هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

نوزدهمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو

فعالیت ستادهای انتخاباتی و تبلیغاتی کاندیداهای نوزدهمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو از 30 اردیبهشت آغار شده و تا پایان روز 3 خرداد ادامه می‌یابد.

قوانین تبلیغات تابلوی اعلانات


ستادهای انتخاباتی




پاسخ به: فن فیکشن: هویت گمشده
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ شنبه ۲ آذر ۱۳۹۲
#51
امکانش هست در فن فیکشن شما، اسنیپ زنده بماند؟
البته دانلود این بخش را هم اکنون به پایان رسانیده ایم! عرایض افزودنی را پس از مطالعه تقدیم می نماییم!

(و اگر ایرادی ندیدیم، ابدا هم به روی خودمان نمی آوریم که مبادا خوش خوشانتان بشود!)

===========

ویرایش:

خوندم. خیلی خوب بود. فقط یکی دو جاش نیازمند ویرایش، تو مایه های فعل و کلمه بود که مطمئنن وقتی خودتون یه بار دیگه از روش بخونید متوجه میشید ولی سیر منطقی خوبی داشت و می تونم امیدوار باشم به همون زیبایی که توقع دارم تموم بشه. :دی

موفق باشید


ویرایش شده توسط بیدل آوازه خوان در تاریخ ۱۳۹۲/۹/۲ ۱۹:۰۹:۰۶

هه!


پاسخ به: ایا رون میتوانست اپارات کند؟
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲ شنبه ۲ آذر ۱۳۹۲
#52
رون وقتی که امتحان آپارات رو داد رفوزه شد (بار اول) چون نصف ابروش رو جا گذاشته بود.
دیگه چیزی درمورد امتحان دومش نوشته نشده.
وقتی هم همراه هرماینی و هری درحال فرار بود، یه بار خودشو تیکه کرد...

ولی

وقتی با هرماینی و هری قهر و ترکشون کرده بود، زمانی که پشیمون شد و می خواست برگرده، فندکی که دامبلدور بهش داده بود رو روشن کرد و یه گوی نورانی ازش خارج و وارد بدن رون شد و وقتی رون آپارات کرد اون رو (بدون اینکه تیکه بشه) درست جایی که هری و هرماینی چادر زده بودن رسوند.

حالا... اون فندک به آپارات کردن رون کمک کرد یا فقط مسیر رو بهش نشون داد؟

نظر من اینه که رون می تونست درست آپارات کنه (برگشتنش به ویلای صدفی که منزل بیل و فلور بود با جارو که نبود... بود؟ باید آپارات می کرد دیگه!) و اون فندک فقط و فقط به شناخت هدف ظاهر شدن، کمک کرد.

پس رون می تونسته آپارات کنه.


هه!


پاسخ به: بعد از تمام شدن سری کتابهای هری پاتر چه قدر به اونها سر میزنید؟
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۲
#53
ما امروز جلد هفتم را به پایان رسانیدیم. البته از روزی که تصمیم به ورود به ایفای نقش گرفتیم، کتاب های هری پاترمان را درآوردیم تا بعد سال ها مروری بر خاطرات گذشته بنماییم...

خوب بود!

وسوسه شدیم ادامه اش را بنگاریم آن هم با سلیقه ی خودمان ولیکن دو سه تا مسابقه ی جدی در پیش رو داریم که فرصتی برای تفکر به هری پاتر و مخلفاتش برایمان باقی نمی گذارد!


هه!


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ سه شنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۲
#54
درود

بنا بر دلایلی (که خودمان هم نمی دانیم چیست!) (شاید هم بدانیم و دلمان نخواهد بگوییم!!) (چقدر گیر می دهید حالا!!!) خواهشمندیم ما را به میان دوستانمان در گروه "گریفیندور" پرتاب بفرمایید.

به گمانمان چون تعداد پست هایمان کم و شخصیت مان هنوز شکل ناگرفته (!) می باشد، برای مدیریت محترم امکان قانونی این کار موجود باشد. حالا امکان لطفی آن را نمی دانیم که موجود می باشد یا خیر.

با تچکر

تایید شد!


ویرایش شده توسط پروفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۱۵ ۱۳:۳۲:۳۷

هه!


پاسخ به: در محضر بزرگان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ دوشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۲
#55
نقل قول:

آلبوس دامبلدور نوشته:

ابزارهای نقره ای دامبلدور که تو کتاب زیاد بهشون اشاره شده بود و اطلاعات مرموزی از ناکجا میوردن و راه نشون می دادن و اسرار آمیز و عجیب غریب بودن سوژه ی جالبی برای این موضوعات هستن.



چرا همین "جام خاطرات دامبلدور" را به عنوان تاپیک تک رولی ایجاد نمی کنید؟ چیزی شبیه خاطرات مرگخواران می شود ولی جامع تر...

نکند تاپیک مشابه آن موجود است؟



پاسخ به: فن فیکشن: هویت گمشده
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ دوشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۲
#56
بالاخره موفق به مطالعه ی نوشتار زیبای شما گردیدیم.

