هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹
[spoiler=خلاصه]لودو بگمن، بلیز زابینی و سوروس اسنیپ سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری را تسخیر کردند و تحت فرمان لرد ولدمورت درآوردند. لرد که حالا به پرونده همه جادوگران دسترسی داشت دستور داد مطلبی تحت عنوان "زندگی و نیرنگ های آلبوس دامبلدور" برای پیام امروز بفرستند تا در آن چاپ شود. مطلب چاپ شده در روزنامه باعث شد اساتید هاگوارتز استعفا دهند و با استناد به آن مطلب، مک گونگال و لوپین دستگیر شوند و به پیش لرد آورده شوند.
[/spoiler]

آن شب، شب چهاردهم ماه دسامبر بود و ماه، نمایان و پرنور و تمام رخ در آسمان میدرخشید.

لرد ولدمورت: بیارشون تو لودو!

مک گونگال، لوپین و فورتسکیو قپونی و دست بسته پیش لرد آورده شدند و لودو گفت:
_سرورم، نمیدونید چقدر اذیت شدم تا بتونم مک گونگال و لوپین رو دستگیر کنم.

لرد: اونا رو ولش! فورتسکیو رو بچسب! بیا جلو ببینم!
فورتسکیو: ئه! الان شناختمت! تامی کوچولو تویی؟ یادته میومدی از من بستنی خوشمزه میخریدی؟
لرد: آره یادمه خوشمزه! و البته یادمه که همیشه بقیه پول بستنی هارو میپیچوندی!
فورتسکیو: آره، خب تو بچه بودی و من میخواستم بات شوخی کنم!
لرد: اشکال نداره منم الان که بزرگ شدم اون شوخی هاتو جبران کنم؟
فورتسکیو: نه! من که بی جنبه نیستم.
لرد: پس، کروشیــــــــــــو!

فورتسکیو در حالی که روی زمین افتاده بود به خود میپیچید. لرد ولدمورت رو به مک گونگال و لوپین کرد و گفت:
_ میخواین با شما هم شوخی کنم یا خودتون با زبون خوش اعتراف میکنید که در حق دامبلدور خیانت کردید؟

مینروا: نه اعتراف میکنیم! شما اگه بخواین ما به ترور جان اف کندی هم اعتراف میکنیم!

لرد ولدمورت: پس لودو سریع اعترافنامه رو بده اینا بنویسن و امضا کنن و سریع بفرست برای پیام امروز تا فردا چاپشون کنه!

در همین هنگام نور مهتاب به داخل اتاق و مستقیم در صورت ریموس لوپین افتاد. صورت ریموس در هم رفت و شروع کرد به تغییر شکل دادن

لودو: ددم وای! ارباب یادم نبود امشب شب چهاردهم ماهه!



Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹
ماي لرد،
اين پست منو نقد كنيد.
البته ميدونم افتضاح


»»» ارزشـی گولاخ «««


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹
لرد همچنان حيران به دور خود مي چرخید و به دنبال راه فراري از جزيره بود.در همين حين روفوس همانند ديوانه ها به گونه اي فرياد مي كشيد كه صدايش به همه ي جزيره قابل سرايت بود.

-كيـــــــه؟!كيـــه؟!كــي كجاست؟!!

مرگخواران متوجه صداي روفوس مي شوند و همگي آنها به دنبال صداي او مي روند.

روفوس همچنان به دور مي چرخيد و فرياد مي كشيد : :كيــــه؟!كيـــــــــه؟!

چندي بعد تمامي مرگخواران گرد هم جمع مي شوند و با تعجب به روفوس خيره مي شوند.

ايوان اول از همه پيش قدم ميشود و طرف روفوس مي رود.

-روفوس،حالت خوبه ؟!

-تو كــي؟!تو كــــــي؟من كجــــام؟!

ايوان مي دانست كه كاري از دستشان بر نمي آيد و كار از كار گذشته، چوب دستي اش را به طرف روفوس نشانه
گرفت و او را با طلسمي بيهوش ميكند.

-خيلي خوب! حالا چند نفر اين جنازه رو بلند كنن تا همه بريم دنبال لرد،خودم وقتي لرد و پيدا كرديم و رسيديم خونه درمانش ميكنم.

اندكي بعد از تمام شدن حرف ايوان،همگي آنها شروع به جستجوي جزيره مي كنند...

نا كجا آباد !!

لرد در بياباني خشك و نامعلوم در جزيره،حيران نشسته بود و به خاطرات خوب گذشته خود فكر مي كند.از خستگی دیگر جان حرکت کردن نداشت.

اما ناگهان صدايي عجيب و بسيار بلندي از طرف ديگر جزيره مي آيد كه لرد را به طرف خودش جلب مي كند...


ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۴ ۲۲:۰۶:۵۶
ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۴ ۲۲:۲۰:۱۶
ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۴ ۲۲:۲۶:۳۴
ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۵ ۱۴:۴۶:۱۲

»»» ارزشـی گولاخ «««


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹
نام:فینیاس نایجلوس
نام خانوادگی:بلک
نسل:خاندان اصیل و بسیار باستانی بلک
((با اصالتی جاودانه))
نژاد:اصیل زاده
گروه:اسلایترین
مدیر:هاگوارتز(مدرسه جادوگران)
معرفی شخصیت:
فینیاس نایجلوس بلک پدربزرگ آرکتوروس بلک بود ، آرکتوروس پدر بزرگ سیریوس بلک است.
او یک برادر بزرگ‌تر به نام سیریوس و دو خواهر کوچک به نام الدورا و ایسلا بلک داشت . او با یورسلا فلینت ازدواج کرد و صاحب پنج فرزند شد: سیریوس ، فینیاس ، کیگانوس ، بلوینا و آرکتوروس بلک.
پدر خوانده هری پاتر یعنی سیریوس بلک نیز از نسل فینیاس نایجلوس می‌باشد ، مادر او از نسل فرزند فینیاس نایجلوس یعنی کیگانوس و پدرش از نسل فرزند دیگر فینیاس نایجلوس یعنی سیریوس است.
تمثال فینیاس مانند نقاشی دیگر مدیران مدرسه هاگوارتز ، بر دیواره دفتر مدیریت هاگوارتز قرار دارد.

