درود
شرمنده بابت تاخیر در جواب سوالات
_________________________________________
سوالات شخصي :1-البته خودتو كامل معرفي كن.ممكنه؟(آميكوس كرو)از اونجاییکه در این چند وقته تجربه کافی در امر معرفی پیدا کردم، فکر میکنم فعلا اسم و هوییتم مخفی بمونه بهتر باشه!
خب... پس از فاکتور گرفتن از موارد بالا این مختصری از منه منه؛
متولد شیراز و بزرگ شده فسام. در کل استان فارسیم. جوونم! در رشته علوم آزمایشگاهی درس خوندم و الان هم مشغول به کارم و فکر کنم از معدود کسانی باشم که تونسته وارد رشته ای بشه که واقعا بهش علاقه داشته و داره و جونش میره که ادامش بده تا دکترا!
از نظر یه عده آدمی دوست داشتنی و جوک! از نظر دسته دیگه آدمی سختگیر و خشن و حال بهم زن و از نظر دسته سوم هم مجهول و به طرز خاصی عجیب! تنها چیزی که ظاهرا هر سه گروه بهش معتقدن اینه که تکرار پذیریم بالاست!!!
اما اگه نظر خودمو بخواین، تنها یه آدمم با تمام احساسات انسانی که بسته به محیطش تفاوت پیدا میکنه.
عاشق مسافرتم. تقریبا به خیلی از نقاط ایران رفتم و محبوب ترین جایی که بودم سیستان و بلوچستان بود. ( چون تحصیلات دانشگاهی خودمو زاهدان گذروندم و اونجا بود که برای اولین بار فهمیدم کیم و هدفم چیه!)
2-از چه غذايي بيشتر خوشت مياد؟ فکر کنم هنوز گشنگی و خستگی نکشیدی که بدونی اگه سنگم جلوت بذارن برات خشمزه ترین غذا خواهد بود!
3-نظرت در مورد لرد چيه؟!به طرز عجیبی ازشون واهمه دارم!
من تنها در حد جادوگران میشناسمشون! اما لرد سیاه ظاهرا فراتر از این حرفا هستن!
زیادی منو درک میکنه... جدی میگم! تا حالا هیچ کس اینقدر منو متعجب نکرده بود! این تا حدی باعث شده که سعی کنم حتی المکان فاصلمو باهاش حفظ کنم و در عین حال تنها کسی هست که بهش اعتماد دارم و گمون می کنم اگه خدای ناکرده روزی توی جادوگران نبینمش واقعا افسرده بشم!
جزو اولین کسانی بود که من توی سایت شجاعت کردم و باهاش صحبت کردم... از ایشون درخواست کمک و راهنمایی کردم و تنها کسی بود که بدون چشم داشتی کمکم کرد و اینجا اقرار میکنم اگه بخوام بین دوستان خارج از این محیط مجازی و لرد، یکی رو انتخاب کنم، دومی رو انتخاب میکنم، چون ارتباط من با دسته اول بر اساس نیازهایی که به هم داریم و بیشتر جنبه ظاهری داره ولی اینجا دقیقا بر عکس مورد قبل، ما از روی نوشته هامون و در اصل ذاتمون با هم آشنا میشیم.
من قبل از این، هرگز دست به نوشتن نبرده بودم. تا اینکه بعد از جذب شدن به جادوگران و راهنمایی های لرد سیاه تونستم بنویسم. ( از این بابت تا آخر عمر بهش مدیونم)
4-از نظرت بزرگ ترين شخصيتي كه روي تو تاثير گذاشته كيه؟!یه شخصیت مجازی به نام کتاب و یه گزینه به نام قصه گو.
وقتی بچه بودم شب ها پدرم داستان ها و خاطرات بچگی هاشو برای من و خواهرم تعریف می کرد که این خودش به تنهایی زمینه ای شد برای شکل گیری شخصیت های ذهنی و بعدها قدرت تخیلم.
کم کم که بزرگتر شدم فهمیدم انسان میتونه از هرچیزی یه نکته مهم و مثبت یاد بگیره که در آینده ( و نه در یه بازه زمانی کوتاه) به دردش می خوره. منتها اینکه چطور این موارد رو درک کنه، تنها با گذر زمان امکان پذیره و راهی جز قبول کردن شکست ها و پیدا کردن انعطاف وجود نداره.
5-از چه ورزشي خوشت مياد؟!خب من در کل ورزشکار خوبیم به ورطش های گروهی علاقه دارم. ولی در کنار اون عاشق کوهنوردیم. سکوت کوه وقتی آدم توی پرتگاههاش از ترس به خودش میلرزه واقعا جالبه و هیجان انگیزه!
6-بزرگترين آرزوت :پشتکار، همت و ناامید نشدن، این سه آرزوی منه که متونه منو به همه خواسته هام برسونه.
7-امضای انگلیسی قشنگی داری. منظور از امضات اینه که کسی که میخواد تغییرات بزرگ ایجاد کنه باید از درون خودش شروع کنه؟(آنتونين دالاهوف)بله و بیشتر روی این سخن با خودم بوده، بعنوان یه یادآوری! ( اگه تخم مرغی با یک نیروی بیرونی بشکنه زندگی درون اون محکوم به فناست ولی اگه با نیروی موجوده درونش بشکنه زندگی آغاز میشه. زمانی تغییر بزرگی درون یک فرد رخ میده که خودش بخواد و به خاطرش تلاش کنه!)
8-تا حالا(تو سایت)کاری کردی که از انجام دادنش پشیمون شده باشی؟بعد از پشیمون شدن چیکار میکنی؟میگی ولش کن، گذشته ها گذشته؟حالا که همه فراموش کردن منم فراموش میکنم...یا حتی اگه شده به قیمت مطرح کردن دوبارۀ ماجرا سعی میکنی جبران کنی؟(لرد ولدمورت)بله یه بار و نتیجشم این شد که از اون روز به بعد با خودم عهد کنم اول فکر کنم بعدا حرف بزنم!
نه، ابدا نمی گم گذشته ها گذشته...منتها بسته به شرایط دست به اقدام میزنم، چه بسا با مطرح کردن دوباره موضوع، یه گره به گره های قبلی اضافه کنم! در هر صورت اولویت رو به این میدم که به کسی حتی المکان آسیبی نزنم!
9-مهمترين هدف زندگيت چيه؟!پیشرفت در هر کاری که شروع میکنم.
10-واسه چي تو سايت فعاليت ميكني؟!دليل خاصي داره؟امکان نداره در کاری که برام سودی نداشته باشه فعالیت کنم! در کل من به زمان و وقتی که برای هرکاری میذارم اهمیت میدم!
جادوگران واقعا یه مکان جادویه... چرا؟... میگم... جاییکه این امکان رو میده تا آدم با نوشتن آشتی کنه، برخلاف مدرسه که باعث میشه آدم از آموختن فرار کنه، از نوشتن بیزار بشه و از موجودی به نام دبیر متنفر!
روزی که فعالیتم رو آغاز کردم، بیشتر برای این بود که به ذهنم آرامش بدم و برای مدتی کوتاه مشکلاتمو فراموش کنم. اما رفته رفته متوجه شدم که اینجا علاوه بر مزیت بالا باعث شده زبونم و قدرت حضور ذهنم به نحو چشم گیری افزایش پبدا کنه .( این تغییراتو به خوبی توی محیط کارم و حین صحبت با دوستان و آشناهام حس می کنم)
شاید بد نباشه اینجا بگم که من تمام داستان و رول هایی رو که می نویسم رو نگهداری میکنم. همه اونا رو مخصوصا اون هایی رو که نقد شدن! بخاطر کار زیاد با میکروسکوپ گاهی نگاه کردن به صفحه مانیتور واقعا برام سخت و گاهی دردناک میشه. اینجاست که کاغذ و قلم به دادم میرسن و من شروع میکنم به پست زدن( گاهی همین مورد باعث میشه سرعتم بیاد پایین و نتونم به موقع پست خودمو ارسال کنم و نفر بعدی اونو میزنه!)
تفريگاه!!11- با اینا جمله بساز:
پای-سیب-شپلق-صورت-اصابت-آگوستوس-ویکتور
(آنتونين دالاهوف)آگوستوس، پای درخت سیب را کند و ویکتور را در کنار آنتونین نیمه مدفون نمود تا سر فرصت بیاید و دو سه کروشیو را شپلق(!) به صورت این دو بزند که دمار از روزگار این آگوستوس در اوردند.
