هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: جک جادویی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ جمعه ۳ تیر ۱۴۰۱
#61
*مک گونگال دامبلدور را توی جمعیت گم میکند.*

مک گونگال: اسلیترین برنده ی جام هاگوارتز شد.
دامبلدور:بــــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــــــــــــــســـــــــــــــــــــــــت هزار امتیاز برای گریفیندور.

مک گونگال: پیداش کردم.




تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: بنیاد مورخان
پیام زده شده در: ۹:۵۹ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۱
#62
ترین های بهار 1401 هافلپاف


بهترین تازه وارد: ندارــــــیـــــــم آقا نداریم.

بهترین عضو: نیکلاس فلامل.

خیلی پسر خوبیه.


ویرایش شده توسط نیکلاس فلامل در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۲۹ ۲۰:۳۶:۲۶

تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ جمعه ۲۷ خرداد ۱۴۰۱
#63
دیزی کران اگه یه کم بیشتر درخواست نقد بده. به نظرم پردازنده ی خیلی خوبیه.
رای من خودتی دیزی.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین تازه وارد در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ جمعه ۲۷ خرداد ۱۴۰۱
#64
سوزانا، تری، جیانا همه خوب هستن. اما میخوام به لیلی لونا پاتر رای بدم. باشد که با شروعی قوی در هاگوارتز ظاهر شود.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: فعال ترین عضو در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ جمعه ۲۷ خرداد ۱۴۰۱
#65
فعال ترین عضو بهار خودمم.
راستش لردولدمورت یدونه پست بیشتر زده توی عمومی! ولی به هر حال خودم!


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۹:۴۹ پنجشنبه ۵ خرداد ۱۴۰۱
#66
خلاصه: مرگخوارا نصف شب از باغ وحش هاگزمید بازدید میکنن و به صورت اتفاقی توی یکی از قفسا گیر میوفتن، و صاحب باغ وحش اونارو برای به دست آوردن بازدید بیشتر نگه میداره، مرگخواران و لرد سعی میکنن به روش های مختلف فرار کنن اما موفق نمیشن. رئیس باغ وحش اونهارو توی قفس میمون ها میگذاره تا ادا در بیارن اما چون نا موفق بودن میندازتشون توی قفس اسب های آبی یا همون(هیپو) تا تنبیه بشن.
---


-این است سرانجام کسی که بی شمار کشتار کرده.

کتی این را گفت در حالی که داشت با مسواکی که اندازه ی یک بیل بود و رویش اندازه ی یک قابلمه خمیر دندان ریخته بود توی دهان اسب های ابی را تمیز میکرد.

کراب داشت برای اسب ها زیر ناخن شان را تمیز میکرد و لاک میزد. رودولف از زیر اسب های ماده بازدید میکرد تا سلامت شان را بررسی کند که یک اسب نر غول پیکر به طرف او دوید و چنان محکم به او ضربه زد که رودولف پرت شد و با سر تو پشتِ یک فیل فرود آمد. هر کدام از مرگخوار ها به کاری مشغول بودند جز لرد ولدمورت که ردای خودش را درآورده بود و توی استخر پریده بود و جلویش روی یک سینی شناور انواع و اقسام نوشیدنی ها و بستنی ها در لیوان های از جنس پوست نارگیل ریخته شده بود و بلاتریکس هم خیلی داف طوری کنار دست لرد نشسته بود و با هم پچ پچ میکردند و ریز ریز میخندیدند.

اسکورپیوس که تا ان لحظه در حال خالی کردن بارِ چمن و جلبک از کامیون برای ناهار اسب ها بود، برای استراحت به سمت لرد اومد و خواست یک لیوان از نوشیدنی هارو برداره که لرد به او چشم غره رفت و دستش را کوتاه کرد.

-ارباب...فک کنم موتو موتو از شما خوشش اومده.