1- بسیار قلم قدرتمندی دارید. توصیفات زمان و مکانتان بسیار کامل بود. البته (جسارتا) گاهی زیادی کامل بود. یعنی وسط آن همه دردسر، که هری و پرفسور مک گونگال می خواهند هرچه سریعتر از تالار ریون خارج شوند، آن رو به عقب نگاه کردن ودید زدن تالار توسط هری بیجا به نظر می رسید.

2- به کار بردن کلمه "پیرزن" درمورد پرفسور مک گونگال جالب نبود. البته شما نویسنده ای هستید با سبک نویسندگی خود که به رولینگ ربطی نمی دارد ولی با توجه به اینکه اصل کتاب متعلق به رولینگ است و تا حدودی از زاویه ی دید هری به ماجرا می نگریم، هرگز هری درمورد پرفسور مک گونگال به عنوان "پیرزن" فکر نمی کرده. همیشه یک احترام نهفته در افکار و رفتار و گفتار هری نسبت به ایشان وجود داشته. :)

3- شخصا از هری پاتر متنفرم چون بسیار بچه ننه و لوس بوده... ولی شما بیش از اندازه او را نسبت به لرد ولدمورت ترسان و لرزان نشان داده اید. واقعا بیش از اندازه!

ولی داستانی منطقی و زیبا بود. بی صبرانه منتظر ادامه ی داستان می باشیم. :) (می ترسیم شکلک قلب بگذاریم و عمه خانم ِ پروفسور سینی دچار سوء تفاهم شوند!)


هه!


پاسخ به: اگر جای فلان شخصیت بودم ....
پیام زده شده در: ۰:۳۲ دوشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۲
#57
بسیار سوال اندیشمندانه ایست! تصویر کوچک شده

اگر لرد ولدمورت مفتخر می بود که من، او باشم (عجب جلمه ای! خخخخخ) اولندش که لیلی پاتر را نمی کشتم! یا اگر هم کشتم، بچه اش را به عنوان دستیار با خودم می بردم (مثلا خیر سرمان، هری پاتر را همچون خودمان دیده بودیم که می خواستیم بکشیمش دیگر! فراموش نکنیم که ولدمورت، پیشگویی را به طور کامل نمی دانست و خبر نداشت که حتما یکی از این دو باید دیگری را به قتل برساند) و طوری تربیت می کردم که عبد و اجیر بنده باشد و هرگز به فکرش هم خطور نکند بر علیه ما کاری بکند.

دومین کاری که انجام نمی دادم، کشتار بی دلیل بود. لرد ولدمورت بنا بر نص کتاب فردی بسیار باهوش بود و افراد باهوش معمولا از عقل خود استفاده می کنند، نه زور... وقتی به جادوی سیاه تسلط داشته باشیم، با طلسم فرمان سردمداران بوقی را تحت فرمان خود در می آوریم و ملت نیز که به صورت عوام، گوسپندانی بیش نمی باشند تحت سلطه غیرمستقیم خود در می آوریم.

برای حکومت ابدی بر دیگران، کافیست وانمود کنیم قدرت دست آن هاست و وانمود کنیم که حکومت نمی کنیم! همان کاری که قرن هاست زنان در جهان انجام می دهند: تمام قدرت منزل در دست بانوانی است که به همسرشان می قبولانند مرد مقتدری است و حرف حرف شوهر جان است، ولی با سیاست حرف خودشان را پیش می برند. تصویر کوچک شده


با این تفاصیل، ما هم دو کاری که انجام نمی دادیم را نوشته ایم و هم دو کاری را که انجام می دادیم!


هه!


پاسخ به: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۲۰ یکشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۲
#58
روز، معجزه، مسابقه، پاتیل، آتش، جغد، خسته، ردا، تالار، مجسمه

یک روز ز جغد خسته بیزار شدیم
آتش به دل و معجزه ی غار شدیم
در وقت مسابقه، به تالار شدیم
دنبال یخ و مجسمه، زار شدیم
مجبور به انتظار اغیار شدیم
پاتیل و ردا به دست، همکار شدبم


هه!


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۲۴ سه شنبه ۷ آبان ۱۳۹۲
#59
شناسه مورد نظر: بیدل آوازه خوان

چوب دستی: ندارم.

سپر مدافع: بدون چوبدستی؟! طبعا ندارم!

ویژگی های ظاهری:

قدی بلند دارم
ابرو کمند دارم
ریشام چقد بلندن
بزغاله ها می خندن
وقتی میرم بینشون
منم میشم عینشون
چشام مث باقالی
گوشام پهنه تا قالی!
هم اژدهام، هم میشم
هرچی بخوام، من میشم
شکل ثابت ندارم
کار ندارین به کارم

توانایی ها:

ما جادوگری بس خفن می باشیم. برای جادو نیازی به چوبدست نمی داریم. برای تغییر شکل نیز به هکذا... نه معجون می خواهیم و نه ورد چرا که داستان ها و اشعارمان خود طلسم هایی خوفناک می باشند که هم جادوی سیاه در آنان به کار رفته و هم جادوی سفید. بستگی دارد در آن لحظه به کدام طرف متمایل باشیم. شاید هم اصلا آنقدر متمایل باشیم که خوابمان ببرد! درنتیجه همیشه تختخوابمان را در کیسه ی کهنه مان، همراه خود حمل می فرماییم.