13-كشتم شپش،شپش كش هشت پارا،چند تا نقطه داره؟!قبل ازاینکه جوابتو بدم... کجا میری؟!! بیا اینجا!
... درسته... همینجا بشین!... قبل ازاینکه جوابتو بدم...توی چشمای من نگاه کن... توی چشمام نه چوب جادوم!
خوبه... منظورت از این سوال چی بود؟!!... نمیگی؟.... نمیگی! ... کروشیو.... یالا بگو و گرنه بلا رو هم خبر میکنم بیاد و دو سه تا کروشیوی مخصوص هودشو بهت بزنه!
14-دوست داري سر به تن آنتونين نباشه؟درسته؟کروشـــــــــــــــــــــیو! چطور جرات میکنی در مورد من اینطوری فکر کنی!!!!
مگه ما چندتا انتونین توی جادوگران داریم! نه تنها من، بلکه بقیه مرگخوارها هم، همیشه دعا میکنن مرلین جلودار آنتونین دالاهوف ما باشه تا مواقعی که ارباب ناراحته، خوشحاله و یا بی حوصله هست بتونه به ناجینی غذا بده... مار پله بازی کنه... خورده بشه
و کلی کار دیگه!
15-مهمترين عضو بدن:یه مرگخوار به مهمترین عضو بدن هیچ وقت فکر نمیکنه بلکه به زایدترین عضو بدنش همیشه توجه داره و اونم چیزی جز زبونش نیست، اصولا یه مرگخوار وقتی جلوی اربابشه به اون عضو اضافی نیازی نداره! البته برای یک بله قربان گفتن، چرا بکارش میاد... اوخ!!!!... بله؟!! چه فرمودید... اهان!!!
خوب الان ارباب فرمودند برای اطاعت کردن از دستوراتشون نیازی به بله گفتن هم نداریم. کافیه تنها جلوی ارباب به احترام دست به سینه بایستیم و هرگاه ایشون چیزی فرمدوتد تنها دولا راست بشیم!
[spoiler=...]چشم! توی این مدت که از شدت خستگی و درد نمی تونستم به صفحه نمایش کامپیوترم نگاه کنم، واقعا به این نکته واقف شدم! [/spoiler]
16-بوقي ترين عضو سايت كيه؟اون کسی که به خودش زحمت میده و عضو میشه، مراحل ورود به ایفای نقش رو هم طی میکنه و بعد به بوق میره!
17-دوست داري زن آينده ت چطور باشه؟!زن آیندم؟!! شاید در پس این شخصیت پای یه خانم قرار داشته باشه!
18-چرا سعی میکنی خودتو به جای ارباب جا بزنی؟متوجه نیستی که این کار جونتو به خطر میندازه؟(لرد ولدمورت)هیییییییییییییییع! ارباب چرا طبل رسوایی منو همه جا میزنی! این یعنی اینکه من باید در ملاء عام اقرار کنم؟
باشه من اقرار میکنم:
زمان به عقب برمی گردد؛ ساعت 1:48 بعد از ظهر؛ اتاق بازجویی ویژه مرگخوارها:لرد ولدمورت طول اتاق بازجویی را طی می کند تا درست روبروی آگوستوس در بند قرار بگیرد.
دوباره ازت سوال میکنم منتها اینبار چهار گزینه ای مطرحش می کنم و تو باید به هرکدوم از موردها جواب بدی، مفهومه!
- آیییییییی، بله ارباب!
الف)شما دور از چشم من کچل شدین و لنز قرمز به چشم میذارین!
کچل که بــــــــــــــلــــــه... اونم از نوع درجه سه! اما چشمام هنوز سیاه سیاهه.
ب)شما هر جا میرین ادعا میکنین لرد سیاه هستین و قیافه واقعیتون اینه!
هین؟
ایده ایست بس گولاخ! چرا زودتر به فکر خودم نرسید!
ج)وقتی من نیستم شما سراغ کمد من میرین و رداهای اربابانه منو میپوشین!
آنتونین نامرد! میدونستم زیونش رو نگه نمی داره... باور بفرمایید من مقصر نبودم!
نیم ساعت بعد:نه...نــــــــه ارباب.... آاااااااااااااخ... میگم... میگم...
این مرگخوار اقرار می کنه، اون روز که به خاطر قربون صدقه های بین دو مرگخوار ( خودم و آنتونین) محکوم شدیم کل خونه ریدل رو تمیز کنیم، تصادفا... وقتی داشتیم در کمد شخصی شما رو برق مینداختیم... هیـــــــع... درش باز شد و...
وای... نه ارباب... شما که به من امون داده بودید. کمـــــــــــک!
د)شما با نجینی دست به یکی کردین و خودتونو به جای ارباب جا میزنین!
ارباب بالاخره قسمتی از روحتون داخل بدن ناجینیه و از اونجاییکه من خیلی خوش سلیقه هستم... به ایشون هم خدمت می کنم!
سوالات اختصاص به سايت:
18- بیشتر جدی مینویسی. این بخاطر اینه که آدم جدی ای هستی؟ بنظرت طنز کشش بیشتری نداره؟(آنتونين دالاهوف)جواب بخش اول سوالتون: نه، همیشه جدی هم نمی نویسم! اتفاقا نوشاه های طنز من کم نیست منتها 60-70 درصد اون توی تالار اسلیتر قرار داره!
جواب بخش دوم: هر دو روش نوشتن مخاطبین خاص خودشو داره. من شخصا طرفدار جدی نویسیم چون میشه به نکات ریز هم پرداخت، اما این باعث نمیشه که طنز رو نخونم و دوست نداشنه باشم، برعکس عاشق خوندن نوشته های طنزم!
و در کل بایستی بگم، بله، مدتیه که من دارم بیشتر جدی می نویسم. شاید بخاطر خوندن دو سه کتاب اصول داستان نویسیه... به هر حال من دارم وقتمو برای اینکار میذارم بنابراین لازمه کمی برای بهبود نوشته هام مطالعه هم داشته باشم تا در آینده در هر دو تاش پیشرفت کنم.
19- هووم ... بنظر میاد گروه مرگخوارها برات مثل یه خانواده میمونن. خیلیا این سوال براشون پیش میاد که چطور تو و من و امثال ما میتونیم یه سری افراد آدم کش و خوانخوار و پلید باشیم و به گروهمون عشق بورزیم. بنظر تو دلیلش چیه؟ افراد گروه و دوستانت؟ لرد ولدمورت؟ هر دو؟ یا فاکتورهای دیگه؟ هر اتفاقی بیفته و تا هر مدت که طول بکشه این علاقه ت سرجاش میمونه؟(آنتونين دالاهوف)دقیقا همون چیزیه که گفتی. همه عوامل بالا به اضافه فداکاری و احترام به حقوق هم باعث شده که گروه متحد بمونه. رهبری لرد فوق العاده است. وفاداری و تعصب لرد به گروهش (که توی این مدت من نظیرش رو ندیم) باعث شده تا سایر اعضای تیم هم این حس رو پیدا کنند. اما در کنار این موارد بنظرم یه مورد و یه ویژگی دیگه هم باعث شده گروه تا حالا دوام بیاره و اون اینه که کسی که داره اعضای گروهشو انتخاب میکنه روی گزینه انتخاب وسواس داره و بدون تحقیق کسی رو وارد گروه نمیکنه! این باعث میشه که افراد تیم یه حس خاص بودن بهشون دست بده!
20-شخصیت سایتی شما شجاع،دلسوز(برای اطرافیان و همه مشکلات دور و برش)،وظیفه شناس،منطقی،وفادار و دوست داشتنیه.
حالا این شخصیتی که ما از شما شناختیم با شخصیت واقعیت چقدر فرق میکنه؟(لرد ولدمورت)واقعا تمام موارد بالا من بودم!
من در مورد تغییر شخصیت، اصولا آدم بسیار تنبلی هستم. نمی تونم آدم دوگانه ای باشم. ولی یه چیزی رو اعتراف میکنم که بسیار کله شق و گاهی عصبی هستم.
21-اگه الان بهت بگن فقط دو شخصیت دامبلدور و ولدمورت خالیه کدومشونو انتخاب میکنی؟
(لطفا بدون توجه به فعالیت فعلی گروهها و محفلی بودنت در گذشته و مرگخوار بودنت در حال حاضر جواب بده.)(لرد ولدمورت)هیچکدوم! یه هفته روی این سوالتون فکر کردم و بخاطر همین سوال، یه strip CA125 رو از دست دادم!
من نمی تونم خودمو توی هیچ کدوم از این دوتا شخصیت قرار بدم. یکی اونقدر سفیده که نمیشه حسش رو گرفت و دیگری اونقدر سیاه که درش انعطاف معنا نداره و افکار کاملا سیاهی داره!
خب شخصیت من تقریبا میانه هست! اوایل که وارد سایت شدم خیلی دوست داشتم شناسه سوروس اسنیپ رو داشته باشم. (به طرز جالبی این شخصیت ذهنی به من شباهت داره یعنی در عین خشونت ظاهری فردی بسیار حساس بود.) منتها قبل از من یکی این شناسه رو انتخاب کرده بود!
بعد از اون یه هفته طول کشید تا تونستم شخصیتی پیدا کنم که به دلم بنشینه. نقشی دور افتاده... درمانگری که توی سنت مانگو کاراموزی میکرده و طی یه دوره وظیفه درمان آرتور ویزلی رو هم به عهده داشته!
این همون شخصیتی بود که بعد از اسنیپ به دلم نشست و در حال حاضرم اصلا نمی تونم با هیچکدوم از شخصیتهای دیگه مقایسش کنم.
22-از كدوم تاپيك توي ايفاي نقش بيشتر خوشت مياد؟(آميكوس كرو)من کلا به تاپیک های خانه ریدل و تالار اسلیترین علاقه دارم. ولی این باعث نمیشه که تنها در همون دوتا قسمت بپستم! الانم که ناظر هاگزمید شدم بشدت به تاپیک های درون اون گرایش پیدا کردم و امیدوارم بتونم توی این هفته اونا رو زنده کنم!
23-كدوم قسمت سايت فعال جالب تره و فعاله؟(آميكوس كرو)خانه ریدل، که خوب اونم علتش کاملا مشخصه!
24- وضع چتر چجوريه الان؟(آميكوس كرو)گاهی مواقع خیلی جالب میشه... طوریکه بعضی از ایده هام برای رول زدن از اونجا منشا میگیره!
25-بهترين گروه ايفاي نقش سايت چيه؟خب، نمی تونم در این مورد نظری داشته باشم. متاسفانه فعلا تنها یه گروه فعاله، و این دیگه جای انتخابی برای آدم نمیذاره!
سوالات خارج از سايت:26-چه ماشينيو از همه بيشتر دوست داري؟!یه ماشین با امنیت(جونمو که از سر راه نیوردم)!
هووم... اوه... گرفتم... همین الان دست هایی در پشت پرده به من گفتن توی کشور هنوز این جور ماشینی ساخته نشده!
27-فيلم هم ميبيني؟آخرين فيلمت چي بود؟!اگه وقت کنم. ولی دیگه مدتهاست شبکه های خودمونو نگاه نمیکنم. وقت حروم کردنه!
آخرین فیلمی که دیدم لیواکترنا(Livvakterna) بود.
28-كتاب هفت چطور بود؟افتضاح، به طرز بسیار بدی عجولانه نوشته شده بود. هنوز هم نمی تونم باور کنم یه نویسنده بتونه به همین راحتی تمام کارکترهاشو یکی بعد از دیگری بکشه! مرگ کارکتر محبوب من اونم به اون طرز فجیع، واقعا ناامید کننده و وحشتناک بود. توی کتاب 7 از شخصیت دامبلدور بدم اومد. اونجا که بخودش زحمت نداد یه هشدار خشک و خالی به اسنیپ بده! هنوزم این سوال برام مطرحه که چرا رولینگ به دامبلدور این قدرتو داد که بتونه در مورد آینده هری پبشگویی(؟) کنه اما ذره ای به مردی که تا آخرش همراهش بود کمک نکنه! بی وجدان!!! مگه دستم بهش نرسه!
تازه من یه آدم بالغ بودم که داستان اینجور روی من اثر بد گذاشت وای به حال اون بچه ای که هنوز 15 سالش نشده! نمونش یکی از بچه های اقوامم بود که تا یه ماه گریه میکرد!
29-بهترين دوستي كه تو سايت داري كيه؟تا تعریفت از دوست چی باشه؟! هم دوستان زیادی دارم و هم نه!
30-در يك كلمه به شخصيت هاي زير پاسخ بده:-لرد ولدمورت: -ويكتور كرام: کچل کننده نیمه جادویی!
-آنتونين دالاهوف : ( این اسم که میاد،به مدت نیم ساعت ذهنم میرزه بهم!)