لرد ولدمورت تا میخواست بپرسد که موتو موتو دیگر چه خری است؛ سایه ای از زیر آب سر بر آورد و همینطور که بلند تر میشد و آب از روی سرش روی هیکل عضلانی اش میریخت به لرد نزدیک تر میشد.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۲۲ چهارشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۱
#67
یک روز بعد از ظهر توی یکی از کلاس های هاگوارتز که دانش اموز ها رفته بودن و تخته سیاه داشت برای میز و صندلی ها پانتومیم بازی میکرد، نیکلاس فلامل قصه ی ما هفت تا صندلی و دو تا میز را به هم چسباند تا یک تخت دو نفره سایز کینگ برای خودش درست کند، بعد هم کتش را زیر سرش گذاشت و به خواب عمیقی فرو رفت.

نیکلاس خودش را در جسم یک پسر جوان ماگل که داشت با لپتاپش بازی میکرد دید. بازی استراتژیک و اکشنی بود و واقعا حال میداد خصوصا که تیم حریف هم متشکل از لینی، حسن مصطفی، تام جاگسن و یوان ابروکمونی بودند.
نیکلاس یعنی همون پسر جوان قهرمان خودش را انتخاب کرد. لینی هم ریکی را پیک داد. حسن مصطفی مارس شده بود و تام هم ترینت پروتکتور برداشته بود و داشت درو میکرد. یوان هم مثل تسترال از اینور مپ به اونور مپ تله پورت میکرد و زیاد به تیم کمکی نمیکرد. نیکلاس تصمیم گرفت درس خوبی به لینی بدهد چون خیلی از او ناراحت بود. در واقع اصلا از او ناراحت نبود اما پسرجوانی که در خواب جای نیکلاس بود و معلوم نبود اصلا لینی را از کجا میشناسد با لینی چپ افتاده بود و همش قدرت هایش را روی او خالی میکرد. ناگهان لینی فریاد زد ای بابا این کنه منو ول نمیکنه. پسر جوان صدای لینی را از خیلی نزدیک شنید. سرش را از توی لپ تاپ بیرون آورد و به روی به رویش خیره شد که خودش را در محاصره ی هزاران تماشاچی دید. تازه فهمید که در مسابقات جهانی اینترنشنال هستند.

همینطور خواب هچلهف ادامه داشت که نیکلاس با صدای شترقی از خواب پرید گویا یکی از جغد ها سنگی را از بالای برج هل داده بود و سنگ درست روی سقف شیشه ای گلخانه ی کلاس درس فرود امد و نیکلاس را از خواب شوم نجات داد.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ سه شنبه ۳ خرداد ۱۴۰۱
#68
خلاصه: لرد ولدمورت مغازه ای باز کرده که اونجا مرگخوارهاش رو بفروشه. ولی کارش زیاد رونق نداره. مرگخوارها یا فروش نمی رن و یا وقتی فروش رفتن، پس داده می شن. دامبلدور وارد مغازه میشه اما لرد سیاه اون رو گول میزنه بعد هم میگذارتش توی ویترین تا بفروشتش. هری پاتر که از بیرون آلبوس رو توی ویترین میبینه برای کمک به او به مغازه حمله میکنه اما اون هم توسط ولدمورت غافلگیر میشه و برای فروش توی ویترین قرار داده میشه . حالا مغازه مشتریان زیادی داره و شلوغ شده اما همشون هری پاتر میخوان. لرد تصمیم میگیره تا با معجون به مرگخوارا اونهارو به هری پاتر تبدیل کنه و بفروشه اما تا به الان هیچکدوم از معجون ها درست عمل نکردن و اینک ادامه ی ماجرا...


-خب معجون بعدی رو امتحان میکنیم. کی داوطلبه؟

جماعت مرگخوار مثل دانش اموزان کلاس درس، به چند دسته تقسیم میشدند. بعضی ها که مرگخواران خیلی لات و لوتی بودند و تا لرد سیخونکی، لگدی، کروشیویی چیزی نمیزد خودشان را تکان نمیدادند. بعضی هم که مرگخواران میان رده بودند و در ردیف های آخر ایستاده بودند و با شنیدن فرمان لرد ولدمورت سرشان را خواراندند و اینور و آنور را نگاه کردند. صدای باز شدن چند بسته چیپس و پفک هم در میان ان ها شنیده شد. دسته بعدی مرگخوارها، مرگخوار هایی بودند که بسیار مستعد بودند و جلو می ایستادند اما در آخر همیشه بقیه را جلو می انداختند. دسته ی آخر هم دسته ای بود که لرد ولدمورت مثل ناظم بچگی های من اسمشان را حفظ کرده بود و تقی به توقی میخورد آن هارا صدا میزد و کارها و بلاهارا روی سر آنها میریخت.