او مردی با موهای سیاه و صورتی کشیده است و در گروه اسلایترین قرار دارد، وی خون خالص جادوگری دارد.نام وی در صدر شجره نامه خاندان بلک قرار دارد.


تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۷ ۱۰:۴۲:۰۹

مرگ بر گریفیندور




Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹
آزکابان - دریا - خون - کارآگاه - فرار - دیوانه ساز - سرما - مرگخوار - شب - مبارزه





قوانین ورودی کافه

1. مبارزهای طولانی مدت با یک دیوانه ساز
2. ریختن خون یک اژدهای شاخدار اسکاتلندی
3.گذراندن یک شب در سرمایی بسیار سخت در پشت در کافه
4.آوردن یک لیتر آب از دریا با تشت (فراموش نکنی که شما جادوگر هستید!)
5.کشتن یک کاراگاه و یا بوسیدن داغ یک مرگخوار!

پ.ن:افرادی که از آزکابان فرار کرده باشند در اولویت قرار دارند.


ویرایش شده توسط مری فریز باود در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۴ ۲۰:۳۳:۳۷

خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹
برحسب عادت خوندم!


فقط باید بگم اگر اگوستوس جوابای پر و پیمونی نمیداد اصلاً نمیشد نگاهش کرد .( مفعول= مصاحبه)

برای منی که این شخصیت رو نمیشناختم، و نمیشناسم و... اصلاً هیچ جای معرفی نداشت، فقط از مصاحبه فهمیدم آگویستوس توی مرگخورااست . اینکه توی این مدت چه کارایی کرده دیگه X

این بدعت رو هم من میدونم کی گذاشته این آنتونین ملعون! من به مصاحبه کننده عزیز پیشنهاد میکنم جای الهام گرفتن از مصاحبه های بسیار زیبای و دلفریب آنتونین رجوع کنن به قدح اندیشه و یا چه خبر از سایت و مصاحبه های پرسی و سامانتا یا حداقل چرت و پرتهای عله رو الگو قرار بدن. خلاصه این در کل پیشنهاده.


آگوستوس.

فیلمای هری پاتر رو کانال 5 می داد ، فضولی هم اصلاً کار خوبی نیست، خواستی بیا کافه یه دور ببینیمت...

پ.ن: راستی من که نمیدونم آگوستوس خودشو به دیگران معرفی کرده یا نه اینکه دختره و پسره یا غیره، سنش که از تحصیلات و جملاتش معلوم شد منتهی اگر دختر نیست باید بگم خیلی خوشحال بودی با رشته آزمایشگاهی! و اینا... امیدوارم موفق باشی


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۷:۴۸ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹
آگوستوس عزیز خودتو معرفی نکردی ولی مصاحبه خیلی خوبی انجام دادی. چقدر با حوصله به سوالات جواب داده بودی و با این حال ظاهر پستت هم خوب و قشنگ بود. من از خوندم مصاحبه لذت بردم.
بنظر من شبیه جغد دانا میمونی. هم دانایی و هم مرموز. تازه مثل این جغدهای توی فیلما نویسنده خوبی هم هستی.

ویکتور عزیز، از شما هم بابت طرح سوالات و این مصاحبه خوب تشکر میکنم. من میخوام بعد از تمام شدن ترین ها با یکی از اعضایی که انتخاب میشن مصاحبه کنم. پس شما اگر بخوای میتونی تا اونموقع یه مصاحبه دیگه م با یکی از اعضا انجام بدی.



Re: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹
بررسی پست شماره 180 قصر خانواده مالفوی،روبیوس هاگرید:


سوژه این تاپیک بشدت درحال گره خوردن بود که خوشبختانه اسکورپیوس در پست قبل کمی نظم بهش داد.شما هم بدون از بین بردن اون نظم و ایجاد گره جدید داستان رو پیش بردین.

پستتون خیلی طولانیه.پست طولانی معمولا خواننده رو از خوندن منصرف میکنه.تا جایی که ممکنه سعی کنین کوتاه بنویسین.مگه اینکه واقعا لازم باشه داستان رو به جای خاصی برسونین.


نقل قول:
دراکو که نمی توانست منظور از حرف اسکورپیوس را بفهمد ، بدون آن که به وی توجهی کند ، دستانش را محکم گرفت و به راه افتاد ....................

این حرکت دراکو کمی عجیب بود.میتونست بیشتر با اسکورپیوس بحث کنه.


نقل قول:
پدر بزرگت بعد از اون حادثه غیب شد و تنها نشونی هم که تونستیم ازش پیدا کنیم ، عصایش در میان تپه های غرب استرالیا بود .

- پس امیدی هست که بشه پدر بزرگ رو پیدا کرد ؛ مگه نه ؟

سرنخ خیلی خوبی به خواننده دادین.در واقع راه سوژه رو باز کردین.ولی در پست 174 اسکورپیوس اشاره شده که لوسیوس در آزکابانه.برای همین سوژه شما با این توضیح در تضاده.اگه این اشاره وجود نداشت این کار شما خیلی مفید و جالب بود.


نقل قول:
هرگاه با مشکلی رو به رو شدی فقط با سیریوس صحبت کنی .

به دنبال تلاش بی وقفه من برای اصلاح این اشتباه شما تکرار میکنم:
سیریوس بلک:sirius black
سوروس اسنیپ:severus snape

لطفا دقت کنید.این دو شخصیت خیلی با هم فرق میکنن.


پست شما خیلی روان و زیبا نوشته شده.خواننده رو همراه خودتون وارد ماجرا میکنید.ایده قدح اندیشه هم ایده خوب و جالبی بود.

اون مشکل گفتاری و نوشتاری شدن لحن پستتون تقریبا حل شده.البته شخصیتها کمی بیش از حد کتابی حرف میزنن ولی درمورد خانواده مالفوی این طرز حرف زدن کاملا باور پذیر و قابل قبوله.


نقل قول:
دراکو که از صحبت های اسکورپیوس کمی عصبانی شده بود با حالتی متکبرانه و بدون آن که به او حتی نیم نگاهی بیندازند گفت

- : یک بار دیگر هم به تو گفته بودم که هیچ چیزی وجود نداره که تو بخوای دربارش از کسی چیزی بپرسی

بهتره بین خود شخص و دیالوگش فاصله نذارین.این کار به پستتون یه حالت پراکنده میده.


در پست شما از اتفاقهای عجیب و غریب و بدون توضیح خبری نیست.داستان رو با منطق پیش بردین.

آخر پستتون سوالی رو مطرح کردین و بدون اینکه خواننده رو مجبور کنین که برای سوال شما جوابی پیدا کنه ادامه داستان رو به عهده نفر بعدی گذاشتین.کارتون خیلی خوب بود.


نقل قول:
با این که خیلی پست بدیه

اشتباه میکنین...خوب بود.


موفق باشید.




سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹
صبح روز بعد – هاگوارتز – دفتر پروفسور دامبلدور

ققنوس آتشی رنگ دامبلدور دور تا دور دفتر دایره ای شکل دامبلدور ، از میان تلسکوپ ها و وسایل آویزان از سقف پرواز می نمود و جفت بنفش رنگش نیز دنبالش می کرد و به نوعی گرگم به هوا بازی می کردند. روی میز همیشه شلوغ دامبلدور، در میان اشیا رنگارنگ و مختلف، چندین مجله زنان با الگوهای بافتنی باز بود و دامبل با چشمانی تیز بین از پشت عینک هلالی شکلش به دستور العمل های درج شده در مجله عمل می کرد. در میان دستانش دو سوزن بزرگی تکان می داد و از ناکجا و کلافی نامرئی، برای خودش شنل نامرئی با طرح لیمو می بافت.

«آهان.. یه حرکت به راست...یه سوزن به چپ...سه تا قیچی به هوا... ایول...حله... اووووخ ! »

سوزن بزرگ از زیر انگشت اشاره دامبلدور عبور کرده بود و از سمت دیگر از بین ناخنش بیرون زده بود. با عصبانیت و دستی لرزان سوزن را بیرون کشید و آنرا روی مجلات باز روی میزش پرت کرد. درب دفترش بدون در زدنی از قبل باز شد. پروفسور فلیت ویک با قد کوتاهش در مقابل میز دامبلدور قرار گرفت و با حالتی عبوس فریاد زد:

«افتضاحه آلبوس ! افتضاح ! استعفا میدم ! »

و کاغذ پوستی ای را با اشاره چوبدستی اش روی میز دامبلدور قرار داد و با عصبانیت از دفتر دامبلدور خارج شد. دامبلدور منتظر ماند تا درب دفتر کاملا بسته شود، سپس سرفه ای کرد و با صدایی بلند گفت:

« صد تا مثه تو ریخته...کوتوله ! یه نون خور کمتر ! »

درب دفتر دامبلدور سریعا باز شد و این بار هاگرید، پروفسور اسپروات، پروفسور سینیسترا و پروفسور اسلاگهورن بدون اینکه حرفی بزنند نگاه های سرشار از نفرت به دامبلدور انداختند و کاغذهای پوستی استعفای خود را روی میز دامبلدور پخش کردند. اسلاگهورن کمی جلو آمد و درون جام خالی روی میز دامبلدور شیشه ای از معجونی بی رنگ را خالی نمود و با نفرت گفت:

« بخورش آلبوس ! واسه ذات کثیف خیلی خوبه. زود تمیزت میکنه »

و به همراه سه همکار دیگرش بلافاصله دفتر دامبلدور را ترک نمود. این بار دامبلدور ساکت ماند و در فکر فرو رفت که دوباره درب دفتر باز شد. پروفسور مک گونگال با کلاه دراز و ردای سبز رنگی به میز دامبلدور نزدیک می شد. با گونه ای خیس و صدایی گرفته لب گشود:

« اینه جواب این همه وفا و یاری ما ، آلبوس؟! چهل سال تمام به ما دروغ گفتی ؟! من نذاشتم تو توی هاگوارتز تدریس کنی؟ من بدبخت؟ افسوس ! »

و بدون اینکه حرف دیگری بزند نسخه ای از روزنامه پیام امروز را که در دستش مچاله شده بود مقابل دامبلدور پرتاب کرد و بدون آنکه حرف دیگری بزند از دفترش خارج شد. به محض خروج مک گونگال تابلوی مدیر و مدیره های پیشین هاگوارتز با نشان های دست و پا و به طور زبانی با انواع ناسزا از دامبلدور پذیرایی کردند و در یک چشم به هم زدن از قاب های خود محو شدند. دامبلدور با تعجب به تصاویر قدیمی خود در صفحه اول روزنامه نگاه می کرد که مونتاژ شده بودند. با دقت کلمات درج شده در زیر تصاویر را دنبال می کرد.


در دفتر پیام امروز

« نه جون آلبوس کسی پشت این مقاله نیست. حقیقت تلخه همیشه. درکت می کنم آلبوس. واسه همه پیش میاد. خودت که داری با دو تا چشمت می بینی تصاویر چاپ شده رو دیگه. سند از این واضح تر؟! »
آقای کاف، سردبیر پیام امروز در حالیکه کاغذهای مختلف و دست نوشته هایی را درون یک پوشه قرار می داد، بین کمدهای چوبی در یک سالن بزرگ گام بر می داشت و دامبلدور نیز با گام هایی سریع او را دنبال می کرد:
دامبلدور: « این عکسا مونتاژ شده »
کاف: « از اون حرفا زدیا آلبوس ! ما که عکسامون همه متحرکه. چطور میتونی مدعی بشی توی زوایای مختلف مونتاژ شده. امکان نداره. جای این دروغ ها بهتره جبران کنی »
و با حالتی عبوس کوه پرونده را در دست گرفت و گام هایی بسیار سریع دامبلدور را در تالار پرونده ها تنها گذاشت.
دامبلدور در افکارش: « کم مونده تام. مچتو میگیرم ! »


-----------------------------------------------------------

- تق تق تق !
با صدای در زدن، دفتر ریاست کوچک و منظم در سازمان اطلاعات و امنیت جادوگری که موسیقی کلاسیک در آن پخش می شد تکانی خورد. لرد سیاه در حالیکه صورت نجینی را آرایش می کرد با دستپاچگی لوازم آرایش و سفید کننده ها که روی میز پراکنده بودند، درون کشوی میزش ریخت، نجینی را زیر پاهایش انداخت و گفت:
« اهم. کیه؟ »
صدا: « ارباب ! منم لودو ! سه تا مجرمی که گفته بودین رو دستگیر کردم. بیارمشون داخل؟ مک گونگال، لوپین و فروتسکیو ! بیارم ارباب؟ »


ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۴ ۱۶:۲۴:۲۴
ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۴ ۱۶:۲۶:۱۴

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹
درود

شرمنده بابت تاخیر در جواب سوالات
_________________________________________
سوالات شخصي :


1-البته خودتو كامل معرفي كن.ممكنه؟(آميكوس كرو)

از اونجاییکه در این چند وقته تجربه کافی در امر معرفی پیدا کردم، فکر میکنم فعلا اسم و هوییتم مخفی بمونه بهتر باشه!
خب... پس از فاکتور گرفتن از موارد بالا این مختصری از منه منه؛
متولد شیراز و بزرگ شده فسام. در کل استان فارسیم. جوونم! در رشته علوم آزمایشگاهی درس خوندم و الان هم مشغول به کارم و فکر کنم از معدود کسانی باشم که تونسته وارد رشته ای بشه که واقعا بهش علاقه داشته و داره و جونش میره که ادامش بده تا دکترا!

از نظر یه عده آدمی دوست داشتنی و جوک! از نظر دسته دیگه آدمی سختگیر و خشن و حال بهم زن و از نظر دسته سوم هم مجهول و به طرز خاصی عجیب! تنها چیزی که ظاهرا هر سه گروه بهش معتقدن اینه که تکرار پذیریم بالاست!!!

اما اگه نظر خودمو بخواین، تنها یه آدمم با تمام احساسات انسانی که بسته به محیطش تفاوت پیدا میکنه.

عاشق مسافرتم. تقریبا به خیلی از نقاط ایران رفتم و محبوب ترین جایی که بودم سیستان و بلوچستان بود. ( چون تحصیلات دانشگاهی خودمو زاهدان گذروندم و اونجا بود که برای اولین بار فهمیدم کیم و هدفم چیه!)

2-از چه غذايي بيشتر خوشت مياد؟

فکر کنم هنوز گشنگی و خستگی نکشیدی که بدونی اگه سنگم جلوت بذارن برات خشمزه ترین غذا خواهد بود!

3-نظرت در مورد لرد چيه؟!

به طرز عجیبی ازشون واهمه دارم!

من تنها در حد جادوگران میشناسمشون! اما لرد سیاه ظاهرا فراتر از این حرفا هستن!

زیادی منو درک میکنه... جدی میگم! تا حالا هیچ کس اینقدر منو متعجب نکرده بود! این تا حدی باعث شده که سعی کنم حتی المکان فاصلمو باهاش حفظ کنم و در عین حال تنها کسی هست که بهش اعتماد دارم و گمون می کنم اگه خدای ناکرده روزی توی جادوگران نبینمش واقعا افسرده بشم!

جزو اولین کسانی بود که من توی سایت شجاعت کردم و باهاش صحبت کردم... از ایشون درخواست کمک و راهنمایی کردم و تنها کسی بود که بدون چشم داشتی کمکم کرد و اینجا اقرار میکنم اگه بخوام بین دوستان خارج از این محیط مجازی و لرد، یکی رو انتخاب کنم، دومی رو انتخاب میکنم، چون ارتباط من با دسته اول بر اساس نیازهایی که به هم داریم و بیشتر جنبه ظاهری داره ولی اینجا دقیقا بر عکس مورد قبل، ما از روی نوشته هامون و در اصل ذاتمون با هم آشنا میشیم.

من قبل از این، هرگز دست به نوشتن نبرده بودم. تا اینکه بعد از جذب شدن به جادوگران و راهنمایی های لرد سیاه تونستم بنویسم. ( از این بابت تا آخر عمر بهش مدیونم)


4-از نظرت بزرگ ترين شخصيتي كه روي تو تاثير گذاشته كيه؟!


یه شخصیت مجازی به نام کتاب و یه گزینه به نام قصه گو.
وقتی بچه بودم شب ها پدرم داستان ها و خاطرات بچگی هاشو برای من و خواهرم تعریف می کرد که این خودش به تنهایی زمینه ای شد برای شکل گیری شخصیت های ذهنی و بعدها قدرت تخیلم.

کم کم که بزرگتر شدم فهمیدم انسان میتونه از هرچیزی یه نکته مهم و مثبت یاد بگیره که در آینده ( و نه در یه بازه زمانی کوتاه) به دردش می خوره. منتها اینکه چطور این موارد رو درک کنه، تنها با گذر زمان امکان پذیره و راهی جز قبول کردن شکست ها و پیدا کردن انعطاف وجود نداره.


5-از چه ورزشي خوشت مياد؟!

خب من در کل ورزشکار خوبیم به ورطش های گروهی علاقه دارم. ولی در کنار اون عاشق کوهنوردیم. سکوت کوه وقتی آدم توی پرتگاههاش از ترس به خودش میلرزه واقعا جالبه و هیجان انگیزه!


6-بزرگترين آرزوت :

پشتکار، همت و ناامید نشدن، این سه آرزوی منه که متونه منو به همه خواسته هام برسونه.



7-امضای انگلیسی قشنگی داری. منظور از امضات اینه که کسی که میخواد تغییرات بزرگ ایجاد کنه باید از درون خودش شروع کنه؟(آنتونين دالاهوف)


بله و بیشتر روی این سخن با خودم بوده، بعنوان یه یادآوری! ( اگه تخم مرغی با یک نیروی بیرونی بشکنه زندگی درون اون محکوم به فناست ولی اگه با نیروی موجوده درونش بشکنه زندگی آغاز میشه. زمانی تغییر بزرگی درون یک فرد رخ میده که خودش بخواد و به خاطرش تلاش کنه!)

8-تا حالا(تو سایت)کاری کردی که از انجام دادنش پشیمون شده باشی؟بعد از پشیمون شدن چیکار میکنی؟میگی ولش کن، گذشته ها گذشته؟حالا که همه فراموش کردن منم فراموش میکنم...یا حتی اگه شده به قیمت مطرح کردن دوبارۀ ماجرا سعی میکنی جبران کنی؟(لرد ولدمورت)

بله یه بار و نتیجشم این شد که از اون روز به بعد با خودم عهد کنم اول فکر کنم بعدا حرف بزنم!

نه، ابدا نمی گم گذشته ها گذشته...منتها بسته به شرایط دست به اقدام میزنم، چه بسا با مطرح کردن دوباره موضوع، یه گره به گره های قبلی اضافه کنم! در هر صورت اولویت رو به این میدم که به کسی حتی المکان آسیبی نزنم!


9-مهمترين هدف زندگيت چيه؟!

پیشرفت در هر کاری که شروع میکنم.

10-واسه چي تو سايت فعاليت ميكني؟!دليل خاصي داره؟

امکان نداره در کاری که برام سودی نداشته باشه فعالیت کنم! در کل من به زمان و وقتی که برای هرکاری میذارم اهمیت میدم!

جادوگران واقعا یه مکان جادویه... چرا؟... میگم... جاییکه این امکان رو میده تا آدم با نوشتن آشتی کنه، برخلاف مدرسه که باعث میشه آدم از آموختن فرار کنه، از نوشتن بیزار بشه و از موجودی به نام دبیر متنفر!

روزی که فعالیتم رو آغاز کردم، بیشتر برای این بود که به ذهنم آرامش بدم و برای مدتی کوتاه مشکلاتمو فراموش کنم. اما رفته رفته متوجه شدم که اینجا علاوه بر مزیت بالا باعث شده زبونم و قدرت حضور ذهنم به نحو چشم گیری افزایش پبدا کنه .( این تغییراتو به خوبی توی محیط کارم و حین صحبت با دوستان و آشناهام حس می کنم)

شاید بد نباشه اینجا بگم که من تمام داستان و رول هایی رو که می نویسم رو نگهداری میکنم. همه اونا رو مخصوصا اون هایی رو که نقد شدن! بخاطر کار زیاد با میکروسکوپ گاهی نگاه کردن به صفحه مانیتور واقعا برام سخت و گاهی دردناک میشه. اینجاست که کاغذ و قلم به دادم میرسن و من شروع میکنم به پست زدن( گاهی همین مورد باعث میشه سرعتم بیاد پایین و نتونم به موقع پست خودمو ارسال کنم و نفر بعدی اونو میزنه!)


تفريگاه!!

11- با اینا جمله بساز:

پای-سیب-شپلق-صورت-اصابت-آگوستوس-ویکتور
(آنتونين دالاهوف)


آگوستوس، پای درخت سیب را کند و ویکتور را در کنار آنتونین نیمه مدفون نمود تا سر فرصت بیاید و دو سه کروشیو را شپلق(!) به صورت این دو بزند که دمار از روزگار این آگوستوس در اوردند.


13-كشتم شپش،شپش كش هشت پارا،چند تا نقطه داره؟!


قبل ازاینکه جوابتو بدم... کجا میری؟!! بیا اینجا! ... درسته... همینجا بشین!... قبل ازاینکه جوابتو بدم...توی چشمای من نگاه کن... توی چشمام نه چوب جادوم! خوبه... منظورت از این سوال چی بود؟!!... نمیگی؟.... نمیگی! ... کروشیو.... یالا بگو و گرنه بلا رو هم خبر میکنم بیاد و دو سه تا کروشیوی مخصوص هودشو بهت بزنه!

