چون سوژه یکم ایراد دار شده بود خلاصه کل ماجرا به صورت زیر در میاد.
خلاصه:فرد و جرج به یک کارخانه آدامس سازی سفارش آدامس می دهند اما وقتی آنها را تحویل می گیرند متوجه می شودند به جای آدامس ها یک سنگ باستانی در جعبه وجود دارد و با کمک هرمیون متوجه می شوند که این کتیبه به همراه نامه ای که با خود دارد حامل مسیری برای رسیدن به گنج است.
******************
-فرد پشو اسنیپ رفت. پشو دیگه.
فرد در حالی که هنوز منگ و آماده برای غش کردن دوباره بود، از حالت خوابیده به صورت نشسته در آمد و به اطرافش نگاه کرد. وقتی فردی سیاهپوش با مو های آغشته شده به روغن سرخ کن بهار نیافت، نفس عمیقی کشید و از جا برخاست . شروع به تکاندن خاک های موجب بر روی لباس از پوست اژدهایش کرد.
-ویزلی بار دیگه ببینم منو دیدی ادای غش کردن در آوردی جوری شهیدت می کنم که تو هیچ سوژه ای زنده نشی. 100 امتیاز از گریفیندور کم! این بار آخره که اخطار می دم که سوژه رو شهید نکنید. دفعه ی بعد جوری باهاتون رفتار می کنم که به قول جیگر با گاف مکسور انقدر در کفش بمانید تا خوب تمییز بشید. به خاطر اینکه انرژی ما را گرفتید هم 50 تا دیگه هم از گریفیندور کم می کنم.
اسنیپ که اینبار از گوشه کادر وارد شده بود و سخنانش را سریع گفته بود، این را گفت و فرد و جرج را در فرمت سورپرایز باقی گذاشت و خود از همان گوشه ای که وارد شده خارج شد.
فرد و جرج که دیگر نمی توانستند بیش از این سوژه رو شهید کنند، بار دیگر با رعایت با ادب و احترام پشت میز نشستند و با چهره های فیس پوکر مانند به هم نگاه کردند تا شاید مرلین معجزه ای کند و سوژه مسیر اصلی خود را پیدا کند.
ناگهان مرلین از ناکجا آباد حوریانش را رها کرده و به فریاد نزده ی آنها رسید.
-مگه انقدر حافظتون ضعیفه که یادتون نمیاد گرنجر اومد و نقشه ی گنج رو براتون تعریف کرد و شما میخواستین برین گنج رو پیدا کنید؟ 10 امتیاز دیگه به جای اسنیپ از گریفیندور کم به خاطر فراموشی.
فرد و جرج:
با یاری سوروس اسنیپ و مرلین، هرمیون و رون دوباره وارد کادر شدند تا ماجرا را ادامه دهند.
-خب حالا از کجا شروع کنیم؟چی برداریم؟
-از هرجا میخوای شروع کنی رو بکن و هرچی میخوای برداری رو بردار. فقط زود تر فرد مگر نه من بدبخت می شم ها!
فرد و جرج هرکدام دست بر چانه های خود گذاشتند و به فکر فرو رفتند اما نمی دانستند که فکر هایی که می کنند به دلیل داشتن الکترون آزاد با پیمودن عرض اتاق به کف اتاق منتقل شده و به صورت کلی فکری در مغزشان باقی نخواهد ماند. سرانجام آنها از تخلیه بار های اکتریکی مغز خود دست کشیدند و در گوشه ای نشستند.
ساعتی بعد آنها در حالی که هرکدام کوله های سنگینی به دوش می کشیدند به سوی ماجرا جویی رفته و مغازه و خانواده هایشان را برای مدتی ترک گفتند.
چند ساعت بعد-من گوشنمه رون. :worry:
-فرد؟جرج؟ یه کاری بکنین هرمیون گشنشه. زود باشید مگر نه من بد بخت می شم.
فرد و جرج: