هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

نوزدهمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو

فعالیت ستادهای انتخاباتی و تبلیغاتی کاندیداهای نوزدهمین دوره انتخابات وزارت سحر و جادو از 30 اردیبهشت آغار شده و تا پایان روز 3 خرداد ادامه می‌یابد.

قوانین تبلیغات تابلوی اعلانات


ستادهای انتخاباتی




پاسخ به: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۹:۰۴ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵
#51
خلاصه: تام ریدل جوان مشغول تأسیس گروه مخوفش یعنی «مرگخواران» است. او تا کنون یک جوجه مار یافته و یک لوگو برای گروهش طراحی کرده (علامت شوم). در سویی دیگر آلبوس نیز ققنوسی یافته و سر گذر هاگزمید ایستاده تا عضوی برای محفل بیابد.

تصویر کوچک شده


زن جوان به چهره‌ای برافروخته وارد خانه شد و در را پشت سرش محکم به هم کوبید.

- تف به غیرتت!

عینک دودی بزرگی که نیمی از صورتش را پوشانده بود را از چشم برداشت و به گوشه ای انداخت.

- بی شرف بی لیاقت!

چادر گل گلی سفیدش را از سر کشید به زیر پا انداخت.

- خاک تو سر من!

کفش‌هایش را درآورد و با پرتاب یک لنگه، تصویر خودش در لباس سفید و با لنگه دیگر، قاب عکس کناری که تصویر مردی در آن نمایان بود را شکست.

- حیف جوونیم!

روی مبل ولو شد و زد زیر گریه ... مدّتی زار زار گریست در حالی که لابلای هق‌هق‌هایش با خودش حرف می‌زد.

- هی هر روز می‌رم باشگاه ... با بچّه‌ها می‌ریم بولینگ عبده ... می‌رم مأموریت ... من تسترالو بگو ... من تسترالو بگو که نفهمیدم و حرفاشو باور کردم ... تسترال بودم که این همه سال نشستم کنج خونه جوونیمو ریختم به پات ... فکر کردی من نمی‌تونم؟ بر و رو دارم که دارم ... صد تا خواستگار بهتر از تو داشتم ...

زن از جا برخواست و اشک‌هایش را پاک کرد. دیگر اثری از غم در چهره‌اش دیده نمی‌شد، شعله‌ی آتش انتقامی که در دلش روشن شده بود به وضوح در چشم‌هایش نمایان بود.

زن به اتاقش رفت و مدّتی بعد با ظاهر کاملاً متفاوتی خارج شد. خشم چهره‌اش حتّی از پشت انبوه لوازم آرایشی روی صورتش نیز دیده می‌شد. به جای چادر گل گلی‌اش یک دست لباس مجلسی مشکی رنگ پوشیده بود و موهای همیشه لختش فر شده بود. یک جفت کفش پاشنه بلند پوشید و در حالی که در حفظ تعادلش هنگام راه رفتن مشکل داشت با حالتی که دست کمی از جنون نداشت، برای تلافی از خانه خارج شد. تلافی خیانت‌های مکرّر و ناپاکی چشم رودولف.

تصویر کوچک شده


کافه سه دسته جارو مملو از جمعیت بود. بلاتریکس که پس از نوشیدن چندین بطری با دُز بالای کره تلو تلو می‌خورد اندکی چشم گرداند و متوجّه پسر جوان جذّاب و دلربایی شد که کنج کافه نشسته بود و بی توجّه به اطراف به کاغذ پوستی مقابلش نگاه می‌کرد.

- اهم ... تنهایین؟ می‌تونم به یه نوشیدنی کره‌‌ای دعوتتون کنم؟


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: ستاد انتخاباتی "باروفیو"
پیام زده شده در: ۱۰:۴۶ شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۵
#52
آقای الاف! من خدمت شما سلامه ره عرض می‌کنم ... و قبل از این که برم سراغ سؤال‌های شما جا داره بگم من خیلی شما ره درک می‌کنم چون شما اسمه ره نداری و من فامیلی ره و این‌ها دردهای مشترکی هسته.

نقل قول:

کنت الاف نوشته:
ما اومدیم اینجا سوالاتمون رو درباره مسائل جامعه بپرسیم که دیدیم همه سوال شخصی پرسیدن. گفتیم زشته ما نپرسیم:

آتیش باروفیو. از آتیش می ترسی؟

اگه وزیر بشی آتیش خانه راه می اندازی؟

قیمت فندک رو میکشی پایین؟

همین دیگه.

پ.ن: شما زیر چتر حمایت ما هستید.



روستایی به طور کلّی انسان شجاعی هسته و نمی‌ترسه ولی آتیشه ره اصلاً دوست نداریم چون هر بار که این به روستا میاد یا یک مزرعه یا یک دامداری ره از بین می‌بره و زحمات یک سال روستایی ره به باد می‌ده.

اگر ساختن آتیش‌خانه باعث می‌شه آتیش بشینه توی خانه‌ی خودش و نره جایی ره بسوزونه من حتما ایده توره استفاده می‌کنم. خیلی ایده خوبی هسته! احسنت!

نه من کلّاً فندکه ره از بازار جمع می‌کنم چون هر نوع اعتیادی فندکه ره لازم داره از طرفی جمع کردن یک فندک آسون تر از جمع کردن هزار نوع «چیز» هسته و اعتیاد این‌طوری ریشه‌کن می‌شه و این ایده خیلی هوشمندانه‌ای هسته و هیشکی اینه ره تا حالا به ذهنش نرسیده و فقط از ذهن باز یک روستایی برمیومد.

ممنون ولی روستایی ها بارون ره دوست دارن و همیشه بدون چتر می‌رن زیر این.


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: كلوپ جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۱۶ شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۵
#53
آفتاب طوری بی رحمانه می‌تابید که خار مغیلان هم تاب دوام آوردن زیر آن را نداشت و پژمرده می‌شد ... البته سوژه در خارج رخ می‌دهد و آن‌جا خبری از خار مغیلان نیست که ببینیم چگونه پژمرده می‌شود. آن‌جا فقط گیاه‌های باکلاس خارجی می‌روید. آن‌جا کلّاً همه چیز باکلاس و خارجی است. همه هم بافرهنگ و متمدّن هستند و مثل «ما ایرانی‌ها» فقر فرهنگی ندارند! ما یک فامیلی در سوئد داریم که می‌گوید ...

- آقا روایتتو بکن نرو بالا منبر.

بله ... آفتاب بی رحمانه می‌تابید و امان هاگرید را بریده بود.

- گوشنمه ... تشنمه ... هالاک شدم!

- مجبور هستی روزه ره ره بگیری بعد این همه غره ره بزنی؟ در روستای ما هر کس ...

- بسّه ناموساً بارف ... بسّه! چرا نمی‌ره جلو عقربه هی؟ متنفّرم از ته دل من از سر ظهر.

- نشستی غره ره می‌زنی معلومه وقت تو نمی‌گذره. یک سرگرمی ای چیزی برای خودت دست‌وپا کن.

با شنیدن لفظ سرگرمی برقی در چشمان هاگرید ظاهر شد. پس از ترک کردن جانور بازی، تنها یک چیز هاگرید را یاد سرگرمی می‌انداخت.

- الو ... رون خودتی؟ گوش کن من هاگریدم! می‌گم یادته وختی می‌رفتی هاگ، یه بار اومدی وسط کلبه‌م افتادی به شوکوفه؟ تگری کاریش کردی ... فدای سرتا داداچ! همینطوری گفتم! یاد خاطرات کنیم بخندیم! راسّی خونه خودتونی یا پیش ننه آقاتی؟ آها ... نمی‌خواسّم مزاحم شما؛ حالا که اصرار داری یه سر بت می‌زنم. [بوق ممتد] پاشو بارف ... بپّر پشت گاومیشت دنبال موتور من بیا؛ بساط تفریح جور شد!


پناهگاه


آفتاب طوری بی رحمانه می‌تابید که دهن جن‌خاکی‌های حیاط پناهگاه هم خشک شده بود. داخل و خارج هم کلّاً تفاوتی ندارد. بالاخره هرجایی گونه‌ها و آدم‌های متفاوتی دارد. آن‌جا هم redneck هایی هستند که از فقر فرهنگی رنج می‌برند. گونه‌ی redhead ویزلی‌ها نیز از جمله آن‌هاست که اصلاً اگر از ابتدا می‌گفتند سوژه آن‌ها هستند من انقدر حرف مفت ...