14-دوست داري سر به تن آنتونين نباشه؟درسته؟

کروشـــــــــــــــــــــیو! چطور جرات میکنی در مورد من اینطوری فکر کنی!!!!

مگه ما چندتا انتونین توی جادوگران داریم! نه تنها من، بلکه بقیه مرگخوارها هم، همیشه دعا میکنن مرلین جلودار آنتونین دالاهوف ما باشه تا مواقعی که ارباب ناراحته، خوشحاله و یا بی حوصله هست بتونه به ناجینی غذا بده... مار پله بازی کنه... خورده بشه و کلی کار دیگه!

15-مهمترين عضو بدن:

یه مرگخوار به مهمترین عضو بدن هیچ وقت فکر نمیکنه بلکه به زایدترین عضو بدنش همیشه توجه داره و اونم چیزی جز زبونش نیست، اصولا یه مرگخوار وقتی جلوی اربابشه به اون عضو اضافی نیازی نداره! البته برای یک بله قربان گفتن، چرا بکارش میاد... اوخ!!!!... بله؟!! چه فرمودید... اهان!!!

خوب الان ارباب فرمودند برای اطاعت کردن از دستوراتشون نیازی به بله گفتن هم نداریم. کافیه تنها جلوی ارباب به احترام دست به سینه بایستیم و هرگاه ایشون چیزی فرمدوتد تنها دولا راست بشیم!

[spoiler=...]چشم! توی این مدت که از شدت خستگی و درد نمی تونستم به صفحه نمایش کامپیوترم نگاه کنم، واقعا به این نکته واقف شدم! [/spoiler]

16-بوقي ترين عضو سايت كيه؟

اون کسی که به خودش زحمت میده و عضو میشه، مراحل ورود به ایفای نقش رو هم طی میکنه و بعد به بوق میره!

17-دوست داري زن آينده ت چطور باشه؟!
زن آیندم؟!! شاید در پس این شخصیت پای یه خانم قرار داشته باشه!


18-چرا سعی میکنی خودتو به جای ارباب جا بزنی؟متوجه نیستی که این کار جونتو به خطر میندازه؟(لرد ولدمورت)


هیییییییییییییییع! ارباب چرا طبل رسوایی منو همه جا میزنی! این یعنی اینکه من باید در ملاء عام اقرار کنم؟
باشه من اقرار میکنم:

زمان به عقب برمی گردد؛ ساعت 1:48 بعد از ظهر؛ اتاق بازجویی ویژه مرگخوارها:

لرد ولدمورت طول اتاق بازجویی را طی می کند تا درست روبروی آگوستوس در بند قرار بگیرد.

دوباره ازت سوال میکنم منتها اینبار چهار گزینه ای مطرحش می کنم و تو باید به هرکدوم از موردها جواب بدی، مفهومه!

- آیییییییی، بله ارباب!

الف)شما دور از چشم من کچل شدین و لنز قرمز به چشم میذارین!

کچل که بــــــــــــــلــــــه... اونم از نوع درجه سه! اما چشمام هنوز سیاه سیاهه.

ب)شما هر جا میرین ادعا میکنین لرد سیاه هستین و قیافه واقعیتون اینه!

هین؟ ایده ایست بس گولاخ! چرا زودتر به فکر خودم نرسید!

ج)وقتی من نیستم شما سراغ کمد من میرین و رداهای اربابانه منو میپوشین!

آنتونین نامرد! میدونستم زیونش رو نگه نمی داره... باور بفرمایید من مقصر نبودم!

نیم ساعت بعد:

نه...نــــــــه ارباب.... آاااااااااااااخ... میگم... میگم... این مرگخوار اقرار می کنه، اون روز که به خاطر قربون صدقه های بین دو مرگخوار ( خودم و آنتونین) محکوم شدیم کل خونه ریدل رو تمیز کنیم، تصادفا... وقتی داشتیم در کمد شخصی شما رو برق مینداختیم... هیـــــــع... درش باز شد و...

وای... نه ارباب... شما که به من امون داده بودید. کمـــــــــــک!

د)شما با نجینی دست به یکی کردین و خودتونو به جای ارباب جا میزنین!

ارباب بالاخره قسمتی از روحتون داخل بدن ناجینیه و از اونجاییکه من خیلی خوش سلیقه هستم... به ایشون هم خدمت می کنم!



سوالات اختصاص به سايت:


18- بیشتر جدی مینویسی. این بخاطر اینه که آدم جدی ای هستی؟ بنظرت طنز کشش بیشتری نداره؟(آنتونين دالاهوف)


جواب بخش اول سوالتون: نه، همیشه جدی هم نمی نویسم! اتفاقا نوشاه های طنز من کم نیست منتها 60-70 درصد اون توی تالار اسلیتر قرار داره!

جواب بخش دوم: هر دو روش نوشتن مخاطبین خاص خودشو داره. من شخصا طرفدار جدی نویسیم چون میشه به نکات ریز هم پرداخت، اما این باعث نمیشه که طنز رو نخونم و دوست نداشنه باشم، برعکس عاشق خوندن نوشته های طنزم!

و در کل بایستی بگم، بله، مدتیه که من دارم بیشتر جدی می نویسم. شاید بخاطر خوندن دو سه کتاب اصول داستان نویسیه... به هر حال من دارم وقتمو برای اینکار میذارم بنابراین لازمه کمی برای بهبود نوشته هام مطالعه هم داشته باشم تا در آینده در هر دو تاش پیشرفت کنم.