گاه گداری ناپرهیزی می فرماییم و مهربان می شویم درنتیجه می توانیم هافلپافی باشیم. هوش بسیار ما در اشعار و داستان هایمان کاملا واضح و آشکار است درنتیجه می توانیم عضو ریونکلا هم باشیم! داستان هایی که نقل می فرماییم، کمی تا قسمتی حقیقی است درنتیجه شجاعتمان در ماجراهای افسانه ایمان واضح است که گریفیندور را نیز می تواند مفتخر به ورود ما بنماید. البته قویا قتل های خشن موجود در داستان هایمان را تکذیب می نماییم. ما و مشنگ کشی؟ ما و طلسم های شوم؟ حاشا و کلا! اصلا همین عبارت بالایی که گفتیم طلسم های سیاه و سفید بلدیم را هم تکذیب می فرماییم! ما کلا تکذیب می فرماییم! دلمان می خواد! مگه چیه؟ ولی خوب... اسلیترین نیز می تواند پذیرای ما باشد.

اصلا گیج شدیم! آیا می شود وسط بازی، تغییر گروه داد؟ اگر که می شود، گروه مورد نظر: هافلپاف... اگر بعد دیدیم که مهربانی مزاحم بازی مان می شود به اسلیترین تغییر منزل خواهیم داد. می شود؟ نمی شود؟ اگر نمی شود همین اسلیترین بفرستیدمان و خیرش را ببینید.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پروفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۸ ۱۰:۳۸:۱۶

هه!


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲
#60
با این عکسی که انتخاب کردید، مگه میشه داستانی غیرمحاوره ای نوشت؟ همش میشه دیالوگ که!

==========

دیگر کلافه شده بود. مدام رویش خط و خطوط عجیب و غریب رسم می شد و با طلسم های عجیب تر، سرگیجه می گرفت! آخر این چه وضعش بود؟ مگر او دل نداشت؟

این پسربچه های شرور دست از سرش برنمی داشتند. هر روز لوله اش می کردند و به نقاط عجیب و غریبی حمل میشد و حاصل این نقل و انتقال، باز هم خطوط عجیب و وردهای عجیب تر بود.

تصمیم گرفت کاری کند که دست از سر کچلش بردارند! فهمیده بود قصد دارند تمام نقاط ساختمان محل زندگی خود را کشف و روی وی درج کنند. پس تصمیم گرفت خودش دست به کار شود و هرچه می داند، ظاهر کند.

زمانی که هر چهار پسرک دور میز نشسته بودند و با پرگار و گونیای جادویی روی بدنش سیخ سیخ می زدند، کوچکترینشان پرسید: اصن چرا داریم این نقشه رو رسم می کنیم؟

پسرک عینکی با موهای ژولیده پاسخ داد: آخه قسم خوردم که می خوام شرارت کنم!

در یک لحظه تمامی قسمت های هاگوارتز در برابر چشمانشان ظاهر شد و تمامی ساکنین در هر قسمتی از مدرسه که قرار داشتند، دیده شدند. نقشه غارتگر تصمیم گرفته بود متولد شود. کاغذ پوستی با رضایتی در دل به چهره ی شگفت زده ی پسربچه ها نگریست. حالا نوبت او بود کمی سرگرم شود و تفریح کند. "دیگه کمک بسشونه. بذار خود این فسقلیا کشف کنن چطور می تونن منو ظاهر کنن یا اطلاعاتم رو مخفی کنن!"

کاغذ پوستی درجه شرارت و هوش این بچه ها را دست کم گرفته بود.

==========

ویرایش + پی نوشت: هاااااااا... من الان بقیه پست ها رو خوندم و دیدم بچه های دیگه به راحتی داستان غیر دیالوگی نوشتن! خخخخخخخخ چه ضایع شدن بامزه ای!

تأیید شد.
پست خوبی بود و از زاویه ی قشنگی به داستان نگاه کرده بودی. از نظر شکل نوشته اینتر زدن بعد از هر دو خط صحیح نیست. بعد از اتمام هر پاراگراف یه اینتر می زنیم. حداقل تعداد خطوط برای هر پاراگراف 3 سطره. و به جز موارد خاص و استثنا نمی تونیم پاراگرافی کوتاه تر از 3 سطر داشته باشیم. پس اگه پاراگراف 2 سطری بود، باید اونو به پاراگراف قبل یا بعد متصل کنیم.
راستی چقدر از کلمه ی «پسرک» استفاده کرده بودی. مثلاً ترکیب«پسرک ها» زیاد مأنوس نیست. اگه از «پسر» یا «بچه» هم استفاده می کردی همون مفهوم رو می رسوند.

موفق باشی.


ویرایش شده توسط Mr.Akhmu در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۶ ۱۹:۳۶:۲۸
ویرایش شده توسط Mr.Akhmu در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۶ ۱۹:۳۸:۰۶
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۷ ۱۶:۵۸:۳۸

هه!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.