- میای پایین؟

... اهم! موتور و گاومیش در محوّطه فرود آمده و کنار هم پارک کردند. هاگرید در حالی که با هر قدم چند آجر از ساختمانِ خرابه‌مانندِ پناهگاه کم می‌کرد، دوان دوان وارد شد و بدون این که سراغی از اهل خانه بگیرد رفت و پلی استیشن جادویی رون را روشن کرد و دیسک ProEvolutionQuidditch را درون آن گذاشت.

- بلغارستان کلاسیک واس من ... می‌خوام زیر یه دیقه با کرام اسنیچو بیگیرم!

- منم انگلستان کلاسیکه ره می‌گیرم ... فک کن لودو بگمن بذاره کرام نفسه ره بکشه.

هاگرید و باروفیو مشغول ارنج تیم‌هایشان بودند که درِ اتاقی باز شد و هرمیون با موهای وز شده از آن خارج شد.

- کی این کتابای منو سوزونده؟

جینی در حالی که عاروق آلبوس سیوروس را می‌گرفت از اتاق دیگری خارج شد.

- حتما باز گذاشتی تو دست و پا، توله اژدهای داداش چارلیم نفسش گرفته بهشون عزیزم!

درب مرلینگاه باز شد و پرسی ویزلی که در مقابل آینه ایستاده بود و موهایش را مرتّب می‌کرد با صدای بلندی ابرا وجود کرد:

- انقد سنگ چارلی شلخته رو به سینه نزن ... اژدهاهاش چند دست ردای پلوخوری منو هم تا حالا سوزوندن.

- This is john champion and alongside me in the camp new, is jim beglin.

- Hello john! Hello everyone!

- سلام بچّه‌ها! بابابزرگ اومده.

آرتور ویزلی که با استقبال خوبی مواجه نشده بود سریعا ردای آغشته به روغن موتورش را درآورد و گوشه‌ای انداخت که مالی متوجّه سرکشی دوباره او به گاراژش نشود و سپس گفت:

- مــــالــــــــی؟ کجایی لرزونک من؟ ناهارت حاضره؟

- باز تو از راه نرسیده گفتی ناهار؟ من فقط کنیزم دیگه تو این خونه؟ بپز بشور بسّاب ... جمعیّت نون خورا هم که روز به روز بیشتر می‌شه.

- بــــــیــــــــــــــل! مامانت به من گفت نونخوغ! من دیگه یه لحظه هم این‌جا نمی‌مونم.

پسربچّه تخسی از زیر میز ناهارخوری بیرون پرید و فریاد زد:

- چرا شلوغش می‌کنی مامان ... مگه قرار نشد با فامیل بسازی تا نون و نمک همو بخوریم تا تو انتخابات وزارت به من رأی بدن؟

فلور پسرش را در آغوش گرفت و سعی کرد او را ساکت کند تا دلیل این که بعد از سال‌ها با مادرشوهرش آشتی کرده بود و به خانه آن‌ها آمده بود را جار نزند. بیل که کنار شومینه چرت می‌زد سر بلند کرد و گفت:

- ولش کن خانوم! هی لی لی به لالاش گذاشتی که این‌طوری پررو شده دیگه ... بچّه رو چه به سیاست؟

در خانه برای بار دوّم باز شد و این بار هری پاتر وارد شد و در حالی که چوبدستی‌اش را فوت می‌کرد گفت:

- هـــــــــــوف ... چه روز پرکاری بود! شونزده نفر رو خلع سلاح کردم.

رون پشت سر او وارد شد و گفت:

- حتماً باید بلند شاهکارت رو اعلام کنی؟ همینجوریش داماد محبوب خونواده ای! حتّی محبوب تر از پسرای خونواده!

در آن بحبوحه نه کسی متوجّه حضور هاگرید و باروفیو شده بود و نه آن‌ها که سخت برای بردن تلاش می‌کردند متوجه جرّوبحث‌های اطراف. ناگهان فریاد هاگرید به هوا خواست!

- گــــــرفتم! اسنیچو گرفتم! بـــردم! گفته بودم که به من نمی‌خوری باروفیو خان! ریزی جلو داداشت!

باروفیو در حالی که دسته ره به سمت صفحه بازی پرتاب می‌کرد فریاد زد:

- حرفه ره نزن مرد حسابی! کلّ بازی ره من در دست داشتم ... توی تسترال‌شانس فقط اسنیچه ره گرفتی.

جماعت ویزلی‌های بی اعصاب همگی به آن دو خیره شده بودند.

- خودمون خیلی کم تو این خونه جنگ اعصاب و داد و هوار داریم ... کی این نرّه خر و اون داهاتی رو دعوت کرده این‌جا؟

پیش از آن که رون فرصت کند توضیحی دهد باروفیو خروشید ...

- داهاتی؟ چرا شما شهری ها خودتون ره بالا تر می‌دونید؟ اگه ما روستایی ها شیره ره نمی‌دوشیدیم شما چه می‌نوشیدید؟ دست بندازم دهن منه ره جر بدما!

- آآآآآآآی نفس کش! تا وقتی که یک نفر توی هاگوارتز به پروفسور دامبلدور وفادار باشه من نیمی‌ذارم کسی به ریفیقم فوش بده!


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: دفتر ثبت نام دانش آموزان
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
#54
نام: این بغل نوشته هسته!
تاریخ عضویت: اونم همینطور :|
تعداد ترم هایی که در هاگوارتز شرکت کرده اید؟ زیاد هسته :|
آیا شناسه ی قبلی داشته اید؟ خیلی :| ارشد هستمه.


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
#55
اسامی بازیکنان دعوت شده به اردوی تیم ملّی ریونکلا:

دروازه بان: ادی کارمایکل
مدافعین: ویولت بودلر - باروفیو (C)
مهاجمان: اورلا کوییرک - دای لوولین - فلور دلاکور
جست‌وجوگر: لینی وارنر

داور اصلی: روونا ریونکلا
داور ذخیره: ویلبرت اسلینکرد

[تازه‌وارد - ارشد - مجازی]



ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۱ ۲۱:۴۸:۵۲
ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۲ ۱۰:۵۹:۴۳

I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: باشگاه اسلاگهورن
پیام زده شده در: ۲:۵۱ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
#56
به ناگاه صدای چرخش پره‌های تهویه قطع شد و با صدای پاقّی لامپ بالای سر هوریس ترکید.لوسیوس چوبدستی کشید و زیر لب گفت: «لوموس!» و همه در سکوت منتظر بازگشت آرسینوس ماندند.

- چیزی نیس! تهیّه کننده بود، گف بودجه نداشتیم برقو قطع کردن.

- بدون تهویه و لامپ چجوری فضاسازی کنیم حالا؟!

- گفت بقیه داستانو طنز برین جلو! فضاسازی لازم نداره کم خرج درمیاد.

لوسیوس که بازیگر گولاخی بود با نگاهی قهرآمیز گفت:

- می‌خواین دستمزد منو ندین؟ چرا گناه می‌کنین؟ من بدون بودجه اصلاً نمی‌تونم. اَه!

و با اعوان و انصارش سوژه را ترک کرد و چند مرگخوار دم دست تر که مانند «مهران رجبی» کنتراتی تمام سوژه ها را با دستمزدی ناچیز پر کرده بودند ریختند داخل زیرزمین.

[با تشکّر از ستاد تغییر سبک ژانگولری سوژه]

- خوب هوریس! حالا بگو ببینم ... هورکراکس سازی یادمون می‌دی؟ یا نه؟

رودلف در حالی که قمه‌اش را به حالت تهدید آمیزی مقابل صورت هوریس تکان می‌داد این را گفت و باروفیو که کنار او ایستاده بود نیز یک فقره گاومیش در دست گرفته بود و خروجی شیرش را به سمت صورت او نشانه گرفته بود تا در صورت شنیدن پاسخ نه شکنجه را آغاز کند.


ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۱ ۷:۱۳:۰۴

I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۰:۳۰ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
#57
سلام دلفی!

1. چرا دلفی؟ زبان قحطه؟

2. از اونجایی که تقریبا تمام دوره های ایفا رو درک کردی، به نظرت تو چه دوره ای سطح رول ها بهتر بود؟ و سطح کیفی دوره فعلی رو چگونه ارزیابی میکنی؟

3. طول رول ها روز به روز داره بیشتر آب میره و خوب اکثر کسایی که از گذشته تا به امروز فعالن تا حدی خودشون رو با این موضوع وفق دادن، اما تو ابدا تن به این خفت () ندادی و همواره طومار نویسی رو با قدرت ادامه دادی. آیا کلا آدم خود وفق نده ای هستی؟ آیا سعی داری با این رویه فعلی مبارزه کنی یا نه قصد خاصی نداری و فقط دستت به کم نمیره؟ کلا این کامپکت و توییتری شدن ملت رو چگونه ارزیابی میکنی؟

4. چرا انقد دس به نابودگریت خوبه؟ آیا به شیء گرا بودنت برمیگرده؟ حس نمیکنی تابع مخرّبت زیادی فراخوانی میشه؟ صرفا به این اتفاق اخیر اشاره ندارما، سر قضیه اون میتینگ اکران هم یهو یه سری چیز نابود شد به عنوان مثال.

5. به نظرت چی شد که اینجوری شد؟ اینجوری ینی انتخاباتی که در بدترین شرایط هم همیشه حداقل یک جو موقتی ایجاد میکرد، توی تابستون که باهاس پیک فعالیت باشه با استقبال به این سردی مواجه شده. مشکل کجاشه؟

6. هنر برای هنر یا هنر برای مردم؟


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: ستاد انتخاباتی "باروفیو"
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵
#58
سلام به هکتور و نیوت! مقدمتان مبارک! خوش اومدید ستاد منه ره.

نقل قول:

هکتور دگورث گرنجر نوشته:

منو که به یاد میاری؟!


[و از کادر خارج می‌شود]


نقل قول:

هکتور دگورث گرنجر نوشته:
بزرگترین معجون ساز تمام ادوار تاریخ هستم! اومدم اینجا بپرسم برنامه روستایی برای معجون سازی مملکت چیه؟ چه کاری برای گسترش معجون سازی در سطح جامعه انجام میدی؟ آیا برنامه ای داری تا این قشر مظلوم رو به بلندای افتخار برسونی؟ و آیا فرهنگ معجون خوردن رو گسترش میدی یا میخوای اون رو با شیر جایگزین کنی؟ اصلا بگو تو تا به حال معجون شیر خوردی؟


منکرش ره مرلین لعنت کنه! از اون‌جایی که کلّاً تغذیه نقش بسیار مهمّی ره در وزارت من ایفا می‌کنه، نون شما معجون‌سازها توی روغن هسته. از طرفی ما به شما یارانه ره می‌دیم که مواد اولیه ره راحت تهیه کنید. البته یارانه به شکل کالا، یعنی شیر ره در اختیارتون می‌ذاریم. از اون طکی طرف ما محصولاتی که روی دست شما مونده ره می‌خریم و بین مردم توزیع می‌کنیم. البته فقط محصولات شیری ره! اصولا شیر خودش نوعی معجون حساب می‌شه چون خواص جادویی داره ولی خوب زحمت ساختش ره گاومیش می‌کشه.


نقل قول:

هکتور دگورث گرنجر نوشته:
آیا حاضری در راه گسترش معجون سازی هر روز یک نفر رو بفرستی تا در راستای تحقیقاتم معجون های منو تست کنه؟ خودت تست نمیکنی؟


یکی از ایده‌های من این هسته که شما ره اعزام کنم به آزکابان که از زندانی‌ها استفاده‌ی بهینه بکنیم و معجون ها ره روی این ها تست کنی. هم زندانی‌ها شکنجه می‌شن همه شما تستر رایگانه ره به دست می‌یاری.


نقل قول:

هکتور دگورث گرنجر نوشته:
به عنوان هدیه یه شیشه معجون مجانی هم ریختم رو اون شیشه شیر دم در!


هاگرید جمع کن ستاده ره بریم ... همه طرفدارامونه ره کشتن.


نقل قول:

نیوت اسکمندر نوشته:
سلام بر کاندیدای مورد علاقه ارباب باره فیو
چند تا سوال داشتم اومدم ازت بپرسم
1برای موجودات جادویی چه برنامه ای داری؟
اگه قول بدی من واردبخش موجودات جادویی کنی اسم گاومیشتو داخل کتابم می نویسم
شیرات پاستوریزه هستن؟
مدال مرلین درجه دو منو پس میدی؟


سلام بر شما دانشمند بزرگ! به نظر من جانورشناس ها بزرگترین دانشمندان هستن چون جانورها خیلی مهم هستن. من تلاش می‌کنم حقوق شهروندی جانوران مخصوصاً گاومیش ره با جادوگران برابر کنم. شیر گاومیش ذاتاً پاستوزیره هسته. مدال مرلینه ره هم در آینده حذف کرده و به جای این مدال گاومیشه ره جایگزین می‌کنم. اگر اون وعده ره عملی کنی درجه یکش ره برای تو می‌ذارم کنار.


