدی، نمیخواد تاکید کنی عزیزم!
وندلین چوب بلند و باریکش را کف دست آزادش کوبید و اخم هایش را در هم کشید.
-میتونستم خیلی ساده یه اینسندیو اجرا کنم همون وسط کلاس و نمره ش رو وردارم بزنم به زخم زندگی! کجای قوانین هاگوارتز گفته برای گرفتن نمره درس افسون ها آدم باید یه قوری رو تبدیل به لاک پشت کنه؟!
لاکرتیا این بار به خودش زحمت نداد سر بلند کند.
-چون اینسندیو رو همه لااقل اجرا کردن و دیدن چطوریه. و تازه اجراش از طرف تو اصلا جالب نیست...یه شعله نارنجی رنگ از سر چوبدستیت بیرون میزنه و تو به قدری ذوق میکنی که عین شلنگ میگیریش به طرف خودت و ادای سوخته شدن در میاری. آدم یاد سمندر آتش خوار میفته.
-من هیچوقت این کارو نمی کردم!
-خودم دیدم که میکنی وندل...یادت باشه منم کلید حموم مبصر ها رو دارم!
وندلین یک لحظه مردد ماند که همانجا سر شلنگ آتشینش را بگیرد به طرف لاکرتیا، یا قوری هلگا را به لاک پشت تبدیل کند و فروکند توی حلقش. متاسفانه قبل از اینکه بتواند تصمیم بگیرد لاک همانطور که چشمش را با وجدان کاری بالا فرو کرده بود توی چشمی دوربین، با نشان دادن شستش اعلام کرد که آماده ی ضبط کردن تکلیف عملی درس افسون هاست. بنابراین چاره ای نداشت جز اینکه عجالتا قوری را هدف بگیرد تا بعدا سر فرصت دخل لاک را در بیاورد.
-خب...اهم...افسونی که میخوام اجرا کنم قراره این قوری زیبا و ارزشمند که روزگاری از بانو هلگای کبیر به جا مونده رو به یه لاکپشت زشت و غیر ارزشمند تبدیل بکنه. در حال انجام این کار به ون هلمونت و معتقدین به نظریه خلق الساعه سلامی داریم و فرانچسکو ردی که عمری بر سر اثبات این موضوع گذاشت که گوشت به مگس و گندم به موش قابل تبدیل نیست در گور خواهیم لرزوند....بله، همکارم از پشت صحنه اشاره می کنه که خیلی بحث رو کش ندم و برم سراغ اجرای تکلیفم.
آستین ردایش را بالا زد و در راستای تاکید با نوک چوبدستی ضربه ای به قوری وارد کرد. چینی باستانی هلگا که سالها پیش گارانتی اش به اتمام رسیده بود با این حرکت ترک ریزی برداشت که ظرف چند ثانیه تبدیل به چند ترک ریز، تعداد بیشتری ترک ریز، ترک های درشت، و در انتها خاکه چینی شد.
لاکرتیا از پشت دوربین خط و نشانهایی با مضمون «الهی تو همون قوری غرق بشی» و «این دفعه میام تو حموم با میله ی پرده به قتل میرسونمت» نشان داد و وندلین مجبور شد به زحمت آب دهانش را قورت بدهد.
-خب...به عنوان بخش امتیازی تکلیف یه بار روی قوری ریپارو اجرا می کنیم که ورد بسیار جذابیه و باعث میشه خرابکاری های کوچیکمون صاف و صوف بشن. اینطوری...!
روی شکل قبلی قوری تمرکز کرد. نگاهش را به بقایای آن دوخت و چوبدستش را با حرکتی دورانی بالای سر شاهکارش چرخاند.
-ریپارو!
جریان باریکی از نور طلایی رنگ از سر چوبدستش ساطع شد که دور تکه های شکسته چینی چرخید و آنها را به هوا بلند کرد. درست مثل قطعه های یک پازل سه بعدی، به هم وصل شدند و نور طلایی رنگ مثل پیچک ظریفی به دورشان پیچید. از درز های بین شکستگی ها نور کمرنگی تابید و بعد، ذره ذره محو شد. قوری با صدای
تپ آرامی روی میز افتاد.
وندلین پیروزمندانه مشتش را به طرف دوربین تکان داد.
-بله...همونطور که دیدید حتی جاش هم نمونده!
حالا میریم سراغ عملیات لاک پشت...!
چوبدستش را دوباره به طرف قوری تازه تعمیر شده گرفت و آنقدر تمرکز کرد که چشم هایش چپ شدند. وندلین اصولا میانه ای با جغرافیا نداشت ولی میتوانست با اطمینان بگوید تصور کردن حیوانی که تا به حال ندیده اید از رسم کردن مرز های قلمرو پادشاهی بریتانیا و حومه هم سخت تر است. هر طور بود موفق شد تصویری کلی از یک لاک پشت معقول به دست بیاورد، و وردش را اینبار غیرلفظی اجرا کرد.
پرتوی بنفش رنگش از چوبدستش به طرف قوری شلیک شد و آن را در بر گرفت. قوری شروع به لرزیدن کرد و کم کم تیره شد. جایی که قبلا دسته اش قرار داشت شروع به خمیده شدن و تبدیل شدن به سر خسته و فیلسوف مآب یک لاک پشت کرد و لوله اش شکل دم به خود گرفت. ظرف چند ثانیه بعد، یک لاک پشت جای قوری را گرفته بود. در واقع...خب...اگر هر چیزی که لاک با خودش حمل می کند لاک پشت بدانیم؛ وگرنه حاصل کار وندلین همانقدر لاک پشت بود که لاکرتیا بود. چیزی که از اجرای طلسم اخیر وندل به وجود آمده بود، با کمی اغماض میشد نوعی قورباغه دانست که با افسون چسبنده در زرد رنگ یک قوری بهش چسبیده باشد. باید اضافه کنم علاوه بر جغرافیا، ارشد هافلپاف در زیست شناسی و جانورشناسی هم تحفه ای دیدنی بود!
وندلین با دستپاچگی نیشخند دندان نمایی تحویل دوربین داد و جانور را پشت سرش پنهان کرد.
-این افسون خیلی سخته و ترم اول تدریس نمیشه البته!
لاکرتیا نیازی به اشاره های او نداشت تا متوجه شود که باید دوربین را خاموش کند. به محض اینکه دست از نگاه کردن به چشمی دوربین برداشت و دهانش را باز کرد تا سر هم گروهی عجیب غریبش داد بکشد، متوجه شد وندل با حالت خطرناکی مخلوقش را با یک دست بالا و پایین می اندازد.
-خب...تو گفتی که من رو در حال چه کاری دیدی لاک؟!