19- هووم ... بنظر میاد گروه مرگخوارها برات مثل یه خانواده میمونن. خیلیا این سوال براشون پیش میاد که چطور تو و من و امثال ما میتونیم یه سری افراد آدم کش و خوانخوار و پلید باشیم و به گروهمون عشق بورزیم. بنظر تو دلیلش چیه؟ افراد گروه و دوستانت؟ لرد ولدمورت؟ هر دو؟ یا فاکتورهای دیگه؟ هر اتفاقی بیفته و تا هر مدت که طول بکشه این علاقه ت سرجاش میمونه؟(آنتونين دالاهوف)

دقیقا همون چیزیه که گفتی. همه عوامل بالا به اضافه فداکاری و احترام به حقوق هم باعث شده که گروه متحد بمونه. رهبری لرد فوق العاده است. وفاداری و تعصب لرد به گروهش (که توی این مدت من نظیرش رو ندیم) باعث شده تا سایر اعضای تیم هم این حس رو پیدا کنند. اما در کنار این موارد بنظرم یه مورد و یه ویژگی دیگه هم باعث شده گروه تا حالا دوام بیاره و اون اینه که کسی که داره اعضای گروهشو انتخاب میکنه روی گزینه انتخاب وسواس داره و بدون تحقیق کسی رو وارد گروه نمیکنه! این باعث میشه که افراد تیم یه حس خاص بودن بهشون دست بده!

20-شخصیت سایتی شما شجاع،دلسوز(برای اطرافیان و همه مشکلات دور و برش)،وظیفه شناس،منطقی،وفادار و دوست داشتنیه.
حالا این شخصیتی که ما از شما شناختیم با شخصیت واقعیت چقدر فرق میکنه؟(لرد ولدمورت)


واقعا تمام موارد بالا من بودم!

من در مورد تغییر شخصیت، اصولا آدم بسیار تنبلی هستم. نمی تونم آدم دوگانه ای باشم. ولی یه چیزی رو اعتراف میکنم که بسیار کله شق و گاهی عصبی هستم.

21-اگه الان بهت بگن فقط دو شخصیت دامبلدور و ولدمورت خالیه کدومشونو انتخاب میکنی؟
(لطفا بدون توجه به فعالیت فعلی گروهها و محفلی بودنت در گذشته و مرگخوار بودنت در حال حاضر جواب بده.)(لرد ولدمورت)


هیچکدوم! یه هفته روی این سوالتون فکر کردم و بخاطر همین سوال، یه strip CA125 رو از دست دادم!

من نمی تونم خودمو توی هیچ کدوم از این دوتا شخصیت قرار بدم. یکی اونقدر سفیده که نمیشه حسش رو گرفت و دیگری اونقدر سیاه که درش انعطاف معنا نداره و افکار کاملا سیاهی داره!

خب شخصیت من تقریبا میانه هست! اوایل که وارد سایت شدم خیلی دوست داشتم شناسه سوروس اسنیپ رو داشته باشم. (به طرز جالبی این شخصیت ذهنی به من شباهت داره یعنی در عین خشونت ظاهری فردی بسیار حساس بود.) منتها قبل از من یکی این شناسه رو انتخاب کرده بود! بعد از اون یه هفته طول کشید تا تونستم شخصیتی پیدا کنم که به دلم بنشینه. نقشی دور افتاده... درمانگری که توی سنت مانگو کاراموزی میکرده و طی یه دوره وظیفه درمان آرتور ویزلی رو هم به عهده داشته!

این همون شخصیتی بود که بعد از اسنیپ به دلم نشست و در حال حاضرم اصلا نمی تونم با هیچکدوم از شخصیتهای دیگه مقایسش کنم.

22-از كدوم تاپيك توي ايفاي نقش بيشتر خوشت مياد؟(آميكوس كرو)

من کلا به تاپیک های خانه ریدل و تالار اسلیترین علاقه دارم. ولی این باعث نمیشه که تنها در همون دوتا قسمت بپستم! الانم که ناظر هاگزمید شدم بشدت به تاپیک های درون اون گرایش پیدا کردم و امیدوارم بتونم توی این هفته اونا رو زنده کنم!

23-كدوم قسمت سايت فعال جالب تره و فعاله؟(آميكوس كرو)

خانه ریدل، که خوب اونم علتش کاملا مشخصه!

24- وضع چتر چجوريه الان؟(آميكوس كرو)

گاهی مواقع خیلی جالب میشه... طوریکه بعضی از ایده هام برای رول زدن از اونجا منشا میگیره!

25-بهترين گروه ايفاي نقش سايت چيه؟

خب، نمی تونم در این مورد نظری داشته باشم. متاسفانه فعلا تنها یه گروه فعاله، و این دیگه جای انتخابی برای آدم نمیذاره!


سوالات خارج از سايت:


26-چه ماشينيو از همه بيشتر دوست داري؟!

یه ماشین با امنیت(جونمو که از سر راه نیوردم)!
هووم... اوه... گرفتم... همین الان دست هایی در پشت پرده به من گفتن توی کشور هنوز این جور ماشینی ساخته نشده!


27-فيلم هم ميبيني؟آخرين فيلمت چي بود؟!


اگه وقت کنم. ولی دیگه مدتهاست شبکه های خودمونو نگاه نمیکنم. وقت حروم کردنه!

آخرین فیلمی که دیدم لیواکترنا(Livvakterna) بود.