I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۹:۰۸ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵
#59
خلاصه: لرد ولدمورت و آلبوس دامبلدور برای مراسم نوروز مشغول چیدن سفره هفت سین شدن تا در مسابقه بهترین سفره شرکت کنن!

تصویر کوچک شده


تمامی مرگخواران در اتاق لرد ولدمورت به صف شده بودند و به صحبت‌های اربابشان در رابطه با ویژگی‌های منحصر به فرد سفره‌ای که انداخته بود گوش می‌دادند. عرق سردی بر چهره اکثر آن‌ها نشسته بود. همگی می‌دانستند که او آب در هاون کوبیده امّا هیچکس جرأت اعلام این مسأله را نداشت.

- ... و طلسم باستانی‌ای روی سفره‌مان قرار دادیم که با تحویل شدن سال به صورت دومینو تمام اجزای سفره به حالت عادّی دربیان و ظاهر اصلیش آشکار بشه. همونطور که می‌بینید الان هنر زائدالوصف ارباب به خوبی نمایان نیست ...

- مــــــــــــــــــــــا!

بالاخره گاومیش باروفیو که در کنار او قرار داشت حوصله‌اش سر رفت و ضمن کشیدن «ما»ی کش داری، با یک جفتک دومینو را تخریب کرد.

[دسترسی به اتفاقات چند دقیقه آتی به دلیل خشونت بیش از حد و مرگ فجیع چندین مرگخوار-ممد مقدور نمی‌باشد]

- چرا زودتر نگفتین؟!

- ارباب شما ورود به اتاقتون رو ممنوع کرده بودید تا برای سفره‌آرایی تمرکز کنید.

- مهم نیست! ما باید با دامبلدور مسابقه بدیم. حالا سفره آرایی یا هر چیز دیگه‌ای.

عدّه‌ای از مرگخواران مشغول تمیز کردن تکّه‌های روده و لوزالمعده و لکّه‌های خون ممدهای تازه گذشته شدند و سایرین نیز رفتند تا تدبیری برای مسابقه بیندیشند.

تصویر کوچک شده


باران بهاری در حال بارش بود و هوای عصر آن روز را هر چه مطبوع تر کرده بود. زوج تینیجری از خلوتی شهر و دو نفره بودن هوا استفاده کرده و اولّین راز و نیازشان را در کوچه پشتی خانه شماره 12 گریمولد تجربه می‌کردند که ماشین پرنده آبی رنگی توجّهشان را جلب کرد.

- گشت آرشاد پرنده!

دخترک پس از ذکر «وای بابام نفهمه» درجا قالب تهی کرد و پسرک که عبارت «فاج ده پلیس» بر روی لباسش خودنمایی می‌کرد چهارنعل صحنه را ترک کرد. ماشین پرنده امّا بدون توجّه به آن دو، پس از قطع کردن سیم برق و بی خانمان کردن تعدادی کلاغ بر روی سقف خانه شماره 12 فرود آمد و هری پاتر به همراه رون ویزلی از آن پیاده شدند.

رون با دیدن جانورانی که سقف خانه را پر کرده بودند جوگیر شد و سوژه را با «هری پاتر و تالار اسرار» قاطی کرد و در حالی که فریاد می‌زد: «عنکبـــوت ... چرا عنکبــــــــــوت؟ » دوان دوان از صحنه خارج شده و از پشت بام سقوط کرد، غافل از این که آن‌ها عنکبوت نبودند و هاگرید که از ماندانگاس شنیده بود «الان نون تو مورچه‌خواره!» زده بود توی کار مورچه‌خوار!

هری امّا بدون توجّه به رون، برای این که ورود قهرمانانه‌ای داشته باشد راه معقول و ساده ای به اسم در را نادیده گرفت و از دودکش پرید داخل خانه.