-لودو بگمن: اولین برخورد!
-آگوستوس پاي(خودت): ای تختخواب گرم کجایی که یادت بخیر!
بخش پاياني:31-مصاحبه چطور بود؟!همین بس که چشمام داره از حدقه درمیاد و انگشتامم بی حس شدن!
32-بهترين و بد ترين سوال: همشون جالب بودن.
33-تاريخ تولدت چه روزيه 04/04 ماگلی، 24/11/88 جادوگری
34-مطلبي گفته نشد بگونپرسیدی که چطور با جادوگران آشنا شدم؟!! فقط پرسیدی -واسه چي تو سايت فعاليت ميكني؟!دليل خاصي داره؟
حالا خودم از خودم این سوالو می پرسم:
چطور با جادوگران آشنا شدی؟ خب... من توی محیطی کار می کنم که به طرز وحشتناکی از درد و رنج پره! انسان هرچقدر هم سخت و محکم باشه زیر اون همه فشار و استرس خرد میشه. تازه من جزء اون دسته از آدم های خوشبخت این طبقه هستم که با بیماران و همراهاشون مستقیم سرو کار نداره!
آشنایی من با هری پاتر بسیار تصادفی شروع شد. اون موقع داشتم خودم رو برای آزمونی اماده می کردم. مدتی بود که متوجه شده بودم خواهرم مشکوک میزنه. مدام میرفت توی انترنت و کارهایی می کرد تا اینکه توی یکی از روزهای پاییزی ( فکر کنم مهر بود) زنگ در خونه رو زدن و تصادفا من رفتم در و باز کردم. دیدم یه پستچی با یه بسته ی نسبتا بزرگ ایستاده... مشخصات خواهرم رو گفت و در ادامه هم بیان کرد که یه خرید اینترنتی داشته.. منم هزینه رو دادم و پاکت کذایی رو گرفتم.
خواهرم خونه نبود و من بلاگرفته هم فضول! رفتم توی اتاقم شروع کردم به بررسی بسته. اول چیزی که متوجه اون شدم این عبارت بود: مجموعه هری پاتر 1-5 + نسخه پرده ای 6 !
- خاک برسر این دختره بکنم، خیر سرش می خواد درس بخونه. فیلم هری پاتر!... مسخره... هووم ...هری پاتر... چقدر این اسمه برام آشناست!
یادم اومد همون موقع هایی که ارباب حلقه ها می گذاشت یه فیلم سینمایی با همین نام از شبکه 2 (فکر کنم) پخش شده بود.
- مگه این فیلمه چند قسمت داشته؟!
و با بیخیالی اون بسته رو انداختم پشت در اتاق خواهرمو و رفتم.( اون موقع با هم قهر بودیم) دو ماهی گذشت من همه چیو فراموش کرده بودم. تا اینکه یه روز تصادفا یکی از اون cd ها رو دیدم که کف حال افتاده بود. برش داشتم و بردمش توی اتاقم. سر موضوعی اوقاتم خیلی تلخ بود و دنبال یه چیزی بودم که ذهنمو مشغول نگه داره.
همینطوریcd رو گذاشتم و شروع کردم به نگاه کردن اون. فیلم 5 بود به گمونم!
یک ساعت بعد- لعنتی بقیه cdها رو کجا گذاشته؟
دزدکی رفته بودم توی اتاق خواهرمو و همه جا رو زیر و رو می کردم. بالاخره هم پیداشون کردم. فوری یه نسخه از روشون زدم و برگردوندمشون سرجاش!
توی اون مجموعه نسخه PDF کتاب های هری پاتر بود. از شما چه پنهون وقتی کتابها رو خوندم کلی حرف بد نثار فیلم های ساخته شده کردم که چه قسمتهایی رو از داستان حذف کرده بودن!
حین خوندن این کتابها متوجه شدم بالای صفحات نوشته شده جادوگران! بالاخره یه روز اومدم و سرچی هم در مورد جادوگران کردم و اینجوری شد که برای اولین بار وارد سایت شدم و بعد از مدتی هم عضوش شدم!
(بخش اول از کتاب آشنایی من و جادوگران نوشته آگوستوس پای
!)
35-پيشنهادت براي مهمان بعدي: آلبوس دامبلدور تازه متولد شده که توی 1 ماه دوبار اسم عوض کرده!