-وینکی بیا اینجا.
-ارباب وینکی رو خودتون لهش کردین.
-خاموش.

لردولدمورت دست در ردایش کرد و لیست مرگخواران را بیرون کشید. صفحات را یکی یکی به عقب میرفت تا به صفحه وینکی رسید که مشخصاتش انجا نوشته شده بود؛ به همراه تکه ای خشک شده از بدن کوچکش. لردولدمورت لیست را روی زمین گذاشت. چوبدستی اش را کشید و طلسم زنده کردن را اجرا کرد. مرگخواران با ترس و حیرت تماشا میکردند.

-کمی از سنگ سرخ جاودانگی(که از فلامل گرفته بود) ...گوشت خدمتکار (گوشت کتی که داشت می پخت)...ریش دشمن(دامبلدور)...استخوان پدر... .
-وینکی که پدر نداره، خودش خبر نداره.
-کروشیو اسکور.
-آخـــــــــــــــــــ.

لردولدمورت همه چیز را روی هم ریخت. سنگ سرخ درخشید و مثل آهن ربا گوشت و مو و استخوان را به خودش جذب کرد. کم کم شکل و شمایل موجودی معلوم شد. لردولدمورت طلسم را به پایان رساند و آن را به سمت موجود فرستاد. وینکی با فریاد از کتاب کنده شد و به بیرون افتاد.

-آهــــ. من کجا؟ اینجا کجا بود؟ ارباب خودتون بود؟

وینکی از هیجان مسلسلش را کشید و شروع به رگبار کردن دور و اطراف کرد. مرگخواران شیرجه رفتند و مشتریان از ترس خودشان را پشت اجسام و وسایل انداختند. بعد از چند دقیقه خشاب های وینکی خالی شد.

-وینکی جن خوب؟
-وینکی تو داوطلبی این معجون رو بخوری؟
-بله ارباب من جن حرف گوش کن بود. وینکی جن خوب؟

لردولدمورت نچ نچی به بقیه مرگخوار ها کرد و با نگاه "یه کم از این جن خونگی یاد بگیرین" به آنها نگاه کرد بعد هم معجون مرکب را به وینکی داد تا بخورد. وینکی معجون را با شیشه اش درسته قورت داد و کمی بالا پایین پرید تا خوب عمل کند. چند دقیقه بعد از کشیده شدن استخوان اش و تغییر شکل موهایش، هری پاتری جلوی لردولدمورت ایستاده بود.

-ارباب وینکی جن خو... چرا صدای وینکی شبیه صدای اون ملعون، هری پاتر بود؟ وینکی از هری پاتر متنفر بود.

وینکی جلوی آینه ای رفت و خودش را برانداز کرد. تا خودش را دید شروع به خود زنی کرد!

-وینکی تبدیل به یک سفید بی خاصیت شده بود. وینکی از این زندگی متنفر بود. وینکی خود را کشت.

وینکی برای بار آخر مسلسلش را کشید و ان را روی شقیقه اش گذاشت و ماشه را کشید.
حالا مرگخوارها، هری پاتر، دامبلدور و لرد و مشتریان به جنازه ی هری پاتر که روی زمین افتاده بود خیره شده بودند.

-آقا مرده اش رو هم میفروشین؟
-کیلویی نمیشه ببریم؟ ما فقط کله پاچه شو میخوایم.




ویرایش شده توسط نیکلاس فلامل در تاریخ ۱۴۰۱/۳/۳ ۲۳:۱۰:۵۵

تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ یکشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۱
#69
-چای مردود اعلام میشه و از دور مسابقات حذف میشه.
-بله؟

تام جاگسن دست هایش را به نشانه ی اعتراض به داور بالا آورده بود و با او بحث میکرد.