- من بـــایــــــد همین الآن پروفسور دامبلدور رو ... عه

ویزلی است دیگر! روی سنگ لحد هم از آرمان‌ها دست نمی‌کشد. هری متوجّه شد که ورود قهرمانانه‌اش خیلی موفقیّت‌آمیز نبوده و ضمن عذرخواهی بابت بر هم زدن خلوت آرتور و مالی از اتاق آن‌ها خارج شد.

- آهــــای! من باید پروفسور دامبلدورو ببینم!

- پاتر! چی باعث شده فکر کنی حق داری هاگوارتز رو ترک کنی و به این‌جا بیای؟ شک نکن این دفعه با این کارت اخراج می‌شی.

- سیوروس! انقدر سریع قضاوت نکن، بذار ببینیم هری چه توضیحی داره.

- باید با پروفسور دامبلدور حرف بزنم ... مسأله‌ی مهمّیه.

- در چه مورد؟

- زخمم درد می‌کنه! تازه کابوس هم دیدم!

- واهاهاهاهای! دیدی زود قضاوت کردی سیو؟ مسأله به این مهمّی پیش اومده ... البته؛ متأسّفم هری، پروفسور دامبلدور یک ماهه که توی اتاقشون هستن و رمز ورود جدید رو کسی نمی‌دونه. اگر می‌تونستیم بریم پیششون حتماً بهشون می‌گفتیم که مسابقه سفره‌آرایی تموم شده و بهتره از این کار دست بکشن.

هری بدون توجّه به حرف‌های مک‌گونگال به سمت اتاق دامبلدور حرکت کرد و شروع به فریاد زدن رمز های عبور احتمالی کرد.

- چرک گوش ... عن دماغ ... یواخیم لو ... برتی بات ... گلرت ... جوراب پشمی ... اعتماد کامل ... اه لعنتی باز شو دیگه، چرا گناه می‌کنی؟

و در باز شد! هری و به دنبال او اسنیپ وارد اتاق دامبلدور شدند. در کمال تعجّب آلبوس به جای سفره چیدن مشغول ور رفتن با وسایل نقره‌ای ظریفش بود که هیچ‌وقت هیچ‌کس نفهمید چه هستند و به چه کار می‌آیند.

- پروفسور!

- آروم باش فرزندم ... اجازه بده اول پروفسور اسنیپ صحبت کنن. چی شده سیوروس؟

- آلبوس! از قانون شکنی‌های پاتر که بگذریم، یک خبر مهم برات دارم. لرد سیاه قصد داره توی مسابقه آشپزی شرکت کنه. به نظرم بعد از از دست دادن فرصت مسابقه سفره‌آرایی این بهترین فرصت برای اینه که خودی نشون بدی تا پرچم محفل رو بالا ببریم.

- اوه چه عالی! من همیشه این رقابت‌های صلح آمیز رو به چوبدستی کشیدن و از بین بردن آدمایی که می‌تونن روزی به مسیر عشق هدایت بشن ترجیح می‌دادم.

- پروفسور! همینه! من این صحنه رو قبلا توی خواب دیده بودم ... این نقشه مرگخواراس ... اسنیپ جاسوس اونه، جاسوس ولدمورت! زخمم داره تیر می‌کشه!

دامبلدور بدون توجّه به کولی بازی‌های هری اتاقش را ترک کرد تا موضوع مسابقه را با سایرین مطرح کند.

تصویر کوچک شده


- جون ما؟! باب خیالت تخت آلبوس! من خودم داور اون مسابقم ... داوری بخش طعم و مزّه با منه، یعنی باهاس بچشم غذاهارو تا بیبینم چطوره ... یه داور بخش سلامتم داره که باهاس چک کنه غذات ضرر مرر نداشته باشه و چربی مربیش زیاد نباشه و این داسّانا که اونم دس رفیقم باروفیوئه! نیگا نکن مرگخواره، بچّه ساده‌ایه می‌شه روش حساب وا کرد.

- اوه ممنون از دل‌گرمیت هاگید ... این مسابقه فقط یه مسابقه آشپزی نیست، باید به هر قیمتی از حیثیّت محفل دفاع کنیم.