28-كتاب هفت چطور بود؟

افتضاح، به طرز بسیار بدی عجولانه نوشته شده بود. هنوز هم نمی تونم باور کنم یه نویسنده بتونه به همین راحتی تمام کارکترهاشو یکی بعد از دیگری بکشه! مرگ کارکتر محبوب من اونم به اون طرز فجیع، واقعا ناامید کننده و وحشتناک بود. توی کتاب 7 از شخصیت دامبلدور بدم اومد. اونجا که بخودش زحمت نداد یه هشدار خشک و خالی به اسنیپ بده! هنوزم این سوال برام مطرحه که چرا رولینگ به دامبلدور این قدرتو داد که بتونه در مورد آینده هری پبشگویی(؟) کنه اما ذره ای به مردی که تا آخرش همراهش بود کمک نکنه! بی وجدان!!! مگه دستم بهش نرسه!

تازه من یه آدم بالغ بودم که داستان اینجور روی من اثر بد گذاشت وای به حال اون بچه ای که هنوز 15 سالش نشده! نمونش یکی از بچه های اقوامم بود که تا یه ماه گریه میکرد!

29-بهترين دوستي كه تو سايت داري كيه؟

تا تعریفت از دوست چی باشه؟! هم دوستان زیادی دارم و هم نه!


30-در يك كلمه به شخصيت هاي زير پاسخ بده:

-لرد ولدمورت:

-ويكتور كرام: کچل کننده نیمه جادویی!

-آنتونين دالاهوف : ( این اسم که میاد،به مدت نیم ساعت ذهنم میرزه بهم!)

-لودو بگمن: اولین برخورد!

-آگوستوس پاي(خودت): ای تختخواب گرم کجایی که یادت بخیر!



بخش پاياني:

31-مصاحبه چطور بود؟!

همین بس که چشمام داره از حدقه درمیاد و انگشتامم بی حس شدن!

32-بهترين و بد ترين سوال:
همشون جالب بودن.


33-تاريخ تولدت چه روزيه


04/04 ماگلی، 24/11/88 جادوگری

34-مطلبي گفته نشد بگو

نپرسیدی که چطور با جادوگران آشنا شدم؟!! فقط پرسیدی -واسه چي تو سايت فعاليت ميكني؟!دليل خاصي داره؟

حالا خودم از خودم این سوالو می پرسم:
چطور با جادوگران آشنا شدی؟

خب... من توی محیطی کار می کنم که به طرز وحشتناکی از درد و رنج پره! انسان هرچقدر هم سخت و محکم باشه زیر اون همه فشار و استرس خرد میشه. تازه من جزء اون دسته از آدم های خوشبخت این طبقه هستم که با بیماران و همراهاشون مستقیم سرو کار نداره!

آشنایی من با هری پاتر بسیار تصادفی شروع شد. اون موقع داشتم خودم رو برای آزمونی اماده می کردم. مدتی بود که متوجه شده بودم خواهرم مشکوک میزنه. مدام میرفت توی انترنت و کارهایی می کرد تا اینکه توی یکی از روزهای پاییزی ( فکر کنم مهر بود) زنگ در خونه رو زدن و تصادفا من رفتم در و باز کردم. دیدم یه پستچی با یه بسته ی نسبتا بزرگ ایستاده... مشخصات خواهرم رو گفت و در ادامه هم بیان کرد که یه خرید اینترنتی داشته.. منم هزینه رو دادم و پاکت کذایی رو گرفتم.

خواهرم خونه نبود و من بلاگرفته هم فضول! رفتم توی اتاقم شروع کردم به بررسی بسته. اول چیزی که متوجه اون شدم این عبارت بود: مجموعه هری پاتر 1-5 + نسخه پرده ای 6 !

- خاک برسر این دختره بکنم، خیر سرش می خواد درس بخونه. فیلم هری پاتر!... مسخره... هووم ...هری پاتر... چقدر این اسمه برام آشناست!

یادم اومد همون موقع هایی که ارباب حلقه ها می گذاشت یه فیلم سینمایی با همین نام از شبکه 2 (فکر کنم) پخش شده بود.

- مگه این فیلمه چند قسمت داشته؟!

و با بیخیالی اون بسته رو انداختم پشت در اتاق خواهرمو و رفتم.( اون موقع با هم قهر بودیم) دو ماهی گذشت من همه چیو فراموش کرده بودم. تا اینکه یه روز تصادفا یکی از اون cd ها رو دیدم که کف حال افتاده بود. برش داشتم و بردمش توی اتاقم. سر موضوعی اوقاتم خیلی تلخ بود و دنبال یه چیزی بودم که ذهنمو مشغول نگه داره.

همینطوریcd رو گذاشتم و شروع کردم به نگاه کردن اون. فیلم 5 بود به گمونم!

یک ساعت بعد

- لعنتی بقیه cdها رو کجا گذاشته؟

دزدکی رفته بودم توی اتاق خواهرمو و همه جا رو زیر و رو می کردم. بالاخره هم پیداشون کردم. فوری یه نسخه از روشون زدم و برگردوندمشون سرجاش!

توی اون مجموعه نسخه PDF کتاب های هری پاتر بود. از شما چه پنهون وقتی کتابها رو خوندم کلی حرف بد نثار فیلم های ساخته شده کردم که چه قسمتهایی رو از داستان حذف کرده بودن!

حین خوندن این کتابها متوجه شدم بالای صفحات نوشته شده جادوگران! بالاخره یه روز اومدم و سرچی هم در مورد جادوگران کردم و اینجوری شد که برای اولین بار وارد سایت شدم و بعد از مدتی هم عضوش شدم!

(بخش اول از کتاب آشنایی من و جادوگران نوشته آگوستوس پای!)

35-پيشنهادت براي مهمان بعدي:
آلبوس دامبلدور تازه متولد شده که توی 1 ماه دوبار اسم عوض کرده!


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.