-ما که هنوز چیزی به خورد چایی ندادیم.
-میخواستین داده باشین.

تام دید که داور خیلی نامرد است پس به سمت تماشاگر ها رفت و به طرف اون ها فریاد زد.

-اهای مردم... همه با هم... توپ تانک فشفشه داور خیلی مادر سیریوسه .
-باشه باشه قبوله فحش ندین میتونه مسابقه بده ولی اگه چیزی بهش بدین ایندفعه جدی جدی حذف میشه.

جادوگرها قبول کردند و چای را توی رینگ انداختند. بلاتریکس هم از آن طرف با چشمان خونینش که توی مه و دود برق میزد ظاهر شد. چایی کمی به سمت چپ رفت بلاتریکس هم به سمت راست. دو مبارز همدیگر را برانداز کردند. بلاتریکس اماده میشد که چایی را به تفاله چایی تبدیل کند؛ به سمت او یورش برد و مشت جانانه ای به او زد. چای روی زمین افتاد. بلاتریکس به سمت او خیز برداشت تا کار را تمام کند که چای سوت بلندی زد.

-چی شد؟

انواع و اقسام های چای ها اعم از ممتاز ایرانی، ارل گری، چای دبش، لاهیجان، لیپتون و نپلتون از دیوار های رینگ بالا آمدند و دور بلاتریکس حلقه زدند. ساحره ها به نشانه ی اعتراض هو کشیدند.

-این نامردیه. چند نفر به یک نفر؟

داور میان رینگ رفت.
-ببینید چون چای انواع و اقسام زیادی داره و شما مشخص نکردین کدوم چای... پس همشون میتونن مبارزه کنن.

چای ها با هم به سمت بلاتریکس یورش بردند. چای نپتون چند دور، دور پاهای بلاتریکس پیچید و با نخ هایش پای او را بست. چای دبش روی لاهیجان رفت و به سمت بلاتریکس شیرجه ای زد و یک کف گرگی دبش به او زد. بلاتریکس تعادلش را از دست داد و افتاد.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
#70
گاو دامبلدور همان لحظه زایید چون مادام ماکسیم حدود 350 سانت قد داشت در حالی که دامبلدور به 190 هم نمیرسید. باید راهی پیدا میکرد تا بتواند مستقیم توی چشم های مادام ماکسیم زل بزند و حرف های عاشقانه ای که از دفترچه خاطرات سیوروس اسنیپ یاد گرفته بود را به او بگوید.

-هری پاتر قلاب بگیر فرزندم.
-اما پروفسور... .

دامبلدور حرف هری را با اشاره ی دستش قطع کرد. هری آهی کشید و خم شد تا دامبلدور روی پشتش سوار شود. وقتی دامبلدور جفت پاهایش را روی کمر هری پاتر گذاشت، هنوز هم یک متری کم داشتند تا به صورت مادام ماکسیم برسند.

-هری پاتر کم کم راست شو و پشتت رو صاف کن. داریم میرسیم.
- اخ پروفسور کمرم... کمرم داره میترکه.
-هری، رنج کشیدن نشون میده تو هنوز یک انسانی! درد بخشی از انسان بودنه.
-این جمله که مال یه قسمت دیگه است... یا امامزاده گودریگ... این چی بود دیگه؟

هری پاتر زیر خروارها ریش که از دامبلدور آویزان شد ناپدید شد.

-پروفسور من دیگه جایی رو نمیبینم.
-شادی رو میشه تو تاریک‌ترین لحظات پیدا کرد، فقط اگه یه نفر یادش باشه که چراغو روشن کنه.
-پروفسور میشه اینقدر جملات قصار نگین؟ کمرم داره میشکنه و هیچ جایی رو نمیبینم. لطفا سریع تر حرف هاتو بگو... آخ کمرم... .


ویرایش شده توسط نیکلاس فلامل در تاریخ ۱۴۰۱/۲/۳۱ ۲۳:۰۵:۵۸

تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.