تصویر کوچک شده


- و داور دوّم کیه؟

- هاگرید هسته ارباب! نگاه نکنید که محفلی هسته ... علی رغم هیکل گنده‌اش مغز کوچیکی داره، راحت می‌شه اینه ره گول زد.


ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۰ ۹:۱۶:۱۴

I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: کافه تریا مادام پادیفوت
پیام زده شده در: ۱:۰۷ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵
#60
نقل قول:
گذشته از این حواشی، در گوشه ای از کافه سوژه اصلی در جریان بود. یعنی بعد از سال ها، عده ای نامعلوم که مشخص هم نبود به کجا وابسته هستند توانسته بودند نواده تریلانی پیشگو را پیدا کنند و در آن شب خاص طبق پیشگویی های قبلی منتظر پیشگویی جدید او بودند. ناگهان، چشمان دختر زیبارو سپید شد! از دهانش کمی کف بیرون زد و سپس در حالی که مشخص بود ناخوداگاه سخن میگوید، بالاخره لب گشود:
_ آسمان به زمین، زمین به آسمان، ماه به خورشید، خورشید به ماه، دریا به کوه، کوه به دریا، سیاه به سپید، سپید به سیاه،...همه چیز تغییر خواهد کرد...


شترقّ!

با یک پس‌گردنی پیش‌گوی مذکور از کف کردن دست کشید.

- این بود سوژه اصلیت؟ پنجاه بار تا حالا جای سیاها و سفیدا به بهونه‌های مختلف عوض شده که زن حسابی!

- خوب من خیلی کلّی پیشگویی کردم که دستتون باز باشه. می‌تونین یکم جزئی تر تغییر کنید. دو تا پست قبلیو نیگا! همین فرمون برید جلو کاری به حرف منم نداشته باشید.

تصویر کوچک شده


چندین و چند جادوگر که اکثریت قریب به اتّفاق آن‌ها صاحب موهای نارنجی بودند دور میز دراز زهوار در رفته ای نشسته و منتظر حاضر شدن ناهار بودند.

- مــــــالی؟ مـــــــــــالــــــــــــــــــــــــی؟ پس کی حاضر می‌شه این سوپ پیاز؟

مالی در حالی که پشت گوشش را می‌خواراند وارد آشپزخانه گریمولد شد و پاسخ داد:

- سوپ؟ کدوم سوپ؟ نکنه چون چار دفعه لطف کردم غذا درست کردم فک کردین وظیفمه هر روز شیکم شونصد تا مفت خورو سیر کنم؟!

برای چند دقیقه هیچکس هیچ واکنشی نشان نداد. عاقبت اگرچه مصرف بی رویّه از «فاصله گذاری» خز و یخ است امّا کارگردان سرش را داخل کادر کرد و گفت:

- خوب چتونه! چرا دیالوگ نمی‌گین؟!

- آقا اجازه؟ الان جیمز باید جیغ بزنه و با یویو بکوبه تو صورت اطرافیاش و از طلسم شدن ننجونش حرف بزنه.

- چی؟! چرا فکر کردین من باید این حرکات جلف و بچّگونه رو بروز بدم؟ تا کی می‌خواین مثل بچّه‌ها باهام رفتار کنید؟ من بزرگ شدم! اینو بفهمید! ضمنا ترجیح می‌دم به جای بازی کردن کتاب‌های دکتر شریعتی رو بخونم. اونم بازی با چیز مسخره‌ای مثل یویو!

- خوب این که پاک خل شده هری تو دیالوگتو بگو ... باید زخمتو بخوارونی و احساس کنی این حالت مالی توطئه ولدمورته و اون همین نزدیکیاس.

- چی؟ چرا باید بیخود جلب توجّه کنم؟ اسمشو نبر چرا باید دنبال یکی مثل من باشه؟ لابد تو سکانس بعدی از پس کلّه‌ی مالی میزنه بیرون و با یه طلسم مسخره مثل «اکسپلیارموس» شکستش می‌دم! بهتره فکر غذا باشیم ... پروفسور اسنیپ؟ می‌شه زنگ بزنید پیتزا سفارش بدید؟

- صبر کنید فرزندانم! چرا اسنیپ؟ فکرشو کردید که ممکنه جاسوس ولدمورت باشه و هممونو با پیتزاهای مسموم بکشه؟ من به سیو مشکوکم!


I'm sick of psychotic society somebody save me








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.